«باطن» در لغت، به معناى پنهان در مقابل ظاهر و آشكار است. (1) در اين
نبشتار، منظور از «باطن قرآن كريم» دلالتهاى پنهان آن يا معانى و معارفى
است كه آيات كريمه بر آن دلالت دارد. در مقابل، «ظاهر قرآن كريم»، به
معناى دلالتهاى آشكار آن يا معارف و احكامى كه بر آن دلالت آشكار دارد. به
عبارت ديگر، وقتى گفته مىشود قرآن ظاهر و باطن دارد منظور آن است كه معارف
و احكامى را كه قرآن بيانگر آن بوده و بر آن دلالت دارد بر دو قسم است:
قسمى از آن معارف و احكامى است كه آيات كريمه قرآن بر مبناى قواعد ادبيات
عرب و اصول عقلايى محاوره بر آن دلالت آشكار دارد و براى هر كس كه به قواعد
و اصول نامبرده آگاه باشد قابل فهم است. به اين موارد، «ظاهر قرآن كريم»
گفته مىشود. قسم ديگر معارف و مطالبى است كه دلالت آيات كريمه بر آن براى
همگان آشكار نبوده و غير از راسخان در علم - حتى اگر به قواعد و اصول
نامبرده نيز آگاه باشند - از فهم آن ناتوانند. اين قسم از معارف را به لحاظ
پنهان بودنش براى غير راسخان در علم، «باطن» يا «بطن» قرآن ناميدهاند.
(2)
ضرورت تحقيق در باطن قرآن و فوايد آن
باطن قرآن كريم يكى از موضوعات علوم قرآنى است كه در مباحت قرآنى كمتر مورد
بحث مستقل قرار گرفته و حتى در كتابهايى مانند البرهان و الاتقان و
التمهيد، كه در علوم قرآنى تاليف شدهاند، فصل مستقلى براى آن باز نشده و
تنها در ضمن مباحث ديگر، بحث مختصرى از آن به ميان آمده است، (3) در
حالىكه تحقيق در آن، به ويژه براى افرادى كه قصد ورود به تفسير دارند، از
جهاتى حايز اهميتبوده و داراى فوايد و آثارى است كه به اهم آنها اشاره
مىشود:
1- با تحقيق در اين موضوع و اثبات اين كه قرآن كريم داراى باطن است، شناخت
افراد به خصوصيات و عظمت قرآن كريم تعميق مىيابد و نسبتبه آن بينشى پيدا
مىكنند كه معارف قرآن كريم را منحصر به معنا و مفاهيم ظاهرى آن ندانند و
با فهم ظاهرى از آن، چنين تصور نكنند كه به همه معارف قرآن دستيافتهاند،
بلكه هر قدر با تدبر و تعمق بيشتر به معارف عميقترى از آن دستيابند،
مىدانند كه باز هم معارفى عميقتر در آن وجود دارد كه فهم آنان از آن قاصر
است و براى فهم آن خود را به نبى اكرمصلى الله عليه وآله و اوصياى
گرانقدرش، كه جامع علوم قرآن و آگاه به ظاهر و باطن آن هستند، (4) نيازمند
مىبينند و با تلمذ در برابر آنان واستمداد ازاحاديث گهربارشان به قدرهمت و
ظرفيتخود، از دانش عميق و معارف باطنى اين كتاب الهى نيز بهرهمند
مىگردند.
2- اثبات وجود باطن براى قرآن و تبيين چگونگى آن موجب مىشود كه روايات تبيين
معارف باطنى قرآن مورد اشكال و انكار قرار نگيرد و نابجا بودن اشكالها و
خردهگيرىهاى برخى از اهل تسنن نسبتبه شيعه در مورد روايات نامبرده آشكار
گردد، گرچه استفاده از آن روايات در فهم معارف باطنى قرآن بىنياز از
بحثسندى و دلالى نيست.
3- با تحقيق در طريق به دست آوردن معارف باطنى قرآن، نادرستى و غير قابل
اعتماد بودن بسيارى از مطالبى كه به عنوان معانى باطنى يا اشارات و تفسير
اشارى قرآن به آن نسبت دادهاند، معلوم مىشود و شيوه صحيح و قابل اعتماد
آشنايى با معارف باطنى قرآن آشكار مىگردد.
بحث و تحقيق درباره اين موضوع در سه زمينه لازم است:
1- وجود باطن براى قرآن
2- چگونگى باطن قرآن و كيفيت دلالت آيات بر آن
3- راه به دست آوردن باطن قرآن.
در اين مختصر، تنها در زمينه اول بحث مىشود و تحقيق در دو زمينه ديگر به
نوشتارى ديگر واگذار مىشود.
