بازگشت

طليعه(1)


... يكى از تلخ ترين خاطره هاى تاريخ اسلام, ضربت خوردن و شهادت مولاى متقيان است. در اين روز سخن از كسى مطرح مى شود كه بزرگترين خصوصيت او تقواست, نهج البلاغه او كتاب تقواست و زندگى او راه و رسم تقواست. من امروز در خطبه اول, قدرى درباره مولاى متقيان صحبت مى كنم.

آنچه كه امروز در مورد اين بزرگوار عرض مى كنيم, اين است كه در شخصيت و زندگى و شهادت اين بزرگوار, سه عنصر ـ كه ظاهرا با يكديگر خيلى هم سازگارى ندارند ـ جمع شده است. اين سه عنصر عبارت است از: اقتدار, مظلوميت و پيروزى.

((اقتدار)) آن حضرت, عبارت است از: قدرت او در اراده پولادينش, در عزم راسخش, در اداره مشكل ترين عرصه هاى نظامى, در هدايت ذهنها و فكرها به سوى عالى ترين مفاهيم اسلامى و انسانى, تربيت انسانهاى بزرگ ـ از قبيل مالك اشتر و عمار و ابن عباس و محمدبن ابى بكر و ديگران ـ و ايجاد يك جريان در تاريخ بشرى. مظهر اقتدار آن بزرگوار, اقتدار منطق, اقتدار فكر و سياست, اقتدار حكومت و...

هيچ ضعفى از هيچ طرف, در شخصيت اميرالمومنين(ع) نيست, در عين حال يكى از مظلومترين چهره هاى تاريخ است مظلوميت در همه بخشهاى زندگى اش بود. در دوران نوجوانى, مظلوم واقع شد. در دوران جوانى ـ بعد از پيامبر ـ مظلوم واقع شد. در دوران كهولت و خلافت, مظلوم واقع شد. بعد از شهادت هم, تا سالهاى متمادى بر سر منبرها از او بدگويى كردند و به او نسبتهاى دروغ دادند. شهادت او هم مظلومانه است. در همه آثار اسلامى, ما دو نفر را داريم كه از آنها به ((ثارالله)) تعبير شده است. در فارسى, ما يك معادل درست, و كامل براى اصطلاح عربى ((ثار)) نداريم. وقتى كسى از خانواده اى از روى ظلم به قتل مى رسد, اين خانواده حق دارد خونخواهى كند. اين كه مى گويند خون خدا, تعبير خيلى نارسا و ناقصى از ((ثار)) است و درست مراد را نمى فهماند. ((ثار)) يعنى حق خونخواهى. اگر كسى ((ثار)) يك خانواده است, يعنى اين خانواده حق دارد درباره او خونخواهى كند. در تاريخ اسلام از دو نفر اسم آورده شده است كه صاحب خون اينها و كسى كه حق خونخواهى اينها را دارد, خداست, يكى امام حسين است, يكى هم پدرش اميرالمومنين ((يا ثار الله و ابن ثاره)) پدرش اميرالمومنين هم حق خونخواهى اش متعلق به خداست.

اما عنصر سوم كه ((پيروزى)) آن بزرگوار باشد. پيروزى همين است كه اولا در زمان حيات خود او, بر تمام تجربه هاى دشوارى كه بر او تحميل كردند, پيروز شد يعنى جبهه هاى شكننده دشمن ـ كه بعدا شرح خواهم داد ـ بالاخره نتوانستند على را به زانو در بياورند همه آنها از على(ع) شكست خوردند بعد از شهادت هم روز به روز حقيقت درخشان او آشكارتر شد يعنى حتى از زمان حياتش به مراتب بيشتر بود.

