بازگشت

الگودهى قرآن به جوانان


جوان معمولا در سه حوزه فكر و انديشه, اخلاق و معاشرت اجتماعى, نگرانى هايى دارد و خواسته يا ناخواسته به سمت و سويى گرايش پيدا مى كند و در صورتيكه الگويى مناسب به وى ارايه نشود, به الگوهاى نامناسب و نامتناسب روى مىآورد. از اين رو قرآن, در راستاى رسالت هدايتى و تربيتى خود ,با بيان داستان هاى واقعى به ترسيم الگوهاى مناسب پرداخته است, كه در اين نوشتار تنها به الگوهاى جوان و يا در سنين جوانى مى پردازيم.



الف: حوزه فكر و انديشه

1ـ الگوى مبارزه با عقايد و افكار باطل

الگوى جوان در اين برنامه ,حضرت ابراهيم(ع) است كه در سنين جوانى به مبارزه با بت پرستى پرداخت. وى ابتدا با سرپرست خود ((آزر)) گفتگو كرد و تا آنجا پيش رفت كه از او و همفكرانش بيزارى جست.

قرآن كريم مى فرمايد: ((ولقد آتينا ابراهيم رشده من قبل و كنا به عالمين, اذ قال لا بيه وقومه ما هذه التماثيل التى إنتم لها عاكفون)) ما وسيله رشد ابراهيم را از قبل به او داديم و از[ شايستگى] او آگاه بوديم. آن هنگام كه به پدرش آزر, و قوم او گفت:اين مجسمه هاى بى روح چيست كه شما همواره آنها را پرستش مى كنيد؟ در پاسخ گفتند: وجدنا آبائنا لها عابدين)) ما پدران خود را ديديم كه آنها را عبادت مى كردند, ابراهيم واكنش نشان داد و فرمود: لقد كنتم إنتم وآبإكم فى ضلال مبين)) قطعا هم شما و هم پدرانتان در گمراهى آشكارى بوديد.(1)

[ چون تواند ساخت با آزر, خليل؟

چون تواند ساخت با رهزن, دليل؟]

آرى, همان طور كه راهنما و دليل راه, با راهزن سازگارى و همراهى ندارد, ابراهيم خليل هم با آزر بت تراش سازش نمى كند.

و در جاى ديگر فرمود: واذ قال ابراهيم لا بيه آزر إتتخذ إصناما الهه انى إراك وقومك فى ضلال مبين)) به خاطر بياوريد هنگامى كه ابراهيم به پدرش آزر گفت: آيا بت هايى را معبود خود انتخاب مى كنى؟ من ,تو و قوم تو را در گمراهى آشكارى مى بينم.(2)

ابراهيم در مرحله نخست, در مقام استفهام انكارى و توبيخى پرسيد: ((اين مجسمه ها چيست كه به عنوان خدا پذيرفته ايد و آنان را عبادت مى كنيد؟.)) در مرحله بعد كه آنان به تقليد از پيشينيان خود استدلال كردند, ابراهيم در پاسخ, آنان را به گمراهى متهم نمود.



اعلام بيزارى

سپس در مرحله بعد, ابراهيم از بت پرستان اعلام بيزارى كرد, قرآن كريم مى فرمايد: ((قد كانت لكم اسوه حسنه فى ابراهيم و الذين معه اذ قالوا لقومهم انا برإ منكم ومما تعبدون من دون الله)) براى شما سرمشقى خوب در زندگى ابراهيم و كسانى كه با او بودند, وجود داشت, آن هنگام كه به قوم مشرك خود گفتند: ((ما از شما و آنچه غير از خدا مى پرستيد, بيزاريم)).(3)



اظهار دشمنى

در مرحله ى بعد ابراهيم,دشمنى خود با آنان را ظاهر كرد و گفت: ((كفرنا بكم وبدا بيننا وبينكم العداوه والبغضإ إبدا)) ما نسبت به شما كافريم و ميان ما و شما عداوت و دشمنى هميشگى آشكار شده است.(4)



فقط خوديها

ابراهيم نسبت به همه بت پرستان اعلام بيزارى و اعلان دشمنى نمود يعنى نبايد با آنان همزيستى مسالمتآميز داشت. اما چون به آزر وعده استغفار داده بود: ((سإستغفر لك ربى))(5), براى او استغفار كرد. قرآن مى فرمايد: ((الا قول ابراهيم لا بيه لا ستغفرن لك))(6) و ((ما كان استغفار ابراهيم لا بيه الا عن موعده وعدها اياه))(7)

[ رو ((إشدإ على الكفار)) باش

با ولى چون گل, عدو چون خار باش]



2ـ الگوى مبارزه و بت شكنى

ابراهيم در ادامه مبارزه خود, به مبارزه با بت پرداخت يعنى او علاوه بر اين كه با ((تبر منطق)) به جنگ بت پرستان رفت, با تبر آهنين به جنگ بت ها نيز رفت. او با سوگندى كه از پيش ياد كرده و نقشه اى كه از قبل طرح كرده بود مى فرمود: ((تالله لا كيدن إصنامكم بعد إن تولوا مدبرين)) بخدا سوگند در غياب شما نقشه اى براى نابودى بت هايتان طرح مى كنم,(8) اوهمه بت ها را نابود كرد و تنها بت بزرگ را براى تنبه آنها باقى گذاشت: ((فجعلهم جذاذا الا كبيرا لهم لعلهم اليه يرجعون)) سرانجام همه آنها, جز بت بزرگشان را, قطعه قطعه كرد. شايد سراغ او بيايند.(9)



جوانى به نام ابراهيم

ابراهيم(ع) طرح و نقشه خود را به اجرا درآورد و بت ها را شكست. ولى چون اين كار دور از چشم مردم انجام گرفته بود, كسى نمى دانست كه چه كسى چنين كارى را انجام داده است , همه مى گفتند: ((من فعل هذا بآلهتنا انه لمن الظالمين)) چه كسى با خدايان ما چنين كرده است؟ قطعا او از ظالمين است. اما چون پيش از آن, ابراهيم, آنان و بت هايشان را تهديد كرده بود, آن ها شكى نداشتند كه كار ابراهيم است. لذا گزارش دادند كه: ((سمعنا فتى يذكرهم يقال له ابراهيم)) جوانى را مى شناسيم به نام ابراهيم كه از بت ها[ به بدى] ياد مى كرد.



