بازگشت

نكته هايى تفسيرى در سوره حمد


سوره فاتحه نخستين سوره اى است كه به صورت كامل بر پيامبر نازل گرديده است . در آغـاز بعثت كه جبرئيل بر پيامبر فرود آمد و آداب وضو و نماز را برابرمرسوم شريعت اسلام به او آمـوخـت , ايـن سوره نازل شد ((1)) . نيز در اسلام هيچ نمازى بدون سوره حمد نيست لا صلاه الا بفاتحه الكتاب ((2)) . ايـن سـوره مـكـى اسـت و از جهت ترتيب نزول - كه بر پايه آيات آغازين سوره ها تعيين مى شود - پنجمين سوره است . در سـوره حـجـر از ايـن سـوره با نام سبع مثانى ياد شده و فرموده است : ولقدآتيناك سبعا من الـمـثـانـى والقرآن العظيم .

اين نامگذارى از آن روست كه اين سوره داراى هفت آيه كوتاه و قابل تكرار در تلاوت است , بويژه در نمازهاى روزانه كه بايد تكرار شود.

درباره شرافت و منزلت اين سوره روايات بسيارى رسيده است , ازجمله : جابر بن عبداللّه انصارى مى گويد, پبامبر (ص ) به من فرمود: آيا مى خواهى برترين سوره ها را به تو بـشناسانم .

عرض كردم : آرى .

فرمود: سوره حمداست كه ام الكتاب به شمار مى رود ((3)) . يعنى همه اهداف كلى قرآن درآن خلاصه شده است . اين سوره در سه بخش تنظيم شده است : 1 . تمجيد و ثناى الهى : الحمدللّه رب العالمين . الرحمن الرحيم . مالك يوم الدين . 2 . اظهار كمال انقطاع : اياك نعبد واياك نستعين . 3 . عرض نياز: اهدنا الصراط المستقيم ... تا آخر سوره . امام صادق (ع ) مى فرمايد: السوره التى اولها تحميد, و اوسطها اخلاص و آخرها دعا, سوره الحمد ((4)) . در واقـع ايـن سـوره نـوعى تربيت عملى است كه بندگان شايسته در پيشگاه قدس الهى , چگونه درخـواسـت خـود را عـرضه كنند. در آغاز, تمجيد وثناگويى شايسته مقام عظمت پروردگار, و سپس اظهار عبوديت و فقر محض در پيشگاه معبود و غنى على الاطلاق , و سرانجام نياز به درگاه او كـه تـنـهادرخواست عنايت خاص حضرت حق است . در اين سوره ادب عبوديت رامى آموزد كه چگونه بنده در پيشگاه عظمت الهى عرض بندگى كرده , درخواست خود را اظهار بدارد. بـسـم اللّه الـرحمن الرحيم . الحمدللّه رب العالمين . الرحمن الرحيم . مالك يوم الدين . اياك نعبد و ايـاك نـسـتـعـيـن . اهـدنـا الصراط المستقيم . صراط الذين انعمت عليهم غير المغضوب عليهم و لاالضالين . بـه نـام خـداونـد مـهـرورز مـهربان . ستايش , خداوندى را سزاست كه صاحب اقتدار و پروردگار جـهـانـيـان اسـت . و مـهرورز و مهربان است . و دارنده اختياركامل است در روز واپسين , كه روز رسـيـدگـى بـه كردارها و مجازات و پاداش است . تو را مى پرستيم و دست نياز به سوى تو داريم . همواره راه راست را درزندگى , رهنمون ما باش . راه آن كسانى كه مورد عنايت تو قرار گرفته اند (زيـراآنـان را پـسـنـديده اى ) نه كسانى كه - بر اثر سرپيچى - ناپسند تو بوده , ياكسانى كه - بر اثر بى تفاوتى - به خودشان واگذار شده و در زندگى سرگردانند.

نكته هايى درباره بسمله يـك . بـسـم اللّه الـرحمن الرحيم , جزئى از هر سوره است بويژه در سوره حمدكه مورد اتفاق امت اسـت . اين آيه در تمامى مصحفها, از روز نخست با خطمشكى ثبت شده , در صورتى كه رسم بر آن بوده كه اضافات بر نص وحى قرآنى , مانند نشانه ها كه بعدا ايجاد شد, با خطى رنگين ثبت مى شد. و اگربسم اللّه تنها براى نشانه فاصله سوره ها ثبت شده بود, مى بايست با خطرنگين باشد. افـزون بـر ايـن كـه از روز نـخـست , هنگام نزول هر سوره , در ابتدا بسم اللّه الرحمن الرحيم نازل مى گرديد. پس اين جمله همراه وحى قرآنى سوره هانازل گرديده است . دو . ديگر آنكه در روايات از آن با عنوان اكرم آيه فى كتاب اللّه يا اعظم آيه ... ياد شده است ((5)) . سه . مستحب است در موقع تلاوت و حتى قرائت در نمازهاى اخفاقى به گونه جهر آورده شود. امام صادق (ع ) فرمود: پيامبر اكرم (ص ) هنگام تلاوت قرآن , بسم اللّه را به جهر مى خواند و قريش با شـنيدن آن تاب مقاومت نداشته و مى گريختند. وآيه واذا ذكرت ربك فى القرآن وحده ولوا على ادبارهم نفورا (اسرا / 46)در اين باره نازل گرديد ((6)) . آوردن بـسـمـله در ابتداى همه سوره ها و بلند گفتن آن , از تعاليم اهل بيت (ع )است كه پيروان مكتب تشيع به آن خو گرفته اند و از ويژگيهاى اين مكتب به شمار مى رود ((7)) . ريشه يابى واژه اسم اسم , از ريشه وسم و سمه به معناى نشانه گذارى و نشانه گرفته شده . واسم كه در فارسى به مـعـنـاى نام است , با همين ريشه تناسب دارد, زيرا نام نيزهمان نشانه است . نام هر چيز, نشانه آن است , و اسم نيز علامت و نشانه مسمى است . مـرحـوم صـدوق در كـتـاب توحيد و معانى الاخبار از ابن فضال روايت مى كندكه از امام على بن موسى الرضا (ع ) درباره بسم اللّه پرسيدم , فرمود: مـعـنـى قول القائل , بسم اللّه , اى اسم على نفسى بسمه من سمات اللّه -عزوجل - وهى العبوديه قال : فقلت : ما السمه . قال : العلامه ((8)) . مـعـنـاى گـفـتـار كسى كه مى گويد: بسم اللّه اين است : نشانه اى از نشانه هاى الهى را بر خود مى نهم , كه همانا عبوديت باشد. پرسيدم : سمه چيست .فرمود: نشانه و علامت است . مـيـان كـوفـيـان و بصريان درباره اشتقاق اسم اختلاف است . بصريان مى گويند: اسم از ريشه سمو به معناى علو و بلندى گرفته شده است ,زيرا: يـك . از مـشـتقات آن همانند: سمى , سميت و مسمى و اسما چنين فهميده مى شود كه ريشه آن سمو است . دو . اگر لام الفعل اصلى كلمه اسما واو نباشد, بنابراين همزه آن زائد است و در آن صورت كلمه غـيـر مـنـصرف خواهد بود. حال آنكه به دليل تنوين گرفتن آن در آيه زير, منصرف است و از اين فـهـمـيده مى شود كه همزه آن زائده نبوده بلكه قلب شده از واو (حرفى اصلى ) است . آيه ياد شده چنين است : ان هى الا اسما سميتموها انتم و آباوكم ... زمخشرى نيز مى نويسد: واشتقاقه من السمو, تنويه بالمسمى و اشاده بذكره ((9)) . نام , مايه گراميداشت صاحب نام و بلند داشتن ياد اوست . در بـرابـر بـصريان , كوفيان , اسم را همريشه با وسم و سمه مى دانند, زيرااسم هر چيز, نشانه و يادآور اوست و هيچ گونه بلندى شان و گراميداشتى درنام بردن نهفته نيست . مكى بن ابى طالب در اين زمينه مى نويسد: اسـم , از نـگـاه كوفيان از سمه گرفته شده است , زيرا اسم , نشانه شناخته شدن صاحب آن اسم اسـت و ريـشه آن وسم است . پس بدين گونه اعلال شده كه فا كلمه حذف شده و عين كلمه بر خلاف قياس و معمول حركت داده شده است ((10)) . همچنين منظور از اسما در آيه وعلم آدم الاسما اين است كه بينشى درفطرت انسان نهاده شد, تا خود بتواند حقيقت و آثار ويژگيهاى هر چيز رابشناسد, نه آن كه تنها نام اشيا را تعليم كرده اند. از ايـن رو مـراد از اسـمـا,نـشـانـه هـا و آثـار ويـژه هر چيز است كه با همان ريشه وسم و سمه تناسب دارد نه با سمو. و امـا مـنـصـرف بودن كلمه اسما مبتنى بر پندار جابجايى حروف (قلب مكانى ) است كه در علم تـصـريـف از آن بـحـث شده است . بدينگونه كه گمان برده اند واو وسم از جاى خود به جاى لام الـفـعـل آمـده و هـمزه در جمع ,مقلوب از واو است و بدين جهت منصرف گرديده است . چنانكه عـكس اين حالت در كلمه اشيا ديده مى شود كه غير منصرف است و در آيه 101مائده مى خوانيم : لا تـسـالـوا عـن اشيا ان تبدلكم تسوكم گفته اند, اصل آن شيئا بوده , همزه لام الفعل به ابتداى كـلمه منتقل شده و به صورت اشيادرآمده است , از اين رو به توهم آن كه همزه زائد است , آن را غير منصرف به شمار آورده اند ((11)) . اينگونه خلاف قياسها در لغت عرب فراوان است , و نمى توان به جهت مراعات برخى از قواعد ساخته و پـرداخـتـه صـرفى يا نحوى , از مفهوم واقعى كلمه چشم پوشيد, بويژه كه قواعد ياد شده حتمى نبوده و بيشتر دستخوش تحول و استثنا پذيرى هستند. بـنابراين مراعات معنى , ما را بر آن داشت كه طبق نظر دانشمندان نحوى كوفه و روايت ياد شده , قاطعانه اسم را از ريشه وسم بدانيم . شـيـخ رضـى الدين استرآبادى , محقق و اديب معروف (م 686) درباره اسماكه زنان را به آن نام مى گذارند, مانند اسما بنت عميس مى گويد: از وسامه گرفته شده كه به معناى زيبايى است و همزه در اول آن بدل از واو است .