بازگشت

معجزه ختميه


قرآن كريم معجزه جاويدان خاتم پيامبران است.پيامبران پيشين از قبيل ابراهيم و موسى و عيسى كه هم كتاب آسمانى داشته اند و هم معجزه، زمينه اعجازشان چيزى غير از كتاب آسمانى شان بوده است از قبيل تبديل شدن آتش سوزان به «برد و سلام » يا اژدها شدن چوب خشك و يا زنده شدن مردگان.بديهى است كه هر كدام از اين معجزات امرى موقت و زودگذر بوده است.ولى زمينه معجزه خاتم پيامبران، خود كتاب اوست.كتاب او در آن واحد، هم كتاب است و هم برهان رسالتش.و به همين دليل، معجزه ختميه بر خلاف ساير معجزات، جاويدان و باقى است نه موقت و زودگذر.



از نوع كتاب بودن معجزه خاتم پيامبران چيزى است متناسب با عصر و زمانش كه عصر پيشرفت علم و دانش و تمدن و فرهنگ است و اين پيشرفتها امكان مى دهد كه تدريجا جنبه هايى از اعجاز اين كتاب كريم مكشوف گردد كه قبلا مكشوف نبوده است، همچنانكه جاودانگى آن متناسب است با جاودانگى پيام و رسالتش كه براى هميشه باقى و نسخ ناپذير است.



قرآن كريم صريحا جنبه اعجاز و فوق بشرى خود را در آياتى چند اعلام كرده آورده ايم ترديد داريد، سوره اى مانند آن را بياوريد.

همچنانكه به وقوع معجزات ديگر غير از قرآن از خاتم الانبياء تصريح كرده است.



در قرآن مسائل فراوانى مربوط به معجزات مطرح شده است، از قبيل ضرورت همراه بودن رسالت رسولان الهى با معجزه، و اينكه معجزه «بينه » و حجت قاطع است، و اينكه پيامبران معجزه را به «اذن الله » مى آورند، و اينكه پيامبران تا آن حد معجزه مى آورند كه «آيت » و «بينه » بر صدق گفتارشان باشد، اما مكلف نيستند كه تابع «اقتراحات » مردم باشند و هر روز و هر ساعت هر كس مطالبه معجزه كند اجابت نمايند.



به عبارت ديگر، پيامبران «نمايشگاه معجزه » دائر نكرده و كارخانه معجزه سازى وارد ننموده اند، و امثال اين مسائل.



قرآن كريم همچنانكه اين مسائل را مطرح كرده است، با كمال صراحت معجزات بسيارى از پيامبران پيشين از قبيل نوح، ابراهيم، لوط، صالح، هود، موسى و عيسى نقل كرده است و بر روى آنها صحه گذاشته كه به هيچ وجه قابل تاويل نيست.



برخى از مستشرقان و كشيشان مسيحى به استناد آياتى كه قرآن به «اقتراحات » مشركان در مطالبه معجزه جواب منفى داده است، مدعى شده اند كه پيامبر اسلام به مردم مى گفته من معجزه اى جز قرآن ندارم، اگر قرآن را به عنوان معجزه مى پذيريد فبها و الا از من معجزه اى ديگر ساخته نيست.بعضى از نويسندگان «روشنفكر» مسلمان اخير نيز همين نظر را پذيرفته اند و آن را به اين شكل توجيه كرده اند كه معجزه دليل است اما دليل اقناعى براى بشر نا بالغ و كودك كه در پى امور اعجاب آور و غير عادى است، انسان رشد يافته به اين گونه امور توجهى ندارد و سر و كارش با منطق است، و چون دوره پيامبر اسلام دوره عقل و منطق است نه دوره اوهام و خيالات ذهنى، پيامبر اسلام از اجابت درخواست هرگونه معجزه اى غير از قرآن به اذن خدا امتناع كرده است.مى گويند: «استعانت از معجزات و خرق عادات براى پيغمبران سلف اجتناب ناپذير بود، چه، راهنمايى ايشان به يارى استدلال عقلى در آن دوران، دشوار بلكه محال مى نمود... در عصر ظهور پيغمبر اسلام، جامعه بشرى دوران كودكى را پشت سر گذاشته، به دوره بلوغ فكرى پاى مى گذاشت.كودك ديروز كه نيازمند مادرى بود تا دستش گيرد و رفتنش بياموزد خود مى توانست بر روى پاهايش بايستد و عقلش را به كار

