كتب مقدس به سبب اهميتي كه اديان براي بشريت داشتهاند، در طول تاريخ مورد
توجه بشريتبوده و انديشمندان، آنها را مورد تحليل و بررسي قرار دادهاند.
يكي از بررسيهاي انجام شده ، تحليل منشا صدور اين كتب ميباشد يعني تبيين
اين امر كه آيا كتب مقدس - بويژه در اديان توحيدي - با جميع مفاهيم و الفاظ
خود، از ناحيه خداي متعال فرستاده شده است
يا الفاظي است معمولي و بشري كه از ناحيه تلاش انسان پديد آمده است.
دو رويكرد مختلف در اين مساله وجود دارد و در مورد كتاب مقدس ما «قرآن» ،
انديشمندان اسلامي همگي بر اين عقيدهاند كه اين كتاب، وحي الهي است و
انديشه و فرهنگ و الفاظ بشري در پديدآمدن آن دخالتي نداشته است اما شمار
اندكي از نويسندگان برآنند كه قرآن دستاورد بشر و الفاظي بشري است.
در اين مقاله، بر مبناي يك بررسي برون ديني، نظريه اول - كه مطابق با
آموزههاي خود قرآن و پيشوايان ديني است - اثبات گرديده و رويكرد دوم مورد
نقد قرار گرفته است.
در تاريخ انديشه بشري، همواره اديان و كتب مقدس، نقش مهمي ايفا نمودهاند.
معارفي كه اديان و كتب مقدس مربوط به آنها، به بشريت عرضه نمودهاند موجب
شكلدهي افكار و اعتقادات خاصي براي بشر بوده و تمدن خاصي را براي انسان به
ارمغان آوردهاند. از اين رو، بشر همواره آموزههاي اديان و معارفي را كه
پيامبران خداوند در قالب كتب مقدس به بشريت ارزاني داشتهاند وجهه همت قرار
داده و آن را مورد بررسي و تحليل خويش قرار دادهاند.
يكي از انواع بررسيهاي انجام شده، اين است كه آيا الفاظ كتب مقدس، وحي مستقيم
خداوند است (يعني الفاظ مستقيم خداوند بوده و پيامبر بدون هيچ واسطهاي اين
الفاظ را از خداوند دريافت ميكند) يا الفاظ خداوند است كه از طريق جسمي
مانند رختبه پيامبر اعطا ميشود (بطوري كه آن جسم، معبر و مظهر كلام و
الفاظ خداوند است نه مصدر آن كلام) و يا الفاظ خداوند بوده كه از طريق
فرشتهاي به پيامبر داده ميشود.
و يا اين كه هيچ يك از سه صورت فوق صحيح نبوده و الفاظ كتب مقدس، الفاظ شخص
پيامبر و يا انسانهاي ديگر است و خداوند صرفا قابليتي را به پيامبر يا
اشخاص ديگر، اعطا نموده است و آنها ميتوانند به واسطه آن استعداد و
قابليتخاص خويش، الفاظي را از ناحيه خودشان و نيز تحت تاثير فرهنگ عصر
خويش، بيان نمايند و همين الفاظ آنها، كتب مقدس را تشكيل ميدهند.
در طول تاريخ تفكر ديني، هر دو گرايش مذكور پيرواني داشته است.
عده بسيار اندكي صاحب گرايش دوم بوده و قائلند كه قرآن، الفاظ خداوند
نميباشد، ولي تمامي متفكرين اسلامي، مطابق با آموزه خود قرآن و پيامبر
اسلام (ص) و ائمه هدي (ع) قائلند كه قرآن، الفاظ خداوند بوده كه به سه صورت
مذكور بر پيامبر (ص) نازل شده و پيامبر در آن هيچ نقشي نداشته است. از ميان
قدما، به معمر بن عباد السلمي (فوت 228ق.) كه در ميان متكلمان معتزلي، صاحب
تفكرات خاصي بوده است، نسبت داده شده است كه او با اعتقاد به اين كه كلام و
سخن، عرض بوده و خداوند خالق عرض نميباشد، معتقد است كه وحي الهي اگر از
يك درختي مثلا ظاهر شود، درختخالق آن است و يا اگر از يك انساني مانند
پيامبر (ص) ابراز گردد، پيامبر خالق و بوجودآورنده آن الفاظ ميباشد، و
آسماني و وحياني بودن قرآن، مغاير با آن نيست كه پيامبر در آن نقش داشته
باشد، و در واقع، خداوند در پيامبر استعدادي به وديعت نهاده است كه پيامبر
ميتواند هدايتباطني خداوند را در قالب كلماتي از ناحيه خودش (كه همان
آيات قرآني است) به زبان آورد. (1)
در ميان متاخرين و معاصرين، حسن حنفي (متولد 1935) و نصر حامد ابو زيد (متولد
1943) از كشور مصر (2) و عبد الكريم سروش نيز معتقدند كه قرآن،
الفاظ پيامبر و متاثر از فرهنگ عرب است، به عنوان مثال آقاي سروش ميگويد:
«از قضا يكي از دوستان بسيار عزيز ما در باره مقاله اخير من «ذاتي و عرضي» و
همچنين مقالات قبل از آن خصوصا «بسط تجربه نبوي» با من وارد مباحثه شد.
