بازگشت

جلسه بيست و سوم


بسم الله الرحمن الرحيم

به حكم قرن على عليه السلام نفس پيامبر صلى الله عليه و آله است

ثم قال يا على ! من قتلك فقد قتلنى و من ابغضك فقد ابغضنى و من سبك فقد سبنى لانك منى كنفسى روحك من روحى و طينتك من طينتى ؛

بعد از خبر دادن رسول خدا صلى الله عليه و آله از شهادت اميرالمؤ منين به او فرمود:

ياعلى ! هر كس تو را بكشد، گويى قاتل من است و هر كس دشمن تو باشد دشمن من است .

هر كس تو را سب كند و دشنام دهد، گويى به من دشنام داده است براى آنكه تو از وجود منى . روح تو از روح من و سرشت تو از سرشت من است .

آرى ، اميرالمؤ منين عليه السلام نفس نفيس پيامبر است ؛ هم به حكم آيه قرآن و هم به حكم حديث منزلت .

خداوند متعال در قرآن مى فرمايد:

فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءكم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله على الكاذبين (348).

اى پيامبر! هر كس درباره حضرت عيسى ، با تو ستيز كند بعد از علم و دانشى كه براى تو حاصل شده است ؛ به آنان بگو: بياييد ما پسران ، خود را دعوت مى كنيم ، شما نيز پسران خود را دعوت كنيد ما زنان خود را دعوت مى كنيم و شما هم زنان خود را، ما از خودمان دعوت مى نماييم ، شما هم از نفوس خودتان . آنگاه در حق يكديگر نفرين مى كنيم ؛ سپس لعنت خدا را بر دروغگويان قرار مى دهيم .

مرحوم قاضى نورالله شوشترى در كتاب احقاق الحق از زبان علامه حلى مى فرمايد: (349)

تمام مفسران قرآن ، - شيعه و سنى - اتفاق نظر دارند كه منظور از ابناءنا حسن و حسين عليهماالسلام است و نسائنا اشاره با فاطمه اطهر عليها السلام است و انفسنا اشاره به اميرالمؤ منين عليه السلام است كه خداوند تبارك و تعالى او را نفس بر محمد صلى الله عليه و آله قرار داده است و مراد از آيه ، مساوات آن دو بزرگوار است و... اين آيه بهترين دليل است برعلو مرتبه مولاى ما اميرالمؤ منين عليه السلام زيرا خداى متعال حكم فرموده به مساوى بودن آن حضرت ، به نفس رسول صلى الله عليه و آله و آن حضرت را معين نموده در استعانت به نبى اكرم صلى الله عليه و آله در نفرين بر نصارا. و چه فضيلتى اعظم از اين كه خداوند امر كند پيامبر را كه از اميرالمؤ منين در دعا به درگاه او كمك بگيرد و به وسيله او، توسل به استجابت را بخواهد و براى چه كسى چنين مرتبه اى حاصل شده است ؟

علامه حلى سپس ايرادهاى ابن روزبهان را نقل مى كند و به آن ها پاسخ مى دهد(350)

مباهله با نصاراى نجران

موضوع مباهله ، از اين قرار بود كه چون نصاراى نجران با رسول اكرم صلى الله عليه و آله درباره حضرت عيسى و يا اصل اسلام ، گفت و گو داشتند، پيامبر صلى الله عليه و آله به امر خداوند، به آنها پيشنهاد مباهله داد كه با فرزندان و زنان و به بيرون از مدينه بروند و در حق يكديگر نفرين كنند. هر كس بر حق است بماند و هر كس كه باطل است از بين برود. روز موعود، نصارا همه بيرون رفتند؛ ولى برخلاف انتظار آنها ديدند حضرت محمد صلى الله عليه و آله فقط، با يك مرد و يك زن و دو پسر آمده است . اسقف (كشيش ) آنها سوال كرد كه اينان چه كسان محمد صلى الله عليه و آله هستند؟ گفتند: آن مرد، دامادش و پسر عمش - على بن ابى طالب - و آن زن ، دختر عزيزش - فاطمه زهرا - است و آن دو پسر، نوه هاى او - حسن و حسين - هستند.

