بازگشت

يادى از روز ((الست))


آيه شريفه (الست بربكم) 1 بيانگر اين حقيقت است كه پروردگار انسانها, خودش اسباب معرفت به خود را براى آنها فراهم كرده است. اوست كه به مقتضاى آيه مزبور, ذريه انسانها را از پشتهاى آنها برگرفت(اخذ) و آنها را بر خويشتن گواه قرار داد و از آنها پرسيد:

(الست بربكم)؟ و آنها با كلمه ((بلى)) پاسخ مثبت دادند. اگر در مرحله اى از مراحل هستى انسانها مراسم ((اخذ)) و ((اشهاد)) صورت نمى گرفت و خداوند, وجود مقدس و ذات بى همتاى خود را به عنوان رب, معرفى نمى كرد, معلوم نبود كه انسان خداشناس شود.

بلكه قطعا حقيقت ربوبيت, همواره در هاله ابهام باقى مى ماند و شايد انسان نمى دانست كه مربوب است يا نه و اگر مربوب است, مربوب كيست و چه كسى رب اوست.

آنهايى كه منكر خدايند و به ارباب متفرق روى مىآورند 2, در حقيقت انكار بعد از اقرار مى كنند و معلوم است كه انكار بعد از اقرار, كارى لغو و زشت است.مگر اين كه گفته شود: آنهائى كه انكار مى كنند, از اول هم اقرار نكرده اند. بابا طاهر عريان مى گويد:

مو از ((قالوا بلى)) تشويش ديرم

گناه از برگ و باران بيش ديرم

چو فردا نومه خونان نومه خونند

مو در كف نومه سر در پيش ديرم

اين هم بعيد است چرا كه خلاف نص قرآن است

خدايى كه ربوبيت خود را به انسان شناسانده, قطعا به گونه اى مرئى و مشهود انسان واقع شده كه البته با شهود و رويت حسى و بصرى تفاوت دارد.

فيلسوف دين مى تواند مساءله رويت خدا را مورد تحليل عقلانى قرار دهد. آيا در متون دينى, رويت خداوند, ممكن تلقى شده يا غير ممكن؟ اگر ممكن است, چگونه؟ آيه شريفه (...لن ترانى...) 3. ناظر به چيست؟ آيا فقط نفى رويت بصرى است يا اعم از رويت بصرى و قلبى است؟ آيا نفى رويت, به طور هميشگى است, به گونه اى كه هم شامل دنيا شود و هم شامل آخرت, يا اين كه ابديت نفى رويت به دنيا مربوط است و به آخرت مربوط نيست.

موسى(ع) از خداوند تقاضاى رويت كرد. مگر ممكن است كه يك پيامبر اولوالعزم, امر غير ممكنى را از خدا مساءلت كند؟ درست است كه همراهان از موسى(ع) تقاضا كرده بودند كه (...اءرنا الله جهره...) 4. خدا را آشكارا به ما نشان ده و گستاخانه گفته بودند:

(...لن نومن لك حتى نرى الله جهره...) 5. تا خدا را آشكارا نبينيم, هرگز به تو ايمان نمىآوريم, ولى كافى بود كه موسى(ع) به آنها بگويد: چنين چيزى محال است, نه اين كه او نيز از خداوند چنين درخواستى كند.

وانگهى اگر هرگونه رويتى محال است, پس چرا قرآن فرموده است: (وجوه يومئذ ناضره الى ربها ناظره) 6. در روز قيامت, چهره هايى شادابند و به پروردگار خود نظر مى كنند؟

چرا قرآن, در آيه (...انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه) 7. از ملاقات و ديدار خداوند, در روز قيامت سخن مى گويد؟

اينها همه شاهد اين است كه رويت به طور عام محال نيست.

در روايتى چنين آمده است كه خداوند به موسى(ع) فرمود:

((لن ترانى فى الدنيا حتى تموت فترانى فى الاخره و لكن ان اردت اءن ترانى فى الدنيا فانظر الى الجبل..)) 8.