يكي از سخنان ايشان هم همين بود كه اين چنين سخن گفتن وحي را به تعبير شما
نفي ميكند و از حالت قدسي بودن بيرون ميآورد و آن را بدل ميكند به يك
تجربه بشري كه جزو احساسات يك انسان است و لذا از دينيت و ماورائيت و قدسيت
در آن خبري نيست. من به ايشان همين را عرض كردم، گفتم كه ما بايد
متافيزيكمان را در اينجا مورد بحث قرار دهيم. يك متافيزيكي كه به نظر من يك
متافيزيك مكانيكي است در نظر بياوريد كه ملكي مثل پرندهاي بر پيامبري نازل
ميشود و در گوش او يا در دل او حرفي ميخواند و او هم ياد ميگيرد و به
ديگران درس ميدهد، من چنين تلقي ندارم. يادم هست كه به ايشان عرض كردم كه
شما ميگوييد كه پيامبر اين سخنان را خودش نگفته و خودش نيافريده و از وجود
او نجوشيده بلكه يك ملكي از بيرون به او القا كرده من ميتوانم از شما
بپرسم كه آن ملك آن سخنان را از كجا آورده؟ يك ملك ديگري به آن ملك گفته؟
يا اين كه او خودش يافته؟ گفتم همين كه شما اين پرسش را از خودتان بكنيد
متوجه ميشويد كه مساله پيچيدهتر از اين حرفهاستشما در مورد يك ملك جايز
ميدانيد كه خودش آن حرف را يافته باشد يا خدا مستقيما - حالا به نحوي كه
ما نميدانيم - با او سخن گفته باشد، چون اگر بگوييم يك ملك ديگري به او
گفته، تسلسل محال لازم ميآيد لاجرم يك جايي بايد ملكي خودش اين را فهميده
و بگويد خدا آمد. آن وقت پيامبري كه همه او را برتر از ملائك ميدانند
معتقد نيستم كه خودش ميتواند اين را يافته باشد و اين كه ميگوييم ملك به
او گفته، زباني باشد كه ما ميگوييم؟» (3)
بر پايه اين ديدگاه، در واقع رسول خدا، تجربه روحي خود را در دستگاه مفهومي
عربي و متناسب با آن شرايط تاريخي، جغرافيايي، اجتماعي و فرهنگي بيان و
تعبير كرده است و مثلا بهشت را به صورت «جنات» و زنان آن را سياه چشم و نه
موبور چشم آبي توصيف نموده است. (4)
در ناحيه ديگر، در دنياي غرب، اكثر متفكرين غربي - برخلاف متفكرين اسلامي -
معتقدند كه كتب مقدس مسيحيت (يعني تورات و انجيل) الفاظ خداوند نبوده و حتي
الفاظ پيامبران خداوند يعني حضرت موسي و حضرت عيسي (ع) نيز نميباشند و در
واقع، پيروان اين دو پيامبر، اين كتب را نوشتهاند.
«توماس ميشل» در اين مورد ميگويد:
«مسيحيان معتقدند كه خداوند كتابهاي مقدس را بوسيله مؤلفاني بشري نوشته
است... مؤلفان بشري كتاب مقدس، هر يك در عصري خاص ميزيسته و به رنگ زمان
خود در آمده بودهاند. همچنين اين مؤلفان، مانند ديگر انسانها با
محدوديتهاي زبان و تنگناهاي علمي دستبه گريبان بودهاند - اصولا مسيحيان
نميگويند كه خدا كتابهاي مقدس را بر مؤلفان بشري املا كرده، بلكه معتقدند
كه او به ايشان براي بيان پيام الهي به شيوه خاص خودشان و همراه با نگارش
مخصوص و سبك نويسندگي ويژه هر يك توفيق داده است. اقليتي بسيار ناچيز از
مسيحيان گمان ميكنند كتابهاي مقدس با همين الفاظ الهام شدهاند و خدا پيام
خود را كلمه به كلمه به كاتب بشري منتقل كرده و وي چيزهايي را كه خدا املا
نموده، با امانت ثبت كرده است. (5)
اين اعتقاد توماس ميشل، مختص به ايشان نبوده و اكثر متفكرين غربي به اين امر
اذعان دارند، به عنوان مثال، «جان.بي.ناس» به اين مساله معتقد بوده و آن
را در كتاب خود مطرح مينمايد. (6)
«دان كيوپيت» اين اعتقاد را به صاحبان طرز فكر علمي نسبت ميدهد. (7)
و «ويليام هور درن» چهار انجيل را چهار شرح حال زندگي عيسي مسيح از ناحيه
نويسندگان آنها ميداند. (8)
متفكرين غربي، مساله فوق - يعني اعتقاد به اين امر كه كتب مقدس، الفاظي بشري
ميباشند - را بر اساس تحقيقات جديد در زمينه دين پژوهي و كتب مقدس، يعني
مباحث «نقد تاريخي كتاب مقدس» مورد بررسي قرار دادهاند.
