بازگشت

جلسه پانزدهم


بسم الله الرحمن الرحيم

ماه رمضان ، و خوددارى از آزار رساندن به ديگران

و من كف فيه شره كف الله عنه غضبه يوم يلقاه و من اكرم فيه يتيما اكرمه الله يوم يلقاه اى گروه مردم ! هر كس در ماه مبارك رمضان ، آزارش به كسى نرسد، خداى تعالى خشم خود را در روز قيامت از او باز مى دارد و هر كس يتيمى را گرامى بدارد، خدايتعالى در روز قيامت او را گرامى خواهد داشت .

البته انسان بايد سعى كند كه نه تنها آزارش به ديگران نرسد، بلكه به ديگران نيكى كند و مشكلات آنان را برطرف نموده و منبع خيرى براى آنها باشد امام زين العابدين عليه السلام در دعاى مكارم الاخلاق مى فرمايد: و اجر للناس على يدى الخير؛ خدايا! به وسيله من به ديگران ، خير و بركت برسان .

در اين خطبه ، رسول اكرم صلى الله عليه و آله از امتش مى خواهد كه آزار و اذيتشان به كسى نرسد. بعضى از از مردم شرورند، و وجودشان براى اجتماع مضر است و گاه آن چنان اين صفت پست ، قوى مى شود كه ناخود آگاه از اذيت و ايجاد مزاحمت خوششان مى آيد. به قول معروف ساديسم دارند و مردم آزارند خدا نكند انسان به حالتى برسد كه مردم از شر او بترسند و به خاطر ترس و وحشت از آزارش ، او را احترام كنند ويا چيزى به او بدهند كه اصطلاحا اين را باج سبيل مى گويند (مثل اين كه كسانى بوده كه سبيل پرپشت و كلفت مى گذاشتند و سينه را جلو ميداده و به زور از مردم چيزى مى گرفتند).

در بحارالانوار از خصال صدوق به سند متصل از امام صادق عليه السلام چنين نقل شده :

عن النبى صلى الله عليه و آله انه قال : الا ان شرار امتى الذين يكرمون مخافة شرهم الا و من اكرمه الناس اتقاء شره فليس منى (192).

رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: آگاه باشيد! بدترين افراد امت من ، كسانى هستند كه به جهت ترس از شر آنها مورد احترام قرار گيرند. آگاه باشيد! هر كس كه مردم او را به خاطر آزارش احترام كنند از من نيست .در رايت ديگرى از كافى نقل مى كند از جابر بن عبدالله كه گفت :

قال رسول الله صلى الله عليه و آله : شر الناس يوم القيمة الذين يكرمون اتقاء شرهم (193).

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: بدترين مردم در روز قيامت ، كسانى هستند كه مردم به سبب پرهيز از شر آنها احترام شان كنند.

و در روايت ديگرى امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

من خاف الناس لسانه فهو فى النار (194).

هر كس كه مردم از زبان او بترسند، اهل آتش خواهد بود.

همه ميدانيد كه آزار مردم و بندگان خدا و ظلم و ستم به ديگران ، بدترين كيفر و عذاب را دارد. همچنين حقوق الناس ، كارش از حقوق الله ، سخت تراست و اگر خداى تعالى با توبه بنده از حق خود بگذرد، از حقوق الناس ، نمى گذرد. جز آن كه مظلوم و ستمديده ، ستم كار را حلا كند و ببخشد.

حضرت على عليه السلام مى فرمايد:

ظلم المظلومين يمهلها الله سبحانه ولايهملها (195).

ستم بر مظلومان را خدا مهلت مى دهد و مجازات آن را به تاءخير مى اندازد، ولى هرگز در آن اهمال نمى كند از امروز كه روز 18 ماه مبارك رمضان است بايد بيشتر از فضايل اميرالمؤ منين عليه السلام بگويم .

