بازگشت

جلسه بيست و چهارم


بسم الله الرحمن الرحيم

امامت بر حق على عليه السلام ادامه نبوت است

ان الله تبارك و تعالى خلقتنى و اياك و اصطفانى و اياك و اختارنى للنبوة و اختارك للامامة فمن انكر امامتك فقد انكر نبوتى ؛

اى على ! خداى عزوجل من و تو را براستى خلق فرمود و لطف مخصوص به ما داشت و از ميان مردم ، مرا به نبوت برگزيد و تو را براى امامت اختيار كرد؛ پس هر كس امامت تو را انكار كند، در حقيقت او نبوت مرا انكار كرده است .

منظور از اختيار خداوند، اين دو نور پاك ؛ را براى نبوت و امامت اين است كه چون خداى عزوجل مى داند اينها در مقام عبوديت و بندگى ، و فرمان بردارى ، و اخلاص و اطاعت نهايت درجه را دارا هستند. بنابراين خداوند ايشان را برگزيد و پيغمبر و امام قرار داد. همچنين آنان را نسبت به ساير ائمه برتر دانست .

امامت همانند نبوت بايد از طرف خدا باشد

نكته : فرقى كه ما شيعيان برا برادران سنى داريم ، همين است كه ما مى گوييم : همانطور كه انتخاب منصب شامخ رسالت ، به اختيار خدا است و نمى شود مردم دور هم جمع شوند و پيغمبرى براى خود انتخاب كنند، بلكه بايد خدا انتخاب كند وبايد معجزه داشته باشد، تا دليل بر رسالت و پيامبر او باشد، همين طور، امام را بايد خدا انتخاب كند و به خلافت و جانشينى پيغمبر منسوب فرمايد و نمى شود مردم ، دور هم جمع شوند و شورا كنند و خليفه و امام را معين كنند و بايد حتما امام معجزه داشته باشد، و امتيازاتى داشته باشد، كه ديگران نداشته باشند تا دليل بر امامت او باشد.

ولى اهل سنت عقيده دارند كه پيامبر، خليفه و جانشين معين نكرد و مردم را به حال خود واگذاشت در اين هنگام ، اهل حل و عقد جمع شدند و ابوبكر را كه از همه پيرتر بود به خلافت انتخاب كردند.

اين عقيده ، به اين معناست كه پيامبر صلى الله عليه و آله حتى كار كدخداى يك ده را هم انجام نداد كه براى خودش جانشين تعين كند.

جانشين پيامبر را خدا معين كرده است

وقتى به روايات مراجعه مى كنيم ، مى بينيم در روايات و احاديث بى شمارى ، رسول اكرم صلى الله عليه و آله جانشينان خود را، دوازده امام عليهم السلام معرفى نموده است و در بعضى از آنها، هنگامى كه از امام سوال مى شود كه امام بعد از خودتان را معين كنيد، حضرت مى فرمايد،: والله ما ذلك الينا؛ ما امام را معين نمى كنيم ، بلكه ما او را معرفى مى كنيم و تنها خدا است كه امام را برمى گزيند، و اسامى آنان را رسول اكرم صلى الله عليه و آله با برنامه هر كدام بيان فرموده است .

مرحوم شيخ حر عاملى در باب نهم كتاب اثبات الهداة احاديثى را كه دلالت بر امامت دوازده امام عليهم السلام دارد، جمع آورى فرموده است : از صفحه 433 تا 675 جلد اول ، نهصد و بيست و هفت حديث از طرق علماى شيعه و از صفحه 6756 تا 735 دويست و هفتاد و هشت حديث از طرق حديث از طرق علماى اهل سنت ، در اين موضوع نقل فرموده است و مرحوم مجلسى در بحارالانوار، نيز سى صد و چهارده حديث از علماى شيعه و تعداد زيادى ، از علماى اهل سنت كه شماره گذارى نكرده بيان فرموده است (367) و ظاهرا استقصاى كلى ننموده است ، چون فقط روايات ائمه را تا امام موسى بن جعفر عليه السلام آورده است و روايات از ائمه بعد از آن حضرت را نياورده است .

