بازگشت

زن در آئينه جلال و جمال


جناب استاد آيتا جوادي آملي در فصل نخست كتاب «زن در آئينه جلال و جمال»(1) توضيح ميدهند كه در انسان، اصالت با روح است نه بدن، حال آنكه جنسيت، امري بدني است و روح و حقيقت انسان، جنسيت ندارد. قرآن نيز معلم روح انسانهاست بنابراين شأن زن و مرد در قرآن، تفاوتي از اين حيث ندارند. وقتي روح، موجودي مجرد است كه مذكر و مؤنث ندارد و در دين نيز سخن از تزكية روح ميباشد و قرآن براي تعليم و تزكية جان آدمي نازل شده پس اسلام از حيث كمالات، انسان را تقسيم بر دو نكرده و جنسيت را در عرضِ انسانيت قرار نداده است حال آنكه در تفكر غربي ابتدا انسان به دو نوع تقسيم ميشود گرچه سپس ميكوشند اين دو را در مسائل تعليم و تربيت كاملاً شبيه بدانند زيرا در تفكر الحادي، حقيقت انسان، همين بدن است و بدن به دو شكل ساخته شده منتهي هر دو شكل را كاملاً مشابه فرض كرده و حكم واحد در هر دو مورد جاري ميكنند حال آنكه در مكتب الهي، تمام حقيقت انسان، روح اوست و البته بدن نيز ضروري بوده و احكامي دارد. اگر جسم، نقشي در انسانيت انسان بعنوان تمام ذات يا جزء ذات ميداشت، ممكن بود تفكيك ارزشي ميان انسان مذكر و مؤنث، قابل طرح باشد اما قرآن كريم، حقيقت هر انسان را روح او دانسته و بدن را ابزار ميداند و آن را كه فرع است به طبيعت و خاك و گل، و روح را كه اصل است به خدا اسناد ميدهد و ميفرمايد:

«قل الروح من أمر من ربي»(2)



ارزشها تابع جنسيت نيست

استاد جوادي آملي در ذيل اين عنوان آوردهاند كه قرآن، هيچيك از ارزشها و ضد ارزشها را نه مذكر ميداند و نه مونث، زيرا بدن، موصوف اين اوصاف نيست يعني بدن، مسلمان يا كافر، عالم يا جاهل، متقي يا فاجر، صادق يا كاذب، محق يا مبطل، فاضل يا رذيل و عزيز يا ذليل و امين يا خائن نميشود.

«عقل نظري» كه وصفش علم و انديشه است، «دل» كه كارش كشف و شهود است و «جان» كه وصفش فجور و تقواست، هيچيك نه مؤنث و نه مذكرند. همچنين در مسائل اخلاقي كه به «عقل عملي» بازميگردد مانند اراده، خلوص، ايمان، تهذيب، صبر، توكل، و... هيچيك مؤنث يا مذكر يا مخصوص به يكي از آن دو نيستند و اگر «صبر»، جنسيت نداشت در «صابر» نيز مذكر و مؤنث تفاوتي ندارند. بيماريهاي روحي و اخلاقي و ضد ارزشها نيز به «دل» نسبت داده ميشوند كه نه نرينه است و نه مادينه.



عدم تأثير جنسيت در خطابات الهي

مؤلف محترم تصريح ميكنند كه دعوت الاهي، هيچ اختصاصي به مردان ندارد و انبيأ كه انسانها را به سه اصل مبدأشناسي، معاد شناسي و پيامبر شناسي دعوت نمودهاند، نه دعوتنامهاي براي خصوص مردها فرستادهاند و نه زنها را از شركت در اين مراسم محروم داشتهاند.

قرآن كريم از زبان پيامبر«ص» ميفرمايد:

«أدعوالي الله علي بصيرةٍ أنا و من اتبعني»(3)

«من و هركه از من پيروي كرد، دعوت ميكنيم بسوي خدا از روي بصيرت.»

اين دعوت شامل همة انسانهاست. اگر پيامبري دعوتنامه براي مردي به عنوان زمامدار يك كشور مينويسد، پيامبر ديگري هم دعوتنامه براي يك زن به عنوان زمامدار كشوري ديگر مينويسد. اگر رسول خدا(ص) زمامداراني را كه اتفاقاً مرد بودند به اسلام دعوت كرد، سليمان(ع) نيز زمامدار زني را به اسلام فراخواند پس دعوتها عاماند و دعوت شدهها نيز چنينند و هيچ اختصاصي در كار نيست.



زن در ارزشهاي انساني، مستقل است

آيةا جوادي، ادبيات محاوره را از مفاهيم حقوقي تفكيك نموده و تأكيد ميكنند كه استعمال ضمير مذكر، در بسياري از آيات و روايات، جز مورد احكام خاص صرفاً بدلائل لغوي و ادبي - و نه دلائل جنسيتي - است. در مورد مريم(ع) ميفرمايد:

«صدقت بكلمات رَبها و كتبه كانت من القانتين»(4)

«كلمات پروردگارش را تصديق نمود و از عبادت پيشگان بود.»

قرآن نميفرمايد «كانت من القانتات» زيرا زني كه كلمات الهي را باور دارد و به كتابهاي الهي ايمان دارد و اهل قنوت و خضوع است تفاوتي با مردان اهل قنوت ندارد. فرهنگ محاوره، غير از ادبيات كلاسيك و كتابي است. فرهنگ محاوره، زن تبهكار را نيز، جزء خاطئين ميشمارد و قرآن كريم بر همين روش در سورة يوسف ميفرمايد:

«و استغفري لذنبك اًنك كنت منالخاطئين»

«استغفار كن از گناهت كه حقاً تو از خطاكاران بودهاي».

اين نه بمعني آن است كه «خاطئات» نداريم، بلكه براي آن است كه قرآن نيز بر اساس فرهنگ محاوره، سخن ميگويد. پس قرآن بصراحت ميفرمايد:

اولاً: خطاب ما با جان انسانهاست و جان، نه مذكر است و نه مؤنث.

ثانياً: جنسيت به تن آدمي، مربوط است و تن، محل فضائل و معارف نيست.

ثالثاً: وقتي قرينهاي خاص در كلام نباشد، كلام خداوند را براساس فرهنگ محاوره حمل ميكنيم.

رابعاً: هنگام سخن گفتن راجع به تودة «ناس» - مجموع زن و مرد - نميگوئيم «مردها و زنها قيام كردند يا مردها و زنها رأي دادند» بلكه ميگوئيم: «مردم قيام كردند و رأي دادند.» اين فرهنگ محاوره و عرف گفتگو است و بمعني مذكرگرائي نيست.