وجود باطن براى قرآن
دراين باره، در سه مقام بحث مىكنيم:
1- امكان عقلى:
وجود باطن براى قرآن - بلكه براى هر سخنى - نه امتناع عقلى دارد و نه قبح
عقلايى. به عبارت ديگر، اگر گويندهاى از كلام خود دو معنا را قصد كند، يك
معنا را بر مبناى قواعد ادبى و اصول عقلايى محاوره با دلالت آشكار افاده
كند و معناى ديگر را بر مبناى رمز و رازى ويژه با دلالت پنهان افاده نمايد،
به نحوى كه تنها بعضى از خواص - كه از راز و رمز آن باخبرند - آن را
بفهمند، كارى ممكن و معقول است نه برهانى عقلى بر استحاله آن وجود دارد و
نه عقلا آن را قبيح و ناپسند مىدانند، بلكه چه بسا بتوان گفت: اصولا يكى
از عناصر اصلى در آفرينش آثار ادبى هنرى برخوردار بودن لفظ از دو بعد آشكار
و نهان است و هرچه قدرت ادبى و ذوق هنرى گوينده بيشتر باشد، بعد نهانى
كلام عميقتر خواهد بود و بر اين اساس، چون قرآن كلام خداست و به تعبير
بعضى از روايات، خداى سبحان در آن تجلى كرده، طبيعى است كه قرآن از
عميقترين بطون و بعد نهانى برخوردار بوده و در اين ويژگى نيز در حد اعجاز
باشد. بنابراين، نه تنها وجود باطن براى قرآن امتناع عقلى و قبح عقلايى
ندارد، بلكه چه بسا، بعد نهانى داشتن كلام، كمال و امتيازى بوده و فقدان آن
در كتابى چون قرآن بعيد و دور از انتظار باشد.
2- نظرات دانشمندانگرچه نظر برخى از مفسران درباره باطن داشتن قرآن به دست
نيامد، (5) اما جمع كثيرى از مفسران، محدثان، دانشمندان علوم قرآنى و
محققان علم اصول مانند طبرى در جامع البيان، (6) شيخ طوسىرحمه الله در
تبيان، (7) بغوى در معالم التنزيل، (8) ابن عربى در تفسير القرآن الكريم،
(9) فيض كاشانىرحمه الله در صافى (10) و اصفى، (11) قاسمى در محاسن
التاويل، (12) جنابذى در بيان السعادة، (13) علامه طباطبائىرحمه الله در
الميزان، (14) عياشىرحمه الله در كتاب التفسير، (15) طحاوى در مشكل
الآثار، (16) علامه مجلسىرحمه الله در بحارالانوار، (17) محدث بحرانىرحمه
الله در البرهان فى تفسير القرآن، (18) زركشى در البرهان فى علوم القرآن،
(19) سيوطى در الاتقان، (20) زرقانى در مناهل العرفان، (21) شاطبى در
الموافقات، (22) آخوند خراسانىرحمه الله در كفايه، (23) محقق اصفهانىرحمه
الله در نهاية الدراية، (24) ميرزاى آقا ضياء عراقى در نهايةالافكار، (26)
آيةالله بروجردىرحمه الله در نهايةالاصول، (27) آيةالله حكيمرحمه الله
در حقائق الاصول، (28) آيةالله خويىرحمه الله در محاضرات (29) و جمعى
ديگر (30) وجود باطن براى قرآن را مفروغ عنه و مسلم دانسته و به اجمال يا
تفصيل، از كيفيت و چگونگى آن بحث نموده و يا به وضع عنوان براى روايات آن
اكتفا كردهاند. عدهاى نيز با صراحت، از وجود آن خبر دادهاند كه برخى
كلمات آنان در اينجا يادآورى مىشود:
غزالى در احياءالعلوم چنين آورده است:
بدان هر كس گمان كند كه براى قرآن جز آنچه ظاهر تفسير ترجمه مىنمايد، معنايى
نيست، از حد دانش خود خبر داده و در خبر دادن از دانش خود به واقع اصابت
كرده، ولى در قضاوتش كه همه خلق را به درجه و مرتبه پايين دانش خود
برگرداندهخطاكرده است، بلكهاخباروآثاردلالتمىكندبراين كه در معانى
قرآن،براى صاحبانفهمميدان وسيعى است. (31)
آلوسى در روح المعانى چنين گفته است:
سزاوار نيستبراى كسى كه كمترين بهرهاى از عقل، بلكه كمترين ذرهاى از
ايمان دارد، اشتمال قرآن را بر باطنهايى كه مبدء فياض بر باطن هر يك از
بندگانش كه بخواهد افاضه نمايد، انكار كند. (32)
ابن تيميه با اين كه حديث «للقرآن باطن و للباطن باطن الى سبعة ابطن» را
مجعول دانسته، (33) درباره باطن چنين گفته است:
هرگاه مراد از علم باطن آن علمى باشد كه از بيشتر يا بعضى از مردم پنهان است
پس اين علم بر دو نوع است: 1- باطنى كه با علم ظاهر مخالف است 2- باطنى كه
با علم ظاهر مخالف نيست. قسم اول باطل است... اما قسم دوم همانند كلام در
علم ظاهر، گاه حق است و گاه باطل زيرا وقتى مخالف با ظاهر نباشد بطلانش از
حيث مخالفتبا ظاهر معلوم، محرز نيست. پس اگر معلوم شود كه آن حق است
پذيرفته مىشود و اگر دانسته شود كه آن باطل است رد مىشود، وگرنه از آن
خوددارى مىگردد. (34)
محمدحسين ذهبى نيز با اين كه بر صاحب مرآةالانوار كه به اشتباه، او را
عبداللطيف گازرانى ناميده (35) در قول به بطون داشتن قرآن به دليل روايات
