بازگشت

طبيعت آينه مسائل معنوى


ا لم تر كيف ضرب الله مثلا كلمة طيبة كشجرة طيبة اصلها ثابت و فرعها في السماء (24)تؤتي اكلها كل حين باذن ربها و يضرب الله الامثال للناس لعلهم يتذكرون (25)و مثل كلمة خبيثة كشجرة خبيثة اجتثت من فوق الارض ما لها من قرار (26)يثبت الله الذين آمنوا بالقول الثابت في الحياة الدنيا و في الآخرة و يضل الله الظالمين و يفعل الله ما يشاء



ترجمه آيات



مگر نديدى خدا چگونه مثالى زد و سخن نيك را به درخت پاكيزه اى تشبيه كرد كه ريشه اش(در زمين)ثابت و شاخه آن در آسمان است؟!(24).



هميشه به اذن پروردگارش ميوه خود را مى دهد، خدا اين مثلها را براى مردم مى زند، شايد متذكرشوند(25).



و سخن بد را به درخت ناپاكى شبيه كرد كه از زمين كنده شده و قرار و ثباتى ندارد(26).



خدا كسانى را كه ايمان آورده اند بخاطر گفتار و اعتقاد ثابتشان ثابت قدم مى دارد، هم درزندگى دنيا و هم در جهان ديگر و ستمگران را گمراه مى كند، و خدا هر چه بخواهد، مى كند(27).



"ا لم تر كيف ضرب الله مثلا كلمة طيبة..."گفته شده است"و ادخل الذين آمنوا و عملوا الصالحات جنات....



اين آيه آن مقصدى را كه سعادتمندان از مؤمنين بدانجا منتهى مى شوند را بيان مى كند، و جمله"تحيتهم فيها سلام"اين معنا را مى رساند كه حال سعادتمندان در آن عالم، و وضع برخوردشان با يكديگر، درست عكس آنهايى است كه در آيات گذشته موردسخن بودند و با يكديگر، بگو مگو داشتند.و هر كدام از ديگرى بيزارى مى جستند، امااينها با يكديگر تحيت و سلام رد و بدل مى كنند.



"ا لم تر كيف ضرب الله مثلا كلمة طيبة كشجرة طيبة اصلها ثابت و فرعها فى السماء تؤتى اكلها كل حين باذن ربها"بعضى (1) از علما گفته اند كه: "لفظ"كلمة"بدل اشتمال است از لفظ"مثلا"و لفظ"كشجرة"صفت بعد از صفت است براى"كلمة"و يا خبر است براى مبتداى محذوف و تقدير آن"هى كشجرة"مى باشد".



بعضى (2) هم گفته اند: "كلمة"مفعول اول"ضرب"است كه بعد از مفعول دومش ذكر شده، و لفظ"مثلا"مفعول دوم است كه جلوتر از مفعول اول آمده است تااز اشكال فاصله شدن ميان"كلمة"و صفتش كه همان"كشجرة"باشد جلوگيرى شود.وتقدير آن چنين است: "ضرب الله كلمة طيبة...مثلا - چه كلمه نيكويى را خداوند مثل زده است مانند درخت نيكويى...".



و بعضى (3) ديگر گفته اند: لفظ"ضرب"يك مفعول گرفته و آن"مثلا"است"و كلمة"هم اگر منصوب است مفعول است براى فعل ديگرى كه در تقدير است، حال يا آن فعل، "جعل"است و يا"اتخذ"و تقدير چنين است: "ضرب الله مثلا جعل كلمة طيبة كشجرة طيبة".



و خيال مى كنم اين وجه - البته با توجيهى كه خواهيم گفت - از همه وجوه بهترباشد و آن توجيه اين است كه"كلمة طيبة"(بطور بيان جمله اى به جمله ديگر)عطف بيان است براى"ضرب الله مثلا"كه در اين صورت حتما بايد لفظ"جعل"و يا" اتخذ"را در تقدير بگيريم، زيرا مدلول آيه اين مى شود كه خدا كلمه(نيك)را به







موارد اختلاف مفسرين در بيان معنى و مفاد مفردات آيه فوق الذكردرخت(نيك)مثل زده و تشبيه كرده است و اين همان معناى"اتخذ كلمة طيبة كشجرة..."است.