اسقف گفت : آنچنان محمد صلى الله عليه و آله خاطرش جمع است كه نفرين او در حق ما گيرا است و نفرين ما در حق او بى اثر است كه عزيزترين افراد خانواده اش را آورده است ؟ و به خصوص وقتى حضرت رو به قبله به حال تشهد نشست و حسين را در بغل گرفت و دست حسن را در دست گرفت و به آنان و اميرالمؤ منين و فاطمه زهرا عليهماالسلام فرمود: هر گاه من دعا كردم ، شما آمين بگوييد؛ اسقف گفت : اين نشستن ، انبيا است . اگر لب به نفرين باز كند، احدى از نصارا باقى نخواهد ماند و سخت به وحشت افتادند، و ترك مباهله نموده ، حاضر به صلح و پذيرفتن شرايط ذمه گرديدند(351).

الان (در مدينه ، در شارع الستين ، مسجدى است به نام مسجدالاجابة كه جاى نشستن رسول اكرم صلى الله عليه و آله و اهل بيتش مى باشد (352).) از باب تبرك يك حديث را از بحار نقل مى كنم (353) در كتاب الفصول شيخ مفيد حديثى نقل شده است به اين مضمون كه :

روزى ماءمون خدمت امام رضا عليه السلام عرض كرد: بالاترين فضيلتى كه در قرآن براى اميرالمومنين عليه السلام ذكر شده را بيان فرماييد؟ حضرت فرمود: فضيلت او را در آيه مباهله است كه فرموده فمن حاجك فيه من بعد ما جائك من العلم فقل (354) بعد حضرت فرمود:

رسول اكرم صلى الله عليه و آله حسين و حسين عليهماالسلام را دعوت كرد؛ پس آنان ابنائنا هستند وفاطمه عليهاالسلام را دعوت كرد، پس او هم مقصود نسائنا است و اميرالمؤ منين عليه السلام را دعوت كرد، پس او هم نفس پيغمبر است ، به حكم خداى عزوجل . مسلم است كه هيچ احدى را خداوند تعالى ، برتر از رسول الله صلى الله عليه و آله خلق نفرموده است پس معلوم مى شود كه هيچ احدى برتر از نفس رسول خدا، يعنى على عليه السلام نمى باشد.

بعد ماءمون سوال كرد كه شايد مراد از انفسنا خود پيامبر باشد (يعنى شما خودتان ما هم خودمان ) نه كسى ديگر. امام رضا عليه السلام پاسخ مى دهد كه اين احتمال درست نيست ! براى آنكه انسان ، از ديگران دعوت مى كند نه از خودش . همانگونه كه آمر شخص ، ديگرى غير از خودش را امر مى كند، و دستور مى دهد، نه به خودش . و در قرآن ، فرمود: ندع ... انفسنا و انفسكم يعنى دعوت كنيم ما خودمان را و شما خودتان را و چون رسول اكرم صلى الله عليه و آله مردى غير از اميرالمؤ منين عليه السلام را دعوت نكرده بود پس معلوم مى شود مقصود خداى متعال از نفس پيامبر صلى الله عليه و آله اميرالمؤ منين عليه السلام است و گويى على عليه السلام به منزله خود اوست . ماءمون گفت : با پاسخ صحيح ، سوال ساقط شد. اذا ورد الجواب ، سقط السوال سروران وعده كردم حديث منزلت را هم تذكر دهم .

آرى ، در چند حديث ، رسول اكرم صلى الله عليه و آله اميرالمؤ منين عليه السلام را به منزله خودش دانسته است . باز هم از باب تبرك ، يك روايت را نقل ميكنم . بحارالانوار، از امالى شيخ طوسى به سندى از عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب چنين نقل مى كند كه :

قال : قال رسول الله صلى الله عليه و آله لام سلمه : يا ام سلمه على من و انا من على لحمه من لحمى دمه من دمى ، و هو منى بمنزلة هارون من موسى يا ام سلمه ، اسمعى و اشهدى ، هذا على سيدالمسلمين (355)؛

رسول اكرم صلى الله عليه و آله به ام سلمه فرمود: اى ام سلمه ! على از من است و من از على هستم . گوشت او از گوشت من و خون او از خون من است و نسبت به او من ، مانند نسبت هارون به موسى است . اى ام سلمه ! گوش بده و شهادت بده ! اين على بن ابيطالب مولا وسرور تمام مسلمانان است .

