چكيده:
در كتب "ملل و نحل" و ديگر منابع كلامي و تاريخي، معتزله، يا حداقل جمعي از
بزرگانشان، را به نفي اعجاز قرآن متهم كردهاند و گفتهاند كه اينان قرآن
را معجزه نبوت پيامبر خاتم نميدانند. اين مقاله بر آن است تا اين ديدگاه
رايج را با استناد به شواهد و قراين موجود در منابع مختلف در بوته نقد قرار
دهد با اين اميد كه بتواند در شناخت معتزله، اين جريان سترگ فكري، افقهاي
جديدي را بگشايد.
پيدايش جريان فكري معتزله به نيمه اول قرن دوم باز مي
گردد. اين جريان فكري عقلگرا تا قرن هفتم هجري ظهور داشته، و مطالب ارزنده
بسياري به جهان اسلام ارائه نموده، كه اغلب آنها بر اثر تعصبات مذهبي و
فرقهاي از بين رفتهاند.
توحيد، عدل، منزلة بين منزلتين، وعد و وعيد، و امر به معروف و نهي از منكر،
از اصول مسلم معتزله به شمار ميروند. مسعودي
(1)
در اين باره مينويسد: «فهذا ما اجتمعت عليه المعتزلة و من اعتقد ما ذكرنا من
هذه الاصول الخمسة كان معتزليا فان اعتقد الاكثر او الاقل لم يستحق اسم
الاعتزال، فلايستحقه الا باعتقاد هذه الاصول الخمسة.»
(2)
اما اين كه چرا معتزله به اين پنج اصل پايبند گرديدند و به اصول مهمتري دست
نيازيدند، از عهده اين مقال بيرون است.
بعضي نسبتهاي غير محققانه و متعصبانه به معتزله، موجب گرديده كه ديگران نيز
عدم اعجاز قرآن را به اكثر معتزله نسبت دهند. اولين كسي كه در اين باره به
تصريح سخن گفته، عبدالقاهر بغدادي،
(3)
صاحب "الفرق بين الفرق" است: «زعم اكثر المعتزلة ان الزنج و الترك و الخزر
قادرون علي الاتيان بمثل نظم القرآن و بما هو افصح منه و انما عدموا العلم
بتاليف نظمه و ذلك العلم مما يصح ان يكون مقدورا لهم.»
(4)
و در جاي ديگر مينويسد: «زعم النظام مع اكثر القدرية ان الناس قادرون علي
مثل القرآن و علي ما هو ابلغ منه في الفصاحة و النظم.»
(5)
اين نسبتها باعثشده است كه مستشرق معروف، "گلدزيهر"
(6)
نيز اين امر را به معتزله نسبت دهد: «بله، در طبقات معتزله كساني كه قائل
به عدم اعجاز قرآن هستند يا عدم اعجاز قرآن را تضعيف كردهاند، يافت
ميشود.»
(7)
و براي تاييد كلام خود، همين قول عبدالقاهر بغدادي را نقل ميكند. همچنين
مطلبي از "رسالةالغفران" "ابوالعلاء معري"
(8)
ميآورد، و ميگويد: «ابوالعلاء اين مطالب را به سخريه نقل كرده است، كه
نشانه تضعيف اعجاز قرآن است.»
(9)
در جواب بايد گفت: اولا ابوالعلاء معري جزء معتزله نيست، بلكه با معتزله
بسيار مخالف است
(10)
ثانيا ابوالعلاء در رسالة الغفران مطالب را به سخريه آورده است، ولي در باب
اعجاز قرآن مطالبش را بر ضد ابن راوندي،
(11)
طاعن معروف قرآن، آورده است، و سخريهاي در آنها يافت نميشود.
