بازگشت

قرآن نكته ها و پيام ها(1)


مقدمه

قرآن برترين و ماندگارترين اثر آسمانى, و جاودانه ترين پيامى است كه خداوند براى هدايت بشر بر قلب شريفترين بنده خويش محمد بن عبدالله(ص) نازل فرمود.

جاودانگى اين اثر متعالى, مستلزم در برداشتن عميق ترين, جذاب ترين و سودمندترين نسخه هاى هدايت است.

گرچه اين كتاب شريف خود را به عنوان شفإ و رحمت براى مومنين معرفى مى فرمايد: ((وننزل من القرآن ما هو شفإ ورحمه للمومنين))(2), اما پيامهاى حياتبخش آن, جان هر تشنه اى را سير آب مى نمايد و خطاب هاى شورانگيز و از سر لطف آن, هر حقيقت جويى را متوجه خود مى سازد.

قطعا روى آوردن افراد غير مسلمان به تحقيق و پژوهش درباره قرآن و جويا شدن حقايق نهفته در آن, علتى جز اين ندارد كه اين كتاب و پيام آن اختصاص به يك گروه خاص ندارد.

دقت در كلام گوته ـ از مشاهير نويسندگان و شعراى آلمان ـ كه از بزرگترين شخصيت هاى ادبى قرن نوزدهم مى باشد, اين حقيقت را آشكارتر مى سازد. او مى گويد: ((ما اول بار از قرآن روى گردان بوديم, ولى طولى نكشيد كه اين كتاب توجه ما را به خود جلب كرد و ما را به حيرت درآورد و بالاخره مجبور شديم كه اصول و قواعد آن را تعظيم نموده و بزرگ بشماريم و در تطبيق الفاظ آن با معانى بكوشيم)).(3)

گوته, چنان شيفته قرآن شد كه معتقد بود, اين كتاب بر آينده بشريت تإثير ويژه اى برجاى خواهد گذشت.

((مرام و مقاصد اين كتاب بى اندازه قوى و محكم, و مبانى آن بلند است. اين كتاب به زودى بزرگ ترين تإثير را بر تمام زمين خواهد گذاشت.))(4)

كلام امام اميرالمومنين على بن ابى طالب(ع), شاهدى بر اين ادعا است كه قرآن ويژه گروهى خاص نيست و مخاطب آن هر انسان جوياى هدايت و سعادت است. آن حضرت در توصيف قرآن مى فرمايد:

((ثم إنزل عليه الكتاب نورا لا تطفإ مصابيحه وسراجا لا يخبو توقده, وبحرا لا يدرك قعره, ومنهاجا لا يضل نهجه, وشعاعا لا يظلم ضوءه, وفرقانا لا يخمد برهانه, وتبيانا لا تهدم إركانه, وشفإ لا تخشى إسقامه...))(5) سپس, قرآن را بر او نازل فرمود: قرآن نورى است كه خاموشى ندارد, چراغى است كه درخشندگى آن زوال نپذيريد, دريايى است كه ژرفاى آن درك نشود, راهى است كه رونده آن گمراه نشود, شعله اى است كه نور آن تاريك نشود, جداكننده اى است كه درخشش برهانش خاموش نگردد, بنايى است كه ستون هاى آن خراب نگردد, شفادهنده اى كه بيمارىهاى وحشت انگيز را بزدايد.))

تمام آيات الهى كه اكنون بصورت قرآن در اختيار بشر قرار دارد هم پيام رحمت الهى را به ارمغان آورده وهم شفايى براى دردها و آلام انسانى است.

در اين مجموعه به نكته ها و پيام هاى پانزده آيه اشاره شد تا از اين راه, هم از درس هاى قرآن بهره اى گرفته باشيم و هم بهانه اى براى انس بيشتر با قرآن, در ماه مبارك رمضان باشد.

پيش از ورود به اين گفتار قرآنى بيان چند نكته ضرورى است:

1ـ آيات پانزده گانه اى كه در اين نوشتار به آنهااشاره شده است به ترتيب از جزء اول تا پانزدهم قرآن انتخاب شده است.

2ـ معيار انتخاب اين آيات, كاربردىتر بودن و موضوع مورد اشاره آيه از موضوعاتى بوده است كه طرح آن در ماه رمضان مناسب به نظر رسيده است.

3ـ از آنجا كه هدف در اين گفتار, تطويل و ورود به مباحث علمى و فنى نبوده است, مباحث بصورت ساده و قابل استفاده آسان مطرح گرديده است تا سروران معظم در كوتاهترين زمان, يادداشت بردارى كرده و آمادگى لازم جهت بيان مطالب را پيدا نمايند.

4ـ مباحث عمدتا با استفاده از تفاسير معتبر شيعه و اهل سنت بيان گرديده است.

5ـ اين نوشته مدعى بيان تمام نكات و پيام هاى اين آيات نيست و صرفا نكاتى بازگو گرديده است كه جنبه تبليغى داشته و به گونه اى با ايام ماه مبارك رمضان مناسبت دارد.

6ـ ترجمه آيات از ترجمه آيت الله مكارم شيرازى انتخاب شده است و در مواردى كه براى تنوع, ترجمه به صورت منظوم آورده شده است از ترجمه منظوم اميد مجد برگزيده شده است.

7ـ هدف از تهيه اين مقاله استفاده هرچه بيشتر از قرآن در تبليغ است و اين كار را گامى بسيار اندك در اين راه مى دانيم و در مرحله نخست از ساحت مقدس قرآن به خاطر وجود كاستيها و در مرحله بعد از همه سروران گرامى كه خود ساليان طولانى با قرآن مإنوس بوده و در تبليغ از نكته ها و لطايف قرآن بهره مى جويند, عذر و پوزش خواسته, اميد آن داريم كه با راهنمايى ها و ارشادات خود, و نيز از انتقادات و پيشنهادات خويش ما را محروم نفرمايند.



پس اندازها

((و ما تقدموا لانفسكم من خير تجدوه عند الله ان الله بما تعملون بصير))(6) و نماز را بر پا داريد و زكات را ادا كنيد, و هر كار خيرى را براى خود از پيش مى فرستيد آن را نزد خدا در سراى ديگر خواهيد يافت, خداوند به اعمال شما بيناست.

خداوند در اين آيه به دو نكته مهم و دو دستور سازنده اشاره مى فرمايد: اول, نماز كه رابطه محكمى ميان انسان و خدا ايجاد مى كند و ديگرى, زكات كه رمز همبستگى اجتماعى است و اين هر دو براى موفقيت در زندگى لازم است. ((نماز را بر پا داريد و زكات را ادا كنيد.)) و با اين دو وسيله, روح و جسم خود را نيرومند سازيد. سپس در ادامه مى فرمايد: تصور نكنيد, كارهاى نيكى را كه انجام مى دهيد و اموالى را كه در راه خدا انفاق مى كنيد از بين مى رود, خير آنچه از نيكى ها كه از پيش مى فرستيد, در نزد خدا (در سراى ديگر) خواهيد يافت ((وما تقدموا...)). خداوند به تمام اعمال شما بصير است ((ان الله بما تعملون بصير)). او به طور دقيق مى داند, كدام عمل را براى او انجام داده ايد و كدام يك را براى غير او.(7)

در تفسير ((الكاشف)) آمده است: ((در آيه مورد نظر, سه ((امر)) نسبت به مومنان وارد شده است امر نخست به نماز تعلق دارد و امر دوم به زكات و امر سوم در ترغيب به انجام كارهاى خير به صورت عمومى است)).

دو نكته قابل اهميت اين است كه: الف) روش قرآن كه منحصر به اين كتاب مى باشد, اين است كه پس از تذكر به موارد خاص با بيان يك حكم عمومى, بر حكم خاص پيشين تإكيد مى فرمايد. ب) در قرآن, همواره دستور به اقامه نماز با فرمان به پرداخت زكات همراه است. اين همراهى به اين دليل است كه نماز يك عبادت روحى و زكات يك عبادت مالى است و هر كس بتواند براى جلب رضايت الهى به پرداخت زكات موفق شود, از خود گذشتن در راه خداوند براى او امرى آسان خواهد بود.(8)

در تفسير نور, با مرتبط دانستن اين آيه با آيات پيشين, آيه مورد بحث را در بردارنده دستور سوم (اقامه نماز و پرداخت زكات), مى داند. و دستور اول را ((لا تقولوا راعنا وقولوا انظرنا))(9) دانسته كه در آن خداوند به مومنان دستور مى دهد, هنگام گفتگو با رسول خدا ادب را رعايت كنند. دستور دوم را نيز ((فاعفوا و اصفحوا))(10) دانسته كه خداوند مومنان را به عفو و چشم پوشى و دورى از كينه و حسادت اهل كتاب تا صدور دستور جديد امر مى فرمايد.



نكته ها:

1ـ معمولا در قرآن دستور به نماز با دستور به زكات همراه شده است, يعنى ياد خدا همراه با توجه به خلق خداست.

2ـ اگر كمك به محرومان همراه با نماز و رابطه با خدا باشد, مفيد است و گرنه با منت همراه خواهد شد.

3ـ مقدار كمك مهم نيست و هر كس به هر مقدار كه مى تواند بايد به محرومان كمك كند. (من خير).

4ـ اعمال انسان قبل از خود انسان وارد عرصه ارزيابى قيامت مى شود. (تقدموا).

5ـ اعمال, كردار و نيكى هاى انسان در قيامت تجسم مى يابد. (تجدوه).

بدانيد هرچه فرستيد پيش

بيابيد نزد خداوند خويش

6ـ خداوند بر هر كارى بصير است و ايمان به نظارت الهى قوىترين انگيزه براى انجام عمل صالح مى باشد.

در تفسير راهنما نيز به نكته هايى اشاره شده است كه به برخى از آنها اشاره مى شود:

1ـ اهميت نماز (ارتباط با خدا) و زكات (ارتباط با خلق) در ميان واجبات.

2ـ نقش نماز و زكات در آمادگى مسلمانان براى تحمل شرايط دشوار زيرا فرمان الهى به اقامه نماز و پرداخت زكات پس از وعده نبرد با دشمنان نشان دهنده نقش آن دو در ايجاد آمادگى در مسلمانان, براى رويارويى با دشمنان است.

3ـ نماز و زكات توشه انسان براى آخرت.

4ـ بقاى اعمال خير بندگان نزد خداوند.

5ـ تشويق به اعمال خير از طريق ايجاد اطمينان به حفظ نتايج آن.

6ـ بازگشت اعمال خير به خود انسان.

7ـ حركت انسان به سوى خدا.

8ـ نماز و زكات از مصاديق روشن خير.

9ـ عدم بهره ورى خداوند از اعمال انسان ((وما تقدموا لانفسكم)).

10ـ خداوند همه اعمال انسان را مى بيند ((ان الله بما تعملون بصير)).

11ـ توجه خداوند بر اعمال انسان, مشوق او براى انجام اعمال خير است.

12ـ توجه خداوند بر اعمال انسان, كنايه از لزوم مراقبت انسان نسبت به اعمال خويش مى باشد.



ايثار و از خود گذشتگى

و من الناس من يشرى نفسه ابتغإ مرضات الله و الله روف بالعباد(11)

گروهى نمايند جان را فدا

كه راضى بگردد ازآنها خدا

بر اين بندگان حق بود مهربان

بود دوست با مومنان در جهان

بسيارى از محدثان اماميه و اهل سنت(12) معتقدند كه شإن نزول اين آيه درباره ((ليله المبيت)) است. بطوريكه در تفسير البرهان اين مطلب را به پنج طريق از ثعلبى بيان مى كند كه پس از بيان شإن نزول آيه به ذكر يكى از اين موارد مى پردازيم.