زن و مقام خلافت

ايشان ميپرسند كه بالاترين مقام انساني كه مقام خلافت و خليفةا بودن است آيا مخصوص مرد است؟ يا خلافت، مخصوص مرد نيست ولي مردان قادر به تحصيل خلافت شدهاند و زنان نشدهاند؟ و يا اينكه خلافت، مشروط به هيچ جنسيتي نيست و آنان كه خليفةا شدند، انسانيت آنها باعث خليفةاللهي آنان بوده است نه مرد بودنشان؟ بعبارت ديگر، مرد، خليفه نشده اما كسيكه خليفه خدا شده، بدن مردانه داشته است.

قرآن كريم ميفرمايد: «اني جاعلٌ فيالارض خليفةً»(5) من در زمين جانشيني قرار دهندهام.

مقام خليفةا، مقام انسانيت است نه مقام مردان. محور تعليم و تعلم نيز جان آدمي است، نه بدن او و نه مجموع جان و بدن. آن كه عالمِ ميشود، روح است و روح، نه مذكر است و نه مؤنث. آن كه عالم به اسمأ الهي است، جان است نه تن. در نتيجه، آن كه معلم فرشتههاست، جان آدمي است نه تن، و مسجود ملائكه نيز جان است نه جسم و جنسيت.



زنان الگو در قرآن

نويسنده محترم سپس به زناني كه در قرآن بهعنوان الگو براي همة بشريت معرفي شدهاند، اشاره ميكند:

اهتمام قرآن به شخصيت زن: در ايام نزول قرآن، زن مورد تكريم و احترام نبود و قرآن كريم بيش از حد توقع و انتظار افكار عمومي بر بزرگداشت و احترام به زن، تكيه نموده و در تمام شئون زندگي براي او سهمي قائل شد و تصريح به يگانگي او با مرد در مقام انسانيت فرمود.



فاطمه(ع) كلمة ا…:

همانگونه كه خورشيد وجود حضرت امير - سلامالله عليه - بر عالم انساني، ميتابد حضرت زهرا(ع) نيز ميتابد و اگر فاطمه زهرا(ع) معروف شدهاند، نه براي آن است كه زن تنها در حضرت زهرا(ع) خلاصه شده بلكه به اين دليل است كه ايشان ديگران را تحتالشعاع خود قرار داده است. در بين زنان حضرت فاطمه - صلوات الله عليها- اشتهار يافت وگرنه زنان فراواني بودند كه هم از عصمت برخوردارند و هم از كمال متعارف و فوق متعارف، وليكن علت درخشش حضرت زهرا(ع) در بين زنان، همان است كه حضرت علي(ع) در بين اوليأ الاهي ميدرخشد.



يوسف و مريم، دو مظهر عفت:

قرآن كريم در مقام بيان قوة جاذبه و معرفي ملكة «عفاف»، هم از مرد و هم از زن مثال ميآورد. اما آيا مرد در اين صحنه، عفيفانه تر تجلي نموده يا زن؟

يوسف صديق(س) و حضرت مريم(س) مزاياي ارزشي فراواني داشتند. قرآن نقل ميكند يوسف مبتلا شد و در اثر عفاف، نجات يافت. مريم نيز امتحان شد و در پرتو عفاف، ارتقأ يافت اما توصيف قرآن از اين دو معصوم(ع) كمي متفاوت است: هنگامي كه يوسف(ع) آزمون ميشود، تعبير ميفرمايد:

«همَّت به وهَم بها لولا أن رأي برهان ربه»(6)

«آن زن قصد او كرد و او نيز اگر برهان پروردگار را نديده بود، آهنگ او ميكرد.»

زن مصري، همت گماشت و تعقيب يوسف(ع) كرد ولي يوسف صديق(ع)، نه تنها مرتكب حرام نشد و مقدمات حرام را آماده نكرد بلكه اساساً قصد و همت فساد از ناحية يوسف در ميان نبود:

«اِلا عبادك منهم المخلصين»(7)

بنابراين، به اعتراف شيطان، يوسف صديق، منزه از اين گزند بود چرا كه مفتريان نيز كه دامن پاك يوسف را متهم كردنده بودند، سرانجام اعتراف نمودند و گفتند:

«الاَّن حصحص الحق أنا راودته عن نفسه»(8)

«اكنون حق پايدار گشت، من، از او كام خواستم.»

خداوند نيز به نزاهت و قداست يوسف(ع) شهادت داد و فرمود: نه تنها يوسف به طرف بدي نرفت بلكه بدي هم به طرف يوسف نرفت:

«كذلك لنصرف عنه السوءَ و الفحشأ»(9)

«اينگونه بدي و پليدي را از او برگردانيم.»

اما حضرت مريم(ع) از لحاظ ملكة «عفاف»، يا هم سطح يوسف صديق(ع) - كه خدا از او بعنوان عبد مخلَص ياد كرد (من عبادنا المخلَصين) - و يا از او بالاتر است. زيرا وقتي عفاف مريم(ع) مطرح ميشود، سخن از «همت به وهمَّ بها لولا أن رأي برهان ربه» نيست و نميفرمايد كه اگر مريم(ع)، دليل الهي را مشاهده نميكرد، مايل به عمل خلاف عفت ميشد:

«قالت اني أعوذ بالرحمن منك اًن كنت تقياً»(10)

«مريم گفت: اگر پرهيزكاري، از تو پناه به خداي رحمان ميبرم.»

يعني نه تنها ميل نكرد بلكه آن فرشته را نيز كه به صورت بشر بر او ظاهر شده است نهي از منكر ميكند و ميگويد: اگر با تقوايي، دست به اين عمل نزن. مريم(ع) به فرشتة متمثل ميفرمايد: من دستم بسته است، تو هم دستت را ببند. آيا اين تعبير، لطيفتر از تعبير يوسف«ع» نيست؟



زن و دفاع از دين

استاد سپس به نقش فعال زنان صالح در جهاد ديني عليه كفر و ظلم و حضور در عرصة سياسي اجتماعي اشاره ميكنند. قرآن كريم در مبارزه عليه ستم، مرداني را به عنوان الگو ارائه داده اما آنچه در جريان مبارزه با ستم فرعوني مطرح ميشود، مبارزات زنان است. قرآن كريم از سه زن كه موسي «ع» را از كشته شدن حفظ نموده و تربيت كردند بعنوان نمونه ياد ميكند. مادر موسي، خواهر موسي و زن فرعون، اين سه زن با حاكميت سياسي مبارزه كردند تا اين مرد بزرگ پرورش يافت و تاريخ را دگرگون كرد.

