بازگشت

اعجاز قرآن از ديدگاه معتزله






 
چكيده:
در كتب "ملل و نحل" و ديگر منابع كلامي و تاريخي، معتزله، يا حداقل جمعي از
بزرگانشان، را به نفي اعجاز قرآن متهم كرده‏اند و گفته‏اند كه اينان قرآن
را معجزه نبوت پيامبر خاتم نمي‏دانند. اين مقاله بر آن است تا اين ديدگاه
رايج را با استناد به شواهد و قراين موجود در منابع مختلف در بوته نقد قرار
دهد با اين اميد كه بتواند در شناخت معتزله، اين جريان سترگ فكري، افقهاي
جديدي را بگشايد.






پيدايش جريان فكري معتزله به نيمه اول قرن دوم باز مي



‏گردد. اين جريان فكري عقل‏گرا تا قرن هفتم هجري ظهور داشته، و مطالب ارزنده
بسياري به جهان اسلام ارائه نموده، كه اغلب آنها بر اثر تعصبات مذهبي و
فرقه‏اي از بين رفته‏اند.






توحيد، عدل، منزلة بين منزلتين، وعد و وعيد، و امر به معروف و نهي از منكر،
از اصول مسلم معتزله به شمار مي‏روند. مسعودي


(1)

در اين باره مي‏نويسد: «فهذا ما اجتمعت عليه المعتزلة و من اعتقد ما ذكرنا من
هذه الاصول الخمسة كان معتزليا فان اعتقد الاكثر او الاقل لم يستحق اسم
الاعتزال، فلايستحقه الا باعتقاد هذه الاصول الخمسة.»


(2)

اما اين كه چرا معتزله به اين پنج اصل پايبند گرديدند و به اصول مهمتري دست
نيازيدند، از عهده اين مقال بيرون است.






بعضي نسبتهاي غير محققانه و متعصبانه به معتزله، موجب گرديده كه ديگران نيز
عدم اعجاز قرآن را به اكثر معتزله نسبت دهند. اولين كسي كه در اين باره به
تصريح سخن گفته، عبدالقاهر بغدادي،


(3)

صاحب "الفرق بين الفرق" است: «زعم اكثر المعتزلة ان الزنج و الترك و الخزر
قادرون علي الاتيان بمثل نظم القرآن و بما هو افصح منه و انما عدموا العلم
بتاليف نظمه و ذلك العلم مما يصح ان يكون مقدورا لهم.»


(4)

و در جاي ديگر مي‏نويسد: «زعم النظام مع اكثر القدرية ان الناس قادرون علي
مثل القرآن و علي ما هو ابلغ منه في الفصاحة و النظم.»



(5)

اين نسبتها باعث‏شده است كه مستشرق معروف، "گلدزيهر"


(6)

نيز اين امر را به معتزله نسبت دهد: «بله، در طبقات معتزله كساني كه قائل
به عدم اعجاز قرآن هستند يا عدم اعجاز قرآن را تضعيف كرده‏اند، يافت
مي‏شود.»


(7)

و براي تاييد كلام خود، همين قول عبدالقاهر بغدادي را نقل مي‏كند. همچنين
مطلبي از "رسالة‏الغفران" "ابوالعلاء معري"



(8)

مي‏آورد، و مي‏گويد: «ابوالعلاء اين مطالب را به سخريه نقل كرده است، كه
نشانه تضعيف اعجاز قرآن است.»


(9)

در جواب بايد گفت: اولا ابوالعلاء معري جزء معتزله نيست، بلكه با معتزله
بسيار مخالف است


(10)

ثانيا ابوالعلاء در رسالة الغفران مطالب را به سخريه آورده است، ولي در باب
اعجاز قرآن مطالبش را بر ضد ابن راوندي،



(11)

طاعن معروف قرآن، آورده است، و سخريه‏اي در آنها يافت نمي‏شود.







ديدگاهها درباره اعجاز قرآن






در باره اعجاز قرآن بين اعلام مذاهب اسلامي اختلاف است، كه مهمترين اقوال
عبارت‏اند از:





1. صرفه يعني سلب شدن مردم به وسيله خداوند از آوردن مثل قرآن، كه از
مهمترين قائلان به اين نظريه در معتزله نظام، جاحظ، رماني، ابواسحاق نصيبي،



(12)

در شيعه شيخ مفيد


(13)

و سيد مرتضي


(14)

و محقق طوسي،



(15)

در ظاهريه ابن حزم اندلسي،


(16)

در اشاعره ابواسحاق اسفرايني،


(17)

و در زيديه ابن مرتضي



(18)

را مي‏توان نام برد.





2. بلاغت قرآن معجزه است، اكثر اشاعره اين نظر را پسنديده‏اند.






3. فصاحت قرآن معجزه است، ابوعلي و ابوهاشم جبائي و قاضي عبدالجبار و حاكم
جشمي


(19)

از اين دسته‏اند.





4. نظم قرآن معجزه است. جاحظ و زمخشري و ابوالقاسم بلخي



(20)

و سكاكي و ابوبكر باقلاني


(21)

جزء اين گروه‏اند.






5. اخبار از غيب و نبودن تناقض و اختلاف در قرآن گواه اعجاز آن است.


(22)








كتب معتزله در باره وجوه اعجاز قرآن





1. تاريخنگاران و فهرست‌نويسان، اولين كتاب نگاشته شده در اين باره را به
جاحظ معتزلي


[م 255]

نسبت داده‏اند. وي به محمد بن احمد بن ابي داود



(23)

چنين مي‏نويسد:





من تمام تلاش خويش را به كار برده‏ام و كتابي در احتجاج به قرآن و رد تمام
اشكالات براي تو نوشتم، ولي در نامه‏ات ذكر شده كه تو احتجاج به نظم‏قرآن
را اراده نكرده‏اي، بلكه به رساله‏اي در خلق قرآن


(24)

نيازمندي.



(25)





و خياط


[م 300] (26)

در باره اين كتاب مي‏نويسد: "ولايعرف كتاب في الاحتجاج لنظم القرآن و عجيب
تاليفه و انه حجة" و زمخشري و مير سيد شريف جرجاني



(29)

از اين كتاب نام مي‏برند، اما اين كتاب اكنون در دسترس نيست و گويا مفقود
گرديده است. جاحظ دو كتاب ديگر به نام آي القرآن


(30)

و حجج النبوة دارد، كه اولي مفقود، و دومي در ضمن رسائل جاحظ چاپ شده است.






2. اعجاز القرآن في نظمه و تاليفه، از محمد بن يزيد واسطي،


(31)

كه تا كنون اثري از آن يافت نگرديده است.


(32)






3. نظم القرآن، از احمدبن علي بن اخشيد،


(33)

كه مفقود گرديده است.


(34)






4. النكت في اعجاز القرآن، از علي بن عيسي الرماني

386]
،
كه در ضمن ثلاث رسائل في اعجاز القرآن چاپ گرديده است.





5. اعجاز القرآن، از ابوعمر سعيد باهلي بصري.



(35)

اين كتاب نيز به دست ما نرسيده است.


(36)





6. قاضي عبدالجبار



[م 415]

در جزء شانزدهم المغني، در باره اعجاز قرآن به طور مبسوط بحث كرده است.