روش نقد تاريخي، مبتني بر يك جهان بيني است كه داراي سه اصل مهم است و كساني
ميتوانند از اين روش بهره جويند كه به آن اصول معتقد باشند، آن سه اصل
عبارتند از:
1- تنها حوادثي كه داراي موجودات مشابه در جهان هستند ممكن الوقوع ميباشند.
ما چگونه حادثهاي را ميتوانيم ممكن الوقوع بشناسيم؟ براي معين كردن اين
مطلب، راهي جز مراجعه به حوادث مشابه كه انسان آنها را ميشناسد نيست.
بر پايه اين نظريه، مقصود از ممكن الوقوع بودن، امكان عقلي صرف نيستبلكه
مراد اين است كه مشابه آن در عالم خارج واقع شده باشد. به عبارت ديگر، چون
عالم عيني، عالم تزاحم است، شرايط ويژه وقوع يك حادثه، شرايط وقوع حادثه
ديگر را نفي ميكند و ظرف زماني و مكاني پارهاي حوادث ميدان را از پارهاي
حوادث ديگر ميگيرد. بدين سبب، ممكن استبسياري از حوادث، در ذهن، امكان
وجود داشته باشد اما در عالم خارج واقع نگردد.
به اصل فوق، مقايسه و مشابهت اطلاق ميشود، يعني اينكه حوادث جهان قابل
مقايسه با يكديگرند.
2- اصل دوم جهان بيني مورد نظر اين است كه كليه حوادث جهان پبا يكديگر، يك
ارتباط ناگسستني دارند. همه حوادث با هم مربوط هستند و وقوع يك حادثه،
تغييراتي را در حوادث ديگر به وجود ميآورد و حذف يك حادثه نيز در حوادث
ديگر مؤثر است.
اگر كسي وقوع حادثهاي را ادعا كند كه هيچ گونه ربط عيني و خارجي با حوادث
ديگر نداشته است، ادعاي وي را نميتوان قبول كرد. هر حادثهاي بايد با
حوادث ديگر مرتبط باشد. وقوع هر حادثهاي به معناي وقوع حوادث ديگري است كه
اگر آن حوادث ديگر واقع نشوند آن حادثه هم واقع نميشود، معناي اين اصل آن
است كه در ميان حوادث جهان، رابطه عليت وجود دارد.
3- اصل سوم جهان بيني مورد بحث اين است كه نظام اين جهان، يك نظام بسته و
خودكفايي است، عاملي از خارج اين جهان به صورت مكمل يا رخنه پوش در اين
جهان عمل نميكند. هر حادثهاي كه در جهان، اتفاق ميافتد با حوادث ديگر
خود اين جهان، قابل تبيين و تفسير است و نميتوان وقوع حادثهاي را ادعا
كرد كه واقعا با حوادث اين جهان قابل تفسير نباشد تا آن را به عامل يا
عواملي خارج از اين جهان نسبت داد.
نتيجه اعتقاد به اصول فوق اين است كه:
مطابق اصل اول، (9) كتاب مقدس يك سند تاريخي مانند ساير اسناد
تاريخي است و وحي بودن الفاظ و محتواي آن بيمعني است. وقتي همه حوادث
تاريخي قابل مقايسه با يكديگر و معلول يكديگر باشند و عامل غير تاريخي قابل
پذيرش نباشد، هيچ پديدهاي نميتواند تافته جدا بافته باشد. معناي القا به
وسيله روح القدس، مداخله عامل غير تاريخي در اين جهان و بريده شدن
سلسلههاي علل و ايجاد حفره در حوادث است كه مطابق اصل اول جهان بيني نقد
تاريخي، قابل قبول نيست.
بر اساس اصل دوم، معجزات به عنوان پديدههاي بيقانون، نادرستبوده و ديگر
نميتوان از معجزات به معناي پديدههاي بدون قانون صحبت نمود و بدين جهت
ادعاي كتاب مقدس در مورد معجزات مختلف - كه پديدههاي غير عادي ميباشند -
باطل است و در نهايت، مطابق اصل سوم، دين مسيحيت كه بر اساس اصل ورود
خداوند در تاريخ و ظهور عيسي براي نجات انسان مبتني است نقض ميگردد زيرا
بنابراين اصل، مجموعه عالم هيچ گاه پاره نميشود و هيچ چيز از خارج اين
مجموعه در داخل اين مجموعه وارد نميشود.
بدين ترتيب، با پذيرفتن سه اصل جهان بيني نقد تاريخي، سه مسئله مهم در عقايد
مسيحيت مورد تهديد قرار گرفت: 1- وحي بودن الفاظ و محتواي كتاب مقدس. 2-
معناي سنتي معجزه. 3- ورود خداوند در عالم تاريخ براي نجات انسان.