من تو را مانم بعينه تو مرا مانى درست

هر دو سوزيم از براى راحتى دوستان

حب و بغض نسبت به اميرالمومنين عليه السلام

شنيديد كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و اميرالمؤ منين عليه السلام نفس واحده هستند و شنيديد كه در خطبه مورد سخن ، رسول خدا فرمود: يا على ! دشمن تو دشمن من است و دشنام دهنده به تو، گويى به من دشنام مى دهد اكنون دو حديث در اين باره بشنويد. در بحارالانوار، از امالى شيخ مفيد به سندى از مالك بن ضمره چنين نقل مى كند كه :

قال اميرالمومنين على بن ابيطالب عليه السلام اخذ رسول الله بيدى و قال من تابع هولاء الخسم ثم مات و هو يحبك فقد قضى نحبه و من مات و هو يبغضك فقد مات ميتة جاهلية يحاسب بما يعمل فى الاسلام و من عاش بعدك و هو يحبك ختم الله له بالامن و الايمان حتى يرد على الحوض (356)؛

اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله دستم را گرفت و فرمود: هر كس نمازهاى پنجگانه را بخواند، سپس بميرد، در حالى كه تو را دوست داشته باشد، با ايمان كامل از دنيا رفته است قضى نحبه اشاره به آيه : من المؤ منين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا (357) و هر كس بميرد در حالى كه دشمن تو باشد به راستى مثل مردن جاهليت پيش از اسلام مرده است ، ولى حساب به آن چه وظيفه اسلام است از او گرفته مى شود و هر كس بعد از تو زندگى كند و تو را دوست داشته باشد، خداوند، او را عاقبت به خير و با آمن و ايمان از دنيا مى برد و بر حوض ‍ كوثر به من وارد خواهد شد.

حديث دوم و نيز بحارالانوار، از مالى شيخ مفيد به سندى از سالم بن الجعد نقل مى كند كه :

از جابربن عبدالله انصارى ، در حالى كه به نهايت پيرى (نود سال يا بيشتر)

رسيده بود وابروهاى او روى چشمانش افتاده بود، پرسيدند: اى جابر! از على بن ابى طالب عليه السلام براى ما بگو جابر با دست ابروهايش را از روى چشم كنار زد و سپس گفت : او بهترين بندگان خدا بود. دشمن او نيست ، مگر شخص منافق و در او شك نمى كند، مگر شخص كافر (358).

سب مولا على عليه السلام بر روى منابر و در خطبه ها

با وجود همه اينها كه گفته شد، حالا مظلومى على عليه السلام را ببينيد، كه به آن حضرت چه ها كه نگفتند! و چه دشنام ها كه ندادند و چه ستم ها كه نكردند، به خصوص معاويه - لعنت الله عليه - كه نه فقط خودش ‍ بالاى منبر و در خطبه نماز جمعه به او دشنام مى داد، بلكه به مردم نيز امر مى كرد، در منابر به او دشنام دهند و بخش نامه به فرماندارانش در شهرها كرد كه در منابر آن حضرت را سب و دشنام دهند و اين سنت سيئه حدود هشتاد سال يعنى تا زمان خلافت عمربن العزيز سال 99 هجرى ادامه داشت حتى اگر كسى يادش مى رفت بعد از نماز على عليه السلام را سب كند قضاى آن را به جا مى آورد اكنون مظلوميت حضرت را تماشا كنيد، خودش در نهج البلاغه مى فرمايد:

اما انه سيظهر عليكم بعدى رجل رحب البلعوم مندحق البطن ياءكل ما يجدو يطلب ما لايجد فاقتلوه و لن تقتلوه الا و انه سياءمركم بسبى و البرائة منى فاما السب فسبونى فانه لى زكاة و لكم نجاة و اما البرائة فلا تتبرءوا وامنى فانى ولدت على الفطرة و سبقت الى الايمان و الهجرة (359)