همچنين روايات زيادى از بيست و هفت نفر از صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله - از موافق و مخالف - آورده است كه در تمام آنها حضرت فرموده است : خلفاى من دوازده نفرند(368)

و در بعضى نيز فرموده است : كلهم من صلب على عليه السلام و در بعضى ديگر فرموده : كلهم من قريش در بعضى هم من بنى هاشم آمده است . در چندين روايت نيز فرموده : بعد نقباء بنى اسرائيل . و اين امر اشاره مى كند به اين آيه از قرآن كريم كه مى فرمايد: و لقد اخذالله ميثاق بنى اسرائيل و بعثنا منهم اثنى عشر نقيبا و قال الله انى معكم (369)ما دوازده نقيب براى بنى اسرائيل فرستاديم (370) در اين آيه ، خداوند بعث و برانگيختن را به خود نسبت داده است و در چندين روايت فرموده اند: آخر هم المهدى يا آخر قائمهم كه غيبت طولانى دارد و پس از ظهور دنياى پر از ظلم و جود را بدل به عدل و داد خواهد فرمود و از جمله روايات روايتى است كه از جابربن سمرة از رسول اكرم صلى الله عليه و آله از سى و چهار طرق نقل شده است و مسلما تواتر معنوى دارد كه اين مطالب از آن حضرت صادر شده است ؛ آن جا كه مى فرمايد:

قال كنت مع ابى عندالنبى فسمعته يقول يكون بعدى اثنا عشرا ميرا ثم اخفى صوته فسئلت ابى فقال قال : كلهم من قريش (371)؛

همراه پدرم ، خدمت رسول اكرم صلى الله عليه و آله بودم ، شنيدم ، كه حضرت فرمود: بعد از من دوازده نفر امير خواهند بود، بعد صداى حضرت را نشنيدم ؛ از پدرم پرسيديم : چه فرمود؟ پدرم گفت : فرمود تمام آن ها از قريش هستند.

در روايت ديگرى كه براى ما بشارت است بحارالانوار، از كفاية الاثر ثقة جليل على بن محمد خزاز قمى نقل مى كند، به سندى از ابان بن تغلب از ابى جعفر الباقر عليه السلام كه فرمود:

قال : سئلته عن الائمة فقال : والله لعهد عهده الينا رسول الله صلى الله عليه و آله ان الائمة بعده اثنا عشر، تسعة من صلب الحسين ، و من المهدى الذى يقيم الدين فى آخر الزمان ، من احبنا حشر من حفرته معنا و من ابغضنا اوردنا او رد واحدا منا حشر من حفرته الى النار، و قد خاب من افترى (372).

از امام باقر عليه السلام در مورد امامان پرسيديم ؛ او فرمود: به خدا قسم ! اين عهد و پيمانى است كه رسول خدا، با ما بسته است (يعنى از طرف ما نيست ) به درستى كه امامان بعد از حضرت دوازده نفرند، كه نه نفر، از صلب امام حسين هستند حضرت مهدى هم از ما مى باشد؛ همان كسى كه در آخر الزمان ، دين را استوار مى كند هر كس ما را دوست داشته باشد (البته با شرائطش ) از همان دوران قبرش با ما خواهد بود، و هر كس با ما دشمن يا ما را قبول نداشته باشد و رد كند، يا يكى از ما را رد كند، از همان قريش ، به سوى آتش رهسپار مى شود و به تحقيق كه در زيان و ضرر است ، كسى كه بر خدا افترا بندد.