(10)
نقد و بررسي
مباحثبيان شده را از دو منظر برون ديني و درون ديني مورد تحليل و بررسي قرار
ميدهيم. در مقاله حاضر صرفا بررسي برون ديني مورد نظر است و بررسي درون
ديني را به مجالي ديگر وامينهيم.
نقدي برون ديني
از ديدگاه برون ديني، چند مساله را يادآوري مينماييم:
1- صرف پذيرفتن اين امر كه كتب مقدس مسيحيت، الفاظي بشري است مستلزم آن نيست
كه كتب مقدس همه اديان، الفاظي بشري باشند. به ديگر سخن ، وجود چند كتاب
مقدس - مانند تورات و انجيل - كه الفاظي بشري هستند موجب آن نميشود كه
مغالعه كل و جزء، صورت گرفته و با تعميم نابجا و مغالطهآميز نتيجه گرفته
شود كه هر كتاب مقدسي، الفاظي بشري است. در حقيقت تمام پيامبران اولوالعزم
و از جمله حضرت موسي (ع) و عيسي (ع) داراي كتاب آسماني بوده كه وحي و الفاظ
الهي بوده است و پس از ايشان است كه اين كتب و شريعتشان مورد تحريف واقع
شده است. شخصيتهاي متعددي سبب تحريف در دين مسيحيتشدهاند و يكي از
شخصيتهاي برجسته مسيحيت كه حتي به اعتراف نويسندگان مسيحي سبب تحريف دين
سيحيتشده است، «پولس» ميباشد.
«ويلز» مورخ انگليسي در اين مورد ميگويد:
«همان وقت معلم بزرگ ديگري پديدار شد كه بسياري از چهرههاي مورد اعتماد
معاصر، او را مؤسس حقيقي مسيحيت ميشمارند» يعني شاول طرسولي يا پولس. او
يهودي زاده بود، هر چند برخي نويسندگان يهود آن را انكار ميكنند، ولي شكي
نيست كه او نزد استادان يهودي درس خوانده بود، جز آنكه او در الهيات هلنيتي
اسكندريه متبحر بود و متاثر از شيوههاي تعبير فلسفي از مكاتب هلنيتي و
شيوههاي بحث رواقيان و داراي ديدگاه ديني بود و مدتها پيش از آنكه نامي از
يسوع ناصري شنيده شود، به تعليم مردم پرداخته بود» . (11)
«رنان» نيز در اين مورد ميگويد:
«براي فهم تعاليم حقيقي حضرت عيسي (ع) همان گونه كه او ميفهميد، سزاوار است
در آن تفسيرها شرحهاي دروغي كه چهره تعاليم مسيح را زشتساخته و آن را زير
پرده ضخيمي از تيرگي پوشانده استبحث و بررسي كنيم، بررسي ما به دوران پولس
برميگردد كه تعاليم مسيح را نفهميد، بلكه آن را بر محمل ديگري حمل كرد،
سپس آن را با بسياري از سنتهاي فريسيان و تعاليم «عهد عتيق» به هم آميخت.
از عهد پولس بود كه «تلمود» آشكار شد كه به تعاليم كنيهها معروف بود، ولي
تعاليم اصلي و حقيقي مسيح، صفت الهي و كمال خود را از دست داد...و آن
شارحان و مفسران، مسيح را خدا ميخوانند، بيآنكه براي آن دليلي بياورند و
در ادعاي خود به سخناني در پنجسفر استناد ميكنند، با اينكه آن سخنان
كمترين دلالتي بر اينكه مسيح، همان خداست ندارد» (12)
بنابراين، وجود تحريف در دين مسيحيت، و نيز اعتراف اكثريت متفكرين مسيحي و
حتي اعتراف خود كتاب مقدس به اين امر كه اين كتب بعد از ظهور حضرت عيسي (ع)
توسط انسانهاي عادي به رشته تحرير در آمده است، امري مسلم و مورد قبول
ميباشد و لكن پذيرش چنين امري مستلزم آن نيست كه با تعميم نابجا و
مغالطهآميز، همه اديان - و از جمله اسلام - را تحريف شده و يا همه كتب
مقدس - و از جمله قرآن كريم - را الفاظي بشري بدانيم. سخني كه هيچ گونه
دليلي ندارد و بلكه ادله متعدد در رد آن موجود است.
علاوه بر اين، كافي است كه انسان نظري به قرآن بيفكند تا غير بشري بودن آن را
به راحتي و به صورت آشكار دريابد.
معارف عظيم موجود در آيات قرآن، تصريحات بسيار متعدد آيات قرآن در رد و انكار
بشري بودن آن و به ويژه آيات متعدد تحدي، شاهدي قوي بر الهي بودن معارف و
الفاظ آن ميباشد. (اين موضوع در مباحث درونديني بسط بيشتري خواهد يافت) .
