بازگشت

كيفر فراموشي قرآن


ابوالقاسم علي بن حسين موسوي (355 - 436 ق) ملقّب به "مرتضي"، " شريف" و "علم الهدي" از چهره هاي علمي و ادبي تشّيع است كه در بغداد پس از درگذشت شيخ مفيد در سال 413 ق . تا گاهِ وفاتش، رياست سادات علوي و پيشوايي شيعيان را به عهده داشته است (1). وي كتابهاي بسياري دارد(2)؛ از جملة آن كتابها يكي غرر الفوائد و درر القلائد است كه آن را بيشتر به نام امالي مي شناسند . اين كتاب كه دستاورد سخنرانيهاي اين دانشمند علوي بلند آوازه در انجمنهاي علمي و ادبي بغداد است ، بهترين يادگاري است از عصر طلوع خرد گرايي در تاريخ انديشة اسلامي . اين كتاب هر چند در مقايسه با تفاسير قرآن مجيد ، حجمي كوچك دارد ، ولي در نهايت دلكشي و محبوبيّت ، تفسير كلامي و عقيدتي را به پژوهشهاي لغوي ، تاريخي و ادبي پيوند ميزند و براي مطالعة تلاشهاي تفسيري خرد گرايان(شيعيان و معتزليان)در آن روزگار دريچة مطمئني در برابر ديدگان پژوهنده ميگشايد .

شريف مرتضي احاديثي را كه دانشمندان در تأويل آنها با يكديگر همسخن نيستند ، برگزيده و با همان روشي كه به تأويل آيات پرداخته، در تفسير و تأويل آنها كوشيده و عقيدة همفكران عدلي مذهب خويش را روشن ساخته است . او در اين عرصه به ويژه با ابن قتيبه ، قاسم بن سلاّم و ابن انباري به مناقشه مي پردازد، ولي او در اين مناقشهها صميمي و داراي عفّت گفتار است .

بخشي از مجلس نخستين امالي به تأويل يك حديث اختصاص دارد كه ترجمه آن را براي خوانندگان گرامي ميآوريم:

از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم روايت كرده اند كه فرمود: "مَن تَعَلَّمَ القُرآنَ ثُمَّ نَسِيَه لَقُي اللهُ - تَعَالَي - وَ هُوَ اَجذَم(3)؛ يعني: هر كس قرآن را فرا گيرد و سپس آن را فراموش كند، بريده دست خداوند بلند مرتبه را ديدار خواهد كرد".

ابوعبيده مسلم بن سلاّم ، در كتاب غريب الحديث خود در مقام تفسير اين عبارت گفته : "اجزم" به معناي (بريده دست) است. وي سخن متلمّس را گواه عقيدة خويش گرفته است:

و ما كنت إلاّ مثل قاطع كفّه بكفٍ له اخري فاصبح اجذما

يعني : "من تنها و تنها بسان كسي بودم كه دست خويش را با دست ديگرش بريده و در نتيجه اجذم (بريده دست)شده است .

عبدالله بن مسلم بن قتيبه ، ابو عبيد را در تفسيرش از اين حديث خطاكار دانسته و گفته: اجزم هر چند به معناي بريده دست است، ولي اين معنا با اينجا نمي سازد؛ زيرا يقيناً كيفرهاي خداوند متناسب با گناهان و به اندازة آنهاست و دست در فراموشي قرآن دخالتي ندارد. بنابراين چگونه آن را در اين كار كيفر دهند! وي سخن خداوند بلند مرتبه را كه مي فرمايد: "اَلَّذِينَ يَأكُلُونَ الرِّبَا لاَ يَقُومُونَ إِلاَّ كَمَا يَقُوم الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيطَان مِنَ المَسَّ (4) بقره/275 ، گواه گرفته و گمان برده تأويل آيه اين است كه ربا را چون بخورند در شكمشان سنگيني شود و در اندرون آنان اقرون گردد و در نتيجه برخاستن آنان به سان كساني باشد كه به افسون شيطان ديوانه شده و به هنگام برخاستن ، افتان و خيزاناند و تعادل ندارند . او همچنين روايتي از پيامبر صلي الله عليه و آله را گواه آورده كه فرمود: "رأيت ليلة أسري بي قوماً تقرض شفاههم ، و كلما قرضت وفت . [فقلت : يا جبرئيل من هولاء؟] فقال لي جبريل : هؤلاء خطباء امّتك ، تقرض شفاهم لأنهم يقولون ما لا يفعلون ؛يعني:در شبي كه مرا سير ميدادند( شب اسراء ) گروهي ديدم كه لبانشان را ميبريدند و هر چه ميبريدند باز به جايش لب ميروييد . [پس گفتم : اي جبريئل ، اينان كيستند؟]جبرئيل به من گفت كه اينان خطيبان امّت تواند . چون سخناني ميگويند كه خود بدان عمل نميكنند ، لبانشان را مي بُرند" ابن قتيبه [سرانجام ]گويد: واژة "اجزم"در روايت تنها و تنها به معناي " مجذوم" (جذامي)است و چون جُذام (خوره)اندامهاي انسان را بريده و جدا ميسازد ، رواست كه جُذامي را "اجذم" بنامند و جَذم به همان معناي بريدن است .