روايت شيرين ديگرى را كفاية الاثر نقل فرموده (373) كه اثبات لهداة فقط چند جمله از آن را آورده است بنده ترجمه قسمتى از آن را نقل مى كنم : زهرى كه يكى از اصحاب امام سجاد عليه السلام است مى گويد:

در زمان بيمارى على بن الحسين عليه السلام كه بعد از آن وفات نمود، خدمتش رسيدم ... پس از مدتى پسرش محمد عليه السلام نيز بر آن حضرت وارد شد آن حضرت ، مدتى طولانى با وى سخن گفت و شنيدم كه در جمله كلمات خويش فرمود: عليك بحسن الخلق عرض كردم : يابن رسول الله اگر امر و قضاى الهى فرا رسد، بعد از شما به چه كسى رجوع كنيم ؟ (در دلم گذشته بو كه حضرت از موت خود خبر مى دهد) حضرت فرمود: به اين پسرم ، و اشاره به فرزندش محمد عليه السلام كرد و فرمود: همانا اوست وصى من و وارث و من و صندوق و معدن علم من و شكافنده علوم . عرض كردم : يابن رسول الله ! معناى باقرالعلوم چيست ؟ فرمود: به زودى شيعيان خالص من ، به خدمتش مراوده كنند، و او براى ايشان علم را مى شكافد. زهرى مى گويد: پس از اين امام فرزندش را براى حاجتى به بازار فرستاد؛ چون برگشت عرض كردم : يابن رسول الله ! چرا اولاد بزرگ خود را وصى و جانشين قرار ندادى ؟ فرمود: زهرى ! امامت به بزرگى و كوچك نيست اين عهد و پيمانى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله با ما فرموده است و در صحيفه اى به اين گونه نوشته شده است كه اوصياى او، دوازده نفرند اسامى آنها با اسم پدر و مادر و مشخصات نوشته شده است (كه ما آنها را معرفى مى كنيم ، نه تعيين ) بعد حضرت فرمود: از صلب پسرم - محمد - هفت نفر از اوصياى رسول خدا صلى الله عليه و آله بيرون مى آيند، كه مهدى (عج ) از جمله ايشان است .

ضمنا ناگفته نماند، كه دوازده نفر، خليفه و جانشين پيامبر با هيچ يك از مذاهب اسلامى تطبيق نمى كند، جز ما شيعه دوازده امامى ؛ چون خلفاى جور - چه از بنى اميه و چه از بنى عباس و چه غير از آنان - خيلى بيش از دوازده نفرند.

و اختارنى للنبوة و اختارك للامامة

برادران اين رواياتى كه بيان شد، مرحوم محدث صاحب وسائل الشيعه شيخ حر عاملى رحمة الله در كتاب الهداة آنها را آورده است . نهصد و بيست و هفت حديث از طريق شيعه و دويست و هفتاد و هشت حديث از طريق عامه و در مجموع هزار و دويست و پنج حديث . اين فقط روايات مربوط به دوازده امام عليه السلام است و امام روايات وارده در شاءن به مخصوص اميرالمؤ منين عليه السلام و آيات نازل شده درباره آن حضرت كه الى ما شاء الله است و در مورد هر يك از صفات برجسته آن بزرگوار از علم و حلم و شجاعت و ايمان و تقوى و... دوست و دشمن احاديث بى شمارى نقل كرده اند؛ از جمله مثلا حديث شريف انا مدينة العلم و على بابها. كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرموده است من شهر علمم و على دروازه آن است كه تواتر لفظى به عين همين كلمات دارد.

صرفنظر از علما و دانشمندان شيعه كه اين حديث را نقل فرموده اند، مرحوم علامه امينى در كتاب الغدير صد و چهل و سه نفر از دانشمندان غير شيعه اهل تسنن را با ذكر نام كتاب و شماره صفحه ، نام مى برد كه همگى ، اين حديث را نقل نموده اند؛(374) و در آخر مى فرمايد: مرحوم سيد ميرحامد حسين موسوى ، در كتاب عبقات الانوار نص كلمات و گفتار اين دانشمندان را آورده است و بعد، اسم بيست و يك نفر از اين دانشمندان را نقل مى كند كه صريحا گفته اند: اين حديث حديث صحيح و از رسول اكرم صلى الله عليه و آله صادر شده است .

