بازگشت

مثل هاى قرآن


از بحث هاى شيرين و زيباى قرآن مثل هاى وارد در سوره هاى مختلف آن است از آنجا كه انسان با امور محسوس و ملموس, انس بيشترى دارد, هرگاه يك رشته مفاهيم عقلى و معارف الهى در قالب مسأل حسى ريخته شود, براى نوع مخاطبان, روشن تر جلوه مى كند.

مَثَل ْ و مِثْل در قرآن يك معنى بيش ندارند و آن همانند دو چيز است 1. هرگاه لفظ ((مثيل)) را نيز بر آن بيفزاييم, هر سه لفظ, معنى واحدى خواهند داشت.

اتفاقا در لغت عرب از ماده ديگر(شبه) سه لفظ داريم كه با اين سه واژه هموزن و هم معنى مى باشند. مانند شِبْه و شَبَه و شَبِيْه و همگى حاكى از همگونى و همنوايى دو شىء با يكديگر است.

بنابراين به كارگيرى لفظ ))مثل)) در مورد ((تشبيه)) به خاطر همگونى ((مشبَّه))(چيزى كه از طريق تشبيه در صدد بيان حال وى هستيم), با ((مشبه)) (چيزى كه وضع و حال او براى ما روشن است) مى باشد.

قرآن عذاب هاى نازل بر امت هاى پيشين را, ((مثلاث)) مى خواند و مى فرمايد:

(وَ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهُمُ المَثُلاث )(رعد: 6.

((پيش از آنان, عذاب هاى عبرت انگيز نازل شده است)).

زيرا اين عذاب مى تواند مانع از انجام مجدد يك رشته اعمال باشد كه نظير اين عذاب را به دنبال دارد.

اين بيان كه عصاره چيزى است در كتابهاى لغت 2 وارد شده است, مى رساند كه اين واژه حامل معنى همسان و همگونى است و اين حقيقت در به كارگيرى آن, محفوظ است.

گاهى تصور مى شود كه اين واژه در معنى دومى مانند ((صفت)) و ((توصيف)) نيز به كار مى رود و برخى از پيشوايان لغت بر اين معنى اصرار مى ورزند, و ابن منظور مولف ((لسان العرب)) آن را از لغت دانانى مانند يونس بن حبيب(متوفاى 182) و محمد بن سلام جمحى(م 232) و ابو منصور ثعالبى(م 429) نقل كرده است.

زركشى يكى از مولفان پيش كسوت در علوم قرآن مى نويسد ظاهر كلام اهل لغت اين است كه ((مثل)) به معنى ((وصف)) درحالى كه ابوعلى فارسى (م 377) آن را انكار كرده و مى گويد اين واژه در لغت عرب يك معنى بيش ندارد, و آن ((تمثيل)) است 3.

اين گروه بر گفتار خود با دو آيه استدل مى كنند:

(مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلىَ الكُفّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداًيَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَ رِضْواناً سِيماهُمْ فِى وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذالِكَ مَثَلُهُمْ فِى التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِى الاِنْجِيل ِ)(فتح : 29.

((محمد فرستاده خداست و كسانى كه با او هستند, با كافران سرسخت و در ميان خود مهربانند, پيوسته آنها را در حال ركوع و سجود مى بينى, آنان پيوسته خواهان رضاى خدا هستند نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمايان است, اين توصيف آنها در تورات و توصيف آنها در انجيل است)).

يعنى ويژگيهاى آنان در اين دو كتاب همان است كه در اين آيه بيان گرديد: ((بر كافران سرسخت, و بر مومنان رووف و...

در اين آيه لفظ ((مثل)) به معنى وصف و توصيف به كار رفته است نه تمثيل و تشبيه چيزى به چيزى.

2- (مَثَلُ الجَنَّةِ الَّتِى وُعِدَ المُتَّقُونَ فِيها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ آسِنٍ وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَم ْيَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ وَ أَنْهارٌ ...).(محمد: 15.

((وصف بهشتى كه پرهيزگاران وعده داده شده است, چنين است كه در آن نهرهايى از آب صاف, و خالص است كه بدبو نمى شود, و نهرهايى از شير كه طعم آن هرگز دگرگون نمى گردد و نهرهايى از ...)).