شإن نزول

((ثعلبى)) مفسر معروف اهل سنت نقل مى كند: ((هنگاميكه پيامبر اسلام(ص) تصميم گرفت از مكه به مدينه مهاجرت كند, براى اداى دينهاى خود و تحويل امانت هايى كه نزد او بود, على(ع) را جانشين خود قرار داد و شب هنگام كه مى خواست به سوى مدينه حركت كند, مشركان اطراف خانه او را محاصره كردند. على(ع) در بستر او خوابيد و پارچه سبز رنگى كه مخصوص خود پيغمبر بود روى خود كشيد. در اين هنگام خداوند به ((جبرئيل)) و ((ميكائيل)) وحى فرستاد كه من بين شما برادرى ايجاد كردم و عمر يكى از شما را طولانى تر قرار دادم. كدام يك از شما حاضر است ايثار نفس كند و زندگى ديگرى را بر خود مقدم دارد؟ هيچكدام حاضر نشدند. به آنها وحى شد, اكنون على در بستر پيامبر من خوابيده و آماده شده جان خويش را فداى او سازد. به زمين برويد و حافظ و نگهبان او باشيد. هنگاميكه جبرئيل بالاى سر و ميكائيل پايين پاى على نشسته بودند, جبرئيل مى گفت: ((به به آفرين به تو اى على! خداوند به واسطه تو بر فرشتگان مباهات مى كند.)) و در اين هنگام آيه فوق نازل گرديد. و به همين دليل آن شب تاريخى ((ليله المبيت)) ناميده شده است.

ابو جعفر اسكافى در مورد قطعى بودن وقوع حادثه ليله المبيت مى گويد: همانطور كه ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه (ج 3, ص 270) ذكر كرده, جريان خوابيدن على(ع) در بستر پيامبر(ص) به تواتر ثابت شده است و غير از كسانيكه مسلمان نيستند و انسان هاى سبك مغز كسى آنرا انكار نمى كند.(13)

از جمله مواردى كه در تفسير البرهان سند روايت ليله المبيت را از جناب ثعلبى و در شإن على بن ابيطالب(ع) ذكر كرده است اين روايت است كه ابوذر نقل مى كند: على, عثمان, طلحه, زبير, عبدالرحمن بن عوف و سعد بن ابى وقاص بر اساس فرمان عمر در خانه اى جمع شدند تا بر اساس روش و فرمان او, خليفه مسلمانان را از بين خود انتخاب نمايند. پس از اتفاق نظر بر يك نفر كه همان عثمان بود. على بن ابيطالب(ع) خطاب به آنان فرمود: شما به سخن من گوش دهيد چنانچه آن را مطابق حق يافتيد, پذيراى آن باشيد و اگر ناصواب و در مخالفت با حق ديديد, نپذيرفته و انكار نماييد. آنان گفتند: بگو تا گوش دهيم. امام على بن ابيطالب(ع) به ذكر فضايل خويش پرداخت و در ضمن بيان فضايل خود اين نكته را بيان فرمود: ((آيا در بين شما كسى هست كه اين آيه در شإن او نازل شده باشد ((ومن الناس من يشرى نفسه ابتغإ مرضاه الله؟)) گفتند: خير.(14)

سيد قطب در تفسير خود بر نكته اى تإكيد ورزيده است كه شايسته توجه و دقت است او مى گويد اين آيه خواه درباره يك حادثه خاص نازل شده باشد و خواه اينكه قابل تطبيق بر مورد خاصى باشد, بيانگر تصويرى است كه ما به وسيله آن با چهره مومنى آشنا مى شويم كه داراى ايمانى خالص, ناب و منحصر بفرد است و خود را تسليم محض خداوند نموده, بطوريكه جان خود را تقديم خداوند كرده و در اين باره از هيچ گونه ايثار و از خودگذشتگى فروگذار نمى كند و در مقابل آن فقط رضايت خدا را طلب مى كند. (15)



نكته ها

1ـ جان دادن براى رضاى خداوند, داراى ارزشى والاست.

2ـ رضايت خداوند بايد بالاترين هدف ايثارگران راه خدا باشد.

3ـ جان آدمى, وسيله اى است براى كسب رضاى الهى.

4ـ ايثار, زمينه جلب رإفت الهى است.

5ـ با توجه به اين آيه و آيه 204, تفاوت عميق ميان انسان ها و تقسيم بندى آنها بر مبناى جهان بينى, عقيده, عمل و اخلاص, مشخص مى شود.

6ـ لزوم مبارزه تا سر حد جان با فساد و حاكمان فاسد.

7ـ امام باقر(ع): واما قوله: ((و من الناس من يشرى نفسه ابتغإ مرضات الله و الله روف بالعباد فانها نزلت فى على بن إبيطالب حين بذل نفسه لله ولرسوله ليله اضطجع على فراش رسول الله(ص) لما طلبته كفار قريش))(16) آيه شريفه ((ومن الناس.. .)) در شإن على بن ابيطالب(ع) نازل شده است, هنگامى كه جان خود را در راه دفاع از پيامبر اسلام در مقابل كفار قريش فدا كرد و در بستر آن بزرگوار خوابيد.



محبت بين خدا و خلق

((قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله و يغفر لكم ذنوبكم و الله غفور رحيم))(17)

بگو اى پيمبر اگر هم شما

به دل دوست داريد يكتا خدا

اطاعت نماييد از دين من

((بنوشيد پيوسته از من سخن))

مگر دوست گيرد شما را خدا

ببخشايد آن كارهاى خطا

كه بس مهربانست پروردگار

غفورست بربندگان, كردگار



شإن نزول

در مورد شإن نزول اين آيه دو نظريه وجود دارد:

1ـ عده اى در حضور پيامبر اسلام(ص) مدعى محبت پروردگار بودند, در حالى كه ((عمل)) به دستورات الهى در آنها كمتر ديده مى شد. آيات فوق در پاسخ به آنها نازل گرديد.

2ـ جمعى از مسيحيان ((نجران)) در مدينه به حضور پيامبر(ص) آمدند و ضمن سخنانى اظهار داشتند كه اگر ما به مسيح(ع) فوق العاده احترام مى گذاريم, به دليل محبتى است كه نسبت به خدا داريم. آيات فوق در پاسخ به آنها نازل شد و فرمود:

محبت تنها يك علاقه قلبى نيست, بلكه آثار آن نيز بايد در عمل انسان منعكس شود. نخستين نشانه كسى كه مدعى عشق به پروردگار است اين است كه از خدا و فرستاده او پيروى كند.



محبت واقعى

امام صادق(ع): ((ما إحب الله من عصاه)) كسى كه گناه مى كند, خدا را دوست نمى دارد. سپس اين شعر را قرائت فرمود:

((تعصى الاله وإنت تظهر حبه

هذا لعمرك فى الفعال بديع)) معصيت پروردگار مى كنى, بااين حال اظهار محبت او مى نمايى؟ بجان خودم سوگند اين كار عجيبى است.

((لو كان حبك صادقا لا طعته

ان المحب لمن يحب مطيع))

اگر محبت تو صادقانه بود, از فرمان او اطاعت مى كردى زيرا كسى كه ديگرى را دوست دارد, از فرمان او پيروى مى كند.(18)



رابطه دين و محبت

در كتب روايى به اين مسإله اشارات زيادى شده است كه دين, چيزى جزعشق و دوستى نيست ((هل الدين الا الحب)). در ذيل اين آيه شريفه و در تفسير آن از ائمه معصومين نيز همين روايت نقل شده است. منظور اين روايات اين است كه حقيقت و روح دين, همان ايمان و عشق به خدا است, ايمان و عشقى كه شعاع آن تمام وجود انسان را دربرمى گيرد وهمه اعضا و جوارح انسان تحت تإثير آن قرار مى گيرند و اثر روشن و آشكار آن پيروى از دستورات خدا است.(19)

بريد عجلى مى گويد: ((در محضر امام باقر(ع) نشسته بودم. مسافرى از خراسان ـ كه آن راه دور را پياده طى كرده بود ـ به حضور امام شرفياب شد. پاهايش شكافته شده و ترك برداشته بود. گفت: به خدا سوگند! مرا فقط و فقط دوستى شما اهل بيت به اينجا آورد. امام باقر(ع) فرمود: به خدا قسم: اگر سنگى ما را دوست بدارد, خداوند آن را با ما محشور خواهد كرد ((و هل الدين الا الحب)) آيا دين چيزى غير از دوستى است؟(20)

مردى به امام صادق(ع) عرض كرد: ((ما فرزندانمان را به نام شما و پدرانتان مى ناميم آيا اين كار براى ما سودى دارد؟)) حضرت فرمودند: ((آرى به خدا قسم وهل الدين الا الحب؟)) سپس به آيه شريفه ((ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله)) استناد فرمود.(21)



مظهر عشق به خداوند اطاعت از رسول خدا(ص)

با توجه به اين آيه و آيه بعد ازآن مشخص مى شود كه ميان محبت خداوند و اطاعت رسول خدا از يك طرف و اطاعت رسول خدا و اطاعت خداوند از طرف ديگر ارتباط عميق وناگسستنى وجود دارد, به گونه اى كه نمى توان بين آنها جدايى ايجاد كرد و حتى مى توان گفت, تجلى محبت به خداوند, اطاعت و عمل به فرامين رسول خدا(ص) است. و اين مسإله در آيات ديگرى نيز مورد تإكيد قرار گرفته است, چنان كه در آيه 80 سوره نسإ: ((من يطع الرسول فقد إطاع الله!)) بيان شده است.



محبت راه وصول به هدف (فاتبعونى يحببكم الله)

در اين بخش از آيه, به سالك الى الله بشارت وصول به درجه محبوب الهى داده شده است, در نتيجه كسى كه با اطاعت از پيامبر خدا محبت واقعى خود را نسبت به خداوند ابراز و آشكار كرد, نتيجه قطعى آن اين است كه محبوب خداوند واقع شده و مورد لطف و مهربانى او قرار مى گيرد و خداوند رحمت و آمرزش خويش را شامل حال او مى فرمايد. و اين بزرگترين بشارت براى شخص محب است.(22)

اميرمومنان على بن ابى طالب(ع) در يكى ازخطبه هاى خويش به اين آيه استناد كرده و پس ازذكر فضايل رسول خدا, فرمودند: خداوند براى تحريك و تشويق مردم به پيروى از رسول خود و تصديق و پذيرش دعوت او چنين مى فرمايد: ((قل ان كنتم تحبون الله..... ويغفر لكم ذنوبكم فاتباعه (ص) محبه الله ورضاه غفران الذنوب وكمال الفوز ووجوب الجنه)) پيروى از پيامبر همان عشق ورزيدن به خداوند است و رضايت خداوند موجب بخشش گناهان و بزرگترين كمال و بهره مندى انسان از بهشت برين الهى است.



نكته ها

1ـ محبت حقيقى, مستلزم پايبندى به لوازم آن است.

2ـ دوستداران حقيقى خداوند, پيروان پيامبر(ص) هستند.

3ـ محبت و دوستى, مشوق ومحرك انسان به عمل صالح است.

4ـ اهميت التزام به ولايت رهبران الهى و پيروى از آنان.

