بازگشت

زنده است و زنده كننده


زنده است و زنده كننده



شکي نيست كه قرآن کريم کتابي است بي نظير و در طول هزار و چهاصد و اندي سال با تمام تحولات در جامعه انساني محفوظ مانده است، ماندني که توأم با حياه بوده و نه تنها خود زنده است بل جوامع اسلامي را تا حدّي که به آن عمل کرده اند حياه بخشيده است، لذا اين صفت برازنده آن است که هم زنده است و هم زنده کننده .بارزترين تفاوت قرآن با ديگر کتب آسماني موجود در دست بشر همين است، از نشانه هاي حياه قرآن کريم وجود نسخه واحد قرآني در بين تمامي مسلمانان با تمام اختلافات اساسي که دارند، مي باشد، اين مطلب که به آن کمتر توجه شده است، از معناي بسيار عميقي برخودار است، چرا که اختلاف بين بعضي فرق مسلمان بنا بر عللي که بعضا دست هاي پنهان و پيداي دشمنان نيز بوضوح در آن ديده مي شود، آنچنان عظيم است، که اگر امکان اينکه برعليه يکديگر بتوانند آيه اي از قرآن را جعل کنند، وجود مي داشت، حتما چنين عملي صورت مي گرفت، همانگونه که در سند موازي قرآن کريم يعني سنت نبوي چنين جعلي صورت گرفته است، منشأ رواني جعل حديث اين بوده است که بعضي گروه ها در مقابل ديگران خود را موجه جلوه دهند و حضور اجتماعي و سياسي خود را مشروعيت بخشند، و حال آنکه به قطع مي دانيم که حديث مقبوليت قرآن را در بين مسلمين هيچگاه نداشته و ندارد، پس اگر بجاي حديث اين امکان وجود مي داشت که آيه اي از قرآن جعل شود، قطعا چنين اتفاقي مي افتاد، پس عليرغم اينکه با وجود انگيزه و فضاي لازم چنين اتفاقي نيافتاده است خود بهترين برهان بر عدم تحريف قرآن است .

به اعتقاد قاطبه متکلّمين اين عدم امکان تحريف اتفاقي نبوده بلکه بر اساس برنامه اي مدوّن بوده است، و از علل و عوامل محاسبه شده اي برخوردار مي باشد، علل و عوامل مذکور را به دو صورت مي توان تصوير کرد :

اول : علل و عوامل بيروني .

دوم : علل و عوامل دروني .

منظور از علل بيروني مجموعه برنامه هايي است، که شخص نبيّ مکرم اسلام و ائمّه طاهرين (سلام الله عليهم ) جهت حفظ قرآن کريم از تحريف، به انجام رسانده اند، و منظور از علل دروني مصونيت ذاتي قرآن کريم از تحريف است .

در مورد اينکه کدام يک از موارد فوق در اين باره مؤثر بوده اند و يا اساسا وجود داشته اند ؟ نمي توان بطور قطع هيچکدام را مردود دانست، به دليل اينکه شواهدي در دست است که پيامبر اکرم به دستور خداوند منان نسبت به حفظ قرآن از تحريف حساسيّت خاصي داشته اند، و از همان ابتداء به حفظ دسته جمعي قرآن کريم دستور مي داده اند، در اين رابطه حتّي مي توان مأموريت ائمه بعد از پيامبر را در رابطه با حفظ قرآن ظاهرا و باطنا دانست .و اما در مورد مصونيت ذاتي قرآن همين بس که خود قرآن به آن تصريح کرده است، « انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون » علاوه بر اين قرآن کريم در مواردي مدعيان را تحدي مي کند و آنها را از اينکه همانند قرآن را بياورند عاجز مي داند، «و ان کنتم في ريب مما نزلنل علي عبدنا فأتوا بسوره من مثله وادعوا شهدائكم من دون الله ان كنتم صادقين # فان لم تفعلوا و لن تفعلوا فاتقوا النار التي وقودها الناس والحجاره اعدت للکافرين ».(بقره 23و24)

از مجموع آياتي که در اين رابطه وجود دارد استفاده مي شود که قرآن کريم معجزه پيامبر عظيم الشأن اسلام مي باشد، البته اين سئوال مطرح بوده که چرا قرآن بعنوان معجزه پيامبر اکرم انتخاب شده است، و حال آنکه بنا بر نقل خود قرآن معجزه پيامبران پيشين غير از کتاب بوده است ؟ متکلمين مسلمان نيز در اين رابطه پاسخ داده اند که :

اولا : اثبات معجزه بودن قرآن نفي اعجاز ديگر از پيامبر (ص) را در بر ندارد، کما اينکه در تاريخ معجزات ديگري نيز براي آن حضرت نقل کرده اند .