منطق قوى ابراهيم

ابراهيم(ع) را به محاكمه كشيدند, اما او با منطق قوى پاسخ مى داد و براى بيدارى آنها بت بزرگ را سالم نگهداشته بود, تا بگويد: ((بل فعله كبيرهم هذا فسإلوه ان كانوا ينطقون)) شايد بت بزرگ چنين كرده باشد, برويد از او سوال كنيد, اگر آنها سخن مى گويند. يعنى ,آنان كه حرف نمى زنند, چگونه مى توانند به حال شما سودمند باشند؟ و اگر كارى از آنها ساخته است, پس آن بت بزرگ, بت هاى كوچكتر را شكسته است و اگر حرفى نمى تواند بزند و كارى از او برنمىآيد, پس شايسته پرستش نيست. ((إفتعبدون من دون الله ما لاينفعكم شيئا ولايضركم)) سپس با اعلام بيزارى از بت و بت پرست گفت: ((اف لكم ولما تعبدون من دون الله)) اف بر شما و آنچه غير از خدا مى پرستيد.

ابراهيم تا بدان جا پيش رفت كه آتش نمروديان را به جان خريد: ((قالوا حرقوه وانصروا الهتكم)) گفتند: او[ ابراهيم] را بسوزانيد و خدايان خود را يارى كنيد.

از آنجا كه خداوند بندگان خود را تنها رها نمى كند , به امر خداوند آتش سوزان, براى ابراهيم سرد و سالم شد: ((قلنا يا نار كونى بردا وسلاما على ابراهيم)). (10)

[ آتش ابراهيم را دندان نزد

چون گزيده حق بود چونش گزد؟

آتش ابراهيم را نبود زيان

هركه نمرودى است گو مى ترس از آن

ماه با احمد اشارت بين شود

نار ابراهيم را نسرين شود]



3ـ الگوى هدفدارى

قرآن كريم براى معرفى الگوى هدفدارى, شخصيت هاى بزرگى را معرفى مى نمايد. از جمله اين شخصيت ها حضرت ابراهيم است كه آيات مربوط به آن گذشت و گفته شد كه حضرت ابراهيم به هيچ قيمتى حاضر نشد دست از هدف خود بردارد و تهديدها را به جان خريد: ((يا ابراهيم لئن لم تنته لا رجمنك و اهجرنى مليا)) اى ابراهيم اگر دست از كارهايت[ خرابكارىهايت] برندارى, تو را سنگ باران خواهم كرد[ يا سخنان تندى به تو خواهم گفت]. از من دور شو.(11) تا اين كه وى مجبور شد از آنان كناره گيرى كند و گوشه عزلت برگزيند.

قرآن از زبان ابراهيم مى فرمايد: ((وإعتزلكم و ما تدعون من دون الله...)) از شما و بتهايتان كناره گيرى مى كنم...(12) در همين راستا, آن حضرت آتش نمرود را نيز پذيرا شد.



نمونه ديگر:

نمونه ديگر هدفدارى, اصحاب كهف هستند: اصحاب كهف جوانانى بودند خداباور, كه حاضر نشدند دست از عقيده خود بردارند: ((انهم فتيه آمنوا بربهم[ ((اصحاب كهف] جوانانى بودند كه به پروردگارشان ايمان داشتند.(13) و شعارشان اين بود كه: ((ربنا رب السموات والارض لن ندعوا من دونه الها)) پروردگار ما, پروردگار آسمان ها و زمين است و به جز او خدايى ديگر را نمى خوانيم.(14)

اينان, آنچنان در راه عقيده خود استوار بودند كه حاضر نشدند با طاغوت زمان همنوا شوند, و لذا شهر و ديار, خانه و خانواده و حتى ملك و حكومت را رها كرده و به غارى پناه بردند: ((اذ اوى الفتيه الى الكهف قالوا ربنا آتنا من لدنك رحمه وهيىء لنا من إمرنا رشدا)) بياد آور, هنگامى كه جوانان به غار پناه بردند و گفتند: خدايا, از سوى خودت به ما رحمت بده و زمينه رشد ما را فراهم فرما.(15)

آنان پس از بيدار شدن از خواب به حساب همان زمان ـ كه دوران خفقان و ستم دقيانوس بود ـ باز به فكر طهارت و پاكى بودند و حاضر نبودند غذاى نامناسب مصرف نمايند, لذا به مإمور خريد گفتند: ((فلينظر إيها إزكى طعاما فليإتكم برزق منه...)) بنگر كه كداميك طعامشان پاكيزه تر است, و مقدارى از آن روزى براى شما بياورد.(16)

[ علم و حكمت زايد از لقمه حلال

عشق و رقت آيد از لقمه حلال

زايد از لقمه حلال اندر دهان

ميل خدمت, عزم رفتن آن جهان]



ب ـ حوزه اخلاق

در اين حوزه علمى و عملى, قرآن كريم به معرفى چند الگو پرداخته كه جوانان بايد با شناخت اين نمونه هاى اخلاق و اسوه هاى هدايت, مسير تربيت خود را با آنها منطبق نموده واز رفتار و اعمالشان درس گرفته و به آنان تإسى نمايند:



1ـ الگوى از جان گذشتگى

آيه شريفه: ((ومن الناس من يشرى نفسه ابتغإ مرضات الله)) بعضى از مردم كسانى هستند كه جان خود را براى خشنودى خدا, مى فروشند,(17) الگوى از جان گذشتگى است كه قرآن به ما معرفى مى كند. اين مصداق منحصر به فرد, على بن ابى طالب(ع) است كه در نهايت از جان گذشتگى, حاضر شد در زمان خطر, به جاى پيامبر(ص) در بستر وى قرار بگيرد.