اى صاحب من ! آگاه باشيد به زودى ، مردى بعد از من بر شما مسلط خواهد شد كه گلوگشاد شكم بزرگ مى باشد (معاويه بن ابى سفيان ) مى خورد آن چه مى يابد و مى خواهد آنچه نيابد (هرچه مى خورد سير نمى شد و مى گفت : تبعت و لاشبغت خسته شدم و سير نشدم . زيرا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وقتى دو سه مرتبه فردى را دنبال او فرستاد و او نيامد و مشغول غذا خوردن بود، فرمود: اللهم لاتشبع بطنه ؛ خدايا شكم او را سير مگردان ، و دعاى حضرت مستجاب شد، تا جايى كه از ايران براى او مغز سر گنجشك مى بردند). او را بكشيد! ولى هرگز شما او را نمى كشيد، آگاه باشيد! آن مرد شما را امر مى كند به دشنام دادن به من و به بيزارى جستن از من ، اگر مجبور شديد، به من ناسزا بگوييد! زيرا اين امر براى من ، سبب علو درجه مقام مى شود و براى شما سبب نجات . ولى از من بيزارى نجوييد(در دل و صميم قلب دوستدار من باشيد) زيرا من به فطرت اسلام تولد يافته ام (مانند ديگران كه اول كافر و بعد اسلام اختيار كرده اند، نيستم ) و اول كسى هستم كه ايمان به رسول خدا آوردم و با او هجرت كردم .

سلام الله عليك يا اميرالمؤ منين . ابن ابى الحديد معتزلى در شرح نهج البلاغه راجع به اين كلام مفصلا بحث نموده و عبارتى را كه معاويه - لعنة الله عليه - در خطبه هاى جمعه به آن ، حضرت را سب مى نمود نقل مى كند (كه من خجالت مى كشم آن را بازگو نمايم ) و عده زيادى از دشمنان آن حضرت را نام مى برد، كه سب كرده اند، و جعل دروغ در شاءن حضرت نموده اند. (شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد، ج 4، ص 56؛ نهج الصباغه ، ج 5، ص 251 منهاج البراعه ، ج 4، ص 338).

و از ابوعثمان نقل مى كند كه جماعتى از بنى اميه به معاويه گفتند:

تو كه ديگر به مراد خود رسيدى ، ديگر نمى خواهد به على دشنام دهى و او در پاسخ گفت : هرگز! به خدا قسم اين برنامه را ادامه مى دهم تا آن كه بچه هاى كوچك به آن ماءنوس شوند، و با آن بزرگ شوند و بزرگان پير شوند؛ تا آن كه ديگر هيچكس نباشد تا فضايل او را بيان كند.

بايد به او گفت بدبخت كور خواندى زيرا دنيا پر شده است از فضايل اميرالمؤ منين عليه السلام

شب پره گر نور آفتاب نخواهد

رونق بازار آفتاب نكاهد

ولى متاءسفانه اين رويه غلط همانگونه كه عرض كردم ، حدود هشتاد سال (حداقل پنجاه و هشت سال ) يعنى از سال خلافت آن ملعون در 41 هجرى تا سال 99 هق ، خلافت عمربن عبدالعزيز، ادامه پيدا كرد، و آنچنان بين آن مردم بدبخت ، رسم شده بود كه ابن عبدالعزيز، با طرح نقشه اى توانست آن را بردارد.

گفته اند: او به يك نفر يهودى گفت : تو در مسجد، در حضور، جمعيت ، دخترم را از من خواستگارى كن . يهودى نيز همين كار را انجام داد. عمر گفت : تو يهودى هستى ، چطور دختر من مسلمان را خواستگارى مى كنى ؟ يهودى پاسخ داد: چطور پيامبر شما دختر را به على بن ابيطالب تزويج كرد؟ عمر گفت : ساكت باش ! راستى على از بزرگان مسلمانان و اولين كسى است كه به رسول خدا ايمان آورد. يهودى گفت : پس چرا او را در منابر لعن و سب مى كنيد؟ در اين هنگام ، عمر رو كرد به مردم و گفت : اى مردم ! جوابش را بدهيد و چون جوابى نداشتند گفت : بايد از اين به بعد كسى به علم دشنام ندهد به جاى آن بگوييد ربنا اغفرلنا و لاخواننا الذين سبقونا بالايمان و لاتجعل فى قلوبنا غلا للذين آمنوا ربنا انك رؤ ف رحيم (360)(361).