7. اعجاز سورة الكوثر، از زمخشري


[م‏538]،

كه به تحقيق حامد الخفاف در مصر چاپ شده است.






8. بيان الاعجاز في سورة قل يا ايها الكافرون، از مطرزي خوارزمي، كه به تحقيق
حمد بن ناصر الدخيل در عربستان چاپ شده است.





اين كتب غير از كتب تفسيري معتزله است كه اكثر آنها مفقود گرديده‏اند. سبكي
در طبقات الشافعية نقل‏مي‏كند كه در كتابخانه ابويوسف قزويني معتزلي


(37)

تفاسير ابوالقاسم بلخي و ابوعلي جبائي و پسرش ابوهاشم و ابومسلم محمدبن بحر
معتزلي



(38)

را مي‏توان يافت


(39)

و اين تفاسير غير از تفسير ابوبكر الاصم


(40)

و تفسير ابوالقاسم اسدي



(41)

و تفسير ابوبكر النقاش


(42)

و تفسير موسي الاسواري


(43)

و تفسير شحام



(44)

و تفسير الكشاف است. البته از اين همه تفسير، فقط تفسير الكشاف و منقولاتي از
تفسير ابومسلم اصفهاني و ابوعلي جبائي بر جاي مانده، كه سيدمحمد رضا غياثي
آنها را در كتابي به نام بررسي آرا و نظرات تفسيري ابومسلم اصفهاني
جمع‏آوري كرده است.





ديدگاه بزرگان معتزله در وجوه اعجاز قرآن








ابوهذيل علاف
:


(45)

قاضي عبدالجبار از ابوهذيل چنين نقل مي‏كند: «واعلم ان اول ما نقول ما ذكر عن
شيخنا ابي هذيل بانه قال: قد علمنا ان العرب كانت اعرف بالمتناقض من الكلام
من هولاء المخالفين و كانت علي ابطال امر رسول الله



صلي الله عليه و آله

احرص و كان


صلي الله عليه و آله

يتحداهم بالقرآن و يقرعهم بالعجز عنه و يتحداهم بانه لو كان من عند غير الله
لوجدوا فيه اختلافا كثيرا و يورد ذلك عليهم تلاوة و فحوي لانه كان


عليه السلام

ينسبه الي انه من عند الله الحكيم و انه مما لاياتيه الباطل من بين يديه و لا
من خلفه و يدعي انه دلالة وان فيه الشفاء فلو كان الامر في تناقض القرآن
علي ما قاله القول لكانت العرب في ايامه الي ذلك اسبق فلما رايناهم قد
عدلوا عن ذلك الي غيره من الامور، علمنا زوال التناقض عنه و سلامته علي
اللغة.»



(46)

از اين عبارات به روشني مي‏توان دريافت كه ابوهذيل، عدم تناقض در قرآن را
دليل اعجاز قرآن دانسته، و قائل است كه پيامبر با مشركان به تحدي برخاست و
چون آنان نتوانستند مثل آن را بياورند، به امور ديگري پرداختند.







نظام
:




(47)

نظريه صرفه نظام از معروفترين نظريات وي درباره اعجاز قرآن است. اولين كسي كه
از صرفه گزارش داده، فراء است.


(48)

سپس جاحظ در رساله خلق القرآن



(49)

و خياط در الانتصار


(50)

اين نسبت را به نظام مي‏دهند و ابوالحسن اشعري در مقالات الاسلاميين
مي‏نويسد: «و قال النظام الآية و الاعجوبة في القرآن، مافيه من الاخبار عن
الغيوب. فاما التاليف و النظم، فقد كان يجوز ان يقدر عليه العباد لولا ان
الله منعهم بمنع و عجز احدثهما فيهم.»


(51)

و سپس بقيه نويسندگان از اينها نقل مي‏كنند. (52) از مطالب منقول در اين
كتب مي‏توان فهميد كه نظام قرآن را معجزه مي‏داند به اين دليل كه خبرهايي
از غيب و نفوس مردم داده است، اما اشكال اساسي آن اين است كه با تحدي
پيامبر نمي‏سازد، لذا نظام قائل به صرفه شده است. درباره صرفه نظام مي‏توان
گفت: نظام قائل به يك اعجاز در عدم اعجاز است يعني نفس قرآن، از نظر نظم و
فصاحت و بلاغت، معجزه نيست، اما عاجز نمودن مردم از مثل آوردن براي قرآن،
معجزه‏اي است ابدي كه خداوند در باره قرآن اعمال مي‏نمايد.








ابوموسي مردار
:


(53)

در كتب موجود معتزله، در باره ديدگاه مردار در اعجاز قرآن چيزي يافت نمي‏شود،
ولي عبدالقاهر بغدادي در باره ايشان مي‏گويد: «وكان هذا المردار يزعم ان
الناس قادرون علي ان ياتوا بمثل هذا القرآن و بما هو افصح منه كما قال
النظام.» (54) ايشان در جاي ديگر مي‏نويسد: «وكان [المردار] قد افتتح دعوته
بان قال لاتباعه ان الناس قادرون علي مثل القرآن و علي ما هو احسن منه
نظما.» (55) سپس ابومظفر اسفرايني (م 471) (56) و شهرستاني (م 548) در
الملل و النحل اين مطلب را نقل مي‏كنند: «الثالثة: قوله في القرآن، ان
الناس قادرون علي مثل القرآن فصاحة و نظما و بلاغة و هو الذي بالغ في القول
بخلق القرآن.» (57) سمعاني (58) نيز در الانساب اين مطالب را نقل مي‏كند.



(59)

قبل از اينها ابوبكر باقلاني در اعجاز القرآن اين قول را به صورت مجمل بيان
كرده است:





و ليس الصرفة اعجب من قول فريق منهم: ان الكل قادرون علي الاتيان بمثله و
انما تاخروا عنه لعدم العلم بوجه ترتيب لو تعلموه لوصلوا اليه به ولا اعجب
من قول فريق منهم: انه لافرق بين كلام البشر و كلام الله تعالي في هذا
الباب و انه يصح من كل واحد منها الاعجاز علي حد واحد.


(60)






و گويا عبدالقاهر و شهرستاني از ايشان اخذ كرده‏اند و ديگران از اين دو
تبعيت كرده‏اند.


(61)






وقتي به كتب تاليف شده قبل از اعجاز القرآن باقلاني مراجعه مي‏كنيم، هيچ اثري
از اين انتساب نمي‏بينيم. حتي ابوالحسن اشعري، كه پايه گذار فرقه اشاعره
است، در هيچ يك از كتب خود اين نسبت را به ابوموسي مردار نداده، و حتي در
مقالات الاسلاميين در بحث از اعجاز قرآن اين مطلب را بيان نكرده است. ابن
راوندي نيز، كه صرفه نظام را نقل كرده و به آن ايراد گرفته است، در اين
باره كلامي از ابوموسي مردار نقل نمي‏كند حال آن كه خياط سه صفحه از كتاب
خود را اختصاص داده به مطالبي كه ابن راوندي به ابوموسي مردار نسبت داده
است، ولي از عدم اعجاز قرآن نزد ابوموسي مطلبي نمي‏نويسد.