[ سنگ تا فانى نشدكى شد نگين]

دانشمندان اسلامى از مفسران, مورخان و محدثان مى نويسند, در ((ليله المبيت)) يعنى شبى كه پيامبر(ص) مى خواست از مكه بيرون آمده و به مدينه هجرت نمايد, على بن ابى طالب(ع) به جاى پيامبر خوابيد و همه خطرات احتمالى را به جان خريد.(18)

لازم به ذكر است در آن زمان تنها حدود بيست سال از عمر شريف امام على(ع) مى گذشت.



2ـ الگوى ايثار و از مال گذشتگى

در اين زمينه نيز الگوى معرفى شده توسط قرآن, حضرت على(ع) است كه در سوره هل آتى در كنار حضرت زهرا(س) به عنوان ابرار معرفى شده است.

((ان الابرار... يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا انما نطعمكم لوجه الله لا نريد منكم جزإ و لا شكورا)) و غذاى (خود) را با اين كه به آن علاقه (و نياز) دارند به مسكين و يتيم و اسير مى دهند و مى گويند ما شما را به خاطر خدا اطعام مى كنيم و هيچ پاداشى, و سپاسى از شما نمى خواهيم.(19)

همه محدثان, مفسران و مورخان شيعه و بسيارى از دانشمندان اهل سنت معتقدند كه اين آيات در باره على(ع) و خانواده اش نازل شده است.

اسكافى مى نويسد: ((ما منكر تفضيل و برترى ديگر صحابه بر على(ع) هستيم)). تا آنجا كه مى نويسد: ((اما در انفاق آنچنان بود كه حتى درحال فقر بر مسكين و يتيم و اسير اطعام نمود)).(20)

ظاهرا على و زهرا(عليهماالسلام) براى بهبود حسنين(عليهماالسلام) از بيمارى نذر كرده بودند كه سه روز روزه بگيرند به هنگام افطار روز اول, غذاى خود را به مسكين دادند, روز دوم آن را به يتيم و روز سوم آن را به اسير بخشيدند و خود گرسنه ماندند.(21)

[ محسنان مردند و احسان ها بماند

اى خنك آن را كه اين مركب براند...

مرد محسن ليك احسانش نمرد

نزد يزدان دين و احسان نيست خرد

مال خود ايثار راه او كند

جان خود ايثار جاه او كند]

درباره از جان گذشتگى و از خود گذشتگى على(ع) به عنوان اسوه و الگو, بايد شركت آن حضرت در جنگ هاى طاقت فرساى زمان پيامبر(ص) (نبردهايى مانند بدر, احد, احزاب...) را نيز ذكر كرد رشادت هاى عظيمى كه به حق جبرئيل امين درباره آن گفت: ((لا فتى الا على))(22)



3 ـ الگوى كسب علم

الگوى دانشجويى كه قرآن معرفى مى كند, حضرت موسى(ع) است كه با آن مقام و عظمتش از بنده اى از بندگان خدا درخواست آموزش كرد. قرآن كريم مى فرمايد: ((قال له موسى هل إتبعك على إن تعلمن مما علمت رشدا))(23) موسى به او[ خضر] گفت: آيا از تو پيروى كنم تا از آنچه به تو تعليم داده شده و مايه رشد است به من بياموزى.

[ خواب, بيدارى است چون با دانش است

واى بيدارى كه با نادان نشست

چون گرفتت پير, هين تسليم شو

همچو موسى زير حكم خضر رو]

اگرچه معلم موسى در آغاز ـ به دليل ضرورت گنجايش علمى ـ از پاسخ مثبت به موسى خوددارى كرد, اما با اعلام آمادگى موسى ((ستجدنى ان شإ الله صابرا)) ان شإ الله مرا شكيبا خواهى يافت, با شرط پيشى نگرفتن موسى از استادش, پذيرفت كه به وى آموزش بدهد و در يك همراهى با وى, به او آموخت كه برخى از امور داراى تإويل هستند و گفت: ((سانبئك بتإويل ما لم تستطع عليه صبرا)).



4ـ الگوى مبارزه با خواهش هاى نفسانى

الگوى معرفى شده توسط قرآن در اين مورد, حضرت يوسف(ع) است كه در دوره جوانى در خانه عزيز مصر و در كنار زنى به نام زليخا زندگى مى كند. يوسف, در اوج جوانى و فوران كوره آتشين شهوت و زليخا زنى كه از سيمايى زيبا برخوردار است, همه زمينه ها براى كام جويى آنان فراهم است. قرآن كريم مى فرمايد: ((و راودته التى هو فى بيتها عن نفسه و غلقت الابواب و قالت هيت لك قال معاذ الله... و لقد همت به و هم بها لولا ان راى برهان ربه كذلك لنصرف عنه السوء و الفحشإ انه من عبادنا المخلصين)) وآن زن كه يوسف در خانه او بود, از او تقاضاى كامجويى كرد, درها را بست و گفت: بيا[ به سوى آنچه براى تو مهيا است],[ يوسف] گفت: پناه مى برم به خدا. .. آن زن قصد او كرد, و او نيز ـ اگر برهان پروردگار را نمى ديد ـ قصد وى مى نمود: اين چنين كرديم, تا بدى و فحشا را, از او دور سازيم, چرا كه او از بندگان مخلص [ خالص شده] ما بود.(24)

[ زآتش شهوت نسوزد اهل دين

باقيان را برده تا قعر زمين]

يوسف, زندان رفتن را پذيرفت, اما به خواهش زليخا كه مطابق غريزه جنسى بود, پاسخ نداد. زليخا گفته بود: ((لئن لم يفعل ما آمره ليسجنن وليكونا من الصاغرين)) اگر[ يوسف] آنچه را به او دستور مى دهم انجام ندهد, به زندان خواهد افتاد و مسلما خوار و ذليل خواهد شد.