1ندازد...بى دليل و حكمت نبود كه پيغمبر اسلام در برابر اصرار منكرين و معاندين به آوردن معجزات و خرق عادات، مقاومت مى ورزيد و در اثبات حقانيت دعوت خويش به استدلال عقلى و تجربى و شواهد تاريخى اتكا مى فرمود...با وجود اينهمه اصرار و لجاجت منكرين، پيغمبر اسلام از آوردن معجزاتى نظير آنچه پيامبران سلف مى آوردند به امر خدا امتناع مى ورزيد و تنها بر قرآن به عنوان معجزه اى كه نظيرى براى آن نخواهد بود تكيه مى كند.قرآن، معجزه خاتم پيامبران، خود دليل ديگرى بر خاتميت رسالت است، كتابى است محتوى حقايق عالم خلقت و تعاليم و راهنماييهاى زندگى در كمال هماهنگى در جميع جهات، معجزه اى در خور بشر رسيده و عاقل نه كودك پايبند اوهام و تخيلات ذهنى.» مى گويند: «فضايى كه انسان گذشته در آن دم مى زده است همواره مملو از خرافات و موهومات و خوارق عادات بوده است و جز آنچه «بر خلاف عقل و حس » باشد در احساس وى اثر نمى گذاشته است، از اين روست كه در تاريخ، بشريت را مى بينيم كه همواره در جستجوى «اعجاز» است و شيفته «غيب » .اين حساسيت در برابر هر چه نامحسوس و نامعقول است، در ميان مردمى كه از مدنيت دورترند شديدتر است.اينان به همان اندازه كه به «طبيعت » نزديكترند به «ماوراى طبيعت » مشتاق ترند و «خرافه » زاده معيوب اين حقيقت است.انسان صحرا همواره در پى «معجزه » است، جهان وى مملو از ارواح و اسرار شگفت انگيز است... روح يك انسان باستانى، تنها هنگامى متاثر مى شود كه نگاهش در برابر امرى به «اعجاب » آيد و آن را مرموز و سحر انگيز و مبهم بيند.از اينجاست كه مى بينيم نه تنها پيغمبران بلكه پادشاهان و زورمندان و حكيمان هر قومى براى توجيه خويش به امور خارق العاده متوسل مى شده اند، و در اين ميان، پيغمبران كه مبناى رسالتشان بر «غيب » نهاده شده است، بيش از ديگران مى بايست به «معجزه » دست بزنند، چه، در ايمان مردم روزگارشان «اعجاز» بيش از منطق و علم و حقيقت محسوس و مسلم عينى كارگر بوده است.اما داستان محمد از اين قاعده مستثنى است.وى در جامعه اى كه تنها در بزرگترين شهر تجارتى و باز و پيشرفته اش هفت «خط نويس » بيش نبوده است و جز به «فخر و شمشير و كالا و شتر و پسر» نمى انديشيده است، «معجزه » خويش را «كتاب » اعلام مى كند و اين خود يك معجزه است.كتاب!در كشورى كه تاريخ يك نسخه كتاب در آن سراغ ندارد!خدايش به «مركب » ، «قلم » و «نوشته » سوگند مى خورد در ميان مردمى كه قلم را ابزار كار چند مرد زبون و عاجز و بى افتخار مى دانند، و اين خود يك «معجزه » است...كتاب تنها معجزه اى است كه همواره مى توان ديد، هر روز آن را معجزه آساتر مى توان يافت و تنها معجزه اى است كه بر خلاف ديگر معجزات، هر كه خردمندتر و دانشمندتر است و هر جامعه اى كه پيشرفته تر و متمدن تر است، اعجاز آن را درست تر و عميق تر خواهد يافت، تنها معجزه اى است كه اعتقاد بدان تنها به معتقدان امور غيبى منحصر نيست و اعجاز آن را هر انديشمندى معترف است، تنها معجزه اى است كه نه براى عوام بلكه براى روشنفكران است...، تنها معجزه اى است كه بر خلاف ديگر معجزات، تنها براى تحريك حس اعجاب و اعجاز بينندگانش نيست، مقدمه اى و وسيله اى براى پذيرش يك رسالت نيست، براى تعليم و تربيت گروندگان وى است، خود هدف پذيرش است، خود رسالت است.و بالاخره معجزه محمد از مقوله امور «غير بشرى » نيست گرچه يك عمل غير بشرى است، و از اين رو بر خلاف معجزات پيشين كه تنها عاملى براى «باور» مردم به كار مى رفت(آنهم مردم معدودى كه آن را مى ديدند)و جز آن هيچ سودى نداشت، معجزه محمد از نوع عالى ترين استعداد انسانى است و مى تواند به عنوان عالى ترين سرمشق وى به كار آيد، سرمشقى كه همواره در دسترس اوست...محمد مى كوشد تا كنجكاوى مردم را از امور غير عادى و كرامات و خوارق عادات، به مسائل عقلى و منطقى و علمى و طبيعى و اجتماعى و اخلاقى متوجه سازد و جهت حساسيت آنها را از «عجايب و غرايب » به «واقعيات و حقايق » بگرداند، و اين كوشش ساده اى نيست، آنهم با مردمى كه جز در برابر هر چه غير طبيعى است تسليم نمى شوند و آنهم به دست مردى كه خود را در ميان آنان پيغمبر مى خواند.خود را پيغمبر خواندن و مردم را به سالت خدايى خويش دعوت كردن و در عين حال رسما اعتراف كردن كه «من از غيب آگاه نيستم » كارى شگفت است و جز ارزش انسانى آن، آنچه سخت شورانگيز است، صداقت خارق العاده اى است كه در كار او احساس مى شود و هر دلى را به تقديس و هر انديشه اى را به تعظيم و تحسين وامى دارد.از او مى پرسند اگر تو پيغمبرى، قيمت كالاها را از پيش به ما بگو تا در تجارتمان سود بريم.قرآن به وى دستور مى دهد كه بگو: جز آنچه خدا خواسته است، من مالك نفع و ضررى براى خود نيستم و اگر از غيب خبر مى داشتم خير را زياد مى كردم و شر به من نمى رسيد، من جز بيم دهنده و بشارت گويى براى مردمى كه ايمان دارند نيستم(اعراف/188).اما پيغمبرى كه غيبگو نباشد و با ارواح و پريان و جنيان گفتگو نكند و هر روز كرامتى از او سر نزند، در چشم مردم صحرا چه جلوه اى مى تواند داشت؟محمد آنان را به تفكر در كائنات، به پاكى و دوستى و