امروز شما به دنيا نگاه كنيد ـ نه دنياى اسلام در همه دنيا ـ ببينيد چه قدر ستايشگرانى هستند كه حتى اسلام را قبول ندارند, اما على بن ابى طالب(ع) را به عنوان يك چهره درخشان تاريخ قبول دارند اين همان روشن شدن آن جوهر تابناك است, و خداى متعال دارد در مقابل آن مظلوميت به آن پاداش مى دهد. آن مظلوميت, آن فشار اختناق, آن گل اندود كردن چشمه خورشيد با آن تهمت هاى عجيب, آن صبرى كه او در مقابل اينها كرد, بالاخره پيش خداى متعال پاداش دارد, پاداشش هم اين كه در طول تاريخ بشر, شما هيچ چهره اى را به اين درخشندگى و مورد اتفاق كل پيدا نمى كنيد. شايد تا امروز هم در بين كتابهايى كه ما مى شناسيم كه درباره اميرالمومنين نوشته شده است, عاشقانه ترينش را غير مسلمانان نوشته اند! الان يادم است كه سه نويسنده مسيحى, درباره اميرالمومنين, كتابهاى ستايشگرانه واقعا عاشقانه اى نوشته اند. اين ارادت, از همان روز اول هم شروع شد, يعنى از بعد از شهادت, كه همه عليه آن بزرگوار مى گفتند و تبليغ مى كردند ـ آن قدرتمندان مربوط به دستگاه شام و تبعه آنها و آنهايى كه دل پرخونى از شمشير و از عدل اميرالمومنين داشتند ـ اين قضيه از همان وقت معلوم شد. من در اين جا يك نمونه عرض كنم:

پسر عبدالله بن عروه بن زبير, پيش پدرش ـ كه عبدالله بن عروه بن زبير باشد ـ از اميرالمومنين بدگويى كرد. خانواده زبير ـ جز يكى از آنها يعنى مصعب بن زبير ـ كلا با اميرالمومنين بد بودند. مصعب بن زبير, مرد شجاع و كريم و همان كسى بود كه در قضاياى كوفه و مختار و بعد هم عبدالملك درگير بود و شوهر حضرت سكينه هم بود يعنى اولين داماد امام حسين. غير از او بقيه خانواده زبير, همين طور پشت در پشت, با اميرالمومنين بد بودند. انسان وقتى كه تاريخ را مى خواند, اين را مى يابد. پس از آن بدگويى, پدر در مقابل او جمله اى گفت كه خيلى هم طرفدارانه نيست, اما نكته مهمى در آن هست و من آن را يادداشت كرده ام. عبدالله به پسرش گفت:

((هر بنايى كه دين آن را به وجود آورد و پى و بنيان آن برروى دين گذاشته شد, اهل دنيا هر كارى كردند, نتوانستند آن را از بين ببرند)) يعنى بى خود زحمت نكشند براى اين كه نام اميرالمومنين راـ كه پى كار او بر دين و بر ايمان است ـ منهدم كنند. بعد گفت: ((ببين بنى مروان چه طور هر چه مى توانند, در هر مناسبت و منبرى, نسبت به على بن ابى طالب عيب جويى و عيب گويى مى كنند, اما همين عيب جويى ها و بدگويى هاى آنها, مثل آن است كه اين چهره ى درخشان را هر چه برتر مى برند و منورتر مى كنند)) يعنى در ذهن هاى مردم, بدگويى هاى آنها تإثير عكس مى بخشد. نقطه ى مقابل, بنى اميه اند, ((بنى اميه از گذشتگان خودشان تمجيدها و تعريفها مى كنند, ولى هر چه بيشتر تعريف مى كنند, نفرت مردم از آنها بيشتر مى شود)). اين حرف شايد در حدود مثلا سى سال بعد از شهادت اميرالمومنين گفته شده است. يعنى اميرالمومنين با همه آن مظلوميت, هم در زمان حيات خود و هم در تاريخ و در خاطره بشريت پيروز شد.



