بازگشت

قواعد فهم قرآن


نگاهي به شش قاعده اساسي








مقدمه





قرآن كريم آخرين كتاب الهي است كه بر خاتم الانبيا، محمد مصطفي



صلي الله عليه وآله
،
به منظور هدايت‏بشر نازل گرديده است. اين كتاب جاويد، كه در عصر ما در ميان
كتب آسماني تنها مرجع مصون مانده از تحريف است، هنگام نزول بر نبي اكرم


صلي الله عليه وآله

منشا حركت فكري و فرهنگي بوده زيرا از آغاز، مخاطبان خود را از يك سو، به
تدبر در آن فرا مي‏خواند (1) و از سوي ديگر، منكرانش را به تحدي دعوت كرده
و آسماني بودن و فوق بشري بودن خود را مكررا و به صراحت‏بيان نموده است.
(2) در عصر ظهور و نورافشاني قرآن، چون اين كتاب مقدس به زبان مخاطبان
اوليه‏اش نازل شده بود و آنان رسول الله‏
صلي
الله عليه وآله

را، كه مبين كلام خدا و مجسم آيات الهي بود، مي‏ديدند و با قراين آيات -
مانند اسباب نزول و شرايطي كه آيات الهي در آن اوضاع نازل شده‏بود. به طور
محسوس و ملموس ارتباط داشتند. به سهولت‏به مفاهيم آيات دست مي‏يافتند و هر
جا دچار مشكل مي‏شدند از رسول خدا
صلي
الله عليه وآله

كمك مي‏گرفتند.






از سوي ديگر، جامعه اسلامي در آن عصر، جامعه‏اي بسيط بود از جهت فكري رشد
نيافته و باسوادان آن انگشت‏شمار بودند. از جهت اجتماعي نيز روابط مسلمانان
در سطحي بسيار ساده شكل يافته و ازپيچيدگي‏هاي موجود در روابط اجتماعي عصر
ما، كه نظريه‏هاي گوناگون انساني، اجتماعي را در پي داشت، خبري نبود.





طبيعي است كه در چنين جامعه‏اي، مردم نه با سؤالات عميق فكري مواجه بودند و
نه قابليت دريافت و هضم مسائل ظريف نظري را داشتند. تنها اندكي محرم اسرار
پيامبراكرم



صلي الله عليه وآله

بودند كه توان دريافت انديشه‏هاي بلند و معاني عميق قرآني را داشتند. پس از
رحلت پيامبراكرم


صلي الله عليه وآله
،
صحابه در شهرهاي اسلامي اسكان گزيدند و تابعان، از آنان علم كتاب خدا و سنت
رسول او
صلي
الله عليه وآله

را فرا مي‏گرفتند. به تدريج، با گذشت زمان، در پي فتوحات مسلمانان،
سرزمين‏هاي اسلامي توسعه يافت و اقوام ديگر فوج فوج به اسلام پيوستند و با
قوم عرب اختلاط يافتند. بسياري از آنان هيچ سابقه‏اي نسبت‏به زبان عربي
نداشتند، اما شيفتگي آنان به اسلام و قرآن، ايشان را به فراگيري زبان عربي
فرا مي‏خواند، اما اين آميختگي بازتابي ديگر نيز داشت و آن تاثيري منفي بود
كه بر قوم عرب گذاشت و موجب شد اصالت زبانشان رااز دست‏بدهند.






عهد تابعان نيز به سرآمد، اما توسعه سرزمين‏هاي اسلامي همچنان ادامه داشت و
به همان نسبت، آميختگي با فرهنگ‏هاي ديگر روز به روز افزون گشت. اين
آميختگي در عصر خلافت‏بني‏عباس به دليل ترجمه كتب يوناني و طرح بحث‏هاي
فلسفي و عقيدتي و بروز شبهات فكري، شديدتر و عميق‏تر شد.ديگر نه از آن
شفافيت اجتماعي، فرهنگي و فكري عصر بعثت‏خبري بود و نه از بساطت فكر و
انديشه مردم. اين مساله همچنان تداوم يافت و عوامل مثبت و منفي مورد اشاره
دست‏به دست هم داده، دست‏يابي به مفاهيم حيات‏بخش قرآن را مشروط به
بهره‏مندي و اعمال اصول و قواعدي گرداند كه فقدان آن‏ها مانع از درك صحيح
قرآن است.







قواعد فهم قرآن






فهم قرآن و دست‏يابي به مفاهيم و معاني آن، اعم از منطوق و مفهوم، و آنچه كه
لزوما بر آن دلالت دارد، اعم از ظاهر و باطن آيات، در سايه قواعد و اصولي
چند حاصل مي گردد.