دانش و وفا و فهم معنى هستى و حيات و سرنوشت آدمى مى خواند و آنان از او پياپى معجزه مى طلبند و غيبگويى و كرامت مى خواهند، و خدا از زبان او با لحنى كه گويى چنين كارى از او هرگز انتظار نمى رود مى گويد: «سبحان ربى هل كنت الا بشرا رسولا» (سبحان الله!مگر من جز يك بشر فرستاده اى هستم؟)» .



آنچه بيشتر مورد استناد اين گروه واقع شده آيات 90 - 93 سوره اسراء است كه مى فرمايد: و قالوا لن نؤمن لك حتى تفجر لنا من الارض ينبوعا.او تكون لك جنة من نخيل و عنب فتفجر الانهار خلالها تفجيرا.او تسقط السماء كما زعمت علينا كسفا او تاتى بالله و الملائكة قبيلا.او يكون لك بيت من زخرف او ترقى فى السماء و لن نؤمن لرقيك حتى تنزل علينا كتابا نقرؤه قل سبحان ربى هل كنت الا بشرا رسولا.



گفتند تو را تصديق نمى كنيم تا آنكه براى ما از زمين چشمه اى بشكافى، يا تو را باغى از خرما و انگور باشد كه نهرها در آنها جارى سازى، يا پاره اى از آسمان را چنانكه گمان مى برى بر ما بيفكنى، يا خدا و فرشتگان را روبروى ما حاضر سازى، يا تو را خانه اى از طلا باشد، يا به آسمان بر شوى، و هرگز بالا رفتنت را گواهى نكنيم مگر آنكه نامه اى از آسمان بر ما نازل كنى.بگو منزه است پروردگارم، آيا من جز بشر فرستاده اى هستم؟ مى گويند اين آيات نشان مى دهد كه مشركان از پيامبر معجزه اى(غير از قرآن) مى خواستند و پيامبر امتناع مى كرد.



ما ضمن تاييد بعضى از مطالبى كه نقل كرديم، خصوصا آنچه در مزيت معجزه بودن كتاب نسبت به ساير معجزات گفته شد، متاسفيم كه نمى توانيم با همه اين نظريات موافق باشيم.آنچه از نظر ما قابل بحث است چند مساله است: 1.پيامبر اسلام معجزه اى غير از قرآن نداشته و در مقابل تقاضاى معجزه غير از قرآن امتناع مى كرده و آيات سوره اسراء دليل بر اين مطلب است.

2.ارزش و كاربرد اعجاز چقدر است؟آيا اعجاز و امر خارق العاده چيزى بوده متناسب با دوره كودكى بشر كه عقل و منطق كارگر نبوده و هر كس حتى حكيمان و پادشاهان، خود را با اين امور توجيه مى كرده اند، پيامبران نيز مجبور بوده اند با همين گونه امور خود را توجيه كنند و مردم را قانع سازند، پيغمبر اسلام كه معجزه اش كتاب است از اين قاعده مستثنى است، او خود را با كتاب و در حقيقت با عقل و منطق توجيه كرد؟ 3.پيامبر اسلام مى كوشد مردم را از امور غير عادى و كرامات و خوارق عادات، به مسائل عقلى و منطقى متوجه سازد و حساسيت آنها را از «عجايب و غرايب » به «واقعيات و حقايق » بگرداند.