تو هرگز در دنيا مرا نمى بينى, تا اين كه بميرى, آنگاه در آخرت, مرا مى بينى, ولى اگر مى خواهى مرا در دنيا ببينى, به كوه بنگر)).

سرانجام, خداوند براى كوه متجلى شد. از تجلى او كوه, مندك و موسى بيهوش گرديده چون به هوش آمد, از جهل قوم, به معرفت خود بازگشت و گفت: به درگاه تو توبه كردم و من از نخستين مومنانى هستم كه به عدم رويت تو ايمان دارند 9.

قطعا رويت بصرى خداوند ممكن نيست. چشم, تنها رنگها و نورهاى حسى را ادراك مى كند. رنگ و نور حسى, در قلمرو عالم ماده است. انوار حقيقى -يعنى مجردات- و خداوند كه ((نورالانوار)) و ((نور آسمانها و زمين است)) 10 هرگز با رويت بصرى قابل ديدن نيستند كه به گفته كتاب آسمانى مسلمانان -كه بيانگر معارف ناب توحيدى است- (لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار...) 11. ديدگان, او را ادراك نمى كنند و او ديدگان را ادراك مى كند.

نفى رويت بصرى, نفى ساير اقسام رويت نمى كند. شخصى از اميرالمومنين(ع) پرسيد: آيا پروردگارت را در حين عبادت ديده اى؟ فرمود:

((ويلك ! ما كنت اعبد ربا لم اءره)).

واى بر تو! پروردگارى كه نديده ام, پرستش نكرده ام.

سائل پرسيد: چگونه او را ديده اى؟ فرمود:

(لا تدركه العيون فى مشاهده الابصار و لكن راءته القلوب بحقايق الايمان)) 12.

ديدگان در مشاهده بصرى او را نمى بينند ولى دلها به حقايق ايمان, او را مى بينند.

فيض كاشانى در شرح حديث فوق مى گويد:

((حقايق الايمان اى اركانه من التصديق بالله بوحدانيته و اعتبارات اسمائه و صفاته -جل و عز- و لرويه الله بالقلوب مراتب, بحسب درجات الايمان قوه و ضعفا)) 13.

حقايق ايمان, يعنى اركان آن كه عبارتند از تصديق به يگانگى و اعتبارات اسما و صفات خداوند. براى ديدن خدا به دلها مراتبى است كه بر حسب درجات و قوت و ضعف ايمان, متفاوت است.

قطعا امير مومنان بر قله بلند رويت حق قرار دارد. هرچند رويت تام خالق -كه ذات و صفات و كمالاتش نامتناهى است- براى مخلوق, ممكن نيست. موجود واجب, نامتناهى و موجود ممكن, متناهى است.

مقام اميرالمومنين(ع) از پيامبران خدا -به جز پيامبر خاتم- برتر است رويتى كه براى حضرتش ممكن بود, براى هيچ بشرى -به جز مقام و مرتبت خاتميت كه در اين راه پيش قراول و قافله سالار همه ارباب معرفت و رويت است- ممكن نيست. همچنان كه اسلام, برترين اديان است, رهبران آن نيز, برترين رهبرانند.

همه مراتب رويت, با يكديگر وجه اشتراك دارند. هرچند تفاوت آنها به شدت و ضعف و كمال و نقص است. حتما در روز ((الست)) نيز همگان خدا را يكسان شهود نكردند. چنانكه شهادتها نيز يكسان نبود. از امام صادق(ع) پرسيدند: آيا اين شهود, به معاينه بود؟ فرمود:

((نعم, فثبتت المعرفه و نسو الموقف و سيذكرونه و لولا ذلك لم يدر احد من خالقه و رازقه. فمنهم من اثر بلسانه فى الذر و لم يومن بقلبه, فقال الله: (فما كانوا ليومنوا بما كذبوا به من قبل))) 14.

آرى, معرفت ثابت شد و موقف را فراموش كردند و به زودى به ياد مىآورند و اگر آن نبود, هيچ كس نمى دانست كه آفريننده و روزىرسانش كيست؟ برخى در عالم ذر, به زبان اقرار كردند و به دل ايمان نياوردند. از اين رو خداوند فرمود: ((به آنچه قبلا تكذيب كرده اند, ايمان نياوردند)) 15.