((مثل)) در اين آيه, در معنى ((توصيف)) به كار رفته و صفت بهشت موعود همان چهار نهر بزرگى است كه در اين آيه به شرح آن پرداخته است.

در آينده (در بحث پاسخ به يك پرسش) روشن خواهد شد كه ((مثل)) در معنى وصف در آيه و يا آيات ديگر نيز به كار رفته است -مع الوصف- بايد يادآور شويم كه كاربرد اين واژه بيشتر در مورد, تشبيه دو شىء به يكديگر است, و اگر هم در موردى در معنى ((توصيف)) به كار مى رود, بسيار اندك است.

در لغت عرب گاهى به جاى ((تماثل)) كه از ماده ((مثل)) گرفته شده است, واژه ((مساوات)) به كار مى رود و با اين قيد آنجا كه بخواهند برابرى دو شىء را از نظر كميت بيان كنند, و اين كه اين دو شىء از نظر ((مقدار)) يكسان است و از اين نظر فزونى و كاستى در ميان آن دو نيست, واژه ((مساوات)) به كار مى برند, هرچند آن دو باهم از نظر ماهيت مختلف باشند مانند برابرى دو در آهنى و چوبى, درحالى كه واژه ((تماثل)) را در مورد دو چيز يكسان از نظر ((ماهيت)) به كار مى برند مانند دو فرد از انسان.

از اين جا به نكته ديگرى نيز دست مى يابيم و آن اين كه, جايگاه تجربه با استقرإ كاملا متفاوت است, تجربه در مواردى صورت مى پذيرد كه همگان از نظر ماهيت يكسان باشند مانند آزمون در فلزات كه نتيجه آن انبساط در حال حرارت است, درصورتى كه مورد ((استقرإ)) موضوعات, گوناگون از نظر ماهيت مى باشد, مثلا انسان با تفحص در ميان انواع مختلف از حيوانها مانند گوسفند, و گاو و شتر به اين نتيجه مى رسد كه حيوان به هنگام غذاخوردن, فك پايين را به حركت درمىآورد و از اين استقرإ قانونى را در مورد حيوان انتزاع مى كند.

خلاصه تجربه از آن ((متماثل ها)) و استقرإ از آن ((متساويها)) است.



پاسخ به يك پرسش

بحث پيشين ثابت كرد كه ((مثل)) و ((مثل)) به يك معنى مى باشند, درصورتى كه قرآن هر نوع ((مثلى)) را براى خدا نفى كرده ولى براى او ((مثل)) يا مثلهايى را ثابت مى نمايد.

دربارهء نفى <مثل > مى فرمايد: (لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَى ٌ)(شورى : 7. براى او همتايى نيست . و در بارهء اثبات <مَثل > مى فرمايد: (لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالآخرَةِ مَثَلُ السُّوءِ وَ لِلّه ِالمَثَلُ الاءَعْلى وَ هُوَ العَزِيزُ الحَكِيم )(نحل : 6.

((براى آنان كه به سراى آخرت ايمان ندارند صفات زشت است و براى خدا صفات عالى و او عزيز و حكيم است)).



پاسخ

آنجا كه قرآن از خدا نفى ((مثل)) مى كند, مقصود واجب الوجود ديگرى است كه از نظر خصوصيت كه لازمه تعدد متفاوت است, ولى از نظرهاى ديگر يكسان باشند و چنين همانندى براى خدا به حكم ادله توحيد محال است.

و آنجا كه براى او ((مثل)) ثابت مى نمايد, مقصود اسمإ و صفات الهى است كه از كمالات خدا حكايت مى كنند.

بنابراين معنى آيه دوم اين مى شود: كافران به خاطر انكار معاد خدا را با صفات زشت, مانند ظلم توصيف كرده درحالى كه او داراى نام هاى زيبا, و صفات نيكو است.

از اين بيان به يك قاعده لغوى دست مى يابيم و آن اين كه خدا از ((امثال)) جمع مِثْل منزّه و در عين حال براى او امثالى (جمع مَثَل ) زياد هست .

(وَ لِلّهِ الاءَمْثالُ العُلْيا).

1 به كتاب ((اصالت روح از نظر قرآن)) نوشته نگارنده.

2 مقاييس اللغه: 296/5.

3 لسان العرب: ج13, ص 22, ماده مثل, البرهان فى علوم القران : ج 1, ص 490.

جعفر سبحانى