ثانيا : علّت اينکه کتب انبياء پيشين معجزه نبوده آن است که آنها برنامه اي هميشگي نبوده اند و نبوت و وحي بواسطه ايشان منقطع نمي شده است، ولي با توجه به اينکه پيامبر اسلام خاتم پيامبران و قرآن کريم آخرين وحي الهي بوده و براي آينده گان باقي مي مانده است اعجاز دائمي بودن آن و مصونيتش از تحريف امري ضروري بوده است .

با اين وصف در مورد اينکه قرآن کريم معجزه است و يا حداقل بقاي آن و مصونيتش از تحريف دليلي بر معجزه بودنش مي باشد، معمولا در طول تاريخ تشکيک هايي وجود داشته و دارد، و کساني هستند که سعي مي کنند، يا اصلا معجزه بودن آن را نپذيرند و يا حد اقل ادلّه مذکور را با تشکيک مواجه کنند .البته همانگونه که خواهد آمد اين احتمال وجود دارد که علّت وجود اين شبهات در حال حاضر به نحوه تبيين مبلّغين ديني برگردد، ولي آنچه فعلا براي ما اهميّّت دارد اين است که اينگونه الغائات وجود دارد، بايد ديد آيا راه حلّي منطقي براي آن وجود دارد يا خير ؟ .

به هر حال بعضي مي گويند : لطافت قرآن و سازگاري آن با فطرت آدمي، و بقاي آن دليل بر اعجاز آن نيست، چرا که بسياري از شاهکارهاي بشري خصوصا شاهکارهاي ادبي نيز همين ويژه گي ها را دارند، پس اين خصايص امتيازي براي قـرآن محسوب نمي شود، حـد اكثر استفـاده اي كه مي توان از آنها كرد اين است كه قرآن شاهـكاري است در رديف شاهـكارهاي بشري از قبيل ديوان حافظ و مـولوي، و اين به معني اعجاز قرآن نيست ! ؟

براي بررسي اين مشکل بايد در اصل اعجاز تأمّلي دو باره داشته باشيم .تابحال آنچه معمول بوده در ابتداي بحث از اعجاز به تعريف لغوي و اصطلاحي اعجاز مي پردارند و از آن پس طبق تعريف شاهكارهاي انبياء را ذكر مي كنند ؛ در اين ميان آنچه مغفول مي ماند بحث از ماهيّت و چگونگي اعجاز و به فهم در آمدن آن است، و اتّفاقاً اينگونه اشكالها از همين نقيصه ناشي است .

تبيين ماهيّت و به فهم در آمدن اعجاز به عقيده مـا غير از تعريف اعجاز است چه تعريف لغوي و چه تعريف اصطلاحي، حدّ اقل اين مطلب از قرآن استفاده مي شود، معمولاً در تعريف لغوي مي گويند : اعجاز از ريشه عجز گرفته شده است و عجز هنگامي به كار مي رود كه شخص قدرت كاري را نداشته باشد و لفظ قدرت وقتي بكار مي رود كه شخص توان انجام كاري را داشته باشد و در يك كلام عجز يعني ناتواني .( آيت الله معرفت، تلخيص التّمهيد ج2 ص12 و علي اكبر قرشي، قاموس قرآن ص 293) .و درتعريف اصطلاحي آن گفته اند : وجود يافتن چيزي كه مورد عادت نباشد يا از بين بردن چيزي كه وجودش عادي باشد با اين وصف كه عادت را بشكند و معجزه بايد مطابق ادّعاي آورنده آن باشد (طوسي تجريد الاعتقاد ص350).

همانگونه كه مي بينيم درهر دو مورد تعريفِ لغوي و اصطلاحي توجّه به تبيين نفسِ معجزه است و ا ز به فهم در آمدن آن سخني به ميان نيامده است، در اينكه همانند آوردن اعجاز،همگاني است شكي نيست ولي سخن در فهم اعجاز است،كه آيا همه توان فهم آنرا دارند، يا گروه خاصّي حدّ اقل قبل از همه متوجّه آن خواهند شد ؟ آنچه از بعضي فقرات مطرح شده در قرآن كريم استفاده مي شود فهمِ اعجاز همگاني نيست بلكه كساني مي فهمند كه در عمل اعجاز آميز تخصّص داشته باشند .اين مطلب از نوعِ طرح معجزه حضرت موسي درقرآن كريم استفاده مي شود، و با تقل داستان معجزه حضرت موسي دركاخ فرعون از وضوح بيشتري برخوردار مي گردد، قرآن کريم در سوره اعراف آيه 104 الي 127 ماجراي ورود حضرت موسي به قصر فرعون ومعجزه خواستن فرعون از آن حضرت و بالاخره نشان دادن معجزه، و استمداد فرعون از ساحران جهت مقابله با حضرت موسي، و در نهايت ايمان ساحران به حضرت موسي را بيان مي كند .ما عين آيات را ذكر مي كنيم و سپس به نكاتي اشاره مي كنيم :

