بازگشت

كلياتى در مورد معجزه


و ان كنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا...



قرآن مجيد در اين قسمت از آيات بحث اعجاز را مطرح مى كند و معجزه بودن قرآن رابيان مى نمايد و مردم را به معارضه دعوت كرده و مى گويد: اگر قرآن را كتابى در حد كتابهاى بشرى ميدانيد پس شما هم مانند آن را بياوريد.



در اين آيه تنها مخاطبين را دعوت به معارضه نموده ولى در سوره اسراء مطلب را بشكلى بيان كرده كه نه فقط مخاطب مردم عرب در زمان پيغمبر و نه فقط مردم زمان پيغمبر اعم از عرب و عجم و اصولا مردم روى زمين، بلكه همه مردم روزگاران را دعوت به مبارزه نموده است و حتى از انسان ها فراتر رفته و جنيان را نيز در اين حكم داخل نموده است. آنجا كه مى فرمايد:



قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان ياتوا بمثل هذا القرآن لاياتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا.



بگو اگر انسانها و جنيان گرد آيند كه مانند اين قرآن بياورند نتوانند اگر چه برخى پشتيبان بعض ديگر باشند. (سوره اسراء آيه 88)



اينگونه آيات بيانگر دو حقيقت است.يكى اينكه معجزه در عالم وجود دارد و ديگر اينكه قرآن معجزه است. راجع به هيچيك از اين دو مطلب از نظر قرآن نمى توان ترديد كرد.

انكار معجزه بودن قرآن انكار قرآن است



عده اى كه در زمان ما نمونه آنان زياد است از آنجا كه راز معجزه را درك نمى كنند با وجوديكه دلشان مى خواهد به نحوى از انحاء خود قرآن را بپذيرند، ولى معجزه بودن آنرا انكار دارند، و يا بكلى از ريشه وجود معجزه را در عالم نفى كرده و تمام معجزاتى كه در قرآن آمده مثل شكافته شدن دريا براى موسى و يا اژدرها شدن عصاى او را به معناى طبيعى حمل نموده و به توجيهات باردى دست مى زنند، و اين چيزى جز انكار قرآن نيست.



قرآن مجيد در آيات متعددى به نقل معجزات انبياء سلف مى پردازد و در اين گونه آيات كه هم اكنون مورد بحث ما است ولا اصل وجود معجزات را اثبات كرده و ثانيا مى رساند كه قرآن نيز يكى از معجزات الهى است. اين ما هستيم كه بايستى دعوت قرآن را كه همواره بندگان باوجدان را دعوت به تفكر مى كند، اجابت نموده و موضوعات قابل تفكر و تعقل را كه يكى از آنها همين موضوع معجزه بودن قرآن است مورد انديشه انسانى قرار دهيم و راز آن را كه از رازهاى بسيار بزرگ معارف اسلامى است كشف نماييم. و اينك ما از لغات معجزه آغاز مى كنيم.

لغت معجزه



معجزه از ماده «عجز» است. عجز يعنى ناتوانى و معجزه يعنى كارى كه ديگران در مقابل آن ناتوانند و كسى ديگر قادر به انجام آن نيست.



گاهى بجاى معجزه كلمه «خرق عادت » استعمال مى شود ولى اين همان برداشتى است كه اشاعره از معناى معجزه داشتند و معناى خوبى هم نيست.



اصولا در قرآن نه كلمه معجزه استمعال شده و نه خرق عادت و هر دو اصطلاحات علماى اسلامى است. البته كلمه معجزه در اصطلاح عموم مسلمين رائج است و حتى شايد در زمان ائمه اطهار هم استعمال مى شده است ولى «خرق عادت » اينچنين نيست بلكه تنها گروه خاصى از متكلمين اسلامى، يعنى همان گروه اشاعره كه معناى معجزه را اين چنين مى پنداشتند بكار برده اند.



قرآن لفظ ديگرى را بكار برده و آن كلمه «آيت » است كه به نظر مى رسد از هر دو كلمه معجزه و خرق عادت رساتر به مقصود است.