عبارت او چنين است : اسـمـا فـى اسم امراه , فعلا من الوسامه عند الاكثرين , وليس بجمع , لان التسميه بالصفه اكثر من التسميه بالجمع . سپس مى افزايد: در مواردى واو در ابتداى كلمه , قلب به همزه مى شود. مانند اناه كه دراصل وناه بوده و اجم كـه در اصـل وجـم بـوده و احد كه در اصل وحدبوده است و برخى از نحويين , اصل اخذ را وخذ مى دانند ((12)) . از ايـنـگـونـه تـخـلفهاى قياسى در لغت فراوان است و نمى توان پايبند آن بود واز مراعات مفهوم متناسب كلمه صرف نظر كرد. بنابراين صواب در جانب كوفيان است كه اسم را به معناى نشانه , و از ريـشـه وسـم و سـمه دانسته اند. بعلاوه يادآور شديم كه معادل كلمه اسم در فارسى نام است كه به معناى نشانه صاحب نام مى باشد. روايـتـى از امـام رضـا (ع ) نـيز بدان تصريح دارد كه مرحوم صدوق در دو كتاب توحيد و معانى الاخبار آورده و مى تواند شاهد معتبرى براى اثبات مطلب باشد. مفهوم كلمه جلاله اللّه علم شخص و نام خاص ذات حق تعالى است . در اصل الاله بوده و بالام عهد اشاره به ذات حق داشته كه سپس علم بالغلبه گرديده است . هـمـزه الـه به جهت كثرت استعمال , و براى تخفيف حذف گرديده و سپس لام عهد در لام آن ادغام شده , و با تفخيم ادا مى گردد. در ريشه اللّه چهار احتمال داده اند: 1 . از اله , ياله , الاهه به معناى عبد يعبد عباده فـيـروزآبـادى مى گويد: لفظ جلاله اللّه از همين ريشه است . و در آن تا بيست وجه گفته اند كه صـحـيحترين آنها آن است كه علم شخصى است , و ازمشتقات محسوب نمى شود. اصل آن اله بر وزن فـعـال بـه مـعـنـاى مالوه است . و هر چيزى كه عبادت شود, نزد عبادت كننده اله گفته مـى شـود و بـه معناى معبود است . ولى اللّه با اين هيات خاص , نام خاص بارى تعالى است كه بر ديگرى اطلاق نمى شود. راغب اصفهانى مى نويسد: ولتخصصه به قال تعالى : هل تعلم له سميا مريم / 65 چون اين نام به او اختصاص دارد, خداوند فرموده : آيا ديگرى كه همنام اوباشد مى شناسى . يعنى جز ذات حق تعالى , ديگرى به اين نام خوانده نشده است . ابن الانبارى مى نويسد: والاصـل فـى اللّه : الاه , مـن اله , اذا عبد و هو مصدر به معنى مالوه اى معبود.كقولهم : خلق اللّه , به معنى مخلوق ((13)) . 2 . برخى اللّه را از ريشه اله ياله الها به معنى تحير (سرگردان شدن )گرفته اند. ابن الانبارى مى نويسد: وقيل من الهت اى تحيرت . فسمى سبحانه الها, لتحير العقول فى كنه ذاته و صفاته . راغب اصفهانى مى نويسد: وقـيل من اله اى تحير. وتسميته تعالى بذلك اشاره الى ماقال اميرالمومنين - عليه السلام - كل دون صفاته تحبير الصفات , وضل هناك تصاريف اللغات ((14)) . گـفـتـه انـد از الـه اسـت , يعنى سرگردان شد, و ناميدن خداوند به اين نام , اشاره به اين سخن امـيـرمـومنان (ع ) دارد: هرگونه وصفى كه زيبنده تر باشد, باز هم ازبيان صفت او عاجز آيد. و در جستجوى واژه هاى متناسب آن مقام , جزحيرت و سرگردانى نيفزايد. 3 . بـرخـى ديـگـر, اصل الاه را ولاه دانسته اند. از ريشه وله به معناى فزع و لجا (درمانده شـدن و پـنـاه بـردن ) زيـرا خـداوند پناه و ملجا همه خلايق است . و همه به او پناه مى برند. در اين صورت الاه به معناى مالوه بوده وهمزه آن مقلوب از واو است . ابن الانبارى مى نويسد: وقـيل اصله (ولاه ) من الوله , لانه يوله اليه فى الحوائج . فابدلوا من الواووالمكسوره همزه . كقولهم فى وشاح : اشاح . وفى وساده : اساده . راغب مى نويسد: وتـسـمـيـتـه بذلك لكون كل مخلوق والها نحوه , اما بالتسخير فقط, كالجمادات والحيونات . واما بـالـتـسـخير والاراده معا كبعض الناس . ومن هذا الوجه قال بعض الحكما: اللّه محبوب الاشيا كلها. وعليه دل قوله تعالى : وان من شيى الا يسبح بحمده ولكن لا تفقهون تسبيحهم (اسرا / 44) خـداوند را اللّه مى نامند, زيرا همه آفريده ها به او روى آورده و چشم دوخته اند. چه ناخواسته مانند جـمـادات و حـيوانات , و چه خواسته وناخواسته مانند برخى از مردم . از اين رو برخى فرهيختگان گـفـتـه انـد: خـداونـد,محبوب همه موجودات است و آيه اى كه بر تسبيح همه اشيا دلالت دارد, به همين حقيقت اشارت دارد. 4 . احتمال چهارمى نيز هست , كه از ريشه لاه يلوه لياها باشد كه به معناى احتجاب و روى پنهان نمودن است . ابن الانبارى مى نويسد: وقيل هو من (لاهت العروس , تلوه ) اذا احتجبت , فهو - سبحانه - سمى (الها) لانه احتجب من جهه الكيفيه من الاوهام . راغب مى نويسد: قـالـوا وذلـك اشاره الى ما قال تعالى : لا تدركه الابصار وهو يدرك الابصاروالمشاراليه فى قوله : والظاهر والباطن . از ميان احتمالات ياد شده ضعيفترين آنها احتمال چهارم است , زير اصل اللّه را از (ل و ه ) - معتل العين - مى داند. در صورتى كه اصل اللّه , الاله بوده , كه معتل الفا است , چنانكه اشارت رفت . و امـا احـتـمـال اول و دوم (از ريـشـه الـه به معناى عبد يا از ريشه اله به معناى تحير) نيز نـادرست است , زيرا اساسا در لغت عرب , ماده اله (كه فاالفعل آن همزه اصلى باشد) وجود ندارد. و نيز اله به معناى عبد چنانچه فيروزآبادى آورده , شاهدى در لغت ندارد, به دليل آنكه اشتقاقات ثلاثى مجرد اين ماده استعمال نشده است . خليل گويد: اللّه اسمى است كه هيچ فعلى از آن قابل اشتقاق نيست ((15)) . و اله به معناى تحير در اصل همان وله است و در معنى با آن يكى است ((16)) . قـلـب واو مفتوحه در اول كلمه به همزه , در لغت عرب - همانگونه كه اشارت رفت - متداول است گـرچـه قـياسى نيست . مانند اناه كه اصل آن وناه به معناى بردبارى است و اجم كه در اصل وجـم به معناى روى درهم كشيدن از شدت غيظ و ناراحتى و لب فروبستن است و احد كه در اصـل وحـد بـوده و از واحـد گرفته شده است . و نيز اخذ كه برخى به جهت دلائلى اصل آن را وخذ مى دانند ((17)) . امـا قـلـب واو مكسور اول كلمه به همزه را برخى - قياسا - جايز دانسته اند.ولى محقق استرآبادى رضـى الـديـن در شرح وافيه , آن را قياسى نمى داند. ازنمونه هاى اينگونه قلب , اشاح است كه در اصـل وشـاح بـوده , يـعـنـى آنچه با آن زينت كنند و اعا كه در اصل وعا بوده به معناى ظرف جاى گير. والده كه در اصل ولده جمع ولد است و افاده كه اصل آن وفاده است به معناى بر كسى فرود آمدن و وارد شدن . سيبويه در الكتاب مى نويسد: بـسـا شده كه عرب , واو مكسور در آغاز كلمه را به همزه بدل مى كنند, زيراكسره را بر آن سنگين مى شمارند. از آن جمله است : اساده كه اصل آن وساده به معناى بالش است و اعا كه در اصل وعا است . آنگاه شعر ابن مقبل را شاهد مى آورد: الا الافاده فاستولت ركائبنا عند الجبابير بالباسا والنعم ((18)) الـه از هـمين قبيل است , كه در اصل ولاه بوده و از ريشه اله گرفته مى شودكه در اصل وله بوده است , واو در ولاه و در وله , به همزه بدل شده است . و وله به معناى تحير يا فزع و لجا... به يك مفهوم بازمى گردد. و اله به معناى مالوه مانند كـتـاب به معناى مكتوب از آن جهت به خداوند گفته مى شود كه ملجا و مرجع خلايق است و همه خلايق هنگام حيرت وسرگردانى در زندگى به او پناه مى برند. همه موجودات به ذات خود عاجز و نيازمندند كه به سوى كمال على الاطلاق , روى مى آوردند. از ايـن جـهـت اللّه را بـه معناى ذات مستجمع جميع صفات كمال دانسته اند, زيرا در هر نقص و كاستى به او رو مى آورند,چرا كه او كمال مطلق است . شيخ صدوق (ره ) با سند متصل از امام حسن عسكرى (ع ) روايت مى كند كه فرمود: اللّه , هـو الـذى يـتاله اليه عند الحوائج والشدائد كل مخلوق , وعند انقطاع الرجا من كل من دونه , وتقطع الاسباب من جميع من سواه ((19)) . اللّه نـام كـسـى است كه هر مخلوقى , در هنگام نيازها و سختيها, به او پناه مى برد, آنگاه كه همه اميدها از همه كس بريده مى شود و دست از تمامى وسايل و اسباب جز او شسته مى شود. الرحمن الرحيم : دو صفت از صفات بارز الهى , كه مظهر رحمت واسعه وعنايت خاص پروردگار اسـت و يـاد كردن اين دو صفت , بدين جهت است كه منشا تمامى فيوضات و بركات الهى به شمار مـى رونـد. رحـمـان نمايانگررحمت واسعه , و رحيم عنايت خاص او را مى رساند. خداوند را دو گـونه عنايت است , عام و خاص . رحمت همگانى , تمامى موجودات را فراگرفته ورحمتى وسعت كل شيى (اعراف / 156 ) و عنايت خاص را نسبت به بندگان شايسته روا مى دارد. در دنباله همين آيه آمده : فساكتبها للذين يتقون كه اشاره به رحمت خاص است . و در جاى ديگر آمده است : ان رحمه اللّه قريب من المحسنين (اعراف / 56) رحمان چون بر سعه رحمت دلالت دارد و مفهوم گسترده دارد, وصف خاص الهى است و اطلاق آن بـر غير خدا روا نيست , ولى رحيم كه عنايت خاص را مى رساند, اطلاق آن بر غير خدا نيز جايز است . درباره پيامبر اكرم (ص ) آمده است : بالمومنين رووف رحيم (توبه / 128) امام صادق (ع ) فرمود: الرحمان , اسم خاص لصفه عامه , والرحيم , اسم عام لصفه خاصه ((20)) . بـسـم اللّه الرحمن الرحيم , شعار