2- اصول جهانبيني نقد تاريخي، مورد قبول نيست زيرا:
الف) اين كه تنها حادثهاي واقع ميشود كه نظير آن در جهان موجود باشد و لذا
نميتوان يك حادثه و رويداد منحصر به فرد در جهان فرض نمود، ادعايي غير
مستند به دليل است. به چه دليلي فقط پديدهاي موجود شدني و ممكنالوقوع است
كه شبيه آن در جهان يافتشود؟ چنين ادعايي صحيح نيست زيرا براي تحقق يك
پديده در جهان مادي دو عامل شرط است: 1- فاعليت فاعل بايد تام و كامل باشد.
2- قابليت قابل نيز بايد تام باشد - در صورتي كه فاعل نقص داشته يا شرايط
پديدآمدن يك موجود، فراهم نباشد (و به اصطلاح قابل، تام نباشد) پديده مورد
نظر موجود نخواهد شد. مثلا براي اين كه آهني ذوب شود بديهي است كه حرارت
ناشي از آتش يك چوب كبريت، نميتواند فاعل و علت ذوب آن باشد. در اينجا عدم
تحقق و پديدآمدن ذوب آهن نقصي است كه در فاعل وجود دارد - اما اگر بخواهيم
كاغذ مرطوبي را آتش بزنيم، گر چه حرارت ناشي از آتش چوب كبريت، براي
پديدآمدن آتش در كاغذ كافي است و لكن به سبب رطوبت موجود در كاغذ، پديده
آتش در كاغذ به وجود نميآيد و روشن است كه در اينجا، قابليت قابل نقص دارد
و نه فاعليت فاعل.
بنابراين، پديدآمدن يك شيء در عالم ماده مشروط به عدم نقص در فاعل و قابل
است و در صورتي كه فاعل تام و كامل بوده و شرايط پديدآمدن يك پديده نيز
فراهم باشد ضرورتا آن پديده موجود ميشود زيرا وقتي علت تامه، موجود گردد،
معلول نيز بالضروره پديد خواهد آمد، حال خواه اين معلول، مشابه و نظيري در
عالم داشته باشد و خواه آن معلول، منحصر به فرد باشد، و عقل انسان، مشابه
داشتن را شرط سومي (در كنار دو شرط مذكور) براي تحقق و پديدآمدن يك موجود،
لازم نميداند. به عبارت ديگر، وجود و عدم يك پديده، تابع شرايط و علل تحقق
آن ميباشد و اين كه يك پديده داراي نظير و مشابهي در جهان هستي باشد هيچ
دخالتي در وجود يا عدم آن پديده ندارد.
در نتيجه، وجود يك پديده منحصر به فرد، كاملا معقول و قابل قبول ميباشد و در
حقيقت، اشتراط وجود مشابه يك پديده در تحقق و پديدآمدن آن پديده، شرط كردن
امري است كه هيچ دخالتي در وجود و تحقق آن پديده ندارد. (بلكه بر عكس،
فلاسفه نسبتبه برخي از موجودات عالم هستي - مانند عقول مجرده - تاكيد
ميورزند كه وجودشان مشابهي نداشته و منحصر به فرد ميباشد، كه تفصيل اين
مطلب را بايد در موضع خودش، دنبال نمود) .بنابراين، كتاب مقدس، مانند ساير
اسناد تاريخي نبوده بلكه وحي الهي ميباشد و مداخله عامل غير تاريخي در اين
جهان و در نتيجه تحقق و پديدآمدن يك پديده منحصر به فرد هيچ محذور و اشكال
عقلاني ندارد.
ب) اصل دوم جهانبيني مورد نظر كه قائل استحوادث جهان با يكديگر، ارتباط
ناگسستني دارند و در ميان حوادث جهان، سلسله عليتحكمفرماست، هيچ منافاتي
با پذيرش وحي ندارد.
پديده وحي، كه به صورت مستقيم از ناحيه خداوند القاء ميشود و يا به صورت غير
مستقيم از طريق فرشتگان يا وسايط ديگر ارائه ميگردد پديدهاي است كه در
سلسله عليت جاي دارد و قائلين به وحي - حد اقل در ميان متفكران اسلامي
بويژه شيعيان - آن را يك پديده بدون علت نميدانند.
به عبارت ديگر، مدعاي اصل دوم اين است كه معجزات به عنوان پديدههاي
بيقانون، باطل است، ولي اين ادعا، ربطي به مساله پذيرش وحي به عنوان يك
معجزه (و نيز پذيرفتن معجزات ديگر) ندارد زيرا هيچ يك از متفكران اسلامي،
معجزه را يك پديده بدون علت و قانون فرض نميكنند ولي تمام سخن در اين نكته
است كه علت پديدآمدن يك موجود، منحصر به علل طبيعي و مادي نميباشد.