چرا قرآن معجزه را «آيه » خوانده است؟



«آيت » يعنى نشانه و يا دليل محكم. چرا قرآن آنچه را كه ما معجزه مى گوييم آيه ناميده است؟ براى آنكه مردى كه پيدا مى شود و ادعا مى كند كه فرستاده پروردگار هستم، او مرا فرستاده و به من وحى كرده، و آنچه كه من مى گويم بپذيريد، بدليل اينكه سخنان من از آن خودم نيست بلكه سخن خداى شماست آيا اشخاص بايد بدون چون و چرا بپذيرند يا نه؟ پيدا است كه در اينجا سه احتمال وجود دارد: يكى اينكه واقعا اين شخص پيام آور خدا باشد و ديگر آنكه دروغگو و جعال بوده و خودش نيز آگاه به دروغ خودش باشد و سوم آنكه مسئله براى خودش هم اشتباه شده باشد. مثلا در باطن روح او فعل و انفعالاتى پديد آمده و بروز نموده و تجسم يافته باشد و او آنها را وحى پنداشته و باور نموده باشد.



احتمال سوم براى بسيارى از افراد اتفاق مى افتد. كسانيكه واقعا دروغ نگفته و نمى خواهند بگويند ولى در عين صداقت دچار توهمات شده اند و امر براى خودشان هم مشتبه گشته است.



اينكه كفار قريش رسول الله (ص) را مجنون مى خواندند يكى از عللش اين بوده كه چون پيغمبر آنچنان حسن سابقه اى در ميان مردم داشت كه اگر مى گفتند او دروغگو است اين لكه بر دامن او نمى چسبيد. و لذا براى خنثى كردن دعوت رسول الله (ص) به افراديكه دعوت او را مى پذيرفتند، اظهار مى كردند كه اين مرد دچار توهمات روحى و روانى شده است.



پس روى اين حساب شخصى كه مدعى نبودت است براى اثبات ادعاى خويشى بايستى دليل محكم بياورد و اگر مردم اين درخواست را مى كردند درخواستى منطقى بوده است و در غير اين صورت يعنى پذيرفتن بدون دليل، كارى ابلهانه محسوب مى گردد.معجزه همان دليل محكمى است كه ادعاى نبوت را اثبات مى كند و بهمين مناسبت نيز «آيت » خوانده مى شود.



براى توضيح بيشتر اين مطلب، ما در اينجا به ترتيب مباحث زير را مطرح مى كنيم:



1- معجزه چيست؟



2- آيا معجزه ممكن است؟



3- آيا معجزه واقع شده است؟



4- چگونه معجزه دلالت بر صدق آورنده آن دارد؟



5- پيغمبر اسلام و معجزه



6- اعجاز قرآن

1- معجزه چيست؟



بعضى مى پندارند معجزه مسئله اى نيست بلكه مسئله مهم قبول و يا عدم قبول خداوند است. يعنى مى گويند ما اگر خدا را قبول كرديم ديگر راجع به معجزه بحثى نداريم زيرا خداى مورد قبول ما قادر مطلق است و به حكم «ان الله على كل شيى قدير» او قدرت دارد مرده را زنده كند و از چوبى اژدها بسازد و رسول الل را در ظرف لحظه اى از مسجد الحرام به مسجد الاقصى ببرد و بلكه به همه آسمانها سير دهد.



ولى بر خلاف اين پندار مسئله به اين سادگى ها نيست كه اگر خدا را قبول كرديم مشكلات همه حل شده باشد.



توضيح اينكه:



1- بعضى ممكن است معجزه را اينطور تعريف كنند كه: معجزه يعنى آنچه كه بدون علت روى مى دهد.



ولى اين تعريف بسيار نادرست است و شايد مادى مسلكان و آنان كه مى خواهند معجزه را نفى كنند اين نغمه را آغاز كرده اند و سپس كم و بيش به سر زبانها افتاده است.



زيرا كسانى كه طرفدار معجزه هستند مى خواهند آنرا دليل بر چيزى بدانند و حال اينكه اگر معجزه بدون علت رخ داده باشد دليل بر هيچ امرى نخواهد بود!!



وانگهى اگر (بفرض محال) يك چيز بدون علت پيدا شود ديگر هيچ چيز را در عالم نمى شود اثبات كرد، نه اصلى از اصول علمى و طبيعى بر جاى مى ماند و نه از اصول فلسفى و كلامى، و حتى اثبات خدا هم متزلزل مى گردد. چرا؟



زيرا ما خدا را بدليل اينكه علت عالم است مى شناسيم و اگر فرض كنيم كه در هستى نظامى وجود ندارد بلكه ممكن است چيزى بدون علت پديد آيد، اين احتمال را كه عالم بكلى صدفه و بدون علت پديد آمده است، نمى توانيم رد كنيم. پس تعريف براى معجزه بسيار نادرست است. (1)



2- ممكن است گروهى ديگر بگويند معجزه پيدايش چيزى بدون علت نيست، استثناء در قانون عليت نيست بلكه باين معناست كه بجاى علت واقعى يك شيئى علت ديگرى جانشين آن مى گردد و بالاخره معجزه يعنى جانشين شدن علتى بجاى علت ديگر.



