بازگشت

مائده جان رسيد ( بخش سوم)


در اين قسمت رمضانيات را در سبك عراقي در اشعار :



مصلح الدين سعدي شيرازي شاعر دردمند ومصلح اجتماعي



سيف فرغاني شاعري گمنام



حافظ شيرازي بزرگترين شاعر نغز گوي ايران



خواجوي كرماني عارفي رمضان ستا يا خوش باشي رمضان گريز



سراجي سگزي سيدي بي نور



همام تبريزي شاعرخانقاهي يا درويش شاعر



بررسي خواهيم كرد.



* سبك عراقي :

" سبك عراقي بازگشت از برون به درون، تامل وتفكر است... در شعر سبك عراقي ظرفيت و ظرافت ديگري رخ مي نمايد، ... شعر فارسي با انتقال از سبك خراساني به عراقي از سادگي به پيچيدگي، ايهام و ابهام روي آورد... شاعر اهل تامل سبك خراساني مي خواهد پاك و صافي شود و از چاه طبيعت به درآيد."(15)



شيخ مصلح الدين سعدي شيرازي

" غزل عاشقانه با مدد نفس توانمند شيخ مصلح الدين سعدي شيرازي به چنان اوج و موجي مي رود كه تا پيش از او هرگز نرسيده بود. سعدي يك پديده در تاريخ شعر فارسي است. جهانگرد جهان ديده اي با جاني ويژه و جهاني ويژه . فضا و فكر و فرهنگ سعدي در عشق و مدح و هجو و طنز با فضا وفكر و فرهنگ فرخي ها پرمتفاوت است...



او در هنگاميكه زبان به مدح اميري مي گشايد يك مداح محض نيست... حضور وعظ و انديشه هاي حكيمانه نخستين بار در شعري مدحي به وسيله سعدي دست فراهم مي دهد. رمضان در فرهنگ شعري سعدي از جايگاه ويژه ايي برخوردار است . حضور رمضان و روزه در غزليات سعدي حضوري پوشيده و رمزي دارد و البته در همه و يا بيشترينه غزل سبك عراقي حضور رمضان و روزه چنين است. "(16)



تاكيدات فراوان سعدي بركم خوري و كم خوابي، نگرش سعدي را بر زندگي توأم با آسايش آشكار مي كند و بر تمام آنانكه در جامعه به تاراج رفته زمان سعدي به آسايش مي زيستند ، اين چنين بانگ مي زند:



" به سرهنگ سلطان چنين گفت زن كه خيز اي مبارك در رزق زن



برو تا زخوانت نصيبي دهند كه فرزندگانت نظر بر رهند



بگفتا: بود مطبخ امروز سرد كه سلطان به شب نيت روزه كرد



زن از نا اميدي سرانداخت پيش همي گفت با خود دل از فاقه ريش



كه سلطان از اين روزه داري چه خواست كه افطار او عيد طفلان ماست



خورنده كه خيرش برآيد زدست به از صائم الدهر دنياپرست



مسلم كسي را بود روزه داشت كه درمانده ايي را دهد نان و چاشت



وگرنه چه حاجت كه زحمت بري زخود بازداري و هم خودخوري



اين است نگاه سعدي به روزه و رمضان، نگاهي سياسي- اجتماعي وانساني... رمضان درفرهنگ سعدي ماه خوراندن است نه نخوردن."(17)



سعدي به فرايض ديني و به خود دين بعنوان يك مسئله شخصي نمي نگرد از نظر وي دين و فرايض آن، آنگاه ارزشمند و متعالي است و آنگاه به كمال مطلوب مورد نظر شارع مي رسد كه بازتاب اجتماعي داشته باشد ، دردي از دردهاي جامعه را درمان كند.



" اما سعدي با رمضان اينگونه وداع مي كند:



برگ تحويل مي كند رمضان بار توديع بر دل اخوان



يار ناديده سرزود برفت دير ننشست نازنين مهمان



ماه فرخنده روي برپيچيد وعليك السلام يا رمضان



الوداع اي زمان طاعت و خير مجلس ذكر و محفل قرآن



مهر فرمان ايزدي بر لب نقش دربند و ديو در زندان



تا دگر روزه با جهان آيد بس بگردد به گونه گون جهان



روزه بسيار وعيد خواهد بود تيرماه و بهار و تابستان



تا كه در منزل حيات بود سال ديگر كه در غريبستان



خاك چندان از آدمي بخورد كه شود خاك و آدمي يكسان



كارجان پيش اهل دل سهل است تو نگه دار جوهر ايمان.