متواتر، اشكال كرده و گفته است: «آن احاديث فراتر از اينكه مجعول باشد،
نيست»، درباره وجود ظاهر و باطن براى قرآن چنين گفته است:
اماميه دوازده امامى مىگويند: «به راستى، قرآن ظاهرى و باطنى دارد» و اين
حقيقتى است كه آنان را بر آن تقرير مىنماييم و پس از آنكه در نزد ما
روايات صحيحى است كه اين مبدا را در تفسير تثيبت مىكند، با آنها در اين
حقيقت معارضه نمىكنيم. (36)
تفتازانى در كتاب «المختصر» (شرح العقائد النسفيه) (37) در شرح كلام نسفى كه
گفته است: «(معناى) نصوص بر طبق ظاهر آنها است و عدول كردن از ظاهر آنها
به معناهايى كه اهل باطل ادعا مىكنند، الحاد است»، چنين آورده:
ملحدان را باطنيه ناميدهاند به دليل ادعاى آنان كه (معناى) نصوص بر طبق ظاهر
آنها نيست، بلكه براى آنها معانى باطنيهاى است كه جز معلم آن را
نمىشناسد و مقصود آنان از اين ادعا نفى شريعت - به صورت كلى - است. اما
آنچه را كه بعضى از محققان بدان قايل شدهاند كه (معناى) نصوص بر طبق
ظواهرآنهاست و همچنين درآن نصوص، اشارههايى پنهانى بر معانى دقيقى وجود
دارد كه بر ارباب سلوك منكشف مىشود وتطبيق بين آنها و ظواهرى كه مراد
است، ممكن مىباشد، اينازكمال ايمان و محض عرفان است. (38)
زركشى در برهان پس از ذكر عبارات و اشارات و لطايف و حقايق براى قرآن گفته
است: «و براى هر يك وصف ظاهر و باطنى است» و پس از ذكر سخنى از ابوالدردا
و ابن مسعود، از ابن سبع در شفاء الصدور چنين نقل كرده است:
آنچه را ابوالدردا و ابن مسعود گفتهاند، به مجرد تفسير ظاهر حاصل نمىشود و
بعضى از علما گفتهاند: براى هر آيهاى شصت هزار فهم است و آنچه از فهم
بقيه آن باقى مانده بيشتر است. (39)
ابوالحسن عاملى اصفهانى در مرآةالانوار چنين مىنويسد:
از نمايانترين و آشكارترين چيزها و واضحترين و مشهورترين مسائل آن است كه
براى هر آيهاى از كلامالله مجيد و هر فقرهاى از كتابالله حميد ظهرى و
بطنى و تفسيرى و تاويلى است، بلكه همانگونه كه از روايات مستفيضه ظاهر
مىشود، براى هر آيه و فقرهاى از آن هفتبطن و هفتاد بطن است. (40)
و در فصل چهارم از كتاب خود چنين آورده است:
«هر كس ظاهر قرآن را انكار كند، كافر است، اگرچه به باطن آن اقرار داشته
باشد... و همچنين است عكس آن. (41) »
ميرزا محمد مشهدىرحمه الله در كنزالدقائق آورده است:
بدان كه براى قرآن بطنى است و براى آن بطن نيز بطنى است و براى آن ظهرى است و
براى آن ظهر نيز ظهرى است. پس هرگاه از آنان (يعنى معصومان): سخنى (در
معناى قرآن) به تو رسيد (و دلالت مىكرد) كه براى قرآن باطنى است، آن را
انكار مكن زيرا آنان به آن (قرآن) داناترند. (42)
فيض كاشانىرحمه الله در المحجةالبيضاء، همان كلام غزالى را بدون كم و كاست
آورده (43) و در تفسير صافى نيز در مقدمه هشتم، پس از نقل روايات «سبعة
احرف» فرموده است:
جمع بين روايات اين است كه گفته شود براى قرآن هفت قسم آيات است و براى هر
آيهاى هفتبطن است. (44) »
شايان ذكر است كه برخى از خصوصيات آراى مزبور قابل مناقشه است، اما غرض از
ذكر آنها در اينجا، تنها توجه دادن به اين است كه وجود باطن براى قرآن
مورد قبول دانشمندان شيعه و سنى است، ولى درستى يا نادرستى اين آرا و
خصوصيات آنها مجال ديگرى مىطلبد. بنابراين، مىتوان گفت: هرچند مسلك
باطنيه كه گفتهاند ظاهر آيات كريمه مراد نيست و تنها باطن آيات مراد است
نزد مفسران و دانشمندان علوم قرآنى مردود است و يا صحتبعضى از معانى
باطنى، كه براى آيات كريمه ذكر شده، مورد اختلاف است، ولى اصل وجود باطن
براى قرآن مورد قبول دانشمندان شيعه و سنى است و در اين زمينه تاكنون نظر
مخالفى ديده نشده است.
3- ادله اثباتى
در قرآن كريم، كلمه «باطن» در مورد قرآن و مفاهيم آن به كار نرفته است و
آيهاى نيز سراغ نداريم كه مستقيما و با صراحت، از وجود باطن براى قرآن خبر
دهد، ولى از بعضى آيات به ضميمه بعضى مقدمات، به خوبى استفاده مىشود كه
معانى و معارف قرآن منحصر به احكام و معارفى كه از ظاهر آيات كريمه فهميده
مىشود، نيست و روايات بسيارى نيز با مضامين گوناگون به روشنى بر اين دلالت
دارد كه قرآن داراى ظاهر و باطن است و افزون بر معانى ظاهر، معارف باطنى
ويژهاى را نيز دربر دارد كه تنها راسخان در علم، توان فهم آن را دارند.