قرآن ميفرمايد: «أوحيناالي أُم موسي».(11) از يكسو وقتي مادر موسي(ع) فرزند را به دستور الهي به دريا انداخت، به خواهر موسي گفت: اين جعبه را تعقيب كن «و قالت لاُخته قصيه»(12) از سوي ديگر همسر فرعون گفت:

«ولا تقتلوه عسي أن ينفغنا أو نتخذه ولداً»(13)

«نكشيد او را شايد سودي به ما رساند يا او را به فرزندي بگيريم.»

بدنبال جعبه تا قصر فرعون رفتن، كار آساني نيست. آسان نبود كه مادري به دخترش بگويد، اين جعبه را در اين شرائط خطرناك، تعقيب كن و اگر به خانة فرعون هم رفت با آن برو و پيشنهاد دايه را طرح كن:

«هل أدلكم علي أهل بيت يكفلونه لكم و هم له نا صحون»(14)

«آيا راهنمايي كنم شما را به خانوادهاي كه او را براي شما نگه دارند و دلسوزش باشند؟»

در آن روز هر زن شيرده را شناسائي ميكردند تا اگر نوزاد او پسر باشد، اعدام شود. در چنين وضعيتي، پيشنهاد و معرفي يك زن شيرده، امر عادي نيست بلكه قدم نهادن در عرصه خطر و روبرو شدن با مرگ و اعدام بود. علاوه بر اين كه مادر شدنِ مادر موسي(ع) نيز مخفيانه بود و به هر حال فرعونيان از نوزاد و جنسيت آن سئوال ميكردند. پس كاري عادي نبود كه خواهر موسي(ع) به عهده بگيرد و كار كوچكي نبود كه مادر موسي(ع) چنان دستوري را بدهد. پيشنهاد زن فرعون نيز پيشنهاد سهلي نبود كه با خون آشامترين مرد عصر به سر ميبرد. زنان ممتازترين رسالت را براي حفظ اديان ابراهيمي عهدهدار بودند و در قلمروي علم نيز زنان در حد مردان، جزء كلمات الهي بودند كه آدم(ع) را از بُعد الاهي نجات دادند و زمينة قبول توبة او را فراهم آوردند. بنابراين هيچ قواي روحي وجود ندارد كه در آن صرفاً مردان پيشتاز بوده و زنان سهمي نداشته باشند پس اولاً بايد زن موقعيت خويش را درك كند و ثانياً ديگران به اين موقعيت، حرمت بنهند و ثالثاً امكانات را فراهم بكنند آنگاه ارزيابي شود كه در ميدان آزمون چه اندازه، زن ميتواند موفق بشود و چه اندازه مرد ميتواند پيشرفت كند.



مقام والاي مادر در قرآن

در نوع دستوراتي كه اسلام به زن و مرد ميدهد، در عين حال كه راه مشتركي براي هر دو قائل است، راه اختصاصي هر يك را هم از نظر دور نميدارد. وقتي احترام به پدر را بازگو ميكند براي گراميداشت مقام زن، نام «مادر» را جداگانه و مستقلاً طرح ميكند. قرآن كريم، احسان به پدر و مادر را در كنار عبادت حق، به عظمت ياد ميكند: «أن اشكرلي ولوالديك»(15) شكرگزار من و پدر و مادرت باش.

اما پس از همة تجليلهاي مشترك از زحمات «مادر» سخن ميگويد نه پدر:

«و وصينا الانسان بوالديه احساناً حملته أُمه كُرهاً و وضعته كرهاً و حمله و فصاله ثلاثون شهراً»(16)

و از زحمات سي ماهة مادر سخن ميگويد كه: «دوران بارداري، زايمان و دوران شيرخوارگي براي مادر دشوار است» و همه را به عنوان شرح خدمات مادر ذكر ميكند. و حتي اشارهاي به پدر در عرض مادر نميرود.



وظايف پرورشي زن

بخش مهمي از مسئوليتهاي پرورشي به عهدة مادر است كه پدر از آن محروم است. زن حداقل، سيماه بار مسئوليتهائي مهم را ميكشد دين، وظايف و راهنماييهايي در ظرف سي ماه براي مادر مقدر نموده و با او سخن گفته است. اين سيماه عبارت است از: حداقل دوران حمل، شش ماه - و اكثر آن نه ماه - و دو سال دوران شيرخوارگي كودك، كه روي هم سي ماه ميشود.

«و الوالدات يرضعن أولادهن حولين كاملين»(17) «و مادران شيرميدهند فرزندانشان رادوسال كامل.»

در اين سي ماه كه مستقيماً كودك از مادر تغذيه ميكند، مادر عملاً مسئول حيات دو نفر است و دو تكليف دارد اما پدر تنها در اصل نطفه، موظف است كه حلال بخورد و اگر بعد مبتلا به حرام شد، ارتباط تنگاتنگي با پرورش كودك ندارد زيرا غذاي حرام پدر در جهاز گوارشي پدر هضم ميشود اما غذاي مادر در دستگاه گوارشي او تبديل به شير ميشود و كودك مستقيماً از آن تغذيه ميكند. او موظف است به كودك، شير حلال دهد و براي همين منظور خود نيز حلال بخورد. اين در مورد تغذيه جسماني است اما در مورد غذاي روحاني نيز چنين است. اگر مرد خاطرة بد، خيال و هوس بدي در سر بپروراند خود را ميسوزاند. خيال گناه و خاطرة تلخ در درون مرد، عليه خود اوست اما خيال باطل و حرام و انديشة گناه و خاطرات تلخ براي زن عليه دو نفر خواهد بود. آيا اين نشانة عظمت زن نيست؟ خداوند به زن فرمود: مسئوليت تو در حفظ خاطرات و انديشهها و افكار و عقايد و اخلاقيات بيش از مرد است. مرد، يك نفر را ميسوزاند و تو دو نفر را. تو مسئول دو نفر هستي از اين روي مراقب افكار و انديشههايت باش زيرا كه بسياري مسائل از راه انديشه به فرزند ميرسد.