اكنون درباره هر سه مطلب بحث و كنجكاوى مى كنيم:

معجزه اى غير از قرآن



آيا پيامبر اسلام غير از قرآن معجزه اى نداشته است؟اين مطلب گذشته از اينكه از نظر تاريخ و سنت و حديث متواتر غير قابل قبول است، خلاف نص قرآن كريم است. «شق القمر» در خود قرآن آمده است.فرضا كسى شق القمر را توجيه و تعبير كند(كه البته قابل تاويل نيست)، داستان معراج و سوره اسراء را چگونه مى توان توجيه و تعبير كرد؟در كمال صراحت مى فرمايد: سبحان الذى اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى الذى باركنا حوله لنريه من آياتنا.



منزه است آنكه شبى بنده خويش را از مسجد الحرام تا مسجد الاقصى (بيت المقدس)برد تا برخى از آيات خود را به او بنمايانيم.



آيا اين جريان يك خرق عادت، يك معجزه نيست؟! در سوره مباركه تحريم، داستان در ميان گذاشتن پيامبر رازى را با يكى از زنان



خود، و باز در ميان گذاشتن آن زن آن راز را با زنى ديگر آمده است (1) ، كه رسول اكرم به آن زن گفت چرا با ديگرى گفتى؟و قسمتهايى از آنچه ميان آن دو زن گذشته بود بازگو كرد.آن زن(با تعجب)پرسيد: تو از كجا اينها را دانستى؟رسول اكرم فرمود: خداوند مرا آگاه ساخت.آيا اين خبر از غيب نيست؟معجزه نيست؟ داستان آيات 90 - 93 سوره اسراء و بعضى آيات ديگر از اين قبيل كه مورد استناد واقع شده چيز ديگر است.در آنجا مساله تقاضاى معجزه به معنى «آيت » و «بينه » خواستن از طرف مردمى كه واقعا ترديد دارند و دنبال دليل و برهان و بينه مى گردند، نيست.اين آيات و آيه 50 سوره عنكبوت (2) منطق خاص مشركان را در معجزه خواهى و منطق خاص قرآن را در فلسفه معجزه پيامبران روشن مى كند.



در آيات 90 - 93 سوره اسراء سخن مشركان اينچنين آغاز مى شود: «لن نؤمن لك حتى تفجر لنا...» يعنى ما به سود تو به تو نمى گرويم و وارد گروه و دار و دسته تو نمى شويم، مگر آنكه تو «به سود ما» در مقابل، در اين سرزمين خشك مكه چشمه اى از زمين جارى سازى(يعنى يك معامله)، يا باغى پر درخت كه در آن نهرها جارى باشد، يا خانه اى پر از طلا داشته باشى - كه ما هم از آنها استفاده كنيم - (يعنى باز هم يك معامله)، يا پاره اى از آسمان را - آنچنانكه خود مى پندارى در قيامت چنين خواهد شد - بر ما بيفكنى(يعنى عذاب و مرگ و پايان كار نه معجزه)، يا خدا و فرشتگان را نزد ما احضار كنى، يا به آسمان بر شوى و براى ما و به نام و افتخار ما نامه خصوصى بياورى (باز هم يك معامله اما نه پولى، بلكه عنوانى و تفاخرى، بدون توجه به محال بودن موضوع).



مشركان نگفتند: «لن نؤمن بك...» كه به معنى اين است كه تا فلان معجزه را نكنى به تو ايمان نمى آوريم، گفتند: «لن نؤمن لك » كه به معنى اين است كه به سود تو به گروه تو ملحق نمى شويم، يعنى يك تصديق مصلحتى، يك خريد و فروش عقيده. فرق است

1.و اذ اسر النبى الى بعض ازواجه حديثا فلما نبات به و اظهره الله عليه عرف بعضه و اعرض عن بعض فلما نباها به قالت من انباك هذا قال نبانى العليم الخبير(تحريم/3). آنگاه كه پيامبر رازى را با يكى از همسرانش در ميان نهاد، همينكه آن زن آن راز را به زن ديگر گفت و خدا پيامبر را بر افشاى راز آگاه كرد، قسمتى از آن را پيامبر بازگو كرد و از بازگو كردن قسمت ديگر خوددارى نمود.آن زن گفت: چه كسى تو را آگاه ساخت؟پيامبر گفت: خداى داناى آگاه. 2.درباره اين آيه بعدا بحث خواهيم كرد.



ميان «آمن به » و «آمن له » .علماى اصول فقه در مورد آيه 61 سوره توبه كه درباره رسول اكرم مى فرمايد: «يؤمن بالله و يؤمن للمؤمنين » همين نكته لطيف را استنباط كرده اند.بعلاوه آنچه را كه در مقابل اين تاييد و تصديق مصلحتى تقاضا كرده بودند با تعبير «تفجر لنا من الارض ينبوعا» ادا كرده اند، يعنى به سود ما چشمه اى جارى سازى.