جريان سوره توبه و آيات برائت

از جمله موضوعاتى كه دلالت بر افضيلت اميرالمومنين عليه السلام از هر جهت بر تمام اصحاب دارد و ثابت مى كند كه على عليه السلام به تمام معنا، با رسول خدا صلى الله عليه و آله است ، جريان ، سوره برائت است . تمام تاريخ نويسان و مفسران شيعه و سنى معتقدند كه : وقتى اين سوره نازل شد و پيمان هايى را كه مشركان با رسول خدا صلى الله عليه و آله داشتند، لغو كردند، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ابتدا فرمان ابلاغ آن را به ابوبكر داد، تا در مكه در موقع حج براى عموم مردم بخواند. ابوبكر نيز حركت كرد و رفت ؛ ولى بعد، رسول خدا فرمود: جبرييل نازل شد و از طرف خدا دستور داد كه اين حكم را يا خودم بايد ببرم ، يا مردى از اهل بيتم . پس على را سوار بر شتر خودش نمود و دنبال ابوبكر فرستاد. در ذى الحليفه مسجد شجره (كه ميقات و محل محرم شدن حاجيان است و در يك فرسخى مدينه واقع است و الان تقريبا متصل به شهر است ) يا جاى ديگرى به او رسيد و فرمان را از او گرفت . ابوبكر محزون و غمناك برگشت و از پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيد: مگر آيه اى در شاءن من نازل شده است ؟ فرمود: امرت ان ابلغه انا او رجل من اهل بيتى ؛

در تفسير نمونه ، ده نفر از علماى اهل سنت را نام مى برد كه در كتب خود اين موضوع را نقل نموده اند؛ (375). و در آخر كلامش انصافا كلمات شيرينى دارد؛ آنجا كه مى فرمايد: در اين جريان ، اشاره اى بر اين كه كسى را كه وحى مبين ، قابل نمى داند، كه فقط چند آيه از قرآن را تبليغ كند و برگردانده مى شود، چطور صلاحيت دارد و ايمن دارد كه تمام دين اسلام را به مردم برساند، و احكام و مصالح مردم را به آنها برساند؟!

بنده عرض مى كنم نتيجه آن كه اگر تعصب كنار برود، اين معنا به وضوح درك مى شود و مشخص مى گردد كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله با اين كار، برترى اميرالمؤ منين عليه السلام را بر تمام صحابه آشكار ساخته است .

من آنچه شرط بلاغ است با تو مى گويم

تو خواه از سخنم پند گير و خواه ملال

رد خلافت على عليه السلام رد نبوت است

فمن انكر امامتك فقد انكر نبوتى ؛ يا على ؟ هر كس امامت و خلافت تو را نكار كند، به تحقيق و نبوت مرا انكار فرموده است اين بدين معناست كه نبوت من و خلافت تو لازم و ملزوم يكديگرند و از هم جدا نمى شوند، و قابل تفكيك نيستند.

در تفسير آيات اول سوره معارج كه مى فرمايد: ساءل سائل بعذاب واقعللكافرين ليس له دافع من الله ذى المعارج (376) احاديثى از طرق شيعه و سنى وارده شده است كه اين عذاب ، مربوط به شخصى به نام حارث بن نعمان فهرى بوده است او بعد از آن كه پيامبر، در غدير خم على عليه السلام را به خلافت و جانشينى خود انتخاب كرد، خدمت حضرت آمد و گفت : من اين موضوع را قبول ندارم .

همچنين شيخ طبرسى در مجمع البيان از ابوالقاسيم حسكانى حنفى (از علماى مهم اهل سنت كه كتابى درباره حديث غدير نوشته است ) به سلسله سندى از امام صادق عليه السلام از پدرانش چنين نقل مى كند كه حضرت فرمود:

هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله على عليه السلام را در روز غدير خم به خلافت منصوب كرد و فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه ؛ هر كس من ، ولى و صاحب اختيار او هستم ، على مولا و صاحب اختيار اوست ، اين موضوع ، در شهرها منتشر شد. پس نعمان بن حارث فهرى خدمت پيامبر آمد و گفت : تو به ما دستور دادى كه شهادت دهيم به جهاد و حج و روزه و نماز و زكات ما نيز همه را پذيرفتيم ؛ ولى باز به همه اينها راضى نشدى و حالا اين جوان را به خلافت خود منصوب كردى و گفتى : من كنت مولاه فعلى مولاه آيا اين مسئله از طرف خودت مى باشد يا امرى است از طرف خداى متعال ؟