اگر مادري بداند كه انديشههاي او در شخصيت كودك اثر ميگذارد، انديشه و بينش خود را تعالي بيشتري ميبخشد. وظيفه مادر تنها اين نيست كه با وضو، كودك را شير دهد و وقتي پستان در دهان كودك ميگذارد «بسمالله» بگويد، اين نيز مهم است اما اينها عبادتهاي ظاهري است. دين ميفرمايد انديشههاي خود را نيز مواظب باش، همانگونه كه به مرد ميگويد: هنگام ارتباط با زن، به فكر نامحرمي كه در خيابان ديدي، نباش چون خداوند آگاه ميباشد. بنابراين مسئوليت زن در اين سيماه به مراتب بيش از مرد است و هر كه مسئوليتش بيشتر باشد در صورت عمل به آن، قرب و توجهش به خدا بيشتر و موفقتر است. هركس مسئوليت بيشتري دارد اگر به تكليف خود با ديد تكريم بنگرد، به خدا نزديكتر است. چه كسي وارد بهشت شده تا ببيند مقام زن كمتر از مقام مرد است؟ انسان نبايد در حوزة اسلامي به سر ببرد و عينك بر چشم غرب داشته باشد. انسان بايد در برج بلندي بايستد و گذشته دور و آيندة نامحدود را در نظر داشته باشد آنگاه ببيند در اين مسير نامحدود، زن موفقتر است يا مرد؟ زن اگر موفقتر از مرد نباشد كمتر از مرد نيز نيست.



زن در عرفان

نبوت و رسالت

استاد جوادي در فصل دوم كتاب در بحث از مقامات عرفاني و ولايت باطني در زن، ابتدأ مسئله «پيامبري و زن» را به بحث گذارده و ميفرمايند گرچه زن صاحب شريعت نداشتهايم - كه يك مأموريت اجرايي است - اما بايد دانست كه بعد از ختم نبوت تشريعي و پايان پذيرفتن رسالت تشريعي، اين راه براي همگان اعم از زن و مرد بسته شده است و از اين رهگذر قرنهاست كه هيچ ثمرهاي بر اين تفاوت مترتب نيست و آنان كه قصد بيرون كردن زنان از صحنة سياسي، اجتماعي، فرهنگي اقتصادي را دارند هيچ بهانهاي از اين حيث در دست ندارند زيرا اگر محروميت از رسالت تشريعي، نقص است مرد نيز چون زن بعد از ختم نبوت از آن محروم است و اگر برخورداري از پشتوانة اصيل نبوت يعني «ولايت»، ارزش است زن نيز همچون مرد از اين كرامت برخوردار است و اگر تقسيم كار اجرائي بدون اختلاط زن و مرد و تماس نامحرمانه مطرح است زن نيز ذيحق است و اگر سخن از اختلاط و تماس ناصواب و برخورد نامشروع است مرد نيز چون زن از اين كار منع شده است و اگر تقسيم عادلانة سمت اجرايي با در نظر گرفتن استعدادها و ارزيابي خصوصيت هر يك از اين دو صنف، مورد نظر است هر كدام بهنوبة خود توان مسئوليتهاي مناسب خود را دارند و البته در كارهاي اجرايي سنگين، مرد وظايف بيشتري بر عهده دارد و اين به معني قُرب بيشتر مردان به خداوند نيست.



زنان و مقام خليفة اللهي

در پاسخ اين سؤال كه اگر انسان، خليفةالله است و مقام انسانيت، منزه از جنسيت است چرا در بين مردان، افراد بيشتري به اين مقام راه يافتهاند ولي در بين زنان افراد كمتري به اين مقام رسيدهاند؟

استاد پاسخ ميدهند:

اولاً بسياري از زنان هستند كه فضائلشان در تاريخ ثبت نشده است.

ثانياً ذكر نام چهار زن برگزيده در قرآن بمعناي انحصار در ايشان نيست.

ثالثاً اگر جامعه رشد داشته باشد، ميكوشد امكانات ترقي و سعادت را در اختيار هر دو صنف قرار بدهد و اگر عقب افتاده است نبايد تحجر فكري جامعه را به پاي مذهب نوشت چرا كه مذهب راه را براي هر دو صنف باز كرده و هيچ كمالي را مشروط به مردانگي نكرده است و اگر چند مورد كار اجرائي سنگين را بر دوش مرد نهاده است، يك تكليف است نه امتياز. قرآن همانگونه كه در بدو پيدايش انسان، سخن را در محور خلافت شروع كرده است و خلافت، زن و مرد ندارد در پايان پيدايش و در انجام عالم نيز وقتي مسأله معاد، مواقف قيامت، برزخ و حشر، سؤال و جواب و كتاب و توزيع اعمال و عبور از صراط و كوثر و مانند آن را مطرح ميكند، هيچگاه بين زن و مرد فرقي نميگذارد و در همة اين موارد زن و مرد با هم هستند.

دين براي زن، حساب خاصي قائل است. روايتي از امام ششم(ع) نقل شده كه زن اگر خواست تسبيح بگويد با انگشتانش بگويد: «فانهن مسؤولات».(18) شايد چنين دستوري دربارة مرد نباشد كه با انگشت تسبيح بگويد ميفرمايد زيرا اين سرانگشتان در قيامت، مورد سؤال واقع خواهند شد. اين عنايتي از سوي خدا نسبت به زن است كه با انگشت خود عدد تسبيح را بشمارد تا انگشت او نيز عبادت كند، آنگاه ديگر با اين دست معصيت نميكند. اسلام اصرار دارد كه زن با تمام اعضاي بدنش بندة حق باشد و به همين دليل او را چند سال قبل از مرد، مورد عنايت قرار داده و زودتر مكلف كرده است. بارگاهي را تصور كنيد كه بدون اذنِ ورود نميتوان در آن وارد شد. اگر در آن بارگاه رفيع، زن را شش سال زودتر از مرد راه دهند معلوم ميشود كه زن پيش از مرد مورد عنايت صاحب بارگاه قرار گرفته است. اگر از اين شواهد، عظمت زن و برتري او نسبت به مرد را استنباط نكنيم لااقل بديهي است كه دين، عنايت خاصي به زن دارد. البته زنان بايد موقعيت خود را درك كنند چرا دين صريحاً به مرد ميگويد تو برو و شش سال ديگر هم بازي كن و بعد بيا، ولي زن را به حضور ميپذيرد. مثل آنكه در مجمع علمي به كودكان نابالغ ميگويند برويد بازي كنيد، اينجا جاي شما نيست اما بزرگترها را راه ميدهند. آيا اين براي آن است كه زن ناقص است؟ يا براي آن است كه زن ريحانه است و اين گل فقط بايد به دست باغبان باشد و باغبان اين گل فقط خداوند است.