از فضايل و رفتار اميرالمؤ منين عليه السلام

آن حضرت در خطبه 215 نهج البلاغه مى فرمايد:

و الله لان ابيت على حسك السعدان مسهدا او اجر فى الاغلال مصفدا احب الى من ان اتى الله و رسوله يوم القيامة ظالما لبعض العباد و غاصبا لشى ء من الحطام و كيف اظلم احدا لنفس يسرع الى البلى قفولها و يطول فى الثرى حلولها و الله لقد راءيت عقيلا و قد املق حتى استماحنى من بركم صاعا و راءيت صبيانه شغث الشعور غبرالالوان من فقرهم كانما سودت وجوههم بالعظلم و عاودنى مؤ كدا و كرر على القول مرددا فاضغيت اليه سمعى فظن انى ابيعه دينى اتبع قياده مفارقا طريقتى فاحميت له حديدة ثم ادنيتها من جسمه ليعتبر بها فضج ضجيج ذى ذنف من المها و انسانها للعبه و تجرنى الى نار سجرها جبارها لغضبه اتئن ولا ائن من لظى و اعجب من ذلك طارق طرقنا بملفوفة فى وعائها و معجونة شنئتها كانما عجنت بريق حية او قيئها فقلت اصله ام زكاة ام صدقة فذلك محرم علينا اهل البيت فقال لا ذا و لاذاك و لكنها هدية فقلت هبلتك الهبول اعن دين الله اتيتنى لتخدعنى امختبط انت ام ذو جنة ام تهجرو و الله لو اعطيت الاقاليم السبعة بما تحت افلاكها على ان اعصى الله فى نملة اسلبها جلب شعيرة ما فعلته و ان دنياكم عندى لاهون من ورقة فى فم جرادة تقضمها ما لعلى و لنعم يفنى و لذة لاتبقى نعوذبالله من سبات العقل و قبح الزل و به نستعين (196).

(اين خطبه مشهور به حديدة محماة است ) از شما برادران عذر مى خواهم كه تمام خطبه را خواندم زيرا اولا گفتم اين روزها تعلق به اميرالمؤ منين عليه السلام دارد، ثانيا كلام آن حضرت بركت و شيرينى خاص خود را دارد كه با اين كه به عربى آشنا نباشيد ولى لطف سخن و حلاوت آن را درك مى كنيد، اكنون ترجمه خطبه .

به خدا سوگند! اگر تمام شب را بر روى خار مغيلان بيدار باشم ، و دست و پايم را برگردنم غل و رنجير كنند و بكشانند، نزد من على ، بهتر از اين كه خدا و رسول خدا را در روز قيامت ملاقات كنم در حالى كه ستمى بر برخى از بندگان خدا روا داشته باشم . يا از مال دنيا چيزى از كسى به ناحق غصب نموده باشم .

عزيزان ! ببينيد اميرمؤ منان مثل من و شما بى خود قسم ياد نمى كند، بلكه به خاطر اطمينان شنوندگان و آيندگان سوگند مى خورد و چه تشبيه عجيبى مى فرمايد، خوابيدن روى خار مغيلان كه خوراك شتر است و مدور و همه طرف آن خار است كه به پشم گوسفندان مى چسبد و خوابيدن در آن ، هرگز ممكن نيست ، و محال است ، برادران گاهى اصلاح سر و صورت مى كنيم از موى خودمان در لباس مى ماند، سلب آسايش مى كند و يا آنجا كه فرمود: دست و پايم را برگردنم غل و زنجير كنند و روى خارا بكشانند، دقت كنيد چه حالتى به انسان دست مى دهد.

آرى اين عذابهاى دنيوى براى اميرمؤ منان - كه يقين صد در صد به قيامت و كيفر اعمال دارد - بهتر است تا آن كه روز قيامت خدا و پيامبر را ملاقات كند در حالى كه كوچكترين ظلمى به بعضى بندگان نموده باشد و يا غصب حقى كرده باشد مى فرمايد، چگونه به كسى من ظلم و ستم كنم براى آن نفس انسانى كه به زودى از بين مى رود و مدتهاى طولانى زير خاك مى ماند.

