بازگشت

حضرت قرآن


گذري بر زيبايي شناسي كلام وحي







مقدمه: اين نوشته داراي دو بخش است:1ـ اشاره اي به مفهوم «زبان قرآن»؛ 2ـ اجمالي در اسلوب هنري قرآن.

بحث درباره بينش هنري زبان وحي، قطعاً بركنار از زبان قرآن نيست؛ چراكه آغشته كردن شكل و محتواي سخن به پيرايه هنر، نوع ويژه اي از انواع بيان است.



از سوي ديگر بحث زبان قرآن در حكم بخشي از زمينه هاي نظري براي بحث ماست و براي ورود به بحث اسلوب هنري قرآن، ناچار از بيان اين مقدّمه ايم؛ مثلاً در ذيل عنوان «زبان قرآن» بحث مي كنيم كه:



آيا زبان قرآن رمزي است؟ اگر هست حدود و ثغور آن چيست؟ محدوديت هاي بيان رمزي و پاسخ هاي احتمالي به آن چيست؟ آيا اساساً رهيافت رمزي ـ ادبي (مي دانيم كه يكي از شكل هاي بيان ادبي استفاده از نمادهاست) به قرآن ممكن است؟ بر چه مبنا و بر اساس كدام روش تأويلي يا تفسيري مي پذيريم كه قرآن داراي طوري غير از اطوار معمولي بيان است؟

پس اتّخاذ مبنا در مباحث فوق، در نوع برداشت از بيان هنري قرآن دخالت دارد؛ مثلاً اگر پذيرفتيم كه قرآن داراي زباني رمزي است و هنر نيز همواره از نماد سود مي برد، آن گاه مي توانيم اسلوب هنري قرآن را در ارتباط با مقوله سمبل بكاويم و درباره آن بحث كنيم.

ارتباط اين دو بحث را با مثال ديگر نيز مي توان توضيح داد:



قصص بخشي از قرآن كريم است كه محتواي موجود در آنها در قالبي متفاوت با قالب هاي معمول بيان عرضه شده است: قالب روايت. اينك مي گوييم اگر پيش از ورود به مبحث اسلوب هنري قرآن، درباره جايگاه رمز در قرآن و علل استفاده از آن اتخاذ مبنا نكرده باشيم، در بحث قصص قرآن، به عنوان نوعي خاص از انواع بيان، دچار مشكلاتي خواهيم بود؛ يعني يا مانند برخي از امروزيان، قصه هاي قرآن را يكسره رمزي خواهيم دانست (و اين يعني ناديده گرفتن مفهومي كه قرآن آن را «هدايت» مي نامد) و يا اگر هم آنها را تماماً رمزي ندانيم، چنان مسحور ابعاد ظاهري قصّه ها خواهيم شد كه گاه فراموش مي كنيم اين قصّه ها با قصّه هاي غير قرآني، دست كم، تفاوت هاي ساختاري اساسي دارند.



1ـ اشاره اي به مفهوم «زبان قرآن»



1ـ1 تحرير محل نزاع



آثار قرآن پژوهان پيشين يكسره خالي از بحث زبان قرآن نيست، اما با پيدايش روش هاي جديد قرائت متون كه از علومي چون معنا شناسي و هرمنوتيك مايه مي گيرد، جاي بحث هاي جديد در باب زبان قرآن همچنان خالي است و جز يكي دو پژوهش به زبان عربي، قرآن پژوهان معاصر در اين عرصه كاري نكرده اند. امروزه در مباحث مربوط به رهيافت هاي فلسفي به دين، مثلاً از «فلسفه دين» سخن به ميان مي آيد.

مي توان گفت مفاهيمي را كه به طور عام در زبان دين مطرح مي شود، به طور خاص مي توان در بحث زبان قرآن مطرح كرد و يا لااقل درباره امكان آن بحث كرد.



بر اين اساس مثلاً مي توان اين مفاهيم را در زبان قرآن پي گرفت: معنا چيست؟ چه رابطه اي با قراردادهاي لفظي دارد؟ چرا در متون مقدس (در اين جا قرآن) از رمز استفاده مي شود و در چه شرايطي؟ رمز گشايي چگونه است و چگونه ما را به مفهوم اصلي متن رهنمون مي شود؟ كوتاه سخن اين كه پرسش اصلي ما در بحث زبان قرآن اين است كه: قرآن چگونه سخن مي گويد؟ در چه قالبي و چه سياقي و در چه فضايي از سخن وفاهمه، پيام خود را ارائه مي كند تا ما نيز با همان نگرش قرآن را جست وجو كنيم.