مثلا علت واقعى و حقيقى پيدايش انسان آميزش دو انسان است حالا اگر اين علت حقيقى كنار رود و جايش را به علت ديگرى بدهد و انسانى از غير طريق آميزش دو انسان پديد آيد، آن معجزه است.



اين گفتار ناشى از عدم اطلاع بر علوم عقلى است زيرا پس از آنكه پذيرفتيم كه در عالم، نظام علت و معلول حكمفرماست اين نظام يك نظام قراردادى نيست كه بشود آنرا تغيير و تبديل نمود بلكه طى يك رابطه حقيقى و واقعى و تخلف ناپذير است.



يعنى در طبيعت اگر «الف » علت «ب » بود بين «الف و ب » يك رابطه واقعى و حقيقى بر قرار است كه نه «الف » آنچنان رابطه را با غير «ب » دارد و نه «ب » با غير «الف » مى تواند داشته باشد و هيچگاه «ب » بدون «الف » هستى نمى يابد. و بالاخره علت واقعى يك امر يك امر است و بس و هيچ چيز با دو چيز نمى تواند رابطه علت و معلولى داشته باشد.



پس در مثال فوق هيچگاه نمى شود «ج » بجاى «الف » بنشيند و يا بالعكس «د» بجاى «ب » معلول «الف » گردد. (2)



3- در مقابل اين دو تعريف تعريف سوم براى معجزه هست كه اشكالات عقلى فوق به هيچ وجه بر آن وارد نمى گردد.



و آن اينستكه بگوئيم معجزه نه نفى قانون عليت است و نه نقض و استثناء آن، بلكه خرق ناموس طبيعت است.



فرق است ميان خرق قانون عليت و خرق ناموس طبيعت. معجزه نه آن است كه چيزى از غير راه علت اصلى پديد آمده باشد بلكه آنچه از غير مسير و جريان عادى و طبيعى بوجود آمده است، معجزه نام دارد.



به بيان بهتر:



معجزه خارج شدن امرى است از جريان عادى بنحوى كه دخالت ماوراء الطبيعه در ان آشكار باشد.



با اين بيان در پيدايش معجزه، علتى بجاى علت ديگر نمى نشيند بلكه اين مطلب كه بين علت و معلول يك نوع رابطه حقيقى و تخلف ناپذير برقرار است پذيرفته شده ولى مسئله معجزه بدين گونه توجيه مى گردد كه:



علل واعقى اشياء براى بشر كه مى خواهد با علم و تجربه به آنها برسد همواره مجهول است و تنها خداوند آگاه بر علتهاى واقعى اشياء است و بشر بوسيله تجربه و آزمايش فقطبه يك سلسله تقارنات و ارتباطات دسترسى پيدا مى كند و بيجا آنرا رابطه عليت مى پندارد.



روى اين حساب معجزه امرى است كه از غير مسير عادى كه بشر تنها مسير پيدايش آن امر پنداشته است پديد آيد. اين نكته را باز توضيح خواهيم داد.

آيا معجزه ممكن است؟



جواب اين سؤال تا حدودى در بخش قبل روشن شد يعنى اينكه معجزه ممكن است، يا محال، بستگى دارد به تعريف معجزه و اينكه ما آنرا چگونه توجيه نمائيم.



اگر بگوييم معجزه يعنى آنچه كه بدون علت پديد مى آيد بديهى است كه محال است. و نيز اگر بگوييم معجزه نقض قانون عليت است يعنى همانكه علتى بجاى علت حقيقى و واقعى امر بنشيند، باز هم ممكن نيست.



اما اگر به معناى سوم گرفتيم يعنى خارج شدن طبيعت از جريان عادى خودش در اين صورت معجزه ممكن است نه محال و در اينجا ما ناچاريم توضيح بيشترى بدهيم.



«هگل » فيلسوف معروف اروپائى كلامى دارد كه بر اساس آن در فلسفه خود مسائل زيادى بنيان نهاده است.