اسلام است , كه هر عملى بايد با نام خدا, باهمين عبارت و تركيب آغاز شود, تا نشان الهى به خود بگيرد و با بركت وخوبى فرجام يابد. امام اميرالمومنين (ع ) از پيغمبر اكرم (ص ) روايت مى كند كه فرمود: قال اللّه (عزوجل ) كل امر ذى بال لم يذكر فيه بسم اللّه الرحمن الرحيم , فهوابتر ((21)) . هر كار با اهميتى كه بسم اللّه الرحمن الرحيم در آن ياد نشود, ناموفق خواهدبود. شيخ صدوق (ره ) از امام صادق (ع ) آورده است : گـاه مـى شود كه برخى از پيروان ما, در شروع كارى , بسم اللّه الرحمن الرحيم را نمى گويند. لذا خـداوند آن را روا نداشته , او را دچار برخى ناخوشاينديهامى گرداند, تا خدا را به ياد آورد و هرگز شكر و ثناى الهى را از يادنبرد... ((22)) . از ايـن رو, متعلق با در بسم اللّه , فعلى است متناسب با عملى كه آن را آغازكرده است . مثلا اگر در قرائت است , تقدير چنين است : اقرا بسم اللّه ... ولى مفهوم ابتدا نيز در آن اشراب شده است , و در حـقـيـقـت بـه اين معنى است :اشرع يا ابتدى قرائتى باسمه تعالى . و شروع با نام خدا همان نشانه الهى است كه بر سر آغاز عمل نشانه گذارى مى شود, تا مايه بركت و موجب موفقيت گردد. تركيب واژه هاى سوره حمد ستايش است كه با يادآورى صفات و خصال پسنديده , انجام مى شود. رب يعنى صاحب اختيار كه امر تدبير نيز در دست او است . از ريشه ريب مى باشد. لذا ترجمه آن بـه پـروردگار كه تنها مفهوم پرورش و تدبير را دارد,درست نيست . زيرا اين مفهوم , متناسب با ريشه ربى , يربى , تربيه مى باشد. و ربـب , در اشتقاق كبير, مفاد تربيت را دارد, با اضافه مفهوم صاحب اختياربودن . كه اگر مقصود از پروردگار تركيب اين دو مفهوم باشد, اشكالى ندارد.و ظاهرا اطلاق آن بر پروردگار جهان , با همين مفهوم تركيبى است : پرورش دهنده اى كه صاحب اختيار است . عـالمين به معناى جهانيان و ناظر به جوامع انسانى است . گرچه با ظاهرجمع يا شبه جمع عالم است , ولى همه عالم هستى و ماسوى اللّه را شامل مى گردد. عـالـمين , در قرآن 73 بار به كار رفته است كه مقصود از آن در همه موارد يادشده جوامع انسانى هستند. از جمله در آيه هاى زير: ان هـو الا ذكـرى للعالمين , ان هو الا ذكر للعالمين , وما ارسلناك الا رحمه للعالمين , ليكون لـلـعـالـمـيـن نذيرا, او ليس اللّه باعلم بما فى صدورالعالمين , وجعلناها آيه للعالمين , ان اللّه اصطفاك وطهرك واصطفاك على نسا العالمين , مباركا وهدى للعالمين و... در اين موارد و مانند آن , تنها مقصود, انسانها هستند و هيچ يك از موارد يادشده درباره غير انسان اراده نشده است . بنابراين تفسير عالمين به عوالم - كه جمع عالم است - و توجيه آن به عوالم جماد و نبات و حيوان و انـسـان , يـا عـوالـم علوى و سفلى , يا عوالمى كه انسان از دوران جنينى تا كهولت طى مى كند, درسـت بـه نـظر نمى رسد, و نبايدعالمين را با عوالم يكى دانست . همانگونه كه جهانيان با جهانها يكى نيست و مقصود از جهانيان , ذوى العقول هستند. الحمدللّه رب العالمين جـمـلـه انشايى است كه به منظور ستايش ايراد مى شود, بنابراين در حقيقت جمله فعليه است كه چـون اراده ثـبـات و دوام با آن شده است , به صورت جمله اسميه آمده و در اصل : الحمداللّه حمدا بـوده اسـت . از اين رو, الف ولام الحمد تنها براى اشاره به جنس است و نمى تواند براى استغراق بـاشـد,زيرا حدث در افعال , به ماهيت اشاره دارد, نه افراد. و رب العالمين به منزله تعليل براى اين ستايش است , و الرحمان الرحيم بيان منشا اين ربوبيت است . مالك يوم الدين قـرائت عـاصـم و كـسائى , مالك يوم الدين (با الف ) است و معروف در ميان مسلمانان كه سينه به سينه محفوظ داشته اند نيز همين گونه است . عـياشى از حلبى روايت مى كند كه امام صادق (ع ) مالك يوم الدين مى خوانده است . و از داود بن فرقد نيز روايت كرده كه گاه بدون الف , طبق قرائت ساير قرا مى خوانده است . شايد امام (ع ) طبق مـرسـوم عـرب , الـف راچندان اظهار نمى داشته , كه وقتى شنيده مى شده گمان مى رفته بدون الف مى خواند. ابـوعـلـى فـارسى قرائت با الف را ترجيح مى دهد و شاهد آن را آيه يوم لاتملك نفس لنفس شيئا والامر يومئذ للّه (انفطار / 19) مى گيرد. كه لام درللّه براى افاده ملك يعنى مالكيت