مي دانيم كه بخشي از هرمنوتيك جديد، بررسي شيوه هاي فهم و تأويل متون مقدس به منزله اثري ادبي است؛ يعني تشريح زبان رمزي آن متون با اين فرض كه مي توان محتواي آن را به وسيله توضيح روشمند منهج زباني آن دريافت و در حقيقت مدلولات مختلف آن را توضيح داد.



اين امر درباره قرآن كريم، مهم است؛ زيرا در قرآن به مواردي بر مي خوريم كه بيان و زبان آن با بخش هاي ديگر متفاوت است؛ يعني در جايي لحن قرآن كاملاً گزارشي و مستقيم است (مانند مواردي كه درصدد بيان احكام شرعي است) و گاه لحن آن حالتي ديگر به خود مي گيرد، چنانكه بنا به گفته صريح قرآن، دست كم بعضي از آيات قرآن قابل تأويل است و تأويل آن را جز خدا و راسخان در علم كسي نمي داند (وما يعلم تأويله الا الله والراسخون في العلم؛ آل عمران/ 7).



مسلّم است كه اين تغيير بيان، طبقه بندي خاصي را در اسلوب بياني قرآن مطرح مي كند كه مي توان آن را تحت عنوان «زبان قرآن» بررسي كرد.



امروزه درباره قرآن پرسش هايي مطرح است كه پاسخ به آنها را مي توان از رهگذر تحقيق درباره زبان قرآن ارائه داد. به چند مورد از اين پرسش ها اشاره مي كنيم:

الف) در قرآن مطالبي هست كه ظاهراً بر اساس علوم امروز، قابل توضيح نيستند؛ مانند آسمان هاي هفت گانه و آفرينش آدم(ع) از خاك.



ب) در قرآن آياتي هست كه معناي ظاهري آنها با عقايد اسلامي ناسازگار است: «وجاء ربّك والملك صفّاً صفّاً، فجر/22»؛ «يدالله فوق ايديهم، فتح/10»؛ «الرحمن علي العرش استوي، طه/5»؛ «وجوه يومئذٍ ناضره الي ربها ناظره، قيامت/22ـ23».















امروزه كساني معتقدند كه... قرآن در هر حال از شكل زباني و ادبي موجود در زمان نزول براي بيان مفاهيم الهي استفاده كرده است و لذا مي توان آن را مانند هر اثر ادبي ديگر خواند و لذت برد. بر اين اساس هر بياني، اعمّ از گفتار و نوشتار، لاجرم جزئي از نظام زبان است .

ج) پرسش مهمي كه مطرح است و سخت به بحث زبان قرآن مربوط است، مسأله ناپيوسته بودن آيات قرآن است. به عقيده برخي، بارزترين خصيصه سبكي قرآن كه در نخستين مرحله خواندن، توجه انگيز و نامتعارف مي نمايد، ناپيوستگي و فقدان انسجام ظاهري و نظم متعارف و معهود است.(1) سوره بقره ـ طولاني ترين سوره قرآن ـ شاهد اين مدعاست كه موضوع هاي آن متخالف و از هم بيگانه اند. «طه حسين» با بيان مضامين مختلف اين سوره، اين اختلاف را باز نمايانده است.(2)



اينك مي گوييم بسياري از صاحب نظران، اين اختلاف و عدم اتّساق ظاهري در آيات قرآن را مربوط به ويژگي خاص زبان قرآن مي دانند كه با داشتن «نظم قدسي» بر خلاف هر نوع «نظم عقلاني» عمل كرده است.



صاحب نظراني را سراغ داريم كه در مقام پاسخ گويي به ادعاي ناپيوستگي آيات، جانبدارانه به ميدان آمده اند و آن را يكسره نفي كرده اند.



اين گروه توجه نكرده اند كه بر فرض پذيرش اين خصيصه سبكي، در تماميت معنايي آيات و اين كه قرآن وحي واحد و سازوار است، ترديدي روا داشته نمي شود و دست كم اين كه اين دو لازم و ملزوم يكديگر نيستند. اين گروه، از جمله مثلاً «آرتور جان آربري» معتقدند كه نوسانات ناگهاني محتوا و فحوا، بافت طبيعي قرآن است.



بسيار خوب، اما بحث بر سر اين است كه اين نوسانات در همه جاي قرآن نيست و آن جا كه هست نوع متفاوتي از زبان را ايجاد كرده است كه بايد آن را به گونه اي متفاوت نيز فهم كرد.



البته مسأله عدم تلائم آيات قرآن، پيش از همه در آثار قرآن پژوهان پيشين مسلمان به چشم مي خورد. جلال الدين سيوطي در لباب النقول في اسباب النزول در ذيل آيه 88 سوره اسراء به اين مسأله اشاره مي كند.(3)

براي پاسخ دادن به پرسش هايي از نوع پرسش هاي فوق كه به اسلوب بياني قرآن مربوط است، بايد پيش از هر چيز زبان قرآن را دانست.



