بازگشت

جنبه هاى اعجاز قرآن


قرآن از جنبه هاى مختلف معجزه است، يعنى فوق بشرى است.در اينجا به اجمال اشاره مى كنيم.از نظر كلى اعجاز قرآن از دو جهت است: لفظى و معنوى.



اعجاز لفظى قرآن مربوط مى شود به مقوله زيبايى، و اعجاز معنوى آن به مقوله علمى.پس اعجاز قرآن يكى از جنبه زيبايى و هنرى است و ديگر از جنبه فكرى و علمى.هر يك از اين دو جنبه - خصوصا جنبه علمى - به نوبه خود داراى چند جهت است (1) .

الفاظ قرآن



سبك قرآن نه شعر است و نه نثر.اما شعر نيست براى اينكه وزن و قافيه ندارد.



بعلاوه، شعر معمولا با نوعى تخيل كه تخيل شاعرانه ناميده مى شود همراه است.قوام شعر به مبالغه و اغراق است كه نوعى كذب است.در قرآن تخيلات شعرى و تشبيه هاى خيالى وجود ندارد.در عين حال نثر معمولى هم نيست، زيرا از نوعى انسجام و آهنگ و موسيقى برخوردار است كه در هيچ سخن نثرى تاكنون ديده نشده است.مسلمين همواره قرآن را با آهنگهاى مخصوص تلاوت كرده و مى كنند كه مخصوص قرآن است.



در دستورهاى دينى رسيده است كه قرآن را با آهنگ خوش بخوانيد.ائمه اطهار



1.اخيرا بعضى از دانشمندان مصرى و ايرانى، مدعى نوعى اعجاز در قرآن از جنبه <فنى » ، يعنى نظام مخصوص در هندسه حروف و كلمات، و منحنى مخصوص در بالا رفتن تدريجى سطح آيات نازله[شده اند.]رجوع شود به كتاب سير تحول قرآن و مقاله <قرآن و كامپيوتر» در نشريه فلق، شماره اول، نشريه دانشجويان دانشكده ادبيات.



گاهى قرآن را در خانه هاى خود با آهنگى چنان دلربا مى خواندند كه مردم كوچه را متوقف مى كرد.هيچ سخن نثرى مانند قرآن آهنگ پذير نيست، آنهم آهنگهاى مخصوصى كه متناسب با عوالم روحانى است نه آهنگى مناسب مجالس لهو.پس از اختراع راديو هيچ سخن روحانى نتوانست با قرآن از نظر زيبايى و تحمل آهنگهاى روحانى برابرى كند.علاوه بر كشورهاى اسلامى، كشورهاى غير اسلامى نيز از نظر زيبايى و آهنگ، قرآن را در برنامه هاى راديويى خويش گنجانيدند.عجيب اين است كه زيبايى قرآن زمان و مكان را در نورديده و پشت سر گذاشته است.بسيارى از سخنان زيبا مخصوص يك عصر است و با ذائقه عصر ديگر جور در نمى آيد و يا حد اقل مخصوص ذوق و ذائقه يك ملت است كه از فرهنگى مخصوص برخوردار مى باشند، ولى زيبايى قرآن نه زمان مى شناسد و نه نژاد و نه فرهنگ مخصوص.



همه مردمى كه با زبان قرآن آشنا شدند آن را با ذائقه خود مناسب يافتند.هر چه زمان مى گذرد و به هر اندازه ملتهاى مختلف با قرآن آشنا مى شوند، بيش از پيش مجذوب زيبايى قرآن مى شوند.



يهوديان و مسيحيان متعصب و پيروان برخى از مذاهب ديگر در طول چهارده قرن اسلامى انواع معارضه ها براى تضعيف مقام قرآن كرده اند، گاهى نسبت تحريف داده اند و گاهى در برخى قصه هاى قرآن خواسته اند تشكيك كنند و گاهى به شكلى ديگر عليه قرآن فعاليت كرده اند، ولى هيچ گاه به خود نديده اند كه از سخنوران ورزيده خود كمك بگيرند و به فرياد مبارزه طلبى قرآن پاسخ گويند و لا اقل يك سوره كوچك مانند قرآن بياورند و به جهانيان عرضه دارند.