تاثير سعدي از وداع امام سجاد با ماه مبارك در اين شعر كاملاً مشهود است"(18) وي آنگونه از رمضان وداع مي كند كه گويي از دوست ترين دوستها جدا مي شود و دل نگران است كه داس مرگ ، بازبيني مجدد رمضان را از او بگيرد. او ماندن دراين غريبستان را تنها به اميد حلول مجدد ماه مبارك است كه برمي تابد.



سيف فرغاني

سيف فرغاني از ديگر شاعران سبك عراقي است كه رمضانيات وي را در زير بررسي خواهيم كرد:



" ديوان اشعار سيف فرغاني لبريز است از پند و حكمت و حتي قصايدي در باب قرآن و قرآن خواني دارد.



آيا نديده از قرآن دلت وراي حروف به چشم جان رخ معني نگر به جاي حروف



وي به طور كلي اهل معني است و مدح گريز و بسيار گمنام ، تا آنجا كه دكتر ذبيح الله صفا مي گويد:" در هيچيك از تذكره ها و ماخذهايي كه توانسته ام به آنها مراجعه كنم نام و اثري ازاين شاعر توانا نديدم با آنكه او مقامي بلند در بيان حقايق عرفاني داشته وبه يقين از پيشوايان خانقاهي بوده است.



علت اصلي گمنام ماندن سيف فرغاني را... زندگاني در شهر كوچك" آق سراي" مي دانند نكته قابل توجه در زندگي وي دربار گريزي اوست و توجه خاصش به علوم و معارف .



وي البته زباني دارد تلخ و گزنده، و در ميان شاعران صوفي و خانقاهي از جمله نادر شاعراني است كه هم به درون پرداخته و حماسه هاي آن را سروده و هم از حماسه هاي عيني وسياسي - اجتماعي بي بهره نبوده است:



به مانند اين قصيده:



هر مرگ بر جهان شما نيز بگذرد هم رونق زمان شما نيز بگذرد



باد خزان نكبت ايام ناگهان برباغ و بوستان شما نيز بگذرد



اي تيغتان چو نيزه براي ستم دراز اين تيزي سنان شما نيز بگذرد



چون داد عادلان به جهان در بقا نكرد بيداد ظالمان شما نيز بگذرد...



آن كس كه اسب داشت غبارش فرو نشست گرد سم خران شما نيز بگذرد



اين نوبت از كسان به شما ناكسان رسيد نوبت ز ناكسان شما نيز بگذرد."(19)



سيف فرغاني شاعر سده 7 و 8 است و به نظر مي رسد اين قصيده را خطاب به حكام و جائران مغول سروده باشد كه با تعدي هاي بي شمار برجان و مال مردم اين چنين صوفي گوشه نشين را به فغان آورده است.



" بنا به گفته دكتر ذبيح الله صفا ( سيف فرغاني)" دنياي آشفته عهد خود را فقط از راه تمسك به عروة الوثقي حقيقت و رعايت دستورهاي اخلاقي و پيروي تام و تمام از تعليمات اسلامي... قابل اصلاح و آرامش مي دانست."



پاسداشت روزه از غزلي از سيف مشهود است كه تنها به يك بيت اكتفا مي شود:



پاس امر تو چه روزه است ببايدشان داشت كار عشقت چو نمازست چرا نگزارند



اين بيت يك سخن عادي و يك تشبيه، " طبق معمولي" نيست(20) بلكه نشان از بزرگي و احترام رمضان در نظر سيف فرغاني دارد. و اين تشبيه نه از سرقافيه بندي شعري و يا اوزان آن كه از سر معرفت و آگاهي نسبت به اين فريضه است.



حافظ شيرازي

خداوندگار غزل ، حافظ شيرازي ، بعد از خيام نيشابوري بيشترين سوء تفاهمات و گونه گوني نظرات را در تفسير اشعار در ميان ناقدان ايجاد كرد. برخي او را كام جويي خوش باش تصور كرده و برخي ديگر وي را عارفي حق جو و هر يك فراخور نگاه خويش شاهداني را از اشعار حافظ به شهادت طلبيده اند . راستي هم قضاوت درباره اشعار حافظ بسيار دشوار است.