است . شيخ طوسى نيز قرائت با الف را ترجيح داده , زيرا ملك مطلق سلطه است ,ولى ملك سلطه اى اسـت كـه از روى ملكيت حاصل گرديده است , و به همين جهت در مقام مدح و ستايش , رساتر از ملك است . تفصيل اين مطلب در جلد اول التمهيد صفحه 242-244 آمده است . كـه مـقصود از مالك يوم الدين , مالك الامر يوم الدين است , بر اساس آيه يادشده عبادت به معناى پـرستش , از ريشه عبوديت , به معناى نهايت تذلل گرفته شده است . بنابراين جز ذات حضرت حق تعالى را كه در مرتبه كمال عظمت است , نشايد. صراط: اصل آن , سراط به معناى راه سهل و آسان و هموار است . مستقيم : استقامت از انحرافها و ناهنجاريها است . انعمت : انعام در اينجا, انعام معنوى است , يعنى عنايت خاص . هدف و ساختار سوره هـدف ايـن سـوره مباركه , تربيت بندگان خالص الهى است , تا بدانند درپيشگاه حضرت حق , چه حـالـتـى بـه خـود بگيرند و چگونه با او راز و نياز كنند,و آموزش چگونه سخن گفتن و تمجيد و ثناگويى متناسب با ذات حق تعالى و چگونه عرض نياز كردن است . بنابراين تركيب و تنظيم سوره , داراى سه بخش اساسى است , چنانكه گذشت : نخست : تمجيد سزاوار ساحت قدس الهى سپس : اظهار كمال انقطاع (بريدن از همه كس و همه جا جز خدا) آنگاه : عرض نياز, با رعايت و عنايت حضرت حق نـخـست , ستايش مى كند خداوندى را كه مالك و مدبر جهانيان و از دو صفت رحمت عام و عنايت خـاص بـرخـوردار اسـت و سرانجام كارها به سوى اوست و همو همه را حسابرسى مى كند. در اين سـتايش , آفرينش هستى وتداوم و نهايت آن خدا بوده و هست و خواهد بود. از اين رو محور هستى راخدا دانسته و هر چه هست در سايه فيض اوست . اصل ستايش بدان جهت است كه خداوند, صاحب اختيار و مدبر جهانيان است و تدبير جهان از آغاز تـاكـنون و براى هميشه به دست باكفايت اوست . واين آفرينش و تدبير, از مقام رحمت او برخاسته كـه بـه دو گـونه جلوه گر است ,رحمت همگانى و عنايت خاص . اين تدبير و آفرينش , سرانجامى دارد وهمه چيز آن حساب شده است , كه در روز واپسين به حساب همه چيزرسيدگى مى شود. سپس - با در نظر گرفتن مراتب ياد شده - بنده خالص خدا, خود را ناگزيرمى بيند كه سر طاعت و بندگى پيش كسى جز خدا خم نسازد و دست نياز به سوى غير خدا دراز نكند. اياك نعبد و اياك نستعين ايـن دو جـمله را كمال اخلاص و با دلى پاك , ادا مى كند, زيرا عظمت وفراگيرى قدرت و هيمنه حـق تـعـالـى چـنان براى او تجسم يافته كه جز اين نمى تواند بگويد. و به طور كلى هيچ معبودى شايسته عبادت , و هيچ ملجاى بى نياز و سرشار از فيوض و بركات , جز خداوند, سراغ ندارد. اميرمومنان (ع ) مى فرمايد: ولكن وجدتك اهلا للعباده فعبدتك ((23)) . چون تو را شايسته پرستش يافتم , تو را پرستيدم . عبادت - از ريشه عبوديت - و به معناى غايت تذلل است كه جز حضرت حق را نشايد. و نيز درباره غناى على الاطلاق حضرت حق و فقر مطلب خلايق ,مى خوانيم : يا ايها الناس انتم الفقرا الى اللّه واللّه هو الغنى الحميد (فاطر / 15) واللّه الغنى وانتم الفقرا (محمد / 38) انـسان با اين احساس فقر مطلق در برابر غناى مطلق , در پيشگاه الهى ايستاده , كمال انقطاع خود را نسبت به ساحت قدس پروردگار اظهار مى داردو سر تا پا نياز خود و نيازمندى هر چه هست را بـا غـناى سرشار خداوندمقايسه مى كند و در نتيجه خود را ناچار و زبون مى بيند و تنها دست نياز به سوى او دراز مى كند. اكنون موقع آن رسيده كه عرض حاجت كند: اهدنا الصراط المستقيم خـود را در جمع تقاضاكنندگان قرار مى دهد, تا خويشتن را در پيشگاه باعظمت الهى ناچيز جلوه دهد و براى خويش , شخصيتى قابل ذكر در آن ساحت قدس به حساب نياورد. و اين , كمال فروتنى و تواضع در مقابل حضرت حق است كه يك بنده ناچيز, هرگز در پيشگاه مولا اظهار وجودنكند. درخواست وى , تنها ارائه طريق است , تا در گزينش بهترين راه , پيوسته رهنمون او باشد. و مقصود از صـراط مـسـتـقـيـم راه درسـت رفتن است كه همواره از خداوند مى خواهد در تمامى شوون زنـدگـى , چه خرد و چه كلان ,چه مادى و چه معنوى , رهنمون او باشد, تا پيمودن راه با موفقيت هـمـراه باشد. بنابراين صراط مستقيم اشاره به جهت خاص يا موضع خاصى نيست , بلكه منظور, هدايت در تمامى شوون و تمامى مسائل