شريف مرتضي- كه خداوند از او خشنود باد- گويد:هر دو تن بر خطا رفته و از راه درست بسيار دور افتاده اند؛ هر چند كه لغزش ابن قتيبه بيشتر و زشت تر است؛ زيرا وي براي اشتباه خود دليل آورده و دليل آوردنش، او را به لغزشهاي بسيار گرفتار ساخته است . ما اينك معناي حديث را روشن مي سازيم ، سپس دربارة نظر آن دو تن سخن خواهيم گفت .

اما معناي حديث ، براي كسي كه با شيوههاي سخن گفتن تازيان كمترين آشنايي داشته باشد ، آشكار است . تنها هدف پيامبر كه فرموده "چنين كسي بريده دست محشور مي گردد "، اين است كه خواسته در وصف آن كس مبالغه كند و بگويد : كمال وي از كَفَش ميرود و زيور و جمالي را كه بر اثر قرآن به دست آورده، از دست ميدهد و فراموش كننده قرآن را به "اجذم" (بريده دست)مانند ساختن ، تشبيهي نيكو و شگفت آور است؛ زيرا دست از اندامهاي ارجمندي است كه بسياري از كارها انجام نميپذيرد و به بسياري از سودها دست نمييابند، مگر به وسيلة آن . بنابراين كسي كه از دست بي بهره گردد ، كمالي را كه پيش از اين داشته از دست ميدهد و سودها و برخورداريهايي كه دست خود را ابزار رسيدن به آنها قرار ميداد ، از كَفَش ميرود .

حالت كسي كه قرآن را پس از به خاطر سپردن ، فراموش كرده و از دست داده اين چنين است؛ زيرا او از تن پوشي از زيبايي كه بر تن داشته و پاداشي كه سزاوار آن بوده ، بي بهره ميگردد . اين شيوة شناخته شدة تازيان در سخن گفتن است . آنان دربارة كسي كه يار و ياور خويش را از دست داده ميگويند: "فلان بعد فلان اجزع، و قدبقي بعده أجزم؛ يعني: فلاني پس از فلان كس بريده بيني است و پس از او بريده دست مانده است" . فرزدق در سوگ مالك بن مسمع گويد : تضعضع طودا وائلٍ بعد مالك و اصبح منها معطس العزِّ اجدعا

يعني: دو كوه بلند وائل پس از مالك فرو پاشيد و با خاك يكسان شد و بر اثر آن بيني عزّت بريده گشت.

شاعر[ در اين بيت] تنها همان معنايي را در نظر دارد كه ما ياد كرديم . تازيان گاه در پرده سخن مي گويند و مقاصد و معاني را با اشاره و رمز بيان ميكنند . بنابراين هر كس كه بخواهد به تفسير سخن آنان و تأويل گفتارشان دست يازد، تا هنگامي كه آن اشارتها را در نيابد و بي درنگ به مقصود آنان پي نبرد، بر خويشتن ستم كرده و از حدّ خود پا فراتر نهاده است .