(62)

همچنين ابن حزم اندلسي - كه همدوره باقلاني‏است، ولي جزء اشاعره نيست - صرفه
نظام را آورده، اما كلامي از ابوموسي نقل نمي‏نمايد.


(63)

بنابراين، با وجود نسبت تعصب از طرف اشاعره، مثل فخر رازي، به عبدالقاهر
بغدادي و شهرستاني، اين نسبت‏بسيار تضعيف مي‏گردد. تعصب عبدالقاهر به
اندازه‏اي است كه چنين مي‏گويد:






مردار به مجلس خلفا نمي‏رفت و پول از آنها دريافت نمي‏كرد، لذا من متعجبم چرا
خلفا او را به قتل نرسانده‏اند كسي كه بدعت نرفتن به مجلس خلفا را پايه
گذاري كرده است.»


(64)

حال كسي كه واجب القتل است، اين نسبت، كمترين بهايي است كه بايد در اين راه
بپردازد.






جاحظ:


(65)

ايشان در حجج النبوة مي‏گويد:





لان رجلا من العرب لو قرا علي رجل من خطبائهم و بلغائهم سورة واحدة، طويلة او
قصيرة، لتبين له في نظامها و مخرجها وفي لفظها و طبعها انه عاجز عن مثلها
ولو تحدي بها ابلغ العرب لظهر عجزه عنها... ولو اراد انطق الناس ان يؤلف من
هذا الضرب سورة واحدة، طويلة او قصيرة، علم نظم القرآن و طبعه و تاليفه و
مخرجه لما قدر عليه و لو استعان بجميع قحطان و معدبن عدنان.



(66)





در جاي ديگري چنين آورده است:






قرآن با نظم و تاليف خويش بلغا و شعرا را به مبارزه طلبيده، ولي كسي پاسخ
مثبت‏به آن نداده است. حتي كسي پيدا نشده كه ادعا كند شبيه آن را در بعضي
موارد آورده است.


(67)





در البيان و التبيين نيز مي‏گويد:






و لابد من ان نذكر في الجزء الثالث، اقسام تاليف جميع الكلام و كيف خالف جميع
الكلام الموزون و المنثور و هو منثور غير مقفي علي مخارج الاشعار والاسجاع
و كيف صار نظمه من اعظم البرهان و تاليفه من اكبر الحجج.


(68)






ولي متاسفانه اين وعده را فراموش كرده و در جلد سوم به شعوبيه و رد آن
مي‏پردازد. از اين عبارات چنين برداشت مي‏شود كه جاحظ قرآن را بر طبق اشعار
و اسجاع مي‏داند يعني قائل است كه در قرآن سجع وجود دارد، لذا ابوبكر
باقلاني به او تاخته است و مي‏گويد:





كسي كه قائل به سجع در قرآن است، بايد بپذيرد كه در نظم و تاليف قرآن اعجازي
نيست و فرقي بين كلام خدا و كلام بشر نيست.


(69)






جاحظ نفس قرآن را معجزه دانسته و نظم و تاليف قرآن را اعجاز گونه مي‏داند، كه
مثل آن را كسي نمي‏تواند بياورد.


(70)

وي صرفه را نيز در باره قرآن قبول دارد و مي‏نويسد:






... و مثل ذلك ما رفع من اوهام العرب و صرف نفوسهم عن المعارضة للقرآن بعد ان
تحداهم الرسول بنظمه... و في كتابنا المنزل الذي يدلنا علي انه صدق، نظمه
البديع الذي لايقدر علي مثله العباد... .


(71)





البته بايد توجه كرد كه جاحظ، بر خلاف نظام، قرآن را معجزه ذاتي مي‏داند، ولي
معتقد است‏براي اين كه آشفتگي افكار پيش نيايد، خداوند عرب را از معارضه با
قرآن بازداشت. از اين رو، صرفه جاحظ غير از صرفه نظام است. يحيي بن حمزه
علوي



(72)

در الطراز مي‏گويد: «ما سه نوع صرفه داريم: صرفه نظام، صرفه جاحظ و صرفه سيد
مرتضي.» سپس هر يك را به‏طور مشروح بررسي مي‏كند و فرقهاي آنها را بيان
مي‏دارد.


(73)

البته صرفه چهارمي نيز داريم، كه صرفه ابن حزم است.


(74)








هشام الفوطي


(75)

و عبادبن سليمان
:




(76)

مطالب زيادي از اين دو نفر در دست نيست. اشعري در باره نظرات اين استاد و
شاگرد در باره اعجاز قرآن مي‏نويسد:





قال هشام و عباد: لا نقول ان شيئا من الاعراض يدل علي الله سبحانه و لا نقول
ايضا ان عرضا يدل علي نبوة النبي



صلي الله عليه و سلم

 و لم يجعلا القرآن علما للنبي


صلي الله عليه و سلم

و زعما ان القرآن اعراض.


(77)






از كلام اشعري هويداست كه اين دو نفر قرآن را دليل نبوت پيامبر
نمي‏دانسته‏اند، بلكه آن را جزء اعراض مي‏پنداشتند و اعراض را دال بر چيزي
قرار نمي‏دادند. اما قاضي عبدالجبار در جواب كساني كه همين مطالب را يادآور
شده‏اند، مي‏گويد:





اين دو نفر منكر معجزه بودن قرآن نيستند، بلكه چون در اعراض نظر خاصي دارند،
سبب شده كه بپذيرند قرآن بعد از عصر پيامبر دال بر نبوت پيامبر نيست. البته
اين دو نفر نزول جبرئيل را دليل بر صدق نبوت پيامبر مي‏دانستند، و از اين
طريق، به معجزه بودن قرآن پي‏مي‏بردند.



(78)





اگر نسبتي كه قاضي عبدالجبار به عباد و هشام مي‏دهد صحيح باشد، پس نزد اين دو
نفر نزول جبرئيل خود يك امر خارق عادتي است كه دال بر نبوت پيامبر است و
تا زماني كه پيامبر بود، قرآن دليل نبوت بود، ولي بعد از پيامبر دليل نيست.
آنچه باعث‏شده اين دو نفر قائل به اين قول شوند، نظر آنها در باب اعراض
است: «جسم، همان جوهر و اعراض لاينفك اوست، لذا اگر عرضي از جسم منفك شد،
ديگر جسم نيست و دال بر شي‏ء ديگر هم نيست و چون قرآن صوت است و از جسم
منفك شده است، لذا دال بر شيئي نيست.»


(79)

ابوبكر باقلاني و عبدالقاهر جرجاني



(80)

نيز همين نسبت را به صورت مجمل بيان كرده‏اند.


(81)








ابوعلي جبائي
:


(82)

اكنون هيچ كتابي از ابوعلي در دست نيست، ولي قاضي عبدالجبار در جاي جاي
المغني از كتب ابوعلي ياد كرده است از جمله مي‏گويد:






شيخ ما، ابوعلي، قائل است كه در كلام طويل و تاليف كثير، از كسي كه علوم را
آموخته باشد، رفع تناقض و اختلاف بعيد است، لذا قرآن نمي‏تواند از طرف كسي
غير از خدا، كه عالم بنفسه است، باشد.