همچنين در تاريخ اسلام افراد زيادى پديد آمده اند كه به اصطلاح <زنادقه » يا <ملاحده » خوانده شده اند و برخى از آنها برجستگى فوق العاده داشته اند.اين گروه به اشكال و اقسام مختلف عليه <دين » به طور كلى و قرآن خصوصا سخنانى گفته اند و برخى از آنها خداوند سخن در زبان عربى شمرده مى شوند و احيانا به منازعه با قرآن برخاسته اند، ولى تنها كارى كه كرده اند آن بوده كه كوچكى خود و عظمت قرآن را روشن تر كرده اند.تاريخ از <ابن راوندى » ، <ابوالعلاء معرى » ، يا <ابوالطيب متنبى » شاعر نامدار عرب، داستانها در اين زمينه آورده است.اينها كسانى بوده اند كه خواسته اند قرآن را <كارى بشرى » جلوه دهند.



افراد زيادى به ادعاى پيغمبرى برخاستند و سخنانى آوردند به خيال خود شبيه



قرآن، و ادعا كردند كه اين سخنان نيز مانند قرآن از جانب خداست. <طليحه » ، <مسيلمه » و <سجاح » از اين گروه هستند.اين گروه نيز به نوعى ديگر كوچكى خود و عظمت قرآن را روشن نمودند.



عجيب اين است كه كلام خود پيغمبر كه قرآن بر زبان او جارى شده است، با قرآن متفاوت است.از رسول اكرم سخنان زيادى به صورت خطبه، دعا، كلمات قصار و حديث باقى مانده است و در اوج فصاحت است، اما به هيچ وجه رنگ و بوى قرآن ندارد. اين خود مى رساند كه قرآن و سخنان فكرى پيغمبر از دو منبع جداگانه است.



على(عليه السلام)از حدود ده سالگى با قرآن آشناست، يعنى سن على در اين حدود بود كه اولين آيات قرآن بر پيغمبر اكرم نازل شد و على مانند تشنه اى كه به آب زلال برسد آنها را فرا مى گرفت و تا آخر عمر پيغمبر در راس كاتبان وحى قرار داشت.



على حافظ قرآن بود و هميشه قرآن را تلاوت مى كرد، شبها كه به عبادت مى ايستاد با آيات قرآن خوش بود.با اين وضع اگر سبك قرآن قابل تقليد مى بود، على با آن استعداد بى نظير در سخنورى و فصاحت و بلاغت كه بعد از قرآن نظيرى براى سخنش نمى توان يافت، مى بايست تحت تاثير سبك قرآن از سبك قرآن پيروى كند و خود به خود خطابه هايش به شكل آيات قرآن باشد، اما مى بينيم سبك قرآن با سبك على كاملا متفاوت است.



آنگاه كه على در ضمن خطابه هاى غرا و فصيح و بليغش آيه اى از قرآن مى آورد كاملا متمايز است و ستاره اى را ماند كه در مقابل ستارگان ديگر درخشش فوق العاده دارد.



قرآن موضوعاتى را كه معمولا زمينه هنر نمايى بشر در سخن سرايى است و افراد بشر اگر بخواهند هنر سخنورى خويش را بنمايانند آن زمينه ها را انتخاب مى كنند و سخن خويش را با پيش كشيدن آنها زيبا مى سازند، از فخر، مدح، هجو، مرثيه، غزل و توصيف زيباييهاى طبيعت، مطرح نكرده و درباره آنها داد سخن نداده است، موضوعاتى كه قرآن طرح كرده همه معنوى است، توحيد است، معاد است، نبوت است، اخلاق است، احكام است، مواعظ است، قصص است، و در عين حال در حد اعلاى زيبايى است.



هندسه كلمات در قرآن بى نظير است، نه كسى توانسته يك كلمه قرآن را پس و پيش كند بدون آنكه به زيباييهاى آن لطمه وارد سازد و نه كسى توانسته است



مانند آن بسازد.قرآن از اين جهت مانند يك ساختمان زيباست كه نه كسى بتواند با جابجا كردن و تغيير دادن، آن را زيباتر كند و نه بتواند بهتر از آن و يا مانند آن را بسازد.



سبك و اسلوب قرآن نه سابقه دارد و نه لاحقه، يعنى نه قبلا كسى با اين سبك سخن گفته است و نه بعدا كسى - با همه دعوتها و مبارزه طلبيهاى قرآن - توانسته است با آن رقابت كند و يا از آن تقليد نمايد.



تحدى قرآن و مبارزه طلبى او هنوز هم همچنان مانند كوه پا برجاست و براى هميشه باقى خواهد بود.امروز هم همه مسلمانان با ايمان مردم جهان را دعوت مى كنند كه در اين مسابقه شركت كنند و اگر مثل و مانندى براى قرآن پيدا شد آنها از دعوى و ايمان خود صرف نظر مى كنند و اطمينان دارند كه چنين چيزى ميسر نيست.