يكى ديگر از كارهاى خوب عمر بن العزيز، در فدك به اولاد حضرت زهرا عليهاالسلام بوده است حالا آيا اين كارها جنبه سياسى داشته و يا واقعا عقيده داشته است نمى دانم ؛ به هر حال عجيب اين است كه شيعه و سنى رواياتى نقل نموده اند، از رسول اكرم صلى الله عليه و آله مبنى بر اين كه هر كس به على بن ابيطالب عليه السلام دشنام دهد؛ گويى به من دشنام داده است و هر كس به من دشنام دهد، در واقع به خدا دشنام داده است .

مرحوم مجلسى در بحارالانوار، بابى باز نموده است تحت عنوان باب كفر من سبه او تبرء منه كه اولين روايت از امالى شيخ صدوق نقل مى كند. به سندى از سعيد از ابن عباس به اين صورت كه او روزى از كنار مجلسى ، كه جماعتى از قريش على عليه السلام را سب مى كردند، عبور كرد. پس ابن عباس به دستكش خود(چون نابينا شده بود) گفت : اينها چه مى گويند؟ پاسخ گفت : به على ابن ابيطالب دشنام مى دهند. گفت : مرا نزديك آنها ببر، چون نزديك شد، به آنان گفت : كدامتان خدا را دشنام داديد؟ گفتند: سبحان الله ! چه كسى جراءت دارد به خدا سب كند در حالى كه به خدا مشرك مى شود گفت : پس كدامتان رسول الله را سب كرد؟ گفتند: چه مى گويى ؟ هر كس رسول الله صلى الله عليه و آله را سب كند كافر مى شود گفت : پس كدامتان على بن ابى طالب را سب نمود؟ گفتند: چرا اين موضوع بين ما بود. ابن عباس گفت : فاشهد بالله و اشهد الله لقد سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله يقول : من سب عليا فقد سبنى و من سبنى فقد سب الله عزوجل . الحديث شهادت مى دهم به خدا و خدا را شاهد مى گيريم به راستى شنيدم از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود هر كس على را سب كند به راستى مرا سب نموده و به راستى هر كس مرا سب كند خداى عزوجل را سب نموده است .

بعد مجلسى همين حديث را از كتاب مناقب از محب الدين طبرى و العكبرى از علماى عامه نقل مى نمايد(362)

و همچنين از امالى شيخ طوسى ، به سندى از ابى عبدالله الجدلى نقل مى كند كه گفت : من وارد شدم بر ام سلمه - همسر نبى اكرم صلى الله عليه و آله - پس ام سلمه فرمود:

ايسب رسول الله صلى الله عليه و آله فيكم فقلت : معاذالله فقالت : سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله يقول : من سب عليا فقد سبنى (363)

ام سلمه پرسيد: آيا در بين شما كسى رسول خدا صلى الله عليه و آله را سب مى كند؟ گفتم : به خدا پناه مى برم . فرمود: شنيدم : رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس على را سب كند، به تحقيق مرا سب نموده است .

نكته : عرض كردم حدود هشتاد سال اميرالمؤ منين عليه السلام را در خطبه ها و بعد از نماز و بالاى منابر سب مى كردند؛ ولى از بعض داستانها استفاده مى شود كه خيلى بيش از اين مدت اين سنت سيئه بين مردم بوده است به خصوص در خود شام و دمشق ، حتى تا زمان خلافت عباسيان و زمان هارون الرشيد، (كه سال يك صد و هفتاد هجرى به خلافت رسيده است ) (364). يعنى بيش از يك صد و پنجاه سال اين رويه غلط سب اميرالمؤ منين عليه السلام بر خلاف رضاى خدا و پيغمبر، متداول بوده است .



داستان واقدى در فضايل اميرمؤ منان عليه السلام

در كتاب زهرالبريع جد اعلى محدث كبير سيد نعمت الله جزايرى نوشته است كه واقدى يكى از دانشمندان اهل سنت - مى گويد: هارون الرشيد برنامه داشت در هر روز جمعى از علما را دعوت مى كرد تا در علوم عقلى و نقلى در نزد او مذاكره و مناظره داشته باشند، روزى از من دعوت كرد رفتم ديدم مجلس پر است از علما؛ در حالى كه شافعى ، سمت راستش نشسته است ، هارون نگاهى به من نمود و پرسيد: تو درباره فضايل على بن ابيطالب عليه السلام چند روايت مى دانى ؟ واقدى مى گويد: پاسخ دادم : پانزده هزار حديث با سند و پانزده هزار حديث بدون (سند) مرسل او از محمد بن اسحاق و محمد بن يوسف ، همين سوال را پرسيد، آنها هم مثل من پاسخ دادند؛