مقامات عرفاني زن

زناني كه داراي ذوق عرفاني بودهاند و آن ذوق توسط اسلام شكوفا شده و جملات و كلمات بلند عرفاني بيان كرده و يا اشعار ارزشمندي سرودهاند، در تاريخ فراوان است كه از آن جمله ميتوان از رابعة شاميه، رابعة بصريه عدويه و رابعه دختر اسماعيل نام برد. در شرح حال رابعه دختر اسماعيل آمده كه وقتي حالي به او دست ميداد، اهل بهشت را ميديد و ميگفت: «رأيت أهل الجنة يذهبون و يجيئون و ربما رأيت حورالعين يستترن مني بأكمامهن.»(19)

و همان طوري كه گاهي مردان به جايي ميرسند كه خود را از ائمه (ع) مستور ميدارند، همچنين بعضي فرشتهها به جايي ميرسند كه خود را از اولياي الهي كه مردند ميپوشانند زنان نيز گاهي به جايي ميرسند كه حوريها خود را از آنها ميپوشانند. زنان بهشتي از حوريها بالاترند، و اين پايگاه واقعي زن است. اگر كسي توهم كند كه بعضي محدوديتهاي اجرايي نميگذارد زن به اين پايگاههاي برتر برسد، توهمي بيهوده است.



زن و برهان

تفاوت زن و مرد به حسب علل دروني و بيروني

استاد در فصل سوم كتاب به توان استدلالي و برهاني زن پرداخته و ابتدأ به سنخشناسي تفاوتها ميپردازند. بين زن و مرد تفاوتهاي مختصري در اين خصوص وجود دارد. شايد براي بعضي اوصاف نفساني، مقدمات و ابزاري لازم باشد كه در مغز مرد بيشتر وجود دارد و براي نيل به برخي كمالات انساني ديگر ابزاري ضروري باشد كه در دستگاه مغز زن بيشتر يافت ميشود بنابراين اگر كسي رابطه بين همة فضائل نفساني و ذرات ماده را بررسي نموده و كاملاً براي او روشن شود كه براي رسيدن به هر فضيلت خاص چه قسمتي از بخشهاي مغزي لازم است، آنگاه ميتواند ادعا كند كه چون بين دستگاه مغز زن و مرد تفاوت است در نتيجه، مقام زن از مقام مرد نازلتر است در حالي كه اقامة اين دليل دشوار و نشدني و اين ادعا بدون دليل، قابل قبول نيست. بنابراين چون از نظرعوامل و علل بيروني، تفاوتي نيست و راهي هم براي حكم به تفاوت در علل و عوامل دروني وجود ندارد يا لااقل حكم به تفاوت، مشكل است پس بهيچوجه نميشود گفت: مرد بر زن، فضيلتي ارزشي دارد.



تفاوت عقلي بين زن و مرد

گاهي گفته ميشود كه عقل مرد بيش از عقل زن است و چون عقل در اسلام، معيار كمال انساني است پس هر كس عاقلتر است، به كمال انساني نزديكتر و نزد خدا مقربتر است و هر كه از عقل، دورتر است از كمال انساني، كم بهرهتر و از مقام قرب الهي محرومتر است بنابراين مرد بيش از زن به خدا نزديك است.!!

اين استدلال، مغالطهاي است كه در اثر اشتراك لفظ رخ ميدهد. عقل بصورت اشتراك لفظي بر معاني گوناگون، اطلاق ميشود. لذا بايد اولاً روشن شود كدام عقل، معيار كمال انساني و قرب الهي است و ثانياً در كدام عقل، زن و مرد با يكديگر تفاوت دارند؟

عقلي كه در آن، زن و مرد، تفاوت دارند غير از عقلي است كه ماية تقرب اليالله و كمال انساني است.

اگر دو معناي عقل، تفكيك بشود ديگر نميتوان قياسي ترتيب داد تا از آن، فضيلت مرد بر زن استنتاج شود زيرا عقلي كه در زن و مرد، متفاوت است عقل اجتماعي مربوط به نحوة مديريت در برخي حوزههاي سياسي، اقتصادي، علمي و يا رياضي است و بر فرض كه ثابت بشود در اين گونه از علوم و مسائل اجرايي، عقل مرد بيش از زن است - كه اثبات اين مطلب نيز كار آساني نيست - ولي آيا آن عقلي كه ماية تقرب اليالله است، همين عقلي است كه بين زن و مرد، مورد تمايز ميباشد؟ آيا ميتوان گفت هر كس مسائل فيزيك، رياضي و فلسفه و مانند آن را بهتر بفهمد، به خدا نزديكتر و انسانتر است؟

عقلي كه موجب تقرب ميباشد، همان است كه از رسول خدا(ص) دربارة آن آمده است:

«عقل، چيزي است كه انسان به وسيلة آن، نيرو، غرايز و اميال را عقال ميكند پس عقل را عقل مينامند چون كه جلوي اميال و غرايز را گرفته و زانوي شتر سركش جهل و شهوت را عقال ميكند.»

در اين عقال كردن، هر چه بيشتر غرايز را ببنديد كاملتر ميشويد، البته معناي بستن غرايز، تعديل - و نه تعطيل - آنهاست. حتي اگر كسي در مسائل سياسي يا اجرايي، حسابگرتر و خردمندتر بود نشانه آن نيست كه به خدا هم نزديكتر است. چه بسا هوش سياسي يا علمي و رياضي كه صاحب خود را به جهنم بكشاند و بسا مردي كه در علوم اجرايي، قويتر از زن باشد اما توان عقال كردن غرايز خويش را نداشته و از حيوانات پستتر باشد.



حل شبهات و روايات معارض

در فصل چهارم، مؤلف محترم به رفع شبهه در خصوص چند روايت در باب زنان پرداختهاند:



اصالت و استقلال زن

انسان، زن يا مرد، ابزار فراواني براي تكامل در اختيار دارد و هرگز خود نبايد ابزاري براي دنيا و متاع زودگذر آن باشد و در اين جهت، هيچ امتيازي بين زن و مرد نيست تا گفته شود كه نگرش اسلام به زن، ابزارگونه است و زن بعنوان موجود وابسته تلقي ميشود. پس چرا ميگويند: زنِ نمونه، يك همسر خوب يا مادر خوب است؟ آيا براي خود زن اصالتي نيست؟ آيا بايد او را با ارزشهاي مردانه سنجيد؟! پاسخ استاد آن است كه «مادر يا همسر خوب» بودن، نه رقيب «زن خوب» بودن و نه جانشين آن است و اين گونه تعبيرها براي مرد نيز وجود دارد و منظور از اين تعابير، حذف استقلال هويت انساني زن يا مرد يا حذف اصالت زن نيست. زن تنها واسطة منافع براي مردها و كودكان يا ابزار خانواده يا جامعه نيست تا ديگران به كمال برسند و او در حد ابزار بماند. انسان متكامل (زن يا مرد)، داراي شئون گوناگون است و نشانة كمال او در چهرة وظايف اجتماعي نيز ظهور مينمايد و خوبي زن در سِمَتهاي ياد شده هم متبلور است چنانچه خوبي مرد در صورت ارائه وظايف خاصِ خويش جلوهگر ميباشد. بنابراين زن، موجودِ وابسته نيست تا حقوقِ وابستگي دريافت نمايد و هويتِ ابزاري ندارد تا از استقلال ذاتي، محروم باشد و گرچه در مواردي نقش متفاوتي با مرد ايفأ ميكند اما هيچ تفاوتي از حيث استقلال و كمال انساني و اهداف خلقت با يكديگر ندارند.