پس هرچند ادله اثباتى وجود باطن براى قرآن منحصر به روايات نيست و به آيات
قرآن نيز مىتوان استناد كرد، ولى چون دلالت روايات بر اين مطلب آشكارتر
است و عمدتا مستند بسيارى از دانشمندان نيز روايات است، در اين نوشتار كه
مجال تفصيل نيست، به ذكر روايات بسنده مىشود.
روايات دال بر وجود باطن براى قرآن بسيار است و مىتوان آنها را به چند دسته
تقسيم كرد. براى اجتناب از اطاله كلام، به ذكر نمونهاى از هر دسته بسنده
مىشود و نشانى ساير روايات در يادداشتهاى آخر مقاله ذكر مىگردد. قابل
ذكر است كه از مصادر روايى اهل تسنن نيز رواياتى خواهد آمد تا براى آنان
نيز قابل اعتماد باشد.
دسته اول: اين دسته رواياتى است كه به صراحتخبر مىدهد قرآن دارى ظهر و بطن
است و يا وجود ظاهر و باطن را براى قرآن مسلم و مفروغ عنه به شمار آورده
است. به عنوان نمونه:
... عن اميرالمؤمنينعليهالسلام (فى حديث له مع معاوية)...: «و انى سمعت
رسولاللهصلى الله عليه وآله يقول ليس من القرآن آية الا و لها ظهر و بطن
...» (45)
«عن ابى جعفرعليهالسلام: «ما يستطيع احد ان يدعى انه جمع القرآن ظاهره و
باطنه غير الاوصياء. (46) »
در اين روايت، وجود ظاهر و باطن براى قرآن مسلم به شمار آمده و ترديدى نيست
كه منظور از ظاهر، معارفى است كه از ظاهر آيات فهميده مىشود و منظور از
باطن، معارف باطنى آيات است و اين روايت دلالت مىكند تنها اوصيا هستند كه
جامع مطلق معارف ظاهرى و باطنى قرآن و آگاه به آن مىباشند. از ابن مسعود
روايتشده كه رسول خداصلى الله عليه وآله فرمودند:
«انزل القرآن على سبعة احرف لكل آية منها ظهر و بطن.» (47)
قابل ذكر است كه اين حديث از صحيح ابن حبان است. او در مقدمه كتابش گفته است:
ما در اين كتاب، احتجاج نمىكنيم، مگر به حديثى كه در هر راوى آن پنج صفت
جمع باشد: 1- عدالت 2- شهرت در صدق حديث3- عقل (ادراك) به آنچه حديث
مىكند 4- علم به معانى آثار 5- خالى بودن خبر او از تدليس. (48)
همچنين هيثمى در مجمع الزوائد، پس از اخبار به اينكه بزار و ابويعلى در
الكبير و طبرانى در الاوسط اين حديث را روايت كردهاند، گفته است: رجال
(راويان) يكى از اين دو ثقه هستند. (49) بنابراين، سند اين روايت نزد اهل
تسنن صحيح و موثق است. نشانى هفت روايت ديگر از اين دسته را در پىنوشتها
بنگريد. (50)
دسته دوم: اين روايات ضمن خبر از وجود باطن براى قرآن يا مسلم دانستن آن
مشخصاتى را نيز براى ظاهر و باطن بيان كرده است. نمونه اين روايات عبارت
است از:
فضيل گويد: از ابو جعفر (امام محمدباقر)عليهالسلام درباره روايت «هيچ آيهاى
از قرآن نيست، مگر اينكه براى آن ظهرى و بطنى است» سؤال كردم، فرمود:
«ظهر آن تنزيل آن است و بطن آن تاويل آن...» (51)
از اين روايت، كه سند آن نيز معتبر است، (52) استفاده مىشود كه صدور روايت
مورد سؤال و وجود ظهر و بطن براى آيات كريمه قرآن در آن زمان قطعى بوده
است. از اين رو، امامعليهالسلام در پاسخ سؤال فضيل، معناى ظهر و بطن را
بيان فرمودند و درباره صدور آن و اصل وجود ظهر و بطن براى قرآن، سخنى
نفرمودند. بنابراين، دلالت روايتبر وجود باطن براى قرآن آشكار است. نشانى
روايت ديگر از اين دسته در پىنوشتها خواهد آمد. (53)
دسته سوم: برخى روايات ضمن خبر از وجود ظاهر و باطن براى قرآن، باطنى از قرآن
يا معناى بطنى آيهاى از آن را نيز بيان كرده است. نمونه اين دسته بدين
قرار است: از محمد بن منصور روايتشده:
سالت عبدا صالحا عن قول الله عز و جل «قل انما حرم ربى الفواحش ما ظهر منها و
ما بطن.» قال: «فقال: "ان القرآن له ظهر و بطن فجميع ما حرم الله فى القرآن
هو الظاهر و الباطن من ذلك ائمة الجور و جميع ما احل الله فى الكتاب هو
الظاهر و الباطن من ذلك ائمة الحق.» (54)
دلالت اين روايتبر وجود ظاهر و باطن براى قرآن آشكار است. نكته مفيدى كه در
اين حديث وجود دارد اين است كه در ابتدا خبر داده كه قرآن داراى ظهر و بطن
است، سپس با تعبير «ظاهر و باطن» آن ظهر و بطن را تفسير كرده و اين شاهدى
استبر اينكه منظور از ظهر و بطن قرآن در ساير روايات همان ظاهر و باطن آن
است.