[ هرگاه حاكميت در دست نااهلان رند باشد صالحان, محكوم و زندانى مى شونداگر چه همچون يوسف صديق, پيامبرى عفيف و معصوم باشند.

چون كه حكم اندر كف رندان بود

لا جرم صديق در زندان بود]!

و يوسف در واكنش به تهديد به زندان گفت: ((رب السجن إحب الى مما يدعوننى اليه)) پروردگارا, زندان نزد من محبوبتر است از آنچه كه اينها مرا به سوى آن مى خوانند.(25) جالب توجه اين كه حضرت يوسف رهايى از گرفتارى شهوت را, لطف الهى مى داند و مى گويد: ((والا تصرف عنى اصب اليهن وإكن من الجاهلين)) واگر نيرنگ آن ها را از من باز نگردانى, به سوى آنان متمايل خواهم شد و از جاهلان خواهم بود. (26)



الگو دهى در آيات مربوط به حضرت يوسف(ع)

در اين آيات نكاتى وجود دارد كه به جوان پر شور ما مىآموزاند, كه هرچند كوره اى مشتعل از آتش سوزان شهوت باشد, مى تواند با تإسى به يوسف(ع), خود را از دام شهوت برهاند.

نكته قابل توجه اين كه براى حضرت يوسف همه چيز فراهم بود. اين مسإله كار يوسف را دشوارتر مى كند, زيرا ممكن است براى جوان ما زمينه فراهم نباشد و يا اگر فراهم است قضيه شكل ديگرى به خود بگيرد. اما يوسف مى بايست تلاش مضاعف نمايد تا به فرموده قرآن ((سوء و فحشا)), را از خود دور كند.

[ يوسف رنج اين زندان را همچون گنج مى بيند زيرا رحمت الهى در آن مخفى است. همچنان كه مغز ميوه درون پوست خشن قرار دارد

رنج گنج آمد كه رحمت ها در اوست

مغز تازه شد چو بخراشيد پوست]

5ـ الگوى طهارت و پاكى

در اين زمينه, قرآن كريم الگويى را معرفى مى كند كه علاوه بر آن كه الگوى همه بشريت است, الگوى ويژه بانوان نيز مى باشد. اين الگو حضرت مريم(س) مى باشد كه خداوند او را آيت و نشانه اعجاز و قدرت خود معرفى كرده و مى فرمايد: ((وجعلنا ابن مريم و امه آيه)),(27) و نيز ضرب المثل نيكان جامعه بشرى قرار داده و مى فرمايد: ((ضرب الله مثلا للذين آمنوا... و مريم ابنت عمران...)).(28)



محيط خانواده

حضرت مريم از ابتدا و حتى قبل از ولادت مورد توجه خانواده عمران بود و پيش از تولد او را از قيد ولايت خود رها كرده و تحت ولايت الله و عبوديت او در آورده بودند: ((اذ قالت امرات عمران رب انى نذرت لك ما فى بطنى محررا)) هنگامى كه همسرعمران گفت: خداوندا! آنچه در رحم دارم براى تو نذر كردم كه آزاد براى تو باشد, از من بپذير.

در اين زمان, مادر مريم نمى دانست كه فرزند او دختر است و طبق وعده اى كه به خانواده عمران داده شده بود, فكر مى كرد, مولود او پسر است, لذا هنگام وضع حمل گفت: ((انى وضعتها انثى و الله اعلم بما وضعت و ليس الذكر كالانثى)) خداوندا! من او را دختر آوردم, خداوند خود آگاهتر است. و پسر همانند دختر نيست,[ كارهايى از پسر برمىآيد كه از دختر ساخته نيست]. البته نذر مادر مريم مطلق و بدون قيد بود, يعنى آنچه در رحم دارم, لذا بدون هيچ واكنش منفى يى گفت: ((و انى سميتها مريم و انى اعيذها بك و ذريتها من الشيطان الرجيم)) من او را مريم نام گذاردم و او و فرزندانش را از شر شيطان در پناه تو قرار مى دهم.



پذيرش الهى و عنايات ويژه

خداوند, نذر مادر مريم را پذيرفت و مريم را به خوبى قبول كرد و گفت: ((فتقبلها ربها بقبول حسن و انبتها نباتا حسنا و كفلها زكريا)) خداوند او [ مريم] را به طرز نيكويى پذيرفت و به طرز شايسته اى[ نهال وجود] او را رويانيد و كفالت او را به زكريا سپرد.(29)

مفسران مى گويند: قبول حسن يعنى پذيرش توإم با رضايت و رويش حسن يعنى پاكى وطهارت(30). در حقيقت اين دو تعبير پذيرش و رويش حسن, بيانگر همان ارزش ((اصطفايى)) و ((تطهير)) است كه در قرآن فرمود: ((اذ قالت الملائكه يا مريم ان الله اصطفاك و طهرك و اصطفاك على نسإ العالمين)) فرشتگان گفتند: اى مريم! خدا تو را برگزيده و پاك ساخته و بر تمام زنان جهان برترى داده است.(31)



كفالت زكريا

عده اى داوطلب سرپرستى مريم بودند و با يكديگر منازعه مى كردند, تا اين كه به قرعه كشى تن دادند و قرعه به نام زكريا افتاد: ((اذ يلقون اقلامهم ايهم يكفل مريم))(32) و در جاى ديگر فرمود: ((وكفلها زكريا)).(33)