او مى گويد: يك سلسله مسائل است كه از ضرورت هاى عقل محسوب گرديده و اجازه خلاف آنرا خلاف هيچگاه نمى دهد يعنى اصلا خلاف آن امكان ندارد.



مثل قضايائيكه در رياضيات بكار ميرود و او نامش را «قضاياى تحليلى » مى گذارد.



شما در رياضى مى گوييد مجموع زواياى يك مثلث 180 درجه است و يا مساوى با دو قائمه است. اين حكم ضرورت عقل است يعنى اگر عقل مثلث را درك بكند كه مثلث يعنى چه؟ بلافاصله حكم مى كند كه ضرورت ايجاب مى كند و غير آن محال است كه بايد مجموع زواياى مثلث 180 درجه باشد و حتى نيم درجه كم و زياد نمى تواند باشد.



قضايائيكه در فلسفه و منطق جزء قضاياى ضروريه محسوب مى گرددند همه از همين قبيلند مثل اجتماع نقيضين و ارتفاع نقيضين.



ولى يك سلسله مسائلى داريم كه مسائل تجربى است، يعنى آنهائى كه ما عقلا هيچگونه ضرورتى در آن درك نكرده ايم بلكه بحكم آنكه آنطور دريافته ايم مى گوييم آنطور است.



مثالى كه هگل براى اين نوع مسائل ذكر مى كند اين استكه مى گويد: ما تا به حال هرچه در عالم تجربه كرده ايم اين طور يافته ايم كه آب در اثر حرارت صد درجه مثلا بخار مى شود. بعد اسم آن را مى گذاريم (عليت) و مى گوييم حرارت علت بخار شدن آب است و يا اگر آب را مى بينيم در سرماى زير صفر درجه منجمد مى گردد مى گوييم سرما علت انجماد است.



وى مى گويد: براى عقل انسانى هيچكدام ضرورت ندارد، ما چون اينطور ديده ايم اينگونه حكم كرده ايم. در حاليكه اگر از اول كه متولد شده بوديم خلافش را مشاهده كرده بوديم يعنى حرارت را موجب انجماد و سرما را باعث بخار شدن آب مى يافتيم از نظر عقل ما هيچ تفاوتى نمى كرد.



يعنى انجماد در اثر برودت و تبخير در اثر حرارت را ضرورت عقلى ايجاب نمى كند بلكه صرفا يك قضيه وجوديه است. در عالم تابحال اينطور بوده بدون آنكه خلاف آنهم ضرورت داشته باشد.



اين كلام تا اينجا كلام بسيار درستى است و حتى امثال بوعلى هم كه گويا بهمين مطلب پى برده بوده اند در كلماتشان طرح شده كه براى علوم طبيعى كه هميشه بر تجربه استوار است و تجربه هم ضرورت بدست نمى دهد چه فكرى بايد كرد؟ با توجه به اين نكته علوم و قوانين طبيعى چه نحو اعتبارى مى تواند داشته باشد؟ آيا مى توان قوانين تجربى را تحت ظابطه عليت فلسفى درآورد؟



در اين زمينه مى گويند در مواردى كه تجربه رابطه اتى را نشان مى دهد مثل اينكه حرارت موجب تبخير و برودت انجماد مى آورد در اين گونه موارد در واقع يك عليتى وجود دارد و بدون عليت نمى تواند باشد و آن علت واقعى محال است جاى خود را بديگرى بدهد. ولى اينكه آن علت همين باشد كه ما آنرا با حواص خودمان بوسيله تجربه و آزمايش كشف كرده ايم مشكوك است. و لذا علوم تجربى روز بروز تغيير مى كند يك قانونش نسخ مى شود و قانون ديگرى جايگزين قانون قبلى مى گردد.



مثلا يك روز وقتى مى ديدند سنگ را كه از بالا رها مى كنيم برزمين مى افتد مى گفتند كشش در خود سنگ وجود دارد كه مايل است خود را به مركز زمين برساند.



و اين حكمى بود كه بر اثر تجربيات مكرر همه بر آن متفق بودند ولى پس از آمدن نيوتون، مطلب عوض شد و گفتند، خير، اين سنگ نيست كه ميل به پايين آمدن دارد بلكه جاذبه در زمين است كه سنگ را مى كشد.



و پس از آن هم نظريه نسبيت مطرح گرديد و در نظريه قبل تجديد نظر شد.