از عبدالله بن سنان روايتشده:
اتيت ابا عبداللهعليهالسلام فقلت له: جعلت فداك ما معنى قول الله عز و جل
«ثم ليقضوا تفثهم.» قال: «اخذ الشارب و قص الاظافير و ما اشبه ذلك.» قال:
قلت: جعلت فداك فان ذريحا المحاربى حدثنى عنك انك قلت: "ليقضوا تفثهم" لقاء
الامام و "ليوفوا نذورهم" تلك المناسك.» قال: «صدق ذريح و صدقت، ان للقرآن
ظاهرا و باطنا و من يحتمل ما يحتمل ذريح؟» (55)
اين روايت، كه سند آن نيز صحيح است، (56) ضمن آنكه خبر از وجود ظاهر و باطن
براى قرآن داده، مصداقى از باطن آيهاى را نيز بيان كرده است. نكته ديگرى
كه از اين روايت استفاده مىشود اين است كه نه تنها همه افراد توان فهم
باطن آيات كريمه را ندارند، بلكه هر كس تحمل شنيدن و تاب پذيرفتن آن را نيز
ندارد. نشانى نه روايت ديگر اين دسته در پىنوشتها آمده است. (57)
دسته چهارم: باتوجه بهروايات دسته سوم، معلوم مىشود روايات بسيار ديگرى كه
معانى و مصاديقى براى آيات و كلمات و حروف قرآن كريم بيان كرده - كه دلالت
آيات و كلمات و حروف بر آن ظاهر نبوده و فهم آن بر مبناى قواعد ادبيات عرب
و اصول محاوره براى همگان ميسر نيست - در مقام بيان معناى باطنى آيات كريمه
است، هرچند به باطن بودن آن معانى تصريح نشده باشد. پس مىتوان آن روايات
را دسته چهارم از روايات قرار داد. نمونهاى از آن روايات چنين است:
عبدالله بن سنان مىگويد:
سالت عن ابى عبداللهعليهالسلام عن «بسم الله الرحمن الرحيم.»
فقالعليهالسلام: «الباء بهاء الله و السين سناء الله و الميم مجد الله و
روى بعضهم ملك الله - و الله اله كل شىء [و] الرحمن لجميع العالم و الرحيم
بالمؤمنين خاصة.» (58)
با توجه به اينكه دلالتباء و سين و ميم (بسم) بر بهاء و سناء و مجد (يا
ملك) خدا بر مبناى قوعد ادبى و اصول محاوره آشكار نيست، معلوم مىشود اين
از معانى باطنى حروف مزبور است و رمز و راز ويژهاى دارد كه ما از آن آگاه
نيستيم.
على بن جعفر از بردارش، موسى بن جعفرعليهالسلام درباره قول خداوند عز و جل
«قل ارايتم ان اصبح ماؤكم غورا فمن ياتيكم بماء معين» مىفرمايد:
قال: «اذا غاب عنكم امامكم فمن ياتيكم بامام جديد.» (59)
در اين حديث نيز با توجه به اين كه آيه مزبور بر حسب دلالت ظاهرى و اصول
محاوره، معنايى راكه براى آن روايتشده افاده نمىكند، پى مىبريم كه اين
يكى از معانى باطنى آن است.
از اينگونه روايات بسيار است. نشانى تعداد ديگرى از آنها در پىنوشتها
آمده است. (60) از همين قبيل است رواياتى كه خبر مىدهد حضرت
علىعليهالسلام در تفسير هر حرفى از حروف «الحمد» يك ساعت تمام سخن گفته
(61) يا فرموده است: اگر بخواهم هفتاد شتر از تفسير فاتحة الكتاب بار خواهم
نمود (62) و يا آنكه شرح معانى الف فاتحه بار چهل شتر خواهد شد (63) زيرا
معلوم است كه اين مطالب را از دلالتهاى ظاهرى «الحمد» و «فاتحه» نمىتوان
به دست آورد.
گرچه اين سه روايتسند قابل اعتمادى ندارد ولى، هم در كتابهاى شيعه نقل شده
و هم در كتابهاى اهل تسنن، و در تاييد مدعا مىتوان از آنها نيز استفاده
كرد.
همچنين مىتوان از اين قبيل به شمار آورد رواياتى را كه مىگويد: تاويل هر
حرفى از قرآن بر وجوهى است (64) همانا يك اسم از قرآن در وجوه بىشمارى
است كه اوصياء آن را مىفهمند (65) شخص، فقيه كامل نمىشود تا براى قرآن
وجوهى قرار دهد (66) تفسير قرآن بر هفتحرف يا هفت وجه است: برخى از آن
تحقق يافته و برخى از آن هنوز به وجود نيامده و ائمه اطهارعليهمالسلام آن
را مىشناسند. (67) و يا روايتى كه براى عرش و كرسى در وجهى، معنايى ذكر
مىكند و در وجه ديگر، معناى ديگرى را. (68)
همه اين روايات دلالت التزامى دارند بر اينكه معارف قرآن منحصر به آنچه از
ظاهر آن بر مبناى قواعد ادبى و اصول محاوره فهميده مىشود، نيست.