" مي گويند: غزل عاشقانه را سعدي به اوج مي رساند و غزل عارفانه را مولانا و حافظ براي آنكه نه سعدي مكرري باشد و نه مولاناي تكراري، عاشقانه عارفانه غزلي سرود بي رقيب و بي نظير... درست است كه روزگار حافظ وسعدي و مولانا اغلب به هم شبيه است اما نگاه اين سه نظر باز يكسان نيست هر سه در مو ديدن و پيچش مو ديدن يكسان و يك سو نگاه نكرده اند، حساسيت و ظرافت حافظ در نقد و پرده دري پيرامون نهادها و موسسه هاي دولتي و غيردولتي منحصر به فرد است. نگاه حافظ به رمضان وروزه نگاهي است رندانه و دو پهلو، حافظ به رمضان و روزه به طنز نگريسته است همچنانكه به ديگر آداب مقدس . اما اين طنز هرگز از سر بي دردي و بي ديني نيست... اينقدر هست كه حافظ با نگرشي طنزي و با نگاهي اصلاح جويانه همچون يك مصلح و نقاد مي كوشد تا چهره اصيل و فراموش شده مقدسات را نمايش دهد. شعرهاي حافظ پيرامون رمضان و روزه اغلب" فطريه" است. حافظ رمضان ستيز نيست ، با رمضان ناشناسان مي ستيزد.



روزه يك سو شد و عيد آمد و دلها برخاست مي زخمخانه به جوش آمد و مي بايد خواست



توبه زهد فروشان گرانجان بگذشت وقت رندي زطرب كردن رندان پيداست



چه ملامت بود آن را كه چنين باده خورد اين چه عيب است بدين بي خردي وين چه خطاست



باده نوشي كه در او روي و ريايي نبود بهتر از زهد فروشي كه در او روي و رياست



ما نه رندان رياييم و حريفان نفاق آنكه او عالم سر است بدين حال گواست



فرض ايزد بگذاريم وبه كس بد نكنيم و آنچه گويند روا نيست نگوئيم رواست...(21)



حافظ در اين غزل خود را از نفاق و ريا مبرا مي داند و تنها حق تعالي را بر اين مدعا گواه مي گيرد. در بيت پاياني " فرض ايزد بگذاريم" در بضي نسخ " بگزاريم" آمده است و تفاوت بين ايندو از زمين است تا سماء ، در اولي معناي از دست نهيم، فروگذاريم و اعتنا نكنيم و در دومي ، اجابت كنيم و انجام دهيم مستفاد مي شود. با توجه به مصرع دوم اين بيت ، بگزاريم درست تر است و چنين برمي آيد كه حافظ قائم به انجام فرايض بوده است و در برابر جامعه متشرع و رياكار زمانه اش لب به اعتراض گشوده است.



" حافظ رمضان ستيز نيست . واژه هاي كليدي در شعرهاي او همه و درشعرهاي رمضانيه اش پوشيده فرياد مي دارد كه درد دين دارد، حافظ در غزلي ديگر و فطريه اي ديگر روشنتر باز گفته است كه سلامت واقعي عبادت و روزه از آن كسي است كه غرور ندارد و خودبين نيست و بر طاعت خويش نمي نازد. و در عبادت اهل معامله نيست و به وحدت طاعت و عبادت رسيده است و روزه او را گرفته است نه او روزه را !



بيا كه ترك فلك خوان روزه غارت كرد هلال عيد به دور قدح اشارت كرد



ثواب روزه و حج قبول آنكس برد كه خاك ميكده عشق را زيارت كرد



مقام اصلي ما گوشه خرابات است خدايش خير دهاد آنكه اين عمارت كرد



بهاي باده چون لعل چيست؟ جوهرعقل بيا كه سود كسي برد كاين تجارت كرد



نماز در خم آن ابروان محرابي كسي كند كه به خون جگر طهارت كرد



فغان كه نرگس جماشّ شيخ شهر امروز نظر به دردكشان از سرحقارت كرد



به روي يار نظر كن زديده منت دار كه كار ديده نظر از سر بصارت كرد



حديث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ اگر چه صنعت بسيار در عبادت كرد



حافظ از روزه سالم و قرآني سخن به ميان مي آورد و نه از معامله ايي كه مغروري به ديگر بندگان خدا به حقارت مي نگرد... عبادت با خامي جور در نمي آيد پخته بايد بود و عبادت كرد و به باطن عبادت راه يافت و ثواب روزه و حج قبول برد:



زان مي عشق كزو پخته شود هر خامي گر چه ماه رمضان است بياور جامي!