5ـ رسول خدا(ص) درباره آيه فوق فرمود: ((على البر والتقوى والتواضع وذله النفس))(23) تبعيت در نيكو كارى, تقوا, تواضع و خضوع, موجب جلب محبت خداوند مى شود.



دستوراتى به ((رحمه للعالمين)) درباره برخورد با مردم

((فبما رحمه من الله لنت لهم و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على الله ان الله يحب المتوكلين))(24)

كنون رحمت و لطف رب جهان

تو را كرد با مردمان مهربان

اگر اى محمد(ص) بدى تندرو

پراكنده گشتند از گرد تو

گناهانشان را ببخش و زرب

بر آنها كن آمرزشى را طلب

بكن مشورت در زمان نبرد

كه جنگ است اكنون چه بايست كرد؟

برآنچه مصمم بگشتى بر آن

به يزدان توكل كن و پيش ران

كه باشد خدا دوست با آن عباد

كه دارند بر رب خود اعتماد



شإن نزول

اين آيه پس از شكست مسلمانان در جنگ احد ـ كه بدنبال نافرمانى از دستور پيامبر صورت گرفت ـ نازل شده است. مسلمانان پس از شكست ابتدايى و عقب نشينى كفار قريش صحنه نبرد را ترك كردند. و پيامبر خدا را با تعداد اندكى از ياران و اصحاب خاص, تنها گذاشتند. در اين جنگ آسيب ها و جراحات زيادى بر بدن مبارك پيامبر وارد شد. پس از حادثه احد مسلمانان با اظهار ندامت به نزد رسول خدا آمده و از آن بزرگوار طلب بخشش نمودند. پيامبر در برخورد با آنان نه تندى نموده و نه آنان را سرزنش فرمود, بلكه همه چيز را فراموش كرده و از آنان استقبال كرد و با نرمى و مهربانى با آنان سخن گفت. آيه مورد نظر, اين نرم خويى و ملاطفت را, از رحمت هاى الهى نسبت به پيامبرمعرفى مى فرمايد.(25)



مدارا و ملاطفت بامردم, محور دعوت نبوى

مردم هيچگاه مجذوب كسى نمى شدند, مگر اينكه قلب هاى آنان به سوى او تمايل پيدا كند و از عمق جان به او علاقه ومحبت ورزند. كسى, نسبت به انسان عبوس و تنگ نظر تمايل وعلاقه پيدا نمى كند. راز جهانى شدن دعوت نبوى, رفتار انسانى ـ الهى اوست. جمع شدن هزاران انسان تشنه حقيقت به دور شمع وجود او گواه روشنى بر سجايا ومكارم اخلاقى او مى باشد.



عفو, گذشت و طلب آمرزش

خداوند پس از آنكه به رسول گرامى اسلام(ص) دستور مى دهد نسبت به مسلمانان پشيمان با مهربانى و عطوفت برخورد كند, از او ميخواهد كه آنان را مورد عفو و گذشت خود نيز قرار داده و براى آنان از خداوند طلب آمرزش نمايد. پس مرتكب شدن يك اشتباه هر اندازه كه بزرگ ـ مانند نافرمانى در جنگ احد ـ باشد, نبايد موجب كينه توزى نسبت به افراد و طرد آنان گردد, چنان كه در ادامه آيه مى فرمايد: ((وشاورهم فى الامر...)).



مشورت

بعد از فرمان عفو عمومى, براى احياى شخصيت و تجديد حيات فكرى و روحى آنان, دستور مى دهد كه در كارها با مسلمانان مشورت كن و از آنها رإى و نظر بخواه.

پيامبر اسلام(ص), قبل از شروع جنگ احد با مسلمانان مشورت فرمودند و براساس نظر اكثريت كه گفتند اردوگاه در دامنه كوه احد باشد, عمل نمودند كه پايان رضايت بخشى درپى نداشت. در نتيجه اين فكر از ذهن بسيارى خطور كرد كه پيامبر(ص) در آينده نبايد با كسى مشورت كند. قرآن به اين طرز تفكر پاسخ مى گويد و دستور مى دهد كه باز هم با آنها مشورت كن, هرچند كه نتيجه مشورت در بعضى موارد سودمند نباشد زيرا همواره منافع مشورت از مضرات آن بيشتر است و تإثيرى كه در پرورش فرد و اجتماع و بالا بردن شخصيت آنها در آن وجود دارد, قابل توجه است. امير مومنان على بن ابى طالب(ع) فرمودند: ((من استبد برإيه هلك ومن شاور الرجال شاركها فى عقولها))(26) كسى كه استبداد به رإى داشته باشد هلاك مى شود و كسى كه با ديگران مشورت كند, در عقل آنها شريك شده است.

[ مشورت در كارها واجب شود

تا پشيمانى در آخر كم بود]

و نيز فرمودند: با سه طايفه مشورت مكن. ((لا تدخلن فى مشورتك بخيلا يعدل بك عن الفضل ويعدك الفقر ولا جبانا يضعفك عن الامور ولا حريصا يزين لك الشره بالجور)) با افراد بخيل مشورت نكن زيرا ترا از بخشش و كمك به ديگران باز مى دارد و از فقر مى ترساند و نيز با فرد ترسو مشورت نكن زيرا او ترا از انجام كارهاى مهم باز مى دارد و همچنين با فرد حريص مشورت نكن كه براى جمع آورى ثروت و يا كسب مقام, ستمگرى را در نظر تو خوب جلوه مى دهد.(27)

[ مشورت كن با گروه صالحان

بر پيمبر امر ((شاورهم)) بدان]

نكته ها

1ـ رحمت الهى, سرچشمه نرمى و مداراى پيامبر(ص) با مردم.

2ـ ضرورت خوش خلقى, نرمش و رافت رهبران الهى با مردم.

3ـ گذشت خطاكاران و طلب آمرزش براى ايشان و مشورت در امور اجتماعى وظيفه پيامبر(ص) نسبت به مسلمانان.

4ـ از تقديم عفو و استغفار بر مشورت فهميده مى شود كه گروه مورد مشورت بايد به گناه آلوده نباشند و يا از آلودگى به گناه پاك شده باشند.

5ـ اينكه پيامبر بزرگ اسلام وظيفه دارد با مردم مشورت كند, نشان دهنده ارزش و اهميت والاى مشورت است.

6ـ لزوم توجه به نقش تعيين كننده خداوند براى موفقيت در امور, حتى پس از مشورت و تصميم گيرى نهايى در انجام كارها).

7ـ خداوند دوستدار آنانى است كه بر او توكل مى كنند.(28)



دادگاه خانواده

و ان خفتم شقاق بينهما فابعثوا حكما من اهله و حكما من اهلها ان يريدا اصلاحا يوفق الله بينهما ان الله كان عليما خبيرا(29) و اگر از جدايى ميان آن دو (همسر) بيم داشته باشيد, يك داور از خانواده شوهر و يك داور از خانواده زن انتخاب كنيد (تا به كار آنان رسيدگى كنند). اگر اين دو داور, تصميم به اصلاح داشته باشند, خداوند به توافق آنها كمك مى كند, زيرا خداوند, دانا و آگاه است (و از نيات همه, با خبر است).

در آيه فوق, يكى از ابتكارات و شاهكارهاى تربيتى اسلام درباره موضوع خانواده و احترام نهادن به اين مركز تربيتى حساس, بيان شده است. بهترين روش براى رفع و اصلاح اختلافات به وجود آمده ميان زوجين, حضور افراد صاحب نفوذ و مورد قبول طرفين در زمان بروز علائم ناسازگارى است. در اين روش, آثار سازنده و مفيدى يافت مى شود كه در غير آن وجود ندارد. هنگاميكه دو نفر به نمايندگى از زن و مرد مسإله رفع اختلاف را به عهده مى گيرند, قطعا از انتشار اسرار دو طرف جلوگيرى شده و به خارج از مرزهاى خانوادگى راه نمى يابد و بدين ترتيب آبرو و حيثيت زن و مرد حفظ مى شود. علاوه بر اين, اشخاصى كه از خانواده زن و مرد برگزيده مى شوند, طبعا عواطف رقيقترى نسبت به آن دو دارند و تمام تلاش خود را براى حل اختلاف به كار گرفته و تلاش آنان نتيجه بخش تر است. آشنا بودن آنان به روحيات و عواطف زن و مرد و افراد خانواده آن دو, عامل ديگرى در موفقيت آنهاست.

آنچه كه اين راه حل و ابتكار را بيش از هرچيز ديگر مورد توجه و اهميت قرار مى دهد اين است كه صدور اين فرمان الهى ـ اگر چه امر ((فابعثوا)) را حمل بر استحباب نماييم ـ در دوره اى است كه انسان ها جز با رفتارها و اعمال خشونتآميز و بى رحمانه آشنا نبودند و هيچگونه حرمتى براى زن قائل نبودند تا چه رسد به اينكه هنگام بروز اختلاف از طرف او نماينده اى انتخاب گردد.



نكته ها

1ـ اسلام در چنين مواقعى ابتدا, دستور جدايى و قطع رابطه را صادر نمى كند و بدون در نظم گرفتن شرايط حاكم بر خانواده و وجود افرادى چون فرزندان و اطفال حكم به طلاق نمى دهد و از آنجا كه جايگاه خانواده در اسلام, جايگاهى رفيع و داراى شإن و مرتبت است, براى حل مشكل آن بهترين روش را پيشنهاد مى كند.

تا توانى پا منه اندر فراق

إبغض الاشيإ عندى الطلاق

2ـ در اسلام سعى شده است, در ابتدايى ترين مراحل بروز اختلاف (يعنى زمانيكه هنوز اختلاف خودنمايى نكرده) اقدام به حل آن كرده و موانع را از سرراه بردارد.

3ـ فرق گذاشتن ميان دادگاه صلح خانواده و دادگاه هاى ديگر, مانند دادگاه هاى جنايى از نكات مورد اهميت و توجه در اين آيه است. از آن جا كه در دادگاه هاى معمولى هنگام مطرح شدن اختلافات ومشكلات ميان زن و مرد, اسرار و ناگفته ها فاش مى گردد, در نتيجه اگر صلحى هم بر قرار شود, زمينه هاى اختلاف بعدى در همان دادگاه ايجاد مى شود زيرا فاش شدن بعضى از اسرار خود مانعى براى ادامه زندگى مى باشد. ولى در دادگاه پيشنهاد شده در قرآن از ايجاد چنين حالتى پيشگيرى مى شود.

4ـ همه افراد جامعه مسئوليت دارند, براى حفظ خانواده, سالم سازى محيط آن و پيشگيرى از بروز ناسازگارى ميان زن و شوهر تلاش كنند.

5ـ افرادى كه از خويشاوندان زن و مرد هستند, بيش از ديگران مسئوليت نظارت بر سلامت خانواده وحل اختلاف هاى ميان آنان را برعهده دارند.

6ـ نيت خير نقش مهمى در جلب توفيق الهى دارد. ((ان يريدا اصلاحا يوفق الله بينهما)).