(83)






ولي آنچه از ابوعلي جبائي در وجه اعجاز قرآن معروف است، قول به فصاحت قرآن
است. اين مطلب را علامه حلي نقل كرده و مي‏فرمايد: «فقال الجبائيان ان سبب
اعجازالقرآن فصاحته.» اين مطلب از فحواي كلام قاضي هم بر مي‏آيد، اما ايشان
در هيچ جا صراحتا آن را به ابوعلي نسبت نمي‏دهد.






ا
بوهاشم
جبائي
:



(84)

از كتب ابوهاشم، مثل كتب پدرش، هيچ اثري نيست. و آنچه از نظريات ابوهاشم
مي‏دانيم، منقول از ديگران است. قاضي عبدالجبار مي‏نويسد:





و قال شيخنا ابوهاشم:


(85)

والعادة انقضت‏بان انزله جبرئيل عليه فصار القرآن معجزا لنزوله و علي هذا
الوجه و لاختصاص الرسول به، لان نزول جبرئيل هو معجز، لكنه لو انزل ما ليس
بمعجز لكان لا يعلم صدق رسول الله... .



(86)





از اين عبارات به دست مي‏آيد كه ابوهاشم نزول جبرئيل را معجزه مي‏داند، ولي
اين معجزه اگر كلام اعجاز گونه نباشد، دال بر صدق پيامبر نخواهد بود. از
اين رو، ابوهاشم قرآن را معجزه دانسته، و اعجاز آن را در فصاحت قرآن ديده
است.


(87)

ابوهاشم عدم تناقض در قرآن را هم دليل اعجاز مي‏داند.



(88)





رماني:


(89)

ايشان در رساله خويش مي‏نويسد: «وجوه اعجاز قرآن هفت تاست، كه از جمله آنها
بلاغت، اخبار از غيب و صرفه است.»



(90)

سپس تمام رساله خويش را به بحث از بلاغت قرآن اختصاص مي‏دهد. ايشان اولين
فردي است كه اسجاع قرآن را فواصل مي‏نامد و مي‏گويد:





الفواصل حروف متشاكلة في المقاطع توجب حسن افهام المعاني و الفواصل بلاغة و
الاسجاع عيب و ذلك لان الفواصل تابعة للمعاني و اما الاسجاع فالمعاني تابعة
لها.


(91)






ديگر اديبان نيز از ايشان تقليد كرده و اسجاع قرآن را فواصل ناميده‏اند
مانند ابوبكر باقلاني، عبدالقاهر جرجاني و ابن ابي اصبع. ايشان صرفه نظام
را قبول دارد و آن را يكي از وجوه عقلي اعجاز قرآن مي‏داند.


(92)

پس نزد رماني بلاغت از اهم ادله اعجاز قرآن است بلاغتي كه اشاعره بعدا بر آن
بسيار تاكيد كردند.








قاضي عبدالجبار
:


(93)

قاضي از جمله كساني است كه كتابهايش دستخوش حوادث نگرديده است. اكثر كتب وي
در يمن يافت‏شده است. قاضي عبدالجبار تنها دليل اعجاز قرآن را فصاحت
مي‏داند، و صرفه و اخبار از غيب و ... را رد مي‏نمايد و مي‏گويد:






چون پيامبر به قرآن تحدي نمود، لذا بايد دليلي باشد كه همه قرآن را شامل شود
و اين وجوه، بعض قرآن را شامل مي‏شوند. البته همين وجوه دليل صدق پيامبر
هستند، اما دليل اعجاز قرآن نيستند.


(94)








زمخشري
:


(95)

آقاي صاوي الجويني كتابي به نام "منهج الزمخشري في تفسير القرآن و بيان
اعجازه" دارد، و تحقيق مبسوطي در اين باره كرده است. ايشان مي‏فرمايد:
«زمخشري قرآن را از دو راه معجزه مي‏داند: يكي نظم و ديگري اخبار از غيب.»



(96)

و خود زمخشري در جاي‏جاي الكشاف از اين مسئله پرده بر مي‏دارد


(97)

و قائل است نظمي كه ارتباط واثق با معاني دارد، دال براعجاز قرآن است.


(98)








مطرزي خوارزمي
:


(99)

ايشان در رساله خويش مي‏نويسد: و جمع في هذه الكلم المعدودة و الجمل المحدودة
بين اسباب الفصاحة و اركان البلاغة من الحذف و الاضمار ... .»



(100)





از عبارات ايشان چنين بر مي‏آيد كه وي فصاحت و بلاغت را دليل اعجاز قرآن
مي‏داند.








سكاكي
:


(101)

ايشان در مفتاح العلوم مي‏گويد: و اعلم ان شان الاعجاز عجيب يدرك و لايمكن
وصفه... و مدرك الاعجاز عندي هو الذوق و ان علمي المعاني والبيان هما
الوسيلة الاكتساب الذوق الذي تدرك به مواطن الجمال البلاغي علي انهما
لايكشفان كشفا تاما علي وجه الاعجاز لتعذر الاحاطه بكل اسرار القرآن
البلاغية.



(102)





به‏نظر سكاكي بلاغت قرآن دليل‏اعجاز است، ولي‏فهم اين بلاغت‏به ذوق افراد
وابسته است.





و معتزله كم كم از صحنه روزگار محو شد به گونه‏اي كه در سال 730 هجري قمري،
كه ابن بطوطه به خوارزم رفته است، مي‏گويد:






اكثر علماي شهر اورگنج معتزلي مذهب بودند، ولي از تظاهر به معتقدات خويش
پرهيز مي‏كردند، زيرا سلطان محمد اوزبك و فرمانرواي آن در شهر اورگنج از
اشاعره هستند.


(103)






آنچه از اين فرقه كلامي باقي مانده، مقداري بسيار ناچيز از كتب آنهاست. البته
بسياري از اقوال منتسب به آنها در كتب ديگر فرق كلامي ذكر شده است.







نتيجه






بنابر آنچه گفته آمد، تمام معتزليان، قرآن را معجزه دانسته‏اند، ولي در وجوه
اعجاز آن اختلاف دارند، كه امري طبيعي است. اما به اين دليل كه اشاعره از
مخالفان سرسخت آنها بودند، نسبتهايي ناروا به معتزليان داده‏اند و چون
نويسندگان اشاعره و مذهب آنها بيشترين طرفدار را در عالم اسلام داشته،
نظرات آنان بيشتر از ديگران مورد توجه قرار گرفته است. از اين رو، نسبت عدم
اعجاز به معتزله شيوع پيدا كرده است.


پاورقي





1. ابوالحسن علي بن حسين مسعودي، احتمالا از نوادگان عبدالله بن مسعود، صحابي معروف پيامبر، اهل بغداد، ساكن مصر و مدفون در فسطاط، متوفاي 356ق. مسعودي به بسياري از شهرهاي اسلامي مسافرت كرد. مروج الذهب و التنبيه و الاشراف، از كتب معروف اوست. در مذهب او اختلاف است: زركلي از ذهبي نقل مي‏كند كه او معتزلي است طبقات الشافعيه اين مطلب را به صورت «قيل‏» مي‏آورد عده‏اي آن را شيعه دانسته‏اند، چون از امامان شيعه به لفظ «امام‏» ياد كرده است گروهي هم وي را اسماعيلي مي‏دانند، چون اكثر عمر خود را در مصر، در زمان حكومت‏خلفاي فاطمي، گذرانده است.