اينك بر مي گرديم و دربارة گفتة آن دو تن سخن ميگوييم . امّا لغزش ابوعبيد از آنجاست كه مقصود را در حديث در نيافته و به كژراهه رفته است؛ و گرنه بي ترديد "اجذم" _ همان گونه كه او گفته_ به معناي "بريده دست " است ؛ ولي اين معنا با اينجا نمي سازد و اگر آن واژه را به اين معنا بگيرند، چيزي را نميرساند . شبههاي كه او را در اين تأويل غلط انداخته، اين بود كه گمان برده بريده دست محشور شدن از باب كيفر فراموشكار در برابر فراموشي قرآن است؛ ولي حقيقت نه چندان است كه او گمان برده؛ زيرا اوّلاً، بريده دست كيفر نيست؛ چه اينكه خداوند بلند مرتبه گاه دست دوستان و بندگان درستكار خود را جدا مي سازد و اندام آنان را با بيماري قطع ميكند و گاه برخي را از آغاز ناقصالعضو ميآفريند . پس لازمة بريده دستي اين نيست كه كيفر باشد. ثانياً ، اگر فراموش كنندة قرآن به خاطر فراموش كردنش سزاوار كيفري باشد ، پس بايد به خاطر سپردنِ سر تا سر قرآن نيز تكليفي واجب و وظيفه اي پيوسته باشد؛ چه اينكه در برابر رها ساختن كاري كه واجب نيست ، كسي را كيفر ندهند و حال آنكه حفظ همة قرآن چنين نيست .

امّا ابن قتيبه نيز از آنجا كه مقصود سخن را در حديثي كه ياد كرديم، در نيافته، دچار لغزش شده است؛ زيرا وي گمان برده كه كيفر جز در محلّ گناه جاري نميگردد و اين عقيده او را وا ميدارد كه بگويد بر پشت زناكار تازيانه نزنند؛ بلكه عورتشرا براي كيفر برگزينند . همچنين لازم است كه كيفر تهمت زننده (قاذف) را بر زبانش جاري سازند، نه بر ديگر اعضايش . آن حديثي هم كه او گواه عقيدة خويش گرفته، دليلي است بر ضدّ خودش؛ زيرا ما ميدانيم كه در عرصة گفتار، زبان خطا كارتر از لب است . پس چرا آن را براي كيفر برنگزيدهاند و كيفر بر لبان جاري شده، نه برآن ؟ سپس بايد گفت : اشتباه ابن قتيبه در تأويل آيهاي كه آورده از تمام مطالب پيشين زشتتر است؛ زيرا پنداشته كه آشفتگي و افتان و خيزان بودن ربا خوار به هنگام برخاستن _كه يك آيه از آن سخن ميگويد - در دنياست ؛ از آن جهت كه آنچه خورده در معدهاش سنگين مي شود و او را از برخاستن باز ميدارد؛ و حال آنكه خلاف آن براي ما روشن و بديهي است؛ زيرا ما بسياري از ربا خواران را ميبينيم كه در كارها از ديگران كه هرگز ربا نخوردهاند ، چابكتر و چالاك تر و كوشاترند . معناي درست آن آيه همان است كه مفسّران گفته اند، مبني بر اينكه: صفتي كه خدوند بلند مرتبه ربا خواران را بدان وصف كرده ، هنگامي است كه ميخواهند از گورهاي خود برخيزند . در آنجاست كه لغزش و افت و خيز و بيخردي به آنان دست ميدهد. و دست دادن اين حالتها به ربا خواران ، يكي از باب كيفر آنان است و ديگر بدان جهت است كه نشانهاي باشد براي كيفر دهندگان، يعني فرشتگان و نگهبانان دوزخ ، تا دوست را از دشمن و سزاوار بهشت را از سزاوار دوزخ باز شناسند . " اجذم" را نه به معناي "جذامي" ميشناسند و نه آشكارا اين معنا از آن به دست ميآيد، و اينكه ابن قتيبه جُذام را از معنا و ريشة "جَذم" كه به معناي بريدن است دانسته ، لازمهاش اين است كه هر بيمارياي كه بدن را ميبُرَد و اعضايش را جدا ميسازد ، مانند آبله ، خوره و جز آن دو را جُزام خوانده و هر كس را كه به يكي از اين بيماريها دچار باشد، اجذم ناميده باشند و اين سخن بيهوده است.