مراد ازاين قواعد تنها قواعد فهم زبان عربي نيست، اگرچه خداوند متعال از آن
براي بيان مقاصد خود بهره جسته است و در نتيجه، فهم كلام او اقتضا دارد كه
مفسر به قواعد زبان عربي آشنا باشد. اما علاوه بر آن، چون گوينده در كلام
خود معاني و مفاهيمي متعالي و متافيزيكي را مطرح ساخته كه نه تنها براي
انسان عصر نزول قرآن بكر بوده، بلكه براي بشريت همواره نو و در بردارنده
پيايي تازه است، در نتيجه، الفاظ و عبارات وضع شده براي معاني محسوس و
اعتباري زبان عرب، در اداي روشن اين معاني بلند ناتوان بوده است، ناگزير،
مفاهيم خود را در قالب تمثيلات، تشبيهات، استعارات و كنايات بيان نموده و
براي مجذوب ساختن عرب شيفته شعر و ادب، از سبكي خاص در گفتار بهره گرفته كه
نه نثر بوده، نه نظم اگرچه از امتيازات جميع آنها نيز بهره‏مند است.اين
زيبايي سبك و بلنداي معناست كه بشريت را مسحور و مجذوب خود ساخته است.





اين عوامل و عوامل ديگر موجب گرديد فهم معاني قرآن به قواعدي فراتر از قواعد
زبان عربي نيازمند گردد. از اين‏رو، دانشمندان علوم قرآني و مفسران درصدد
برآمدند كه قواعد ياد شده را با تحقيق و تامل كشف كنند و آن را نظام‏مند
سازند. نتيجه اين تلاش‏هاي ارزنده را مي‏توان در كتب علوم قرآني و مقدمه
برخي از كتب تفسير به دست آورد. اين نوشتار به شمه‏اي از اين مطالب اشاره
كرده و در آن به شش قاعده، كه اساسي‏تر به نظر مي‏رسد، نگاهي افكنده است:






1- در نظر گرفتن قواعد ادبي و لغت عرب





قرآن به زبان عربي فصيح و مطابق با زبان متداول عصر بعثت نازل گرديده است.پس
اين‏سه‏ويژگي عربي بودن، طابقت‏با لغت متداول و در عصر بعثت‏بودن - را بايد
در نظر داشت و در مقام برداشت از آن، از توانايي‏هاي علمي مرتبط با آنها
برخوردار بود تا در انطباق قواعد و فهم از قرآن خطا نكرده و برداشت درستي
داشته باشيم.






به دليل ويژگي نخست، بايد با علم لغت، اشتقاق و صرف و نحو زبان عربي در حد
مطلوب آشنا بود زيرا در فهم واژگان قرآن، بايد چند مرحله را پيمود كه
متناسب با هر مرحله، بايد از علم خاصي برخوردار بود و به منبع خاصي رجوع
نمود:





مرحله نخست، دست‏يابي به معاني واژه‏ها - به طور كلي - است كه بايد بر علم
اشتقاق تسلط داشت تا ريشه اصلي لغات را تشخيص دهيم و معاني احتمالي را كه
بر اثر تفاوت ريشه‏هابراي يك واژه وجود دارد، به دست آوريم، با وجود آنكه
آن معنا ممكن است از معاني مورد نظر در آيه باشد. به عنوان مثال، واژه
«مسيح‏» ممكن است از«سياحت‏» و يا از «مسح‏» مشتق شده باشد. در فرض اول، به
معناي «سياح‏» و در فرض دو، به معناي «ممسوح‏» ( ماليده شده به روغن) است.
در اين‏جاست كه پس از پي بردن به ريشه لغت، در منابع لغوي به دنبال معاني
آن مي‏رويم. مرحله دوم، آگاهي از معاني حقيقي و مجازي است كه شناخت اين دو
در تفسير نقشي اساسي دارد. محقق بايد با قواعد تشخيص معاني حقيقي از مجازي
آگاه باشد تا از ميان معاني متعددي كه در كتب لغت آمده، معاني حقيقي را از
معاني مجازي متمايز سازد زيرا در بسياري از كتب لغت، معاني ذكر شده در ذيل
يك واژه اعم از معاني حقيقي و مجازي است. مفسر بايد از انواع علاقه‏هايي كه
براي اراده معاني مجازي ذكر شده،آگاهي يابد تا هم معاني مجازي را دريابد و
چنان كه در كلام، قرينه‏اي وجود دارد بتواند معناي مجازي مورد نظر را
بشناسد و هم در صورتي كه در آيه، هيچ قرينه‏اي بر معناي مجازي نيست، معناي
حقيقي را مورد نظر قرار دهد.






مرحله سوم، تعيين معناي مورد نظر در آيه است. در اين مرحله، مفسر بايد از
قواعد محاوره عقلايي كه بيش‏تر در علم اصول و تا حدودي، در علم معاني مطرح
شده، آگاهي يابد و با تامل در آيه و در نظر گرفتن مجموعه قراين به دست
آمده، از ميان معاني مجازي وحقيقي، معناي مورد نظر را تشخيص دهد.«آشنايي با
علم صرف و نحو ضروري است زيرا در پرتو علم صرف، ابنيه كلمات و صيغه‏هاي
آنها شناخته مي‏شود و به كمك علم نحو، روشن مي‏گردد كه كلمات با اعراب‏هاي
مختلف از چه معاني‏اي برخوردارند.» (3)





ويژگي دوم قرآن فصاحت آن است - قرآن كلامي فصيح، بلكه افصح كلام است و در آن،
تمثيلات، تشبيهات، استعارات، كنايات و... بسيار به كار رفته كه فهم دقيق
آن‏ها در گرو آشنايي با علوم معاني، بيان وبديع است.





