بازگشت

تجربه دينى(2)


دانستيم كه -برخلاف نوشته مقاله ((ناخدا))- هيچ پيامبرى معجزه را دليل بر وجود خدا ندانسته, بلكه معجزه دليل است بر اين كه آورنده آن, فرستاده همان خدايى است كه مردم, وجود او را در اعماق دل باور دارند.

در اينجا اضافه مى كنيم كه اگر پيامبر بخواهد معجزه را دليل بر وجود خدا قرار دهد, مستلزم دور محال است چرا كه اثبات نبوت, توقف دارد بر اثبات وجود خدا و اثبات وجود خدا توقف دارد بر اثبات نبوت.

يا بايد وجود خدا را مسلم بدانيم و براساس آن -از راه معجزه- نبوت را ثابت كنيم, يا بايد نبوت پيامبر را مسلم تلقى كنيم و از راه معجزه خدا را ثابت كنيم. اولى درست است و دومى مستلزم دور محال است كه هيچ عاقلى آن را نمى پذيرد زيرا تا وجود خدا مسلم نباشد, وجود نبوت, مسلم نيست. از آن طرف, تا وجود نبوت, مسلم نباشد, وجود خدا مسلم نيست. بنابراين, تسلم هر يك توقف دارد بر تسلم ديگرى.

اكنون مى خواهيم بگوييم: وجود خدا براهين بسيار دارد و نيازى به اين كه از راه نبوت, به آن پى ببريم, نيست.

براى براهين خداشناسى تقسيمات گوناگونى وجود دارد. در اينجا به برخى از تقسيمات اشاره مى كنيم:



الف : تقسيم به اعتبار سالك و مسلك و...

در هر برهانى چهار چيز مطرح است: سالك, مسلك, مسلوك منه و مسلوك اليه. گاهى اين چهار, باهم اتحاد پيدا مى كنند. مانند برهان يا براهين صديقين و گاهى اين چهار, از هم جدا مى شوند. مانند برهان حركت و برهان حدوث و برهان نظم و گاهى سالك و مسلك و مسلوك منه يكى مى شود. مانند برهان يا براهين نفس.

برهان نفس از براهين بسيار مهم است. براى هر انسانى از طريق نفس خودش راهى به سوى خداست. به همين جهت است كه گفته اند:

((الطرق الى الله بعدد إنفس الخلائق)).

((راهها به سوى خداوند به شمار نفوس آفريدگان است)).

تازه اگر مطالعه در اسرار آفرينش موجودات ديگر جهان را هم به ليست مطالعه درون بيفزاييم, خواهيم ديد كه همانگونه كه نفوس خلايق و موجودات ديگر, بيكرانند, راههاى خداشناسى هم حد و حصرى ندارد 1 به قول سعدى:

برگ درختان سبز در نظر هوشيار

هر ورقش دفترى است, معرفت كردگار

چه ساده دلى و بى خبرى است كه كسى خيال كند كه برهان وجود خدا منحصر است در معجزه انبيا!



ب : تقسيم به اعتبار پيشينى و پسينى

برخى از براهين, مقدم بر تجربه است. اينگونه براهين را پيشينى يا وجود شناختى مى گويند. در جهان غرب, آنسلم و اسپينوزا و دكارت, برهان وجود شناختى مطرح كردند. برهان وجودى آنسلم, توسط يكى از معاصران غربى وى به نام گونيلون مورد نقد قرار گرفت.

سرانجام كانت به جنگ آن برهان رفت و با اعلام ناكارآمدى عقل نظرى, براى اثبات خدا به عقل عملى روى آورد و به طرح برهان اخلاقى پرداخت. در عصر حاضر, پلاتينخا به دفاع از برهان وجودى آنسلم پرداخته است.

در جهان اسلام, شيخ الرئيس و صدرالمتإلهين و علامه طباطبائى -هركدام به بيانى مخصوص- به اقامه برهان صديقين يا برهان وجودى پرداخته اند. مرحوم آشتيانى در تعليقه خود بر شرح منظومه سبزوارى, نوزده تقرير براى آن برشمرده است 2.

برخى ديگر از براهين, پسينى يا بعد از تجربه اند. به اين براهين, براهين جهان شناختى گفته مى شود.

در ليست براهين جهان شناختى, برهان وسط و طرف شيخ الرئيس -كه اصل آن, در مابعدالطبيعه ارسطوست- و برهان امكان و وجوب وى 3. و برهان نظم و برهان تجربه دينى ذكر شده است. البته بايد برهان حدوث متكلمان و برهان حركت ارسطويى و برهان نفس را هم بر اين ليست اضافه كرد.

