بازگشت

غناى قرآن


هر چند موضوع اصلى سخن اينجانب غنا و سرشارى واژه هاى قرآنى و ذو وجوه يا متعدد المعانى بودن كلمات آن است ولى بى فايده نيست، قبلا به چند مطلب زيربنايى اشاره كرده باشم.. خدا منهاى آفرينش مساوى است با خداى ناقص يا بالقوه، يا نجار بى چوب و اره و ابزار و كاتب بى قلم و دوات و نوازنده بى آلت نوازندگى انسانى منهاى خدا - يعنى مجموعه ارزشهاى مثبت از قبيل ايمان، خير، زيبايى، توانايى، دانائى، عدالت، آفرينندگى و غيره - مساوى است با پريشانگرد يا .CHAOS اين كه عده اى ايمان را نوعى فرياد يا به عبارتى شاعرانه تر، فرياد و ناله و عجز بشر توصيف كرده اند، اين تعريف نيز چندان رسا نيست زيرا ايمان به شخص است نه به شيى ء. واژه ايمان از ريشه عبرى «امان » مى آيد و به معنى اطمينان و آرامش است. ما به آنگاه ارزشهاى مثبتى را ارائه مى دهد كه حداقل آن مردانگى و دهش يا صلاحيت و كارآئى و حد كمال آن، خدا گونگى است.

گو اينكه انسان مى تواند با انديشه خود به حضور پروردگار پى برد، با اين همه يقين وى كلى و اجمالى نيست، چرا كه عقل تنها چيزهايى را درك مى كند كه ذو اجزا و مكانى زمانى اند و حال آنكه خدا از اين سه بيرون است. اگوستين قديس در كنار دو حكم منكران و مؤمنان يعنى Non credo quia absurdum ايمان ندارم چرا كه همه [بى ارتباط منطقى] پوچ است.

و ايمان دارم گو اينكه پوچ است. Gredo qua absurum معتقد است [نخست] ايمان آورم تا [كم كم] بشناسم Gredo ut intlligam يعنى تدريجا قادر به شناخت شوم و به عبارت ديگر ايمان من، مرا آماده مى كند تا حقايق را بهتر بفهمم. در تعريف اگوستين قديس اين لطيفه نهفته است كه من هنوز عقلم درست قد نمى دهد كه بفهمم جهان آش در همجوشى است يا نه، پوچستان است يا جنگل مولا، ولى با ايمانى كه به شخص آفريننده دارم كم كم مى كوشم تا به آن مقام برسم كه مثل حافظ پس از طى مراحل خيامى (جهان و كار جهان جمله هيچ در هيچ است) بگويم: «نيست در دايره يك نقطه خلاف از كم و بيش » اكثر مردم در خداى دانشمند Dieu Savant ترديدى ندارند، بلكه دو دلى آنها درباره خداى عادل Dieu juste است. در قرآن هرچند واژه عادل نيامده ولى به صراحت آمده است كه ان الله يامر بالعدل و الاحسان و نيز به اجراى «قسط - عدالت اجتماعى و اقتصادى - ترغيب شده و خداوند خود را از ظلم مبرا دانسته است.

اما اگر عده اى از ايمان اكراه مى ورزند، قطعا انگيزه آنها رفاه طلبى و بى بند و بارى و تمايل به لگام گسيختگى و آزادى بى حد و مرز در سيراب كردن خواستهاى نفسانى و غرايز شهوانى است. سوء تفاهم ديگرى نيز براى گروهى پيش آمده است كه مذهب را نوعى خط مشى اتكالى پنداشته اند و حال آنكه انسان نماينده خدا گونه اى است بر روى زمين و مظهر تمام صفات و اسماءالهى و از جمله اسم الله المختار است.

اما اينكه برخى مى گويند چرا پاره اى اشخاص يا اقوام به اشياء ايمان دارند، در پاسخ گوييم در حقيقت كسى به شيى ء ايمان ندارد، بلكه ممكن است از نظر «انتقال عاطفى » يا «جانبدار پندارى » نوعى دلبستگى نسبت به فلان شيى ء پيدا كند، نظير بوئيدن و بوسيدن لباس و مايتعلق معشوق از دست رفته يا سفر كرده يا تكريم آرامگاه فلان شاعر يا نابغه... بهر حال ايمان نيز - كم و بيش - فرع شناخت است و اگر تعبد گونه باشد بنيان و دوام استوارى ندارد و چون مريدى است كه به فوقى مى آيد و به سوتى مى رود. نكته زيربنايى ديگرى كه گفتن آن در مورد پيامبر اسلام (ص) ضرور مى نمايد، رفع اين شبهه است كه برخى پيامبر (ص) راچون داستاويسكى مبتلا به بيمارى صرع يا Epileasie دانسته اند، با اينكه بيمارى صرع با فراموشى همراه است ولى پيغمبر هيچگاه در حين وحى دستخوش فراموشى نشده است و ياران او بسيار كنجكاو بوده اند تا پيامبر را در حال وحى مشاهده كنند. رسول گرامى در حين وحى ردا بر سر مى كشيده و چهره اش عرق مى كرده است و گويند گاه ناقه اى كه بر آن سوار بوده و به زانو در مى آمده است! آنچه مسلم مى نمايد «وحى » نوعى حالت ثانوى etal second است و بعيد نيست كه «الهام » نوعى مرتبه نازل از وحى باشد. فرق نوع دوم با نخستين در آن است كه در الهام اشتباه فراوان ولى وحى راستين است و چون از مصدر ربوى سرچشمه مى گيرد خالى از اشتباه است.