بنابراين، مقدار ثابت و متقين است كه رويدادها بدون علت نيستند ولى آيا علم به آن علتها خواهد رسيد يا نه، معلوم نيست، و اينكه ما بمجرد آنكه رابطه اى را كشف مى كنيم نام آنرا علت مى گذاريم خطاست خير اينها علتهاى حقيقى نيستند نه حرارت علت تبخير است ونه برودت علت انجماد و نه جاذبه علت پايين آمدن سنگ و لذا اينگونه روابط چه بسا تبديل و تحول مى يابد.



اينجا فرق ميان ناموس طبيعت و قانون عليت بخوبى روشن مى گردد. مثلا به حسب ناموس طبيعى ما تا بحال هرچه ديده ايم يك انسان اگر بخواهد متولد شود، يك راه بيشتر ندارد، حتما بايد جنس مذكر و جنس مؤنث هر دو باشند و نطفه آنان با يكديگر تركيب شود تا انسانى پديد آيد.



اما آيا قانون اصيل عليت در اينجا حكمفرماست؟ يعنى آيا غير اين محال است و نمى شود كه يك وقت سلولى كه در رحم زن تكوين مى يابد، چنان استعدادى را دارا گردد كه هم كار سلول زن را انجام دهد و هم كار سلول مرد را؟



عقل در اينجا نفى نمى كند. بلكه مى گويد: ما تا بحال اين طور ديده ايم و به اين شكل يافته ايم، ولى ممكن است به شكل ديگرى كه ما هنوز به رازش آگاه نشده ايم با «دميدن » اوول زن استعداد اسپرم مرد را نيز پيدا كند و اگر چنين بشود قانون عليت نقض نشده بلكه ناموس طبيعت نقض گرديده است. و اين است معناى معجزه.



يعنى: معجزه خرق نواميس طبيعت است و با اين معنى، معجزه ممكن خواهد بود.



حال باز برمى گرديم به كلام «هگل » . اگر در دنيا شخصى مدعى پيغمبرى گردد و بگويد معجزه من اين است كه من مى توانم مثلثى ترسيم كنم كه زوايايش 190 درجه باشد بلافاصله بايد او را تكذيب كرد. چون چنين عملى محال عقلى استو معجزه - طبق بيانات گذشته - محال عقلى را ممكن نمى نمايد. و خود اين ادعا دليل بر كذب مدعاى اوست.



و يا اگر مدعى نبوت ادعا كند كه من مى توانم كارى بدون علت انجام دهم باز دليل بر كذب مدعاى اوست چون خلاف ضرورت عقل است.



ولى اگر مدعى گردد كه من مى توانم خلاف ناموس طبيعت كارى را انجام دهم، يعنى از همان قبيل كارهايى كه بقول هگل، ما هيچ دليلى بر اعتبارش نداريم جز اينكه تا حالا اينطور ديده ايم، ما آن ادعا را قبول مى كنيم.



و به تعبير ديگر قوانين عقلى مطلق است نه مشروط، يعنى «اگر» ندارد. ولى قوانين طبيعى مشروط است. يعنى وقتى مى گوييم مجموع زواياى مثلث برابر با دو قائمه است نمى شود گفت: اگر مانعى پيدا نشود. ولى در قوانين طبيعى مى توان گفت: قانون جاذبه اقتضا مى كند كه جسم بزرگتر جسم كوچكتر را بطرف خود جذب كند، اگر مانعى جلوى آن را نگيرد! يعنى اگر شما دستتان را جلوى آن قرار داديد و مانع افتادن سنگ شديد قانون جذب كار خود را نمى كند.



خلاصه آنكه كشف علتهاى واقعى در قدرت بشر نيست و بر او مكتوم است و بشر تنها به يك سلسله روابط مى تواتند دسترسى يابد و خداست كه بر تمام علتها آگاه است.



در سوره طلاق مى فرمايد: و من يتوكل على الله فهو حسبه هر كس به خدا توكل كند، خداوند او را كفايت مى كند. يعنى به هيچ سببى از سببهاى ظاهرى احتياجى نيست. و سپس مى گويد ان الله بالغ امره يعنى خدا فرمان خودش را به نتيجه و به واقعيت مى رساند.