علم معاني روشن مي‏سازد كه تركيب‏هاي گوناگون كلام چه خواصي دارند و چه
معنايي افاده مي‏كنند. علم بيان از چگونگي خواص تركيبات كلام از حيث وضوح
دلالت و خفاي آنها سخن مي‏گويد. علم بديع (4) وجوه نيكوسازي كلام را تعليم
مي‏دهد. اين علوم را علوم بلاغت مي‏گويند و مفسر به منظور درك جنبه‏هاي
اعجاز بياني قرآن، شديدا بدان‏ها نيازمند است. (5) ويژگي سوم قرآن
مطابقت‏با زبان عصر بعثت است. قرآن به زبان عربي عصر بعثت نازل شده و زبان
عربي چون هر زبان ديگري دچار تحول‏مي‏گردد. برخي لغات درعصر بعثت، معنايي
داشته كه امروز ديگر از آن معاني خبري نيست و معنايي ديگر پيدا كرده و يا
آن معاني حفظ شده، ولي معاني جديد ديگري نيز پيدا كرده‏اند. بايد بررسي كرد
كه هر لفظ در زمان بعثت معناي رايجش چه بوده و معنايي كه ما انتخاب
مي‏كنيم، مطابق با معناي رايج آن عصر باشد. شهيد بهشتي در اين زمينه
مي‏گويند:






«شخصي واژه "كفات" را در لغت‏به معناي "پرنده تيز پرواز" ديده و بعد آيه «الم
نجعل الارض كفاتا» را چنين معنا كرده: «آيا زمين را به صورت يك موجود تيز
پرواز قرار نداديم و استدلال كرده بود كه از نظر قرآن،زمين پرواز (حركت)
مي‏كند و حال آنكه "كفات" معناي اصليش عبارت است از در برگيرنده يعني، آيا
زمين را در برگيرنده قرار نداريم؟ دنباله‏اش مي‏گويد: براي زنده‏ها و
مرده‏ها - كه اين معناي دوم با آيات بعد سازگار است.» (6)





هرچند برخي در اين مثال مناقشه كرده‏اند، ولي سخن بر سر اصل مساله است . ما
نمي‏توانيم واژگان قرآن را طبق معاني‏اي كه سال‏هاي بعد براي آن واژه‏ها
پديد آمده تفسير كنيم. براي تشخيص معاني عصر نزول، بايد به منابع لغوي كهن
مانند العين و كتبي كه به صورت مستند معاني را ذكر مي‏كنند، مانند لسان
العرب مراجعه نمود و آنها را مبنا قرار داد. علاوه بر آن، بايد قدرت
استنباط معاني لغت را مطابق با عصر نزول داشت تا در مواردي كه كتب لغت
معاني متفاوت و متعارضي ارائه مي‏دهند، بتوان با توجه به كاربردهاي هر
واژه، در قرآن و روايات و فرهنگ عامه عصر نزول كه در روايات و منابع تاريخي
است - معناي عصر نزول را تشخيص داد.






2- در نظر گرفتن روايات تفسيري





پيامبراكرم


صلي الله عليه وآله

و به اعتقاد ما شيعيان، ائمه معصوم عليهم‏السلام به تفاصيل آيات، اعم از ظاهر
و باطن آن‏ها، عالم بودند. و اين حقيقتي بود كه خداوند متعال، خود ضامن و
متكفل آن شد، چنانچه در آيات كريمه مي‏فرمايد: «ان علينا جمعه و قرءانه
فاذا قراناه فاتبع قرءانه، ثم ان علينا بيانه‏» (قيامت:17-19) همانا بر
ماست گرد آوردن و خواندنش. وقتي آن را خوانديم، پس پيروي كن از خواندنش.
سپس بر ماست‏بيانش. به همين دليل، خداوند تعالي تبيين آيات قرآن و بيان
تفصيلات احكام را به عنوان تكليف و رسالتي براي پيامبر



صلي الله عليه وآله

ذكر مي‏نمايد: «و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم‏» (نحل: 44)
به سوي تو قرآن را فرستاديم تا براي مردم بيان كني آنچه را به سويشان
فرستاده شده است. اگرچه مطابق صريح آيات، قرآن كريم بيان كننده همه چيز
است:(و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شي‏ء - نحل:89)، ولي به طور اجمال
توضيحات، ويژگي‏ها، قيود، و تبصره‏ها و احكام در قرآن كريم نيست (7) مثلا،
قرآن كريم مي‏فرمايد: «اقيموا الصلاة و آتوا الزكاة‏»(بقره:44) نماز را به
پا داريد و زكات بپردازيد. ولي اينكه نماز چند ركعت و كيفيت آن چگونه
است‏يا زكات مقدارش چقدر است و به چه اجناسي تعلق مي‏گيرد، در قرآن نيامده
و رسول خدا
صلي
الله عليه وآله