و يا: زان باده كه در ميكده عشق فروشند ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش



به نظر نمي رسد كه حافظ در اين ابيات، قصدش بي حرمتي به ماه رمضان باشد ، چه مجازي و چه حقيقي... همراهي و آمدن رمضان در نظر حافظ موهبت است، رفتنش انعام.



روزه هر چند كه مهمان عزيز است اي دل صحبتش موهبتي دان و شدن انعامي



واين از جمله اعتدالي ترين گفتارهاي حافظ است در باب حلول و عبور ماه مبارك.(22)



اگر حافظ را فردي ديندار تلقي كنيم به نظر مي رسد اين اشعارش نوعي در ايستادن در برابر زهد زهدفروشان و دين رياكاران بوده است واثبات دين خلص و پاك وعاري از رياي خود . جان كلام حافظ را در اين بيت مي توان يافت:



دلا! دلالت خيرت كنم به " راه نجات" مكن به فسق مباهات و زهد هم مفروش



خواجوي كرماني

خواجوي كرماني هم دوره حافظ و كسيكه حافظ بسيار از او تاثير گرفته است، شاعرديگري است كه به رمضان و روزه در شعرش نظري مي افكنيم:



" از بزرگان شاعر در گستره سبك عراقي است نسبت او در تصوف به فرقه مرشديه يعني پيروان شيخ مرشد ابواسحاق كازروني مي رسد... نام هيچيك از هم عصران او به اندازه حافظ مهم نمي نمايد. آشنايي خواجو و حافظ در مدت زماني كه خواجو در شيراز رحل اقامت افكنده است، آنگونه بوده كه حافظ بسياري غزل هاي خواجو را جواب گفته است.



اشعار خواجو...( داراي) جانمايه هاي عرفاني است و رمضان و روزه را هم از همين چشم انداز نگريسته است و البته مطلب تازه تري در اين خصوص ندارد... در غزليات او غزلي است كه خواجه در آن از آمدن ماه رمضان با ملال ياد مي كند و اين ملال مصلحتي يا غيرمصلحتي اگر با تاويلات عرفاني جراحي و تشريح نشود، قطعاً بوي رمضان ستيزي دارد. خواجوي كرماني را در وداع رمضان غزلي نيست اما آمدنش را به سوگ مي نشيند.



رمضان آمد و شد كار صراحي از دست به درستي كه دل نازك ساغر بشكست



من كه جز باده نمي بود به دستم نفسي دست گيريد كه هست اين نفسم باد به دست



آنكه بي مجلس مستان ننشستي يكدم اين زمان آمد و در مجلس تذكير نشست



ماه نو چون زلب بام بديدم گفتم اي دل از چنبر اين ماه كجا خواهي جست



در قدح دل نتوان بست مگر صبحدمي كه تو گويي رمضان بار سفر خواهد بست



خون ساغر به چنين روز نمي شايد ريخت رگ بربط به چنين وقت نمي بايد خست



هيچكس نيست كه با شحنه بگويد كه چرا كند ابروي تو سرداري مستان پيوست



وقت افطار به جز خون جگر خواجو را تو مپندار كه در مشربه جلايي هست



هزاران هزار البته اين غزل كه زمزمه رمضان ستيزي از آن به گوش مي آيد با تاويلات خاص عرفاني يك رمضان ستايي است"(23)



اينكه نويسنده از چه قسمت از غزل فوق مي تواند تاويلات عارفانه استنباط كند بر نگارنده نامعلوم است . آيا مي توان عوالم عرفاني را بر اين غزل مرتبط دانست؟ اگر منظور از مي و ساغر، مي عارفانه باشد كه نبايد خواجو بسرايد. " رمضان آمد و شد كار صراحي از دست" به هر روي قضاوت درباره رمضان ستايي و يا رمضان ستيزي را در اين شعر خواجو به خوانندگان وا مي گذاريم.