موسي گفت اي فرعون من فرستاده از سوي پروردگار عالميانم × سزاوار است كه بر خدا جز حق نگويم من معجزه روشني از پروردگارتان براي شما آورده ام پس بني اسرائيل را با من بفرست × فرعون گفت اگرراست ميگويي معجزه ات را نشان بده ×

موسي عصاي خود را انداخت ناگهان اژدهاي آشكاري شد × و دست خود را از گريبان بيرون آورد سفيد ودرخشان براي بيننده گان بود × اطرافيان فرعون گفتند بي شك او ساحري ماهر و داناست × مي خواهد شما را از سرزمينتان بيرون كند، چه برخوردي با اوخواهيد كرد ؟ × پيشنهاد كردند كه كار او وبرادرش را به تأخير انداز و جارچيان را به همه شهرها بفرست × تاهمه ساحران دانا و كار آزموده را به اينجا بياورند × ساحران نزد فرعون آمدند و گفتند، اگر ما پيروز گرديم آيا پاداش خوبي خواهيم داشت × گفت آري از مقرّبان دربار من خواهيد شد × روز مبارزه ساحران گفتند اي موسي يا تو سحرت را شروع كن يا ما شروع مي كنيم × موسي گفت شما شروع كنيد وقتي شروع كردند با چشم بندي سحــر عظيمي بوجود آوردند و در مردم رعب و وحشت ايجاد كردند × ما به موسي وحي كرديم ؛ عصاي خــود را بيافكن، وقتي عصا را افكند شروع به بلعيدن سحــرساحران كرد × پس حق آشكار گشت و ساخته ساحـران باطل شد × و همه فــرعونيان مغلـوب و سرافكنده شدند × و ساحـران بي اختيار به سجده افتادند × و گفتند ما به پروردگار جهانيان ايمان آورديم × پروردگار موسي وهارون × فــرعون گفت : شما بدون اجازه من به او ايمان آورديد حتماً اين توطئه اي بين شما وموسي است تا مـردم را از شهر بيرون كنيد × من دست وپاي شما را مي بُرم و همــه شما را به دار آويزان مي كنم × ساحـران گفتند انتقـام تو به خاطر ايمـــــان ما به آيات پروردگارمـــان است، خدايا به ما صبر و استقامت بده و ما را مسلمان بميران × گروهي از قوم فرعــــون گفتند آيا موسي و قومش را رها مي كني كه در زمين فساد كنند و تو وخدايانت را رها نمايند .

با دقّت در آيات فوق مطالب ذيل به دست مي آيد :

1 ـ ابتداء حضرت موسي(ع) معجـزه خود را به فرعون واطرافيانش نمايان مي كند، عكس العمل آنها اين است كه اين كارها

سحر است، و لذا تصميم مي گيرند ساحران توانا را به مبارزه با موسي دعوت كنند .

2 ـ ساحران با ديدن معجزه حضرت موسي (ع) مي فهمند كه اين عمل از نوع سحر نيست، و لذا ايمان مي آورند.

3 ـ در اين ماجرا عامه مــردم تفاوت بين كار موسي با ساحران را نفهميدند و حد اكثر بدليل غلبه موسي گفتند او سحرش قوي تر است، و فرعون نيز ساحران را به هم دستي با حضرت موسي (ع) متّهم مي كند .

پس بنا بر آنچه گفته شد فقط افرادي قدرت فهم و تشخيص اعجاز از غير آن را دارند كه متخصّص باشند، ولذا اين گفته هم بي دليل نيست كه بعضي ها گفته اند، معــجزه هــــر پيامبري با علوم وفنون رايج در زمان آن پيامبر ارتباط داشته است، چون كساني هم كه براي مبارزه با سحر مي آمــدند اهل تخصص بودند، و همان متخصصين قبل از همه ايمان مي آوردند، كما اينكه تبديل عصا به اژدها معجزه موسي (ع) و علاج بيماران توسط حضرت عيسي (ع) و در نهايت قرآن كريم بعنوان معجزه پيامبر اسلام مي باشد، و اين مطلب كه ادبيّات عرب قبل از اسلام ادبيّاتي فصيح و بليغ بوده است شكي نيست .