دسته پنجم: رواياتى وجود دارد كه خبر مىدهد خداوند كلامش را سه قسمت كرده
است: قسمتى از آن را جز خدا و ملائكه و راسخان در علم نمىدانند و حتى
كسانى كه از صفاى ذهن و لطافتحس و تميز و ادراك صحيح نيز برخودار باشند
ياراى فهم آن را ندارند (69) و يا مىگويد: كتاب خدا بر چهار چيز بنا شده
است: بر عبارت، اشاره، لطايف و حقايق و فهم لطايف را به اوليا و فهم حقايق
را به انبياعليهمالسلام اختصاص مىدهد. (70) اين روايات گرچه به كثرت
روايات قبل نيست و يكى از آنها در احتجاج طبرسىرحمه الله آمده كه هر چند
مسند (71) بوده، ولى سند آن در دست نيست - و روايت ديگر نيز مرسل است، اما
دلالت آن دو بر منحصر نبودن معارف قرآن به ظواهر آن و وجود معارف باطنى
براى آن حتى معارفى كه خواص داراى صفاى ذهن و لطافتحس نيز از فهم آن
ناتوان هستند، آشكار است و براى تاييد مدعا، از اين دسته نيز مىتوان
استفاده كرد.
دسته ششم: روايات فراوانى در كتابهاى شيعه و سنى ذكر شده و گوياى آن است كه
ثلثيا ربع قرآن درباره اهلبيت نبىاكرمعليهمالسلام و ثلثيا ربع ديگر
آن درباره دشمنان آنها نازل شده است. اين روايات با توجه به اين كه ثلثيا
ربع قرآن بر حسب دلالتهاى ظاهر آندرباره اهلبيتعليهمالسلام يا دشمنان
آنان نيست، دلالت التزامى دارد بر اينكه قرآن كريم غير از دلالتهاى ظاهر
آن دلالتهاى باطنى ديگر نيز دارد كه با توجه به آن ثلثيا ربع آن درباره
اهلبيتعليهمالسلام و ثلثيا ربع ديگر آن درباره دشمنان آنان نازل شده
است. نمونه اين روايات چنين است: موثقه (72) ابوبصير: عن
ابىجعفرعليهالسلام، قال: «نزل القرآن اربعة ارباع: ربع فينا و ربع فى
عدونا و ربع سنن و امثال و ربع فرائض و احكام.» (73)
روايت اصبغ بن نباته:
قال علىعليهالسلام: «نزل القرآن ارباعا فربع فينا و ربع فى عدونا و ربع فى
تفسير سنن و امثال و ربع فرائض و احكام فلنا كرائم القرآن.» (74)
نشانى روايات ديگر از اين دسته را در پىنوشتهاى آخر مقاله (75) و بيان جمع
بين روايات ثلث و ربع را در تفسير صافى (76) و مرآةالعقول (77) بنگريد.
نتيجهگيرى
تا اينجا، شش دسته از روايات دال بر وجود باطن براى قرآن ذكر گرديد. در
روايات دسته اول تا سوم(سى و يك روايت) از ظهر و بطن يا ظاهر و باطن قرآن
سخن به ميان آمده يا با صراحت از وجود ظهر و بطن براى قرآن خبر داده شده
است. يا وجود آن امرى مسلم به شمار آمده و معناى ظهر و بطن يا معناى باطنى
برخى آيات و يا اختصاص دانستن همه ظاهر و باطن قرآن به اوصيا در آن روايات
بيان شده است و به هر حال، همه اين روايات با صراحت، بر وجود باطن براى
قرآن دلالت دارد. اين روايات هم در مصادر روايى اهل تسنن آمده است و هم در
مصادر روايى شيعه. در بين آنها هم روايت صحيح در نزد اهل تسنن هست مانند
روايت ابن مسعود، در دسته اول كه از صحيح ابن حبان نقل شد و نزد اهل سنت
صحيح السند بود و هم روايت صحيح در نزد شيعه مانند روايت فضيل در دسته دوم
و صحيح عبدالله بن سنان در دسته سوم كه نزد شيعه صحيح السند مىباشند.
بنابراين، همين سه دسته روايتبراى اثبات باطن براى قرآن كافى است، ولى در
عين حال، سه دسته ديگر براى تقويت اثبات مدعا يادآور گرديد. روايات دسته
چهارم تا ششم، هريك به وجهى بر وجود باطن براى قرآن دلالت التزامى دارند.
در خصوص روايات دسته چهارم،علامه مجلسىرحمه الله درج23و24 بحارالانوار
در67 باب،1507 روايت در بيان آيات مربوط به فضل اهلبيتعليهمالسلام و
شيعيانشان و قدح دشمنان آنان آورده كه قسمت عمدهاى از آنها به نحو تاويل
بيان معناى باطنى آيات كريمه است.