ديدگاهها درباره اعجاز قرآن
در باره اعجاز قرآن بين اعلام مذاهب اسلامي اختلاف است، كه مهمترين اقوال
عبارتاند از:
1. صرفه يعني سلب شدن مردم به وسيله خداوند از آوردن مثل قرآن، كه از
مهمترين قائلان به اين نظريه در معتزله نظام، جاحظ، رماني، ابواسحاق نصيبي،
(12)
در شيعه شيخ مفيد
(13)
و سيد مرتضي
(14)
و محقق طوسي،
(15)
در ظاهريه ابن حزم اندلسي،
(16)
در اشاعره ابواسحاق اسفرايني،
(17)
و در زيديه ابن مرتضي
(18)
را ميتوان نام برد.
2. بلاغت قرآن معجزه است، اكثر اشاعره اين نظر را پسنديدهاند.
3. فصاحت قرآن معجزه است، ابوعلي و ابوهاشم جبائي و قاضي عبدالجبار و حاكم
جشمي
(19)
از اين دستهاند.
4. نظم قرآن معجزه است. جاحظ و زمخشري و ابوالقاسم بلخي
(20)
و سكاكي و ابوبكر باقلاني
(21)
جزء اين گروهاند.
5. اخبار از غيب و نبودن تناقض و اختلاف در قرآن گواه اعجاز آن است.
(22)
كتب معتزله در باره وجوه اعجاز قرآن
1. تاريخنگاران و فهرستنويسان، اولين كتاب نگاشته شده در اين باره را به
جاحظ معتزلي
[م 255]
نسبت دادهاند. وي به محمد بن احمد بن ابي داود
(23)
چنين مينويسد:
من تمام تلاش خويش را به كار بردهام و كتابي در احتجاج به قرآن و رد تمام
اشكالات براي تو نوشتم، ولي در نامهات ذكر شده كه تو احتجاج به نظمقرآن
را اراده نكردهاي، بلكه به رسالهاي در خلق قرآن
(24)
نيازمندي.
(25)
و خياط
[م 300] (26)
در باره اين كتاب مينويسد: "ولايعرف كتاب في الاحتجاج لنظم القرآن و عجيب
تاليفه و انه حجة" و زمخشري و مير سيد شريف جرجاني
(29)
از اين كتاب نام ميبرند، اما اين كتاب اكنون در دسترس نيست و گويا مفقود
گرديده است. جاحظ دو كتاب ديگر به نام آي القرآن
(30)
و حجج النبوة دارد، كه اولي مفقود، و دومي در ضمن رسائل جاحظ چاپ شده است.
2. اعجاز القرآن في نظمه و تاليفه، از محمد بن يزيد واسطي،
(31)
كه تا كنون اثري از آن يافت نگرديده است.
(32)
3. نظم القرآن، از احمدبن علي بن اخشيد،
(33)
كه مفقود گرديده است.
(34)
4. النكت في اعجاز القرآن، از علي بن عيسي الرماني[م
386]،
كه در ضمن ثلاث رسائل في اعجاز القرآن چاپ گرديده است.
5. اعجاز القرآن، از ابوعمر سعيد باهلي بصري.
(35)
اين كتاب نيز به دست ما نرسيده است.
(36)
6. قاضي عبدالجبار
[م 415]
در جزء شانزدهم المغني، در باره اعجاز قرآن به طور مبسوط بحث كرده است.
7. اعجاز سورة الكوثر، از زمخشري
[م538]،
كه به تحقيق حامد الخفاف در مصر چاپ شده است.
8. بيان الاعجاز في سورة قل يا ايها الكافرون، از مطرزي خوارزمي، كه به تحقيق
حمد بن ناصر الدخيل در عربستان چاپ شده است.