عنايات ويژه خداوند به مريم در اصطفا و طهارت و قبول و انبات, خلاصه نمى شود, بلكه نشانه هاى ديگرى نيز از لطف الهى نسبت به مريم, وجود دارد, از جمله:



غذاى مخصوص

((كلما دخل عليها زكريا المحراب وجد عندها رزقا قال يا مريم انى لك هذا قالت هو من عند الله ان الله يرزق من يشإ بغير حساب)) هرگاه زكريا وارد محراب او مى شد, غذايى مخصوص در آنجا مى ديد, از او پرسيد اى مريم! اين را از كجا آورده اى؟ گفت: اين از سوى خداست, خداوند به هركس بخواهد بى حساب روزى مى دهد.

[ روزى بى رنج مى دانى كه چيست؟

قوت ارواحست و, ارزاق نبيست]

جالب است بدانيم زكريا, با ديدن اين حالت ها آرزوى فرزند كرد و گفت: ((هنالك دعا زكريا ربه قال رب هب لى من لدنك ذريه طيبه)) در آنجا بود كه زكريا[ با مشاهده آن همه شايستگى] پروردگار خويش را خواند و عرض كرد: خدايا! به من[ نيز] از طرف خود فرزند پاكيزه عطا كن.(34)



دستورات مخصوص

خداوند به وسيله فرشتگان به مريم خطاب كرد: ((يا مريم اقنتى لربك و اسجدى و اركعى مع الراكعين)) اى مريم! براى پروردگار خود خضوع كن, و سجده به جاى آر و با ركوع كنندگان ركوع كن.

به نظر مى رسد, اين دستورات, شكرانه عناياتى است كه خداوند به مريم عطا فرموده است.



بشارت خدايى

در ادامه فرشتگان به مريم گفتند: ((يا مريم ان الله يبشرك بكلمه منه اسمه المسيح عيسى ابن مريم...)) اى مريم! خداوند ترا به كلمه اى ـ وجودى با عظمت ـ از طرف خويش بشارت مى دهد كه نامش مسيح, عيسى بن مريم است.(35)

وعده الهى به مريم, پيامبرى از انبيإ بزرگ خدا و داراى معجزات بزرگ است. (36)



شايستگى القإ روح و كلمه الله

عيسى, پيامبر بزرگ خدا, روح الله وكلمه الله است كه مقرر شد, به عنوان يك موجود و انسان, در ميان ديگر انسان ها قرار گيرد, ظرف استقرار اين روح بزرگ الهى, مريم(س) است كه فرمود: ((انما المسيح عيسى ابن مريم رسول الله و كلمته القاها الى مريم و روح منه)) مسيح فرزند مريم, فقط فرستاده خدا, وكلمه[ مخلوق] اوست كه او را به مريم القا نمود و روحى از طرف او بود.(37)



پناه جويى به خدا و تسليم خدا شدن

فرشته الهى براى القاى كلمه الله به صورت انسانى نزد مريم ظاهر مى شود: ((فارسلنا اليها روحنا فتمثل لها بشرا سويا)) ما روح خود را به سوى او فرستاديم و او در شكل انسانى بى عيب و نقص بر مريم ظاهر شد.(38)

[ ديد مريم صورتى بس جان فزا

جان فزايى دلربايى در خلا]

مريم با ديدن او در كنار خود, احساس ديگرى پيدا كرد و به تصور اين كه ممكن است شرى به وى برساند به خدا پناه برد و گفت: ((انى إعوذ بالرحمن ان كنت تقيا)) من از تو به خداى رحمان پناه مى برم اگر پرهيزكارى. فرشته گفت: ((انما إنا رسول ربك لا هب لك غلاما زكيا)) من فرستاده پروردگار تو هستم تا پسرى پاكيزه به تو ببخشم.

[ لرزه بر اعضاى مريم اوفتاد

كاو برهنه بود و ترسيد از فساد

گشت بى خود مريم و در بى خودى

گفت بجهم در پناه ايزدى]

به هر حال, مريم تسليم امر خدا شد. هر چند به خاطر پيامدهاى چنين رخدادى ناراحت بود و آرزوى مرگ مى كرد, و مى گفت: ((يا ليتنى مت قبل هذا وكنت نسيا منسيا)) اى كاش پيش از اين مرده بودم و به كلى فراموش مى شدم. در اين هنگام ندارسيد كه غمگين مباش: ((فناديها من تحتها إلا تحزنى)) از پايين پايش به او ندا دادند كه غمگين مباش(39).



6ـ الگوى شرم و حيا

الگويى كه در قرآن كريم در مورد حيا معرفى شده است, صفورا دختر شعيب است كه در جريان برخورد موسى(ع) با وى (پيش از ازدواج) به آن اشاره شده است. قرآن كريم مى فرمايد: ((فجإته احداهما تمشى على استحيإ قالت ان ابى يدعوك...)) يكى از آن دو دختر به سراغ او آمد درحالى كه با نهايت حيا گام بر مى داشت, گفت: پدرم از تو دعوت مى كند تا....(40)

تفصيل اين جريان در بخش بعدى خواهد آمد.



جـ حوزه معاشرت اجتماعى

1ـ الگوى رفتار و معاشرت

اين كه پسران و دختران در جامعه اسلامى, چگونه با يكديگر معاشرت و نشست و برخواست داشته باشند و تا كجا مى توانند در تماس ها, نگاه ها, گفت و شنودها و... پيش بروند, بررسى مفصلى مى طلبد كه اين مختصر گنجايش آن را ندارد ولى به اجمال بايد گفت: كه آزادى و اجتماعى بودن انسان از يك سو, پيامدها و عواقب ناگوار معاشرت آزاد از سوى ديگر موجب شده است كه گروهى, نظريه آزادى ارتباط يا ارتباط افسار گسيخته را ارايه كنند.