رسول خدا فرمود: به آن خدايى كه جز او معبودى نيست ، به راستى كه اين ، از طرف خدا است ، نعمان روى برگردان در حالى كه مى گفت : اللهم ان كان هذا هوالحق من عندك فامطر علينا حجارة من السماء ؛ خدايا! اگر اين موضوع حق است ، از آسمان سنگ بر ما بفرست ! پس همان وقت - پيش از آن كه به شترش برسد و سوار شود - سنگى از آسمان بر او فرود آمد و به مغز سرش خورد و از دبرش بيرون آمد و به هلاكت رسيد؛ پس آيه نازل شد (ساءل سائل بعذاب واقع ....) (377).

به غير از روايات شيعه كه بعضى از آنها را بحارالانوار، ذكر كرده است ، مرحوم علامه امينى در الغدير سى نفر از دانشمندان اهل سنت را با ذكر كتاب و شماره صفحه نام مى برد، كه اين موضوع را نقل نموده اند (378) و نص كلام آنها را آورده است (379) و در آخر كلامش بحثهاى مفصل و شيرينى آورده است - خدايش با اميرالمؤ منين عليه السلام محشور بدارد - (و قطعا مشحور است ) بنده براى نمونه نصف آنها را نام مى برم :

1. تفسير غريب القرآن ، نوشته حافظ ابوعبيد هروى ؛

2. تفسير شفاء الصدور، نوشته ابوبكر نقاش ؛

3. تفسير الكشف و البيان ، نوشته ابواسحاق ثعالبى ؛

4. تفسير ابوبكر يحيى القرطبى ؛

5. تذكرة ابواسحاق ثعلبى ؛

6. فرائد المسطين ، نوشته حموينى ؛

7. دررالسمطين ، نوشته شيخ محمد زرندى حنفى ؛

8. دعاء الهداة ، نوشته حاكم ابوالقاسم حسكانى ؛

9. تذكرة سبط ابن الجوزى حنفى ؛

10. تفسير سراج المنير، نوشته شمس الدين شافعى ؛

11. تفسير ابوالسعود المعمادى ؛

12.نورالابصار، نوشته سيد مؤ من شبلنجى ؛

13. هداية السعدا، شهاب الدين احمد دولت آبادى ؛

14. فيض الغدير ، شيخ مناوى شافعى ؛

15. شرح جامع الصغير نوشته سيوطى

با وجود تمام اين روايات و حتى با نقل آنها، توسط برادران اهل سنت و با پذيرفتن اين اصل كه انكار امكانات ، انكار نبوت است ، چون لازم و ملزوم هم ديگرند، بعد از همه اينها، باز آنها امامت اميرالمؤ منين را انكار مى كنند، و باكى ندارند. روى همين جهت كه عرض شد رسول اكرم صلى الله عليه و آله اين همه سفارش على عليه السلام و اهل بيتش را نموده است تا اتمام حجت كامل شود.

در كتاب بحارالانوار، در باب حبه ايمان و بغضه كفر و نفاق از امالى شيخ طوسى به سندى از جابر چنين نقل مى كند:

قال : سمعت ابن مسعود يقول قال النبى صلى الله عليه و آله حرمت النار على من آمن بى واحب عليا و تولاه و لعن الله من مارى عليا و ناواه على منى كجلدة مابين العين و الحاجب ؛ (380).

شنيدم كه ابن مسعود مى گفت : پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس كه به من ايمان بياورد و على را دوست داشته باشدت و ولايت او را پذيرفته باشد، آتش بر او حرام مى شود و خداوند لعن مى كند هر كس ‍ را كه منكر حق على شود و با او دشمنى كند؛ زيرا على نسبت به من مثل پلك چشم است .