مربوط به زندگى مادى و معنوى است . و رواياتى كه آن را به اسلام يا ولايت كبرى تفسير كرده است , بارزترين مصاديق را بيان كرده است ((24)) . صـراط مـسـتـقـيـم , همان صراط سوى و راه ميانه است كه انحراف و اعوجاج ندارد و پيمودن آن ناگزير به حق و حقيقت منتهى مى گردد. فستعلمون من اصحاب الصراط السوى ومن اهتدى (طه / 135) و اين راه راست و جاده وسطى , در ميانه دو راه انحرافى قرار دارد, يكى افراط و تندروى و ديگرى تفريط و كندى و كاستى است . اينجاست كه براى نمودار ساختن اين راه وسط, ويژگى مثبت آن را يادآور مى شود: صـراط الـذين انعمت عليهم راه كسانى كه مورد عنايت تو قرار گرفته اند و آن همان راهى است كه بندگان شايسته خدا با رهنمود او پيموده اند: ومـن يـطـع اللّه والـرسـول فـاولـئك مـع الذين انعم اللّه عليهم من النبيين والصديقين والشهدا والصالحين وحسن اولئك رفيقا. ذلك الفضل من اللّه وكفى باللّه عليما. (طه / 69-70) و ايـن عـنـايـت جـز بـا اطـاعـت كـامـل از خدا و شريعت به دست نمى آيد وگرنه آدمى مشمول ولهديناهم صراطا مستقيما (نسا / 68) نخواهد گرديد. آنگاه براى تاكيد بيشتر به دو راه انحرافى افراط و تفريط اشاره مى كند: غير المغضوب عليهم ولاالضالين نـه راه كـسـانى كه از دستور الهى سرپيچى كرده و مورد خشم او قرار گرفته و درورطه هلاكت افـتـاده انـد و نـه كـسانى كه نسبت به شريعت الهى بى تفاوت بوده و در وادى گمراهى حيران و سرگردانند. در جاى ديگر مى فرمايد: كلوا من طيبات ما رزقناكم ولا تطغوا فيه فيحل عليكم غضبى ومن يحلل عليه غضبى فقد هوى (طه / 81) از روزيـهـاى پاكيزه ما برخوردار شويد و از سر طغيان و سركشى برنخيزيد, كه مورد خشم ما قرار مى گيريد. و هر كه مورد خشم ما قرار گيرد هر آينه در وادى نيستى و نابودى سقوط كرده است . ولكن من شرح بالكفر صدرا فعليهم غضب من اللّه ولهم عذاب عظيم (نحل / 106) هـر كـه با سينه اى فراخ به سوى كفر گرايد, هر آينه مورد خشم ما قرار مى گيردو دچار شكنجه هولناكى خواهد گرديد. نـيـز كـسانى را كه به خودگرايى و خودباورى و هويت اسلامى خويش چندان توجهى نداشته و با ديـگران سر و سرى دارند, مورد نكوهش قرار مى دهد ومى فرمايد: ومن يفعله منكم فقد ضل سوا السبيل (ممتحنه / 1) و همچنين كسانى را كه كفر و ايمان در نظرشان يكسان بوده , گاه ايمان وگاهى كفر مى ورزند, نيز از گمراهان در مسير زندگى دانسته است . ومن يتبدل الكفر بالايمان فقد ضل سوا السبيل هر كه كفر را به جاى ايمان بپذيرد, هر آينه راه ميانه را گم كرده است . نكته هاى مورد اشاره در اين سوره در اين سوره مباركه به برخى از مسائل اساسى اشاره دارد كه در اينجا تنها به اجمال ياد مى شود و تفصيل و شرح آن در مجال مناسب خواهد بود: 1 . مساله ربوبيت , كه همه ابعاد هستى را زير پوشش قرار داده , و پيوسته استمرار دارد. تداوم افاضه از جانب حق تعالى , ضرورت جهان هستى است . 2 . رحمت لايزال الهى , كه سرچشمه همه بركات در جهان وجود است . 3 . ضرورت روز جزا كه حكمت آفرينش و تكليف , آن را ايجاب مى كند. 4 . عبادت كه بالاترين تذلل است و جز مقام عظمت الهى را نشايد. 5 . دسـت نياز جز به سوى فياض على الاطلاق نتوان برداشت . واسطه ها وشفيعان نيز بايد از سوى او معرفى گردند, تا در راستاى هم او باشند. 6 . هـدايـت , عنايتى است از سوى حق تعالى , كه بايستى همواره از جانب اوافاضه گردد. و داراى مراحلى است كه از فطرت آغاز شده و به عصمت منتهى مى گردد. و هر مرحله داراى مراتبى است كـه بـا عـنايت حضرت حق ,بايد درجه به درجه پيموده شود و مانند مراتب و درجات نور, پيوسته ازدرجه ضعيف به درجه قوى و بالا رسد. هر درجه ضعيف , فاقد افزونى وزيادتى درجه قوى است و بـه همان نسبت ظلمانى است . اينجاست كه مومن با عنايت الهى از آن مرحله خارج گشته و وارد فضاى نورانيتر مى گردد و اين است معناى آيه شريفه يخرجهم من الظلمات الى النور. 