در روايت ديگرى آمده است كه پيامبر و اميرالمومنين و ساير ائمه(عليهم السلام) قبل از همه شهادت دادند از اينرو خداوند آنها را حاملان علم و دين قرار داد و به فرشتگان فرمود: اينان حاملان دين و علم من و امناى من در ميان خلق منند و همينهايند كه مورد سوال واقع مى شوند. سپس به اولاد آدم فرمود: به ربوبيت خداوند و ولايت و طاعت اينان اقرار كنيد. آنگاه به فرشتگان فرمود: شهادت دهيد و آنها گفتند: شهادت داديم 16.

اكنون با توجه به اين روايات, مقصود و معناى دو بيتى باباطاهر هم معلوم مى شود. تشويش و دل واپسى وى از عدم شهادت نيست بلكه از اين است كه فقط به زبان شهادت داده باشد, نه دل.

اقسام و مراتب شهود

بى مناسبت نيست كه درباره اقسام و مراتب شهود, بحثى مطرح كنيم. ما انسانها با سه گونه شهود, سرو كار داريم:

1 - شهود حسى

شهود حسى همان است كه از طريق حواس حاصل مى شود. هرچند بهتر است كه شهود حسى را به مشاهده چشم محدود و محصور كنيم چرا كه نظر اهل عرف و توده مردم, همين است ولى مگر مانعى دارد كه ادراك حسى هر يك از حواس را به شهود حسى تعبير كنيم؟ گوش انسان, مسموعات را و بينى انسان, مشمومات را و ذائقه انسان, مذوقات را و لامسه انسان, ملموسات را و باصره انسان, مبصرات را شهود مى كنند. هرچند شهود هر حسى, متناسب با كاركرد خود آن حس است و اگر حس يا حواس ديگرى براى انسان يا حيوانات, وجود داشته باشد -چنانكه على التحقيق دارد- كاركرد شهودى متناسب با خود دارد.

قطعا خداوند -بلكه همه مجردات- از دسترس حس -بلكه وهم و خيال- خارجند و نبايد انتظار داشت كه به شهود حسى -بلكه وهمى و خيالى- درآيد.

اى برون از وهم و قال و قيل من

خاك بر فرق من و تمثيل من



چنانكه ديديم قرآن هم خداوند را از اين كه در تيررس شهود بصرى باشد, منزه دانست. قطعا وقتى كه قوه باصره از شهود حسى و بصرى خداوند, عاجز و قاصر است, ساير حواس نيز از شهود متناسب با خود در مورد خداوند, محروم و ممنوعند.



2 - شهود عقلى

عقل انسان, بديهيات را بدون واسطه و نظريات را مع الواسطه, ادراك مى كند, ادراك عقل را مى توان شهود عقلى ناميد. عقل از طريق براهين لمى و انى -مخصوصا برهان انى مفيد يقين- به مجهولات خود علم يقينى پيدا مى كند و بر معلومات خود مى افزايد. علم يقينى عقلانى هرچند علم حصولى است و از اين حيث, با ادراك حسى فرقى ندارد ولى نبايد از شهود و مشاهده عقلى غافل بود.

در حقيقت, در هر علم حصولى يك علم حضورى, نهفته است. علم را به اين لحاظ حصولى مى ناميم كه سروكار نفس با مفاهيم و صور ذهنى است. لكن خود اين مفاهيم و صور, در محضر نفس حضور دارند و نفس به ديده باطنى خود آنها را شهود مى كند. تمام صور حسى و خيالى و همه معانى جزئى وهمى و كليه مفاهيم و صورى كه آنها را معقول اول و ثانى مى ناميم, مشهود نفس و معلوم به علم حضورى و شهودىاند و اگر اين حضور و شهود نبود, احساس و ادراك و تعقل و تفكر و استدلال و رديف كردن صغرى و كبرى و استنتاج و تحليل و تركيب, معنى نداشت. بنابراين, اگر ما ادراكات حسى و خيالى و وهمى و عقلى را به شهود, تعبير مى كنيم, نه تنها بيراهه نرفته ايم, بلكه دقيق ترين و استوارترين تعبير را برگزيده ايم.