اين كتب غير از كتب تفسيري معتزله است كه اكثر آنها مفقود گرديدهاند. سبكي
در طبقات الشافعية نقلميكند كه در كتابخانه ابويوسف قزويني معتزلي
(37)
تفاسير ابوالقاسم بلخي و ابوعلي جبائي و پسرش ابوهاشم و ابومسلم محمدبن بحر
معتزلي
(38)
را ميتوان يافت
(39)
و اين تفاسير غير از تفسير ابوبكر الاصم
(40)
و تفسير ابوالقاسم اسدي
(41)
و تفسير ابوبكر النقاش
(42)
و تفسير موسي الاسواري
(43)
و تفسير شحام
(44)
و تفسير الكشاف است. البته از اين همه تفسير، فقط تفسير الكشاف و منقولاتي از
تفسير ابومسلم اصفهاني و ابوعلي جبائي بر جاي مانده، كه سيدمحمد رضا غياثي
آنها را در كتابي به نام بررسي آرا و نظرات تفسيري ابومسلم اصفهاني
جمعآوري كرده است.
ديدگاه بزرگان معتزله در وجوه اعجاز قرآن
ابوهذيل علاف:
(45)
قاضي عبدالجبار از ابوهذيل چنين نقل ميكند: «واعلم ان اول ما نقول ما ذكر عن
شيخنا ابي هذيل بانه قال: قد علمنا ان العرب كانت اعرف بالمتناقض من الكلام
من هولاء المخالفين و كانت علي ابطال امر رسول الله
صلي الله عليه و آله
احرص و كان
صلي الله عليه و آله
يتحداهم بالقرآن و يقرعهم بالعجز عنه و يتحداهم بانه لو كان من عند غير الله
لوجدوا فيه اختلافا كثيرا و يورد ذلك عليهم تلاوة و فحوي لانه كان
عليه السلام
ينسبه الي انه من عند الله الحكيم و انه مما لاياتيه الباطل من بين يديه و لا
من خلفه و يدعي انه دلالة وان فيه الشفاء فلو كان الامر في تناقض القرآن
علي ما قاله القول لكانت العرب في ايامه الي ذلك اسبق فلما رايناهم قد
عدلوا عن ذلك الي غيره من الامور، علمنا زوال التناقض عنه و سلامته علي
اللغة.»
(46)
از اين عبارات به روشني ميتوان دريافت كه ابوهذيل، عدم تناقض در قرآن را
دليل اعجاز قرآن دانسته، و قائل است كه پيامبر با مشركان به تحدي برخاست و
چون آنان نتوانستند مثل آن را بياورند، به امور ديگري پرداختند.
نظام:
(47)
نظريه صرفه نظام از معروفترين نظريات وي درباره اعجاز قرآن است. اولين كسي كه
از صرفه گزارش داده، فراء است.
(48)
سپس جاحظ در رساله خلق القرآن
(49)
و خياط در الانتصار
(50)
اين نسبت را به نظام ميدهند و ابوالحسن اشعري در مقالات الاسلاميين
مينويسد: «و قال النظام الآية و الاعجوبة في القرآن، مافيه من الاخبار عن
الغيوب. فاما التاليف و النظم، فقد كان يجوز ان يقدر عليه العباد لولا ان
الله منعهم بمنع و عجز احدثهما فيهم.»
(51)
و سپس بقيه نويسندگان از اينها نقل ميكنند. (52) از مطالب منقول در اين
كتب ميتوان فهميد كه نظام قرآن را معجزه ميداند به اين دليل كه خبرهايي
از غيب و نفوس مردم داده است، اما اشكال اساسي آن اين است كه با تحدي
پيامبر نميسازد، لذا نظام قائل به صرفه شده است. درباره صرفه نظام ميتوان
گفت: نظام قائل به يك اعجاز در عدم اعجاز است يعني نفس قرآن، از نظر نظم و
فصاحت و بلاغت، معجزه نيست، اما عاجز نمودن مردم از مثل آوردن براي قرآن،
معجزهاي است ابدي كه خداوند در باره قرآن اعمال مينمايد.