براهين پسينى را هم تحت سه عنوان كلى جهان شناختى و غايت شناختى و تجربه دينى آورده اند. هرچند بهتر است گفته شود: چهار عنوان. يعنى روان شناختى هم بايد بر آن افزود. مگر اين كه روان شناختى را با جهان شناختى يكى كنيم كه اين هم كار حكيمانه اى نيست.

قصد ما از طرح اين بحث, ورود در براهين اثبات وجود خدا نيست. اگر بخواهيم به تفصيل وارد بحث درباره اين براهين بشويم, مثنوى هفتاد من كاغذ شود 4. همين اندازه مى خواستيم به نويسنده مقاله ((ناخدا)) و امثال وى -اگر امثالى داشته باشد- تفهيم كنيم كه راه اثبات وجود خدا نه آن است كه وى در خيال خامش پرورانيده است. راهها بسيار, بلكه بى شمار است.

از آنجا كه در عصر ما فلاسفه دين, توجهى عميق به تجربه دينى كرده اند, مى خواهيم در اين مقال, مرورى داشته باشيم بر سخنان آنها.

آنگاه با مرورى بر مضامين روايى و قرآنى, به سابقه دينى آن بپردازيم. باشد كه از اين رهگذر, آنهايى را كه به خاطر سخنان ضد و نقيض غربيها به حيرت افتاده اند, رهنمون باشيم.



تمايز تجربه دينى از ساير تجارب

تجربه هايى وجود دارد كه با تجربه دينى مرتبط است. مانند تجربه اخلاقى و تجربه استحسانى يا زيبايى شناختى و تجربه دنيامدارى(يا سكولاريسم).



تجربه دينى و تجربه اخلاقى

بسيارند كسانى كه تجربه دينى و تجربه اخلاقى را يكى دانسته اند. ولى بايد توجه داشته باشيم كه تجربه دينى ريشه در ميل به نيايش و پرستش دارد حال آن كه تجربه اخلاقى ريشه در ميل به نيكى دارد. ديوئى مى گويد:

((رهيافت دينى چيزى را مشخص مى سازد كه مستلزم تصور رهيافتى كلى است. اما اين رهيافت جامع, بسيار گسترده تر از آن چيزى است كه مدلول رهيافت اخلاقى در معناى معمول است)) 5.

ويليام جيمز معتقد است كه:

((اخلاق, سلطه عالم را مى پذيرد, ولى مذهب بدان خوشآمد مى گويد. مذهب, يك تفويض صرف رواقى به عالم نيست, بلكه محبت بدان است. اخلاق, مستلزم فرمان بردارى است, ولى مذهب, تعهداتى اختيارى را ايجاب مى كند)) 6.

البته هر محبتى, مسلتزم فرمان بردارى است, ولى هر فرمان بردارىاى, مستلزم محبت نيست. اخلاق رواقى, اخلاق زمختى بود كه از شور و حرارت و عشق تهى بود. يكى مى گويد:

در كف شير نر خونخواره اى

غير تسليم و رضا كو چاره اى؟

ديگرى مى گويد:

گر بركنم دل از تو بردارم از تو مهر

اين مهر بر كه افكنم اين دل كجا برم؟

يكى تسليم و رضا را از سر مهر و محبت و عشق, مى خواهد و ديگرى تسليم و رضا را از سر ناچارى و اضطرار مى جويد. ميان اين دو مرحله, ((تفاوت از زمين تا آسمان است)).

دل انسان, طالب محبوب و معشوق است. هر چيزى و هر كسى نمى تواند محبوب و معشوق انسان آگاه و زنده دل باشد. اگر انسان, قدر خود را بداند به هر محبوب و معشوقى دل نمى بندد.

سرم به دنيا و عقبى فرو نمىآيد

تبارك الله از اين فتنه ها كه در سر ماست

دين از مقوله محبت است. ابوعبيده حذإ مى گويد: بر امام باقر(ع) وارد شدم و عرض كردم: پدرم به قربانت. گاهى شيطان با من خلوت مى كند و نفسم به پليدى مى گرايد. آنگاه به ياد محبتى كه به شما دارم و اين كه دل از غير شما بر كنده ام, مى افتم و نفسم به پاكى مى گرايد.

فرمود:

((يا زياد ويحك و ما الدين الا الحب إلا ترى الى قول الله تعالى: (ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله) 7.

((اى زياد, خوشا به حالت. دين جز محبت نيست. مگر به كلام خدا نمى نگرى كه مى فرمايد: (ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله) 8. ((بگو اى پيامبر, اگر خدا را دوست مى داريد, مرا تبعيت كنيد, تا خدا دوستتان بدارد)).