در روايت ديگرى از روضه كافى كه به چند مضمون ، در جاهاى گوناگون نقل شده به سندى از ابن عباس چنين نقل مى كند كه :

قال رسول الله صلى الله عليه و آله اميرالمؤ منين عليه السلام لواجتمعت الخلائق على ولايتك لما خلق الله النار ولكن انت وشيعتك الفائزون يوم القيامة (381)

رسول خدا صلى الله عليه و آله به اميرالمومنين عليه السلام فرمود: اگر تمام مخلوقات ، ولايت تو را مى پذيرفتند. خداوند آتش جهم را خلق نمى فرمود. و ليكن يا على ! تو و شيعيانت روز قيامت رستگاريد. حب على عليه السلام نشانه ايمان و بغض او علامت نفاق است .

روايت سوم را هم توجه بفرماييد: در بحارالانوار از مناقب ، از تاريخ بغداد و شرف المصطفى و شرح الالكانى به سندى از ابن عباس از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله چنين نقل مى كند:

انه نظر الى على بن ابيطالب عليه السلام فقال انت سيد فى الدنيا و سيد فى الاخرة من احبك فقد احبنى و من ابحين فقد احب الله و من ابغضك فقد ابغضنى من ابغضنى فقد ابغض الله ؛

رسول اكرم صلى الله عليه و آله به اميرالمؤ منين عليه السلام نگاه كرد، سپس فرمود: تو آقا و سيدى در دنيا، و آقا و سيد خواهى بود در آخرت . هر كس تو را دوست داشته باشد پس به تحقيق مرا دوست داشته باشد و هر كس با تو دشمن باشد، پس به تحقيق با من دشمن است و هر كس با من دشمن باشد، پس به تحقيق با خدا دشمن است (382).

برادران باز تكرار مى كنم ، عجيب اين است كه اين روايات را دانشمندان اهل سنت نيز نقل كرده اند.

ابن ابى الحديد معتزلى مى گويد:

فى الخبر الصحيح المتفق عليه انه لايحبه الا مؤ من ولايبغض الا منافق و حسبك بهذا الخبر ففيه وحده كفايه (383)

در خبر صحيحى كه در مورد اتفاق همه دانشمندان است ، چنين آمده است كه : دوستدار على نيست ، مگر آنكه مؤ من باشد و دشمن نمى دارد على را شخصى مگر اينكه منافق باشد.

بعد مى گويد و همين خبر به تنهايى (در اثبات حق ) تو را كفايت مى كند همچنين در بحارالانوار، از مناقب ، از مام باقر عليه السلام چنين نقل مى كند:

انه جاء رجل الى رسول الله صلى الله عليه و آله فقال : يا رسول الله من قال لااله الاالله مؤ من ؟ قال : ان اعدائنا تلحق باليهود و النصارى ، انكم لاتدخلون الجنة حتى تحبونى و كذب من زعم انه يحبنى و يبغض هذا - يعنى عليا عليه السلام ؛ (384)؛

مردى آمد خدمت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و پرسيد: يا رسول الله ! آيا هر كس كه بگويد: لااله الاالله ، مؤ من است ؟ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پاسخ داد: به درستى كه دشمنان ما با يهود و نصارى ملحق خواهند شد (يعنى گويند لااله الاالله ممكن است دشمن ما باشد) به راستى شما هرگز داخل بهشت نخواهيد شد؛ مگر آنكه مرا دوست داشته باشيد دروغ مى گويد هر كس خيال مى كند مرا دوست مى دارد، در حالى كه دشمن اين شخص باشد و مقصود حضرت على عليه السلام بود.