2 ـ1 ـ اقسام زبان؛ زبان قرآن چيست؟



منظور از زبان قرآن در اين نوشته، زبان به معناي لغت



و صرف و نحو نيست، كه به اين معنا زبان قرآن عربي است و از قواعد صرفي و نحوي آن پيروي مي كند (انّا انزلناه قرآناً عربياً، يوسف/2).



بلكه زبان قرآن در اين نوشته به معناي گزينش نوعي مناسب از بيان و سخن است كه با فاهمه و فضاي فكري و فرهنگي، كه در قالب آن بيان مي گنجد، مناسبت دارد. بر اين اساس اينك ببينيم قرآن با چه زباني با مردم سخن گفته است.

زبان قرآن، بي ترديد، عرفي نيست؛ زيرا اين زبان گاه مسامحه آميز و خالي از دقت هاي اوليّه و بديهي است. معمولي ترين دليل اين امر اين است كه خاستگاه اين زبان محاورات مرسوم مردم است.



از سوي ديگر متشابهات قرآني، كه به تأويل آغشته اند، قطعاً با فهم عرفي درك نمي شوند.

همچنين اگرچه قرآن داراي مؤلّفه هايي است كه آنها را در زبان عربي سراغ مي گيريم، اما ضمناً معلوم است كه قرآن از همه شيوه هاي زبان ادبي بهره نگرفته است؛ مثلاً قرآن از «تخيّل» به آن معناي انتزاعي و شاعرانه اش استفاده نكرده است؛ چرا كه در خيال انگيزي همواره مفهومي «ساخته»، و به قولي «جعل» مي شود؛ مفهومي كه بنا به طبيعت خود غير حقيقي است، و پيداست كه قرآن قرار گرفتن در اين جايگاه را شأن خود نمي داند.

قرآن اگرچه عالمانه سخن گفته، اما به زبان علمي سخن نگفته است؛ يعني از مفاهيم و اصطلاحات علمي كه ويژه دانشمندان است، استفاده نكرده است.



اما منظور از زبان رمزي، برحسب اصطلاح، زباني است كه الفاظ در آن در موضوع له حقيقي خود به كار برده نشده اند. تفسير موسوم به تفسير صوفيانه و عارفانه به چنين زباني نظر دارد.



وجود برخي نشانه ها در قرآن معلوم مي كند كه قرآن گاه از اين نوع زبان خالي نيست؛ مواردي مانند: حروف مقطّعه، داستان خلقت (مخصوصاً ماجراي سجده بردن فرشتگان بر آدم)، داستان درخت ممنوع، سخن گفتن آدم با ملايك، گفت وگوي خدا با ملايك، تعليم اسما و تلقّي كلمات از سوي آدم.



اگر بخواهيم با تكيه بر چنين نمونه هايي، وجه غالب زبان قرآن را زبان رمزي بدانيم، ظاهراً روشي را در پيش گرفته ايم كه با هدف نزول قرآن سازگار نيست؛ زيرا در اين حالت پيام قرآن صرفاً تخاطبي است با عده اي خاص از انسان هاي فرهيخته مانند پيامبران و راسخان در علم. در حالي كه دست كم يك سطح از سطوح فهم قرآن، كه مطابق حديث منقول از علي(ع) همان مقام «عبارت» است، مخصوص آدم هاي معمولي مثل ما است.



از سوي ديگر قرآن خود را «ذكر» و «هدايت» براي همه مي داند، نه براي يك گروه خاص: «...اُنزل فيه القرآن هديً للناس...،بقره/185»؛ «وما هو الاّ ذكر للعالمين، قلم/52». انحصاري دانستن زبان قرآن همچنين زمينه ساز اين عقيده تواند بود كه قرآن به دليل محتواي رمزي اش، زباني تأويلي دارد و لذا قابل استناد نيست.





بنابراين زبان قرآن به تنهايي هيچ يك از اقسام پيشگفته نيست؛ اگرچه در بردارنده نمونه هايي از آنهاست. زبان قرآن، زباني ديگر است؛ چراكه قرآن كتابي ديگر است. قرآن از آنجا كه بيانگر آموزه هاي دين خاتم است، بايد قدري نيز از آنچه را كه مردمان عادي مي فهمند در خود جمع داشته باشد؛ يعني هركس از آن بهره اي برگيرد. البته اين «هركس» چندان بي قيد و شرط نيست؛ قرآن خود براي كساني كه به قصد فهم، به قرآن مراجعه مي كنند، اوصافي را معين كرده است: «مذكِّر»، «مُسلم»، «مؤمن» و ...