به خدا سوگند برادرم عقيل را ديدم كه اصرار داشت يك صاع گندم (سه كيلو) از بيت المال شما به او بدهم و خود مى ديدم كه كودكان او از فقر و تنگدستى مو پريشان و رنگ پريده بودند كه گويا رخسارشان با رنگ نيل سياه شده بود. آرى چند مرتبه رفت و آمد كرد و گفتارش را تكرار مى كرد، تا يكوقتى گوش به حرفش دادم ، او خيال كرد دينم را به خاطرش مى فروشم و از او پيروى مى كنم و برنامه ام را رها مى سازم . پس قطعه آهنى را داغ كردم و به بدنش نزديك نمودم تا سبب عبرتش شود پس از درد آن فرياد كشيد همانند ناله بيمار، نزديك بود از حرارت آن دستش بسوزد گفتم برادر! عقيل ! خدا مرگت بدهد، زنها در عزايت گريه كنند تو از آهن داغ شده اى كه من به شوخى آن را گرم كرده ام ناله مى زنى ، در حالى كه مرا به آتشى مى كشانى كه خداى جبار به خشم و غضبش بر افروخته است چطور تو از اين حرارت مى نالى ولى من از آتش جهنم ننالم ؟!

ناگفته نماند عقيل از كودكى چشمش ضعيف بود و اميرمؤ منان عليه السلام مى فرمايد: من از بچگى مظلوم بودم عقيل بچه كه بود، مى خواستند دارو در چشمش بريزند، مى گفت : بايد به چشم على هم بريزيد؛ مرا با چشم سالم مى گرفتند دارو مى ريختند تا عقيل هم قبول كند در چشمش بريزند).

قربانت شوم اميرالمؤ منين - اين برنامه حضرت در صرف بيت المال و اما در مورد گرفتن مال چنين مى فرمايد:

و اعجب من ذلك طارق طرقنا بملفوفة فى وعائها از اصرار عقيل ، تعجب آورتر اين كه شخصى شبانه آمد و در خانه را زد (اشعب بن قيس بود) بشقاب حلوايى آورده بود (ملفوفه يك نوع حلوا است ) كه از آن متنفرو بودم گويا خمير آن با آب دهان مار يا قى آن درست شده بود گفتم : اين چيست ؟ هديه است يا زكات يا صدقه كه بر ما اهل بيت حرام است ؟ گفت : زكات و صدقه نيست . هديه است گفتم : زن رود مرده عزايت شيون كند (هبول زنى است كه بچه براى او نماند) خدا مرگت بده از راه دين آمده اى تا على را گول بزنى ؟! كلاه شرعى درست كرده اى اسم رشوه را كه هديه گذاشتى على مى گيرد؟ نمى دانم اشعث بدبخت از آن حضرت چه مى خواست اجمالا قصد خير نداشت .

در نهج البلاغه چند جا از اشعث به بدى ياد شده و در يكجا حضرت به او نفرين مى كند و او را ملعون و منافق مى داند. او همان كسى است كه پسرش محمد، در كربلا جزء قاتلين امام حسين عليه السلام گرديد و دخترش جعده ، به امام حسن عليه السلام زهر داد. همين اشعث ، يك مرتبه خواست بر حضرت وارد شود، قنبر اجازه نداد؛ پس او را كتك زد كه از دماغ قنبر خون آمد و حضرت بيرون آمد و او را نفرين كرد: امختبط انت ام ذو جنة ... خلاصه مى فرمايد: وقتى اشعث گفت هديه است به او گفتم : مگر مغزت تكان خورده يا ديوانه شدى يا هذيان مى گويى ؟ تو على را نشناخته اى ؟

برو اين دام بر مرغ دگر نه

كه عنقا را بلند است آشيانه

آرى نه بشقاب حلوا نه درهم و دينار، نه پست و مقام ، نه تمام كره زمين ، اگر هفت اقليم عالم وجود را به من على بدهند(197) با تمام آن چه در آن افلاك هست ، به خاطر آن كه كوچكترين نافرمانى خدا كنم و پوست جوى را از دهان مورچه اى بگيرم ، هرگز اين كار را نخواهم كرد.