عده اى ديگر نيز, ديدگاه پرهيز از هرگونه ارتباط را مطرح كرده تا بدان جا پيش رفتند كه زن و مرد و دختر و پسر حق ندارند, حتى در شعاع ديد و صداى يكديگر قرار گيرند.

اگر چه هر دو اين ديدگاه ها افراطى مى باشد, اما بعيد نيست كه با اندكى تعديل, به سمت ديدگاه دوم گرايش پيدا كنيم, زيرا با توجه به متون قرآن و روايات مى توان نتيجه گرفت كه اصل اول در معاشرت دختر و پسر ممنوعيت نگاه, لمس, تماس, مكالمه و. .. است, مگر براى كسانى كه به عنوان محارم مطرح مى باشند.

به هر صورت, در قرآن در مورد معاشرت و برخورد پسر و دختر به يك الگوى ملموس اشاره شده است جريان موسى و دختران شعيب كه درباره آن مى فرمايد: ((و لما ورد مإ مدين وجد عليه امه من الناس يسقون)) هنگامى كه[ موسى] به چاه آب مدين رسيد, گروهى از مردم را در آنجا ديد كه چهار پايان خود را سيراب مى كنند.(41)

موسى جوانى است كه از مصر به مدين آمده است و در كنار چاه مدين مردمى را مى بيند كه مشغول سيراب كردن چهارپايان خود هستند, كمى آن طرفتر دو زن را مى بيند كه مراقب گوسفندان خويشند و به چاه نزديك نمى شوند ((و وجد من دونهم امراتين)), موسى از آن ها درباره علت آب ندادن گوسفندان پرسيد و گفت: ((ما خطبكما)) چه مى كنيد؟ آن ها پاسخ دادند: ((لا نسقى حتى يصدر الرعإ)) ما آن ها را آب نمى دهيم تا چوپانان همگى از آبگاه خارج شوند. در اين جا موسى به هميارى آن دو شتافت و به آنان كمك كرد, ((فسقى لهما)) موسى به گوسفندان آن ها آب داد. اما در كنار آنها نماند و به گوشه اى رفت ((ثم تولى الى الظل)) سپس به سايه روكرد و گفت: ((رب انى لما انزلت الى من خير فقير)) خدايا هرچيز نيكى براى من بفرستى به آن نيازمندم. اين در حالى بود كه دختران راه خود را گرفته و به خانه رفتند.

[ زور را بگذار و زارى را بگير

رحم سوى زارى آيد اى فقير!

دست اشكسته بر آور در دعا

سوى اشكسته پرد فضل خدا]

چيزى نگذشت كه يكى از دختران شعيب با شرم وحيا به سراغ موسى آمد ((فجإته احداهما تمشى على استحيإ)) و پيام پدر را به وى رساند و گفت: ((ان ابى يدعوك ليجزيك إجر ما سقيت لنا)) پدرم از تو دعوت مى كند تا مزد سيراب كردن گوسفندان ما را به تو بپردازد.

موسى, درحالى كه دختر شعيب پشت سر او راه مى رفت, حركت كرد تا به خانه شعيب رسيد, موسى داستان گرفتارى خود در مصر را با شعيب در ميان گذاشت و شعيب گفت: ((لاتخف نجوت من القوم الظالمين)) نترس از قوم ستمگر نجات يافتى. در اين ميان يكى از دختران پيشنهاد كرد, موسى را استخدام كنند ((قالت احداهما يا ابت استاجره)) براى آن كه آن دختر, موسى را مردى قوى و امين يافته بود ((ان خير من استاجرت القوى الامين)) بهترين كسى كه مى توانى استخدام كنى, آن است كه قوى و امين باشد. در نهايت شعيب پيشنهاد كرد, يكى از دختران خود را به ازدواج موسى در آورد ((قال انى اريد ان انكحك احدى ابنتى هاتين)).(42)



2ـ الگوى تسليم و رضا

اسماعيل, پسر ابراهيم(ع) ـ كه خداوند سبحان در سن پيرى و با التماس و تضرع به وى عنايت فرمود ـ الگويى است براى جوانانى كه در مقام عبوديت خدا گام برمى دارند.

[ همچو اسماعيل پيشش سربنه

شاد وخندان پيش تيغش جان بده

حلق پيش آورد اسماعيل وار

كارد بر حلقش نيارد كردكار]

ابراهيم تا سن پيرى فرزندى نداشت و از خدا تقاضاى فرزند كرد و گفت: ((رب هب لى من الصالحين)) پروردگارا! به من از صالحان[ فرزندان صالح] ببخش. خدا نيز دعاى ابراهيم را استجابت فرمود و بشارت فرزندى به وى داد ((فبشرناه بغلام حليم))(43) درپى اين بشارت, ابراهيم شكر و حمد خدا را بجاى آورد و گفت: ((الحمد لله الذى وهب لى على الكبر اسماعيل واسحق ان ربى لسميع الدعإ)) سپاس خداى را كه در سن پيرى اسماعيل و اسحاق را به من بخشيد, بى شك خدا و پروردگار من نسبت به دعاى من شنواست.(44)

به هر حال, وقتى اسماعيل رشد كرد و بزرگ شد, ماموريتى متوجه ابراهيم شد كه بسيار مشكل بود و آن قربانى كردن فرزند در راه خدا بود, قرآن مى فرمايد: ((فلما بلغ معه السعى قال يا بنى انى ارى فى المنام انى اذبحك)) هنگامى كه اسماعيل به سنى رسيد كه مى توانست كار بكند, ابراهيم به وى گفت: اى فرزندم در خواب ديدم كه تو را ذبح مى كنم.