ـ «ولقد يسّرنا القرآن للذكر فهل من مذكّر، قمر/22»

ـ «وهديً ورحمهً و بشري للمسلمين، نحل/89»

ـ «وننزّل من القرآن ما هو شفاء ورحمه للمؤمنين، اسراء/82» به قول سنايي:

عروس حضرت قرآن نقاب آن گه براندازد

كه دارالملك ايمان رامجرّد بيند از غوغا

پس زبان قرآن، منحصر به هيچ يك از اقسام بالا نيست؛ زيرا مثلاً اگرچه در قرآن گاه با بياني عرفي از مفاهيم والاسخن رفته است، اما در مقابل، بسيار مي بينيم كه قرآن از بياني سود جسته است كه درشمار بيان مفهوم عادي و عرفي نيست. از همين قبيل است تأويلات و متشابهات قرآن كه مراجعه مستقيم و بي واسطه به آنها از عهده فهم عرفي برنخواهد آمد.

3 ـ1 ـ ارتباط «زبان» و «اسلوب هنري» در قرآن

چنان كه پيش از اين اشاره كرديم، بخشي از هرمنوتيك جديد، مربوط است به روش هاي فهم و تأويل متون مقدس به منزله اثري ادبي. و نيز چنانكه گفتيم بخشي از زبان قرآن، ادبي و هنري است.



اين رويكرد ادبي و هنري به متن مقدسي چون قرآن، لاجرم مستلزم سخن گفتن از ابزارهاي بيان هنري در قرآن است. پس هرمنوتيك ادبي كه امروزه از بُعد ادبي ساخت زبان بحث مي كند، به خوبي روشنگر ارتباط ميان زبان قرآن به عنوان يك كل و اسلوب هنري قرآن به عنوان زير مجموعه اي از آن است.

اينك، به اجمال، مي پردازيم به اين بحث كه هرمنوتيك ادبي مطرح كننده چه مباحث عمده اي در باب زبان ادبي و هنري متون مقدس است. روشن است كه ما اين مباحث عمده را صرفاً در ارتباط با قرآن طرح مي كنيم و مقصودمان اين است كه در سايه بحث از اسلوب هنري قرآن به عنوان قسمتي از چهارچوب نظام زباني قرآن، موضع قرآن درباره سؤال هايي كه اين مباحث پديد مي آورد، باز نمايانده شود، و البته دوباره تأكيد مي كنيم كه مباحث فقط مطرح مي شود، چرا كه بحث مستوفا درباره اين موضوع، مجالي بسيار وسيع تر مي طلبد.

نخستين مسأله عمده اين است كه هرمنوتيك ادبي همواره خود را با رمز و شيوه هاي بازگشايي آن روبه رو مي بيند. تحقيق قرآني درباره اين مسأله مي تواند به اين پرسش پاسخ دهد كه روش فهم قرآن چيست؟ آيا اسلوبي در ميان است كه انديشه در خلال آن به ياري اصطلاحات رمزي به كشف مدلول دست مي يابد؟

امروزه كساني معتقدند كه واژگان در متون مقدس را نمي توان به صورت حاضر مورد استفاده قرار داد و فقط زماني كه تأويل شوند ـ از رهگذر بررسي اسلوب زباني آن ـ مي توانند با قدرت اصلي خود با ما سخن بگويند.



اين عقيده مي گويد: قرآن در هر حال از شكل زباني و ادبي موجود در زمان نزول براي بيان مفاهيم الهي استفاده كرده است و لذا مي توان آن را مانند هر اثر ادبي ديگر خواند و لذت برد.

بر اين اساس هر بياني، اعمّ از گفتار و نوشتار، لاجرم جزئي از نظام زبان است و فهم آن جز از راه فهم ساخت هاي آن زبان ممكن نخواهد شد. بنابر اين عقيده، زبان در حكم حجابي است كه پيام قرآن را در ميان گرفته است و با گذر از اين حجاب است كه مي توان به پيام قرآن دست يافت.

مسأله اساسي ديگر اين است كه آيا مي توان قرآن را بدون توجّه به هرگونه زمينه مذهبي و اعتقادي قرائت كرد و فهميد و آيا مي توان با استفاده از ميراث هرمنوتيك، شيوه هاي فهم قرآن را احياناً تغيير داد؟ برخي معتقدند كه اينك بايد قرآن را به شيوه اي تازه قرائت كرد؛ ديد مسلمانان صدر اسلام به قرآن، ديد معاصران و همراهان پيامبر(ص) نبود كه در حال مشاهده واسطه وحي بودند، بلكه ديد ستايشگران قرآن به عنوان كتابي مقدس و آسماني بود. اين عقيده با ورود به حوزه الهيات، اين آموزه الهيات مسيحي را كه تعاليم مسيحي، بشارت هايي هستند كه خطابشان فقط به مؤمنان است، رد مي كند؛ يعني قرآن، متني نيست كه فقط بايد مقبول نظر كساني باشد كه در حضور خداوندند و مؤمنانه زيست مي كنند و مي انديشند.