و ائمه معصوم‏عليهم‏السلام آن را تبيين نموده‏اند. پس سنت، عدل قرآن و مبين
آن است، چنانچه در حديثي، نبي اكرم


صلي الله عليه وآله

مي‏فرمايند: «الااني اوتيت القرآن و مثله معه يعني السنة‏» (8) همانا به
من قرآن و مثل قرآن - يعني، سنت - عطا شده است. در نتيجه، رسول الله



صلي الله عليه وآله

مرجعي بود كه وقتي صحابه در فهم و تفسير آيه‏اي دچار مشكل مي‏شدند، به
ايشان رجوع مي‏كردند، ابن تيميه در مقدمه‏اش در اصول تفسير، حديثي از
ابوعبد - الرحمن السلمي بيان مي‏كند، بدين تعبير:كساني كه قرآن را بر ما
قرائت مي‏كردند مثل عثمان بن عفان و عبدالله بن مسعود و ديگران، وقتي قرآن
را از پيامبر تعليم مي‏گرفتند، از ده آيه تجاوز نمي‏كردند تا هر آنچه در
ارتباط با آن آيات بود، فرا گيرند و بدان‏ها عمل كنند. (9)





اگر به كتب روايي رجوع كنيم، روايات بسياري درباره تفسير آيات قرآن خواهيم
يافت كه از پيامبراكرم و ائمه معصوم‏عليهم‏السلام و صحابه آنها روايت‏شده
از آن جمله است اين روايات:






احمد بن حنبل، ترمذي و ديگران از عدي بن حيان نقل مي‏كنند كه رسول‏اكرم


صلي الله عليه وآله

فرمودند: «ان المغضوب عليهم هم اليهود وان الضالين هم النصاري‏» (10)
آنان‏كه مورد غضب قرار گرفتند يهود و گمراهان، نصاري هستند.





در روايتي ديگر، شخصي اعرابي از پيامبر
صلي
الله عليه وآله

درباره آيه كريمه «و لم يلبسوا ايمانهم بظلم‏» (انعام:82) كساني كه ايمان
آوردند و ايمان خويش را به ستم نيالودند، سؤال مي‏كند و مي‏گويد: «اينالم
يظلم نفسه؟» كدام‏يك از ما به خود ستم نكرده است؟ پيامبراكرم



صلي الله عليه وآله

به استناد آيه كريمه «ان الشرك لظلم عظيم‏» «لقمان:130»، مي‏فرمايند: مراد
از ظلم شرك است. (11) در روايتي ديگر، رسول خدا
صلي
الله عليه وآله

درباره آيه كريمه «واعدوالهم مااستطعتم من قوة‏» (انفال 60)، مي‏فرمايند:
مراد از «قوة‏» تيراندازي است. (12)





در ايمان به حقانيت روايات تفسيري و لزوم تبعيت از آن، هيچ ترديدي نيست، اما
اين سخن نسبت‏به رواياتي صادق است كه از نظر سند و دلالت، قطعي باشند، لكن
متاسفانه چنين رواياتي بسيار نادر است زيرا روايات تفسيري يا يكي از دو
ويژگي مذكور را ندارند يا هر دو را فاقدند يعني، يا سندشان مخدوش است‏يا
دلالتشان و يا هر دو. ذهبي در اين باره مي‏گويد: جاعلان، احاديث جعلي
بسياري بر روايات تفسيري افزودند و احاديثي به رسول خدا
صلي
الله عليه وآله

نسبت دادند كه ايشان نفرمودند. بدين دليل، علما بسياري از احاديثي را كه
منسوب به رسول الله‏
صلي
الله عليه وآله

است، مردود شمرده‏اند تا جايي كه احمد بن حنبل مي‏گويد: سه چيز اصل و ريشه‏اي
ندارد: تفسير، جنگ‏نامه‏ها و شرح حال جنگ‏جويان . مراد او - همان‏گونه كه
پيروان محققش گفته‏اند - اين است كه غالب اين احاديث‏سندي صحيح و متصل
ندارند.در نتيجه، بايد به دو نكته توجه داشت:






اولا، همان‏گونه كه رجوع به احاديث در مقام فهم و برداشت از قرآن لازم است،
تفحص از سند و دقت در دلالت آن‏ها نيز ضرورت دارد و اين كار متوقف بر چند
مساله است:





الف - آشنايي با علم رجال - به منظور توان يافتن بر ارزيابي سند حديث






ب - علاوه بر مطالعه احوال افرادي كه در سند احاديث مذكورند، بايد محيط آن‏ها
و اوضاع سياسي، اجتماعي آن محيط ، تاثير و تاثراتشان و سير تاريخي آن‏ها را
نيز مورد مطالعه قرار داد زيرا اين موارد در روشن ساختن جهت صدور روايت و
اينكه آيا روايت‏به دليل رعايت تقيه صادر شده يا حال شنونده و يا جهات
ديگري نيز لحاظ گرديده، بسيار مؤثراست.