جهانبيني مدرن، كه در رويكرد معرفتشناسي خود، آمپريست (تجربي مسلك) و در
ديدگاه هستيشناختي خود، ماترياليست ميباشد معتقد است كه، وجود و هستي
منحصر در ماده است و موجود غير مادي، فرض غير معقولي بوده و موجود نميباشد
و لكن اين مساله در جاي خودش به اثبات رسيده است كه هم نظريه معرفتشناختي
مذكور باطل بوده و در نتيجه معرفتهاي انساني منحصر به معرفتهاي حسي و تجربي
نميباشد و هم ديدگاه هستيشناسانه مذكور كه موجودات را منحصر در موجودات
مادي ميداند باطل است. و در واقع، موجودات عالم وجود، به دو دسته موجودات
مادي و موجودات مجرد تقسيم ميشوند و حظ و بهره موجودات مجرد از كمالات
هستي بيش از بهره موجودات مادي استبه طوري كه موجودات مجرد در رتبهاي
مقدم بر موجودات مادي و علت وجودي آنها ميباشند. البته اين سخن بدين معنا
نيست كه ما كتب مقدس موجود مسيحيت را نيز وحي الهي بدانيم بلكه مقصود از
بيان فوق اين است كه اصول مذكور جهانبيني روش نقد تاريخي، باطل ميباشد و
فرض وجود معجزات و نيز پذيرش وحي الهي، مقرون به هيچ اشكال منطقي و عقلاني
نميباشد.
ج) اصل سوم مدعي است كه جهان يك نظام بستهاي است كه وقوع هر پديدهاي در آن
به وسيله پديدههاي ديگر از همين جهان تبيين و تفسير ميشود و هيچ عاملي از
خارج از اين جهان در تحقق و پديدآمدن يك پديده در اين جهان، دخالت نميكند
و لذا نتيجه گرفته شده است كه ورود خداوند در تاريخ براي نجات انسان، باطل
ميباشد.
اين اصل نيز مخدوش است و ما بدون اين كه آموزه مسيحيت در مورد ورود خداوند در
عالم تاريخ براي نجات انسان را بپذيريم و در صدد توجيه آن باشيم، اين اصل
را غير قابل قبول ميدانيم، زيرا گمان شده است كه موجودات مجرد و نيز
خداوند در عرض پديدههاي مادي و تاثيرات آنها نيز در عرض تاثيرات پديدههاي
مادي ميباشد و معتقدند كه وقتي يك پديده بر اساس علل و شرايط مادي و طبيعي
قابل تبيين و توجيه ميباشد ديگر نميتوان آن را به موجودات مجرد كه خارج
از اين جهان هستند مستند ساخت. در حالي كه:
اولا - موجودات مجرد، در خارج از اين جهان نيستند بلكه در كنار و در دل هر
پديده مادي حضور داشته و محيط بر آنها ميباشند.
ثانيا - موجودات مجرد در عرض پديدههاي مادي نيستند تا اين كه اگر يك پديده
به وسيله يك موجود مادي تبيين و تفسير گرديد، ديگر نتواند به موجود مجردي
مستند گردد و به اصطلاح يك پديده يا مستند به موجود مادي باشد و يا مستند
به موجود مجرد. اين توهم، پندار باطلي است و در جاي خودش به اثبات رسيده
است كه با عنايتبه اين كه موجودات مجرد، علت موجودات مادي ميباشند در طول
آنها قرار داشته و در نتيجه وقوع يك پديده مادي، علاوه بر اين كه مستند به
يك موجود مادي ميباشد در رتبه مقدم بر آن و بالضروره، مستند به يك موجود
مجرد نيز خواهد بود.
در نتيجه اصل سوم جهانبيني مذكور نيز باطل است.
چنانكه ذكر شد نقد اصول جهانبيني مذكور به معناي پذيرش حقانيت و وحياني بودن
كتب مقدس موجود مسيحيت نيست. بلكه در صدد اثبات اين امر هستيم كه با تمسك
به اصول مزبور نميتوان وجود وحي الهي و كتاب مقدسي همچون قرآن كه معجزه
بوده و الفاظي الهي و غير بشري است را نفي نمود. بدين جهت، اعتقاد ما اين
است كه قرآن وحي الهي و الفاظي خدايي و ماورايي است و چنين اعتقادي، با
عنايتبه اصول جهانبيني مذكور، قابل نقد نميباشد.
3- ادعاي معمر بن عباد السلمي معتزلي نيز از اتقان كافي برخوردار نيست. او
بنابر نقل ابو الحسن اشعري، قرآن را عرض دانسته و قائل است كه قرآن
نميتواند فعل خداوند باشد زيرا صدور عرض از خداوند به اعتقاد او و
طرفدارانش، محال است. (13)
براي روشن شدن كلام معمر، توجه به بخشي از كلام او در اين مورد ضروري است، وي
در اين باره ميگويد:
«خدا هيچ يك از اعراض را نيافريده است، يعني خدا چيزي جز اجسام را نيافريده
است و اما اعراض، از اختراعات اجسام استخواه بنابر طبع بوده باشد، چنانكه
سوختن از آتش به وجود ميآيد و گرما از خورشيد و رنگ از ماه، و خواه بنابر
اختيار، همچون حركت و سكون و تركيب شدن و جدا شدن كه به توسط موجودات زنده
صورت ميگيرد.