نكته : برادران انسان مومن اگر در برابر گناه پاداش كمى ، بگيرد، حتما انجام نمى دهد، مثلا اگر يك صد هزار تومان بدهند كه - استغفرالله - يك ليوان شراب بخورد، بلكه يك ميليون بدهند من اطمينان دارم كه هر يك از شما كه در اين مجلس هستيد انجام نمى دهيد، ولى اگر پول و پاداش زياد شد و گناه كوچك مثلا يك ميليون تومان بدهند كه ته استكانى شراب بنوشد و يا دروغى بگويد يا امضاى باطلى بكند، خواه ناخواه انسان كم اراده و شل مى شود، و يك ايمان قوى و محكم لازم است كه ترك گناه كند و به قول شما قمى ها نه (به كسر نون ) بگويد ولى اميرالمؤ منين مى فرمايد: در برابر هفت اقليم عالم پوست جوى به ناحق از مورچه اى نمى گيرم .

سپس مى فرمايد: به درستى كه تمام دنياى شما در نظر من على بى ارزش تر و ناچيزتر از برگ علفى است كه در دهان ملخى باشد و آن را بجود. على كجا و نعمت هاى فناپذير و لذتهاى زود گذر كجا (ما لعلى و لنعيم يفنى و لذة لاتبقى ) بعد مى فرمايد به خداپناه مى برم از خواب رفتن عقل (سباب به سين يعنى خواب ) و پرت شدن در لغزشها و از او استعانت مى جويم يعنى چه بسا برادران انسان عاقل هم عقلش به خواب مى رود و گول مى خورد و تحت تاءثير مال و مقام و زرق و برق دنيا قرار مى گيرد.

رمضان و اكرام يتيمان

برويم سراغ قسمت ديگرى از خطبه رسول اكرم صلى الله عليه و آله كه در ابتدا، ذكر كردم .

و من اكرم فيه يتيما اكرمه الله يوم يلقاه ؛ هر كس كه در ماه رمضان ، كودك يتيمى را گرامى بدارد؛ و به او رسيدگى كند، خداوند نيز در روز قيامت او را گرامى خواهد داشت :

در سفينة البحار از قرب الاسناد نقل مى كند كه قال النبى صلى الله عليه و آله

من كفل يتيما و كفل نفقته كنت انا و هو فى الجنة كهاتين و قربن بين اصبعيه المسبحة و الوسطى (198)

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس از يتيمى سرپرستى كند و مخارجش را تاءمين كند من و او در بهشت مثل اين دو خواهيم بود؛ پس حضرت جمع كرد بين انگشت شهادت و وسطى

همچنين در بحارالانوار، به سندى از ثواب الاعمال چنين نقل مى كند از امام صادق عليه السلام

ما من مؤ من ولامؤ منة يضع يده على راءس يتيم ترحما له الا كتب الله له بكل شعرة مرت يده عليها حسنة (199).

اگر مرد مؤ من يا زن مؤ منى ، از روى ترحم دست خود را بر سر يتيمى بكشند، خداوند متعال به اندازه هر يك دانه مويى كه از زير دست آنها بگذرد، يك حسنه برايشان مى نويسند.

در روايت ديگرى از امام صادق عليه السلام چنين آمده است :

قال : ما من عبد يمسح يده على راءس اليتيمت رحمة له الا اعطاه الله به كل شعرة نورا يوم القيمة (200).

هيچ بنده اى نيست كه از روى نوازش بر سر يتيمى دست بكشد، مگر آن كه خداوند به عدد مويى در روز قيامت به او نورى عطا كند.

همچنين بحارالانوار، نقل مى كند از امالى شيخ طوسى به سند از امام صادق عليه السلام از پدرانش كه مى گفت :

قال رسول لله عليه السلام من عال يتيما حتى يستغنى عنه اوجب الله عزوجل له بذلك الجنة ، كما اوجب لاكل مال اليتيم النار (201)

هر كس يتيمى را سرپرستى كند، تا آن كه بى نياز گردد، خداوند عزوجل بهشت را بر او واجب مى گرداند، همان گونه كه هر كس مال يتيم را بخورد آتش بر او واجب مى شود.