معلوم است كه اين «مزد» خواهى است نه «بينه » خواهى و دليل خواهى و معجزه خواهى.پيغمبر آمده مؤمن واقعى بسازد نه اينكه به بهاى معجزه راى و عقيده بخرد.



خود نويسنده محترم مى نويسد كه به پيغمبر مى گفتند: «اگر تو پيغمبرى، قيمت كالاها را از پيش به ما بگو تا در تجارتمان سود بريم » .واضح است كه اين، معجزه خواهى يعنى بينه خواهى براى كشف حقيقت نيست، وسيله قرار دادن پيغمبر است براى پول در آوردن.بديهى است كه پاسخ پيغمبر اين است كه اگر خدا مرا به غيب(براى چنين منظورهايى)آگاه مى كرد، آن را وسيله براى كارهاى دنيايى خودم قرار مى دادم، ولى معجزه و غيب وسيله اين كارها نيست، من پيامبرم و نويد دهنده و بيم دهنده.



مشركان مى پنداشتند معجزه امرى است در اختيار پيامبر، هر ساعتى كه بخواهد و هر طور بخواهد و براى هر منظورى بخواهد، معجزه مى كند.اين بود كه از او چشمه جارى كردن، خانه طلا داشتن، قيمتها را پيشاپيش خبر دادن، مى خواستند. در صورتى كه معجزه مثل خود وحى است، به آن طرف وابسته است نه به اين طرف.همان طور كه وحى تابع ميل پيغمبر نيست، جريانى است از آن سو كه پيغمبر را تحت تاثير قرار مى دهد، معجزه نيز جريانى است از آن سو كه اراده پيغمبر را تحت تاثير قرار مى دهد و به دست او جارى مى شود.اين است معنى اينكه وحى «باذن الله » است، معجزه «باذن الله » است، و اين است معنى آيه 50 سوره عنكبوت كه مورد سوء استفاده كشيشان است.



انما الآيات عند الله و انما انا نذير مبين.



آيات و معجزات نزد خداست، من تنها بيم دهنده اى آشكارم. خبر از غيب به عنوان معجزه، همين گونه است.تا آنجا كه به شخصيت پيامبر مربوط است او از غيب بى خبر است:



قل لا اقول لكم[عندى خزائن الله]و لا اعلم الغيب و لا اقول لكم انى ملك .



به شما نمى گويم كه[گنجهاى خدا نزد من است]، و غيب هم نمى دانم، و به شما نمى گويم كه من فرشته ام.



ولى آنجا كه تحت تاثير و نفوذ غيب و ماوراى طبيعت قرار مى گيرد، از راز نهان خبر مى دهد و هنگامى كه از او پرستش مى شود از كجا دانستى؟مى گويد: خداى داناى آگاه مرا آگاه ساخت.



اگر پيغمبر مى گويد: غيب نمى دانم و اگر غيب مى دانستم پول فراوان از اين راه كسب كرده بودم لو كنت اعلم الغيب لاستكثرت من الخير (2) ، مى خواهد منطق مشركان را بكوبد، كه غيب دانستن من در حد معجزه و براى منظورى خاص و به وسيله وحى الهى است.اگر غيب دانستن من يك امر پيش خودى بود و براى هر منظورى مى شد آن را به كار برد و وسيله اى بود براى جيب پر كردن، به جاى آنكه نرخها را به شما اعلام كنم كه جيب شما پر شود جيب خودم را پر مى كردم! قرآن در آيه ديگر مى گويد: عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول (3) .



خداوند، آگاه نهان است، هيچ كس را بر نهان خود آگاه نمى سازد مگر فرستاده اى مورد رضايت.



قطعا رسول اكرم يكى از آن فرستادگان مورد رضايت است.



از همه اينها گذشته، قرآن در آيات فراوانى معجزات رسولان را ذكر كرده است - معجزات ابراهيم، موسى، عيسى - با اين حال، چگونه ممكن است وقتى كه از پيامبر اكرم معجزه بخواهند - همچنانكه از رسولان گذشته معجزه خواستند و آنها اجابت كردند - پيغمبر بگويد: «سبحان الله!من بشر رسولى بيش نيستم.» ؟آيا آنها حق نداشتند بگويند آيا پيامبران گذشته كه تو خود معجزات آنها را با اينهمه آب و تاب نقل

1.انعام/50. 2.اعراف/188. 3.جن/26 و 27.