ازدواج، هويت ديني

زن نه تنها ملعبة مرد و ابزار او نيست بلكه چون بنيان مرصوصي است كه مرد را از پرتگاه دوزخ ميرهاند و با هم از خطر تيرگي و تاريكي آسوده ميشوند.

رسول اكرم(ص) ميفرمايد: «مَن تزوج أحرز نصف دينه»(20)

زن و مردي كه عقد زناشويي ببندند هر كدام، نصف دين خود را حفظ نمودهاند. يعني در ازدواج، هويتِ مرد براي زن و نيز هويت زن براي مرد، يك هويت ديني است نه غريزي و آميزش حيواني كه در هر نر و مادهاي يافت ميشود. چنين نگرش ملكوتي به «زن» و نگاه الهي به «ازدواج» و بينش آسماني به تشكيل كانونِ مشترك زناشويي، مرد يا زن را از نگاه وابستگي و ابزاري، مصون ميسازد و براي هر دو استقلال در عين ارتباط و مسئوليت دو جانبه قائل است.

مهريه، ارزشي قدسي

اولين كابيني كه براي مبدأ نسل كنوني بشر يعني نكاح آدم و حوا(ع) معين شد، آموزش احكام و حِكَم الهي بود، چنانكه خداوند به حضرت آدم(ع) فرمود:

«رضايي أن تعلمها معالم ديني، فقال (ع) ذلك لك يا رب»(21)

«رضاي من آن است كه معارف دين مرا به او بياموزي، آدم گفت: قبول كردم.»

رسول گرامي اسلام(ص) نيز صداق برخي اصحاب صدر اسلام را تعليم سورهاي از قرآن قرار ميداد. حصر ارزش انساني در «امور مادي» و انحصار حقوق در «مزاياي طبيعي»، و حذف مسائل معنوي در تحليل مباني حقوق، و معنويت را تنها از ديدگاه «اخلاق» نگاه كردن و اخلاق را پايينتر از مزاياي حقوق مادي دانستن، محصول مبناي حسگرايي و طبيعتزدگي است كه مكتب مقابل خود را ذهنگرايي ميپندارد.

اساس نكاح، صبغة ملكوتي دارد. اگر كابين زن، جنبة تكاثر پيدا كند و از معيار معقول و مقبول، فاصله بگيرد، چنان زني مشئومه خواهد بود و قبح او در گراني مهر او است. حضرت امام صادق (ع) فرموده است:

«...فأما شؤم المرأة فكثرة مهرها».(22) «زشتي زن در افزوني مهر است.»

قيوميت شوهر نسبت به زن؟

معناي قيم بودن شوهر نسبت به زن، يك امر حقوقي تخلفناپذير نيست زيرا در صورتي كه زن، استقلال اقتصادي داشته و صلاحيت اداره و تدبير معيشت خويش را واجد باشد، ميتوان در متن عقد نكاح مثلاً محدودة آن قيوميت را با توافق طرفين تعيين نمود البته تمكين جنسي و رعايت حقوق جنسي شوهر، غير از قيوميت است. همچنين لازم است توجه شود كه عنوان «سالار» به معناي فرمانروا و حكمران يا فوق قانون و غير مسئول، براي هيچ كسي نسبت به ديگري روا نيست، خواه در حريم خانه به عنوان مرد سالاري و خواه در متن جامعه بعنوان رئيس سالاري يا عناوين ديگر، زيرا مهمترين شرط سرپرست خانواده يا جامعه همانا دو عنصر محوري «علم» و «عدل» است. مدير يك نهاد اجتماعي بايد در جريان تشخيص اصول مديريت، آگاه و مطلع و در اجراي اصول و مواد مديريت، عادل و معتدل باشد.

وقتي زن در مقابل مرد و مرد در مقابل زن بعنوان دو صنف مطرح باشند هرگز مرد، قَوام و قيم زن نيست و زن تحت قيوميت مرد نيست. «قيوميت» بمفهوم نوعي مسئوليت اجتماعي مربوط به زن در مقابل شوهر و شوهر در مقابل زن باشد. قوام بودن به معني تصدي و مسئوليت است و خود بخود، نشانة كمال و تقرب اليا... هم نيست بلكه صرفاً يك مسئوليت اجرايي با همة بار حقوقي آن است. «قوام بودن» مربوط به مديريت اجرايي است و «قيم بودن» در محور خانواده است. در امور مالي زن، قيم مرد است و در امور ديگري مرد، قيم زن. در اصول خانوادگي بسياري از مسئوليتها طرفيني است.

قضاوت زن

استاد سپس به قضاوت و مرجعيت بعنوان مسئوليتهائي كه مردانه دانسته شدهاند اشاره كرده و نظر فقهي خود را در اين خصوص اعلام ميدارد. استاد جوادي، فتوي ميدهند كه زنان نيز ميتوانند قاضي و مرجع تقليد باشند. ايشان ابتدا روايتي را كه براي نفي قضاوت زن، بدان استدلال ميشود مورد بحث قرار داده ميگويد: نكتة اساسي مربوط به متن حديث، اين است كه برخي احكام مندرج در آنغير الزامي است يعني مستحب يا مكروهاست پس نميتواند قضاوت زن را منع يا تحريم كرده باشد. مطلب ديگر اين است كه در حديث مزبور، تكليف شاق قضأ از زن برداشته شده نه آن كه او را از قضاوت محروم نموده باشد. برخي از كارهاي دشوار مانند وجوب حضور در نماز جمعه هرچند از فاصلة دوفرسخ، تكليف مرد است و چنين وظيفة مشكلي بر زن نيست. همچنين پذيرفتن مسئووليت سختِ قضأ نيز بر مرد واجد شرائط، واجب است (گاهي عيني و گاهي كفايي) ليكن بر زن واجب نيست و آنچه از حديث، استظهار ميشود تنها سلب تكليف قضاوت است نه نفي حق قضاوت. زيرا در حديث مزبور آمده است: «ليس علي المرأة جمعة... ولا تولي القضأ...»، معناي عبارت مزبور اين است كه بر زن، شركت در نماز جمعه و نيز پذيرش سِمَت قضأ، واجب نيست و در حديث نيامده كه: «ليس للمرأة جمعة... ولا تولي القضأِ» تا از آن سلب حق قضاوت استفاده شود. غرض، سلب تكليف از زن براي سهولت كار زن است نه سلب حق، و بين اين دو فرق عميقي است.