(لازم به ذكر است, خواب انبيإ با بيدارىشان براى مكلف شدن تفاوتى ندارد و آنچه در خواب مى بينند بايد انجام دهند).

اينجا بود كه ابراهيم(ع) مسإله را با خود اسماعيل در ميان گذاشت و نظر او را جويا شد و گفت: ((فانظر ماذا ترى)) نظر تو چيست؟ اسماعيل پاسخ داد: ((يا ابت افعل ما تومر ستجدنى ان شإ الله من الصابرين)) اى پدر! هر آنچه بر آن مامورى انجام بده, به خواست خدا مرا شكيبا خواهى يافت.

هر دو تسليم حكم خدا و آماده اجراى آن شدند, ((فلما اسلما و تله للجبين)) چون هر دو تسليم شدند, و صورت اسماعيل را روى خاك نهاد.

(تله: تل يعنى مكان مرتفع, و له يعنى او را روى تل انداخت(45) پس تله للجبين به معناى اين است كه او را آماده ذبح شدن كرد).

اسماعيل آماده ذبح شدن و ابراهيم آماده ذبح كردن شدند كه خداوند ندا داد ((قد صدقت الرويا انا كذلك نجزى المحسنين)) ابراهيم! مفاد خواب خود را تصديق كردى و تصميم برانجام ماموريت گرفتى, كافى است.

[ حسرت آزادگان شد بندگى

بندگى را چون تو دادى زندگى

مومن آن باشد كه اندر جزر و مد

كافر از ايمان او حسرت خورد]

اين يك امتحان الهى بود: ((ان هذا لهو البلإ المبين)) اين برنامه يك آزمايش بود و تو خوب از آزمايش بيرون آمده اى, ما از ذبح اسماعيل گذشتيم و او را جايگزين كرديم, ((و فديناه بذبح عظيم)).(46)

3ـ الگوى همكارى (جوان شاگرد بنا و نظافتچى)

قرآن كريم با نگاهى ديگر نيز به اسماعيل(ع) به عنوان يك جوان اشاره كرده است, و آن شاگردى و همكارى با ابراهيم(ع) است.

در جايى مى فرمايد: ((و اذ يرفع ابراهيم القواعد من البيت و اسماعيل)) هنگامى كه ابراهيم و اسماعيل پايه هاى خانه خدا را بالا آوردند.

در اين برنامه, اسماعيل جوان شاگرد ابراهيم است و به كمك پدر خانه خدا را مى سازد و در دعاى پدر نيز شريك است كه مى گويند: ((ربنا تقبل منا انك انت السميع العليم, ربنا و اجعلنا مسلمين لك و من ذريتنا امه مسلمه لك و ارنا مناسكنا و تب علينا... ربنا و ابعث فيهم رسولا منهم)) خدايا از ما بپذير كه تو شنوا و دانايى, پروردگارا! ما را تسليم فرمان خود قرار بده و از دودمان ما امتى كه تسليم فرمان تو باشند, پديد آور. و طرز عبادتمان را به ما نشان بده و توبه ما را بپذير... پروردگارا! درميان آن ها, پيامبرى از خودشان برانگيز.(47)

و نيز در برنامه ديگرى مى فرمايد: ((و عهدنا الى ابراهيم و اسماعيل ان طهرا بيتى للطائفين و العاكفين و الركع السجود)) ما به ابراهيم و اسماعيل امر كرديم كه خانه مرا براى طواف كنندگان ومجاوران و ركوع كنندگان و سجده كنندگان پاك كنند.(48)

در اين برنامه اسماعيل به كمك ابراهيم, نظافتچى و جاروكش خانه خداست. چيزى كه شايد بزرگان جامعه از آن سرباز مى زنند و آن را در شإن خود نمى دانند.

[ كعبه را كه هر دمى عزى فزود

آن زاخلاصات ابراهيم بود]



4ـ الگوى عفو و گذشت

در داستان حضرت يوسف, در قرآن مى خوانيم كه برادران وى به او بدى كردند, نسبت به وى حسادت ورزيده و گفتند: ((يوسف وإخوه إحب الى إبينا منا)) يوسف و برادرش[ بنيامين], نزد پدر از ما محبوب ترند. سپس با طرح نقشه اى, او را از يعقوب جدا كرده و به بهانه گردش و تفريح به صحرا بردند و مى خواستند او را بكشند و يا در جايى دور از دسترس رها كنند, ((اقتلوا يوسف إو اطرحوه إرضا يخل لكم وجه إبيكم)) يوسف را بكشيد, يا او را در سرزمينى دور دست بيفكنيد, تا توجه پدر, فقط به شما باشد. بالاخره تصميم گرفتند كه او را در چاه بياندازند, ((إلقوه فى غيابت الجب)) او را در نهانگاه چاه بيفكنيد. و بعد نيز با دروغ و نيرنگ كه او طعمه گرگ شده است ((فإكله الذئب)), نزد پدرشان برگشتند.

[ يوسفان از مكر اخوان در چه اند

كز حسد يوسف به گرگان مى دهند

از حسد بر يوسف مصرى چه رفت

اين حسد اندر كمين, گرگى است زفت](49)

اين كه آنها گفتند: طعمه گرگ شده شايد به اين دليل بود كه مى خواستند, اميد پدر را به يإس تبديل كنند, يوسف در چاه قرار گرفت و كاروانيان سررسيدند و به اميد كشيدن آب, دلو و طناب را در چاه رها كردند.