معانى قرآن



اعجاز قرآن از نظر معانى نيازمند به بحث وسيع ترى است و لااقل نيازمند به يك كتاب است، ولى مى توان به طور مختصر زمينه اى به دست داد.مقدمتا بايد بدانيم قرآن چه نوع كتابى است؟آيا كتاب فلسفى است؟آيا كتاب علمى است؟آيا كتاب ادبى است؟آيا كتاب تاريخى است؟و يا صرفا يك اثر هنرى است؟ پاسخ اين است كه قرآن هيچكدام از اينها نيست.همچنانكه پيامبر اكرم، بلكه عموم پيغمبران، تيپ جدايى هستند، نه فيلسوف اند، نه عالم، نه اديب، نه مورخ و نه هنرمند و يا صنعتگر و در عين حال مزاياى همه آنها را - با چيزهايى اضافه - دارند، قرآن نيز كه كتاب آسمانى است، نه فلسفه است و نه علم و نه تاريخ و نه ادبيات و اثر هنرى، در عين حال مزاياى همه آنها را دارد بعلاوه يك سلسله مزاياى ديگر.



قرآن كتاب راهنمايى بشر است و در واقع كتاب <انسان » است اما انسان آن سان كه خداى انسان او را آفريده و پيامبران آمده اند او را به خودش بشناسانند و راه سعادتش را به او بازگو كنند، و چون كتاب انسان است پس كتاب <خدا» هم هست، زيرا انسان همان موجودى است كه خلقتش از ما قبل اين جهان آغاز مى شود و به ما بعد اين جهان منتهى مى گردد، يعنى انسان از نظر قرآن نفخه روح الهى است و خواه ناخواه به سوى خداى خودش بازگشت مى كند.اين است كه شناسايى خدا و شناسايى انسان از يكديگر جدا نيست.انسان تا خود را نشناسد خداى خود را به



درستى نمى تواند بشناسد.از طرف ديگر، تنها توام با شناختن خداست كه انسان به واقعيت حقيقى خود پى مى برد.



انسان در مكتب پيامبران - كه قرآن كامل ترين بيان آن است - با انسانى كه بشر از راه علوم مى شناسد بسى متفاوت است، يعنى اين انسان بسى گسترده تر است.



انسانى كه بشر از راه علوم مى شناسد، در ميان دو پرانتز(تولد - مرگ)قرار دارد و قبل و بعد اين پرانتزها را تاريكى گرفته است و از نظر علوم بشرى مجهول است، ولى انسان قرآن اين پرانتزها را ندارد، از جهان ديگر آمده است و در مدرسه دنيا بايد خود را تكميل كند و آينده اش در جهان ديگر بستگى دارد به نوع فعاليت و تلاش و يا تنبلى و سستى اى كه در مدرسه اين جهان انجام مى دهد.تازه انسان ميان تولد و مرگ - آنچنانكه بشر مى شناسد - بسى سطحى تر است از آنچه پيامبران مى شناسانند.



انسان قرآن بايد بداند: از كجا آمده است؟ به كجا مى رود؟ در كجا هست؟ چگونه بايد باشد؟ چه بايد بكند؟ انسان قرآن آنگاه كه به اين پنج سؤال عملا درست پاسخ گفت سعادت واقعى اش در اين جهان كه هست و در جهانى كه بايد برود تامين مى گردد.



اين انسان براى اينكه بداند از كجا آمده و از چه منبعى آغاز شده است بايد خداى خود را بشناسد، و براى اينكه خداى خود را بشناسد بايد در جهان و انسان به عنوان آيات آفاقى و انفسى مطالعه كند و در عمق وجود و هستى تعمق نمايد.



و براى اينكه بداند به كجا مى رود، بايد درباره آنچه قرآن آن را <بازگشت به خدا» مى نامد، يعنى معاد و حشر اموات، هراسهاى قيامت و نعمتهاى جاويدان و عذابهاى سخت و احيانا جاويدان آن و بالاخره مراحل و منازلى كه در پيش دارد تامل كند و از آنها آگاهى يابد و بدانها اعتقاد پيدا كند و ايمان آورد و خدا را همچنانكه اول و نقطه آغاز موجودات مى شناسد، آخر و نقطه بازگشت موجودات نيز بشناسد.