امير مؤ منان و رفتار با يتيمان

باز هم برگرديم به رفتار اميرالمؤ منين عليه السلام (از هرچه بگذريم سخن دوست خوشتر است ) در بحارالانوار از كتابهاى بشارة المصطفى و مناقب و خرائج به سندى از عبدالواحدين زيد نقل مى كند كه مى گويد:

يك سالى به حج رفتم هنگامى كه طواف مى كردم ، ديدم دخترى پنج ساله در حالى كه به پرده كعبه چسبيده بود، به دخترى هم سن و سال خود مى گفت :

لا و حق المنتجب بالوصية الحاكم بالسوية الصحيح النبية زوج فاطمه المرضية ما كان كذا و كذا؛

نه به حق آن كسى كه رسول خدا او را وصى خود قرار داد، او كه به حق و عدالت و مساوات حكم مى كند، او كه نيت پاك و صحيح دارد و همسر فاطمه مرضيه است چنين و چنان نيست ، كه تو مى گويى ، جلو رفتم و به دختر گفتم : منظور تو از صاحب اين صفات برجسته كيست ؟ گفت :

و الله ! علم الاعلام و باب الاحكام و قسيم الجنة و النار و ربانى هذه الامة و راءس الائمة اخوالنبى و وصية و خليفته فى امته ، ذلك مولاى اميرالمؤ منان على بن ابى طالب ؛ (202).

به خدا سوگند! سرآمد همه مهترها و دروازه احكام الهى و تقسيم كننده بهشت و دوزخ و سرپرست اين امت ، اولين امام ، برادر، رسول خدا صلى الله عليه و آله و جانشين او و وصى او. آرى او مولاى من ، امير مؤ منان على بن ابيطالب عليه السلام است .

گفتم : دختر! على نسبت به تو چه كرده كه اين گونه او را با اين صافت مى ستايى ! دختر در پاسخ گفت : به خدا قسم ! پدرم از اصحاب و مواليان او بود كه جلوى چشمش در صفين شهيد شد. بعد از جنگ ، حضرت براى دلجويى به خانه ما در كوفه آمد، در حالى كه من و برادرم در اثر آبله نابينا شده بوديم . پس چون ما را ديد، آهى كشيد و اين شعر را خواند:

ما ان تاوهت من شى ء رزيت به

كما تاوهت للاطفال فى الصغر

قدمات والدهم من كان يكفلهم

فى النائبات و فى الاسفار و الحضر

يعنى در تمام سختى ها كه پيش آمده هيچ سختى همانند ناراحتى كودكان صغير مرا ناراحت نكرده و آه از دل نكشيدم . آنها كه سايه پدر بر سرشان نيست تا آن ها را سرپرستى كند و در گرفتارى ها و سفر و حضر يارشان باشد سپس ما را نزديك خود برد و روى زانو نشاند و دست مبارك بر چشم من و برادرم كشيد و دعاهايى خواند و دستش را برداشت و ما بينا شديم . آرى ، فدايش گردم . به خدا قسم ! هم اكنون شتر را از فاصله يك فرسخى مى بينم . تمام اين ها به بركت وجود آن حضرت است و درود خدا بر او باد!

عبدالواحد مى گويد: هميان خود را باز كردم و دو دينار باقى مانده پولى كه داشتم به او دادم ، ديدم دختر تبسمى كرد و گفت : آرام باش ! زيرا آن حضرت بعد از خودش ما را به بهترين خلف سپرده است ما امروز تحت تكفل ابى محمد - حسن بن على - امام مجتبى عليه السلام هستيم و نان خور آن حضرتيم . بعد گفت : آيا تو هم على را دوست دارى ؟ گفتم : آرى گفت : خوشا به حالت ! به دستگيره محكمى دست زدى كه رها شدنى ندارد. پس از من خداحافظى كرد و رفت در حالى كه شعرى در مدح و تمجيد از محبت على عليه السلام زمزمه مى كرد (203).

آرى ، دوست و دشمن - همه - رفتار محبت آميز و سرپرستى اميرالمؤ منين على عليه السلام را نسبت به اطفال يتيم بازگو نموده اند. تا جايى كه لقب حضرت را ابوالارامل و الايتام يعنى پدر يتيمان و بيوه زنان گفته اند و يكى از عجايب و صفات متضاد حضرتش آن است كه با آن شجاعت و صلابت وقتى در برابر ضعيف و مظلوم و يتيمى قرار مى گرفت ، آنچنان مهربان و عطوف و نرم دل مى شد كه آن مهابت و سختى فراموش مى گشت .