اقتدار

ماجراى اقتدار همراه با مظلوميت اميرالمومنين كه منتهى به اين شد, اين طور خلاصه مى شود: در زمان اين حكومت ـ حكومت كمتر از پنج سال اميرالمومنين ـ سه جريان در مقابل اميرالمومنين صف آرايى كردند: قاسطين و ناكثين و مارقين. اين روايت را هم شيعه و هم سنى از اميرالمومنين كردند كه فرمود: ((امرت إن اقاتل الناكثين و القاسطين و المارقين)). اين اسم را خود آن بزرگوار گذاشته است. قاسطين, يعنى ستمگران. ماده ((قسط))وقتى كه به صورت مجرد استعمال مى شود ـ قسط يقسط, يعنى جار يجور, ظلم يظلم ـ به معناى ظلم كردن است. وقتى با ثلاثى مزيد و در باب افعال آورده مى شودـ اقسط يقسط ـ يعنى عدل و انصاف. بنابراين, اگر ((قسط))در باب افعال بكار رود, به معناى عدل است اما وقتى كه قسط يقسط گفته شود, ضد اوست, يعنى ظلم و جور. قاسطين از اين ماده است. قاسطين, يعنى ستمگران.

اميرالمومنين اسم اينها را ستمگر گذاشت. اينها چه كسانى بودند؟ اينها مجموعه يى از كسانى بودند كه اسلام را به صورت ظاهرى و مصلحتى قبول كرده بودند و حكومت علوى را از اساس قبول نداشتند. هر كارى هم اميرالمومنين با اينها مى كرد, فايده نداشت. البته اين حكومت, گرد محور بنى اميه و معاويه بن ابى سفيان ـ كه حاكم و استاندار شام بود ـ گرد آمده بودند بارزترين شخصيت شان هم خود جناب معاويه, بعد هم مروان حكم و وليد بن عقبه است. اينها يك جبهه اند وحاضر نبودند كه با على كنار بيايند و با اميرالمومنين بسازند. درست است كه مغيره بن شعبه و عبدالله بن عباس و ديگران در اول حكومت اميرالمومنين گفتند يا اميرالمومنين! اينها را چند صباحى نگه دار اما حضرت قبول نكردند. آنها حمل كردند بر اينكه حضرت بى سياستى كرد ليكن نه, آنها خودشان غافل بودند قضاياى بعدى اين را نشان داد.

اميرالمومنين هركارى هم كه مى كرد, معاويه با او نمى ساخت. اين تفكر, تفكرى نبود كه حكومت علوى را قبول كند هر چند قبليها, بعضيها را تحمل كردند. از وقتيكه معاويه مسلمان شده بود تا آن روزى كه مى خواست با اميرالمومنين بجنگد, كمتر از سى سال گذشته بود او واطرافيانش سالها در شام حكومت كرده بودند, نفوذى پيدا كرده بودند, پايگاهى پيدا كرده بودند ديگر آن روزهاى اول نبود كه تا يك كلمه بگويند به آنها بگويند شما تازه مسلمانيد, چه مى گوييد؟ جايى باز كرده بودند. بنابراين, اينها جريانى بودند كه اساسا حكومت علوى را قبول نداشتند و مى خواستند حكومت طور ديگرى باشد ودست خودشان باشد كه بعد هم اين را نشان دادند ودنياى اسلام تجربه حكومت اينها را چشيد. يعنى همان معاويه اىكه در زمان رقابت با اميرالمومنين, آن طور به بعضى اصحاب روى خوش نشان مى داد و محبت مى كرد, بعدا همان حكومت, برخوردهاى خشن از خود نشان داد, تا به زمان يزيد وحادثه كربلا رسيد بعد هم به زمان مروان وعبدالملك وحجاج بن يوسف ثقفى ويوسف بن عمر ثقفى رسيد, كه يكى از ميوه هاى آن حكومت است. يعنى اين حكامى كه تاريخ از ذكر جرايم اينها به خود مى لرزد ـ مثل حكومت حجاج ـ همان حكومت هايى هستند كه معاويه بنيانگذارى كرد وبر سر چنين چيزى با اميرالمومنين جنگيد. از اول معلوم بود كه آنها چه چيزى را دنبال مى كنند و مى خواهند يعنى يك حكومت دنيايى محض, با محور قراردادن خود پرستيها و خوديها همان چيزهايى كه در حكومت بنى اميه همه مشاهده كردند. البته بنده در اينجا هيچ بحث عقيدتى وكلامى ندارم. اين چيزهايى كه عرض مى كنم متن تاريخ است. تاريخ شيعه هم نيست اينها تاريخ ((ابن اثير)) و تاريخ ((ابن قتيبه)) و امثال اينهاست كه من متنهايش را دارم و يادداشت شده و محفوظ هم است. اينها حرفهايى است كه جزو مسلمات است بحث اختلافات فكرى شيعه و سنى نيست.