7ـ آگاهى كامل خداوند بر نيات و خواسته هاى درونى انسانها ((ان يريدا اصلاحا.... ان الله كان عليما خبيرا)).(30)



دستور به برپايى قسط و عدل

يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين لله شهدإ بالقسط و لا يجرمنكم شنآن قوم على الا تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوى و اتقوا الله ان الله خبير بما تعملون))(31)

الا مومنان در ره كردگار

بمانيد پاينده و استوار

به عدل و درستى به انصاف وداد

گواهى دهيد اى نكويان راد

اگر عده اى با شما دشمنند

در دشمنى و عداوت زنند

مبادا بر اين كار مايل شويد

كه از حلقه عدل بيرون رويد

عدالت بورزيد كز هر عمل

به تقواست نزديكتر در عمل

ز يزدان بترسيد بيناست او

بهر كار حقا تواناست او

اين آيه از جمله آياتى است كه نظام تربيتى والاى اسلام را به نمايش گذارده است و با تإكيد بر مسإله عدل كه همچون آب از احتياجات و نيازهاى جامعه اسلامى است, نظريه مترقى اسلام را در اين زمينه اعلام مى نمايد.

اين پيام و دستور الهى كه ((اجراى عدالت در حق دوست و دشمن, قيام براى خدا و از مصاديق حركت براى او است)),نه در گذشته نمونه اى داشت و نه پس از آن به صورت آشكار و صريح با تإكيدات فراوان, نازل شده بود.

اين آيه, با ارج نهادن به عدالت به مسلمانان هشدار مى دهد كه نبايد كينه ها و عداوت هاى قومى و شخصى مانع اجراى عدالت شده و موجبات تجاوز به حقوق ديگران را فراهم آورد. قرآن پس از نهى از عدم رفتار به عدالت و ايجاد موانع در راه اجراى آن مسلمانان را به عدل امر نموده كه اين دستور هم جنبه ايجابى دارد و هم مجددا بر اجراى عدالت تإكيد مى فرمايد كه مى توان از آيه اينگونه استفاده كرد كه عدالت جز به اجرا نمودن آن مفيد نخواهد بود و صرف تعريف و توصيف از عدالت و بيان منافع آن كافى نيست, بلكه بايد براى اجراى آن كمر همت بست (اعدلوا). اين آيه با هشدا و توصيه به خدا ترسى و مد نظر گرفتن خداوند در اين امر, اهميت مسئله عدالت را به اوج رسانده است و آن را مساوى با قيام لله دانسته است. سپس مى فرمايد: هيچ عاملى نبايد مانع انحراف شما از اجراى عدالت گردد و به دنبال آن مى فرمايد: عدالت را اجرا نماييد (وجود تإكيد در آن بيان شد) كه عدل به تقوى نزديكتر است ((هو اقرب للتقوى)) و پس از آن فرمود: ((واتقوا الله)) و در پايان تإكيد فرمود كه خداوند كارهاى شما را مى بيند و به امور و كارهاى شما بسيار آگاه است. ((ان الله خبير بما تعملون)).

بشر و روح انسانى, تاكنون هيچ دستورى را در اين حد از اعتلا و جايگاه رفيع نديده است در اين آيه به انسان دستور داده شده با صرف نظر از همه چيز و همه كس, فقط براى رضاى خدا به اين امر اقدام نمايد وبا هشدار به اينكه چشم بيناى الهى از مخفى ترين زواياى جان انسانى آگاهى دارد, او را بيش از پيش در اين راه ثابت قدم نگاه مى دارد.

تا كنون, بر روى زمين هيچ ايدئولوژى و هيچ نوع سيستم حكومتى به صورت مطلق, عدل, عدالت و اجراى آن نسبت به دشمنان را دستور نداده است.

يكى از دلايل و اركان جهانى بودن اين دين و جاودانگى آن, همين دستورات بى نظير آن است. حال با توجه به اينكه اين دستور, سخن و كلامى كه در كتاب مقدس آمده باشد و از عمل به آن خبرى نباشد نيست و رسول خدا(ص) كه اولين مخاطب اين پيام الهى است, اولين عامل به اين دستور نيز هست, ارزش و اهميت پيامهاى اين دين و برترى آنها نسبت به اديان ديگر را به اثبات مى رساند.(32)



نكته ها

1ـ لزوم نظارت مومنان بر اجراى قسط در جامعه ((كونوا قوامين لله شهدإ بالقسط)) زيرا كه شاهد در آيه به معناى حاضر آمده است و حضور مومنان به معناى نظارت آنان است.

2ـ احساسات, زمينه انحراف از عدالت است, در نتيجه بايد تحت الشعاع عدالت قرار گيرد ((ولا يجرمنكم شنآن قوم على إلا تعدلوا اعدلوا)).

3ـ عدالت, حتى نسبت به دشمنان, نزديكترين راه براى تحصيل تقوى است ((اعدلوا هو اقرب للتقوى)).

4ـ اعتقاد به آگاهى خداوند از اعمال انسان, زمينه قيام براى خدا, شهادت به قسط, اجراى عدالت و تحصيل تقوا را فراهم مى كند.(33)



ايمان هاى پاك

((الذين آمنوا ولم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن وهم مهتدون))(34)(آرى), آنها كه ايمان آوردند, و ايمان خود را با شرك و ستم نيالودند, ايمنى تنها از آن آنهاست و آنها هدايت يافتگانند.

اين آيه از آياتى است كه به احتجاج حضرت ابراهيم با مشركين مربوط مى شود. آيه فوق براساس روايتى كه از اميرمومنان(ع) نقل شده است. ادامه كلام حضرت ابراهيم مى باشد, در نتيجه معناى آن به جريان محاجه ابراهيم با مشركين اختصاص دارد و با توجه به ويژگى هاى آنان معناى خاصى پيدا مى كند.

با توجه به اينكه ((لبس)) به معناى پوشاندن و ((ستر)) است, منظور از عدم پوشش ايمان به وسيله ظلم, بى اثر شدن ايمان و جلوگيرى از اثرگذارى آن به وسيله شرك است, يعنى شرك كه طبق آيه شريفه ((يا بنى لا تشرك بالله ان الشرك لظلم عظيم)) ظلم خوانده شده, مانع ثمر بخشى ايمان, هدايت شدن شخص با ايمان و در امان ماندن او از عذاب است.

همچنين به شهادت تفاسيرى مانند الميزان, مى توان اين آيه را به صورت مستقل نيز معنا كرد و منظور از ظلم را هر ظلمى اعم از شرك و غير آن دانست. ايمان به خدا نيز تنها مشروط به نبودن شرك و گناهان كبيره نيست, بلكه در هر مرحله از مراحل ايمان به هر اندازه كه شخص از شقاوت و بدبختى جلوگيرى نمايد متناسب با ايمان خود از ظلم دورى كرده است. پس اطلاق موجود در آيه شريفه (بظلم), اطلاقى است كه بر حسب تفاوت مراتب ايمان تغيير مى يابد و با توجه به مضمون اين آيه كه در مقام مناظره با مشركين است, منظور از ظلم, يعنى شرك نسبت به خداوند است. اما با صرفنظر از اين خصوصيات, آيه شريفه از جهت بيان, آيه اى مستقل مى باشد و در نتيجه امنيت و اهتدإ فقط بر ايمانى مترتب مى شود كه صاحب آن از همه انواع ظلم بركنار باشد.(35)

در روايتى از امام صادق(ع) آمده است: منظور از ((الذين آمنوا)) كسانى هستند كه به دستور پيامبر اسلام در مورد ولايت و رهبرى امت اسلامى بعد از او ايمان آوردند و آن را با ولايت و رهبرى ديگران آميخته نكردند. امنيت وعده داده شده در اين آيه از آن آنهاست.

اين تفسير در حقيقت اصل و روح مطلب در آيه شريفه را در نظر دارد زيرا در اين آيه سخن از رهبرى و ولايت خداوند و آميخته نكردن آن با رهبرى غير او است و از آنجا كه رهبرى على(ع) به مقتضاى ((انما وليكم الله و رسوله)) پرتوى از رهبرى خداوند و پيامبر او است و رهبران تعيين نشده از طرف خداوند چنين نيستند, آيه فوق در يك نگاه كلى شامل همه مى شود.(36)

از امام باقر(ع) نيز روايت شده است كه منظور اين آيه على بن ابى طالب(ع) است ((عن ابى جعفر فى قول الله تعالى: الذين آمنوا ولم يلبسوا ايمانهم بظلم...)) هذه الايه نزلت فى إميرالمومنين على بن إبى طالب(ع) لانه لم يشرك بالله طرفه عين قط ولم يعبد اللا ت والعزى...)) اين آيه درباره اميرالمومنين(ع) نازل شده زيرا آن حضرت حتى به اندازه يك چشم برهم زدن نيز به خداوند شرك نورزيد و بتها را نپرستيد....(37)



نهى از دشنام حتى به كفار

((و لا تسبوا الذين يدعون من دون الله فيسبوا الله عدوا بغير علم كذلك زينا لكل امه عملهم ثم الى ربهم مرجعهم فينبئهم بما كانوا يعملون))(38)

بر افراد مشرك به يكتا خدا

مگوئيد دشنام ياناسزا

مبادا كه از جهل و عيب سرشت

به يزدان بگويند دشنام و زشت

كه هر قوم و هرامت و هر ملل

هر آنچه نمايند اندر عمل

به چشمانشان جلوه داديم خوب

كه آن را ببينند دوراز عيوب

پس آنگاه بينى كه در سرگذشت

نمايند سوى خدا بازگشت

بگرداند آگاهشان كردگار

به كل عملها و كردار و كار

در اين آيه خداوند متعال به يك ادب دينى اشاره فرموده است كه رعايت آن در هر نزاعى الزامى و ضرورى است.

[ از خدا جوييم توفيق ادب

بى ادب محروم ماند از لطف رب]

خداوند متعال در اين آيه شريفه مومنين را از دشنام دادن به بت ها كه مورد پرستش مشركين بودند, منع مى فرمايد و جايى كه اين چنين دشنامى ـ دشنام به بتها ـ مورد نهى قرار گرفته است, پس دشنام دادن در منازعات شخصى و يا حتى اعتقادى به طريق اولى مورد نهى قرار مى گيرد زيرا اين امر موجب مقاومت بيشتر شخص بر موضع نادرست خود مى گردد و در نهايت نه تنها او را به صراط مستقيم هدايت نمى كنيم, بلكه از هدف خود دور نيز مى سازيم.

[ بى ادب تنها نه خود را داشت بد

بلكه آتش در همه آفاق زد]

اين آيه نوعى ادب دينى را مطرح مى سازد كه با رعايت آن, احترام نسبت به مقدسات دينى در جامعه محفوظ مانده و دستخوش اهانت و ناسزا قرار نمى گيرد. چون انسان به حكم غريزه, از مقدسات خود دفاع كرده و با كسانى كه به حريم آن تجاوز كنند, به مقابله برمى خيزد و چه بسا كه از شدت خشم, به فحش و ناسزا گويى به مقدسات آنان مبادرت ورزد. در اين آيه به مسلمانان دستور داده شده است تا به خدايان[ بتهاى] مشركين ناسزا نگويند, زيرا پس از توهين مسلمانان, مشركين نيز, براى مقابله به مثل, به ساحت قدس ربوبى توهين مى كنند در نتيجه خود مومنين, موجب هتك حرمت و جسارت به مقدسات خود مى شوند.(39)

بسيارى از مفسرين در ذيل اين آيه شريفه, روايتى نقل كرده اند كه بسيار قابل توجه و تإمل است:

سئل ابو عبدالله(ع) عن قول النبى: ان الشرك إخفى من دبيب النمل على صفوانه سودإ فى ليله ظلمإ, فقال(ع): كان المومنون يسبون ما يعبد المشركون من دون الله فكان المشركون يسبون ما يعبد المومنون فنهى الله المومنين عن سب آلهتهم لكيلا يسب الكفار اله المومنين فكان المومنون قد إشركوا من حيث لا يعلمون.(40) از امام صادق(ع) درباره اين سخن رسول خدا(ص) كه فرمود: ((اثر شرك در دل آدمى نامحسوس تر از حركت مورچه اى است كه در شب تاريك روى سنگ سياه و صاف راه مى رود)). سئوال شد, حضرت فرمودند: مومنين زمان پيامبر به بتهاى مشركين دشنام مى دادند و مشركين هم به خداوند ناسزا مى گفتند, خداى متعال ايشان را از دشنام دادن به بتهاى مشركين نهى فرمود, چون مومنين با اين عمل خود به طرف شرك پيش مى رفتند و خود بى خبر بودند.