در مقابل، صاحب نظراني نيز قرآن را معطّل يافته هاي زباني و هرمنوتيكي نمي دانند و چنين نگاهي به ساحت قرآن را به معناي نابودي سرّ خداوندي مي دانند؛ يعني فروكاستن آن تا حدّ اثري احياناً ادبي كه تنها با بررسي منهج زباني آن قابل فهم باشد.

بحث ديگر اين است كه آيا مي توان از رهگذر مباحث ادبي و زباني و يا به قولي از رهگذر تأويلات هرمنوتيكي، قرآن را صرفاً به «كتابي براي خواندن» تبديل كرد و در نتيجه آيا مي توان به قرآن به عنوان «نصّ» ننگريست و تنها به دليل وجود برخي خصايص زباني، با آن مثل «متن»هاي ديگر رفتار كرد؟

رهيافت زباني و ادبي به قرآن محدوديت هايي دارد. يكي از محدوديت ها، در نظر معتقدان به آن، اين است كه اين شيوه پرداختن به قرآن نارساست؛ زيرا وجود بخش هايي از قرآن كه واجد شكل زباني خاص هستند (شكل ادبي و هنري) به اين معنا نيست كه اين ويژگي هاي زباني و ادبي، مستقلاً و في نفسه مورد نظر بوده است، بلكه احياناً به اين معناست كه خداوند چنين دانسته است كه اين نوع از ابلاغ پيام (يعني با قالبي ادبي و هنري) براي امر دين سودمندتر است تا شكلي برهنه و عاري از خصايص ادبي و هنري؛ يعني استفاده قرآن از چنين بيان و زباني به معناي ابزار بودن آن براي تبليغ پيام الهي است.

منظور از اين مباحث، بيان همساني قرآن با آثار ادبي نيست؛ چرا كه نه آثار ادبي ادّعاي رويارويي با متون مقدس را دارندو نه قرآن از خصايص زباني آثار ادبي پيروي كرده است. اين مقايسه مايه تشويش خاطر معتقدان به قرآن نيست؛ چرا كه خواننده گرچه ممكن است مثلاً برخي قصه هاي بشري را شبيه قصه هاي قرآن بداند، ولي مسلماً قصه هاي غيرقرآني را به اين قصد كه موجب رستگاري است نمي خواند. حتي كساني كه ديندار نيستند وقتي متني چون قرآن را مي خوانند، توجه دارند كه بايد آن را به گونه اي خاص و به شيوه اي كه در شأن آن است، خواند و فهميد.

2 ـ اسلوب هنري قرآن

هنر و زيبايي، ناموس طبيعي قرآن است،. هنر قرآن خود را گاه در فصاحت نشان داده، گاه در بلاغت و گاه در تصويرها و مَثَل ها و تجسم ها و هماهنگي ها. خوب مي دانيم كه همين افسون آسماني قرآن بود كه موجب ايمان آوردن برخي مسلمانان در آغاز دعوت پيامبر(ص) شد.

اينك براي نشان دادن نمايي كلي از اسلوب هنري قرآن، به برخي خصايص و ابزارهاي بيان هنري در قرآن اشاره مي كنيم. اين بحث را در چهار عنوان پي مي گيريم. 1ـ تصوير؛ 2ـ خيال انگيزي و تجسم؛ 3ـ هماهنگي؛ 4ـ روايات تاريخي قرآن(قصه هاي قرآن).



1 ـ2 ـ تصوير

قرآن گاه با استفاده از مَثَل، معاني كاملاً انتزاعي و مجرّد را به گونه اي محسوس باز مي نماياند. تصاوير هنري قرآن انواع مختلف دارند: تصوير معاني ذهني، حالات روحي، تصوير حالات مختلف انسان در مواجهه با دعوت الهي، تصوير واقعيات خارجي و ... .(4) به دو نمونه از اين تصويرها اشاره مي كنيم:

نمونه اول: در آيه هجده سوره ابراهيم، بي نتيجگي اعمال كافران چنين نمايش داده مي شود: «مثل الذين كفروا بربهم كرمادٍ اشتدت به الريح في يوم عاصف لا يقدرون علي شيءٍ ممّا كسبوا؛ مَثَل كافران به پروردگار مانند خاكستري است كه باد، در روزي طوفاني، سخت بر آن بوزد، چنان كه هيچ چيز از آنچه را كه گرد آورده اند، درنيابند».