7 . راه مستقيم , راه ميانه دو راه انحرافى , راه سركشان و راه بى تفاوتهاست . ابتهال الى اللّه ابـتـهـال , بـه معناى دعا و تضرع در پيشگاه الهى است كه سرتاپاى اين سوره مباركه را فراگرفته . بنده شايسته , با قرائت اين سوره در پيشگاه الهى , حالت ابتهال به خود مى گيرد كه اگر با توجه و خشوع انجام شود, بى گمان موردعنايت حق تعالى قرار مى گيرد. شيخ صدوق (ره ) از اميرمومنان (ع ) روايت مى كند, كه پيغمبر اكرم (ص )فرمود: قال اللّه عزوجل : قسمت فاتحه الكتاب بينى وبين عبدى , فنصفهالى ونصفها لعبدى , ولعبدى ماسال ... خـداونـد فـرمـود: سـوره فاتحه را ميان خود و بنده ام تقسيم كرده ام , نيمى از آن من , نيمى از آن اوسـت . و آنـچـه درخواست كرده به او ارزانى مى شود, زيرانيمى از سوره تمجيد و انقطاع الى اللّه اسـت و نـيـمى عرض نياز, و چون با اين شيوه , درخواست خود را عرضه نموده , حتما به آن خواهد رسيد. آنـگاه يك يك آيه هاى سوره را مى آورد و مفاد آن را شرح مى دهد. و درپايان , درباره اهدنا الصراط المستقيم تا آخر سوره , مى فرمايد: هذا لعبدى , ولعبدى سال , فقد استجبت لعبدى , واعطيته ما امل , وآمنته مما منه وجل ((25)) . ايـن درخـواست را به بنده خويش ارزانى داشتم . دعاى او را اجابت كردم , وآنچه را كه اميد داشت روا داشتم , و از هر چه مى هراسيد, او را در پناه خودايمن كردم . در ايـنـجـا اين سوال مطرح است كه قرائت , حكايت لفظ است . قارى , الفاظى را تلاوت مى كند كه عـيـن آنها الفاظ وحى قرآنى است و در واقع توجه او به الفاظ قرائت شده است كه به طور كامل با لفظ وحى تطابق داشته باشد. قارى , لفظ ديگرى را - عين آن را - تكرار مى كند و هيچ گونه قصد انشا باالفاظ قرائت شده ندارد. زيـرا قرائت كه حكايت لفظ است , اخبار از لفظ به كار برده ديگرى است , و نمى خواهد با اين الفاظ, حـكـايـت مـعـانـى يـا انـشـامعانى نمايد. اينجاست كه خواندن او در واقع قرائت نيست , بلكه او با قـصـدتمجيد و ثناگويى و دعا و درخواست با اين الفاظ, حالت انشا پيدا مى كند واين با قرائت كه تنها حكايت لفظ است منافات دارد. از ايـن رو برخى از فقها روايت ياد شده و مانند آن را كه مفاد آن انشا ابتهال الى اللّه است , با دستور قرائت كه در نماز داده شده , منافى دانسته اند. شيخ طوسى (قدس سره ) در تفسير تبيان , درباره گفتن آمين در پايان مى نويسد: گـفتن اين كلام نمى تواند بى ارتباط به نماز باشد, لذا اگر از آنچه خوانده ,قصد دعا داشته است , تـلاوت قرآن نبوده و نمازش باطل است . و اگر قصدتلاوت داشته , گفتن آمين مفهومى نخواهد داشت , زيرا آمين , پس از دعاآورده مى شود, نه تلاوت , و اگر هر دو جهت را قصد كرده باشد, ميان دومـفهوم متضاد جمع كرده است , يكى تلاوت كه حكايت لفظ است , و دعا كه انشا و طلب است . و بيشتر اصوليان , استعمال واحد را, در دو معناى متضادجايز نمى شمارند. الـبـته شيخ طوسى استعمال يك لفظ در بيشتر از يك معنى را جايز مى داند,ولى دليل ممنوعيت گفتن آمين را دلايل ديگرى مى داند كه در فقه به تفصيل آمده است ((26)) . مـرحـوم طـباطبايى يزدى در العروه الوثقى , هيچ گونه تنافى ميان قصد قرائت وقصد دعا و انشا نديده و آن را جايز شمرده است و در مساله 8 از مستحبات قرائت مى نويسد: الاقـوى جواز قصد انشا الخطاب بقوله : اياك نعبد و اياك نستعين , اذا قصدالقرآنيه ايضا, بان يكون قـاصدا للخطاب بالقرآن , بل وكذا فى سائر الايات .فيجوز انشا الحمد بقوله : الحمدللّه رب العالمين . وانـشـا الـمـدح فـى : الـرحمان الرحيم . وانشا طلب الهدايه فى : اهدنا الصراط المستقيم . ولا ينافى قصدالقرآنيه مع ذلك . فـقـهـاى مـعاصر نيز با او موافقت دارند. سر مطلب در آن است كه در قرائت ,شرط است كه قصد حكايت لفظ داشته باشد, ولى منعى از قصد انشا با آن لفظ حكايت شده نيامده است . هـمانگونه كه در انشا شعر, مى توان انشا معناى آن را نيز در نظر داشت . مثلا باكسى كه ظرف آب در دسـت دارد و در مـجلس به تشنگان آب مى دهد,مى توان چنين خطاب كرد: الا يا ايها الساقى ادر كاسا وناولها با توجه به اين كه شعر حافظ را مى خواند. پس همانگونه كه مى توان ميان انشا شعر يعنى خواندن شعر ديگرى و انشا معنى جمع كرد, مى توان ميان قرائت و انشامعنى نيز جمع كرد. آنـچـه گذشت , مختصرى پيرامون سوره مباركه فاتحه الكتاب و هدف و تنظيم بديع اين سوره و شرح برخى واژه و تركيبهاى آن بود كه در آن از تكرارمكررات تا اندازه ممكن پرهيز شده و تفصيل آن به كتابهاى تفسير وانهاده شده است .

آيت اللّه محمد هادى معرفت