روايتى ديگر:

فى تفسير العياشى عن عمر الطيالسى عن إبى عبدالله(ع) قال سالته عن قول الله ((و لا تسبوا الذين يدعون من دون الله فيسبوا الله عدوا بغير علم...)) قال: فقال يا عمر هل رإيت إحدا يسب الله؟ قال فقلت: جعلنى الله فداك فكيف. قال من سب ولى الله فقد سب الله.(41) از امام صادق(ع) درباره اين آيه سوال شد, حضرت فرمود: آيا تاكنون كسى را كه به خداوند دشنام مى گويد, ديده اى؟ سوال كننده پاسخ داد, جانم فداى شما! چگونه چنين امرى ممكن است؟ امام فرمودند: هر كس ولى خدا را دشنام دهد مانند آن است كه به خداوند ناسزا و دشنام بگويد!



نكته ها

1ـ لزوم اجتناب از دشنام دادن به بتها و ديگر مقدسات مشركان.

2ـ ممنوعيت اهانت به مقدسات اقوام و ملل.

3ـ لزوم حفظ و حراست از حريم قدس خداوند در مقابل بدگويى ديگران.

4ـ دشنام دادن به كافران و مقدسات آنها, در صورتى كه موجب عكس العمل متقابل آنان شود, حرام است.

5ـ دشنام دادن به كافران, موجب دشمنى و كينه توزى بيشتر آنان مى شود.

6ـ لزوم پرهيز از برخوردهاى نادرستى كه موجب تحريك دشمنان عليه دين و اهانت به مقدسات مسلمين مى گردد.

7ـ هر دين و آيينى عقايد و اعمال دينى خود را, اگرچه ناحق, زيبا مى پندارد.

8ـ قيامت روز ظهور و بر ملا شدن اعمال آدمى و حقيقت آن است ((فينبئهم بما كانوا يعملون)).



تقوا و بركات الهى

((و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السمإ و الارض و لكن كذبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون))(42)

چنانچه همه مردم يك ديار

بگرديده بودند پرهيز كار

بياورده بودند ايمان به رب

بكردند كار نكو در طلب

چه درها ز بركت بر آن مردمان

گشوديم از ارض و هفت آسمان

چو تكذيب كردند آيات را

عقوبت نموديمشان نيز ما

در اين آيه داشتن ايمان و تقوا دو شرط اساسى براى نزول بركات و نعمت هاى الهى است.

گر بترسيدى از آن فقر آفرين

گنج هاشان كشف گشتى در زمين

اما نكته مهم اين است كه وجود عده معدودى اشخاص با ايمان, براى اين امر كافى نيست, بلكه بايد گروه كثيرى از مردم با ايمان و متقى شوند تا مورد رحمت الهى قرار گيرند. چنانچه اين آيه را با توجه به آيات پيشين آن در نظر بگيريم, معناى ايمان و تقوا روشن تر مى گردد. هنگامى كه حضرت شعيب مإمور هدايت اهل مدين گرديد, آنان را به سوى خداونددعوت كرده و از اعمالى كه مرتكب مى شدند, نهى نمود. ولى آنان به دعوت ها و نصيحت هاى اين پيامبر الهى توجه نكردند, در نتيجه عذاب الهى ـ كه در صورت عدم اطاعت, به آنان وعده داده شده بود ـ بر آنان نازل گرديد. كارهايى كه اهل مدين به خاطر انجام آن, مورد عتاب قرار مى گرفتند, عبارت بود از:

ـ ظلم هاى تجارى نسبت به يكديگر, مانند كم فروشى و ادا نكردن حق پيمانه و وزن.

ـ فسادهاى اجتماعى و مقاومت در مقابل پيام الهى كه توسط پيامبر خدا حضرت شعيب, به آنان ابلاغ مى شد.

در ادامه اين آيات مى بينيم كه خداوند مى فرمايد: ((و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا)) پس ايمان به خداوند و تقوا كه منظور از آن در اينجا دورى از فساد و ظلم است, شرط نزول بركات الهى است. از آنجا كه اين روش برگرفته و نشإت يافته از سنت لايتغير الهى است نمى توان آن را براى يك سرزمين خاص استثنإ نمود و چنانچه در بعضى از كشورهاى اسلامى نيز چنين ظلم هايى صورت گيرد و چنين فسادهايى ديده شود, خداوند بركاتش را از آنان خواهد گرفت. علاوه بر آن اگر در منطقه اى كه به نام مسلمانان معروف شده است, ولى مردمان و ساكنان آن از ظلم و فساد دريغ نمى ورزند, بايد در ايمان آنان شك كرد. ايمان واقعى زمانى تحقق مى يابد كه انسان با در نظر گرفتن خداوند, از آن اعمال زشت و ناپسند دورى نمايد. به عبارت ديگر منظور از ايمانى كه از اركان رزق است, ايمانى است كه با عمل به تمام احكام الهى و تعليمات دينى همراه شده باشد.(43)

اكنون در بسيارى از جوامع اسلامى, اصول و تعليمات اسلام و ديگر اديان الهى متروك يا نيمه متروك مانده است و از اسلام (يا ديگر اديان) جز نامى باقى نمانده است. اسلام به پاكى, درستكارى, امانت, تلاش, كوشش, علم و دانش دعوت كرده است كه موجبات پيشرفت و سربلندى انسان مى باشند. اما در جوامع اسلامى به اين دستورات الهى توجه كافى نمى شود.



نكته ها:

1ـ جوامع بشرى در صورت ايمان به خدا و رعايت تقوا, از بركت هاى فراوان آسمانى و زمينى بهره مند خواهند شد.

2ـ بهره گيرى از تمايل مردم به رفاه و آسايش دنيوى و بهبود وضع اقتصادى آنان, از روش هاى قرآن براى هدايت انسان ها است.

3ـ اديان الهى خواستار بهبود وضع اقتصادى مردم و برخوردارى آنان از انواع نعمتها و بركت هاى مادى بوده اند.

4ـ ثمر بخشى ايمان به رسالت انبيا, مشروط به رعايت تقوا است.

5ـ گرفتارىهاى جوامع انسانى, كيفر اعمال ناشايست خود آنان است. ((فاخذناهم بما كانوا يكسبون))



پيامبرى كه از خود شماست

((لقد جإكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمومنين روف رحيم))

رسولى خود از سوى يكتا خدا

فرستاده آمد ز جنس شما

چو سرشار شد مهر و احساس وى

محبت وراهست در خون و پى

پريشانى و فقر و جهل شما

بر او ناگوارست و بس ناروا

نجات شما راست خواهان به جان

رئوف و رحيم است بر مومنان

به باور برخى از مفسرين اين آيه و آيه ى بعد, آخرين آياتى است كه بر رسول خدا(ص) نازل شده است بنابراين با توجه به اين نكته بايد به اهميت اين آيه پى برد. بى شك نكاتى در اين آيه وجود دارد كه از ارجمندترين لطايف قرآنى و هدايت هاى آسمانى است.

در اين آيه, به پنج صفت از صفات برتر رسول مكرم اسلام(ص) اشاره شده است كه به گواهى سيره و تاريخ اين صفات در كسى جز آن بزرگوار وجود نداشت:

الف ـ من انفسكم: بكارگيرى اين واژه در اين آيه به نكته ظريفى اشاره دارد و آن اين است كه نشان دهنده شدت علاقه و محبت رسول خدا به انسانها مى باشد و گويى پاره اى از جان مردم و روح جامعه در شكل پيامبر خدا(ص) ظاهر شده است او تمام دردهاى مردم را مى داند, از مشكلات آنان آگاه است و در ناراحتى ها, غم ها و اندوه ها با آنان شريك مى باشد, سخنى جز به نفع آنان نمى گويد و گامى جز در راه آنان برنمى دارد.

ب ـ عزيز عليه ما عنتم: هرگونه ناراحتى و زيان و ضررى به شما, او را سخت ناراحت مى كند يعنى او نه تنها از ناراحتى شما خشنود نمى شود, بلكه بى تفاوت نيز نخواهد بود.

گفت پيغمبر شما را اى مهان

چون پدر هستم شفيق و مهربان

ج ـ حريص عليكم: به هدايت شما بسيار علاقمند است و به آن عشق مى ورزد. او به هرگونه خير و سعادت شما خوشحال شده و از پيشرفت, ترقى و خوشبختى تان شادمان مى گردد.

د ـ بالمومنين رووف رحيم: مفسرين در مورد معناى روف و رحيم و اينكه اين دو كلمه چه تفاوتى با يكديگر دارند اقوال مختلفى را مطرح مى كنند ولى به نظر مى رسد بهترين تفسير آن است كه ((روف)) به معناى محبت و لطف مخصوص براى فرمانبرداران است, در حالى كه ((رحيم)) به معناى رحمتى است كه شامل حال گناهكاران مى شود. (44)



نكته ها

1ـ هم دردى باانسانها, اشتياق به سعادت و داشتن رإفت و محبت نسبت به آنان از خصلت هاى والا و ارزشمند انسانى است.

2ـ احساس هم دردى, سعادت خواهى و رإفت و رحمت عميق نسبت به انسانها از لوازمى است كه همه رهبران بايد از آن برخوردار باشند.

3ـ امام على(ع) در ضمن ادله اثبات برترى رسول خدا بر ساير انبيا فرمود: ((ولقد كان إرحم الناس وإرإفهم فقال الله تبارك و تعالى: لقد جإكم رسول من انفسكم... بالمومنين روف رحيم)).(45)

از نظر اجتماعى نيروى محبت نيروى عظيم و موثرى است. بهترين جوامع, جامعه اى است كه با نيروى محبت اداره مى شود: محبت زعيم و زمامدار به مردم ومحبت و ارادت مردم به زعيم و زمامدار.

علاقه و محبت زمامدار به مردم, عامل بزرگى براى ثبات و ادامه حيات حكومت مى باشد. تا عامل محبت نباشد, رهبر و زعيم جامعه نمى تواند (يا بسيار دشوار است) يك اجتماعى را اداره كند و مردم را به صورت افرادى منضبط و قانونى تربيت كند, حتى اگر بتواند عدالت و مساوات را نيز در آن جامعه برقرار نمايد, مردم زمانى قانون را رعايت خواهند كرد كه از طرف زمامدارشان, علاقه و محبت ببينند, اين علاقه ها و محبت ها است كه مردم را به پيروى واطاعت مجبور مى كند.(46) مولوى در اين باره مى گويد:

او به تيغ حلم چندين خلق را

واخريد از تيغ چندين حلق را

تيغ حلم از تيغ آهن تيزتر

بل ز صد لشكر, ظفر انگيزتر

اميرالمومنين نيز در فرمان خويش به مالك اشتر (آنگاه كه او را به زمامدارى مصر منصوب كرد), درباره برخورد با مردم چنين توصيه مى كند: ((وإشعر قلبك الرحمه للرعيه, والمحبه لهم, واللطف بهم.... فإعطهم من عفوك وصفحك مثل الذى تحب إن يعطيك الله من عفوه وصفحه))(47) احساس مهر و محبت به مردم و ملاطفت با آنها را در دلت بيدار كن... از عفو و گذشت به آنان بهره اى بده همچنانكه دوست دارى خداوند از عفو و گذشتش تو را بهره مند گرداند.