ج آشنايي با اصول اسلام و مباني تفكر شيعه تا بتوان دلالت‏حديث راارزيابي
نمود وصحت وسقم مفاد آن‏رامحك‏زد.






ثانيا، بايد توجه داشت كه اگر حديثي از حيث‏سند و دلالت هم بي‏عيب باشد، در
نهايت، خبر واحد صحيح است كه مفيد ظن خواهد بود. چنين چيزي اگرچه در فقه
معتبر است، اما در تفسير، ميزان كارآيي آن مورد بحث و بررسي است، (13)
بويژه بايد اين روايات با روايات ديگري سازگار باشند و با صراحت آيات نيز
معارض نباشند.





اما اقوال صحابه، علماي عامه نسبت‏به اقوال صحابه نظر واحدي ندارند. بعضي مثل
ابن كثير به اجمال و بدون تفصيل، ضرورت رجوع به اقوال صحابه را پس از رجوع
به قرآن و سنت مطرح كرده‏اند. او مي‏گويد: وقتي در تفسير آيه‏اي، مطلبي در
قرآن و سنت رسول خدا
صلي
الله عليه وآله

نيافتيم، به اقوال صحابه رجوع مي‏كنيم زيرا آنان به قرآن آگاه‏ترند به
دليل آنكه قراين و شرايط آيات را مشاهده كرده و از فهم تام، علم صحيح و عمل
صالح برخوردار بودند.






بعضي تفصيل قايل شده، مي‏گويند: اگر اقوال صحابه نسبت‏به سبب نزول يا
مساله‏اي باشد كه اجتهادشان در آن دخالت نداشته باشد، رها كردن سخن آنان و
رجوع به ديگري جايز نيست زيرا آنان آنچه گفته‏اند از نبي‏اكرم‏
صلي
الله عليه وآله

شينده‏اند.





اين بيان تلويحا اشاره دارد به اينكه اگر راي صحابه زاييده اجتهادشان باشد،
پذيرش آن واجب نيست.






ذهبي در التفسير و المفسرون، به اين دو ديدگاه اشاره كرده، مي‏گويد:





بعضي پذيرش راي صحابه را واجب نمي‏دانند زيرا بر اين باورند كه آنان در
اجتهاد مثل ساير مجتهدان، ممكن است‏خطا كنند، اما بعضي ديگر مي‏گويند:
پذيرش آن واجب است زيرا اولا، اين احتمال وجود دارد كه آنچه گفته‏اند از
رسول خدا
صلي
الله عليه وآله

شنيده باشند. ثانيا، اگر اجتهاد و راي شخصي خودشان هم باشد، چون آنان اهل
زبان قرآن بوده و از بركت هم‏نشيني پيامبر
صلي
الله عليه وآله

برخوردار شده و به اخلاق او تخلق يافته بودند و در زمان نزول آيات، قراين و
شرايط آيات را مشاهده مي‏كردند، پس اجتهاد آن‏ها نزديك‏تر به صحت است.
بنابراين، پذيرش راي آن‏ها واجب مي‏باشد. (14) به اعتقاد علماي شيعه، اقوال
صحابه و تابعان، اصالتا اعتباري ندارد و اعتبار قول آن‏ها درگرو آن است كه
كاشف از قول معصوم عليهم‏السلام باشد. پس اگر قول آنها به معصوم منتهي
نگردد و يا مفيد يقين نباشد مثل خبر واحد، در تفسير نقش تعيين كننده ندارد،
بلكه تنها ارزش مطالعه تاريخي را داراست.






نكته شايان توجه ديگر آن است كه معلم و مبين بودن پيامبر


صلي الله عليه وآله

و ائمه عليهم‏السلام را نبايد به معناي عدم اعتبار فهم ما از قرآن دانست،
بلكه بيانات آن بزرگواران گاهي جنبه تفسيري داشته و بيان معناي ظاهر آيات
است مانند روايات پيشين. اين دسته از روايات روش تفسير آنان را تعليم داده
و به مفسر توجه مي‏دهند كه چگونه مفاد ظاهري آيات را به دست آورد و با دقت
در آن‏ها، بايد روش فهم و تفسير آيات را بياموزد.






ولي گاهي بيانات آن بزرگواران بيان قيود و شرايطي است كه از آيات ديگر به دست
نمي آيد از آن جمله، توضيحات مربوط به آيات الاحكام و يا بيان معاني بطني
قرآن است كه در اين موارد، بايد همان بيانات را مورد نظر قرار داد و از آن
بهره برد.





در هر صورت، فهم ظواهر قرآن بر اساس قواعد محاوره عقلايي، در جاي خود محفوظ و
معتبر است.