هر كدام حدود سى هزار، سپس از شافعى پرسيد، او پاسخ داد: من پانصد حديث در فضايل آن حضرت روايت مى كنم ، گفت : من خودم يك حديث دارم كه از تمام آن چه شما نقل مى كنيد، بهتر است زيرا آن ديدنى و قابل مشاهده است ما گفتيم : بفرماييد ايها الخليفة چيست ؟ هارون گفت : من حكومت شام را به پسر عمويم عبدالملك بن صالح ، واگذار نموده ام ، چندى پيش نامه اى به من نوشت كه در شام خطيبى است كه تا كنون ، در هر روز جمعه ، على بن ابيطالب را سب مى كند و دشنام ميدهد و دست بردار نيست . در پاسخ به او نوشتم : دست بسته او را براى من به بغداد بفرست . هنگامى كه در حضورم حاضر شد،، شروع كرد به سب و لعن آن حضرت به او گفتم : بدبخت ! چرا سب مى كنى ؟ گفت : پدران و اجدادم را على به قتل رسانده است به او گفتم : آن حضرت هر كس را واجب القتل بوده و كافر بوده است ، كشته . او در پاسخ گفت : من از دشمنى با على دست بردار نيستم ! تو هرچه مى خواهى بكن دستور دادم : پانصد تازيانه به او زدند، و او غش كرد. گفتم : او را به زندان ببريد.

در آن شب ، فكر مى كردم ، كه اين شقى را چگونه بكشم ؟ گاهى مى گفتم مى سوزانم ، گاهى مى گفتم در آب غرق مى كنم ، تا شب خوابيدم . در آخر، شب خواب ديدم در عالم رؤ يا رسول اكرم صلى الله عليه و آله از آسمان نزول فرمود و همراه او اميرالمؤ منين عليه السلام و حسن و حسين و جبرئيل عليهم السلام نيز در قصر من نازل شده اند، و در دست جبرئيل قدحى از مرواريد بود كه نور آن چشم ها را خيره مى كرد. پس نبى اكرم صلى الله عليه و آله آن را از دست او گرفت و صدا زد: يا شيعة آل محمد از خواب برخيزيد و از اين آب بنوشيد! هارون گفت : محافظين قصر در آن شب ، پنج هزار نفر بودند كه چهل نفر از بزرگان آنان را كه به اسم مى شناسم (چون هر روز آنان را مى بينم ) آمدند و از آب نوش جان كردند. سپس رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: آن خطيب دمشقى كجا است ؟ يك نفر از جا برخاست و او را از زندان حاضر نمود حضرت فرمود: يا كلب غيرالله ما بك من من النعمة لاى شى ء تسب على بن ابى طالب ؛ اى سگ ! خدا نعمت هاى تو را از تو بگيرد، به چه سبب على بن ابيطالب را دشنام مى دهى ؟ در همان ، دم ، به صورت سگ سياهى مسخ شد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله امر كرد او را به زندان برگردانند و دست و پاى او را ببندند. بعد حضرت و همراهان به آسمان بالا رفتند.

هارون مى گويد: من وحشتزده از خواب بيدار شدم ، در حالى كه دست و پايم مى لرزيد، مسرور خادم را طلبيدم . گفتم : هرچه زودتر آن خطيب دمشقى را حاضر كن او رفت و هنگامى كه از زندان برگشت ، ديدم گوش ‍ يك سگ سياه را گرفته و كشان كشان روى زمين مى آورد، و گوشهاى آن ، مثل انسان بود مسرور گفت : در آن حبس ، غير از اين سگ سياه ، كسى نبود. گفتم : آرى او را برگردان ، اين همان خطيب دمشقى است كه على بن ابيطالب را سب مى كرد.