قلب زمامدار بايد, كانون مهر و محبت نسبت به ملت و مردم باشد. با قدرت و زور مى توان مردم را گوسفندوار به پيش راند ولى نمى توان نيروهاى نهفته در آنها را بيدار كرد و به كار انداخت.



دعا و تضرع زود گذر

((و اذا مس الانسان الضر دعانا لجنبه او قاعدا او قائما فلما كشفنا عنه ضره مر كان لم يدعنا الى ضر مسه كذلك زين للمسرفين ما كانوا يعملون)).

چو بر مردمان رنج آيد به پيش

بگردند دلتنگ و محزون و ريش

در آن لحظه افتند ياد خدا

به سويش گشايند دست دعا

به هرگونه حالت كه سر مى برند

به ذكر خدا روى مىآورند

به هر حال سازند ذكر خدا

به پهلو, نشسته زمانى بپا

ولى برطرف چون شود آن خطر

بگردند در غفلتى غوطه ور

برايشان چنان چيره گردد غرور

كه گويى نخواندند رب غفور

كه زيباست اينگونه اعمال زشت

به چشمان آن مردم بد سرشت

خداوند در اين آيه به طور كلى و به صورت عام مى فرمايد: طبيعت انسان به گونه اى است كه هرگاه مشكلات و گرفتارىها به او هجوم آورد به ما توجه مى كند و ما را مى خواند. اين نكته وجود نور توحيد در فطرت و عمق روح آدمى را متذكر مى شود. بنابر اين از اين آيه مى توان اين گونه نتيجه گرفت كه هنگام مشكلات براى افراد, خدا گرايى در ميان آنها افزايش يافته و توجه آنان به مبدإ و معاد بيشتر مى شود. البته بايد مواظب بود كه پس از رهايى از اين مشكلات ,اين حركت رو به خاموشى نرود. همچنين از اين آيه نتيجه گرفته مى شود كه سختى ها و گرفتارىها, مقطعى و گذرا است و براى رسيدن به كمال بايد به بهترين صورت از آنها استفاده كرد.

توجه و تذكر به اين مسإله در بسيارى از آيات(48) نشان دهنده اهميت زياد آن مى باشد.

توجه دائم به ذات حق تعالى و يارى خواستن از او در همه احوال, از امورى است كه در بسيارى از آيات از انسانها خواسته شده است.



نكته ها

1ـ گرفتاريها و مصايب, مايه بيدارى و تجلى فطرت توحيدى انسان مى باشند.

2ـ آدميان, به هنگام گرفتارى و رنج, اهل دعا شده و خداوند را به فريادرسى مى خوانند ((دعانا لجنبه او قاعدا او قائما)).

3ـ انسان ها, به هنگام بروز گرفتارى و مشكلات, به ناتوانى خود و قدرت خداوند پى مى برند.

4ـ نيايش خالصانه شرك پيشگان به درگاه خداوند, به هنگام ابتلا به گرفتارىها و مصايب,, دليلى روشن بر پوچى انديشه شرك و حقانيت توحيد ربوبى است.

5ـ لزوم شكر گزارى و سپاس به درگاه خدا, در برابر نعمت آسايش و رفاه و رفع گرفتارىها.(49)



تكيه بر ستمگران

((و لا تركنوا الى الذين ظلموا فتمسكم النار و ما لكم من دون الله من اوليإ ثم لا تنصرون))(50)

نباشيد با ظالمان يار و دوست

نگرديد همدست آن كاو عدوست

و گرنه شما را بگيرد فرا

عذابى كه باشد بر آنها سزا

در آن تنگنا غير پروردگار

نه ياور بيابيد هرگز نه يار در اين آيه, يكى از اساسى ترين دستورات اجتماعى, سياسى, نظامى و عقيدتى بيان شده است در اين آيه به مسلمانان دستور داده شده كه از اعتماد به ستمگران خوددارى كنند.

پيش از بيان نكته ها, به ذكر حكايتى از گلستان در اين باره مى پردازيم:

((يكى از صالحان بخواب ديد پادشاهى را در بهشت و پارسايى[ را] در دوزخ. پرسيد كه موجب درجات اين چيست و سبب دركات آن؟ كه مردم بخلاف اين همى پنداشتند. ندا آمد كه اين پادشاه به ارادت درويشان در بهشت است و اين پارسا به تقرب پادشاهان در دوزخ))(51).

از اين آيه شريفه نكات مهمى بدست مىآيد كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:



نكته ها

1ـ با توجه به اينكه يكى از معانى ((ركون)) ميل نمودن و تمايل نشان دادن است, در اين آيه از هر گونه تمايل قلبى و عملى به ستمگران نهى گرديده و از اين طريق بر عنصر آزادى, استقلال و عدم وابستگى تإكيد شده است.

2ـ روايتى از امام صادق (ع) شدت اين نهى را اينگونه بيان مى فرمايد: ((عن إبى عبدالله فى قوله عزوجل ((ولا تركنوا الى الذين ظلموا فتمسكم النار)). قال: الرجل يإتى السلطان فيحب بقإه الى إن يدخل يده الى كيسه فيعطيه))(52) فردى نزد سلطان رفته و به اندازه زمانى كه سلطان دست در جيب خود نموده و چيزى به او عطا كند, خواهان بقاى او باشد.

با توجه به اين روايت, ركون به معناى كمترين درجه تمايل مى باشد.

3ـ در اين آيه براى تإكيد بر دورى از اعتماد به ستمگران, آن را به نزديك شدن و تماس با آتش تشبيه فرموده است. اگرچه انسان به دليل ارتكاب به اين عمل عقاب و عذاب نمى شود, ولى به اين دليل كه به ظلم اعتماد ورزيده و به آن نزديك شده است, به عذاب و عقاب تهديد شده و به او وعده آتش داده مى شود.

4ـ منظور از ((الذين ظلموا)), فقط كسانى نيستند كه در طول زندگى خود ظلمى مرتكب شده اند, بلكه منظور كسانى هستند كه اهل ظلم بوده و ستمگرى شيوه زندگى آنان شده است.

5ـ تكيه بر ظالمان, موجب تقويت آنان است و تقويت آنان موجب گسترش دامنه ظلم, فساد و تباهى در جامعه است. در احكام اسلام آمده است كه انسان تا مجبور نشود, نبايد حق خود را از طريق يك قاضى ظالم و ستمگر مطالبه كند زيرا مراجعه به چنين قاضى و حكومتى براى احقاق حق به معنى به رسميت شناختن و تقويت آن است و گاهى زيان هاى آن از زيانى كه ازمطالبه نكردن حق به وجود مىآيد, بيشتر است.

6ـ تكيه بر ظالمان به تدريج در فرهنگ فكرى جامعه تإثير مى گذارد و زشتى ظلم و گناه را از ميان مى برد و مردم را به ستم كردن و ستمگر بودن تشويق مى نمايد.

7ـ اصولا هرگونه تكيه و اعتماد بر ديگران كه به صورت وابستگى آشكار گردد نتيجه اى جز بدبختى ندارد, چه اينكه آن تكيه گاه ظالم و ستمگر نيز باشد.(53)

8ـ در كتاب خصال از حضرت سيد الشهدا امام حسين(ع) روايت شده است كه فرمود: ((ان رسول الله(ص) إوصى على بن إبى طالب(ع) و كان فيما إوصى به: لا تركن الى ظالم وان كان حميما قريبا)) رسول خدا(ص) به اميرالمومنين على بن ابى طالب(ع) وصيت كردند و يكى از وصاياى او اين بود كه به شخص ظالم ولو اينكه دوست نزديك تو باشد تمايل پيدا نكن.(54)

9ـ با توجه به اين آيه و آيات گذشته ((فاستقم كما امرت)) و ((ولا تطغوا...)), فهميده مى شود كه براى رسيدن به اهداف عاليه نبايد از وسايل و ابزار باطل و نامقدس استفاده كرد.

10ـ ممكن است منظور از ((فتمسكم النار)) اين باشد كه ستمگران آتش هستند و با اعتماد و تكيه بر آنان, آتش با شما تماس پيدا خواهد كرد.

11ـ با اعتماد به ستمگران انسان از سرپرستى خداوند خارج شده و گرفتار سرپرست هاى متعدد مى شود.

12ـ ((عن رسول الله(ص) قال: من مدح سلطانا جائرا و تخفف و تضعضع له طمعا فيه كان قرينه الى النار. قال الله عزوجل ((ولا تركنوا الى الذين ظلموا فتمسكم النار))(55) از رسول خدا(ص) روايت شده است, اگر كسى سلطان ستمگرى را به خاطر طمع در مال او ستايش كند و در برابر او تواضع نمايد, در آتش همنشين او مى شود. خداوند عزوجل فرمود: ولا تركنوا...

13ـ ((عن النبى(ص) قال:... وقال لقمان لابنه: يا بنى... ان كنت صالحا فإبعد من الاشرار والسفهإ فربما إصابهم الله بعذاب فيصيبك معهم فقد إفصح الله سبحانه وتعالى بقوله: ولا تركنوا الى الذين ظلموا فتمسكم النار))(56) از رسول خدا(ص) روايت شده است كه فرمود: لقمان به فرزندش گفت: اى فرزند من! اگر انسان شايسته اى هستى از اشرار و سبك مغزان دورى كن, چه بسا خداوند بر آنان عذابى نازل كند كه تو را نيز فراگيرد كه خداوند در گفتار خود به روشنى فرمود:... ولا تركنوا الى الذين ظلموا.(57)

[ هين بلرزد عرش از مدح شقى

بدگمان گردد ز مدحش متقى]



اميدوار نمودن يعقوب فرزندان را

((يا بنى اذهبوا فتحسسوا من يوسف و اخيه و لا تياسوا من روح الله انه لا يياس من روح الله الا القوم الكافرون))(58) پسرانم! برويد و از يوسف و برادرش جستجو كنيد و از رحمت خدا مإيوس نشويد كه تنها گروه كافران, از رحمت خدا مإيوس مى شوند.

اين آيه خطاب حضرت يعقوب به فرزندانش است كه از آنان مى خواهد, به دنبال يوسف و برادرش بنيامين رفته و از وضعيت آنان اطلاع يابند و به او گزارش دهند. او به آنان دلدارى مى دهد تا از رحمت و لطف و گشايش الهى نااميد نشوند زيرا نااميدان در زمره كافران قرار مى گيرند و نوميدى از رحمت خداوند, محدود كردن قدرت احاطه وسعه رحمت او است.



نكته ها

1ـ حضرت يعقوب, خود پس از گذشت سى سال از حادثه از دست دادن يوسف نااميد نگشته و فرزندان را نيز به اميدوارى و عدم يإس از لطف حق توصيه مى نمايد.