و براى اينكه بداند در كجا هست، بايد نظامات و سنن جهان را بشناسد و مقام و موقع انسان را در ميان ساير موجودات درك كند و خود را در ميان موجودات بازيابد.



و براى اينكه بداند چگونه بايد باشد، بايد خلقها و خويهاى انسانى را بشناسد و خودش را بر اساس آن خلقها و خويها بسازد.



و براى آنكه بداند چه بايد بكند، بايد يك سلسله مقررات و احكام فردى و اجتماعى را گردن نهد.



انسان قرآن علاوه بر همه اينها بايد به يك سلسله موجودات نامحسوس و غير مرئى، و به تعبير خود قرآن <غيب » ، به عنوان مظاهر و مجارى اراده الهى در نظام هستى ايمان بياورد، و هم بايد بداند كه خداوند متعال در هيچ زمانى بشر را كه به هدايت آسمانى نياز داشته است، مهمل نگذاشته و يك عدخ افراد نخبه كه پيامبران خدا و راهنمايان بشر بوده اند، از طرف خداوند مبعوث شده و پيام الهى را رسانده اند.



انسان قرآن به طبيعت به عنوان <آيت » و به تاريخ به عنوان يك <آزمايشگاه » واقعى كه درستى تعليمات پيامبران را مى رساند، نظر مى افكند.



آرى، انسان قرآن چنين است و مسائلى كه در قرآن براى انسان طرح شده اينها بعلاوه برخى مسائل ديگر است.

موضوعات قرآنى



موضوعاتى كه در قرآن طرح شده زياد است و نمى توان به طور جزئى بر شمرد، ولى در يك نگاه اجمالى اين مسائل به چشم مى خورد: 1.خدا، ذات، صفات و يگانگى او و آنچه بايد خدا را از آنها منزه بدانيم و آنچه بايد خدا را به آنها متصف بدانيم(صفات سلبيه و ثبوتيه).



2.معاد، رستاخيز و حشر اموات، مراحل بين مرگ تا قيامت(برزخ).



3.ملائكه، وسائط فيض و نيروهاى آگاه به خود و به آفريننده خود و مجرى اوامر الهى.



4.پيامبران، يا انسانهايى كه وحى الهى را در ضمير خود دريافت كرده و به انسانهاى ديگر ابلاغ كرده اند.



5.ترغيب و تحريض براى ايمان به خدا، به معاد، به ملائكه و پيامبران و كتب آسمانى.



6.خلقت آسمانها، زمين، كوهها، درياها، گياهان، حيوانات، ابر، باد، باران،



تگرگ، شهابها و غيره.



7.دعوت به پرستش خداى يگانه و اخلاص ورزيدن در پرستش، كسى و چيزى را در عبادت شريك خدا قرار ندادن، منع شديد از پرستش غير خدا، اعم از انسان يا فرشته يا خورشيد يا ستاره يا بت.



8.يادآورى نعمتهاى خدا در اين جهان.



9.نعمتهاى جاويدان آن جهان براى صالحان و نيكوكاران، عذابهاى سخت و احيانا جاويدان آن جهان براى بدكاران.



10.احتجاجات و استدلالات در مورد خدا، قيامت، پيامبران و غيره، و پاره اى خبرهاى غيبى ضمن اين احتجاجات.



11.تاريخ و قصص به عنوان آزمايشگاهى انسانى و لابراتوارى كه صدق دعوت پيامبران را روشن مى كند، و عواقب نيك مردمى كه بر سنن انبياء رفته اند و عاقبت بد تكذيب كنندگان آنها.



12.تقوا، پارسايى و تزكيه نفس.



13.توجه به نفس اماره و خطر وساوس و تسويلات نفسانى و شيطانى.



14.اخلاق خوب فردى از قبيل شجاعت، استقامت، صبر، عدالت، احسان، محبت، ذكر خدا، محبت خدا، شكر خدا، ترس از خدا، توكل به خدا، رضا به رضاى خدا و تسليم در مقابل فرمان خدا، تعقل و تفكر، علم و آگاهى، نورانيت قلب به واسطه تقوا، صدق، امانت.



15.اخلاق اجتماعى از قبيل اتحاد، تواصى(توصيه متقابل)بر حق، تواصى بر صبر، تعاون بربر و تقوا، ترك بغضاء، امر به معروف و نهى از منكر، جهاد به مال و نفس در راه خدا.