با توجه به آنچه ذكر شد تواتر روايات دال بر وجود باطن براى قرآن قطعى است
زيرا با اينكه همه روايات استقصا نشده است، اما دلالت روايات مذكور بر
وجود باطن براى قرآن در چهار دسته، به نحو دلالت مطابقى و در دو دسته، به
نحو دلالت التزامى است. پس مىتوان گفت: روايات متواتر بر وجود باطن براى
قرآن دلالت آشكار دارد و در اصل وجود باطن براى قرآن - كه همه روايات مزبور
بر آن دلالت دارند - ترديدى نيست، ولى خصوصياتى را كه تكتك روايات در مورد
باطن قرآن افاده مىكنند به تحقيق و بررسى سندى و دلالى آن روايات از حيث
مقتضى و مانع نياز دارد و بدون تحقيق، نمىتوان به آن ملتزم شد.
هفتيا هفتاد بطن
ابوالحسن عاملى در مرآةالانوار فرموده است: از روايات مستفيضه ظاهر مىشود
كه براى هر آيه و فقرهاى از قرآن فتبطن و هفتاد بطن است. (78) آخوند در
كفايه نيز از اخبار دال بر وجود هفتيا هفتاد بطن براى قرآن ياد كرده، آن
را مسلم دانسته و در پاورقى طبع جديد آن به جلد 92 بحارالانوار، ص 78 -106
باب 8 ابواب قرآن ارجاع دادهاند. (79)
علامه طباطبائىرحمه الله در كتاب قرآن در اسلام فرموده استحديث معروف: «ان
للقرآن ظهرا و بطنا الى سبعة ابطن. » از پيامبرصلى الله عليه وآله ماثور و
در كتب حديث و تفسير نقل شده و در پاورقى به تفسير صافى مقدمه 8 و
سفينةالبحار ماده «بطن» ارجاع دادهاند (80) اما با تتبع در بحارالانوار
در باب مزبور و در سفينة البحار در كلمه «بطن» و در كنزالعمال و الاتقان و
تفاسير مرآةالانوار، برهان، عياشى و مقدمه تفسير صافى. روايتى دال بر
هفتاد بطن پيدا نشد. و روايتى با لفظ «ان للقرآن ظهرا و بطنا و لبطنه بطن
الى سبعة ابطن» نيز از مصادر روايى به دست نيامد. فقط در تفسير صافى، در
مقدمه هشتم، به صورت مرسل و بدون اسناد به پيغمبر يا امام يا يكى از صحابه
با تعبير «وفى رواية اخرى» چنين روايتى ذكر شده (81) كه به قرينه روايت
قبل ظاهر است كه اين روايت را از عامه از نبى اكرمصلى الله عليه وآله
روايت كرده است.
ابوالحسن عاملىرحمه الله در مرآةالانوار نيز با اين كه در مقام جمعآورى
روايات بطون بوده، روايتى دال بر هفتاد بطن ذكر نكرده است و رواياتى را كه
براى هفتبطن قرآن آورده هيچ كدام با لفظ مزبور نمىباشد، بيشتر آنها سند
صحيحى ندارد و در دلالتبرخى از آنها نيز بحث است. وى مىنويسد: تحقيقا در
روايات مخالفان نيز وارد شده كه براى قرآن ظهرى و بطنى است و براى بطن آن
نيز بطنى تا هفتبطن. از جمله آنها روايتى كه نقاش در تفسيرش از ابن عباس
نقل كرده است:
«جل ما تعلمت من التفسير من على بن ابىطالبعليهمالسلام ان القرآن انزل على
سبعة احرف ما منها حرف الا و له ظهر و بطن و ان علياعليهالسلام علم الظاهر
و الباطن.»
غزالى در احياء العلوم و حافظ ابو نعيم در حلية الاولياء از ابن مسعود نقل
كردهاند:
«ان القرآن نزل على سبعة احرف ما منها حرف الا و له ظهر و بطن و ان على بن
ابىطالبعليهالسلام عنده علم الظاهر و الباطن.»
در كتاب خصال از حماد آورده است:
قلت لابى عبداللهعليهالسلام ان الاحاديث تختلف عنكم. قال: فقال: «ان القرآن
نزل على سبعة احرف و ادنى ما للامام ان يفتى على سبعة وجوه.» ثم قال: «هذا
عطاؤنا فامنن او امسك بغير حساب.»
كتاب بصائر به اسناد خود از زراره از ابو جعفرعليهالسلام نقل كرده است:
«تفسير القرآن على سبعة اوجه منه ما كان و منه ما لم يكن بعد ذلك يعرفه
الائمةعليهمالسلام.»
در تفسير عياشى از امام صادقعليهالسلام روايتشده است:
«... و انما الاسم الواحد منه فى وجوه لا تحصى يعرف ذلك الوصاة.» (82)
سند روايات
روايت اول و دوم از كتب اهل تسنن و سه روايت ديگر از كتب شيعه نقل گرديده و
همه آنها به صورت مرسل ذكر شده است. براى روايت اول سندى پيدا نشد و روايت
دوم در حلية الاولياء مسند است، (83) ولى سند آن قابل اعتماد نيست.