مى كنى، بشر نبودند يا رسول نبودند؟آيا ممكن است چنين تناقض صريحى در قرآن وجود داشته باشد؟آيا ممكن است مشركان متوجه چنين تناقضى نشده باشند؟ اگر اين منطق روشنفكرى صحيح باشد، پيغمبر بجاى اينكه بگويد: «سبحان الله!من بشر رسولى بيش نيستم » ، بايست مى گفت: سبحان الله من خاتم رسولانم، من از قاعده رسولان ديگر مستثنى هستم، از من آنچه از ساير رسولان مى خواستند نخواهيد، نه اينكه بگويد من رسولى هستم مانند ساير رسولان.



پس معلوم مى شود آنچه مشركان از پيغمبر مى خواستند معجزه، يعنى آيت و بينه به منظور كشف حقيقت كه حقيقت جويان حق دارند از مدعيان پيامبرى بخواهند، نبوده است، چيزى بوده كه شان پيغمبران عموما اين نبوده كه به چنين درخواستهايى پاسخ بگويند: اين است كه پيامبر فرمود: «سبحان الله!من بشرى رسول بيش نيستم » ، يعنى آنچه شما مى خواهيد چيزى نيست كه يك حقيقت جو از پيامبران و رسولان بخواهد و رسولان ملزم باشند به آنها پاسخ مثبت بدهند، چيز ديگر است، قرار داد و معامله است، مرا ديدن و خدا را نديدن و از من بالاستقلال چيز خواستن است، اظهار تكبر و خود خواهى و اثبات امتياز براى خود نسبت به ديگران است، تقاضاى يك سلسله امور محال است و...



من اعتراف دارم كه ميل عوام همواره بر معجزه سازى است، نه تنها براى پيغمبر و امام، كه براى هر قبر و سنگ و درختى، ولى آيا اين جهت سبب مى شود كه ما وجود هر معجزه و كرامت(غير از قرآن)را از پيغمبر منتفى بدانيم؟ بعلاوه ميان معجزه و كرامت فرق است.معجزه يعنى بينه و آيت الهى كه براى اثبات يك ماموريت الهى صورت مى گيرد و به اصطلاح مقرون به تحدى است، منظورى الهى از او در كار است، اين است كه محدود است به شرايط خاصى، اما كرامت يك امر خارق العاده است كه صرفا اثر قوت روحى و قداست نفسانى يك انسان كامل يا نيمه كامل است و براى اثبات منظور الهى خاصى نيست.اينچنين امرى فراوان رخ مى دهد و حتى مى توان گفت يك امر عادى است و مشروط به شرطى نيست.معجزه زبان خداست كه شخصى را تاييد مى كند، ولى كرامت چنين زبانى نيست.

ارزش و كاربرد اعجاز



ارزش و كاربرد اعجاز چقدر است؟منطقيين و فلاسفه موادى را كه در يك استدلال به كار مى رود، از نظر ارزش و كاربرد به چند گونه تقسيم كرده اند: بعضى از آن عناصر ارزش برهانى دارد، جاى ترديد علمى و عقلى باقى نمى گذارد مثل مواد و عناصرى كه يك رياضى دان در استدلالات خود به كار مى برد، بعضى ديگر ارزش اقناعى دارد مانند مواد و عناصرى كه غالبا اهل خطا به در سخنان خود به كار مى برند كه اگر موشكافى شود بسا كه مورد ترديد واقع شود، ولى مادام كه شكافته نشده عملا حركتى ايجاد مى كند، و بعضى صرفا ارزش تهييجى و احساساتى دارد و بعضى ارزش ديگر.

ارزش اعجاز و كاربرد آن از نظر قرآن چيست؟



قرآن همان طور كه آثار خلقت را «آيات خدا» و دليل قطعى غير قابل ترديد بر وجود او مى داند، معجزات انبياء را نيز به عنوان آيات و بينات ياد مى كند و دليل قاطع و حجت مسلم عقلى و منطقى بر صدق مدعاى آورنده آنها مى شمارد.



قرآن درباره معجزه به تفصيل بحث كرده و تقاضاى مردم را از پيامبران كه بدون آيت و بينه تسليم نمى شدند، تقاضايى معقول و منطقى دانسته و پاسخ مثبت و عملى پيامبران را به اين تقاضاها در حد آيت و بينه خواستن - يعنى در حد معقول و منطقى كه گواه بر صدق مدعاى آنها باشد نه در حد «اقتراح » و دلبخواهى مردم كه مى خواهند از پيامبران و اعجازشان وسيله سود جويى و يا سرگرمى و تماشا بسازند - با آب و تاب فراوان نقل كرده و آيات بسيارى را به آنها اختصاص داده است. قرآن كوچكترين اشاره اى ندارد كه معجزه دليل اقناعى است براى اذهان ساده و عاميانه و متناسب با دوره كودكى بشر، بلكه نام «برهان » روى آن گذاشته است .