و اين كه فرمود: "اصلها ثابت"معنايش اين است كه: ريشه اش در زمين جاى گرفته و با عروق خود در زمين پنجه زده است و اينكه فرمود: "و فرعها فى السماء"معنايش اين است كه شاخه هايى كه متفرع بر اين ريشه هستند، از قسمت بالا از آن جداشده اند، و"آسمان"در لغت عرب، به معناى هر بلندى و سايه بان است و جمله"تؤتى اكلها كل حين باذن ربها"يعنى همواره و در هر زمان به اذن خدا ميوه اش را مى چينى، و نهايت درجه بركت يك درخت اين است كه در تمام دوران سال و تا ابد، در هرلحظه ميوه بدهد.



مفسرين در اين آيه شريفه از چند جهت اختلاف كرده اند: اول اينكه: مقصود از كلمه"طيبة"چيست؟يكى (4) گفته: شهادت به وحدانيت خدا است.يكى گفته (5) : ايمان است.يكى گفته (6) : قرآن است، يكى (7) ديگر گفته: تسبيح و تنزيه است.يكى (8) گفته: مطلق ثناى بر خداست.يكى (9) گفته: هر سخن خيرى است.بعضى (10) گفته اند: همه طاعتها است.يكى (11) هم گفته: مؤمن است.



دوم اينكه: مقصود از"شجرة طيبة"چيست؟يكى گفته (12) ، درخت خرما است، كه اين قول بيشتر مفسرين است، ليكن گفته: درخت جوز هندى است.يكى گفته (13) : هر درختى است كه ميوه پاكيزه دهد، از قبيل انجير و انگور و انار، و بعضى (14)





كلمه طيبه اى كه به شجره طيبه مثل زده شده اعتقادات قلبى صحيح(توحيد)است كه اخلاق حسنه و عمل صالح فروع و شاخه هايش مى باشندگفته اند: درختى است كه داراى اوصافى باشد كه خداى تعالى بيان كرده، هر چند آلان موجود نباشد.



سوم اينكه: مقصود از كلمه"حين"چيست؟يكى گفته (15) : دو ماه است، ديگرى (16) گفته: شش ماه است.يكى (17) گفته: يكسال است.آن ديگرى (18) گفته: يك صبح و شام است.يكى (19) هم گفته: اصلا تمامى اوقات است.



و اما اگر بخواهيم به اين حرفها سرگرم بشويم از مباحث مهمى كه بايد پيرامون معارف كتاب خداوند بكنيم باز مى مانيم و نيز از وقوف بر مقاصد و اغراض آيات كريمه قرآن باز مى مانيم، لذا به اين حرفها نمى پردازيم.



آنچه كه از دقت در آيات به دست مى آيد اين است كه: مراد از"كلمه"طيبه"كه به"درخت طيب"تشبيه شده و صفاتى چنين و چنان دارد، عبارت است از عقايدحقى كه ريشه اش در اعماق قلب و در نهاد بشر جاى دارد زيرا خداى تعالى در خلال همين آيات، به عنوان نتيجه گيرى از مثلها مى فرمايد: "يثبت الله الذين آمنوا بالقول الثابت فى الحيوة الدنيا و فى الآخرة...".



و مقصود از"قول ثابت"هم، بيان كلمه است، البته نه هر كلمه اى كه لفظباشد، بلكه كلمه از اين جهت كه بر اساس اعتقاد و عزم راسخ استوار بوده و صاحبش پاى آن مى ايستد، و عملا از آن منحرف نمى گردد.



و خداى تعالى نزديك به اين معنا را در آيه ديگرى، در چند جاى از كلامش خاطر نشان ساخته است.از جمله فرموده"ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموافلا خوف عليهم و لا هم يحزنون" (20) و فرموده: "ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكة ان لا تخافوا و لا تحزنوا" (21) و نيز فرموده: "اليه يصعدكم الكلم الطيب و العمل







الصالح يرفعه" (22) .



و اين قول كه در دو آيه اول بود، و كلمه طيب كه در آيه سوم قرار دارد، چيزى است كه خداى تعالى ثبات قدم اهل آن را در دنيا و آخرت مترتب بر آن قول دانسته، واثر آن مى شمرد همچنان كه مقابل آن، چيزى است كه گمراهى ظالمان و يا شرك مشركين اثر آن چيز است، و به اين بيان روشن مى گردد كه، مراد از آن قول همانا كلمه توحيد، و شهادت از روى حقيقت به يكتايى معبود است.