نمونه دوم: قرآن در تصوير سرسختاني كه به هر صورت اهل ايمان نيستند در آيه چهاردهم سوره هجر مي گويد: «ولو فتحنا عليهم باباً من السماء فضلّوا فيه يعرجون لقالو انما سكّرت ابصارنا بل نحن قوم مسحورون؛ اگر براي اينان دروازه آسمان را هم بگشاييم و از آن بالا روند، خواهند گفت: چشمان ما را مسخ كرده اند و ما گروهي جادو شده ايم».

2 ـ2 ـ خيال انگيزي و تجسّم

«خيال» و «تجسّم» نيز از اسلوب هاي هنري قرآن است. در بخش گذشته از تصوير سخن گفتيم. اينك مي گوييم كه خيال و تجسّم از ابزارهاي آفرينش تصوير است. مي دانيم كه تصوير در علوم بلاغي و ادبي به خودي خود قابل تعريف نيست؛ بلكه آن را بايد به كمك ابزار سازنده اش تعريف كرد؛ خيال و تجسّم نيز اين گونه اند؛ مثلاً در شعر، خيال را ـ كه از عناصر اصلي معنوي آن است ـ با كمك اجزاي سازنده اش چون استعاره و تشبيه و ... تعريف مي كنيم. اينك با ذكر نمونه هايي از قرآن كريم به خيال انگيزي و تجسّم در آيات مي پردازيم:

نمونه اول: خيال انگيزي گاه به وسيله شخصيّت بخشيدن به اشياي بي جان (تشخيص = personalition) ايجاد مي شود. در آيه معروف امانت با چنين نوعي از خيال انگيزي مواجه هستيم كه خداوند كوه ها و آسمان ها و زمين را مانند انسان، جاندار فرض كرده است: «انّا عرضنا الامانه علي السموات والارض والجبال فابين ان يحملنها واشفقن منها و حمله الانسان انه كان ظلوماً جهولاً».(5)(احزاب/72).

نمونه دوم: آيه ديگر كه در آن از تشخيص استفاده شده است، تصويري رسا از قيامت و دوزخ ارائه داده است: «يوم نقول لجهنم هل امتلأت و تقول هل من مزيد؟»(ق/30)كه گويي دوزخ، انساني است سخنگو.

3 ـ2 ـ «هماهنگي»

«هماهنگي» لغت جامعي است كه مي تواند بيانگر بدايع لفظي و صوري قرآن باشد؛ بدايعي نظير: سجع، همآوايي هاي صوتي، استفاده از واژه هايي كه گويي براي اولين بار است آنها را مي شنويم، موسيقي حاصل از انتخاب كلمات و ... . به يكي از جلوه هاي هماهنگي در قرآن اشاره مي كنيم:

در بخشي از آيه 96 سوره بقره مي خوانيم: «ومن الذين كفروا يودّ احدهم لو يعمّر الف سنهٍ وما هو بمزحزحه من العذاب...» كه كلمه «مزحزحه» با موسيقي خاص خود، لطفي به كلام بخشيده است كه گويي انسان نخستين بار اين واژه را مي شنود.

نكته مهمي كه در اين بخش بيان آن لازم است، بحث آغشته بودن كلام الهي با سجع و نوعي از كلام آهنگين است كه مطرح كننده بحث شعر و قرآن است. قرآن كريم در دو موضع خود را از آنچه به نام شعر معروف است بركنار داشته كه بحث اجمالي آن خواهد آمد. برخي سوره هاي كوچك قرآن، نمونه سوره هايي هستند كه داراي پايان بندي سجع آميزند؛ مثل سوره نجم. اين نوع بيان نيز در هر حال بخشي از اسلوب هنري قرآن است. اين جا خوب است به بيتي از سعدي اشاره كنيم كه با كمال بينش، سخن آسماني را از سنخ ديگري مي گيرد و ابيات عالي خود را بسيار مادون آن مي شمارد. او در وصف پيامبر(ص) مي گويد:

شعر آورم به حضرت عاليت؟ زينهار!