جهت هدايت پيامبر



معجزه ختميه به حكم اينكه كتاب است و از مقوله سخن و بيان و دانش و فرهنگ است، معجزه جاودانه است.معجزه كتاب تدريجا وجوه اعجازش روشن تر مى گردد.



امروز شگفتيهايى از قرآن بر مردم زمان ما روشن شده كه ديروز روشن نبود و ممكن نبود باشد.معجزه كتاب را انديشمندان بهتر از مردم عوام درك مى كنند.معجزه ختميه از آن جهت از نوع «كتاب » شد كه اين مزاياى متناسب با دوره ختميه را داشته باشد.



اما...



آيا اين معجزه از آن جهت از نوع كتاب شد كه ضمنا توجه بشر را از غيب به شهادت، از نامعقول به معقول و منطقى، و از ماوراى طبيعت به طبيعت هدايت كند؟آيا محمد(ص)مى كوشد تا كنجكاوى مردم را از امور غير عادى و كرامات و خوارق عادات به مسائل عقلى و منطقى و علمى و طبيعى و اجتماعى و اخلاقى متوجه سازد و جهت حساسيت آنها را از «عجايب و غرايب » به «واقعيات و حقايق » بگرداند؟ به نظر نمى رسد كه اين نظريه صحيح باشد.اگر چنين باشد بايد بگوييم همه پيامبران دعوت به غيب كرده اند و محمد(ص) دعوت به شهادت.پس چرا صدها آيه از قرآن به همين «عجايب و غرايب » اختصاص يافته است؟ بدون شك يك امتياز اساسى قرآن دعوت به مطالعه عالم طبيعت و شهادت به عنوان آيات الهى است، ولى دعوت به مطالعه طبيعت به معنى منصرف ساختن اذهان از توجه به هر امر غير طبيعى نيست.بر عكس، دعوت به مطالعه طبيعت به عنوان «آيات » و «نشانه » ها به معنى عبور دادن از طبيعت به ماوراى طبيعت است.از نظر قرآن، راه غيب از شهادت و راه ماوراى طبيعت از طبيعت و راه معقول از محسوس مى گذرد.



اهميت كار محمد(ص)در اين است كه همان طور كه به نظر در طبيعت و تاريخ و اجتماع مى خواند و مردمى را كه جز در برابر هر چه غير طبيعى است تسليم نمى شوند تسليم عقل و منطق و علم مى نمايد، مى كوشد انديشه مردمى را هم كه دم از عقل و منطق مى زنند و جز در برابر هر چه طبيعى و محسوس است تسليم نمى شوند، به منطقى برتر و عالى تر آشنا سازد.



امتياز اساسى جهانى كه مذهب به طور كلى - بخصوص اسلام - ارائه مى دهد با جهانى كه علوم و فلسفه هاى محض بشرى ارائه مى دهند اين است كه به قول «ويليام جيمز» در ساختمان جهان مذهب عناصرى وجود دارد علاوه بر عناصر مادى، و قوانينى وجود دارد علاوه بر قوانين شناخته شده بشرى.



قرآن نمى خواهد توجه به طبيعت و محسوسات را جانشين توجه به ماوراى طبيعت و امور نامحسوس نمايد.اهميت قرآن در اين است كه در عين توجه دادن به طبيعت - و به تعبير خود قرآن «شهادت » - ايمان به «غيب » را سرلوحه دعوتش قرار مى دهد: «الم، ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتقين، الذين يؤمنون بالغيب...» .



چگونه ممكن است قرآن در پى منصرف ساختن مردم از توجه به آن امور باشد در حالى كه خودش از همان مقوله «عجايب و غرايب » يعنى معجزه است، بعلاوه بيش از صد آيه در همان مقوله آورده است؟ من معنى اين جمله را نمى فهمم كه: «كتاب تنها معجزه اى است كه اعتقاد به آن تنها به معتقدان به امور غيبى منحصر نيست » .



چه اعتقادى؟اعتقاد به اينكه كتابى است و مطالب عالى دارد، و يا اعتقاد به اينكه معجزه است؟اعتقاد به معجزه بودن چيزى به معنى آيت و بينه الهى بودن، مساوى است با اعتقاد به غيب.چطور ممكن است يك نفر در آن واحد، هم اعتقاد به غيب داشته باشد و هم نداشته باشد؟ گفته شد: «معجزه محمد از مقوله امور غير بشرى نيست، اگر چه يك عمل غير بشرى است » .



معنى اين جمله نيز براى من مبهم است و دو گونه ممكن است تفسير شود: يكى اينكه معجزه محمد(قرآن)به حكم اينكه وحى است نه سخن خود آن حضرت، پس يك عمل غير بشرى است، اما در عين اينكه سخن بشر نيست و سخن خداست، از مقوله امور بشرى است و كارى است عادى در رديف كارهاى بشرى.