16.احكام از قبيل نماز، روزه، زكات، خمس، حج، جهاد، نذر، يمين، بيع، رهن، اجاره، هبه، نكاح، حقوق زوجين، حقوق والدين و فرزندان، طلاق، لعان، ظهار، وصيت، ارث، قصاص، حدود، دين، قضا، شهادت، حلف(قسم، ثروت، مالكيت، حكومت، شورا، حق فقرا، حق اجتماع و غيره.



17.حوادث و وقايع دوران بيست و سه ساله بعثت رسول اكرم.



18.خصائص و احوال رسول اكرم، صفات حميده آن حضرت، عتابها نسبت به آن حضرت.



19.توصيف كلى از سه گروه در همه اعصار: مؤمنين، كافرين، منافقين.



20.اوصاف مؤمنين و كافران و منافقان دوره بعثت.



21.مخلوقات نامرئى ديگر غير از فرشتگان، جن و شيطان.



22.تسبيح و تحميد موجودات جهان و نوع آگاهى در درون همه موجودات نسبت به خالق و آفريننده شان.



23.توصيف خود قرآن(در حدود پنجاه وصف).



24.جهان و سنن جهان، ناپايدارى زندگانى دنيا و عدم صلاحيت آن براى اينكه ايده آل و كمال مطلوب انسان قرار بگيرد، و اينكه خدا و آخرت و بالاخره جهان جاويدان شايسته اين است كه مطلوب نهايى انسان قرار گيرد.



25.معجزات و خوارق عادات انبياء.



26.تاييد كتب آسمانى پيشين خصوصا تورات و انجيل و تصحيح اغلاط و تحريفهاى اين دو كتاب.

گستردگى معانى



اينها كه گفته شد اجمالى بود از آنچه در قرآن آمده است و البته حتى نمى توان ادعا كرد كه از لحاظ اجمالى نيز كافى است.



اگر تنها همين موضوعات متنوع را درباره انسان و خدا و جهان، و وظايف انسان در نظر بگيريم و آن را با هر كتاب بشرى درباره انسان بسنجيم، مى بينيم هيچ كتابى طرف قياس با قرآن نيست، خصوصا با توجه به اينكه قرآن به وسيله فردى نازل شده كه <امى » و درس ناخوانده بوده و با افكار هيچ دانشمندى آشنا نبوده است، و بالاخص اگر در نظر بگيريم كه محيط ظهور چنين فردى از بدوى ترين و جاهلى ترين محيطهاى بشرى بوده است و مردم آن محيط عموما با تمدن و فرهنگ بيگانه بوده اند.



قرآن مطالب و معانى گسترده اى آورد و به طورى طرح كرد كه بعدها منبع الهام شد، هم براى فلاسفه و هم براى علماى حقوق و فقه و اخلاق و تاريخ و غيرهم.



محال و ممتنع است كه يك فرد بشر هر اندازه نابغه باشد بتواند از پيش خود اينهمه معانى در سطحى كه افكار انديشمندان بزرگ جهان را جلب كند، بياورد.اين در صورتى است كه آنچه را قرآن آورده است همسطح با آورده هاى علماى بشر



فرض كنيم، ولى عمده اين است كه قرآن در اغلب اين مسائل افقهاى جديدى گشوده است.

خدا در قرآن



در اينجا فقط به يك موضوع از موضوعات بالا اشاره مى كنيم و آن موضوع خدا و رابطه او با جهان و با انسان است.



ما اگر تنها كيفيت طرح همين يك مساله را در نظر بگيريم و آن را با انديشه هاى بشرى مقايسه كنيم، فوق العادگى و معجزه بودن قرآن روشن مى شود.



قرآن، خدا را توصيف كرده است و در توصيف خود از طرفى او را تنزيه كرده است، يعنى صفاتى را كه شايسته او نيست از او سلب كرده و او را منزه از آن صفات دانسته، و از طرف ديگر صفات كمال و اسماء حسنى را براى ذات حق اثبات كرده است.در حدود پانزده آيه در تنزيه خداوند آمده است و در حدود بيش از پنجاه آيه در توصيف خداوند به صفات عليا و اسماء حسنى آمده است.



قرآن در اين توصيفات خود آنچنان دقيق است كه ژرف انديش ترين علماى الهى را به حيرت انداخته است، و اين خود روشن ترين معجزه از يك فرد <امى » درس نخوانده است.



قرآن در ارائه راههاى خداشناسى از همه راههاى موجود استفاده كرده است: راه مطالعه آيات آفاقى و انفسى، راه تزكيه و تصفيه نفس، راه تعمق و تفكر در هستى و وجود به طور كلى.زبده ترين فيلسوفان اسلامى محكم ترين برهانهاى خويش را به اقرار و اعتراف خود از قرآن مجيد الهام گرفته اند.