البته بايد موجودات مجرد تام را از هرگونه علم حصولى برتر و والاتر بدانيم.

علم حصولى, علم مع الواسطه است. چنين علمى براى آنها -على الخصوص براى خداوند- نقصان است. هرچند براى انسان كمال است.

آرى هرچه براى ما انسانها كمال است, لازم نيست براى مبادى عاليه هم كمال باشد. مطلق علم, هم براى ما كمال است, هم براى آنها ولى علم حسى و خيالى و وهمى و عقلى -كه همه بازگشت به علم حصولى دارد- براى ما كمال و براى آنها نقص است. آنها از علم حضورى در مقام فعل و در مقام ذات برخوردارند. البته ما انسانها هم از چنين علمى -كه كمالى خدا داد است- بهره ناچيزى داريم و همين است كه نفس ما را به عنوان آيتى از آيات خدا و مظهرى از مظاهر جمال و جلال او ظاهر كرده است.

پادشاهان مظهر شاهى حق

عالمان مرآت دانائى حق آرى (و فى الارض آيات للموقنين و فى اءنفسكم اءفلا تبصرون) 17.

در روى زمين و در نفوس خودتان, براى اهل يقين, آياتى است.

به اعتقاد صدرالمتاءلهين, نه تنها شهود كليات -كه مشائيان, آن را نتيجه تجريد و انتزاع مى دانند- از راه شهود مثالهاى مجرد عقلانى توسط نفس, انجام مى گيرد, بلكه شهود حسى و خيالى نيز به مشاهده صور مثالى و برزخى توسط نفس برمى گردد و 2بنابراين, شهود حسى و خيالى و عقلى, همه به علم حضورى بازگشت مى كنند و در حقيقت, اين علوم ما همه حضورى است, نه حصولى و علت اين كه بر اين معلومات ما آثار مترتب نمى شود, نه اين است كه اينها مفاهيم ذهنى و معلومات به علم حصولى اند, بلكه چون مجردند, آثار ماده و ماديات را ندارند 18. اضافه مى كنيم كه شهود ارباب انواع, به مشاهده بعيد برمى گردد و اگر ابهام و قابليت صدق بر كثير دارد, به همين خاطر است 19.



3 - شهود قلبى

در اين كه نفس آدمى, ذات خود و بسيارى از قواى مدركه و محركه خود را به علم حضورى ادراك مى كند, گفتگويى نيست. گفتگو در ادراكات حسى و خيالى و عقلى است كه به علم حصولى يا حضورى است. چنانكه اشاره شد, صدرالمتاءلهين, همه را به علم حضورى برمى گرداند. ولى سايرين, چنين شيوه اى نداشته اند. حاجى سبزوارى, علم حضورى را در علم به ذات و علم به آثار و معلولات, منحصر مى كند 20. صدرالمتاءلهين علم به مثالهاى برزخى و عقلى و قواى نفس را هم علم حضورى مى داند. بنابراين, لازم نيست كه معلوم به علم حضورى, خود ذات عالم يا معلول ذات او باشد. مى توان روياهاى صادقه را مويد نظريه او دانست. وقتى شخص مرده يا زنده اى را در خواب مى بينيم, رويت او به علم حضورى است, نه علم حصولى. او نه خود خواب بيننده است, نه معلول او. به علاوه خوابهاى مصنوعى و ارتباط با ارواح نيز مويدى ديگر است. اين تجربه ها را نمى توان انكار كرد. بازگشت همه اين تجربه ها به علم حضورى است نه علم حصولى.