با «وحي آسمان» چه زند «شعر» مفترا؟(6)

اين كه قرآن از خود صفت «شعر» و از پيامبر(ص) صفت «شاعر» را نفي مي كند، بايد در چهارچوب تمايز ميان فكر جديد و قديم، فهم شود. شعر، به تعبيري ديوان عرب و علم قومي بود كه جز آن دانشي نداشتند. معناي اين سخن اين است كه شعر در فرهنگ پيش از اسلام «نصّ» بود و چون نصّ قرآني از اين حيث كه «سخن» [= گفتار] است با شعر مشابهت دارد، ناچار بايد در جوانب ديگر با آن مخالف و ناسازگار باشد؛ از جمله اين كه نصّ قرآن، نصّي «تنزيلي» است. از سوي ديگر ميان «وحي شعري» و «وحي ديني» اين اختلاف هست كه در وحي ديني ميان متكلّم وحي(الله) و مخاطبان(ناس) تعدّد وسايط هست (جبرئيل و پيامبر ـ ص ـ)، اما در وحي شعري چنين وسايطي موجود نيست.

پس قرآن نصّي است كه نمي توان آن را در تحت نوع شعر و يا نوع نثر مألوف عرب قبل از اسلام جاي داد. قرآن، چنان كه طه حسين مي گويد، نه شعر است و نه نثر، فقط قرآن است؛ به همين دليل است كه مسلمانان ميان مصطلحاتي كه دلالت بر نصّ قرآني مي كرد و مصطلحاتي كه دالّ بر شعر بود، تمايز نهادند؛ يعني «قافيه» در شعر، تبديل به « فاصله» در قرآن شد، «بيت» به «آيه» و «قصيده» نيز تبديل به «سوره» شد.

زبان قرآن، زباني ديگر است؛ چراكه قرآن كتابي ديگر است. قرآن از آنجا كه بيانگر آموزه هاي دين خاتم است، بايد قدري نيز از آنچه را كه مردمان عادي مي فهمند در خود جمع داشته باشد.

قرآن خود را از شعر بركنار مي داند؛ زيرا با تصوري كه اعراب از وظيفه و خاستگاه شعر داشتند، مخالف است [چراكه در نظر اعراب، قرآن نيز بايد چنان موقفي و وظيفه اي مي داشت] و نيز از پيامبر(ص) شاعر بودن را نفي مي كند؛ زيرا وظيفه شاعر در چنان جامعه اي، مغاير با وظيفه اي بود كه قرآن آن را به پيامبر(ص) نسبت مي دهد. به مسأله علقه قرآن با شعر نبايد از يك زاويه نگريسته شود، بلكه بايد با آن به مثابه نصّي كه با متون ديگرِ داخل در فرهنگ پيرامون خود مرتبط است، نگريسته شود.(6)

در اين جا تذكر اين نكته لازم است كه دلايل قرآن پژوهان پيشين در باب انكار تماثل ميان قرآن و شعر و يا قرآن و سجع، پيش از آن كه مربوط به جنبه شكلي و ساختاري قرآن باشد، بيشتر ارائه مجموعه اي از استدلال هاي منطقي است.(7)

علامه طباطبايي در تفسير آيه «وما علّمناه الشعر وما ينبغي له ان هو الاّ ذكر للعالمين»، (يس/69) معتقد مي شود كه عدم تعليم شعر به پيامبر(ص) از سوي خداوند نه موجب نقض اوست و نه تعجيزي است از سوي خدا؛ بلكه به معناي رفعت درجه پيامبر(ص) و تنزيه ساحت نبوي است از تخيّلات دروغين شعري [كه احسن او اكذب اوست].(8)

4 ـ2 ـ قصه هاي قرآني و اسلوب هنري قرآن

آخرين بحث اين نوشتار درباره وقايع تاريخي و قصص قرآني است. به خوبي پيداست كه ابلاغ پيام در قالب قصه نوعي از بيان و زبان است كه با روش مستقيم بيان متفاوت است. اما بحث ما درباره قصه هاي قرآن به بيان ويژگي هاي صوري و ساختاري قرآن نمي پردازد، چراكه اين بحث در آثار متعدّد ديگر به نحو مستوفا بيان شده است و بحث ما جز تكرار مكرّرات ملال آور نخواهد بود.(9) در اين باره فقط به ذكرچند نكته مهم اكتفا مي كنيم.

ابتدا بايد دانست كه داستان هاي قرآن صرفاً شرح تاريخي پيدايش و سقوط تمدّن ها و اقوام و يا شرح حال ظاهري پيامبران و ... نيست. پس ظاهر داستان ها نبايد ما را به اين گمراهي اندازد، بلكه بايد توجه كنيم چرا قرآن از ميان اطلاعات فراواني كه مي توانست از ماجراي مورد نظر در اختيار ما قراردهد، تنها به بخش خاصي پرداخته است (مثلاً در مورد قصه يوسف و يا نوح). آيا به اين دليل نبوده است كه اين بخش ها داراي زمينه هدايت گري براي بشر بوده اند؟

بحث ديگر اين است كه قصه هاي متن مقدسي چون قرآن، تقرير يك ابژه است، نه سوبژه و لذا مدّعي حقيقت است، اما در مورد آثار ادبي چنين نيست؛ زيرا اين نوشته ها ادعاي جدي درباره حقيقت ندارند؛ يعني ما اين آثار را همچنان كه هستند مي پذيريم و تلاش نمي كنيم درباره ميزان حقيقت داشتن آنها قضاوت كنيم.