ناكثين

جبهه دومى كه با اميرالمومنين جنگيدند جبهه ناكثين بودند. ناكث, يعنى شكنندگان و در اين جا يعنى شكنندگان بيعت, اينها اول با اميرالمومنين بيعت كردند, ولى بعد بيعت را شكستند. اينها مسلمان بودند و بر خلاف گروه اول, خودى بودند منتها خودىهايى كه حكومت على ابن ابى طالب(ع) را تا آن جايى قبول داشتند كه براى آن ها يك سهم قابل قبولى در آن حكومت وجود داشته باشد با آن ها مشورت بشود, به آنها مسووليت داده بشود, به آن ها حكومت داده بشود, به اموالى كه در اختيارشان هست ـ ثروتهاى بادآورده ـ تعرضى نشود نگويند از كجا آورده اى!در سال گذشته در همين ايام, من در يكى از خطبه هاى نماز جمعه متنى را خواندم و عرض كردم كه وقتى بعضى از اينها از دنيا رفتند چه قدر ثروت از اينها باقى ماند. اين گروه, اميرالمومنين را قبول مى كردند ـ نه اين كه قبول نكنند ـ منتها شرطش اين بود كه با اين چيزها كارى نداشته باشد و نگويد كه چرا اين اموال را آوردى, چرا گرفتى, چرا مى خورى, چرا مى برى اين حرفها ديگر در كار نباشد! لذا اول هم آمدند و اكثرشان بيعت كردند. جناب سعد بن ابى وقاص از همان اول هم بيعت نكرد, بعضى هاى ديگر از همان اول بيعت نكردند ليكن جناب طلحه, جناب زبير, بزرگان اصحاب و ديگران و ديگران با اميرالمومنين بيعت كردند و تسليم شدند و قبول كردند منتها سه, چهارماه كه گذشت, ديدند نه, با اين حكومت نمى شود ساخت زيرا اين حكومت, حكومتى است كه دوست و آشنا نمى شناسد براى خود حقى قايل نيست, براى خانواده خود حقى قايل نيست براى كسانى كه سبقت در اسلام دارند, حقى قايل نيست ـ هر چند خودش به اسلام از همه سابق تر است ـ ملاحظه يى در اجراى احكام الهى ندارد, اينها را كه ديدند, ديدند نه, با اين آدم نمى شود ساخت لذا جدا شدند و رفتند و جنگ جمل به راه افتاد كه واقعا فتنه يى بود. ام المومنين را هم با خودشان همراه كردند. چه قدر در اين جنگ كشته شدند. البته اميرالمومنين پيروز شد و قضايا را صاف كرد. اين هم جبهه دوم بود كه مدتى آن بزرگوار را مشغول كردند.