بعيد به نظر مى رسد كه مقصود اين باشد، زيرا در اين صورت قرآن امتيازى از ساير كتب آسمانى ندارد.همه آن كتابها به حكم اينكه از مبدا وحى صادر شده اند عمل غير بشرى هستند، ولى به حكم اينكه جنبه خارق العاده ندارند از مقوله امور



غير بشرى نيستند، همچنانكه پاره اى كلمات داريم كه به نام «احاديث قدسيه » معروف اند و عينا سخن خدايند كه وحى و الهام شده اند، اما معجزه و از مقوله امور غير بشرى نيستند.



امتياز قرآن از ساير كتب آسمانى و از احاديث قدسيه در اين است كه هم عمل غير بشرى است - يعنى وحى است - و هم از مقوله امور غير بشرى، يعنى در حد اعجاز و قدرت ما فوق بشرى است.لهذا قرآن مى گويد: قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان ياتوا بمثل هذا القرآن لا ياتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا .



تفسير دوم اين جمله اين است كه معجزه محمد بر خلاف معجزات ساير پيامبران از قبيل عصا را اژدها كردن و مرده را زنده كردن كه مقوله و تيپ كار از مقوله و تيپ كار بشر نيست، از مقوله كارهاى بشرى است، چون از نوع سخن و بيان و علم و فرهنگ است، ولى عمل غير بشرى است، يعنى در حد ما فوق بشرى است، از قدرتى غيبى و ماوراء الطبيعى سرچشمه مى گيرد.اگر مقصود اين باشد - و بايد هم همين باشد - اين خود اعتراف است به غيب، ماوراء الطبيعه، خارق عادت، و بالاخره آنچه «عجايب و غرايب » خوانده شد.پس چرا از اول، برداشت ما از معجزه و خارق عادت، برداشتى از نوع برداشت از خرافه و امور نامعقول باشد؟آيا نمى بايست ما از اول، حساب معجزه و خرق عادت را از حساب خرافات و اوهام جدا سازيم تا افراد كم اطلاع، از اين برداشتها برداشت ديگرى كه خود ما هم نمى خواهيم، نكنند؟و اساسا چرا تعبير معروف «كتاب پيامبر اسلام معجزه است » را تغيير داده و بگوييم «معجزه پيامبر كتاب است » كه قابل سوء تعبيرها و سوء تفسيرهاست؟! از اين نويسنده محترم در جزء آخرين آثارش مقاله اى تحت عنوان «قرآن و كامپيوتر» در رساله «فلق » - نشريه دانشجويان دانشكده ادبيات تهران - منتشر شد كه مى توان آن را تصحيح نقطه نظر او در مساله اعجاز و نشانه اى از تكامل تدريجى فكر او تلقى كرد.



در آن مقاله پيشنهاد تبديل كلمات قرآن به علائم كامپيوترى و استفاده از اين مظهر عظيم تمدن بشرى براى كشف حقايق قرآن طرح شده كه البته پيشنهاد بسيار بجا و بموقعى است.آنگاه به آنچه بعضى از دانشمندان مصرى در اين زمينه انجام داده اند و آنچه بعضى از مهندسان مسلمان ايرانى در صدد انجام آن در اين زمينه هستند و يا انجام داده اند اشاره شده و سپس تحت عنوان «اعجاز قرآن را چگونه مى توان اثبات كرد؟» بحث جالبى در همين مقوله كرده و در ضمن به كتاب بسيار ارزنده سير تحول قرآن كه اخيرا منتشر شده اشاره كرده و كشف با ارزش مؤلف دانشمند آن كتاب را ستوده كه ثابت كرده كوتاهى و بلندى آيات و افزايش كلمات وحى شده بر رسول اكرم در طول بيست و سه سال، يك منحنى دقيق و منظم و خارق العاده اى را طى كرده است، و خود چنين اضافه مى كند: «چه سخنورى است در عالم كه بتوان از روى طول عبارت، سال اداى هر جمله اش را معين كرد؟بخصوص كه اين متن كتابى نباشد كه مثل يك اثر علمى يا ادبى، نويسنده اى نشسته باشد و آن را در يك مدت معين و پيوسته نوشته يا سروده باشد، بلكه سخنانى است كه در طول 23 سال زندگى پرتلاطم يك انسان بر زبانش رفته، بويژه كتابى نباشد كه نويسنده اش در يك موضوع - يا حتى زمينه تعيين شده اى - تاليف كرده باشد، بلكه مسائلى گوناگون است كه به تدريج بر حسب نياز جامعه و در پاسخ به سؤالاتى كه عنوان مى شود، حوادث يا مسائلى كه در مسير يك مبارزه طولانى مطرح مى شود، به وسيله رهبر بيان و سپس جمع آورى و تنظيم گرديده است.»