ولى براى آنكه مردم خيال نكنند حساب علت و معلول و اندازه گيرى در كار عالم نيست و احيانا خداوند كارى را بدون رابطه علت و معلول انجام مى دهد، بلافاصله مى فرمايد: قد جعل الله لكل شى ء قدرا. يعنى براى هر چيزى حد و اندازه اى و رابطه اى قرار داده است ولى آن رابطه را تنها خدا مى داند.



اينكه هر وقت خدا اراده كند چيزى را انجام مى دهد كه هيچ يك از اسبابى كه بشر مى شناسد دخالت ندارد از اينجهت است كه اينها پوشش ها هستند و اسباب واقعى نيستند و خدا خودش مى داند كه سبب واقعى چيست.



خداوند هرگاه اراده كند، اشخاصى را به رازهاى علت و معلول آشنا مى سازد و اگر كسى از ناحيه پروردگار به اين رازها آشنا گرديد مى تواند هرگونه تصرفى در كار عالم بكند بدون آنكه امرى بر خلاف نظام علت و معلول انجام داده باشد.



اين است معناى آنچه كه در روايت آمده است كه بنده خدا آنقدر به پروردگارش نزديك مى گردد كه خدا چشم او مى شود. كه با آن مى بيند و گوش او كه با آن مى شنود و دست او كه با آن كار مى كند.

3- آيا معجزه وقوع دارد؟



پاسخ اين سؤال بسيار سهل و ساده است زيرا وقتى معلوم شد كه معجزه خرق قانون عليت نيست كارهاى خلاف جريان طبيعى و عادى بسيار در جهان اتفاق افتاده و مى افتد.



از ابوعلى نقل مى كنند كه گفته است: اگر شنيدى فردى عارف يك ماه چيزى نخورده و نمرده است تعجب نكن. زيرا اين عمل برخلاف قانون طبيعت است نه بر خلاف قانون كلى هستى.



زيرا اينكه افراد معمولى اگر مثلا چهل و هشت ساعت غذا نخورند مى ميرند بخاطر آن است كه بدن آنها از نظر جريان معمولى تحليل غذا نيازمند است كه در ظرف اين مدت غذا به آن برسد.



ولى يك انسان مى تواند با تقويت اراده بدن خويش را بگونه اى مسخر كند كه حتى حركت قلبش در اختيار او باشد، جريان تنفس با اراده و اختيار او انجام گيرد تحليل غذا و فعاليتهاى معده و هاضمه اش زير نظر او انجام گيرد.



نمونه اين افراد در ميان مرتاض ها بسيار ديده شده است مرتاضهايى كه مى توانستند براى مدتهاى طولانى تنفس خود را كنترل كنند و نفس نكشند در حاليكه افراد معمولى يك دقيقه هم شايد نتوانند.



اين نتيجه تقويت روح است، يعنى روح بطورى تقويت شده كه بربدن حاكم گرديده است.



نقل مى كنند ساليكه سران شوروى به هندوستان رفته بودند مشاهده اين موضوع آنان را به حيرت انداخته بود و آنچنان براى انان شگفت انگيز بود كه وقتى برگشتند گفتند بايستى اين گونه اعمال در دانشكده ها مورد مطالعه قرار گيرد گويا اين هم خودش يك علمى است!!



آنان ديده بودند كه مردى كه در تابوتى دربسته قرار گرفته و در قبرى مدفون گشته بود بدون آنكه منفذى براى تنفس براى او قرار دهند، پس از مدتيكه او را بيرون آوردند شروع به تنفس كرد، و چنان پيدا بود كه پس از قرار گرفتن در زير خاك به اختيار خويش تنفس خود را متوقف ساخته و اينك آغاز نموده است.



در هر حال وقوع اينگونه اعمال نمونه هاى زيادى دارد و تقويت اراده بوسيله تمرين اگرچه تمرينهاى غير شرعى باشد توجيه كننده تمام اعمال مزبور است.



بنابراين معجزه كه گفتيم كارى است كه تنها بر خلاف نواميس طبيعت انجام مى گيرد، با توجه به اينكه پيامبران با عنايت پروردگار نمونه كامل انسانها بوده و قويترين روحها و محكترين اراده ها در آنان يافت مى گردد وقوعش بسيار سهل و آسان توجيه خواهد شد.

4- معجزه چگونه دلالت بر صدق ادعاى آورنده آن دارد؟



منطقيين مى گويند ما سه گونه دلالت داريم. 1-دلالت قراردادى 2- دلالت طبيعى 3- دلالت عقلى.