3- در نطر گرفتن سازگاري تفسير آيات با يكديگر






در مقام فهم و برداشت از قرآن، ملاحظه مجموع آيات و در نظر داشتن سازگاري و
هماهنگي مدلول آن‏ها با يكديگر ضروري است. نبايد آيه يا آياتي از قرآن را
بدون ملاحظه سازگاريش با ساير آيات، بررسي كرد زيرا اولا، قرآن مجموعه
واحدي است كه هدف واحدي را دنبال مي‏كند. ثانيا، آيات آن به محكم، متشابه،
ناسخ و منسوخ، عام و خاص، مطلق و مقيد و ... تقسيم مي‏شوند. بنابراين، از
جمله لغزشگاه‏هاي خطرناك در تفسير و برداشت از قرآن آن است كه آيه‏اي با
قطع نظر از آيات ديگر، تفسير گردد كه نتيجه آن پيدايش مذاهب و عقايد
گوناگون و بعضا متقابل و متعارض خواهد بود. اسلام نيز در طول حياتش، از اين
سهل‏انگاري و مسامحه‏كاري رنج‏برده و زخم‏ها برداشته است. شهيد صدررحمه
الله در اين ارتباط مي‏فرمايد: «تفسير آيه به آيه قرآن جداي از ارتباط
مفهومي آن با آيات ديگر، موجب بروز تناقضات كلامي عديده‏اي در طول حيات
اسلام گرديده زيرا هر مفسر به يك آيه كه مؤيد مذهب اوست، جداي از آيات
ديگر، تمسك جسته و آن را دليل بر صحت عقيده خود دانسته است كه در نتيجه،
موجب بروز مذاهب كلامي مختلف مثل مذهب جبريه، مفوضه و مجسمه گرديده است.»





قاعده مذكور در ارتباط با همه آيات قرآن مطرح است، چه آياتي كه از سنن الهي
سخن مي‏گويند، چه آياتي كه از لقت‏بحث مي‏كنند و چه آيات احكام و يا آيات
تاريخي. اما حساسيت و اهميت اين قاعده نسبت‏به آيات معارف به دليل نقش
حياتي معارف در زندگي انسان و به دليل ظرافت، دقت و عمق آن‏ها، شديدتر است.
به عنوان نمونه، در آيات بسياري، خداي متعال به علم، قدرت، اراده، سمع،
بصر، حيات، تكلم و ديگر صفات جمالي توصيف شده و از صفات جلالي منزه دانسته
شده است. حضرت علي عليه‏السلام در نهج البلاغه، مي‏فرمايند: «من وصفه فقد
حده و من حده فقد عده و من عده فقد ابطل ازله‏» هر كه او را با صفتي توصيف
كند، او را محدود ساخته است و هر كس او رامحدود سازد، او را شماره كرده است
و هر كه او را شماره كند ازليت و تقدم او را بر همه چيز از بين برده است.






در نتيجه، بايد تمام آياتي را كه درباره صفات خداي متعال سخن مي‏گويند به
گونه‏اي تفسير نمود كه با حفظ هماهنگي و تعاضد و به دور از هر نقيصه‏اي چون
تركيب و حدوث، جميع صفات كمال را براي خداوند متعال اثبات كند مثلا، آيه
كريمه «قد احاط بكل شي‏ء علما» (طلاق:12) اشاره به علم مطلق الهي دارد. اين
علم بايد به گونه‏اي اثبات شود كه ملازم با حدوث و تغييري در ذات الهي
نباشد. اين مهم نيازمند آشنايي با مباحث كلامي و فلسفي مي‏باشد. آلوسي‏از
آن به علم كلامي ياد مي‏كند و در ضرورت‏آن، مي‏گويد:«فقدان‏آن مفسر را به
هلاكت مي‏اندازد.»





4- در نظر گرفتن مباني تفسير قرآن





مسائل متعددي وجود دارد كه هر گونه موضع‏گيري مثبت‏يا منفي و پذيرش يا عدم
پذيرش آن‏ها در تفسير آيات مؤثر واقع مي‏شود مانند: اعجاز قرآن، مطابق با
واقع بودن بيانات قرآني، جامعيت قرآن و مصونيت قرآن از تحريف. مفسر بايد
اين مسائل را به نحو صحيح و دقيق فراگيرد، در تفسير خود، آنها را مبنا قرار
دهد وبرداشت‏هاي تفسيري خود را با آن‏ها محك بزند. برداشتي كه لازمه آن عدم
اعجاز قرآن يا تحريف قرآن باشد، بي‏شك برداشتي نادرست است.






چنانچه ميزان گستردگي قلمرو قرآن كه در بحث جامعيت قرآن مطرح مي‏شود و
مطابقت‏بيانات قرآن با واقع، به مفسر نشان مي‏دهد كه آيات قرآن را چگونه
تفسير كند. به‏عنوان مثال، اينكه آيات ناظر به پديده‏هاي اين‏جهاني و زندگي
دنيوي انسان و نيز آيات ناظر به مسائل علمي را چگونه تفسير كند و چه
مفاهيمي از آن‏ها برداشت نمايد.





5- در نظر گرفتن قواعد علم اصول و منطق






همان‏گونه كه قبلا گفته شد، در قرآن كريم، آيات ناظر به يكديگرند. در مجموع
قرآن، آيات محكم و متشابه، عام و خاص، مطلق و مقيد، ناسخ و منسوخ، ظاهر و
صريح و... وجود دارد و مفاهيم و معاني قرآن كريم بعضي از منطوق لفظ و بعضي
از مفهوم آن به‏دست مي‏آيد.