پس قول به وحدانيت خدا، و استقامت بر آن، قول حقى است كه داراى اصلى ثابت است، و به همين جهت از هر تغير و زوال و بطلانى محفوظ مى ماند، و آن اصل، خداى، عز اسمه و يا زمينه حقايق است، و آن اصل داراى شاخه هايى است كه بدون هيچ مانع و عايقى از آن ريشه جوانه مى زند، و آن شاخه ها عبارت است از معارف حق فرعى و اخلاق پسنديده و اعمال صالح، كه، مؤمن، حيات طيبه خود را بوسيله آنها تامين نموده و عالم بشريت و انسانيت، بوسيله آنها رونق و عمارت واقعى خود را مى يابد، همين معارف و اخلاق و اعمال هستند كه با سير نظام وجود كه منتهى به ظهور انسان(البته انسان مفطور بر اعتقاد حق و عمل صالح)مى گردد سازگارى و موافقت دارند و هر چه كه غير اين معارف باشد از مبدا عالم، جوانه نزده و با حيات طيبه انسانى و سير نظام وجود سازگار نيست.



مؤمنهاى كاملى كه گفتند: "ربنا الله"و پاى آنهم ايستاده، و مصداق مثل مذكوردر آيه شدند، همانها هستند كه هميشه مردم از خيرات وجوديشان بهره مندند و از بركاتشان استفاده مى كنند.



و همچنين هر كلمه حق و هر عمل صالحى، مثلش اين مثل است، "اصلى ثابت و فروعى پر رشد و نما، و ثمراتى طيب و مفيد و نافع دارد".



و مثل در آيه شريفه شامل همه آنها مى شود، و شايد نكره(يعنى بدون الف و لام)آمدن"كلمة طيبة"براى اين بوده كه عموميت را برساند، چيزى كه هست، مقصوداز آن در آيه شريفه بطورى كه از سياق استفاده مى شود عموم نبوده، بلكه همان اصل







مقصود از كلمه خبيثه كه به شجره خبيثه تشبيه شده شرك به خدا است توحيد است كه سائر عقايد حق بر اساس آن و روى آن تنه بنا مى شوند، و فضايل اخلاقى هم، از آن جوانه ها منشعب مى شوند و همچنين اعمال صالح به صورت ميوه از آنها سرمى زند.



سپس خداى سبحان، آيه شريفه را با جمله"و يضرب الله الامثال للناس لعلهم يتذكرون"ختم فرمود، تا اهل تذكر، متذكر اين معنا بشوند كه: براى رسيدن و يا بيشتررسيدن به سعادت هيچ راهى جز كلمه توحيد و استقامت بر آن نيست.



"و مثل كلمة خبيثة كشجرة خبيثة اجتثت من فوق الارض ما لها من قرار".



"اجتثاث"به معناى از بيخ بركندن است، وقتى مى گوييم"جثثته"معنايش اين است كه آن را از بيخ بر كندم، و كلمه"جث" - به ضم جيم - به معناى بلندى هاى زمين مانند تل است، جثه هر چيز، جسد آن است كه خود يكى از برآمدگيهاى زمين است (23) .



و كلمه خبيثه در مقابل كلمه طيبه است.و به همين جهت، همان اختلافاتى كه در كلمه طيبه نقل شد، در كلمه خبيثه نيز وجود دارد، و همچنين در شجره خبيثه اختلاف نموده اند بعضى (24) گفته اند: مقصود، "حنظلة"(هندوانه ابو جهل)است، و بعضى (25) گفته اند: "كشوث"(سريش)است كه گياهى بدون ريشه است و به درخت و بوته هاى خار و يا گندم و ساير زراعت ها مى پيچد و از ساقه آنها مواد مورد احتياج خود را جذب مى كند.بعضى (26) ديگر گفته اند: مقصود از آن سير است. يكى (27) ديگر گفته: بوته خاراست، و يكى (28) ديگر گفته خزه آب است آن ديگرى گفته (29) : مقصود از آن قارچ است.وبالاخره يكى (30) گفته: هر درخت و بوته اى است كه ميوه پاكيزه اى نداشته باشد.



ولى از اختلافى كه در آيه قبلى گذشت، وضع اين اختلافات هم روشن شده وخواننده محترم اين را نيز متوجه شد، كه تدبر در معناى كلمه طيبه و مثالى كه قرآن كريم براى آن آورد چه معنائى را مى رساند، و لذا به آسانى مى تواند، معناى كلمه خبيثه و مثال آن را مو به مو پيدا كند، و بفهمد كه مقصود از كلمه خبيثه شرك به خدا است كه به درخت خبيثى تشبيه شده، كه از جاى كنده شده باشد، و در نتيجه اصل ثابت وقرار و آرام و خلاصه جاى معينى نداشته.و چون خبيث است، جز شر و ضرر اثر ديگرى





ببار نياورد.