دلالت قراردادى يعنى آنكه چيزى را نشانه چيزى قرار بدهند بطوريكه اگر قرارداد خلافش مى بود بر خلاف دلالت مى كرد.



مثلا دلالت الفاظ بر معانى «نان » بحسب قرارداد اسم اين موجود خوردنى است و آب اسم آن آشاميدنى. در حاليكه اگر عكس قرارداده بودند يعنى آب را بجاى نان و نان را بجاى آب وضع نموده بودند همانطور دلالت مى كرد و هيچ اشكالى بوجود نمى آمد. يعنى بين الفظ آب و آن مايع و بين نان و آن ماده خوردنى هيچ گونه رابطه ذاتى نيست.



و نيز مثل دلالت علائم راهنمائى. مثلا دلالت فلش سبز بر عبور آزاد يك دلالت قراردادى است و اگر آن را علامت ايست نهاده بودند همانطور دلالت مى كرد.



آيا دلالت معجزه بر صدق نبوت بدينگونه است؟ يعنى خدا با مردم قبلا قراردادى بسته است كه هروقت اين اعمال را از كسى ديدند بدانند او از طرف من آمده است و هرچه مى گويد راست است؟!!



مسلم اينطور نيست، زيرا خداوند هرچه بخواهد به مردم برساند از طريق انبياء مى رساند و ما اينك در مقام اثبات خود انبياء هستيم.



دلالت طبيعى. يعنى دلالت تجربى مثل دلالت سرفه بر درد سينه و يا حركت سريع نبض بر تب. اينها علائم طبيعى و تجربى است يعنى علائمى است كه در اثر تجربه بدست آمده است.



دلالت معجزه از اين نوع نيز مسلما نيست چون جزء مسائل تجربى بشر نيست.



دلالت عقلى، يعنى دلالتهاى استدلالى مثل دلالت معلوم بر علت. وقتى عقل حدوث چيزى را مى بيند با توجه به اينكه پيدايش چيزى رابدون علت محال مى داند بلافاصله پى به علت آن مى برد و اين موضوع هيچ احتياج به قرارداد و يا تجربه ندارد.



دلالت معجزه از اينگونه دلالت ها است و براى توضيح آن بايد بگوييم:



نحوه دلالت معجزه دوگونه ممكن است بيان شود. متكلمين معمولا گفته اند كه معجزه يكنوع دلالت عقلى بنحو عملى است. مثل مواردى كه عقل انسان از عمل شخصى پى به رضايت او مى برد و يا از سكوت او كشف مى نمايد. تقرير معصوم كه در فقه حجت شمرده شده نيز از اين قبيل است كه مى گويند همانطور كه اگر معصوم صريحا ترتيب وضو گرفتن را به كسى مى گفت و يا خودش وضو مى گرفت براى ما حجت بود همينطور اگر در پيش روى او كسى به نحوى وضو بگيرد و معصوم ايرادى بر او نگيرد، بدلالت عقلى معلوم مى شود كه نحوه وضو گرفتن همان است. به اين استدلال كه اگر صحيح نبود حتما معصوم اعتراض مى كرد و چون اعتراض نكرد پس حتما در نظر او صحيح بوده است. و اگر كسى سؤال كند كه چرا اگر صحيح نبود معصوم ايراد مى گرفت، خواهيم گفت اين كار اغراء به جهل است يعنى مردم را وادار به جهالت كردن است و اين عمل زشت و ناپسند است و معصوم چنين عملى را مرتكب نمى گردد.اين عده مى گويند دلالت معجزه بر صدق نبوت از اين قبيل است. با اين بيان كه وقتى شخصى مى آيد و مى گويد: مردم! من از طرف خدا هستم - با توجه به اينكه خداوند بر همه افعال بشر آگاه است - بنابراين، ادعاى اين شخص در حضور خداوند انجام شده است. هنگاميكه براى اثبات مدعاى خود كار خارق العاده اى انجام داد، حال يا بخودش نسبت داد و يا به خداوند حتما دليل صدق او خواهد بود زيرا اگر دروغ مى گفت خداوند نبايد بگذارد اين كار انجام گيرد. زيرا اگر او دروغگو باشد عملا او را تاييد كرده و مردم را اغراء به جهل نموده است.