ابوموسي مردار:
(53)
در كتب موجود معتزله، در باره ديدگاه مردار در اعجاز قرآن چيزي يافت نميشود،
ولي عبدالقاهر بغدادي در باره ايشان ميگويد: «وكان هذا المردار يزعم ان
الناس قادرون علي ان ياتوا بمثل هذا القرآن و بما هو افصح منه كما قال
النظام.» (54) ايشان در جاي ديگر مينويسد: «وكان [المردار] قد افتتح دعوته
بان قال لاتباعه ان الناس قادرون علي مثل القرآن و علي ما هو احسن منه
نظما.» (55) سپس ابومظفر اسفرايني (م 471) (56) و شهرستاني (م 548) در
الملل و النحل اين مطلب را نقل ميكنند: «الثالثة: قوله في القرآن، ان
الناس قادرون علي مثل القرآن فصاحة و نظما و بلاغة و هو الذي بالغ في القول
بخلق القرآن.» (57) سمعاني (58) نيز در الانساب اين مطالب را نقل ميكند.
(59)
قبل از اينها ابوبكر باقلاني در اعجاز القرآن اين قول را به صورت مجمل بيان
كرده است:
و ليس الصرفة اعجب من قول فريق منهم: ان الكل قادرون علي الاتيان بمثله و
انما تاخروا عنه لعدم العلم بوجه ترتيب لو تعلموه لوصلوا اليه به ولا اعجب
من قول فريق منهم: انه لافرق بين كلام البشر و كلام الله تعالي في هذا
الباب و انه يصح من كل واحد منها الاعجاز علي حد واحد.
(60)
و گويا عبدالقاهر و شهرستاني از ايشان اخذ كردهاند و ديگران از اين دو
تبعيت كردهاند.
(61)
وقتي به كتب تاليف شده قبل از اعجاز القرآن باقلاني مراجعه ميكنيم، هيچ اثري
از اين انتساب نميبينيم. حتي ابوالحسن اشعري، كه پايه گذار فرقه اشاعره
است، در هيچ يك از كتب خود اين نسبت را به ابوموسي مردار نداده، و حتي در
مقالات الاسلاميين در بحث از اعجاز قرآن اين مطلب را بيان نكرده است. ابن
راوندي نيز، كه صرفه نظام را نقل كرده و به آن ايراد گرفته است، در اين
باره كلامي از ابوموسي مردار نقل نميكند حال آن كه خياط سه صفحه از كتاب
خود را اختصاص داده به مطالبي كه ابن راوندي به ابوموسي مردار نسبت داده
است، ولي از عدم اعجاز قرآن نزد ابوموسي مطلبي نمينويسد.
(62)
همچنين ابن حزم اندلسي - كه همدوره باقلانياست، ولي جزء اشاعره نيست - صرفه
نظام را آورده، اما كلامي از ابوموسي نقل نمينمايد.
(63)
بنابراين، با وجود نسبت تعصب از طرف اشاعره، مثل فخر رازي، به عبدالقاهر
بغدادي و شهرستاني، اين نسبتبسيار تضعيف ميگردد. تعصب عبدالقاهر به
اندازهاي است كه چنين ميگويد:
مردار به مجلس خلفا نميرفت و پول از آنها دريافت نميكرد، لذا من متعجبم چرا
خلفا او را به قتل نرساندهاند كسي كه بدعت نرفتن به مجلس خلفا را پايه
گذاري كرده است.»
(64)
حال كسي كه واجب القتل است، اين نسبت، كمترين بهايي است كه بايد در اين راه
بپردازد.
جاحظ:
(65)
ايشان در حجج النبوة ميگويد:
لان رجلا من العرب لو قرا علي رجل من خطبائهم و بلغائهم سورة واحدة، طويلة او
قصيرة، لتبين له في نظامها و مخرجها وفي لفظها و طبعها انه عاجز عن مثلها
ولو تحدي بها ابلغ العرب لظهر عجزه عنها... ولو اراد انطق الناس ان يؤلف من
هذا الضرب سورة واحدة، طويلة او قصيرة، علم نظم القرآن و طبعه و تاليفه و
مخرجه لما قدر عليه و لو استعان بجميع قحطان و معدبن عدنان.