براي تطبيق و مقايسه صحيح اين آيات، بايد ويژگي هريك را بشناسيم، چگونگي
ارائه و مقايسه آن‏ها با يكديگر را بيابيم و ضابطه تقدم و تاخر هر يك و نوع
تاثيري را كه هر يك بر ديگري مي‏گذارد، به‏دست آوريم. بخشي از علم اصول
متكفل بحث درباره اين امور مي‏باشد. بنابراين، بر مفسر قرآن لازم است كه با
اين ضوابط و قواعد آشنا باشد تا توانايي برداشت و فهم صحيح از آيات را پيدا
نمايد، چنانچه وجود براهين عقلي و مجادلات كلامي در خلال آيات قرآن آشنايي
و تسلط بر علم منطق و قواعد منطقي را به منظور كشف مدلول آيات لازم دارد.
قاعده جري و اطباق در آيات اگرچه در نظر داشتن شان نزول آيات هنگام برداشت
از قرآن نكته‏اي ضروري است. اما اين بدان معنا نيست كه مدلول و معناي آيه
را در چهارچوب آن منحصر سازيم زيرا در عين اينكه قرآن كلامي است كه در
زمان و شرايط خاص و به ملاحظه حوادثي مشخص نازل شده، اما همان‏گونه كه قبلا
بيان شد، اين كتاب حياتي جاويد رسالتي جهاني برعهده دارد. بنابراين،
نمي‏توان معاني آن را به زمان نزول محصور كرد، بلكه بايد به زمان‏ها و
مكان‏هاي ديگر گسترش داد زيرا قرآن مانند امثال، اختصاص به مورد خود
ندارد، بلكه بر هر مصداقي كه با مورد نزول از حيث ملاك متحد باشد، جريان
مي‏يابد.





در اين‏باره ، مرحوم علامه طباطبائي مي‏فرمايد: «اگر در شان نزول آيات،
رواياتي آمده است، نبايد حكم آيه را مخصوص آن واقعه بدانيم تا پس از انقضاي
واقعه و از بين رفتن آن حكم، آيه نيز ساقط شود زيرا بيان آيه عام است و
علت آن را مطلق مي‏كند. پس اگر در حق افرادي از مؤمنان مدحي مي‏كند و يا
نسبت‏به غير مؤمنان مذمتي مي‏نمايد، مدح و ذم خود را به صفاتي از آن‏ها
تعليل كرده و نبايد حكم را منحصر به آن‏ها دانست، بلكه هر كه داراي آن
اوصاف باشد مشمول حكم آيه مي‏گردد.»






از اين ويژگي آيات يعني قابليت انطباق بر مصاديق متعدد در همه زمان‏ها و
مكان‏ها به «جري و اطباق‏» تعبير مي‏شود. البته اين تعبير - همان‏گونه كه
مرحوم علامه طباطبائي مي‏گويند - متخذ از بيانات معصومان است عليهم‏السلام
«جري اصطلاحي است كه از كلمات ائمه اهل‏البيت عليهم‏السلام گرفته شده است
مثلا، در تفسير عياشي از فضيل بن سيار روايت‏شده كه گفت: من از امام
باقرعليه‏السلام درباره اين روايت پرسيدم كه فرموده‏اند: هيچ آيه‏اي در
قرآن نيست، مگر اينكه ظاهري دارد و باطني، فرمود: ظاهر قرآن تنزيل آن و
باطنش تاويل آن است. بعضي از تاويل‏هاي آن گذشته وبعضي هنوز نيامده است. هر
وقت چيزي از آن تاويل‏ها آمد، مصداقي از آن است.»





از اين‏جا، روشن مي‏گردد كه آنچه در بعضي از روايات به‏عنوان تفسير آيه آمده
و آيه را بر معناي شخصي يا اشخاصي منطبق ساخته است، از باب جري و اطباق و
بيان مصداق است، نه از باب انحصار.






6- تعارض قواعد





تعارض، تقابل و تنافي ادله است، به شكلي كه يكي بر اثبات موضوعي دلالت نمايد
و ديگري بر نفي آن، و جمع بين آن‏ها ممكن نباشد.پس اگر مغايرت بين ادله به
گونه‏اي باشد كه جمع آن‏ها ممكن باشد، ديگر به آن تعارض نمي‏گويند مثلا،
در تفسير آيه كريمه «اهدنا الصراط المستقيم‏» آمده كه مراد از آن قرآن،
اسلام، طريق عبوديت و اطاعت‏خدا و رسول او


صلي الله عليه وآله
‏است.
اين معاني مغايرتي با هم ندارند زيرا اسلام همان طريق قرآن و هر دو همان
عبوديت و هرسه همان اطاعت از خدا و رسول الله‏
صلي
الله عليه وآله