و نيز در كلام امام باقر و امام صادق (عليهماالسلام) آمده است كه:

((هل الدين الا الحب))؟ 9. ((آيا دين, غير از محبت است؟)).

معلوم است كه محبت بايد طرفينى باشد.

چه خوش بى مهربانى از دوسر بى

ز يك سر مهربانى دردسر بى

قرآن كريم, تعبير (يحبهم و يحبونه) 10 دارد. در اين سخن وحيانى, نظر به گروهى است كه هم خداوند آنها را دوست مى دارد و هم آنها خداوند را. طبيعى است كه محبت به خدا مستلزم محبت همه مخلوقات خداست, از حيث اين كه مخلوق اويند و نه از حيثى ديگر. آرى:

به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست

عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست

نه فلك راست مسلم نه ملك را حاصل

آنچه در سر سويداى بنىآدم از اوست

به حلاوت بخورم زهر كه شاهد ساقى است

به ارادت بكشم درد كه درمان هم از اوست

پادشاهى و گدايى بر ما يكسان است

كه بدين در همه را پشت عبادت خم از اوست

سعديا سيل فناگر بكند خانه عمر

دل قوى دار كه بنياد بقا محكم از اوست

كسى كه خدا را دوست دارد, بندگان خدا و اهل ايمان را دوست مى دارد. طبعا آنهايى را كه گوهر تقوا و رهبر اهل ايمانند, بيشتر از همه دوست دارد و اگر دوست ندارد, كارش مشكل است. گروهى به پيامبر خدا(ص) عرض كردند: ما خدا و رسولش را دوست داريم. پيامبر خشمگين شد و فرمود:

((احبوا الله لما يغذوكم به من نعمه و احبونى بحب ربى و احبوا اهل بيتى بحبى فوالذى نفسى بيده لو ان رجلا صفن بين الركن والمقام صائما و راكعا و ساجدا ثم لقى الله عزوجل غير محب لاهل بيتى لم ينفعه ذلك)) 11.

((خدا را دوست بداريد, به خاطر نعمتى كه به شما داده و مرا دوست بداريد, به خاطر محبت پروردگارم و اهل بيتم را دوست بداريد, به خاطر محبت من. به خدايى كه جان من در دست قدرت اوست, اگر مردى ميان ركن ومقام, همواره به روزه و ركوع و سجود, مشغول باشد و خدا را بدون دوستى خاندانم ديدار كند, برايش سودى ندارد))



تجربه دينى و تجربه استحسانى

دين و هنر, با يكديگر ارتباط دارند, ولى عين يكديگر نيستند. هنر ريشه در ميل به زيبايى دارد, ولى دين -چنانكه گفتيم- ريشه در ميل به نيايش و پرستش دارد. ميل به زيبايى مستلزم ميل به نيايش نيست, ولى ميل به نيايش, ميل به زيبايى هم هست و صد البته كه زيبايى مطلق.

اشلاير ماخر معتقد است كه: ((علم, وجود اشيإ است در انسان 12 هنر, وجود انسان است در اشيإ ولى هم هنر و هم علم, به وجود كلى تمامى اشيا در لايتناهى وابسته اند. يا به عبارت ديگر: علم نظرى است هنر, عملى و مذهب, شهودى)) 13.

كى يركگارد بر اين باور بود كه : ((ابعاد زيبايى, اخلاقى و دينى سه گستره يا مرحله از حيات هستند. گستره زيبايى همان محدوده احساس است اخلاقى, محدوده تصميم است و مذهبى, محدوده انگيزش است)) 14.

مى توان گفت: كسى كه بر گستره مذهبى تكيه دارد, بر گستره زيبايى و اخلاقى نيز حاكم است. هر ديندارى, اخلاقى و هنرمند است ولى هر اخلاقى و هنرمندى, ديندار نيست. به قول 2معروف, هر گردويى گرد است ولى هر گردى, گردو نيست. به نظر اتو: ((تجربه استحسانى يك احساس از تعالى است تجربه دينى, يك وقوف به تقدس و تعالى -يك تجربه مينوى- است)) 15.



تجربه دينى و سكولاريسم

ممكن است برخى از انسانها غير دينى يا انسان مدار محض باشند. اگر چنين انسانهايى پيدا شوند, به دو دليل است: يكى اين كه قادر به ديدن امر متعالى نيستند, ديگرى اين كه نمى خواهند به آن تن دهند 16.