ما اين شهود را شهود قلبى ناميده ايم. در كلام شيواى اميرالمومنين(ع) آمده بود كه ((راءته القلوب بحقائق الايمان)) 21. اين تعبير, مويد اين است كه خداوند را به رويت قلبى مى توان شهود كرد. لكن نه شهود تام چرا كه شهود تام, در خور علت تام, نسبت به معلول است, نه معلول, نسبت به علت. ولى مگر مانعى دارد كه معلول نيز به فراخورسعه وجودى خود, علت را شهود كند؟

خاطرم وقتى هوس كردى كه بيند چيزها

تا تو را ديدم نكردم جز به ديدارت هوس



يعقوب بن اسحاق مى گويد: به محضر امام عسكرى(ع) نوشتم كه آيا پيامبر اكرم(ص) خدا را ديده است, حضرت نوشت:

((ان الله -تبارك و تعالى- اءرى رسوله بقلبه من نور عظمته ما احب)) 22. خداوند متعال, از نور عظمت خود, آنچه را كه دوست داشت, به قلب پيامبرش ارائه داد.

هرچه انسان, از خلق و از خويشتن, بيشتر انقطاع پيدا كند, حجابها و موانع از برابر ديده دلش, بيشتر بركنار مى شوند و اگر به كمال انقطاع برسد, نه تنها حجابهاى ظلمانى كه حجابهاى نورانى را هم مى درد. در اين دعا -كه يادگار ائمه(عليهم السلام) است- چنين مى خوانيم:

((الهى هب لى كمال الانقطاع اليك و انر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك, حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور, فتصل الى معدن العظمه...)).

((خداوندا كمال انقطاع را به من ببخش و ديده دلهايمان را به ضياء و روشنى نظر به تو نورانى كن, تا ديده دلها حجابهاى نور را پاره كند و به معدن عظمت برسد)).



تاءكيد مى كنيم كه هيچ مخلوقى -هرچند عظمتش بى كران باشد- به احاطه علمى خالق و رويت تام, نائل نمى شود. همان طورى كه قرآن كريم مى گويد: (و لا يحيطون به علما) 23. آنها به خداوند, احاطه علمى پيدا نمى كنند. مگر ممكن است كه قطره اى ناچيز, پهناى دريا را ادراك كند؟ هنر قطره اين است كه به حقارت خود در برابر عظمت دريا, معرفت پيدا كند.

يكى قطره دريا ز ابرى چكيد

خجل شد چو پهناى دريا بديد

كه جايى كه درياست من كيستم؟

گر او هست حقا كه من نيستم ا



گر انسان به آنجا برسد كه در برابر هستى بى كران خداوند, خود را ناچيز و هيچ بداند, هنر بزرگى از خود نشان داده است. آرى او به اعتبار ذاتش هيچ و به اعتبار وابستگيش به مبداء, چيزى است. شهود اين وابستگى در خور شاءن آنهايى است كه انقطاع الى الله يافته اند.

پاورقي



1) اعراف: 172.

2) ((...ءاءرباب متفرقون خير اءم الله الواحد القهار))(يوسف: 39).

3) اعراف: 143.

4) نساء: 153.

5) بقره: 55.

6) قيامت: 22 و 23.

7) انشقاق: 6.

8) التوحيد: ص 262, باب 36, حديث 5, از اميرالمومنين(ع).

9) الاصفى: ج1, ص 400 مركز الابحاث والدراسات الاسلاميه.

10) النور: 25 (الله نورالسماوات والارض).

11) انعام: 103.

12) كافى: ج1, ص 98.

13) همان: پاورقى به نقل از ((الوافى)).

14) الاصفى: ج1, ص 412(پيشين).

15) يونس: 10.

16) الاصفى: ج1, ص 412(پيشين).

17) الذاريات: 20 و 21.

18) نگاه كنيد به تعليقه علامه طباطبائى بر جلد ششم ((الاسفارالاربعه)) ص 164.

19) نگاه كنيد به ((الشواهد الربوبيه)) ص 33 به تصحيح استاد آشتيانى.

20) الاسفار الاربعه: ج6, ص 160 , تعليقه حاجى.

21) كافى: ج1, ص 98.

22) كافى: ج1, ص 95.

23) طه: 110.