2. مروج الذهب، 3/222 چاپ دارالاندلس، بيروت 1385.



3. ابومنصور عبدالقاهر بن طاهر بن محمد تميمي بغدادي، فقيه، متكلم، اديب، شافعي اشعري مذهب، شاگرد ابواسحاق اسفرايني و استاد ابومظفر اسفرايني است. او در سال 429ق در اسفراين در گذشت.



4. الفرق بين الفرق، ص 140، تحقيق محمد زاهد الكوثري، نشرالثقافة‏الاسلامية، مصر.



5. عبدالقاهر بغدادي، اصول الدين، ص‏184 ، دارالكتب، بيروت.



6. مستشرق مجاري يهودي الاصل، شاگرد محمد عبده و طاهر الجزايري، متوفاي 1921.



7. گلدزيهر، مذاهب التفسيرالاسلامي، ص 142، ترجمه عبدالحليم نجار، چاپ دار اقرا، 1405.



8. ابوالعلاء احمد بن عبدالله بن سليمان تنوخي، شاعر و انديشمند نابيناي عرب، متولد معرة النعمان، كه نزديك حلب است. او بيشتر عمر خويش را در انزوا گذرانده، و بسياري از بزرگان را هجو نموده، ولي كسي را مدح نكرده است. وي صله هيچ كس را نمي‏پذيرفت. او در سال 363ق در همان مكان درگذشت. در باره عقايد ابوالعلاء، معروف به شاعر لزوميات، حرف بسيار است. به او نسبت زنديق، معتزلي، جبري مذهب، مزدكي، شيعي، قرمطي، برهمايي، دروزي و اهل تقيه داده‏اند. ديوان لزوميات او در سال 1303ق در هند چاپ شده است. براي اطلاع بيشتر درباره ابوالعلاء، ر.ك: الجامع في اخبار ابي العلاء المعري و آثاره. تاليف محمدسليم الجندي، چاپ دمشق.



9. مذاهب التفسير الاسلامي، ص 143.



10. ابوالعلاء عقل‏گراست و در بعضي از مباني با معتزله همراه است، ولي شعري دارد كه به صراحت معتزلي بودن خود را رد مي‏كند: «و معتزلي لم اوافقه ساعة / اقول له في اللفظ دينك اجزل.» ر. ك: الجامع في اخبار ابي العلاء، ج‏1، ص‏405.



11. احمد بن يحيي بن اسحاق ريوندي، اهل روستاي ريوند نيشابور، معروف به ابن راوندي، در اوايل عمر جزء معتزله بود. سپس از اعتزال برگشت و كتب بسياري در رد معتزله نوشت. كتاب فضيحة‏المعتزله او معروف است. كتاب الدامغ، طعنهاي او به تاويلات معتزله در باب قرآن است. هيچ كتابي از او به دست ما نرسيده است. وي در بين تمام مذاهب اسلامي به ملحد و زنديق معروف است.



12. ابواسحاق ابراهيم بن عيسي النصيبي، از متكلمان معتزله بصره، و همدوره ابوحيان توحيدي است. ابوحيان در المقابسات و مثالب الوزيرين بسيار از او بدگويي مي‏كند. حاكم جشمي مي‏گويد: «او استاد سيد مرتضي بوده است.»



13. اوائل المقالات، ص 18، تحقيق دكتر مهدي محقق، چاپ دانشگاه تهران، 1372.



14. الذخيرة في علم الكلام، ص 378، تحقيق سيد احمد حسيني، چاپ جامعه مدرسين، 1411.



15. كشف المراد، ص 384، چاپ مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، 1399.



16. ابن حزم اندلسي در قرطبه به دنيا آمده است. در فروع شافعي‏مذهب و در اصول ظاهري مذهب، و مخالف اشعري و صوفيه است. او در سال 456 ق درگذشت. الفصل، 3/31، چاپ دارالجيل بيروت.



17. ايجي در شرح المواقف (8/246) مي‏گويد: يكي از قائلان به صرفه ابواسحاق اسفرايني است، كه از ما [اشاعره] است، ولي آنچه موجب تعجب نويسنده گرديده، دو گونه عمل نمودن عبدالقاهر بغدادي است. او دركتاب اصول الدين، نظام را به دليل قول به صرفه كافر مي‏داند حال آن كه استادش ابواسحاق اسفرايني هم قائل به صرفه است. شگفت اين است كه ابوبكر باقلاني در اعجاز القرآن خود به نظام تاخته كه چرا قائل به صرفه است حال آن كه مي‏دانسته همشاگردي او در درس ابوالحسن باهلي، يعني ابواسحاق اسفرايني، قائل به صرفه است، ولي در باره او هيچ سخني نمي‏گويد. عجيبتر از اينها، نظر آقاي توفيق الفكيكي است كه در مجله رسالة الاسلام بر آن است كه سيد مرتضي و شيخ مفيد قائل به صرفه نيستند، بلكه اين حرفها را در جدليات زده‏اند. دكتر مهدي محقق نيز در پاورقي بر اوائل المقالات در باره استاد توفيق الفكيكي مي‏گويد: استاد توفيق مقاله قيم و خوبي در رسالة‏الاسلام در باب اعجاز قرآن آورده است حال آن كه استاد توفيق امانتدار خوبي براي شيخ مفيد و سيد مرتضي و خواجه نصيرالدين طوسي و علامه حلي نيست، و نظرات آنها را در باب صرفه نياورده، ولي نظراتشان را در باب فصاحت و بلاغت آورده است.



18. المهدي لدين الله احمد بن يحيي بن مرتضي، از امامان زيديه در يمن، متوفاي 840ق. صاحب طبقات المعتزلة و البحر الزخار.



19. امام حاكم ابوسعد محسن بن محمد بن كرامة جشمي بيهقي، از نوادگان محمدبن حنفيه، متوفاي 494ق، و شاگرد شاگردان قاضي عبدالجبار است. در اصول معتزلي‏مذهب است، و جزء زيديه محسوب مي‏شود.



20. عبدالله بن احمد بن محمود، معروف به ابوالقاسم كعبي يا بلخي، از متكلمان بزرگ معتزله، شاگرد عبدالرحيم خياط، ساكن بلخ خراسان، كاتب علويان طبرستان، متوفاي 319ق. رديه‏هاي او و ابن قبه شيعي بر يكديگر معروف است. كتاب المقالات او در ضمن طبقات المعتزلة چاپ شده است.



21. قاضي‏ابوبكربن‏طيب‏بن باقلاني، از متكلمان‏بزرگ اشاعره، متولدبصره، ساكن‏بغداد، شاگرد ابوالحسن‏باهلي بصري و ابن مجاهد، همكلاسي ابن فورك و ابواسحاق اسفرايني، متوفاي 403 ق. مباحثاتش با شيخ مفيد معروف است.



22. ر.ك: اعجازالقرآن باقلاني دلائل الاعجاز اسرارالبلاغة و رسالة الشافعية عبدالقادر جرجاني الاتقان سيوطي تحرير التحبير ابن ابي اصبع مصري شرح مقاصد، جلد پنجم شرح المواقف ايجي،8/244. ايجي نظم قرآن را به بعضي از معتزله، و بلاغت را به جاحظ نسبت مي‏دهد، كه اين نسبت‏به عكس است. المنتقذ من التقليد، جلد اول الذخيرة سيد مرتضي.