خداوند تنها نسبتبه جواهر قادر، توصيف ميشود و اما براي اعراض، روا نيست كه
خدا به قادر بودن بر آنها توصيف شود، و خدا زندگي و مرگ و تندرستي و بيماري
و توانايي و ناتواني و رنگ و مزه و بو را نيافريده بلكه همه اينها فعل
جوهرها بنابر طبايع آنها است. هر عرض در يك جسم از فعل آن جسم بنابر طبع آن
توليد ميشود» (14)
بنابر نظر معمر، خدا كه اتمها و اجسام عالم را آفريد و نيز در آنها يك
طبيعتيا معني خلق كرد كه اصل قوانين عليت در اين جهان است، اين قوانين
عليت را به حال خود واگذاشته و بر آنها رواداشته است كه بدون هيچ دخالتي از
جانب خودش كار كنند. معمر البته از اين تعليم قرآني كه خدا همه چيز را
ميداند و همه جا حضور دارد (15) آگاه بوده ولي اين گفته را به
اين معني ميگرفته است كه خدا بدان معني در همه جا حاضر است كه خود قوانين
عليت را كه بنابر آنها همه چيز در اين عالم صورت ميگيرد قرار داده، و نيز
بدين معني كه، خدا با وجود دخالت نكردن در عمل اين قوانين، از همه آنچه با
عملي شدن آن قوانين در اين جهان صورت ميگيرد، آگاه است. (16)
كلام معمر، غير قابل قبول است كه در اينجا به بعضي از اشكالات آن به صورت
اختصار اشاره مينماييم:
1- اين سخن معمر، مبتني بر اعتقاد اساسي معتزله به مساله تفويض است.
اين ادعا كه خداوند متعال، موجودات را خلق نموده و اين موجودات، پس از خلق،
مستقلا افعال خود را انجام ميدهند، مستلزم آن است كه معلول، در بقاي خودش
محتاج به علت ايجاد خود نبوده و در تاثيرات خودش نيازي به علت ايجادي
نداشته باشد در حالي كه چنين كلامي نادرست است و معلول، همانطوري كه در
حدوث خودش محتاج به علت، ميباشد در بقاي خودش و نيز در تمام شؤون خودش نيز
محتاج به علت ايجادي خودش است زيرا:
الف) بنابر اين كه معيار نيازمندي يك موجود (معلول) به موجود ديگر (علت)
امكان ماهوي او باشد، بديهي است چون معلول در بقاي خودش نيز - مانند
حالتحدوث - داراي ماهيت ميباشد، امكان از او قابل سلب نبوده و در نتيجه،
هميشه محتاج به علت است.
ب) و اگر معيار نيازمندي يك موجود به موجود ديگر را امكان وجودي و فقر ذاتي
آن وجود بدانيم در اين صورت، معلول عين ربط و ارتباط و نيازمندي به علت
ايجادي خود استبه طوري كه عين فقر و نيازمند بودن، ذاتي معلول ميباشد. و
روشن است چنين وجودي كه نيازمندي، عين ذات او بوده و هيچگاه از او قابل سلب
نيست معنا ندارد كه در بقاي خودش، بينياز از علتباشد.
بنابراين، ادعاي اين كه موجودات جهان، پس از خلق شدن به طور مستقل و بينياز
از خداوند، افعالشان را ايجاد مينمايند، ادعايي نادرست است.
در حقيقت، ادعاي معتزله (و نيز ادعاي معمر) بر بينيازي معلول در بقاي خودش
از علت، بر اين مبنا استوار است كه ملاك نيازمندي معلول به علت، حدوث زماني
ميباشد ولي بر اين مبنا، اشكالات زيادي وارد است كه به جهت عدم اطاله از
ذكر آن صرف نظر مينماييم. (17)
2- از طرف ديگر، لازمه چنين قولي پذيرش وجود واجب الوجودهاي متعدد ميباشد
زيرا معمر معتقد است كه موجودات، پس از خلق در تاثير خودشان مستقل بوده و
خداوند در آن موجودات و تاثيراتشان، دخالت و تاثيري ندارد و به سبب استقلال
طبيعت در تاثير خود، هيچ گاه با اراده خداوند تغيير نمينمايد. زيرا
همانطوري كه ذكر گرديد، معمر، اعراضي مانند رنگ و مزه و بو و گرمي و سردي و
افعال طبيعي از قبيل حركت و سكون و اجتماع و افتراق و بيماري و زندگي و مرگ
را فعل شيءاي غير از خداي متعال ميداند و معتقد است كه اين افعال از
شيءاي كه زنده و توانا و عالم است صادر نگرديده بلكه از موجودي صادر
ميشود كه نه علم دارد و نه قدرت و نه حيات. (18)
بنابراين، ادعاي معمر مقتضي آن است كه موجوداتي در عالم بدون نياز به خداي
متعال، افعالي را پديد بياورند يعني علاوه بر خداوند، موجودات ديگر فرض شود
كه به طور مستقل قدرت ايجاد موجوداتي را داشته باشند و لازمه چنين ادعايي،
فرض وجود واجب الوجودهاي متعدد و در نتيجه، شرك است. در حالي كه فرض وجود
واجب الوجودهاي متعدد، بر اساس ادله متعدد عقلاني باطل بوده و با عنايتبه
اين كه خداي متعال يك موجود نامحدود ميباشد عقل، فرض وجود واجب الوجود
ديگر را محال ميشمارد. بدين جهت نميتوان فرض كرد كه طبايع عالم ماده در
تاثير خود مستقلاند و خداي متعال در آن دخالتي ندارد.