هارون به اهل مجلس گفت : اينك آن بدبخت در زندان است چنان چه خواسته باشيد، او را بياورند، تا ببينيد شافعى گفت : اين مسخ شده است و ما شك نداريم كه عذاب بر او نازل خواهد شد، ولى دوست داريم ، به چشم ببينيم ، هارون به مسرور خادم دستور داد تا او را بياورد. او هم به زندان رفت و در حالى كه گوش سگ سياهى را گرفته بود، آمد. شافعى خطاب به او نمود. گفت : آيا عذاب خدا را ديدى ،؟ پس گريه كرد و سر را تكان داد. بعد شافعى گفت : هرچه زودتر او را از ما دور كن ! مى ترسم ، عذاب نازل شود. مجددا او را به زندان بردند. طولى نكشيد، صداى وحشتناكى شنيديم . پس گفت : صاعقه اى از آسمان نازل شد و او و زندانى را كه او در آن بود سوزانيد(365).

لطف حق با تو مداراها كند

چون كه از حد بگذرد رسوا كند

ز طريق بندگى على نه اگر بشر به خدا رسد

كه اگر به على رسد دلى ، به على قسم به خدا رسد

ازلى ولايت او بود، ابدى عنايت او بود

به كف كفايت او بود، ز خدا هر آنچه به ما رسد

به على اگر برى التجا، چه در اين سر چه در آن سرا

همه حاجت تو شود روا، همه درد تو به دوا رسد

على اى ياور و يار ما اسفا، به حال فكار ما

نه اگر به عقده كار ما، ز در تو عقده گشا رسد

دو جهان رهين عنايتت ، ره حق طريق هدايت

همه را بخوان به ولايتت ، ز خدا هماره صلا رسد

به غدير خم چو به امر هو، بستودت احمد نيك خو

به جهانيان زند اى او، همه لحظه لحظه ندا رسد

ز رخت كه نور خدا از آن ، بود اى ولى خدا عيان

به دل و به ديده عاشقان ، همه لمعه لمعه ضيا رسد

تو شهى و جمله گداى تو، سر و جان من به فداى تو

چه شود ز برگ و نواى تو، دل بى نوا به نوا رسد

به صغير خسته لقاى تو، بود انتهاى عطاى تو

چو به قائلين ثناى تو، ز در تو اجر و عطا رسد

من نمى دانم خداوند، تبارك و تعالى كسانى را كه مثل معاويه و ديگران سبب دشمنى با اميرالمؤ منين شده اند، و موجب سب و توهين به آن حضرت شده اند عذابى خواهند نمود.

ذكر توسل

امام حسين عليه السلام در روز عاشورا، پس از شهادت اصحاب و ياران و اهل بيتش لباسهاى رسول اكرم صلى الله عليه و آله را پوشيد، سوار بر ذوالجناح شد با اهل بيت وداع و خداحافظى فرمود: در برابر لشكر دشمن قرار گرفت و كاملا به آن ها نزديك شد كه صداى حضرت را بشنوند. براى اتمام حجت با آن ها سخن گفت ؛ از جمله فرمود: يا ويلكم على ما تقاتلونى ، على حق تركته ام على سنة غيرتها آم على شريعة بدلتها اى مردم بدبخت ! چرا با من جنگ مى كنيد؟ چرا خون من مظلوم را حلال مى دانيد؟ آيا حقى را انجام نداده ام ؟ آيا سنتى را تغيير داده ام ؟ آيا شريعت و دين را جابه جا نموده ام آخر چه كرده ام كه همه دست به يكى داده ايد تا مرا بكشيد؟ مى دانيد، چه پاسخ دادند؟ نقاتلك بغضا منا لابيك و ما فعل باشياخنا يوم بدر و حنين ؛ ما به خاطر دشمنى و كينه و بغضى كه با پدرت - على بن ابيطالب عليه السلام - داريم با تو جنگ مى كنيم ؛ چون پدران ما را او در جنگهاى بدر و حنين كشت .

لما سمع كلامهم بكى و جعل يقول كفر القوم و قدما رغبوا (366).

هنگامى كه امام عليه السلام گفتار آن اشقيا مردم را شنيد، به حال اسلام و اين مسلمانان گريه كرد. خدايا! كار اسلام به اين جا كشيده است كه چون من پسر على هستم و او كفار را كشته است و اسلام را پابرجا نموده است ، خون مرا حلال مى دانند؛ با اين كه خود او را شهيد كرده اند و انتقام پدران خود را از او گرفته اند. حضرت اشعارى قرائت فرمود و به آنها حمله كرد حالا كه خود اعتراف به كفر مى كنيد، و به جاهليت برگشته ايد؛ بايد با شما بجنگم تا شهيد شوم .