ولى به جاى آب, يوسف را بيرون كشيدند, سپس او را به قيمتى ناچيز ((شروه بثمن بخس دراهم معدوده)) فروختند. و بدين ترتيب يوسف محبوب پدر, از يعقوب جداشد ودر خانه عزيز مصر جاى گرفت و در ادامه با تهمت خيانت به همسر عزيز زندانى شد.(50)



يوسف چه كرد؟

برادران با يوسف اين گونه عمل كردند, اما يوسف مراحل سخت را يكى پس از ديگرى پشت سرنهاد, تا بدان جا كه به پادشاهى مصر رسيد. برادران يوسف براى تهيه آذوقه از كنعان به مصر آمدند, اما يوسف نه تنها انتقام نگرفت, بلكه نهايت احترام و اكرام را به آنها نمود و حتى كالاى مجانى به آنها داد و سرانجام به آنها گفت: ((لا تثريب عليكم اليوم يغفر الله لكم)) امروز هيچ ملامت و توبيخى بر شما نيست, خدا شما را مى بخشد.(51)



الگوى منحرفان (پسر نوح)

قرآن علاوه بر آن كه الگوهاى مثبت را معرفى كرده است, الگوى منفى را نيز شناسايى نموده است. يكى از آن ها پسر نوح ـ كنعان ـ است كه قرآن از وى به ((بنى)) (پسرك من) تعبير مى كند.

حضرت نوح, ساليان دراز قوم خود را به سوى حق و عبوديت خدا فرا مى خواند ولى عده اى اندك به او گرويدند و بسيارى از جمله پسرش به دعوت وى پاسخ مثبت ندادند. نوح مامور ساختن كشتى و سوار كردن مومنان بر آن شد تا از بلاى غرق شدن نجات يابند, نوح كشتى را ساخت و مومنان بر آن سوار شدند و بر آب حركت مى كرد و موج چون كوه پديدار مى شد: ((هى تجرى بهم فى موج كالجبال)). نوح پسرش را فراخواند و از او دعوت كرد كه باوى سوار كشتى شود و گفت: ((يا بنى اركب معنا ولا تكن مع الكافرين)) پسر من! با ما سوار شو, و در صف كافران مباش. با ما سوار شو كنايه از ايمان آوردن اواست زيرا اگر ايمان مىآورد قطعا بر كشتى سوار مى شد, و از غرق شدن نجات مى يافت. پسر نوح به پدر پاسخ داد: ((سآوى الى جبل يعصمنى من المإ)) به كوه پناه مى برم و از غرق شدن رهايى مى يابم.

[ گوش كنعان كى پذيرد اين كلام

كه بر او مهر خداى است و ختام]

نوح به پسرش تإكيد كرد كه كوه نيز كارساز نخواهد بود, ((لا عاصم اليوم من إمر الله)) امروز نگهدارنده اى از غرق شدن ـ كه حكم خداست ـ وجود ندارد. در اين حال ميان پدر و فرزند موجى ايجاد شد و پسر در كام مرگ فرو رفت: ((وحال بينهما الموج فكان من المغرقين)).

نوح به خدا عرض كرد: ((خدايا! ان ابنى من إهلى وان وعدك الحق)) پسرم از اهل من است و وعده تو حق است. اشاره به اين كه تو وعده دادى اهل من به سلامت باشند. خداوند در پاسخ فرمود: ((يا نوح انه ليس من إهلك انه عمل غير صالح)) اى نوح اين پسر از اهل تو نيست او عنصر نامطلوب وعمل غير صالحى است[ او فرد شايسته اى نيست].(52)

[ هر ((ولى)) را نوح و كشتيبان شناس

صحبت اين خلق را طوفان شناس

آشنا هيچ است اندر بحر نوح

نيست اينجا چاره جز كشتى نوح]

پاورقي



1ـ انبيإ, 53.

2ـ انعام, 74.

3ـ ممتحنه, 4.

4ـ ممتحنه, 4.

5ـ مريم, 47.

6ـ ممتحنه, 4.

7ـ توبه, 114.

8ـ انبيإ, 57.

9ـ همان, 58.

10ـ انبيإ, 69.

11ـ مريم, 46.

12ـ مريم, 48.

13ـ كهف, 13. البته در برخى از روايات, نامگذارى اصحاب را به فتى به دليل ايمانشان دانسته اند ر.ك بحار الانوار, ج 14, ص 428.

14ـ همان, 14.

15ـ همان, 10.

16ـ همان, 19.

17ـ بقره, 207.

18ـ ر ك: علامه امينى, الغدير, ج 2 ص 48, و بحرانى, سيد هاشم, البرهان فى تفسير القرآن,ج2, ص 202 و 207.

19ـ دهر , 5 ـ 9.

20ـ ر ك: علامه امينى, الغدير, ج 3 ص 107 ـ 111.

21ـ ر ك: بحرانى سيد هاشم, تفسير البرهان, ج 4 ص 414.

22ـ ر ك: بحار الانوار, ج 20, ص 70.

23ـ كهف, 66.

24ـ يوسف, 23 ـ 24.

25ـ همان, 32.

26ـ همان, 33.

27ـ مومنون, 50.

28ـ تحريم, 12.

29ـ آل عمران, 35 ـ 36.

30ـ الميزان ج 3 ص 173.

31ـ آل عمران, 42.

32ـ آل عمران, 44.

33ـ همان, 37.

34ـ آل عمران, 38 و 37.

35ـ آل عمران, 43 و 45.

36ـ آل عمران, 45 ـ 60.

37ـ نسإ, 171.

38ـ مريم, 19.

39ـ مريم, 23 و 24.

40ـ قصص, 25.

41ـ قصص, 23.

42ـ قصص, 23 ـ 27.

43ـ صافات, 101. 44ـ ابراهيم, 39.

45ـ مفردات, تل.

46ـ صافات, 102 ـ 107.

47ـ بقره, 127 ـ 129.

48ـ بقره, 125.

49ـ فربه.

50ـ يوسف, 8 ـ 35.

51ـ همان, 91.

52ـ هود, 42 ـ 46.