روايتسوم را صدوق در خصال به صورت مسند آورده، (84) لكن سند آن به واسطه
محمد بن يحيى صيرفى مجهول است. روايت چهارم در بصائر الدرجات سند دارد،
(85) ولى يكى از رجال سند مردد بين ابن ابى عمير و غير اوست. روايت پنجم در
تفسير عياشى مرسل است ولى در بصائر سند معتبر دارد. (86)
دلالت روايات
دلالت روايت اول و دوم و سوم بر هفتبطن براى قرآن بر اين اساس است كه منظور
از «سبعة احرف» هفتبطن است، در حالىكه كه كلمه «سبعة احرف» ظهور لفظى
در چنين معنايى ندارد. و از اينروى، در معناى آن اختلاف شده و برخى از اهل
تسنن تا 35 قول براى معناى روايات «سبعة احرف» ذكر كرده (87) و بعضى از
فقها و بزرگان شيعه نيز فرمودهاند: نزول قرآن بر سبعة احرف به معناى صحيحى
برنمىگردد. (88) در روايت اول و دوم، قرينهاى بر اراده چنين معنايى از
سبعة احرف وجود ندارد، ولى در روايتحماد، جمله «و ادنى ما للامام ان يفتى
على سبعة وجوه»، پس از «سبعة احرف» قرينه آشكارى استبر اين كه منظور از
«سبعة احرف» هفت معناست زيرا چنين معنايى متناسب با جمله مزبور است و بر
اين اساس، دلالت اين روايتبر وجود هفتبطن براى قرآن تمام مىباشد و چه
بسا، بتوان اين روايت را شاهدى قرارداد بر اين كه منظور از «سبعة احرف» در
روايت اول و دوم نيز همين معناست.
اما در روايت چهارم، به قرينه «منه ما كان و منه ما لم يكن بعد» (برخى از آن
به وجود آمده و برخى از آن هنوز وجود پيدا نكرده است)، به نظر مىرسد منظور
از «سبعة اوجه» مصاديقى باشد كه براى آيات كريمه قرآن در طول زمان محقق
مىشود و منظور از تفسير قرآن بر هفت وجه تبيين انطباق آيات با مصاديق سبعه
آن باشد و دست كم، اين معنا براى اين روايت محتمل است. بنابراين، اگر منظور
از هفتبطن براى قرآن مصاديق پنهان آيات كريمه باشد، دلالت اين روايتبر
هفتبطن تمام يا محتمل است و در غير اين صورت، دلالت روايتبر آن آشكار
نيست. ناگفته نماند كه در بصائر الدرجات و بحارالانوار و وسائلالشيعه، در
متن اين روايتبه جاى «سبعة اوجه»، «سبعة احرف» ذكر شده است كه بنابراين
متن، سخنى كه در روايت اول و دوم ذكر شد، در اين روايت نيز جارى است. (89)
اما در روايت اخير، اگر به قرينه جمله «يعرف ذلك الوصاة»، منظور از «وجوه»
بطون قرآن باشد يا منظور از آن، مصاديق پنهان بوده و معناى روايت اين باشد
كه يك كلمه از قرآن مانند «الانسان» در «ان الانسان لربه لكنود» يا
«الكوثر» در «انا اعطيناك الكوثر» داراى مصاديق بىشمارى استيا حتى يك اسم
از آن مانند «ابى لهب» يا «فرعون» بر اساس تنقيح مناط، قابل تطبيق با
افرادى است كه همانند آن دو با خدا يا رسول خداصلى الله عليه وآله و دين
خدا درافتند و اين افراد هم در طول تاريخ بسيار بودهاند و منظور از بطون
نيز همين مصاديق پنهان باشد، دلالت روايت نه تنها بر هفتبطن، بلكه بر بطون
بىشمار يا ناشناخته براى اسمى از قرآن تمام مىشود و در غير اين صورت،
دلالت اين روايت آشكار نيست و منظور از «لا تحصى» نيز ممكن استبه قرينه
«يعرف ذلك الوصاة» ناشناخته بودن همه آن وجوه براى غير اوصيا باشد زيرا
به شمار نيامدن، هم ممكن است از لحاظ كثرت افراد باشد و هم از لحاظ شناخته
نشدن همه افراد. با اين بيان، معلوم مىشود گرچه دلالت روايتحماد
(روايتسوم) بر مدعا آشكار است، ولى چون سند آن مجهول مىباشد نمىتوان بر
آن اعتماد كرد و ساير روايات نيز علاوه بر ضعف سند بيشترشان، دلالت آنها
خالى از ابهام و مناقشه نيست.
اين روايات دليل معتبرى بر وجود هفتبطن براى قرآن نمىباشد و مرسل صافى (ان
للقرآن ظهرا و بطنا و لبطنه بطنا الى سبعة ابطن» نيز گرچه صريح در مدعاست،
ولى از حيثسند مبتلا به اشكال مىباشد و با تتبع در كتب نامبرده، روايت
ديگرى كه داراى سند معتبر و دلالت آشكار بر مدعا باشد به دست نيامده است.
البته هيثمى روايت ابن مسعود (دومين روايت مرآةالانوار) را با اندكى
اختلاف در متن، آورده و پس از ذكر اين كه بزار و ابويعلى در كبير و طبرانى
در اوسط آن را روايت كردهاند گفته است: رجال يكى از اين دو ثقات هستند.
(90) در نتيجه، اين روايت در نظر وى موثق است، ولى همانگونه كه بيان شد،
دلالت آن بر مدعا آشكار نيست. بنابراين، وجود هفتبطن براى قرآن هر چند
امتناع عقلى ندارد و برخى روايات نيز بر آن دلالت دارد، ولى به دليل صحيح
نبودن سند آن روايات، وجودش قطعىنيست وحتى دليلمعتبرىنيز تاكنون بر آن
يافت نشده است.