مارقين

جبهه سوم, جبهه مارقين بودند. مارق, يعنى گريزان. در تسميه اينها به مارق, اين طورى گفته اند كه اينها آن چنان از دين گريزان بودند, كه يك تير از كمان گريزان مى شود. وقتى شما تير را در چله كمان مى گذاريد و پرتاب مى كنيد, چه طور آن تير مى گريزد, عبور مى كند و دور مى شود, اينها همين گونه از دين دور شدند. البته اينها متمسك به ظواهر دين هم بودند و اسم دين را هم مىآوردند. اينها همان خوارج بودند گروهى كه مبناى كار خود را فهم ها و دركهاى انحرافى ـ كه چيز خطرناكى است ـ قرار داده بودند. دين را از على بن ابى طالب ـ كه مفسر قرآن و عالم به علم كتاب بود ـ ياد نمى گرفتند اما گروه شدنشان, متشكل شدنشان و به اصطلاح امروز, گروهك تشكيل دادنشان سياست لازم داشت اين سياست از جاى ديگرى هدايت مى شد. نكته مهم اين جاست كه اين گروهكى كه اعضاى آن تا كلمه اى مى گفتى, يك آيه قرآن برايت مى خواندند در وسط نماز جماعت اميرالمومنين مىآمدند و آيه اى را مى خواندند كه تعريضى به اميرالمومنين داشته باشد پاى منبر اميرالمومنين بلند مى شدند آيه اى مى خواندند كه تعريضى داشته باشد شعارشان ((لا حكم الا لله)) بود, يعنى ما حكومت شما را قبول نداريم ما اهل حكومت الله هستيم, اين آدمهايى كه ظواهر كارشان اين طورى بود, سازماندهى و تشكل سياسى شان, با هدايت و رايزنى بزرگان دستگاه قاسطين و بزرگان شام ـ يعنى عمرو بن عاص و معاويه ـ انجام مى گرفت! اينها با آن ها ارتباط داشتند. اشعث بن قيس,(2) آن طورى كه قرائن زيادى بر آن دلالت مى كند, فرد ناخالصى بود. يك عده مردمان بيچاره ضعيف از لحاظ فكرى هم دنبال اينها راه افتادند و حركت كردند. بنابراين, گروه سومى كه اميرالمومنين با آنها مواجه شد و البته بر آنها هم پيروز گرديد, مارقين بودند. در جنگ نهروان ضربه قاطعى به اينها زد, منتها اينها در جامعه بودند كه بالاخره هم حضور آنها به شهادت آن بزرگوار منتهى شد.

من در سال گذشته عرض كردم كه در شناخت خوارج اشتباه نشود. بعضى خوارج را به خشك مقدسها تشبيه مى كنند نه, بحث سر ((خشك مقدس))و ((مقدس مآب)) نيست. مقدس مآب كه در كنارى نشسته است و براى خودش نماز و دعا مى خواند, اين كه معناى خوارج نيست.

خوارج, آن عنصرى است كه شورش طلبى مى كند بحران ايجاد مى كند وارد ميدان مى شود بحث جنگ با على دارد با على مى جنگد منتها مبناى كار غلط است جنگ غلط است ابزار غلط است هدف باطل است. اين سه گروه بودند كه اميرالمومنين با اينها مواجه بود.