گفت آن يعقوب با اولاد خويش

جستن يوسف كنيد از حد بيش

هم حس خود را در اين جستن بجد

هر طرف رانيد شكل مستعد

گفت از روح خدا ((لا تيإسوا))

همچو گم كرده پسر رو سو به سو

2ـ حضرت يعقوب پس از تحمل آن همه رنج, سختى دورى, غم از دست دادن يوسف و به دنبال آن بنيامين, رفتار انسانى خود نسبت به فرزندان خطاكارش را تغيير نداده و با توجه به اينكه به خطا كارى آنان آگاه بود, از نصيحت و وعظ آنان خوددارى نفرمود.

3ـ يعقوب لطيف ترين شعور انسانى و رقيق ترين عاطفه بشرى را كه ممكن است در وجود يك انسان مشتاق و اميدوار وجود داشته باشد, نسبت به دو فرزند گمشده اش ابراز نمود. تا آنجا كه از فرزندان خطاكارش در يافتن آنان كمك خواست.

4ـ در كتاب من لا يحضره الفقيه, در باب شناخت گناهان كبيره كه خداوند براى ارتكاب آنها وعده عذاب داده است, حديثى ذكر شده است كه در آن حديث, امام صادق(ع) پس از شرك به خداوند, يإس و نااميدى از خداوند را بزرگترين گناه ذكر نموده و دليل آن را اين آيه دانسته است كه خداوند مى فرمايد: ((انه لا يياس من روح الله الا القوم الكافرون))(59).

5ـ در تفسير عياشى در ضمن روايتى طولانى بيان شده است كه يعقوب پس از اينكه از فرزندانش خواست تا به جستجوى يوسف بپردازند, به آنان نامه اى داد تا براى پادشاه مصر ببرند و در آن نامه از اوضاع و احوال خود و سختيها و ناملايماتى كه پس از يوسف و برادرش تحمل كرده شكايت نمود. پس از اينكه فرزندان يعقوب به سوى مصر حركت كردند, جبرئيل از طرف خداوند بر يعقوب نازل شده و خطاب به او فرمود: چرا تو شكوه به غير خداوند نموده اى چرا براى رهايى از اين مشكلات به غير خداوند پناه جسته اى؟ چنانچه به من شكايت نمايى و حل مشكلات خود را از من بخواهى و استغفار نمايى, البته من بر اين كار قادر هستم و مشكلات تو را برطرف مى نمايم, من خدايى هستم كه بندگان استغفار كننده را دوست مى دارم.

6ـ براى تحقق خواسته ها و برطرف شدن مشكلات, بايد ايمان به خدا و يارى او با تلاش و كوشش انسان همراه شود.

7ـ تنها كفر پيشگان به يارى خدا اميد ندارند و از رحمت او مإيوسند.(60)



باقى ها و فانى ها

((ما عندكم ينفد و ما عند الله باق و لنجزين الذين صبروا اجرهم باحسن ما كانوا يعملون))(61)

هر آن مال كاينك بدست شماست

سرانجام يكسر به باد فناست

ولى آنچه خود نزد يزدان بود

همه پايدار است خود تا ابد

همانا ببخشيم بر صابران

بسى نيك پاداش واجر گران

بسى بهتر از آنچه را كرده اند

ثواب ابد دست آورده اند

براساس نقل طبرسى در مورد شإن نزول اين آيه گفته شده است كه مردى از اهالى (حضرموت) خدمت پيامبر رسيد, عرض كرد: اى رسول خدا همسايه ام قسمتى از زمين مرا غصب كرده است و مردم محل هم به نفع من شهادت مى دهند, ولى چون براى او احترام بيشترى مى گذارند, حاضر به حمايت از من نيستند. پيامبر(ص) آن مرد را خواست و پس از انكار او, به او پيشنهاد داد سوگند يادكند, شخص شاكى خطاب به رسول خدا(ص) عرض كرد: يا رسول الله اين مرد از اينكه سوگند دروغ بگويد, ترسى ندارد, پيامبر پيش از سوگند ياد كردن از او خواست تا در اين باره بيشتر بينديشد. پس از بازگشت آنها اين آيه و آيه قبل از آن نازل شد كه مسلمانان را از سوگند دروغ و عواقب آن بر حذر مى دارد و دارايى هاى دنيا را نابود شدنى و اعمال نيك و آنچه براى خداوند انجام گرفته است را ماندگار و جاويدان مى خواند. هنگامى كه پيامبر اين دو آيه را براى آنها قرائت نمود, فرد غاصب به خطا و اشتباه خويش پى برد و گفت: اين مطلب حق است و آنچه نزد من است سرانجام فانى مى شود. اين مرد راست مى گويد و از آنجا كه به پس دادن هر مقدار از زمين كه فرد شاكى بگويد به همراه زمينى به همان اندازه بخاطر مدت زمانى كه آن زمين را در اختيار داشته راضى گرديد, آيه بعدى نازل شد: ((من عمل صالحا... فلنحيينه حياه طيبه))(62)



نكته ها

1ـ دليل آنكه آنچه نزد خداوند است نيكوتر و برتر است, اين است كه آنچه نزد خداوند است ماندنى است و آنچه نزد شما است نابود شدنى است.

2ـ تفسير الميزان اين آيه را به عنوان يك اصل كلى و عام كه هيچ استثنايى در آن راه ندارد, معرفى كرده است كه در ذيل آن جزئيات بسيارى از معارف نهفته شده است.(63)

3ـ اعمال صالح ابدى هستند, شهيد ان حيات جاويدان دارند, پيامبران و امامان و دانشمندان راستين, و مجاهدان راه خدا, تاريخشان با ابديت همراه است زيرا همه رنگ الهى دارد ((ومن إحسن من الله صبغه)).

4ـ براساس اين آيه, همه سرمايه هاى وجود را بايد از فناپذيرى نجات بخشيد. براى تحقق اين هدف راهى جز خدايى كردن و رنگ و بوى خدايى دادن به تمام فعاليت ها وجود ندارد.

رنگ باقى صبغه الله است و بس

غير آن بر بسته دان همچون جرس

5ـ اگر هنگام تعارض خواسته هاى خود با خواسته هاى الهى, براى كسب رضاى الهى از تمايلات شخصى صرف نظر نماييم, بسيارى از مشكلات جامعه اسلامى به وجود نمىآيد و يا به آسانى حل مى گردد. اميرمومنان على(ع) مى فرمايد: ((من إصلح بينه وبين إلله اصلح الله ما بينه وبين الناس)).(64)

6ـ برخى از تفاسير در ذيل اين آيه شريفه رواياتى نقل كرده اند كه مضمون آن ها اينگونه است خداوند در آيه هاى پيشين مى فرمايد: ((وإوفوا بعهد الله اذا عاهدتم)) و در آيه قبل از اين آيه مى فرمايد: ((ولا تشتروا بعهد الله ثمنا قليلا انما عند الله هو خير لكم)). بر اساس اين روايات منظور از عهد الله در اين آيات, ولايت على بن ابى طالب(ع) مى باشد و منظور آيه كسانى است كه پس از رحلت پيامبر اكرم(ص) بيعت شكنى نموده و اغراض و اهداف شخصى خود را بر خواسته هاى الهى ترجيح داده و موجبات بروز آن همه مشكلات در جامعه اسلامى را فراهم نمودند. بى شك, اگر دست اندركاران سقيفه و جنگ هاى جمل, نهروان و..., به اين آيه گوش جان مى سپردند و ((ما عند الله)) را بر ((ما عندهم)) ترجيح مى دادند, اين همه حوادث تلخ و خسارات بى شمار بر مسلمانان تحميل نمى شد.

7ـ رمز جاودانگى حوادث بزرگ صدر اسلام و حماسه هاى افتخارآميزى چون: حادثه كربلا, چيزى جز خدايى بودن و رنگ خدايى داشتن اين حوادث نيست.

كعبه را كه هر دمى عزى فزود

آن ز اخلاصات ابراهيم بود

8ـ با توجه به اينكه در آيه قبل از اين آيه مى فرمايد: ((ولا تشتروا بعهد الله ثمنا قليلا)) و در اين آيه مى فرمايد: ((ولنجزين الذين صبروا اجرهم بإحسن ما كانوا يعملون)) مى توان نتيجه گرفت, پايبندى به تعهدات و پيمان ها نيز به صبر و شكيبايى نيازمند است و البته موجب برخوردارى از پاداش هاى برتر الهى نيز مى شود.



رفتار با پدر و مادر ـ بايدها و نبايدها

((و قضى ربك الا تعبدوا الا اياه و بالوالدين احسانا اما يبلغن عندك الكبر احدهما او كلاهما فلا تقل لهما اف و لا تنهرهما و قل لهما قولا كريما و اخفض لهما جناح الذل من الرحمه و قل رب ارحمهما كما ربيانى صغيرا))(65) و پروردگارت فرمان داده: جز او را نپرستيد و به پدر و مادر نيكى كنيد. هرگاه يكى از آن دو يا هر دوى آنها, به سن پيرى رسند, كمترين اهانتى به آنها روا مدار و بر آنها فرياد مزن و گفتار لطيف و سنجيده و بزرگوارانه به آنها بگو. و بالهاى تواضع خويش را از محبت و لطف, در برابر آنان فرود آر و بگو پروردگارا! همان گونه كه آنها مرا در كوچكى تربيت كردند, مشمول رحمتشان قرار ده.

خداوند در اين آيه شريفه در كنار امر به عبادت و پرستش خويش ـ كه بزرگترين واجبات است ـ به رفتار نيكو و احترام به پدر و مادر امر فرموده است. برجسته ترين و روشن ترين نكته در اين آيه, اهميت فوق العاده احترام و احسان به پدر و مادر است.



نكته ها

1ـ خداوند در اين آيه در مورد اكرام و بزرگداشت مقام والدين دستورات قطعى و موكدى(66) صادر مى فرمايد و به امر نمودن به احسان بسنده نمى كند كه اين امر نيز نشان دهنده اهميت موضوع مى باشد.

الف ـ ولا تقل لهما اف: اف به كلمه و سخنى گفته مى شود كه موجب ناراحتى كسى شود, بر اساس اين آيه فرزند بايد از كمترين سخنى كه دليل بر ناراحتى از والدين يا موجب ناراحتى آنها شده و يا نشانه بى ميلى و تنفر از آنها باشد, دورى كرده و بدينوسيله موجب مكدر شدن خاطر والدين و ناراحتى آنان نشود. از امام رضا(ع) روايت شده است كه فرمود: امام صادق فرموده است: ((لو علم الله لفظه إوجز فى ترك عقوق الوالدين من اف لا تى به)) اگر حق تعالى لفظى كمتر از كلمه ((اف)) درباره دورى كردن از بى احترامى به پدر و مادر مى يافت آنرا جايگزين كلمه ((اف)) مى كرد.

ب ـ ولا تنهرهما: به جواب بى ادبانه به سخن والدين گفته مى شود.

فرزند بايد در سخن گفتن با والدين و پاسخ گويى به سخن آنان نهايت ادب و احترام را رعايت نمايد. براساس برخى تفاسير ((ولا تنهرهما)) به معناى منع نكردن پدر ومادر از خواسته هاى خود مى باشد.(67) بنابراين, فرزند مكلف به انجام و اطاعت از تمام خواسته هاى والدين مى باشد و تنها در صورتيكه پدر و مادر او را به نافرمانى خداوند دعوت كنند مجبور به اطاعت و فرمانبردارى نيست.