23. ابو وليد محمد بن احمد بن ابي داود، قاضي بغداد در زمان متوكل، از معتزله، متوفاي 239ق.



24. اماميه لفظ خلق و مخلوق را در باره قرآن به كار نمي‏برد، بلكه بنا بر روايتي از امام رضا عليه السلام ، كلمه محدث را به كار مي‏برد، ولي معتزله بر خلق قرآن اصرار زيادي داشتند، كه باعث واقعه محنت گرديد.



25. رسائل جاحظ، 3/287 رساله خلق قرآن، تحقيق عبدالسلام محمد هارون.



26. ابوالحسين عبدالرحيم خياط، رئيس معتزله بغداد، شاگرد جعفربن حرب و جعفربن مبشر و استاد ابوالقاسم بلخي، صاحب كتاب الانتصار. فرقه خياطيه به او منتسب است.



27. الانتصار، ص 226، تحقيق محمد حجازي، مكتبة الثقافة الدينية، مصر.



28. اعجاز القرآن، ص 6، تحقيق سيد احمد صقر.



29. الكشاف، ص 15.



30. ابن نديم، الفهرست، ص 208 الحيوان، 3/86.



31. ابوعبدالله محمد بن يزيد واسطي، شاگرد ابوعلي جبائي، از بزرگان معتزله بغداد، متوفاي 306ق.



32. الفهرست، ص 218.



33. ابوبكر احمد بن علي بن معجور، معروف به ابن اخشيد، فقيه، متكلم و مفسر، از رؤساي معتزله بصره، شاگرد ابوعبدالله صيمري، شافعي‏مذهب، با ورع و زاهد، پدرش از واليان عباسي است. متوفاي 326ق.



34. الفهرست، ص 220.



35. ابوعمر محمد بن عمر بن سعيد باهلي بصري، قاضي بصره، استاد ابوعلي جبائي، متوفاي قبل از 300ق. در وعظ بسيار قوي بوده است به گونه‏اي كه متكلمان نيز پاي وعظ او گريه مي‏كرده‏اند. وي از معتزله بصره محسوب مي‏شود.



36. الفهرست، ص 219.



37. ابو يوسف عبدالسلام بن محمد بن يوسف قزويني، شاگرد قاضي عبدالجبار، از معتزله بصره، متوفاي 488ق.



38. ابومسلم محمد بن بحر اصفهاني، كاتب، نحوي، اديب، متكلم و مفسر معتزلي‏مذهب، از رجال دولت عباسي، شاگرد عبدالرحيم خياط، دبير علويان طبرستان، متوفاي 322ق.



39. طبقات الشافعية، 5/121.



40. ابوبكر عبدالرحمان بن كيسان الاصم، شاگرد شاگردان واصل بن عطاء، و استاد ابوعلي جبائي در تفسير. با ابوهذيل مناظراتي داشته است. او حضرت امير عليه السلام را در بسياري از افعالش خاطي، و معاويه را در بعضي از افعالش مصاب مي‏دانست. ابوبكر الاصم معتزلي، غير از ابوالعباس الاصم اشعري، استاد ابومظفر اسفرايني است.



41. عبيدالله بن محمد جرو اسدي، معروف به ابوالقاسم اسدي، شاعر، نحوي و كاتب عضدالدوله ديلمي، شاگرد ابوعلي فارسي و ابوسعيد سيرافي، از معتزله بغداد، شاگرد رماني، متوفاي 387ق.



42. ابوبكر محمد بن حسن بن محمد، از معتزله بغداد، متوفاي 351ق. نسخه خطي تفسير ايشان در دارالكتب مصر و كتابخانه بريتانيا موجود است.



43. ابو علي موسي بن سيار اسواري، شاگرد ابوهذيل و نظام، و به زبان فارسي و عربي تفسير مي‏گفت. سي سال تفسير گفت و تفسير قرآن به پايان نرسيد. سال وفاتش معلوم نيست.



44. ابو يعقوب يوسف بن عبيدالله بن شحام، رئيس معتزله بصره، استاد ابوعلي جبائي، شاگرد ابوهذيل علاف، متوفاي 267ق.



45. محمد بن هذيل بن عبدالله، از پيشوايان نخستين معتزله است. چون در محله كاه فروشان منزل داشت، به او علاف مي‏گفتند. وي شاگرد عثمان الطويل است. در جدل همتا نداشت. سال وفات ابوهذيل را 227، 230 و235 نقل كرده‏اند، ولي قول به 235 را كه سيد مرتضي و ابن مرتضي نقل نموده‏اند يقينا صحيح نيست، چون قاضي عبدالجبار مي‏گويد: وقتي علاف از دنيا رفت، واثق، خليفه عباسي، در جلسه تعزيه او شركت كرد و واثق متوفاي 232ق است، لذا بايد علاف قبل از واثق از دنيا رفته باشد. بنابراين، قول به 230ق صحيحترين قول است.



46. المغني، 16/387.



47. ابراهيم بن سيار بن هاني، معروف به نظام، خواهرزاده و شاگرد ابوهذيل علاف، از بصره به بغداد رفت و كتب فلاسفه را، كه به تازگي ترجمه شده بود، مطالعه كرد. و سپس به بصره برگشت و با ابوهذيل به مناظره برخاست. اولين كسي است كه مطالب فلسفه را در مباحث معتزله وارد كرده و صاحب نظريات خاصي در اين باره است. درباره سال وفات او اختلاف است:



الف: دكتر طه حاجري در الجاحظ حياته و آثاره چنين نقل مي‏كند: اكثر تراجم و كتب تاريخي نوشته‏اند: نظام در 36 سالگي و در سال 221 يا 231 از دنيا رفته است، ولي با وجود شواهد و قراين بسيار، يكي از اين دو مطلب (در جواني مردن، در سال 221 از دنيا رفتن) باطل است.



ب: معجم الادباء(5 / 169) نقل مي‏كند كه بين نظام و ضراربن عمر در نزد هارون الرشيد مناظره‏اي پيش آمده است وچون هارون الرشيد از بحث آنها چيزي نفهميد، آنها را پيش كسائي نحوي فرستاد تا بين آنها قضاوت كند. اين داستان نشان مي‏دهد بايد اين مناظره قبل از سال 190ق صورت گرفته باشد چرا كه كسائي متوفاي 189ق است و هارون الرشيد متوفاي 193ق. و اگر بپذيريم كه نظام در 36 سالگي درسال 221 از دنيا رفته است، بايد متولد سال 185 باشد و در هنگام مناظره با ضراربن عمر، سه يا چهار ساله باشد و هارون الرشيد مباحث‏سنگين طفل چهار ساله را نفهميده است .



ج: سيد مرتضي در امالي (1/189) و المنية (ص 152) نقل مي‏كند كه پدر نظام، وي را نزد خليل بن احمد فراهيدي براي درس خواندن برده است و نظام در آن وقت جواني بيش نبوده است. نيز قصه‏اي كه دال بر علم نظام است نقل مي‏كند حال آن كه خليل بن احمد مابين 170 تا 175 ق از دنيا رفته است يعني پنج‏يا ده سال قبل از به دنيا آمدن نظام. نظام هنگامي كه جوان بوده، در درس خليل بن احمد حاضر مي‏شده است.