تفاوت عمده اميرالمومنين در دوران حكومت خود با پيامبر اكرم(ص) در دوران حكومت و حيات مباركش, اين بود كه در زمان پيامبر صفوف مشخص وجود داشت صف ايمان و كفر منافقين مى ماندند كه دايما آيات قرآن, افراد را از منافقين ـ كه در داخل جامعه بودند ـ بر حذر مى داشت, انگشت اشاره اى را به سوى آنها دراز مى كرد مومنين را در مقابل آنها تقويت مى كرد روحيه آنها را تضعيف مى كرد يعنى در نظام اسلامى در زمان پيامبر, همه چيز آشكار بود. صفوف مشخص در مقابل هم بودند: يك نفر طرفدار كفر و طاغوت و جاهليت بود يك نفر هم طرفدار ايمان و اسلام و توحيد و معنويت بود. البته آن جا هم همه گونه مردمى بودند, آن زمان هم همه گونه آدمى بود ليكن صفوف مشخص بود در زمان اميرالمومنين اشكال كار اين بود كه صفوف مشخص نبود براى خاطر اين كه همان گروه دوم ـ يعنى ((ناكثين)) ـ چهره هاى موجهى بودند. هر كسى در مقابله با شخصيتى مثل جناب ((زبير)), جناب ((طلحه)), دچار ترديد مى شد. اين زبير كسى بود كه در زمان پيامبر, جزو شخصيتها و برجسته ها و پسرعمه پيامبر و نزديك به آن حضرت بود. حتى بعد از دوران پيامبر هم جزو كسانى بود كه براى دفاع از اميرالمومنين, به سقيفه اعتراض كرد. بله, ((حكم مستورى و مستى همه بر عاقبت است)). خدا عاقبت همه مان را به خير بكند. گاهى اوقات دنياطلبى, اوضاع گوناگون و جلوه هاى دنيا, آن چنان اثرهايى مى گذارد, آن چنان تغييرهايى در برخى از شخصيتها به وجود مىآورد كه انسان نسبت به خواص هم, گاهى اوقات دچار اشكال مى شود چه برسد براى مردم عامى. بنابراين, آن روز واقعا سخت بود. آنهايى كه دور و بر اميرالمومنين بودند و ايستادند و جنگيدند, خيلى بصيرت به خرج دادند كه بنده بارها از اميرالمومنين نقل كرده ام كه فرمود: ((لا يحمل هذا العلم الا إهل البصر والصبر)) در درجه اول, بصيرت لازم است. معلوم است كه با وجود چنين درگيرىهايى, مشكلات اميرالمومنين چگونه بود. يا آن كج رفتارىهايى كه با تكيه بر ادعاى اسلام, با اميرالمومنين مى جنگيدند و حرفهاى غلط مى زدند. صدر اسلام, افكار غلط خيلى مطرح مى شد اما آيه قرآن نازل مى شد و صريحا آن افكار را رد مى كرد, چه در دوران مكه و چه در دوران مدينه. شما ببينيد سوره بقره كه يك سوره مدنى است. وقتى انسان نگاه مى كند, مى بيند كه عمدتا شرح چالشها و درگيرىهاى گوناگون پيامبر با منافقين و با يهود است به جزييات هم مى پردازد حتى روشهايى كه يهود مدينه در آن روز براى اذيت روانى پيامبر به كار مى بردند, آنها را هم در قرآن ذكر مى كند ((لا تقولوا راعنا)) و از اين قبيل. و باز سوره مباركه اعراف ـ كه سوره اى مكى است ـ فصل مشبعى را ذكر مى كند و با خرافات مى جنگد اين مسإله حرام و حلال كردن گوشتها و انواع گوشتها كه اينها را نسبت به محرمات واقعى, محرمات دروغين و محرمات پوچ تلقى مى كردند ((قل انما حرم ربى الفواحش ما ظهر منها و ما بطن)).(3) حرام اينهاست, نه آنهايى كه شما رفتيد ((سائبه))و ((بحيره))و فلان و فلان را براى خودتان حرام درست كرديد. قرآن با اين گونه افكار صريحا مبارزه مى كرد اما در زمان اميرالمومنين, همان مخالفان هم از قرآن استفاده مى كردند همانها هم از آيات قرآن بهره مى بردند لذا كار اميرالمومنين به مراتب از اين جهت دشوارتر بود. اميرالمومنين دوران حكومت كوتاه خود را با اين سختيها گذراند.

در مقابل اينها, جبهه خود على است يك جبهه حقيقتا قوى. كسانى مثل عمار, مثل مالك اشتر, مثل عبدالله بن عباس, مثل محمد بن ابى بكر, مثل ميثم تمار, مثل حجر بن عدى بودند شخصيتهاى مومن وبصير و آگاهى كه در هدايت افكار مردم چه قدر نقش داشتند. يكى از بخشهاى زيباى دوران اميرالمومنين ـ البته زيبا از جهت تلاش هنرمندانه اين بزرگان, اما در عين حال تلخ از جهت رنجها و شكنجه هايى كه اينها كشيدند ـ اين منظره حركت اينها به كوفه و بصره است. وقتى كه طلحه و زبير و امثال اينها آمدند صف آرايى كردند و بصره را گرفتند و سراغ كوفه رفتند, حضرت, امام حسن(ع) و بعضى از اين اصحاب را فرستاد. مذاكراتى كه آنها با مردم كردند, حرفهايى كه آنها در مسجد گفتند, محاجه هايى كه آنها كردند, يكى از آن بخشهاى پرهيجان و زيبا و پر مغز تاريخ صدر اسلام است, لذا شما مى بينيد كه عمده تهاجم هاى دشمنان اميرالمومنين هم متوجه همين ها بود. عليه مالك اشتر, بيشترين توطئه ها بود عليه همه آن كسانى كه از اول كار در ماجراى اميرالمومنين امتحانى داده بودند و نشان داده بودند كه چه ايمانهاى مستحكم و استوار و چه بصيرتى دارند, از طرف دشمنان, انواع و اقسام سهام تهمت پرتاب مى شد و به جان آنها سوء قصد مى شد و لذا اغلبشان هم شهيد مى شدند. عمار در جنگ شهيد شد, ليكن محمد بن ابى بكر با حيله شامى ها شهيد شد. مالك اشتر با حيله شامى ها شهيد شد. بعضى ديگر هم ماندند, اما بعدها به نحو شديدى به شهادت رسيدند. اين وضع زندگى و حكومت اميرالمومنين است. اگر بخواهيم جمع بندى بكنيم, اين طورى بايد عرض بكنيم كه دوران اين حكومت, دوران يك حكومت مقتدرانه و در عين حال مظلومانه و پيروز بود. يعنى هم در زمان خود توانست دشمنان را به زانو در بياورد, هم بعد از شهادت مظلومانه اش, در طول تاريخ توانست مثل مشعلى بر فراز تاريخ باشد. البته خون دلهاى اميرالمومنين در اين مدت, جزو پر محنت ترين حوادث و ماجراهاى تاريخ است.

