بازگشت

صورت و سبك قرآن


از آنجا كه قرآن , متنى مقدس و قدسى است , نمى توان و از ادب شرعى به دور است كه درباره آن , هـمـانـنـد سـايـر كـتـابـها سخن گفت , يا آن را در معرض پژوهشهاى زبانشناسى و مخصوصا سبك شناسى آورد. ولى از سوى ديگر از آنجا كه قرآن يك سند عظيم الشان زبانى و يك اثر بسيار مهم ادبى است , لذا شـايـد بـا قيد احتياط و رعايت احترام جنبه قدسى قرآن , بتوان به ضرورت بحث و تحقيق از اين زاويه نيز به آن نگريست و درباره آن بحث كرد. نثر در زبان عربى , در عصر جاهليت و اوان ظهور اسلام , سابقه و نمونه چندانى ندارد. نمونه هايش يا بعضى خطبه هاست يا سجع كاهنان . و در قـرآن سـجـع فراوان هست , كه احتراما و براى آنكه به سجع كاهنان و شعر شبيه نشود به آن فاصله مى گويند و مراد از آن كلمات مشابه پايانى هر آيه است . قرآن با شعر عربى هم كه سابقه درخشانى دارد , شباهت ندارد. قـرآن , قول كسانى را كه مى گويند قرآن شعر و پيامبر (ص ) شاعر است , به شدت نفى مى كند و مى فرمايد كه به او شعر نياموخته ايم و سزاوار او نيست ( يس , 69 نيز ـ الحاقه , 41 ). اما در قرآن , جوهر شعرى بسيار است . يعنى بيان ظريف و مجازى و انواع استعاره ها و تمثيلات و تشبيهات هنرى . همچنين آيات موزون يا موزون افتاده قرآن نيز از يكصد فقره بيشتر است . با وجود اين , و با آنكه نفوذ قرآن در شعر و ادب عربى و فارسى , بسيار عظيم است , ولى قرآن شعر نيست . اين نكته و واقعيت هم حيرت آور است كه بين قرآن و ساير كلمات و ماثورات و خطبه ها و احاديث و آثار بازمانده از رسول اللّه (ص ) و على بن ابيطالب و ديگر بزرگان اسلام , شباهت چندانى ديده نمى شود. و بايد گفت كه قرآن نوعى منحصر به فرد و تافته اى است جدا بافته . ارزش موسيقايى كلمات و جملات قرآن نيز از ديرباز مورد توجه محققان بوده است . قابليت خوشخوانى قرآن و ترتيل و تغنى و همخوانى آن كم نظير يا بى نظير است . از سوى ديگر , قرآن با آنكه اينهمه قصص و حكايات در بر دارد , قصه هم نيست . و با وجود اشارات تاريخى , تاريخ هم نيست . امـا مـهمترين مشخصه و خصيصه ساختارى قرآن كه شايد قدما نيز به آن توجه داشته اند , اسلوب چند وجهى و بلاتشبيه گسسته نماى آن است . يـعـنى شاخه به شاخه شدن معانى و مضامين و قطع پياپى توالى يك مضمون و مدام از معنايى به معناى ديگر پرداختن . اين گسسته نمايى ظاهرى قرآن مجيد , در فرهنگ و ادب فارسى نظير دارد. دو كـتـاب عـظيم كه از شاهكارهاى جاويدان زبان فارسى هستند , نيز همين اسلوب و ساختار را دارند. نخست مثنوى معنوى اثر مولانا جلال الدين بلخى ( م 672 ق ). دوم غزلهاى خواجه شمس الدين حافظ ( م 792 ق ). در مـورد مـثـنـوى , مرحوم فروزانفر بر آن بوده اند كه تحت تاثير قرآن , اين سبك و سياق را پيدا كرده است . در مـورد غزلهاى حافظ كه به اصطلاح بعضى فارسى زبانهاى پاكستان پاشان ( از پاشيدن ) است , نگارنده براى نخستين بار اين نظر را مطرح كرده است كه حافظ با انقلابى كه ( به قول آربرى ) در غزل كرده است , نه تحت تاثير سنت شعرى و تاريخ غزل فارسى است ( چنانكه غزلش هيچ شباهت صـورى و سـاخـتارى با غزل بزرگترين سلفش سعدى ندارد ) , بلكه تحت تاثير ساخت و ساختار سوره هاى قرآن كريم است . مسلمانها اعم از عرب و غير عرب , گويى بيم داشته اند كه به اين خصيصه اشاره كنند. قـديـمـتـريـن اشـاره اى كه در اين باب ديده مى شود حديثى است كه يكى از معاصران پيامبر كه يـهـوديى به نام سلام