د: شاگردي جاحظ نزد نظام از اجماعيات است. وي در سال 255ق از دنيا رفته است. سال وفات وي را به اختلاف، 90 تا 96 سالگي، ذكر كرده‏اند. با اين حساب، جاحظ بايد متولد سالهاي 159 تا 165 باشد يعني در سال 185، كه سال تولد نظام است، 20 تا 25 سال داشته است. اگر قبول كنيم كه نظام در 20 سالگي جاحظ را به شاگردي قبول كرده، بايد جاحظ در آن زمان حدود 40 تا 45 سال داشته باشد حال آن كه جاحظ در اين سن از معروفترين متكلمين معتزله بوده است كه كتابهايش به خراسان و به دست مامون رسيده است. از طرف ديگر، گفته‏اند جاحظ در جواني با فردي به نام مويس بن عمران از شاگردان نظام برخورد كرده و به واسطه او به درس نظام راه يافته است حال آن كه با محاسبات قبلي، جاحظ حداقل بالاي 40 سال داشته، كه به درس نظام رفته است آن هم در بصره كه همه مي‏خواهند متكلم شوند.



ه: معجم الادباء (19/53) و البيان و التبيين (1/175) نقل مي‏كنند قطرب نحوي در سال 206ق از دنيا رفته است. او شاگرد سيبويه در نحو، و شاگرد نظام در كلام بوده است حال آن كه در سال 206 نظام هنوز 20 ساله نشده بود.



و: فراء كتابي دارد به نام معاني القرآن، كه در آن به صرفه نظام چند اشكال وارد كرده است. فراء متوفاي 206 است يعني بايد نظام قبل از 20سالگي قائل به صرفه شده باشد و آن قدر اين قول اعتبار داشته باشد كه فراء، نحوي بزرگ، در كتاب خود به آن پرداخته و آن را رد نمايد.



ز: ابن مرتضي در المنية و الامل (ص 153) نقل مي‏كند كه بين جعفر بن يحيي برمكي و نظام در باره ارسطو بحثي درگرفت، و نظام به جعفر گفت: آيا مي‏خواهي كتاب ارسطو را از اول تا آخرش برايت‏بخوانم؟ جعفر از اين گفتار نظام تعجب كرد در حالي كه جعفربن يحيي در سال 187 به دست هارون الرشيد به قتل رسيده است يعني زماني كه نظام دو ساله بوده، جعفر از دنيا رفته است. ممكن نيست‏بين بچه دو ساله و وزير خليفه اين مباحث‏سنگين رد و بدل شود و بچه دو ساله كتب ارسطو را حفظ باشد كتبي كه به تازگي ترجمه شده است.



ح: ياقوت در معجم الادباء (6/86) نقل مي‏كند كه نظام معاصر سيبويه و دوست صميمي او بوده است. سيبويه متوفي 176ق است و شاگرد خليل بن احمد يعني قبل از به دنيا آمدن نظام سيبويه از دنيا رفته است نظامي كه رفيق سيبويه بوده است و همشاگردي وي در درس خليل.



ط: در ضحي الاسلام (3/119) آمده است كه نظام با ابونواس مناظره‏اي داشته و ابونواس نظام را به سبب نظرياتش هجو كرده، و به نظام نسبت زنديق و كافر داده است. ابونواس متوفاي 198ق است يعني وقتي كه نظام سيزده ساله بوده، ابونواس پيرمرد نظريات وي را هجو نموده، كه بسيار بعيد به نظر مي‏رسد.



ي: ابن مرتضي در المنية (ص 151) نقل مي‏كند كه فرزند صالح بن عبدالقدوس از دنيا رفت، و نظام همراه با استادش ابوهذيل به ملاقات صالح رفتند. و نظام در آن زمان نوجواني بود كه نزد ابوهذيل، دايي خود، درس مي‏خواند حال آن كه بنا بر تصريح همه مورخان صالح بن عبدالقدوس در سال 160 در زمان خلافت مهدي، به حكم زنديق بودن، به قتل رسيده است يعني نظام سي سال قبل از به دنيا آمدن همراه استادش ابوهذيل به ديدار صالح بن عبدالقدوس رفته است. تمام اين قراين و شواهد نشان مي‏دهد يكي از اين دو مطلب (در جواني از دنيا رفتن نظام، در سال 221ق از دنيا رفتن) باطل است. دكتر احمد امين در ضحي الاسلام (3/106) براي فرار از اين اشكال، بدون ذكر اين مطلب، مي‏گويد: «كان النظام آية النبوغ.» ولي به نظر نگارنده اين سطور، به احتمال بسيار قوي نظام در جواني از دنيا رفته است، ولي نه در سال 221، بلكه حدود سالهاي 190 چرا كه در تمام قراين حضور نظام تا سال 190 هويداست، و بعد از آن قرينه‏اي دال بر زنده بودن نظام يافت نمي‏شود. بنابراين، نظام حوالي سالهاي 150 به دنيا آمده و حوالي سالهاي 190 از دنيا رفته است، نه متولد 185 و متوفاي 221 يا 231، ر. ك: دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج‏1، مدخل ابراهيم بن سيار.



48. ابوزكريا يحيي بن زياد بن عبدالله، معروف به فراء، امام كوفيان در نحو، استاد فرزندان مامون، متوفاي 206ق. درباره شيعه بودن فراء به مجله رسالة‏الاسلام (15/96) مراجعه كنيد. معاني القرآن، ص 301، به نقل از كتاب الباقلاني و كتابه اعجاز القرآن از دكتر عبدالرؤوف مخلوف، ص 37.



49. رسائل جاحظ، 3/287.



50. الانتصار، ص 68.



51. مقالات الاسلاميين، ص 271.



52. اعجازالقرآن، ص 46 كشف المراد، ص 384 الاتقان، ص 1006 التبصير في الدين، ص 72 الملل و النحل بغدادي، ص 98 الفرق بين الفرق، ص 87 ، 97.



53. ابوموسي، عيسي بن صبيح، ملقب به مردار يا مزدار، معروف به راهب معتزله، شاگرد بشر بن معتمر، رئيس معتزله بغداد، استاد جعفرين، متوفاي 226ق. اعتزال در بغداد به دست او منتشر شد.



54. الفرق بين القرآن، ص 100.



55. الملل و النحل ، ص 109، تحقيق دكتر البير نصر نادر.



56. ابومظفر طاهر بن محمد اسفرايني، شافعي اشعري مذهب است. وي به پيشنهاد نظام‏الملك به توس عزيمت كرد. التبصير في الدين، ص 72، عالم الكتب.



57. الملل و النحل، ص 67.



58. ابوسعد عبدالكريم بن محمد تميمي سمعاني، اشعري مذهب، متوفاي 562، صاحب كتاب معروف الانساب.



59. عبدالله بن صالح، الملل و النحل الواردة في كتاب الانساب، ص 67.



60. اعجاز القرآن، ص 46.



61. مثل محمد بن يوسف كرماني (م 786) شاگرد عضدالدين ايجي در كتاب الفرق الاسلامية، ص 21.



62. الانتصار، ص 117 - 121.