آغاز و ادامه هدايت مؤمنين از ناحيه خداوند است(يثبت الله الذين آمنوا بالقول الثابت""يثبت الله الذين آمنوا بالقول الثابت...".



ظاهرا كلمه"بالقول"متعلق به"يثبت"است، نه به جمله"آمنوا"و باى آن، باى آلت، و يا سببيت است، نه باى تعدى، و جمله" فى الحيوة الدنيا و فى الآخرة"نيزمتعلق به"يثبت"است نه به"الثابت".



در نتيجه، معناى آيه به اين برگشت مى كند كه: كسانى كه ايمان آورده اند، اگربر ايمان خود ثابت بمانند و استقامت به خرج دهند، خداوند هم ايشان را در دنيا وآخرت بر همان ايمانشان ثابت قدم مى كند و اگر مشيت خداى تعالى نباشد، ثبات خودشان سودى نخواهد داشت، و از فوايد آن بهره نمى برند، آرى همه امور به خداى سبحان بازگشت مى كند، پس جمله"يثبت الله الذين آمنوا بالقول الثابت"در مقام هدايت همان نكته اى را مى رساند كه آيه"فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم" (31) در طرف ضلالت، آن را افاده مى كند.



فرقى كه ميان اين دو مقام يعنى باب هدايت و ضلالت است، اين است كه، هدايت ابتدا و آغازش از ناحيه خدا است، كه نتيجه اش هدايت شدن است ولى ضلالت ابتدايش از خود بنده است، و خداوند به خاطر سوء اختيار بنده او را با ضلالت بيشترى كيفر داده و بر ضلالتش مى افزايد همچنان كه فرمود: "و ما يضل به الا الفاسقين" (32) وبسيارى آيات از قرآن اين معنا را خاطر نشان مى سازد كه هدايت تنها از خداى سبحان است، و غير او كسى در آن دخالت ندارد.



توضيح اين كه، خداى سبحان، بشر را بر فطرت توحيد آفريده است فطرتى سالم، كه مساله معرفت ربوبيت و خوبى تقوا و بدى كارهاى زشت را در آن به امانت گذارده ومعناى اين كه گفتيم: هدايت ابتدايش از خدا است، همين است، آنگاه اين فطرت رابوسيله دعوت هاى دينى، كه داعيان آن انبياء و رسل هستند تاييد فرموده است.



پس اگر انسانها بر اساس همين فطرت سالم زندگى نموده، در نتيجه مشتاق معرفت، پروردگار خود و عمل صالح گشته، از فجور و عمل زشت نفرت بورزند، خداوندهدايتشان كرده و به آن معرفتى كه مى خواستند، خواهند رسيد.البته اين نكته فراموش





نشود كه، وقتى عمل كردن بر طبق فطرت سالم را اهتداء مى ناميم كه خود فطرت سالم راهدايت بدانيم.



اما اگر انسان از راه فطرت منحرف گشته، و با انتخاب بد خود، و به خاطرنشناختن مقام پروردگار و دلدادگى به زندگى خاكى، و پيروى هواى نفسش، از حق متنفر گرديد، خودش، خود را گمراه كرده است، و تا اينجا گمراهيش مربوط به خداى تعالى نيست، ضلالتى است كه منشاش گمراه كردن خدا نمى باشد - چون لطف ورحمت پروردگار، مانع از اين است كه، كسى را ابتداء گمراه كند.و ليكن در صورتى كه بنده با آگاهى و توجه بر انحراف خود پافشارى كند، خداى تعالى به عنوان مجازات، رحمت خود را از او قطع، و توفيق را از او سلب نموده، ضلالتش را حتمى مى كند، پس اضلال و گمراه كردن خدا مربوط به كسانى مى باشد، كه خود آنها راه انحراف را باتوجه و آگاهى پيش بگيرند.آرى او خود شروع به مخالفت و انحراف نمود، خداوند هم به عنوان مجازات(كفر نعمت)منحرف ترش كرد.