است. چنانچه قواعد مذكور با هم تعارض داشته باشند، از سه فرض خارج نيستند:
يا هر دو قطعي‏اند يا يكي قطعي و ديگري ظني است. فرض اول هيچ‏گاه مصداق
خارجي نمي‏يابد يعني، موردي پيدا نمي‏شود كه دو دليل قطعي با هم تعارض
پيدا نمايند زيرا دو دليل قطعي متعارض، هر يك مدعي است كه به‏طور قطع و
يقين، از واقع خبر مي‏دهد، در حالي كه در متن واقع، تنها يكي از دو متعارض
امكان تحقق دارد زيرا تحقق هر دو مستلزم اجتماع نقتضين يا ضدين است كه به
بداهت عقل باطل است. پس هيچ‏گاه اجتماع دو دليل متعارض قطعي ممكن نيست،
بلكه قطعا يكي كاذب است.






در فرض دوم، دليل ظن كنار گذاشته مي‏شود و دليل قطعي اخذ مي‏گردد.و در فرض
سوم، بايد ديد مرحجات كدام بيش‏تر است. (در علم اصول، توضيحات لازم در اين
باب آمده است.) در صورت رجحان يافتن هر يك، نتيجه آن تنها ترجيح مقتضاي آن
است، به تعين يافتن مدلول آن.







ضابطه كلي تفسير






در مقام فهم و برداشت از قرآن، در صورتي كه آيه معنا و مفهوم بين و صريحي
داشته باشد، آن‏را اخذ مي‏نماييم مثل آيه كريمه «اقيموا الصلاة و آتو
الزكاة‏» (بقره:43) نماز را به پا داريد و زكات بپردازيد.يا آيه كريمه
«ولاتقربوا الزنا» (اسراء:32) به زنا نزديك نشويد.





چنانچه مفهوم آيه ظاهر باشد، نه صريح، اگر دليل قطعي (چه عقلي و چه نقلي
متواتر) بر آن معنا دلالت نمايد، اخذ آن واجب است و اگر دليل قطعي منافي با
آن باشد، ظاهر آيه را تاويل مي‏ناييم.






اما اگر دليل ظني مطابق و موافق با ظاهر آيه بود (چه دليل عقلي و چه نقل
واحد) - هرچند خبر صحيح باشد - تنها موجب ترجيح معناي ظاهر گرديده، اما سبب
تعين آن نيست، «اگرچه در فقه، اخذ به خبر واحد لازم و عمل بر اساس آن واجب
است، اما در تفسير چنين نيست.» (15) اگر با ظاهر آيه مخالف باشد، دليل ظني
كنار گذاشته مي‏شود.





اما آيات متشابه قرآن بايد به محكمات ارجاع داده شوند و تفسير گردند زيرا
متشابه آيه‏اي است كه استقلال در اقاده مدلول خود نداشته باشد و به واسطه
رد به سوي محكمات روشن خواهد شد، نه اينكه هيچ راهي براي فهم مدلول آن در
دست‏رس نباشد. (16)


پاورقي



1- « كتاب انزلناه اليك مبارك ليدبروا آياته و ليتدكر اولواالالباب‏» (ص:29)



2-«وان كنتم في ريب مما نزلنا علي عيدنا فاتوا بسورة من مثله و ادعوا شهداءكم من دون الله ان كنتم صادقين‏» (بقره:23)



3- جلال الدين سيوطي، الاتقان، ج 2، ص 128



4- علم بديع هرچند به جنبه‏هاي زيباسازي ظاهري آيات نظر دارد، ولي آگاهي از آن سبب مي‏شود تا مفسر در فهم آيات، به توجيه‏تراشي مبتلا نشود و بداند كه گاهي اختلاف در تعابير ممكن است‏براي زيباسازي جنبه لفظي آيات باشد و از سوي ديگر، بدون دليل، تفاوت‏ها و تغيير لحن‏ها و بيان‏ها را حمل بر تفنن در عبارت نكند.



5- جلال الدين سيوطي، همان، ج 2، ص 128



6- محمدحسين بهشتي، روش برداشت از قرآن، نشر هادي، ص 15



7- سيد محمدحسين طباطبائي، قرآن در اسلام، ص 32



8- جلال الدين سيوطي، همان ، ج 2، ص‏1197



9- الشيخ خالد عبداالرحمن العك، اصول التفسير و قواعده، ص 32



10- محمدحسين ذهبي، التفسير و المفسرون، ج 1، ص‏47



11- الشيخ خالد عبدالرحمن العك،همان ص 32



12- جلال الدين سيوطي، همان، ج 2، ص 192



13- محمدحسين بهشتي، همان، ص 35/ سيدمحمد حسين طباطبايي، همان، ص 101 تفسيرابن كثير، ج 1، ص‏3



14- مقدمه ابن‏الصلاح، ص 24 به نقل از كامل موسي، كيف نفهم القرآن، ص 194-195



15- سيد محمدحسين طباطبايي، همان، ص 101،/ محمدحسين بهشتي، همان ص 38



16- محمدحسين طباطبايي، همان، ص 52