سراجي سگزي

وي نسب خود را به امام حسين (ع )مي رساند واز اينروست كه به سيد سراجي موسوم شده است ، ولي آنچنانكه در پي خواهيم ديد از خاندان رسالت تنها اسمي براي او به ميراث مانده است ونه نوري .



" سراجي سگزي ملقب به مصارع الشعرا ومشهور به سيد سراجي از شاعران تواناي قرن 7 هجري است. وي شاعري قصيده سرا و مداحل بوده است و از آنجا كه قصايد وي با الزامات دشوار همراه بوده است به مصارع الشعرا شهرت يافته است. اين شاعر اگر چه خود را شاعر" جاني " مي نامد... اما نكته قابل توجهي در تعريف رمضان و روزه از چشم انداز شعر و شعور ندارد. شعر سگزي در قرن 7 بسيار شبيه به شعر فرخي در باب رمضان است. ( مطلع زير در موسم عيد فطر سروده شده است ):



روز عيد است بيا تا مي گلرنگ خوريم بر لب آب روان با غزل و چنگ خوريم



و در ديگري: روز عيد است به كف باده ناب اولي تر در بلورين قدح آن لعل مذاب اولي تر



موسم روزه و قاري و سحر خوان بگذشت جشن عيدست مي و چنگ و ر باب اولي تر



هر كه را ميل كباب و دل مي نيست به بزم اشك چشمش چو مي و دل چو كباب اولي تر...



لحن سراجي با لحن حافظ و حتي خواجو در مواجهه با آمدن و رفتن رمضان تفاوت دارد. به همان اندازه كه حافظ ظرفيتها و ظرافت هاي رمضان و روزه را با توجه به عصر و دوره خود كاويده است سراجي از سر آن بي تامل و تفكر گذر كرده است . در هر دوره ايي كه شعر در خدمت مدح و صله قرار گرفته است اين تباهي و سياهي( رمضان ستيزي) هست. چه در قرن سوم كه زمزمه عرفان نيست و چه در قرن 7 كه شاعران در متن عرفان و معرفت قرار دارند."(24)



سراجي سگزي نه تنها" طرحي نو" در نيانداخته كه به شيوه اسلاف تن باره خويش زبان به ذم رمضان - اگر چه نه آشكار- گشوده است.



همام تبريزي

ازشعراي دوره ايلخانان مغول است و در ظل حمايت ايشان ، خانقاهي در تبريز براي خود بنا كرده بود.



"از شاعران، اديبان و عارفان عهد مورد بررسي ماست... و مسلم تر اين نكته است كه علم و عرفان همام از شعر و شاعريش پيشي گرفته است... در اين عهد( دوره سبك عراقي) به يكي دو شاعر برمي خوريم كه رمضان و روزه را از زاويه ايي منحصر به فرد با نگاهي شخصي به نقد نشسته اند. همام تبريزي از رفتن رمضان با اندوه و نگراني ياد مي كند و نگران اين است كه مبادا ماه رمضان از او ناخشنود رفته باشد. همام در رمضان سروده ها گرد تقليد نگشته است گر چه تاثير سخن سعدي بر كلامش كاملاً هويدا است:



رمضان رفت و ندانم كه زما بد خشنود يا نه انديشه آن ذوق دل ما بربود



عمل ما اگر اين است كه ما مي بينيم نرود ماه مبارك ز بر ما خشنود



از شب قدر ندانيم نشاني جز نام چشم آلوده ما محرم آن حال نبود



جان از آتش نبرد خواجه كه از مطبخ او نيست در ديده درويش نصيبي جز دود



عيد آن است مبارك كه زطاعت شب و روز او نياسود و فقير از كرمش مي آسود



همام را در استقبال ماه رمضان، غزل قابل توجهي نيست...شعرهاي استقبالي و وداعي در باب رمضان جز در اشعار خداوندگار شعر و سخن مولانا جلال الدين ، ظهور وحضور ندارد.(25)



رويكرد اجتماعي همام در شعر رمضانيه اش در بيت ماقبل آخر تاثير وي از سعدي را آشكار مي سازد.



در اين مقال اشعار سعدي و همام به خوبي رمضان را تصوير كرده اند با اينحال شعر رمضانيه ايندو به هيچوجه هم پايه اشعار مولانا در اين باب نيست