كفر القوم و قدما رغبوا

عن ثواب الله رب الثقلين

قتل القوم عليا وابنه

حسن الخير كريم الطرفين

حنقا منهم و قالوا اجمعوا

احشروا الناس حرب الحسين

خيرة الله من الخلق ابى

ثم امى فانا ابن الخير تين

من له جد كجدى فى الورى ؟

او كشيخى فانا ابن العلمين

فاطم الزهراء امى و ابى

قاصم الكفر ببدر و حنين

لاحول و لاقوة الابالله العلى العظيم .

پاورقي



348- سوره آل عمران آيه 61

349- احقاق الحق ، ج 3، ص 46

350- مرحوم علامه حلى ، كتابى در عقايد، شيعه نوشته ، به نام كشف الحق و نهج الصدق ، وقاضى فضل بن روز بهان شافعى ردى بر آن نوشته به نام ابطال الباطل و قاضى نورالله شوشترى مفصلا اشكالات و ايرادات او را پاسخ داده به نام احقاق الحق كه با حواشى آيت الله العظمى مرعشى رحمة الله چاپ شده است

351- رك تفسير نمونه ج 2، ص 437

352- آيت الله مرعشى رحمة الله در پاورقى كتاب ((احقاق الحق )) نام شصت نفر از دانشمندان اهل سنت را مى برد كه همه آنها تصريح كرده اند، آيه مباهله در شاءن اميرالمؤ منين و فاطمه زهرا و حسن و حسين عليهم السلام است و مشخصات كتب آنها را با ذكر صفحه بيان فرموده است (احقاق الحق ج 3، ص 62 - 46) در تفسير نمونه اكتفا به شانزده نفر از افراد سرشناس آنها نموده است (تفسير نمونه ج 20، ص 441) و بنده ده نفر را مى نويسم : 1 - صحيح مسلم ، ج 17، ص 120 از شش كتاب صحيح معتبر نزد آنها( صحاح ستة ) 2 - مسند احمد بن حنبل ج 1، ص 185؛ 3 - تفسير طبرى ، ج 3 ص 192، 4 - مستدرك حاكم ، ج 3، ص ‍ 150؛ 5 - دلائل النبوة حافظ ابونعيم اصفهانى ، ص 297؛ 6 - اسباب النزول واحدى نيشابورى ، ص 74 - تفسير كبير فخر رازى ج 8، ص 85؛ 8 - جامع الاصول ابن اثير ج 9، ص 470؛ 9- تذكرة الخواص ابن جوزى ، ص 17؛ 10 - تفسير قاضى بيضاوى ، ج 2، ص 22 جهت مشخصات چاپ اين كتب به تفسير نمونه و يا احقاق الحق مراجعه نماييد.

و اما شيعه درباره آيه مباهله در كتب شعيه رك : بحارالانوار، ج 35، ص 257

353- بحارالانوار، ج 35، ص 257

354- سوره آل عمران ، آيه 61

355- بحارالانوار، ج 37، ص 254

356- بحارالانوار، ج 39، ص 264

357- سوره احزاب ، آيه 23

358- بحارالانوار، ج 39، ص 265

359- نهج البلاغه ، تحقيق شيخ محمد عبده ، ج 1، ص 105 كلام 57، تحقيق فيض الاسلام ج 1، ص 137

360- سوره حشر آيه 10

361- البراهين ، الاثنا عشر، ج 1، ص 364، به نقل از تاريخ الخميس ، ج 2، ص 354

362- بحارالانوار، ج 39، ص 311

363- بحارالانوار، ج 39، ص 312

364- در شب 14 يا 18 ربيع الاول 170 هق موسى از دنيا رفت و برادرش هارون به خلافت رسيد و ماءمون همان شب به دنيا آمد و براى بنى عباس چنين شبى واقع نشد(تتمة المنتهى ص 227)

365- سيد نعمت الله جزايرى زهرالربيع ، ص 264

366- معالى السبطين ، ج 2، ص 12؛ و ناسخ التواريخ ، ج 2، ص 376