اين بود بيان نظريه اى كه معمولا متكلمين درباره معجزه ابراز داشته اند. ولى عده اى از دانشمندان معتقدند كه متكلمين حقيقت معجزه را درك نكرده اند، زيرا آنان گمان كرده اند كه معناى معجزه اين است كه خدا مستقيما كارى را بدست يك پيغمبر جارى مى كند بدون آنكه پيغمبر در آن دخالت داشته باشد بلكه آن پيغعمبر يك چهره ظاهرى بوده و در حقيقت يك خيمه شب بازى است. خدا كار را مى كند بدست پيغمبر، عيسى مى آيد بالين سر مرده مى نشيند ولى خدا مرده را زنده مى كند. عيسى هيچ نقشى نداشته و بلكه يك وسيله است. يعنى مستقيما عمل خدا است و همانطور كه من و شما در انجام امر معجزه دخالت نداريم پيامبران نيز دخالت ندارند.



ولى، خير، مطلب از اينها بالاتر است. بين معجزه و شخص معجزه آور يك نوع رابطه واقعى برقرار است بطوريكه صدور اين عمل از غير او ممكن نخواهد بود.



معجزه نمايانگر كمال روحى و معنوى «ولى » خداست. هنگاميكه ولى الله اعجاز مى كند نيروى بشريش متصل به نيروى الهى است. يعنى خدا به او اراده، قدرت و نيروئى مافوق بشرى عنايت فرموده است.



از بياناتى كه مدر مطالب قبل گذشت روشن شد كه ولى خدا در اثر اطاعت كامل ازخداوند و رياضتهاى عملى بجائى مى رسد كه چنان اراده نيرومندى دارا مى گردد كه مى تواند بر طبيعت غلبه كند. و به عبارت ديگر بشر مى تواند در سايه عبادتا و اطاعت چنان به خداوند نزديك گردد كه نمونه كامل خداوند بر روى زمين باشد.



با اين بيان وقتى كه اولياء خدا امور خارق العاده انجام مى دهند، آنان خودشان كار مى كنند ولى با يك توانائى مافوق بشرى.



اين جريان معروف است كه هنگاميكه على ابن ابى طالب در قلعه خيبر را با يك قوه جسمانى نكندم، بلكه يك قوه الهى مرا تاييد كرد. يعنى اين بازوى انسانى و بشرى على توانائى چنان كارى را نداشت يك نيروى الهى او را تاييد كرد بطوريكه اگر ده مقابل آنهم بود باز قادر مى بودم.



پس على(ع) مى گويد من كندم، نه آنكه من نكندم بلكه من دستم را بدر گذاشتم و خدا در را كند و پرتاب كرد، من كندم، ولى با يك قوه خدادادى. پس معجزه معنايش اين است كه اگر عيسى مرده زنده مى كند، نه بشر با قوه بشرى مرده زنده كرده و نه خدا مستقيما بدون دخالت بشر، بلكه بشر با قويه خدائى مرده را زنده كرده است.



بنابراين روشن شد كه دلالت معجزه بر صدق نبوت يك دلالت عقلى است اما نه دلالت عقلى به آن شكلى كه متكلمين مى گويند بلكه يك نوع دلالت عقلى صددرصد منطقى.




پاورقي





1- اين مطلب در كتاب «عدل الهى » مشروحا بحث شده كه اين گمان باطلى است كسى خيال كند: اينكه ما كارها را از طريق سبب و مسبب و علت و معلول انجام مى دهم بخاطر عجز ما است و چون خدا قادر مطلق است ديگر علت و معلول براى او مطرح نيست!!



خير، در جاى خود به اثبات رسيده و نزد حكما مسلم است كه قدوسيت و كمال ذات الهى اقتضا مى كند كه كارها درنظام علت و معلول انجام گيرد و بعبارت واضحتر نظام علت و معلول يعنى نظام فعل خدا و نظام كار خدا.



در قرآن مجيد آيات زيادى بر اين مطلب دلالت دارد كه همواره خداى بزرگ از طريق اسباب و اوامر خويش را به اجرا در مى آورد، چه اسباب طبعى مانند نزول باران و روئيدن گياهان و امثال آنها و چه اسباب غير طبيعى و ماوراء محسوس مانند ملائكه و جنود غير مرئى حق متعال .



2- در اينكه رابطه بين علت و معلول چگونه رابطه اى است و چرا نمى شود از يك علت بيش از يك معلول پديد آيد و يا يك شيى معلول دو علت بوده باشد؟ در پاورقى هاى جلد سوم اصول فلسفه مشروحا بحث شده است