در اين جا به اين سؤال مي رسيم كه محك قضاوت درباره حقيقي بودن اين وقايع چيست و آيا اين معيار را قرآن در اختيار ما قرار مي دهد. برخي در جواب گفته اند: سوژه «وجود واقعي» ندارد، بلكه در ضمير آگاه نويسنده است.

ابژه به صورت مجموعه اي از ادراكات وارد ذهن نويسنده مي شود و بعد از به ظهور رسيدن كاملاً دگرگون شده اند؛ چون شكل واژگان به خود گرفته اند نه هيأت خارجي آن ابژه را؛ و لذا پرسشي كه مطرح است اين نيست كه آيا اين واژه ها بر وجود عيني دلالت دارند يا نه، بلكه بايد هدف و اثر آنها را به منزله تمهيداتي ادبي بررسي كرد. بنابراين پرسش از ابژه بيهوده است؛ زيرا مثلاً برخي رويدادهاي موجود در قرآن، رويدادهايي كيهاني است كه در زمان رخدادش هيچ انساني نبوده كه شاهد آن باشد، اما پرسش درباره سوبژه كمك فراواني مي كند؛ يعني چنانكه در هرمنوتيك ادبي مي گويند: سؤال ها بايد طوري باشد كه ما را به دنياي ذهني نويسنده رهبري كند.(10)

پاورقي









1. در منبع زير اين عقيده مطرح شده و ضمن مقايسه اين اسلوب بياني با شيوه غزل سرايي حافظ به آن پاسخ داده شده است: پورجوادي، نصرالله (زير نظر)، درباره حافظ (برگزيده مقاله هاي نشر دانش 1)، مركز نشر دانشگاهي، چاپ دوم، 1370، مقاله «اسلوب هنري حافظ و قرآن»، نوشته بهاءالدين خرّمشاهي، صص 3ـ20.

2. نگاه كنيد به: طه حسين، آينه اسلام، ترجمه محمد ابراهيم آيتي، چاپ سوم، نشر رسالت، قم، صص149ـ 156.

3. جلال الدين السيوطي، لباب النقول في اسباب النزول، دارالكتب العلميه، بيروت، ضبطه و صحّحه احمد عبدالشافي، ص126. در باب پاسخ به شبهه طرح شده مي توان به اين كتاب بسيار عالي نيز مراجعه كرد: ثلاث رسائل في اعجاز القرآن، هرّماني و الخطابي و عبدالقاهر الجرجاني، حقّقها و علّق عليها: محمد خلف الله و محمّد زغول اسلام، قاهره دارالمعارف.

4. نگاه كنيد به: سيد قطب، التصوير فنّي في القرآن، دارالمعارف، قاهره، ص54.

5. حافظ نيز ـ كه لسان الغيب است ـ با برداشت مستقيمي از اين آيه شريفه، همين صنعت را به كار برده است:

آسمان بار امانت نتوانست كشيد

قرعه فال به نام من ديوانه زدند

6. نگاه كنيد به: نصر حامد ابوزيد، مفهوم النص (دراسه في علوم القرآن)، المركز الثقافي العربي، بيروت، 1990، چاپ اول، صص139ـ 140.

7. مثلاً ر.ف: ابي بكر باقلاني، اعجاز القرآن، تحقيق: احمد حيدر، بيروت، مؤسسه الكتب الثقافيه، صص83 ـ91، فصل في نفي السجع من القرآن.

8. الميزان في تفسير القرآن، ج 17، ص 108.

9. مثلاً مي توان به اين آثار مراجعه كرد: عبدالكريم الخطيب، القصص القرآني في منطوقه و مفهومه، دارالمعرفه، بيروت؛ احمد موسي سالم، قصص القرآني في مواجهه ادب الروايه والمسرح، دارالجيل، بيروت؛ محمد خلف الله، الفن القصصي في القرآن؛ و نيز ثروت اباظه، السرد القصصي في القرآن الكريم، دار نهضه، مصر.

10. نگاه كنيد به: فصلنامه ارغنون، شماره 5 و6 ، مقاله: «پانن برگ: الهيات تاريخي»، ترجمه مراد فرهادپور، صص171 ـ220.