از اين گفتار علت اختلاف در دو آيه"فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم" و آيه"يثبت الله الذين آمنوا بالقول الثابت"معلوم مى شود كه چرا در اولى، انحراف و لغزش را ازناحيه خود منحرفين فرض نموده.سپس ازاغه را به خدا نسبت مى دهد.و در دومى نخست ايمانى كه خود مستلزم هدايت خدايى است، (منحرف كردن)فرض نمود.وسپس قول ثابت را كه عبارت است از ثبات و استقامت به حسن اختيار آنان اضافه مى كند.آنگاه تثبيت را به عنوان پاداش ثبات اختيارى آنان، كه فعل آنها است ذكرمى فرمايد.و خلاصه كلام اين كه: در باب هدايت، نقطه شروع را به خود بندگان نسبت نداده بلكه ثبات بر هدايت فطرى را به ايشان نسبت مى دهد و سپس تثبيت خود را به عنوان پاداش ذكر مى كند و نويد مى دهد كه چنين افرادى را خداوند در خطرهاى زندگى دنيا و آخرت از لغزش و انحراف حفظ مى فرمايد.پس نتيجه اين شد كه هدايت اولى و فطرى بشر، مربوط به خود او نبوده، بلكه هدايت اول و دومش همه از خدا است، و تنها آنچه از ناحيه او و به اختيار او است، ثبات بر هدايت اولى است.به خلاف ضلالت، كه نخست، از ناحيه خودش شروع مى شود(دقت فرمائيد).



به هر حال تثبيت مذكور در آيه، با در نظر گرفتن مثالى كه برايش آورده، به







چند معناى ديگر كه براى آيه: "يثبت الله الذين آمنوا..."ذكر كرده اندمنزله محكم كردن درخت طيب است، به طورى، كه ريشه اش در زمين جاى گيرتر شود.



و وقتى ريشه درخت ثابت شد، نمو مى كند.و رگهاى مويى و بزرگتر خود را در اطراف دوانيده، در نتيجه ميوه خود را همه وقت مى دهد.و اين كه مى گوييم همه وقت كه معناى"كل حين"در آيه است، عبارتى است كه با عمر دنيا و آخرت درست منطبق مى شود.زيرا عمر دنيا و آخرت كه مى گوئيم، تمامى زمانها و دقائق را شامل مى شود.



و عبارت"كل حين"هم همين طور است و اين معنائى است كه از آيه شريفه، بدست مى آيد.



البته معانى ديگرى هم براى آيه ذكر كرده اند.مثلا از آن جمله، بعضى گفته اند: معنايش اين است كه خداوند، كسانى را كه ايمان آورده اند، تثبيت نموده دركرامت و ثواب خود قرار مى دهد، و اين پاداش را به خاطر قول ثابتى كه در ايشان ديد، به ايشان مى دهد، و مقصود از قول ثابت هم ايمان است، كه با دليل ها و برهانها اثبات مى شود پس مراد از تثبيت ايشان، نزديك كردن آنان به خود، و در بهشت منزل دادن است.و ليكن اين حرف از اين جهت باطل است كه موجب تقييد بدون دليل است.



بعضى ديگر گفته اند: معناى آن اين است كه خداوند ايشان را در زمين تثبيت كند، يعنى با يارى خود، ايشان را در زمين تمكين داده و فتح و غلبه بر دشمن رانصيبشان مى گرداند.و در آخرت هم، در بهشت جاى مى دهد.ولى اين معنا از سياق آيه دور است.



"و يضل الله الظالمين" - ظاهرا در مقابل هم قرار دادن ظالمين، در اينجا و مؤمنين، در آيه"الذين آمنوا"كه در جمله سابق بود، اين است كه مراد از ظالمين، اهل كفرهستند، كه به خدا و آيات او ايمان نياورده اند.علاوه بر اين خود قرآن كريم، در بعضى موارد، بطور مطلق، ظالمين را به معنائى نزديك به كفر معنا كرده و فرموده است: "ان لعنة الله على الظالمين الذين يصدون عن سبيل الله و يبغونها عوجا و هم بالآخرة كافرون .



اين جمله، به منزله نتيجه اى است كه از مثال دوم يعنى جمله"و مثل كلمة خبيثة كشجرة خبيثة اجتثت من فوق الارض مالها من قرار"استخراج مى شود و معنايش اين





است كه، خداى تعالى اهل كفر را، با محروميت از صراط هدايت، گمراه نموده، و ديگربه سوى زندگى سعادتمندانه دنيائى، و نعمتهاى باقى و خوشنودى خدا در آخرت راهنمائى نمى كند، بطورى كه اگر پرده از روى دلهايشان بردارى، جز شك و ترديد وكورى و اضطراب و تاسف و حسرت و اندوه و حيرت، در آن نمى يابى.