3- علاوه بر اين، طبايع (صور نوعيه) عالم ماده در آثاري كه از آن انواع، بروز
و ظهور مينمايد مؤثرند، يعني سر اين كه مثلا از درختسيب، ميوه سيب بدست
ميآيد و از درخت انار، ميوه انار و از سنگ، آثار سنگ و... بدست ميآيد اين
است كه چنانكه فلاسفه اسلامي نيز معتقدند صورت نوعيه درختسيب، در پديدآمدن
ميوه سيب از آن، مؤثر است و صورت نوعيه درخت انار، در ظهور ميوه انار، و
صورت نوعيه سنگ در ظهور آثار سنگ از آن و... (19)
ولي بايد به اين نكته اساسي توجه داشت كه گر چه طبيعت و صورت نوعيه در هر
نوع، سبب پديدآمدن آثار آن نوع ميباشد و لكن عليت طبيعت و صورت نوعيه براي
آن آثار، عليت اعدادي است نه عليت ايجادي و هستيبخش.
در ميان موجودات عالم ماده، هيچ موجود مادي داراي تاثير و عليت ايجادي نيست و
صرفا داراي عليت اعدادي و غير هستيبخش است. و به عبارت ديگر، صورت نوعيه و
طبيعت اجسام، فاعل طبيعي است نه فاعل هستيبخش و ايجادي و در نتيجه ايجاد
كننده آثار هر نوعي در عالم، خداي متعال است نه طبايع اجسام.
بنابراين، در كلام معمر، ميان علت ايجادي و علت اعدادي و يا فاعل طبيعي و
فاعل هستيبخش خلط شده است.
از بررسي مختصر ريشه كلام معمر بدست آمد كه ادعاي او بر اين مساله كه خداوند،
علت اعراض نبوده و بدين جهت الفاظ و عبارات قرآن، (كه عرض ميباشند) معلول
خداوند نميباشد سخني استباطل و غير قابل قبول.
خداي متعال، همانطوري كه علت جواهر ميباشد ميتواند علت اعراض نيز باشد و
استناد الفاظ و عبارات قرآن به خداوند، متضمن هيچ اشكالي نخواهد بود.
به همين جهت است كه خود قرآن ورود و احتمال هرگونه اشتباه را در خودش به صورت
كلي و مطلق رد نموده و مدعي صحت آن تا قيامت است، همچنانكه ميفرمايد:
«ان الذين كفروا بالذكر لما جائهم و انه لكتاب عزيز، لا ياتيه الباطل من بين
يديه و لا خلفه تنزيل من حكيم حميد» . (20)
«كساني را كه موقع نزول قرآن به انكار آن برخاستند مجازات خواهيم كرد، به
راستي قرآن كتابي ارجمند و عزيز است. باطل هرگز به آن راه ندارد نه از پيش
رويش و نه از پشتسرش، و اين كتاب از جانب خداي حكيم و ستوده نازل شده
است.»
اين آيه ورود بطلان در قرآن را با صراحت، نفي ميكند. و روشن است كه ورود
بطلان در قرآن به چند صورت قابل تصور است:
1- تحريف آيات قرآن. 2- احكام آن به وسيله كتاب ديگر نسخ و باطل گردد. 3-
حوادثي كه قرآن از آن خبر داده است مطابق با واقع نباشد و بطلان آن براي
مردم روشن شود.
از اين آيه به روشني استفاده ميشود كه هيچ كدام از اين موارد - و نيز موارد
قابل تصور ديگر - در قرآن مجيد راه ندارد و اين كتاب حق، تا روز قيامتحجت
ميباشد.
تا اينجا روشن شد كه ادله بيان شده بر اين ادعا كه الفاظ قرآن نميتواند از
ناحيه خداي متعال باشد از اتقان كافي برخوردار نيست. بنابراين، هيچ مانع
برونديني در پذيرش ادعاي اين كه قرآن، الفاظ الهي بوده و پيامبر اسلام (ص)
و يا ديگر انسانها در تكوين آن الفاظ هيچ دخالتي نداشتهاند، وجود ندارد و
بلكه فقط همين ادعا قابل قبول و صحيح ميباشد. بهترين دليل و شاهد مدعاي
فوق، مراجعه به شخص پيامبر اسلام و نيز متن قرآن است. مسالهاي كه در مقال
ديگر بدان خواهيم پرداخت.