امروز به مناسبت اين كه ايام ضربت خوردن و شهادت آن بزرگوار است, من حديثى را يادداشت كرده ام كه نقل مى كنم. روز بعد از شهادت اميرالمومنين, يا روز بعد از ضربت خوردن آن حضرت, از قول امام حسن(ع) نقل شده است كه من چند روز قبل به مناسبت سالروز حادثه بدر با پدرم صحبت مى كردم و اميرالمومنين به من فرمودند كه ((ملكتنى عيناى)) من صبح بعد از عبادت, لحظه يى چشمم گرم شد و خوابم برد. ((فسنح لى رسول الله)) پيامبر در مقابل من مجسم شد يعنى به خواب من آمد. ((فقلت يا رسول الله ماذا لقيت من امتك من الاود واللدد)) يعنى يا رسول الله! از امت تو, من چه كشيدم از اعوجاجها و از دشمنى هاشان. پيامبر در جواب من فرمود ـ حالا به تعبير ما ـ على جان! نفرينشان كن ((فقال لى ادع عليهم)) نفرين اميرالمومنين اين است: ((فقلت اللهم إبدلنى بهم من هو خير منهم)) يعنى گفتم پروردگارا! براى من كسانى را برسان كه بهتر از اينها باشند و براى آنها كسى را برسان كه بدتر از من باشد. به فاصله يك روز, اين دعايى كه اميرالمومنين در خواب از خداى متعال درخواست كرده بود مستجاب شد و در صبح نوزدهم فرق مبارك آن بزرگوار ضربت خورد و دنياى اسلام به عزاى بزرگمرد خود نشست و فرياد ((تهدمت والله اركان الهدى)) ـ يعنى پايه ها و بنيانهاى هدايت ويران شد ـ دنيا را گرفت و على از دست مردم رفت و بعد از اميرالمومنين دنياى اسلام آن را كشيد كه تاريخ اين را مى داند. همين كوفه چه سختى هايى كشيد! بر همين كوفه بود كه حجاج مسلط شد. بر همين كوفه بود كه يوسف بن عمر ثقفى مسلط شد. بر همين كوفه بود كه به جاى اميرالمومنين, حكام اموى يكى پس از ديگرى مىآمدند و بر اين شهر مسلط مى شدند. آن مردم بودند كه اين فشارها را بر سر اين كوفه آوردند.(4)

((لا حول ولا قوه الا بالله العلى العظي

پاورقي



1متن خطبه مقام معظم رهبرى در نماز جمعه تهران در تاريخ 18/10/77 بيستم ماه مبارك رمضان.

2در مقاله اى تحت عنوان ((على(ع) و كارگزاران ناصالح)) به اين شخصيت پرداخته شده است.

3 ـ اعراف, 33.

4در اين گفتار متن عربى عباراتى كه معظم له از غير معصوم نقل كرده اند حذف و به ترجمه اكتفا شده است.