در بحارالانوار، از مناقب ابن شهر آشوب ، داستانى را نقل مى كند كه هر سنگين دلى بشنود، ناخودآگاه در برابر آن حضرت خضوع مى كند و سر تعظيم فرود مى آورد و دلش لبريز از محبت آن بزرگوار مى گردد(204).

مى نويسند: يك روز، اميرمؤ منان از كوچه عبور مى كرد چشمش به زنى افتاد كه مشك آبى به دوش مى كشيد. پس جلو رفت و مشك را از او گرفت و تا جايى كه زن مى خواست برد. در بين راه حال و احوال وضع او را جويا شد زن گفت : على بن ابى طالب ، شوهرم را به سر حدات فرستاد و او كشته شد. اكنون چند كودك خورد سال دارم و مال و اندوخته اى ندارم ؛ ناچارم بروم خدمت مردم و كلفتى كنم تا يتيمانم را سير كنم . اميرالمؤ منين عليه السلام بدون آن كه هيچ پاسخى بدهد، راهش را گرفت و رفت و تمام شب را در فكر آن زن و كودكان يتيمش گذرانيد.

صبح كه شد، مقدارى خوراكى در زنبيلى گذاشت و راه خانه بيوه زن را در پيش گرفت . در راه بعضى از اصحاب ، حضرت را ديدند و به او گفتند: اجازه بدهيد كمكتان كنيم ! حضرت فرمود: روز قيامت ، هر كس وزر و وبال خود را خودش بايد به دوش گيرد. بعد از مدتى به خانه بيوه زن رسيد. در را زد. كيست ؟ فرمود: منم همان بنده خدا كه ديروز مشك آبت را آورد. در را باز كن ! كمى خوراكى براى كودكان آورده ام زن در را باز كرده و پيش خود گفت عجب مرد خير انديشى است ؛ اى مرد! خدا از تو راضى باشد و بين من و على بن ابيطالب حكم كند. بفرماييد داخل ! حضرت وارد شد و به زن فرمود مى خواهم تحصيل ثواب كنم يا تو آرد را خمير كن و نان بپز و من بچه ها را سرگرم كنم و يا من نان بپزم و تو كودكان را مشغول كن ، زن گفت : خدا خيرت بدهد! من به نان و خمير واردترم تو بچه ها را سرپرستى كن .

پس حضرت با بچه ها بازى مى كرد و آن ها را روى زانوى مرحمت نشانده و خرما و گوشت به دهان آنها مى گذاشت و مى فرمود: فرزندم ! على را حلال كن ...

كم كم خمير آماده شد زن گفت : اى بنده خدا! تنور را آتش كن . پس حضرت تنور را آتش كرد و چون شعله ها گرفت و حرارت به صورت مباركش رسيد، با خود گفت : يا على ! بچش اين است سزاى كسى كه يتيمان و بيوه زنان را فراموش كند.

اتفاقا در اين حال زن همسايه آمد و اميرالمؤ مين را شناخت . خطاب به زن صاحبخانه گفت : واى بر تو اين مرد مولاى ما، - اميرالمؤ منين - است . تو او را به خدمت گرفته اى ؟! زن شروع كرد به عذرخواهى و گفت : يا اميرالمؤ مين ! مرا شرمنده كردى به شما جسارت كردم . حضرت فرمود: من از تو حيا مى كنم خواهر، در حق تو و فرزندانت كوتاهى نمودم . مرا ببخشيد و حلالم كنيد.