"و يفعل الله ما يشاء" - يعنى خداوند تثبيت آنها و اضلال اينها را، به مقتضاى خواستش انجام مى دهد.و مشيت او مزاحم و مانع و دافعى ندارد.و چيزى ميان مشيت و فعل او حايل نمى شود.



از همين جا معلوم مى شود كه، مساله اضلال اينها و تثبيت آنها مربوط به مشيت او است و ناگزير، بايد جزو قضاياى حتمى، يكى شقاوت كافر و ديگرى سعادت مؤمن را شمرد و روايتى هم اين معنا را تاييد مى كند.



اگر در جمله"و يضل الله"و جمله"و يفعل الله"لفظ"الله"به جاى ضمير آمده، به آن جهت است كه بطورى كه گفته اند: عظمت و هيبت مقام او را برساند.



الميزان جلد دوازدهم صفحه 53



استاد علامه طباطبايى (رض)




پاورقي



(1)منهج الصادقين، ج 5، ص 134 و روح المعانى، ج 13، ص 212.
(2)تفسير فخر رازى، ج 19، ص 120.
(3)روح المعانى، ج



13، ص 212.




(4)فخر رازى، ج 19، ص 120.به نقل از ابن عباس.
(5)مجمع البيان، ج 6، ص 312.
(6)روح البيان، ج 4، ص 414.
(7)كشاف، ج 2، ص 553.
(8)روح البيان، ج 4.ص 414.
(9)الدر المنثور، ج 4، ص 78، نقل از ابن جرير و او از عكرمه.
(10)مجمع البيان، ج 6، ص 312،
(11)كشاف، ج 2، ص 553، به نقل از رسول خدا(ص)و تفسير طبرى، ج 13، ص 136، به نقل از ابن عباس. (12)فخر رازى، ج 19، ص 120.
(13)روح المعانى، ج 13، ص 214، به نقل از ابن مردويه و او از ابن عباس.
(14)كشاف، ج 2، ص 553.
(15)مجمع البيان، ج 6، ص 312.




(16)مجمع البيان، ج 6، ص 313.
(17)فخر رازى، ج 19، ص 120 به نقل از ابن عباس. (18)فخر رازى، ج 19، ص 120 به نقل از مجاهد و ابن زيد.
(19)الدر المنثور، ج 4، ص 77 و 78.
(20)فخر رازى، ج 19 ص 120 به نقل از زجاج و كشاف، ج 2، ص 553.
(21)آنهائى كه گفتند پروردگار ما خدا است، و پاى گفته خود هم ايستادند ترسى بر ايشان نيست و اندوهناك هم نمى شوند. سوره احقاف، آيه 13. (22)كسانى كه گفتند پروردگار ما خدا است، و پاى گفته خود هم ايستادگى كردند، ملائكه يكى پس از ديگرى بر ايشان نازل شده(و اين بشارت را مى آورند)، كه نترسيد و اندوهناك نشويد.



سوره حم سجده، آيه 30.


(23)كلمه طيبه به سوى او بالا مى رود، ولى عمل صالح آن را بلند مى كند.سوره فاطرآيه 10.




(24)مفردات راغب، ماده"جث".
(25)الدر المنثور، ج 4، ص 77.
(26)كشاف، ج 2، ص 553. (4 و 5 و 6 و 7 و 8)روح المعانى، ج 13، ص 215.




(27)و چون اعراض كردند، خداوند هم دلهايشان را اعراض داد.سوره صف، آيه 5.
(28)و با اين قرآن گمراه نكند مگر فاسقان را.سوره بقره، آيه 26.




(29)پس هنگامى كه لغزيدند، لغزانيد خدا دلهاى ايشان را.سوره صف، آيه 5.



(30)تفسير ابو الفتوح رازى، ج 7، ص 24.و منهج الصادقين، ج 5، ص 136.
(31)مجمع البيان، ج 4، ص 218، طبع بيروت و روح المعانى، ج 13، ص 217.
(32)لعنت خدا بر ظالمين باد، همانهائى كه از راه خدا جلوگيرى نموده، آن را منحرف مى خواهند.و نسبت به آخرت كافرند. سوره اعراف، آيه 44 و 45.