به هر حال در ماجراي حضرت موسي اينگونه فهميده مي شودكه همه مردم وخودفرعون جهت ردِّ ادعاي حضرت موسي (ع) به سحر ساحران دل بسته بودند، و وقتي خود ساحران با صراحت اعلام كردند كه ما از مقابله با آن عاجزيم ديگر هيچ حجّت عقلي و علمي براي فرعون و اتباعش وجود نداشت ؛ چون خود ساحران که متخصص بودند در مقابل كار حضرت موسي زانو زدند .

ادعاي برابر بودن قرآن كريم و ديگر شاهكارهاي بشري نيز همينگونه است، کساني كه ميگويند قرآن شاهكار بشري است، و ما شاهكارهاي ديگري نيزمانند اثرحافظ و مولوي و ده ها اثر بشري ديگر داريم، اين گفته ايشان ازدوجهت به مقابله فرعون وحضرت موسي شباهت دارد :

1ـ اينكه اين ادعا كه قرآن همانند مثنوي و ديوان حافظ و ديگر شاهكارهاي بشري است، همان است كه فرعون مي گفت معجزه حضرت موسي همانند سحر ديگر ساحران است

2ـ اينكه ساحران دعوت شده براي مبارزه با حضرت موسي اعتراف كردند كه معجزه حضرت موسي از نوع سحر نيست ولي باز فرعون واتباعش بر سحر بودن آن اصرار مي ورزيدند، در اين باره نيز خود آفرينندگان شاهكار يعني حافظ و مولوي و ... با صراحت تمام مي گويند كه قرآن از نوع شاهكاري كه آنها آفريده اند نيست ولي ايشان باز اصرار مي كنند قرآن همانند شاهكارهايي چون مثنوي و ديوان حافظ است، جهت روشن شدن اين اعتراف، چند نمونه از اشعاري را كه خود آفريننده گان شاهكار ها در باره تفاوت قرآن با اثر خودشان سروده اند را ذكر مي كنيم و قضاوت را به وجدان خواننده گان مي سپاريم :



محتشم كاشاني

زحصر گرچه فزون است نسخه هاي فصيح

يكي كه ختم فصاحت نمود قرآن است



حافظ

عشقت رسد به فــــرياد ارخود بسان حافظ

قـــــرآن زبر بخـواني با چهارده روايت

صبح خيزي و سلامت طلبي چون حافظ

هر چه كردم همه از دولت قرآن كردم

هيچ حافظ نكند در خَم محـــراب فلك

اين تنعم كه من از دولت قــرآن كردم

حافظا در كنج فقر و خلــوت شبهاي تار

تابود وردت دعا ودرس قرآن غم مخور

زحافظان جهان كس چو من جمع نكـرد

لطايف حكـــمي با نكات قـــــــــرآني

زاهد ار رندي حافظ نكند فهـــم چه شد

ديو بگريزد از آن قــوم كه قرآن خوانند



مولوي

مصطفي را وعده كرد الطاف حق

گــــــر بميري تو نميرد اين سَبَق ( سبق = قرآن )