(66)
در جاي ديگري چنين آورده است:
قرآن با نظم و تاليف خويش بلغا و شعرا را به مبارزه طلبيده، ولي كسي پاسخ
مثبتبه آن نداده است. حتي كسي پيدا نشده كه ادعا كند شبيه آن را در بعضي
موارد آورده است.
(67)
در البيان و التبيين نيز ميگويد:
و لابد من ان نذكر في الجزء الثالث، اقسام تاليف جميع الكلام و كيف خالف جميع
الكلام الموزون و المنثور و هو منثور غير مقفي علي مخارج الاشعار والاسجاع
و كيف صار نظمه من اعظم البرهان و تاليفه من اكبر الحجج.
(68)
ولي متاسفانه اين وعده را فراموش كرده و در جلد سوم به شعوبيه و رد آن
ميپردازد. از اين عبارات چنين برداشت ميشود كه جاحظ قرآن را بر طبق اشعار
و اسجاع ميداند يعني قائل است كه در قرآن سجع وجود دارد، لذا ابوبكر
باقلاني به او تاخته است و ميگويد:
كسي كه قائل به سجع در قرآن است، بايد بپذيرد كه در نظم و تاليف قرآن اعجازي
نيست و فرقي بين كلام خدا و كلام بشر نيست.
(69)
جاحظ نفس قرآن را معجزه دانسته و نظم و تاليف قرآن را اعجاز گونه ميداند، كه
مثل آن را كسي نميتواند بياورد.
(70)
وي صرفه را نيز در باره قرآن قبول دارد و مينويسد:
... و مثل ذلك ما رفع من اوهام العرب و صرف نفوسهم عن المعارضة للقرآن بعد ان
تحداهم الرسول بنظمه... و في كتابنا المنزل الذي يدلنا علي انه صدق، نظمه
البديع الذي لايقدر علي مثله العباد... .
(71)
البته بايد توجه كرد كه جاحظ، بر خلاف نظام، قرآن را معجزه ذاتي ميداند، ولي
معتقد استبراي اين كه آشفتگي افكار پيش نيايد، خداوند عرب را از معارضه با
قرآن بازداشت. از اين رو، صرفه جاحظ غير از صرفه نظام است. يحيي بن حمزه
علوي
(72)
در الطراز ميگويد: «ما سه نوع صرفه داريم: صرفه نظام، صرفه جاحظ و صرفه سيد
مرتضي.» سپس هر يك را بهطور مشروح بررسي ميكند و فرقهاي آنها را بيان
ميدارد.
(73)
البته صرفه چهارمي نيز داريم، كه صرفه ابن حزم است.
(74)
هشام الفوطي
(75)
و عبادبن سليمان:
(76)
مطالب زيادي از اين دو نفر در دست نيست. اشعري در باره نظرات اين استاد و
شاگرد در باره اعجاز قرآن مينويسد:
قال هشام و عباد: لا نقول ان شيئا من الاعراض يدل علي الله سبحانه و لا نقول
ايضا ان عرضا يدل علي نبوة النبي
صلي الله عليه و سلم
 و لم يجعلا القرآن علما للنبي
صلي الله عليه و سلم
و زعما ان القرآن اعراض.
(77)
از كلام اشعري هويداست كه اين دو نفر قرآن را دليل نبوت پيامبر
نميدانستهاند، بلكه آن را جزء اعراض ميپنداشتند و اعراض را دال بر چيزي
قرار نميدادند. اما قاضي عبدالجبار در جواب كساني كه همين مطالب را يادآور
شدهاند، ميگويد:
اين دو نفر منكر معجزه بودن قرآن نيستند، بلكه چون در اعراض نظر خاصي دارند،
سبب شده كه بپذيرند قرآن بعد از عصر پيامبر دال بر نبوت پيامبر نيست. البته
اين دو نفر نزول جبرئيل را دليل بر صدق نبوت پيامبر ميدانستند، و از اين
طريق، به معجزه بودن قرآن پيميبردند.