قرآن رابطه خدا را با جهان و مخلوقات، بر توحيد صرف قرار داده است، يعنى خداوند در فاعليت و نفوذ مشيت و اراده اش رقيب و معارض ندارد، همه فاعليتها و همه اراده ها و اختيارها به حكم خدا و قضا و قدر خداست.

پيوند انسان با خدا



قرآن در پيوند انسان با خدا زيباترين بيانها را آورده است.خداى قرآن



بر خلاف خداى فلاسفه يك موجود خشك و بى روح و بيگانه با بشر نيست.خداى قرآن از رگ گردن انسان به انسان نزديكتر است، با انسان در داد و ستد است، با او خشنودى متقابل دارد، او را به خود جذب مى كند و مايه آرامش دل اوست: <الا بذكر الله تطمئن القلوب » (1) .بشر با او انس و الفت دارد، بلكه همه اشياء او را مى خواهند و او را مى خوانند.تمام موجودات از عمق و ژرفاى وجود خود با او سر و سر دارند، او را ثنا مى گويند و تسبيح مى كنند: <ان من شى ء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم » (2) .



خداى فلاسفه كه او را صرفا به نام محرك اول يا واجب الوجود مى شناسند و بس، موجودى است بيگانه با بشر و فقط او را آفريده است و به اين جهان آورده است، اما خداى قرآن يك <مطلوب » است، مايه دلبستگى بشر است، بشر را مشتعل و آماده فداكارى مى كند، احيانا خواب شب و آرامش روز او را مى گيرد زيرا به صورت يك <ايده » فوق العاده مقدس در مى آيد.



فلاسفه اسلامى در اثر آشنايى با قرآن و وارد كردن مفاهيم قرآنى، الهيات را به اوج عالى خود رساندند.



آيا ممكن است يك فرد <امى » درس ناخوانده، معلم ناديده، مكتب نارفته، از پيش خود تا اين حد در الهيات پيش برود كه هزارها سال از افكار فلاسفه اى مانند افلاطون و ارسطو پيشتر باشد؟!

قرآن، تورات، انجيل



قرآن، تورات و انجيل را تصديق كرد ولى گفت در اين كتابها تحريف صورت گرفته و دست خيانتكار بشر در آن وارد شده است. قرآن اغلاط اين دو كتاب را در الهيات، در قصص پيامبران و در پاره اى مقررات تصحيح كرد.يك نمونه اش همان بود كه قبلا در مورد شجره ممنوعه و خطيئه آدم ذكر كرديم.



قرآن، خدا را از چيزهايى نظير كشتى گرفتن، و پيامبران را از نسبتهاى ناروايى كه در كتب پيشين آمده بود تنزيه كرد و اين خود دليل ديگرى است بر حقانيت اين كتاب.





تواريخ و قصص



قرآن، تواريخ و قصصى آورد كه مردم آن عصر چيزى از آنها نمى دانستند و خود پيامبر نيز از آنها بى خبر بودما كنت تعلمها انت و لا قومكو در همه مردم عرب يك نفر مدعى نشد كه اين داستانها را ما مى دانسته ايم.قرآن در اين داستانها از تورات و انجيل پيروى نكرد و بلكه آنها را اصلاح كرد.تحقيقات مورخين عصر جديد درباره قوم سبا، قوم ثمود و غيرهم نظر قرآن را تاييد كردند.

قرآن و خبر از آينده



قرآن هنگامى كه ايران، روم را در سال 615 ميلادى شكست داد و موجب خوشحالى قريش شد، با قاطعيت كامل گفت در كمتر از ده سال ديگر روم ايران را شكست خواهد داد.بر روى اين قضيه ميان بعضى مسلمين و بعضى از كفار شرط بندى شد و بعد همان طور شد كه قرآن خبر داده بود.قرآن همچنين با قاطعيتى كامل خبر داد كه آن كس كه پيامبر را <ابتر» و بى دنباله(مقطوع النسل)مى خواند خودش <ابتر» است، و آن شخص كه در آن روز فرزندانى داشت تدريجا در طول دو سه نسل منقرض شدند.



همه اينها اعجاز اين كتاب را مى رساند.قرآن معجزات علمى و معنوى ديگر هم دارد كه به علوم فلسفى و طبيعى و تاريخى مربوط است.

پاورقي

1.رعد/28



2.اسراء/44.

استاد شهيد مرتضى مطهرى