ذكر توسل به امير مؤ منان عليه السلام

على ز روز صغر از كبار امت بود

اگر چه در شمر سال و مه صغير آمد

على نخورد غذايى كه سير برخيزد

كه بلكه سير خورد آن كه نيم سير آمد

على نداد به باطل حقى ز بيت المال

كه از حسبا و كتاب خدا خبير آمد

اسير نفس نشد يك نفس على ولى

نشد اسير كه بر مؤ منان امير آمد

اسير نفس كجا و امير خلق كجا

كه سر بلند نشد آنكه سر به زير آمد

على ستم نكشيد و حقير ظلم نشد

نشد حقير كه ظالم برش حقير آمد

على غنى نشد الا به يمن دولت فقر

كه دولتش به طرفدارى فقير آمد

درود باد بر آن ملتى كه رهبر وى

چنين بلند مقام و چنين بصير آمد

السلام عليك يا اباالحسن يااميرالمؤ منين يا اخ الرسول و يا زوج البتول انا توجهنا و استشفعنا و توسلنا بك الى الله و قدمناك بين يدى حاجتنا يا وجيها عندالله اشفع لنا عندالله ، يا وجيها عندالله اشفع لنا عندالله

برادران همه شنيده ايد، مثل امشب دعوت داشت براى افطار منزل دختلش ام كلثوم او مى گويد من طبقى كه دو قرص نان جو و ظرف شيرى و كمى نكم در آن بود حاضر كردم هنگامى كه حضرت از نماز فارغ شد جلو آمد نگاهى به طبق كرد، سر مبارك حركت داد و گريه كرد فرمود: دخترم فكر نمى كردم دخترى به پدرش بدى كند عرض كردم چه شده است فرمود: دو قاتق در يك طبق آورده مى خواهى توقفم را براى حساب نزد خدا زياد كنى من پيرو برادرم و پسر عمم رسول خدا هستم تا حضرت زنده بود دو خورش در يك طبق براى او نياورند: يا بنيه ما من رجل مطعمه و مشربه و ملبسه الاطال وقوفه بين يدى الله عزوجل يوم القيمة يا بنيه ان الدنيا فى حلالها حساب و فى حرامها عقاب

بعد فرمود: دخترم به خدا سوگند تا يكى از اين دو را برندارى ، چيزى نمى خورم ، پس شير را برداشت . آن وقت حضرت يك قرص نان را با نمك ميل كرد و حمد خدا به جا آورد و مجددا به نماز پرداخت (205).

سلام الله عليك يا اميرالمؤ مين ! اين آخرين افطار شما بود؛ از نظر ظاهر ديگر روز نوزدهم و بيستم حضرت تكليف به روزه نداشت ؛ بنابراين آب و شير به آن جناب مى دادند.

برويم كربلا:

السلام عليك يا اباعبدالله و على الارواح التى حلت بفنائك

فقط امام حسين عليه السلام بود كه تا دم آخر گرسنه و تشنه بود كه امام سجاد عليه السلام بعد از واقعه عاشورا هر وقت مى خواست آب بنوشد، گريه مى كرد و مى گفت : من بياشامم با اين كه پسر پيغمبر تشنه شهيد شد. مى خواست غذا بخورد، گريه مى كرد و مى فرمود: من بخورم و قد قتل ابن رسول الله جائعا.

لاحول ولاقوة الابالله العلى العظيم .

پاورقي



192- بحارالانوار، ج 75، ص 279

193- همان ، ص 283

194- همان

195- غررالحكم ، ج 2، ص 477

196- نهج البلاغه تحقيق شيخ محمد عبده ، ج 1، ص 451 و همان ، تحقيق فيض الاسلام ، ج 2، ص 704 بهج الصباغه ، فى شرح نهج البلاغه حاج شيخ محمد تقى شوشترى ، ج 12، ص 216

197- هفت كوكب كه هست عالم را

كه از ايشان نظام گاه خلل

قمر است وعطارد و زهره

شمس و مريخ مشترى و زحل

198- سفينة البحار (چاپ نجف ) ج 2، ص 731

199- بحارالانوار، ج 75، ص 4

200- همان ، ص 4

201- همان ، ص 4

202- همان ، ج 41، ص 220 و ج 33، ص 47

203- مرحوم جد اعلاسيد عبدالغفور اين داستان را نقل مى كند و مى نويسد: آن دو، دختر فرزندان عمار ياسر بودند و راوى را عبدالرحمن بن زيد و مكان را منى مى نويسد. منابر متفرقه (منتشر نشده ) ص 119

204- بحارالانوار، ج 41، ص 52

205- بحار، ج 42، ص 276