بازگشت

مقايسه زبان قرآن با شعر


قرآن يك سبك مخصوصى دارد , نه نثر است و نه شعر , در صورتى كه همه سخنها يا نثر است و يا شعر , اما شعر نيست به دليل اينكه وزن و قافيه كه در شعر كهن از پايه هاى اصيل شعر محسوب مى شد , ندارد .



و علاوه بر وزن و قافيه از ركن ديگر شعر كه تخيل است هيچ استفاده نكرده بلكه مطالب را بدون هيچگونه تخيل بيان نموده است .



مراد از تخيلات همان تشبيه هاى مبالغه آميزى استكه در اشعار آورده مى شود تا آنجا كه گفته شده است , احسن الشعرا كذبه , يعنى بهترين شعرها دروغ ترين آنهاست چون هر چه دروغ تر باشد قشنگ تر مى شود , مثل اين شعر فردوسى :

ز سم ستوران در آن پهن دشت

زمين شد شش و آسمان گشت هشت



هر كس بشنود مى گويد به به , اما چقدر دروغ است ؟ ! دروغ ديگر از اين بزرگتر نمى شود گفت . مگر با بهم ريختن چند تا اسب در محدوده بسيار كم و گرد و خاك كردن سمهاى آنان , آسمان هفت طبقه , هشت تا مى شود و زمين هفت طبقه شش تا ؟



دروغ خيلى بزرگ است ولى به خاطر دروغ بودن زيباست . و يا شاعر ديگرى مى گويد كه : * يا رب چه چشمه ايست محبتكه من از آن { يك قطره آب خوردم و دريا گريستم * * طوفان نوح زنده شد از آب چشم من { با آنكه در غمت به مدارا گريستم *



بسيار جذاب و شيرين است ولى به همان دليل كه خيلى دروغ استخيلى شيرين است و البته اين دروغ هم نيست و شرعا هم دروغ محسوب نمى شود بلكه هنر است و يك نوع زيباسازى سخن به شمار مىآيد . ولى قرآن اساسا دنبال اين گونه مطالب نرفته است .



علاوه بر اين گونه زيبائى هاى سخن , تنها در موضوعات خاصى امكان دارد : عشقى و يا حماسى و يا مداحى افراد و يا هجاى آنان , و هيچ يك از شعرا نمى توانند و نتوانسته اند در معنوياتاظهار هنر بكنند و اگر احيانا بخواهند در معنويات وارد شوند چون نمى شود در خود معنا هنرنمائى نمايند , معنى را در لباس ماده تجسم مى دهند و با زبان كتابى آن معنا را بيان مى كنند .



مثلا مى خواهند از معرفت بگويند , آن را در لباس مى درمىآورند و يا از جلال ذات حق مى خواهند سخن برانند , به زلف تعبير مى كنند , و يا از اين كه هستى خودش را در راه او داده و به مقام فناء فى الله رسيده تعبير مى كند كه : خرقه جائى گرو باده و دفتر جائى . و امثال اينها



ولى قرآن اصولا خود مسائل معنوى را طرح كرده و در نهايت روانى همچون آب زلال بيان مى فرمايد .