63. الفصل في الملل و الاهواء و النحل، 3/25 - 31.



64. الملل و النحل، ص 109.



65. عمروبن بحر جاحظ، متوفاي 255، از اديبان و متكلمان معتزله بصره، شاگرد نظام، صاحب تصنيفات عديده. وي مي‏گويد: بصره در زمان ما طوري بود كه همه مي‏خواستند متكلم شوند، لذاما هم كلام آموختيم.



66. رسائل جاحظ ، رساله حجج النبوة، 3/229.



67. همان، ص 251.



68. البيان و التبيين،1/242، تحقيق حسن سندوبي.



69. اعجاز القرآن، ص 84.



70. درباره اعجاز قرآن نزد جاحظ، ر.ك: بينات، شماره 16 و 17.



71. الحيوان، 4/89، 90 6/269.



72. الامام المؤيد، يحيي بن حمزه زيدي، متوفاي 749، از امامان زيدي مذهب در يمن، صاحب تاليفات فراوان. كتابي به نام الامام المجتهد يحيي و آراء الكلاميه نوشته دكتر احمد محمود صبحي به تازگي درباره ايشان چاپ شده است.



73. الطراز المتضمن لاسرار البلاغة و حقايق الاعجاز، 1/5 3/391 رسالة‏الاسلام، 4/59.



74. الفصل، 3/31.



75. ابو محمد هشام بن عمروالفوطي، شاگرد ابوهذيل علاف، از معتزله بصره، صاحب عقايد خاص در اعراض و فنا، متوفاي 230ق.



76. عباد بن سليمان، شاگرد هشام الفوطي، از معتزله بصره، صاحب عقايد خاص. سال وفاتش روشن نيست.



77. مقالات الاسلاميين، ص 271.



78. المغني، 16/242.



79. مقالات الاسلاميين، 2/6.



80. عبدالقاهر جرجاني، متوفاي 471، متكلم اشعري مذهب و فقيه شافعي مذهب، شاگرد ابوعلي فارسي در نحو، و صاحب دلائل‏الاعجاز و رسالة الشافعيه و اسرار البلاغة.



81. اعجاز قرآن، ص 23 رسالة الشافعية، ضمن ثلاث رسائل في اعجاز القرآن، ص 142، و ضمن كتاب دلائل الاعجاز، ص 625. محقق دلائل الاعجاز در مقدمه اين كتاب مي‏گويد: «هم و غم عبدالقاهر جرجاني قبل از اثبات اعجاز قرآن، رد قول جاحظ و قاضي عبدالجبار در وجوه اعجاز قرآن است. از اين جا اختلاف اشاعره و معتزله بهتر مشخص مي‏شود.



82. ابوعلي محمد بن عبدالوهاب جبائي، از بزرگترين متكلمان معتزله بصره، شاگرد ابويعقوب شحام، متوفاي 303ق. تفسير ابوعلي در نزد ابن طاووس بوده است، و در باره او مي‏گويد: ابوعلي با بني هاشم با قلم و بيان جنگيده است. ولي اين كلام ابن طاووس با نظريه ابوعلي در افضليت علي عليه السلام ناسازگار است. لازم به ذكر است كه از اختلافات عمده معتزله بصره با بغداد، افضليت‏حضرت امير بر خلفاي سه گانه است. از بصره ابوهذيل قائل به افضليت علي بر عثمان است، ولي واصل و عمرو و عثمان طويل و جاحظ و شحام و اصم و ... قائل به افضليت‏خلفا بر علي هستند. ابوعلي، كه رئيس معتزله بصره بود، به بغداد سفر مي‏كند و سپس قائل مي‏شود اگر خبر طائر صحيح باشد، علي بر خلفا افضل است. پس از آن، هيچ يك از معتزله قائل به افضليت‏خلفا بر حضرت امير نيستند به گونه‏اي كه قاضي عبدالجبار عثمان را جزء طبقات معتزله محسوب نمي‏كند.



83. المغني، 16/328.



84. ابوهاشم عبدالسلام بن ابو علي جبائي، رئيس فرقه بهشميه، از معتزله بصره، متوفاي 321، شاگرد پدرش، داراي عقايد خاص. كتاب جامع صغير او در دست ابن طاووس بوده است.



85. بعضي از تراجم و تذكره‏نويسان قاضي عبدالجبار را شاگرد ابوهاشم دانسته‏اند حال آن كه اين نسبت‏به سه دليل صحيح نيست: 1. ابوهاشم متوفاي 321 و قاضي عبدالجبار متولد 320 است 2. ابوهاشم جزء طبقه نهم معتزله و قاضي عبدالجبار جزء طبقه يازدهم است 3. حاكم جشمي در شرح عيون مي‏گويد: قاضي در اول زندگي اشعري مذهب بود. سپس نزد ابوعبدالله بصري و ابواسحاق عياش تلمذ كرد و از معتزله گرديد. بنابراين، بايد بپذيريم كه قاضي شاگرد ابوهاشم نبوده، بلكه جزء فرقه بهشميه بوده است.



86. المغني، 16/231.



87. كشف المراد،ص 384 المغني، 16/197.



88. المغني، 16/328.



89. ابوالحسن علي بن عيسي الرماني نحوي معتزلي (269 - 386)، شاگرد ابن اخشيد، و از مخالفان ابوهاشم جبائي، شاگرد ابوعلي فارسي در نحو است.



90.ثلاث رسائل في اعجازالقرآن، ص 69.



91. همان، ص 89.



92. همان، ص 101.



93. عبدالجبار بن احمد همداني اسدآبادي، قاضي آل بويه در ري، شاگرد ابوعبدالله بصري و ابواسحاق عياش، از بزرگترين متكلمان معتزله، متوفاي 415ق.



94. شرح اصول خمسه، ص 586، 589، 600 المغني، 16/164، 226، 246، 311، 316، 325، 318 رسائل العدل و التوحيد، ص 238 در بينات، شماره 19، مقاله‏اي از حسينعلي تركماني دراين باره چاپ شده است.



95. جارالله محمود بن عمر زمخشري، اهل خوارزم، متوفاي 538، لغوي و مفسر و متكلم معتزلي، از معتزله بغداد، شاگرد ضبي اصفهاني، حنفي‏مذهب.



96. منهج الزمخشري، ص 216، دارالمعارف، مصر.



97. الكشاف، 1/424، 437 2/184، 262، 378، 406.



98. منهج الزمخشري، ص 295 .



99. ابوالفتح ناصربن ابوالمكارم عبدالسيد بن علي مطرزي خوارزمي، متوفاي 610 در خوارزم، حنفي معتزلي، و شاگرد شاگردان زمخشري است. ازمعتزله شرق محسوب مي‏شود.



100. بيان الاعجاز في سورة قل يا ايهاالكافرون، ص 36، تحقيق حمد بن ناصر الدخيل، رياض.



101. ابويعقوب يوسف بن ابي بكر بن محمدبن علي خوارزمي، معروف به سكاكي، صاحب مفتاح العلوم، حنفي مذهب و جزء معتزله شرق. روضات الجنات مي‏گويد: ما به استادان و شاگردان او دست نيافتيم.



102. مفتاح العلوم، ص 221.



103. رحلة ابن بطوطة، 1/233.