مرحوم حكيم ابوالقاسم فردوسى وقتى اشعار شاهنامه را در عرض سى سال براى سلطان محمود سرود و به قول خودش :

بسى رنج ديدم در اين سال سى

عجم زنده كردم بدين پارسى

قرار بود، براى هر هزار، شعر، هزار مثقال طلا به او بدهند كه صرف ساختن سدى بكند؛ ولى در پايان ، وقتى افراد حسود به سلطان محمود خبر دادند كه فردوسى رافضى و شيعى است و سلطان سنى متعصب بود، به جاى شصت هزار مثقال طلا، پنجاه هزار درهم نقره داد (چون شاهنامه هزار بيت است ) تقريبا از يك دهم هم كمتر. به همين دليل فردوسى اشعارى در هجو سلطان محمود گفت و شبانه از غزنين به زادگاهش طوس ‍ فرار كرد و در مدح اميرالمؤ منين و اهل بيت و اصرار بر تشيعش اشعارى سرود (385) من از مهر اين دو شه نگذرم .

مرا غمزه كردند كان بد سخن

به مدح نبى و على شد كهن

منم بنده هر دو، تا رستاخيز

اگر شه كند پيكرم ريز ريز

من از مهر اين هر دو شه نگذرم

اگر تيغ شه بگذرد بر سرم

نباشد جز از بى پدر دشمنش

كه يزدان به آتش بسوزد تنش

نترسم كه دارم ز روشن دلى

به دل مهرجان نبى و على

چه گفت آن خداوند تنزيل و وحى

خداوند امر و خداوند نهى

كه من شهر علمم على ام در است

درست اين سخن گفت پيغمبر است

گواهى دهم كاين سخن را ز اوست

تو گويى ، دو گوشم بر آواز اوست

منم بنده آل بيت نبى

سر افكنده بر خاك پاى وصى

بدين زادم و هم بر اين بگذرم

چنان دان كه خاك پى حيدرم

ذكر توسل ؛ ورود اهل بيت به مجلس ابن زياد

سلام الله عليك يا اميرالمؤ منين ! خودت مظلوم بودى ، اولادت مظلوم بودند و حتى شيعيانت هم به جرم آن كه دوست تو هستند، بايد مورد ستم قرار گيرند.

خودش شهيد شد، حسنش شهيد شد، زينبش اسير شد، شهر به شهر و ديار به ديار آنها را بردند، از كربلا تا كوفه از كوفه تا شام ؛ در مجلس ابن زياد و مجلس يزيد كه امام زين العابدين فرمود:

و كان الحبل فى عنقى و فى كتف و عمتى زينب و الاطفال بيننا و كلما قصرنا عن المشى ضربونا بالسياط

ما را با ريسمان بسته بودند يك طرف آن بر گردن من و يك طرف آن به شانه عمه ام زينب بود و اطفال بين ما بودند، و هر كدام از ما در راه رفتن كندى مى نمود ما را با تازيانه مى زدند.

لاحول ولاقوة الابالله العلى العظيم .

پاورقي



367- رك : بحارالانوار، جلد 36 از ص 192 تا 413

368- تصريح به اسماى ائمه عليهم السلام ينابيع الموده ، ج 3، ص 99؛ تصريح به دوازده نفرند صحيح بخارى ، ج 8، ص 127؛ صحيح مسلم ، ج 6، ص 3

369- سوره مائده آيه 12

370- نقيب كسى است كه به طور كلى از مصالح و مفاسد آگاه باشد

371- بحارالانوار، ج 36، ص 236

372- بحارالانوار، ج 36 ص 385

373- كفاية الاثر ص 600 ج 1، ص 578

374- الغدير، ج 6، ص 77 - 61

375- الغدير، ج 6، ص 341 - 338

376- سوره معارج آيه 1

377- مجمع البيان ، ج 10، ص 352، و بحارالانوار، ج 37 ص 135

378- الغدير، ج 1، ص 246 - 239

379- رك : تفسير نمونه ، ج 35، ص 6 و المراجعات ص 214

380- بحارالانوار، ج 39، ص 247

381- بحارالانوار، ج 39 ص 248

382- بحارالانوار، ج 39، ص 294

383- شرح بر نهج البلاغه ج 8، ص 119

384- بحارالانوار، ج 39، ص 294، ح 96

385- رك : قاضى نورالله شوشترى مجالس المؤ منين ، ج 2، ص 584، داستان و باستان ، ص 69