من كتاب و معـجزه ات را رافعم

بيش و كم كن را ز قـرآن مانعم

من ترا اندر دو عالـــــم رافعـــم

طـاعـنان را از حـــديثت دافعــم

كس نتاند بيش وكم كــردن درو

تو به از مـن حافظي ديگر مـجو

اي رسول مـــا تو جـــادو نيستي

صادقي هــم خـــــرقه موسيستي

هست قرآن مرتو را همچون عصا

كفــــر ها را در كشد چون اژدها



حرف قرآن را بدانكه ظاهريست

زير ظاهــر باطني بس قاهـريست

زير آن باطـــن يكي بطـــن سوم

كه درو گــردد خردها جمله گم

بطن چارم از نُبي خود كس نديد (نبي = جمع ناب(

جــــز خـــداي بي نظير بي نديد

تو زقــــــرآن اي پسر ظاهر مبين

ديو آدم را نبيند جــــز كــه طين

ظاهر قـرآن چو شخص آدميست

كه نقوشش ظاهر وجانش خفيست

مـــرد را صد سال عم وخــــال او

يك سر مـــــويي نبيند حــــال او



تا قيامت مي زند قـــــــرآن ندا

اي گــــروهي جهـل را گشته فدا

كــه مـــــرا افسانه مي پنداشتيد

تخم طـعن و كافـــري مي كاشتيد

خود بديديت آنكه طعنه ميزديد

كـــــه شما فــــــاني و افسانه بُديد

من كــــلام حقم و قـــائم بذات

قـوت جان و جان و ياقوت زكات

نور خــــــــورشيدم فتاده بر شما

ليك از خــــورشيد نا گشته جـدا

نك منم ينـــــبوع آن آب حيات

تا رهـــانم عـــاشقانرا از ممــــات



چــونكه در قــرآن حق بگريختي

با روان انبياء آميخــــــــــــــــتي

هست قــــــــرآن حـــالهاي انبياء

مــاهيان بحـــــــــــر پاك كبرياء

ور بخــواني و نئي قــــــرآن پذير

انبياء و اولياء را ديده گــــــــــير

همچو قرآن كه به معني هفت توست

خاص را و عام را مطعم در وست

جمـــله قــــرآن هست در قطع سبب

عــــــزّ درويش و هلاك بو لهب



همچنين زآغاز قـــــــــــرآن تا تمام

رفـــض اسباب است وعلّت والسلام

كشف اين نه از عــقل كار افـــزا بود

بنده گي كـــــــــــن تا ترا پيدا بود

بند معقــــــــولات آمـــــــد فلسفي

شهسوار عقـــلِ عقــل آمـــد صفي

عقلِ عقلت مغز و عقل توست پوست

معده حيوان هميشه پوست جوست

مغـــز جوي از پوست دارد صد ملال

مغـــــز نغـــزان را جلال آمد حلال

چونكه قشر عقـــل صد برهان دهـــد

عقــــــل كل كي گام بي ايقان نهد

عقـــــل دفتر هـــــــا كند يكسر سياه

عقــــلِ عقــــــل آفاق دارد پر زماه

از سياهي ور سپيدي فــــــــارغ است

نور ماهش بر دل و جــــان بازغست (بازغ = تابان)

اين سياه و اين سپيدار قـــــــدر يافت

زان شب قدراست كه اختر وارتافت

قيمت همـــــــيان وكيسه از زر است

بي ز زر همــــيان و كيسه ابتر است

همــچنانكه قـــــدر تن از جـــان بود

قـــــــــدر جـــان از پرتو جانان بود



گـــرچه قـــرآن از لب پيغمبر است

هركه گويد حق نگفت او كافر است



شاهـــــــــــــــنامه و كليله پيش تو

همــــچنان باشد كه قـــــرآن از عتُو ( عتو = بزرگي )

فــــرق آنگه باشد از حـــــق ومجاز

كه كند كــــــــحل عنايت چشم باز ( كحل = سرمه )

ورنه پشـك ومشـك پيش اخـشمي (پشک = سرگين ) (مشک = عطر )

هــــر دو يكسانست گـــر نبود شمي



معني قـــرآن ز قـــرآن پرس وبس

وز كسي كآتش زدست اندر هوس

پيش قـرآن گشت قــرباني و پست

تا كه عين روح او قرآن شده است

روغني كـو، شد فــــداي گل بكل

خواه روغن بوي كن خواهي تو گل



خوش بيان كرد آن حكيم غزنوي

بهــــــــر محجوبان مثال مـــــعنوي

كه زقـــــرآن گــــر نبيند غير قال

اين عجب نبود زاصحـــــاب ضلال

كـــــز شعــــــــاع آفتاب پر زنور

غير گــــرمي مي نيابد چشم كـــور

خــــر بطي ناگاه از خـــر خانه اي (خربط= ابله)

سر برون آورد چــــون طعــــانه اي

كين سخن پست است يعني مثنوي

قصّــــــــــــه پيغمبر است وپيروي



نيست ذكــــــــر بحث واسرار بلند

كـــــــه دوانند اولياء زان سو سَمَند (سمند = اسب)

از مقـــــــــامـــــــــــات تبتُّل تا فنا (تبتل = بريدن از دنيا )

پايه پايه تا مـــلاقــــــات خــــدا

شرح حــد و هـــر مقـــام و منزلي

كـــــــــه بپر زو برپرد صــاحبدلي

چـــــون كتاب الله بيامد هم بر آن

اين چنين طعنه زدند آن كافــــران

كــــه اساطـــير است و افسانه نژند

نيست تحــــقيقي و تعــــميقي بلند

كـــودكان خــود فهمش مي كنند

نيست جـــز امــــــر پسند و ناپسند

ذكــر يوسف ذكـر زلف پر خمش

ذكـــر يعقــــوب و زليخـا و غمش

ظاهــر است و هر كسي پِي مي برد

كـــو بيان كه گم شود در وي خرد

گفت اگـــــر آسان نمايد اين به تو

اين چنين آسان يكي سوره بگـــــو

جِنّتان و اِنستان و اهـــــــــــــل كار

گـــــــو يكي آيت از اين آسان بيار