قطعا اينگونه افراد, حالات مختلف پيدا مى كنند. اينان در موقع گرفتارى و پريشانى به ياد خدا مى افتند و خود را در پناه او قرار مى دهند و از انسان مدارى به خدامدارى روى مىآورند. اما در حالت رفاه و خوشى و آسايش, از خدامدارى رويكرد, انسان مدارى خواهند داشت.

در قرآن كريم, نمونه هاى متعددى از دوگانگى انسان در حالات مختلف داريم.

در آيه اى مى فرمايد:

(فاذا ركبوا فى الفلك دعو الله مخلصين له الدين فلما نجاهم الى البر اذاهم يشركون) 17.

((هنگامى كه در كشتى سوار مى شوند, خدا را درحالى كه دين را براى او خالص كرده اند, مى خوانند و همين كه آنها را از موج دريا نجات دهد و به خشكى برساند, مشرك مى شوند)).

البته نمى گويد: منكر مى شوند, بلكه مى گويد: مشرك مى شوند و اين, نشان مى دهد كه خطر بزرگ انسان, شرك است نه انكار. انسان سكولار, انسانى است كه عوامل و اسباب دنيوى را در رديف خدا قرار مى دهد و بنابراين, لشكر سكولارها, لشكرى انبوه است چرا كه كم نيستند انسانهايى كه شرك اسباب دارند. به قول شاعر:

اياك نعبد بر زبان

دل در خيال اين و آن

كفر است اگر گويى يكى

شرك است اگر گويى دو تا

و به قول شاعر ديگر:

روى به محراب نمودن چه سود

دل به خراباتيان طراز

ايزد ما وسوسه عاشقى

از تو پذيرد نپذيرد نماز

در موردى ديگر, قرآن پس از طرح داستان غرور و استكبار فرعون و ادعاى الوهيت و ربوبيت, از طرف وى مى فرمايد:

(حتى اذا إدركه الغرق قال آمنت انه لا اله الا الذى آمنت به بنوا اسرائيل) 18.

((همين كه گرفتار غرق شد, گفت: به خدايى ايمان آوردم كه بنى اسرائيل به او ايمان آورده اند)).

((او در حال خوشى خودمحوى داشت و مردم را مجبور مى كرد كه به ربوبيت او اعتراف كنند.

موسى را تهديد مى كرد كه اگر به الوهيت او تسليم نشود, به زندانش مى افكند 19. ولى همين كه گرفتار شد, سر تسليم فرود آورد)).

نمونه ديگر, قوم يونس است. آنها در برابر يونس به راه و رسم سكولار گراييدند و دنيا را بر خدا و آخرت, ترجيح دادند و يونس را آزرده خاطر كردند. يونس به آنها وعده عذاب و هلاك داد و خود از ميان آنها خارج گرديد. ولى هنگامى كه آثار عذاب و هلاك ظاهر شد, به خود آمدند و توبه كردند و مشمول عفو قرار گرفتند.

قرآن در اين باره مى فرمايد:

(فلولا كانت قريه آمنت فنفعها ايمانها الا قوم يونس لما آمنوا كشفنا عنهم عذاب الخزى فى الحيوه الدنيا و متعناهم الى حين) 20.

((چرا نبود قريه اى كه ايمان آورد و ايمانش برايش سودمند افتد, مگر قوم يونس كه چون ايمان آوردند, عذاب خوارى را در زندگى دنيا از آنها برداشتيم و آنها را تا زمانى معين, برخوردار از نعمتها ساختيم)).

انسان معاصر, غرور خاصى پيدا كرده است. او كه توانسته بر بخش بسيار كوچكى از اسرار هستى اطلاع يابد و از اين طريق, دست به كارهاى حيرت انگيزى بزند كه براى بشريت, بى سابقه بوده است, گرفتار خود بزرگ بينى شده و به جاى خدامحورى, به فكر انسان محورى افتاده است.

اما اين انسان محورى تنها چيزى كه برايش به ارمغان آورده, شرك است نه انكار. آنهم در حالت خوشى و لذت, نه در حالت ناخوشى و رنج و الم.

وانگهى پديده سكولاريزم مخصوص طبقه خاصى است, نه توده مردم آنهايى كه طبق آداب و سنن دينى, ارتباطشان را با مساجد و معابد قطع نكرده اند, از انسان محورى و دنيامحورى و علم محورى و به طور كلى از محور قراردادن تمام اسباب مادى و غير مادى گريزانند و فقط رويكرد خدامحورى دارند.