در تاييد مطلب مزبور و موضوع بحث خاطرنشان مى كنم كه چون كتاب تورات در طى چند هزار سال بسيار دستكارى شده و تصرفات شخصى و فرقه اى در آن صورت گرفته، ملاحظه مى كنيم كه در آن اشتباهاتى رخ داده كه در قرآن وجود ندارد. مثلا در ماجراى يوسف مشاهده مى كنيم كه تورات همه جا مى گويد قال الفرعون ولى قرآن مى فرمايد قال الملك. حال ببينيم كداميك درست تر مى گويند؟ طبق تحقيقات مصرشناسى معلوم مى شود كه در زمان يوسف فراعنه از كشور مصر رانده شده بودند و خاندان Hyksoss بر اين مرز و بوم حكومت مى كرده اند كه عربها به ايشان رعاة و ما خانواده شبانان مى گوييم ولى در زمان موسى (ع) (معاصر رامسس دوم) باز فراعنه بر مصر مستولى شدند. در همين سوره دوازدهم از قرآن باز مى بينيم كه بر عكس تورات كه مى گويد برادران يوسف از كنعان (فلسطين و فينيقيه) با الاغ به مصر آمد و شد مى كردند (و فراموش نكنيم كه پايتخت مصر در آن روزگار تب بوده نه قاهره امروز) و اين خود مسافتى طولانى بوده كه در نور ديدن آن با الاغ مقدور نبوده و معقول همان است كه طى مسافت مزبور به گفته قرآن با كاروان شتر صورت گيرد.

مثال بارز ديگرى از ذو وجوه بودن واژه هاى قرآنى آيه 93 از سوره يونس است: فاليوم ننجيك ببنك لتكون لمن خلفك آية: معنى آيه آن است كه ما ترا با زره طلائيت بسوى بلندى (زمين سر بالا و فلات) پرتاب مى كنيم تا عبرت و نشانه اى براى آيندگان باشد. در اين آيه بدن علاوه بر تن به معنى زره طلايى است و فعل «ننجى » از ريشه «نجوه » به معنى فلات و سرزمين بلندست.

واژه غابرين در مورد همسر لوط مكرر در قرآن ذكر شده و آنرا بر جاى ماندگان ترجمه كرده اند ولى مخفى نماند كه در باران گوگردى يا احتمالا انفجار اتمى دو شهر «سدوم » و «عاموره » احتمال قوى دارد كه زن لوط كه عقب مانده بود تبديل به مواد معدنى و خاكستر شده باشد و در اينجا غابر از ريشه «غبراء» به معنى خاكستر است و سرشارى و غناء و دو پهلو بودن معنى واژه مزبور را مى رساند.

گاهى واژه مورد گفتگو محتاج به دقت بيشترى است و بايد ريشه آن را مورد توجه قرارداد مثلا در آيه 99 از سوره بقره: اى كسانى كه ايمان آورده ايد! بگوييد: «راعنا» و مگوييد «انظرنا»! در اينجا واژه راعنا - آنهم بگونه اى كه يهودى ها آنرا در دهان خود مى چرخانيده و به تلفظ در مى آورده اند دشنام است و به معنى پليد و خبيث و بد مى باشد و تا كنون مفسران عنايت كافى به معناى آن نكرده اند همچنين است، معنى شيطان از ريشه عبرى به معناى دشمن (شاطان) كه در يونان Satamos و در حبشى Satanas است و موسعا به معنى force centrifuge و وجهه ادبارى هر چيز و در احاديث به معنى منشا فساد ( ميكرب و منبع آلودگى) آمده است.

و نيز اگر كلمه سبح را بدون تشديد بخوانيم به معناى شنا كردن است، نظير «كل فى فلك يسبحون » يعنى هر ستاره در مدار ويژه خود شناور است و اگر بصورت مشدد بكار رفته باشد به معنى تنزيه و تسبيح و نيايش و احيانا هماوازى و پژواك صداست. (در مورد داوود)واژه جن به منى موجود نامرئى و «پنهان زيستان » است و در سوره نمل و اشاره قرآن به اينكه براى سليمان ظروف بزرگ از مس و مفرغ مى ساخته اند از ريشه janana به معنى انديشنده (در زبان سانسكريت) آمده و جماعتى مهندس بوده اند كه از نظر ديانت مقيد به مذهب حضرت سليمان نبوده اند، ولى در كار خود تخصص داشته اند و فردوسى در شاهنامه گويد:

تو مر ديو را مردم بدشناس كسى كو ندارد زيزدان سپاس هر آنكو گذشت از ره مردمى ز ديوان شمر مشمر از آدمى به سنگ و به گچ «ديو» ديوار كرد به خشت از برش هندسى كار كرد




محمدمهدى فولادوند