ج ـ وقل لهما قولا كريما: منظور اين است كه هنگام ((صدا كردن)) آنها علاوه بر اينكه بايد با رعايت ادب همراه باشد, نبايد آنان را به نام صدا كند.

سعيد بن مسيب اين جمله را اين گونه معنى مى كند كه هنگام سخن گفتن با پدر و مادر, بايد مانند يك بنده گناهكار عاجز كه با خواجه خشمناك درشت خوى سخن مى گويد, عمل كرد.(68)

د ـ واخفض لهما جناح الذل من الرحمه: فرزندان نبايد با پدر و مادر خود از روى تكبر رفتار كنند, بلكه بايد با آنان از سر تواضع و ملايمت و مهر رفتار نمايند.

هميشه پرو بال لطف و خضوع

بگستر به درگاهشان باخشوع

ه' ـ وقل رب ارحمهما كما ربيانى صغيرا: وظيفه فرزند, دعاى براى پدر و مادر و طلب رحمت و مغفرت الهى براى آنان است و نيز بايد از خداوند بخواهد تا آنان را مورد رحم و شفقت خود قرار دهد.

بكن روى خود را به پروردگار

بگو اين سخن را تو با كرد گار

همانسان كه آنها در لطف و ناز

ز خردى برويم نمودند باز

تو در حق آنها ترحم نما

بكن مهربانى برايشان روا

2ـ اينكه خداوند پس از امر به بزرگترين واجب و تكليف الهى, يعنى اطاعت و عبادت خويش, به احترام به پدر و مادر امر فرموده است نشان دهنده اين است كه احسان و احترام به پدر و مادر پس از توحيد, بزرگترين واجب الهى است. چنانكه اذيت و ترك احسان به آنان نيز از بزرگترين گناهان است.(69)

3ـ اين آيه احترام و رعايت ادب نسبت به پدر و مادر را در تمام اوقات زندگى واجب مى شمارد, ولى در مورد سنين پيرى و كهنسالى تإكيد و عنايت ويژه اى دارد و مى فرمايد: ((عندك الكبر احدهما او كلاهما)) زيرا پدر و مادر در اين سالها بيش از هر زمان ديگر به فرزند خود و يارى او نيازمند هستند.(70)

4ـ منظور از واخفض لهما جناح الذل... نهايت خضوع و رعايت تواضع در مقابل پدر و مادر است و در اين جمله به مبالغه در تواضع و خضوع نسبت به پدر و مادر هم در عمل و رفتار و هم در سخن و گفتار امر شده است.(71)

5ـ در حديثى از امام صادق(ع) روايت شده است كه مردى نزد پيامبر آمد و عرض كرد: من جوان با نشاط و ورزيده اى هستم و جهاد در راه خدا را بسيار دوست مى دارم, ولى مادرى دارم كه از اين موضوع ناراحت مى شود. پيامبر(ص) فرمود: ((ارجع فكن مع والدتك فوالذى بعثنى بالحق لا نسها بك ليله خير من جهاد فى سبيل الله سنه)) برگرد و با مادر خويش باش, قسم به آن كه مرا به حق مبعوث كرده است, يك شب مادر با تو مإنوس گردد, از يك سال جهاد در راه خدا بهتر است.(72)

6ـ امام كاظم(ع) فرمود: شخصى نزد پيامبر اكرم(ص) آمد و از حق پدر و فرزند سوال كرد, فرمود: ((لا يسميه باسمه ولا يمشى بين يديه ولا يجلس قبله ولا يتسب له)) بايد او را به اسم صدا نزند (بلكه بگويد پدرم) و جلوتر از او راه نرود و قبل از او ننشيند و كارى نكند كه مردم به پدرش بدگويى كنند (نگويند خدا پدرت را نيامرزد كه چنين كردى!)(73)

7ـ عن إبى ولاد الحناط قال: سإلت ابا عبدالله(ع) عن قول الله عزوجل وبالوالدين احسانا ما هذا الاحسان؟ فقال: الاحسان إن تحسن صحبتهما وإن لا تكلفهما ان يسإلاك شيئا مما يحتاجان اليه وان كانا مستغنيين... وإما قول الله عزوجل اما يبلغن عندك الكبر إحدهما إو كلاهما فلا تقل لهما اف ولا تنهرهما قال: ان إضجراك فلا تقل لهما اف ولا تنهرهما ان ضرباك قال: وقل لهما قولا كريما قال: ان ضرباك فقل لهما: غفر الله لكما فذلك منك قول كريم... ابى ولاد حناط مى گويد: از امام صادق(ع) درباره اين سخن خداوند عزوجل ((وبالوالدين احسانا)) سوال كردم كه معناى احسان در اين آيه چيست؟ آن حضرت فرمود: منظور از احسان, خوش رفتارى با آنان و اينكه آنها را در درخواست از خودت, در مورد آنچه نيازدارند, به زحمت نيندازى. هرچند (از نظر مالى) بى نياز باشند... . اما درباره سخن خداوند عزوجل ((اما يبلغن عندك الكبر احدهما او كلاهما فلا تقل لهما اف ولا تنهرهما)) حضرت فرمود: اگر تو را دلتنگ كردند پس به آنان اف مگو و بر آنها فرياد مزن و هيچ اهانتى به آنان روا مدار, گرچه تو را كتك بزنند. خداوند فرمود: ((وقل لهما قولا كريما)) حضرت فرمود: اگر تو را زدند پس به آنان بگو: خداوند شما را ببخشايد, پس اين سخن از جانب تو ((قول كريم)) محسوب مى شود. (74)

8ـ امر خداوند به دعا براى پدر و مادر نشان دهنده استجابت دعا و رد نشدن آن از سوى خداوند است, در غير اينصورت اين ((امر)) بى معنا و لغو خواهد بود(75) و از خداوند حكيم لغو صادر نمى شود

پاورقي



1اين مقاله توسط برخى از محققين قرآن پژوه تهيه گرديده است كه بدين وسيله از اين بزرگواران تشكر مى شود.

2ـ اسرإ, 82.

3ـ درآمدى بر قرآن, مبشرى, اسد الله, به نقل از مجله بشارت, شماره 23, ص 48.

4ـ همان.

5ـ نهج البلاغه, صبحى صالح, خطبه 198.

6ـ بقره, 110.

7ـ تفسير نمونه, ج 1, ص 400.

8ـ محمد جواد مغنيه, الكاشف, ج 1, ص 175.

9ـ بقره, 104.

10ـ بقره, 109.

11ـ بقره, 207.

12ـ تفسير نمونه, ج 2, ص 46 و 47. منابع متعددى كه جريان ليله المبيت را ذكر كرده اند و يا بدان اشاره نموده اند در پاورقى ص 47 آمده است كه قابل تإمل و دقت است.

13ـ مرحوم شيخ مظفر در كتاب دلائل الصدق مى گويد: كسانى كه نزول اين آيه را در شإن على بن ابى طالب(ع) دانسته اند, رازى و ثعلبى و صاحب ينابيع الموده و ابو السعادات در فضائل العتره الطاهره و غزالى در احيإ و حاكم در مستدرك و احمد بن حنبل در مسندش... مى باشند غير از روايات بسيار ديگرى كه از طريق شيعه رسيده است.

تفسير الكاشف, ج 1, ص 310.

14ـ تفسير البرهان, ج 1, ص 206, چاپ دارالكتب العلميه.

15ـ سيد قطب, فى ظلال القرآن, ج 1, ص 206.

16ـ تفسير عياشى, ج 1, ص 101 و تفسير البرهان, ج 1, ص 206.

17ـ آل عمران, 31.

18ـ معانى الاخبار, ج 2, ص 386 و 387, به نقل از تفسير نمونه.

19ـ نمونه, ج 2, ص 387.

20ـ سفينه البحار, ج 1, ص 201, ماده ((حب)) به نقل از مطهرى, مرتضى, جاذبه و دافعه على(ع).

21ـ همان, ص 662. ماده ((هما)).

22ـ الميزان, ج 3, ص 249.

23ـ تفسير راهنما, ج 2, ص 395 ـ 397.

24ـ آل عمران, 159.

25ـ الكاشف, ج 2, ص 188.

26ـ نهج البلاغه, صبحى صالح, كلمات قصار 161.

27ـ نامه 53, عهدنامه مالك اشتر, نهج البلاغه, صبحى صالح.

28ـ تفسير راهنما, ج 3, ص 143.

29ـ نسإ, 35.

30ـ تفسير راهنما, ج 3, ص 372 ـ 374.

31ـ مائده, 8.

32ـ با استفاده از تفسير فى ظلال القرآن ـ ج 2, ص 852.

33ـ تفسير راهنما, ج 4, ص 269 ـ 271.

34ـ انعام, 82.

35ـ الميزان, ج 7, ص 202.

36ـ تفسير نمونه, ج 5, ص 322.

37ـ تفسير فرات كوفى, ص 34, به نقل از تفسير راهنما, ج 5, ص 228.

38ـ انعام, 108.

39ـ الميزان, ج 7, ص 314.

40ـ مجمع البيان, ج 4, ص 433.

41ـ نور الثقلين, ج 1, ص 756, ح 237.

42ـ اعراف, 96.

43ـ تفسير الكاشف, ج 3, ص 367.

44ـ تفسير نمونه, ج 8, ص 206 و 207.

45ـ تفسير راهنما, ج 7, ص 357 و 358.

46ـ مطهرى, مرتضى, جاذبه و دافعه على(ع), ص 68.

47ـ نهج البلاغه, نامه 53.

48ـ برخى از اين آيات عبارتند از: رم: 33, زمر: 8, زمر: 49, هود: 10 و فصلت: 50.

49ـ تفسير راهنما, ج 7, ص 390 و 389.

50ـ هود: 113.

51ـ گلستان, ص 92, حكايت 15.

52ـ اصول الكافى, ج 5, ص 108 و 109, ح 12.

53ـ نكات 5, 6, 7 از تفسير نمونه, ج 9, ص 260 ـ 262 گرفته شده اند.

54ـ تفسير البرهان, ج 2, ص 235.

55ـ امالى صدوق, ص 247, ج 1. مجلس 66, به نقل از تفسير راهنما.

56ـ بحار الانوار, ج 71, ص 189, ح 18, به نقل از تفسير راهنما.

57ـ نكته هاى 9 تا 13 با استفاده از تفسير راهنما ذكر شده اند.

58ـ يوسف, 87.

59ـ تفسير نور الثقلين, ج 2, ص 456, ح 172.

60ـ نكته 6 و 7 برگرفته از تفسير راهنما مى باشد.

61ـ نحل, 96.

62ـ با تلخيص از تفسيرنمونه, ج 11, ص 387.

63ـ الميزان, ج 12, ص 339.

64ـ نهج البلاغه, قصار الحكم, 89.

65ـ اسرإ, 23, 24.

66ـ قضى به معنى امر قطعى و همراه با تاكيد است.

67ـ مجمع البيان, ج 6, ص 240.

68ـ منهج الصادقين, ج 5, ص 273.

69ـ الميزان, ج 13, ص 79.

70ـ الميزان, ج 13, ص 80.

71ـ الميزان, ج 13, ص 80.

72ـ جامع السعادت, ج 2, ص 260, به نقل از تفسير نمونه ج 12, ص 81.

73ـ نور الثقلين, ج 3, ص 149.

74ـ اصول كافى, ج 2, ص 157, به نقل از تفسير راهنما, ج 10, ص 65 و 66.

75ـ مجمع البيان, ج 6, ص 241.