در برخي امور، حضور زن نارواست و امر وي در آن نافذ نيست نظير جايي كه مستلزم تماس نامحرمانه با نامحرم باشد. اين موارد كه سهم مختص مرد است، داوري زن در آن صحيح نيست و اما در مواردي كه مخصوص زنان يا مشترك بين زن و مرد باشد و يا مخصوص مردان باشد ليكن مستلزم محذوري از قبيل تماس با نامحرم نميباشد، دليل روشني بر شرط مردانگي در قضاوت، يافت نميشود.

بنابراين اگر زن به مقام شامخ اجتهاد رسيد و داراي ملكة عدالت باشد و شرايط ديگري كه در قضا و اوصاف قاضي، معتبر است واجد باشد، ميتواند متصدي «قضاوت» زنان با نصب از طرف فقيه جامع الشرايط كه ولايت امر مسلمين و رهبري جامعة اسلامي را به عهده دارد، شود و از نظر فقهأ و بزرگاني چون مقدس اردبيلي نيز قضاوت زن، مانعي ندارد.



مرجعيت زنان

استاد مينويسند كه با تحليل كوتاه و گذرايي كه دربارة قضاي زن به عمل آمد، مرجعيت وي آسانتر خواهد بود زيرا براي محذورهاي جنبي، علاجهاي جانبي نيز وجود دارد.

جنبة عاطفي بودن زن ذاتاً مانع از تعديل قواي عقلي و فكري او نخواهد بود و بحث در صورتي است كه زن مزبور از اعتدال عقل نظري برخوردار بوده و جنبة خردورزي و فرزانگي معتبر در قضا و مرجعيت، مقهور عاطفه و احساس نگردد زيرا گاهي خردورزيِ برخي مردان هم مقهور بعضي از شؤون نفساني آنان شده و جنبة فرزانگي آنها تحت پوشش جنبههاي نفساني قرار ميگيرد و در اين حال چنين مردي نيز واجد شرايط قضاوت يا مرجعيت نميباشد. ممكن است لزوم تمرين زنان براي تعديل عواطف، بيشتر از مردان باشد ليكن اگر در پرتو تمرين، شرايط مساوي پديد آيد دليلي بر محروميت زنان از سمتهاي يادشده چون مرجعيت و قضاوت، به ويژه نسبت به جامعة زنان وجود ندارد.



شبهة نقصان عقل و ايمان زن

يكي از شبهاتي كه پيرامون موضوع زن همواره مطرح ميشود، مضمون روايتي در نهجالبلاغه است كه عليرغم روايات بسيار ديگر در مدح زنان صالح فرموده است:

«زن ايمانش ناقص است، زيرا در ايام عادت از نماز و روزه محروم است، عقلش كم است، زيرا شهادت دو زن معادل يك مرد است، و حظ مالي او نيز نصف سهميه مرد است.»(23)

رفع شبهه

استاد ميگويند كه گاهي حادثه و يا موضوعي، در اثر يك سلسله عوامل تاريخي، زمان، مكان، افراد، شرايط و علل و اسباب آن، ستايش يا نكوهش ميشود. معناي ستايش يا نكوهش بعضي حوادث يا امور جنبي حادثه، اين نيست كه اصل طبيعت آن شيء، ستايش و يا نكوهش شده، بلكه احتمال دارد زمينة خاصي سبب اين ستايش يا نكوهش شده است و اين نكوهش نهجالبلاغه راجع به زن، ظاهراً به جريان جنگ جمل برميگردد. همان گونه كه از بصره و كوفه نيز در اين زمينه نكوهش شده است با اين كه بصره، رجال علمي فراواني تربيت كرده و كوفه نيز مردان مبارز و كم نظيري را تقديم اسلام نموده و بسياري از كساني كه به خوانخواهي سالار شهيدان برخاستند از كوفه، نشأت گرفتند و هماكنون نيز كوفه جايي است كه به انتظار ظهور حضرت مهدي(عج) در آنجا نماز ميخوانند، مسجدي دارد كه مقامات بسياري از صالحين و صديقين در آن واقع شده و نميتوان گفت كه چون مثلاً از كوفه يا بصره نكوهش شده، آن دو شهر براي هميشه و ذاتاً سزاوار نكوهش ميباشند. قضاياي تاريخي در يك مقطع خاص و حساس، زمينة ستايش يا نكوهش فراهم كرده و سپس با گذشت آن مقطع، مدح و ذم نيز منتفي ميشود.

روايتي كه وارد شده، يك قضية حقيقيه راجع به كل زنان نيست. اصل قضيه اين است كه عايشه، جنگ جمل را به راه انداخت. اهل سنت هم معتقدند جنگ جمل را او به پا نموده و سبب و محرك، او بوده است. در جريان جنگ جمل، وقتي عايشه سوار بر شتر شد و طلحه و زبير و ديگران را تحريك كرد و خونهاي فراواني ريخته شد و سرانجام شكست خورد، اميرالمؤمنين(ع) اين سخنان را بيان فرمود.

نكتة ديگر اين كه در روايت مزبور، نقصان حظ، به نقص در ارث، توجيه شده و نميتوان گفت كه چون زن از ارث كمتري برخوردار است لذا محترم نيست. اينجا دو مسأله دقيق و كاملاً از هم جدا داريم: حضرت علي(ع) نميخواهد بفرمايد چون سهم ارث زن، كم است، ارزش او كمتر است، بلكه ميفرمايد همان مال را دين به زن ميدهد اما با مسئوليت مرد، و به عنوان مهريه و نفقه به زن بايد بدهد و زحمتش با مرد و مصرفش با زن است. در اين خطبه نكتهاي وجود دارد كه ابن ابيالحديد از آن، تفكر اعتزالي را استنباط ميكند چون معتزله معتقدند: ايمان، تنها اعتقاد نيست بلكه عمل هم، در متن ايمان سهيم است. لذا ميگويد: اگر كسي اقرار به خدا و پيامبر(ص) داشته باشد، ولي عمل نكند مؤمن نيست زيرا حضرت فرموده زن در ايام عادت از نماز و روزه، محروم است پس از ايمان، محروم است به دليل اين كه عمل، جزء ايمان است غافل از اين كه اين دليل، به عكس پندار معتزله است. آنان ميگويند: اگر كسي عمل نكند، مؤمن نيست حال آنكه حضرت ميفرمايد اينها در حالي كه عمل ندارند، مؤمنند منتها در كميت بحث شده است.