(78)
اگر نسبتي كه قاضي عبدالجبار به عباد و هشام ميدهد صحيح باشد، پس نزد اين دو
نفر نزول جبرئيل خود يك امر خارق عادتي است كه دال بر نبوت پيامبر است و
تا زماني كه پيامبر بود، قرآن دليل نبوت بود، ولي بعد از پيامبر دليل نيست.
آنچه باعثشده اين دو نفر قائل به اين قول شوند، نظر آنها در باب اعراض
است: «جسم، همان جوهر و اعراض لاينفك اوست، لذا اگر عرضي از جسم منفك شد،
ديگر جسم نيست و دال بر شيء ديگر هم نيست و چون قرآن صوت است و از جسم
منفك شده است، لذا دال بر شيئي نيست.»
(79)
ابوبكر باقلاني و عبدالقاهر جرجاني
(80)
نيز همين نسبت را به صورت مجمل بيان كردهاند.
(81)
ابوعلي جبائي:
(82)
اكنون هيچ كتابي از ابوعلي در دست نيست، ولي قاضي عبدالجبار در جاي جاي
المغني از كتب ابوعلي ياد كرده است از جمله ميگويد:
شيخ ما، ابوعلي، قائل است كه در كلام طويل و تاليف كثير، از كسي كه علوم را
آموخته باشد، رفع تناقض و اختلاف بعيد است، لذا قرآن نميتواند از طرف كسي
غير از خدا، كه عالم بنفسه است، باشد.
(83)
ولي آنچه از ابوعلي جبائي در وجه اعجاز قرآن معروف است، قول به فصاحت قرآن
است. اين مطلب را علامه حلي نقل كرده و ميفرمايد: «فقال الجبائيان ان سبب
اعجازالقرآن فصاحته.» اين مطلب از فحواي كلام قاضي هم بر ميآيد، اما ايشان
در هيچ جا صراحتا آن را به ابوعلي نسبت نميدهد.
ابوهاشم
جبائي:
(84)
از كتب ابوهاشم، مثل كتب پدرش، هيچ اثري نيست. و آنچه از نظريات ابوهاشم
ميدانيم، منقول از ديگران است. قاضي عبدالجبار مينويسد:
و قال شيخنا ابوهاشم:
(85)
والعادة انقضتبان انزله جبرئيل عليه فصار القرآن معجزا لنزوله و علي هذا
الوجه و لاختصاص الرسول به، لان نزول جبرئيل هو معجز، لكنه لو انزل ما ليس
بمعجز لكان لا يعلم صدق رسول الله... .
(86)
از اين عبارات به دست ميآيد كه ابوهاشم نزول جبرئيل را معجزه ميداند، ولي
اين معجزه اگر كلام اعجاز گونه نباشد، دال بر صدق پيامبر نخواهد بود. از
اين رو، ابوهاشم قرآن را معجزه دانسته، و اعجاز آن را در فصاحت قرآن ديده
است.
(87)
ابوهاشم عدم تناقض در قرآن را هم دليل اعجاز ميداند.
(88)
رماني:
(89)
ايشان در رساله خويش مينويسد: «وجوه اعجاز قرآن هفت تاست، كه از جمله آنها
بلاغت، اخبار از غيب و صرفه است.»
(90)
سپس تمام رساله خويش را به بحث از بلاغت قرآن اختصاص ميدهد. ايشان اولين
فردي است كه اسجاع قرآن را فواصل مينامد و ميگويد:
الفواصل حروف متشاكلة في المقاطع توجب حسن افهام المعاني و الفواصل بلاغة و
الاسجاع عيب و ذلك لان الفواصل تابعة للمعاني و اما الاسجاع فالمعاني تابعة
لها.
(91)
ديگر اديبان نيز از ايشان تقليد كرده و اسجاع قرآن را فواصل ناميدهاند
مانند ابوبكر باقلاني، عبدالقاهر جرجاني و ابن ابي اصبع. ايشان صرفه نظام
را قبول دارد و آن را يكي از وجوه عقلي اعجاز قرآن ميداند.