به همين جهت است كه كيسلر مى گويد:

((در واقعيت بالفعل -و عملا- تعداد بسيار كمى به وضعيت دنيامدارى و سكولاريته كامل چنگ زده اند. بيشتر تجربه هاى دنيامدارانه, هنوز شبه مذهبى هستند. تيليخ معتقد است كه همه انسانها يك تعبد نهائى دارند. حتى ملحدين واجد يك مركزيت از شخصيتشان و يك محور متحد كننده عنايت هستند... انسان عصر جديد باب وجود تمام دنيامداريش خودش را كاملا از دين جدا نساخته است... انسان سكولار و دنيامدار نمى تواند خودش را از اسطوره هاى نيمه مذهبى مشخص, مبرا سازد. احساس غربت عريانگرى براى ادن, آرزوى كمونيسم براى عصر طلايى و تلاش زيبايى مدارانه براى فرار از عصر جديد, از طريق رمان يا نمايشنامه, تماما ناظر به ميراث مذهبى خدشه ناپذير انسان است)) 21.

و نيز مى گويد:

((آنچه كه هم از ناحيه معتقدين و هم غير معتقدين, قابل استدلال است, اين است كه نوع انسانى به عنوان نوع, به نحو غير قابل تغييرى دينى است. حتى فرويد ابراز داشته است كه آنچه اشلايرماخر, دينى مى نامد, يعنى احساس وابستگى جهانى, در حقيقت, تجربه اى كلى است.

اگزيستانسياليست هاى ادبى همچون كافكا و بوكت هم اشتياق انسان جديد را به خداوند, منعكس مى سازند. كتاب بوكت, به نام (انتظار براى خدا) منعكس شده اين عبارت هايدگر, (انتظارى براى خدا) است. حتى معرفى سارتر از طرح بنيادين انسانى كه مى خواهد خود خدا باشد, نيز اشاره اى روشن تر به ويژگى ذاتى دينى انسان است. انسان بودن, يعنى به سمت خدا بودن, قدم برداشتن... والتر كافمن همين نقطه نظر را حتى دراماتيك تر با اين ادعا تكرار مى كند كه انسان, ميمونى است كه مى خواهد خدا باشد)) 22.

مشكلى نيست. انسان مى خواهد خداگونه باشد. موجود متناهى نامتناهى نمى شود. ولى مى تواند تخلق به اخلاق او پيدا كند. انسان, مثل خدا نمى شود ولى مثل خدا مى شود. قرآن كريم, از خداوند, نفى مثل كرده و فرموده است: (ليس كمثله شى) 23. ولى براى او اثبات مثل(نمونه) كرده و فرموده است: (و لله المثل الاعلى) 24. چه موجودى براى خداگونه شدن, شايسته تر از انسان است؟

در برخى از احاديث آمده است كه: ((ليتخلقوا بإخلاق خالقهم)) 25. يعنى آنها مى خواهند به اخلاق خدايى, تخلق پيدا كنند. اگر منظور اگزيستانسياليسم همين است, حق است و اگر منظور, خدا شدن يا مثل خدا شدن است, نتيجه اى جز هلاك ندارد.

پاورقي



1 گفته اند: امام فخر رازى, براهين توحيد -نه براهين اثبات وجود خدا - را به هزار برهان رسانده است (تعليقه ميرزا مهدى آشتيانى بر شرح منظومه سبزوارى صفحه 503.

2 ص 488 به بعد.

3 خود شيخ, برهان امكان و وجوب را برهانى پيشينى و صديقينى مى داند و انصاف, همين است(رجوع شود به آخرين فصل نمط چهارم اشارات.

4 رجوع شود به مجله تخصصى كلام اسلامى, سلسله مقالات حق و باطل, شماره 33 به بعد.

5 فلسفه دين از نورمن, ال, گيسلر,ترجمه حميدرضا آيه اللهى, ج1, ص 23.

6 همان, ص 28.

7 بحارالانوار: ج27, ص 94.

8 آل عمران: 29.

9 بحارالانوار: ج27, ص 95.

10 المائده: 59.

11 بحارالانوار: ج27 , ص 105.

12 اين شعر را تداعى مى كند:

هر آنكو ز دانش رد توشه اىجهانى است بنشسته در گوشه اى 13 فلسفه دين(پيشين ص 27.

14 همان, ص 28.

15 همان, ص 29.

16 همان, ص 32 و 33.

17 عنكبوت: 66.

18 يونس: 92.

19 الشعرإ: 29.

20 يونس: 99.

21 فلسفه دين(پيشين ص 33.

22 همان, 33 و 34.

23 شورى: 9.

24 نحل: 63.

25 بحارالانوار: ج71, ص 423.