شهادت زن و نسيان

به حسب اين روايت، تعليل حضرت در مورد نقصان اين است كه شهادت دو زن، در حكم شهادت يك مرد است. شهادت، امري مستند به حس و مشاهده است و حضور اجتماعي و شهود زن محدودتر از مرد ميباشد. قرآن خود، نكته آن را ذكر ميكند و ميفرمايد: اين كه شهادت، دو زن در حكم شهادت يك مرد است، نه براي آن است كه زن، عقل و درك ناقص دارد و در تشخيص، اشتباه ميكند بلكه: «اَن تَضِلَّ احداهما فتذكر احدا هما الأُ خري»(24) اگر يكي از اين دو فراموش نمود، ديگري او را تذكر بدهد زيرا كه زن مشغول امور خانه، تربيت بچه و مشكلات مادري بوده كه باعث حضور اجتماعي كمتر و احتمال فراموشي بيشتر ميشود بنابراين دو نفر باشند تا اگر يكي يادش رفت ديگري او را متذكر كند.

حجاب، حق الهي

استاد سپس در باب حكم «حجاب» ميفرمايند كه عدهاي گمان ميكنند حجاب براي زن، محدوديت و حصاري است كه خانواده و وابستگي شوهر براي او ايجاد نموده است. حال آنكه در بينش قرآن كريم، حجاب زن تنها مربوط به خود او نيست تا بگويد از حق خود صرفنظر كردم، حجاب زن مربوط به مرد نيست تا بگويد من راضيم، حجاب زن مربوط به خانواده نيست تا اعضاي خانواده رضايت بدهند. بلكه حجاب زن، حق الهي است لذا در جهان غرب و كشورهايي كه به قانون غربي مبتلا هستند اگر زن همسرداري آلوده شد و همسرش رضايت داد، قوانين آنها پرونده را مختومه اعلام ميكند اما در اسلام چنين نيست. زيرا حرمت زن، نه اختصاص به خود زن دارد نه شوهر و نه حق برادر و فرزندانش ميباشد. همه اينها اگر رضايت بدهند قرآن رضايت نخواهد داد چون حرمت و حيثيت زن به عنوان «حقالله» مطرح است يعني حيثيت زن، حريم خداوند است. خداي سبحان، زن را با سرماية عاطفه آفريد تا معلم رقت باشد و پيام عاطفه بياورد. اگر جامعهاي اين درس رقت و عاطفه را ترك نمود و به دنبال غريزه و شهوت رفت به همان فسادي مبتلا ميشود كه در غرب ظهور كرده است. زن به عنوان امين حقالله از نظر قرآن، مطرح است يعني اين مقام و اين حرمت و حيثيت را خداي سبحان كه حق خود اوست، به زن داده و فرموده: اين حق مرا به عنوان امانت، حفظ كن.

جامعهاي كه قرآن در آن حاكم است، جامعة عاطفه و انسانيت است و سرش آن است كه نيمي از جامعه را معلمان عاطفه به عهده دارند كه مادران هستند، بخواهيم يا نخواهيم، بدانيم يا ندانيم، در اصول خانواده، درس رأفت و رقت است كه كارساز است.

نتيجه

مرد و زن در معيارهاي اصلي، همتاي يكديگر هستند و برخي مسئوليتهاي اجرايي بر عهدة مرد است كه اگر انجام ندهد بايد عواقب دنيوي و اخروي آن را تحمل كند:

اولاً تهمتهائي كه به اسلام زده و ميگويند نيمي از جامعه را از بسياري حقوق محروم نموده، نارواست.

ثانياً اين تعصبات و رسومات جاهلي كه از دير باز در فرهنگ جوامع ما رواج يافته كه زن را بعنوان مظهر ضعف و زبوني ياد ميكنند، بايد زدوده بشود زيرا خلاف اسلام است.

ثالثاً اگر كسي گمان كند كه زن نبايد از علوم و مسئوليتهاي اجتماعي كه خدمات قابل عرضهاي به جامعه ارائه ميدهد استفاده كند، از اين ديدگاه صرفنظر كند زيرا در نگاه اسلام، زن در اين علوم و معارف، همتاي مرد است و بايد به جامعه خدمت كند مگر آنجا كه بطور استثنأ وظيفه مرد است.

رابعاً جمله (عاشروهن بالمعروف) اختصاصي به مسائل داخل منزل ندارد بلكه در كل جامعه جاري است. رفتار نيكو با زنان، چنانكه شايسته و درست است.

خامساً وضعيت زن در مقابل مرد، غير از وضعيت زن در مقابل شوهر است، زن در مقابل شوهر تمكين جنسي ميكند اما در مقابل جامعه، فردي از افراد جامعه است و وظيفه ندارد از مردان اطاعت كند.

پاورقي





1. زن‌ در آئينه‌ جلال‌ و جمال‌ - اثر آيت‌ا عبدا جوادي‌ آملي‌ - نشر فرهنگي‌ رجأ

2. اسرأ، آية‌ 85

3. يوسف، آية‌ 108

4. تحريم، آية‌ 12

5. بقره، آية‌ 30

6. يوسف، آية‌ 24

7. حجر، آية‌ 40

8. يوسف، آية‌ 51

9. يوسف، آية‌ 24

10. مريم، آية‌ 18

11. قصص، آية‌ 7

12. همان، آية‌ 11

13. همان، آية‌ 9

14. همان، آية‌ 12

15. لقمان، آية‌ 14

16. احقاف، آية‌ 15

17. همان‌

18. من‌ لايحضره‌الفقيه، ج‌ 1، ص‌ 374، روايت‌ 1089

19. در‌المنثور، ص‌ 203

20. جامع‌ احاديث‌ الشيعه، ج‌ 20، ص‌ 8

21. جامع‌ احاديث‌ الشيعه، ج‌ 21، ص‌ 206

22. همان، صفحة‌ 204

23. بحارالانوار، ج‌ 103، ص‌ 259

24. بقره، آيه‌ 282