(92)
پس نزد رماني بلاغت از اهم ادله اعجاز قرآن است بلاغتي كه اشاعره بعدا بر آن
بسيار تاكيد كردند.
قاضي عبدالجبار:
(93)
قاضي از جمله كساني است كه كتابهايش دستخوش حوادث نگرديده است. اكثر كتب وي
در يمن يافتشده است. قاضي عبدالجبار تنها دليل اعجاز قرآن را فصاحت
ميداند، و صرفه و اخبار از غيب و ... را رد مينمايد و ميگويد:
چون پيامبر به قرآن تحدي نمود، لذا بايد دليلي باشد كه همه قرآن را شامل شود
و اين وجوه، بعض قرآن را شامل ميشوند. البته همين وجوه دليل صدق پيامبر
هستند، اما دليل اعجاز قرآن نيستند.
(94)
زمخشري:
(95)
آقاي صاوي الجويني كتابي به نام "منهج الزمخشري في تفسير القرآن و بيان
اعجازه" دارد، و تحقيق مبسوطي در اين باره كرده است. ايشان ميفرمايد:
«زمخشري قرآن را از دو راه معجزه ميداند: يكي نظم و ديگري اخبار از غيب.»
(96)
و خود زمخشري در جايجاي الكشاف از اين مسئله پرده بر ميدارد
(97)
و قائل است نظمي كه ارتباط واثق با معاني دارد، دال براعجاز قرآن است.
(98)
مطرزي خوارزمي:
(99)
ايشان در رساله خويش مينويسد: و جمع في هذه الكلم المعدودة و الجمل المحدودة
بين اسباب الفصاحة و اركان البلاغة من الحذف و الاضمار ... .»
(100)
از عبارات ايشان چنين بر ميآيد كه وي فصاحت و بلاغت را دليل اعجاز قرآن
ميداند.
سكاكي:
(101)
ايشان در مفتاح العلوم ميگويد: و اعلم ان شان الاعجاز عجيب يدرك و لايمكن
وصفه... و مدرك الاعجاز عندي هو الذوق و ان علمي المعاني والبيان هما
الوسيلة الاكتساب الذوق الذي تدرك به مواطن الجمال البلاغي علي انهما
لايكشفان كشفا تاما علي وجه الاعجاز لتعذر الاحاطه بكل اسرار القرآن
البلاغية.
(102)
بهنظر سكاكي بلاغت قرآن دليلاعجاز است، وليفهم اين بلاغتبه ذوق افراد
وابسته است.
و معتزله كم كم از صحنه روزگار محو شد به گونهاي كه در سال 730 هجري قمري،
كه ابن بطوطه به خوارزم رفته است، ميگويد:
اكثر علماي شهر اورگنج معتزلي مذهب بودند، ولي از تظاهر به معتقدات خويش
پرهيز ميكردند، زيرا سلطان محمد اوزبك و فرمانرواي آن در شهر اورگنج از
اشاعره هستند.
(103)
آنچه از اين فرقه كلامي باقي مانده، مقداري بسيار ناچيز از كتب آنهاست. البته
بسياري از اقوال منتسب به آنها در كتب ديگر فرق كلامي ذكر شده است.
نتيجه
بنابر آنچه گفته آمد، تمام معتزليان، قرآن را معجزه دانستهاند، ولي در وجوه
اعجاز آن اختلاف دارند، كه امري طبيعي است. اما به اين دليل كه اشاعره از
مخالفان سرسخت آنها بودند، نسبتهايي ناروا به معتزليان دادهاند و چون
نويسندگان اشاعره و مذهب آنها بيشترين طرفدار را در عالم اسلام داشته،
نظرات آنان بيشتر از ديگران مورد توجه قرار گرفته است. از اين رو، نسبت عدم
اعجاز به معتزله شيوع پيدا كرده است.