بن مشكم بوده است از سر شكوه و گلايه به حضرت (ص ) عرض مى كند : چـگـونـه از تـو پيروى كنيم حال آنه قبله ما را ترك كرده اى و كتابى هم كه آورده اى آن طور كه تورات متناسق است , تناسق ( نظم و نسق ) ندارند , كتابى بياور كه مانوس و متعارف باشد وگرنه ما هم نظير اينكه تو آورده اى مى آوريم . سپس خداوند اين آيه را [ در مقام تحدى ] نازل كرد : قل لئن اجتمعت الانس و الجن ... [ اگر انس و جـن هـمـدسـتى كنند كه نظير اين قرآن را بياورند , نظير آن را نخواهند آورد , ولو آنكه بعضى پشتيبان بعضى باشند ] ( اسراء , 88 ـ اسباب النزول , سيوطى ) اگر آن يهودى را بهانه جو و نادان و سـخـن نـشـنـاس بـدانيم , در سخن دانى و قرآن شناسى طه حسين , ترديدى نيست كه بحث مـبسوطى در اين باره دارد و مى نويسد : مثلا موضوعهاى سوره بقره بسيار و از هم بيگانه اند , و ايـن خـود دليل است كه اين سوره يكمرتبه نازل نگشته , بلكه به تدريج و خرد خرد نازل مى شده است . سپس دهها موضوع و مضمون متنوع سوره بقره را براى نمونه ياد مى كند ( ـ آئينه اسلام , نوشته طه حسين . ترجمه محمد ابراهيم آيتى , ص 149 - 151 ). از قرآن پژوهان اروپايى گويا ابتدا نولدكه اسلامشناس آلمانى كه مهمترين تاريخ قرآن را نوشته اسـت , در مقاله قرآن كه براى طبع يازدهم دايرة المعارف بريتانيكا نوشته است به اين خصيصه از سبك قرآن اشاره كرده و گفته است اصولا ذهن هر پژوهشگر امروزين اروپايى سبك قرآن را به اصطلاح ناپيوسته و پاشان مى يابد. ريـچـارد بـل يـكى از برجسته ترين قرآن پژوهان غربى , در كتاب مقدمه بر ترجمه قرآن به اين خـصـيـصه اشاره و آن را ناشى از بيدقتى و اشتباه ناسخان و كاتبان وحى مى داند ولى مونتگمرى وات , قـرآن شـنـاس اسكاتلندى معروف كه اين مقدمه او را تهذيب كرده و گسترش داده است , تعليل او را نادرست مى شمارد. آرتـور جـان آربـرى كـه از بزرگترين اسلامشناسان و قرآن پژوهان غربى است در مقدمه ترجمه قـرآنش به انگليسى , و نيز فريتيوف شوآن در كتاب فهم اسلام , بهتر از ديگران به اهميت هنرى و زبانى - ادبى اين خصيصه ساختارى قرآن پى برده اند و آن را حسن و هنر قرآن شمرده اند , نه عيب و ايراد آن . به نظر مى رسد كه اعجاز و سبك تقليد ناپذير و خارق العاده قرآن , جز از اين طريق ميسر نمى شد. اگر بيان انديشه با رعايت ترتيب و توالى منطقى و مضمونى در كتابهاى ديگر خطى باشد , شيوه بـيـان انـديـشـه قـرآن حـجـمى و حلقوى و بلكه اگر غريب ننمايد كروى است و به قول آربرى كنترپوآنى و پلى فونيك است . اگـر قـرآن مـى خـواسـت هـر مضمون را از فى المثل انديشه توحيدى و نفى شرك و تعدد آلهه تا هشدار به كافران و منافقان تا قصص يكايك انبياء تا توصيف جهنم و بهشت , تا تسلى دادن حضرت رسـول (ص ) تـا اشـارات و تلميحات تاريخى به غزوه ها هريك را در جاى خود و از آغاز تا انجام و يـكـبـار براى هميشه بياورد , سبكش عادى و شايد ملال آور و حداكثر شبيه به تورات ادعايى آن يهودى , يا فى المثل تاريخ طبرى مى شد. و هرگز نمى توانست همانند صورت فعلى هنرى باشد. هنر در اين تلفيق و تلفيق هنرى است . ( بـراى تـفـصـيـل در ايـن باره تطورالاساليب النثرية فى الادب العربى , نوشته انيس المقدسى , مـخـصوصا فصلهاى اول و دوم همچنين مقاله قرآن و اسلوب هنرى حافظ نوشته نگارنده در كـتـاب ذهـن و زبـان حـافـظ و مقدمه بر ترجمه قرآن ( به انگليسى ) اثر ريچارد بل , ويراسته مونتگمرى وات , فقصل پنجم ويژگيهاى سبك قرآنى ).