بازگشت

داستان هايى از جزء اول قرآن كريم


مقدمه

بدون ترديد, طبع انسان به شنيدن و خواندن سرگذشت ها و قصه ها رغبت فراوان دارد. قرآن كريم اولين كتابى است كه نقل داستان ها و سرگذشت هاى واقعى پيشينيان را در راه تربيت و ارشاد مردم به كار گرفته و از اين رغبت طبيعى, در راه هدايت آن ها بهره بردارى كرده است.

قرآن كريم در آيات متعددى تصريح فرموده و يادآورى مى كند كه ما داستان هاى ملل گذشته را بازگو مى كنيم تا مردم بينديشند و عقل خود را به كار اندازند و از ماجراهايى كه بر گذشتگان رفته, پند گيرند. در سوره اعراف ـ پس از بيان قسمتى از سرگذشت بنى اسراييل و شرح ماجراى ((اصحاب سبت)) و اشاره به داستان ((بلعم باعورا)) ـ مى فرمايد:

((ذلك مثل القوم الذين كذبوا بآياتنا فاقصص القصص لعلهم يتفكرون اين است مثل مردمى كه آيات ما را تكذيب كردند, پس تو اى پيامبر گرامى, قصه هاى آن را براى امتت بازگو كن, شايد بينديشند و فكر خود را به كار گيرند)).

آنچه در پى مىآيد, داستان هاى مربوط به جزء اول قرآن كريم مى باشد كه بيشتر آن مربوط به قوم بنى اسراييل و حضرت موسى (ع) است و در ذيل هر داستان, چند نكته پندآموز بيان مى گردد. اميد است براى خوانندگان, مفيد و ذخيره اى براى روز واپسين باشد.



1 ـ نعمت آزادى بنى اسراييل

((واذ نجيناكم من آل فرعون يسومونكم سوء العذاب يذبحون إبنإكم ويستحيون نسإكم وفى ذلكم بلا ء من ربكم عظيم ))(1)

شبيه اين جريان در سوره قصص نيز آمده است(2)

داستان از اين قرار است:

وقتى فرعون به سلطنت رسيد از ازدياد روز افزون بنى اسراييل مضطرب شد و با خود انديشيد كه مبادا دست به دست دشمنان مصر دهند و خطرى ايجاد كنند, از اين رو در صدد برآمد آن ها را در مضيقه بگذارد و محدوديت هايى براى آنان ايجاد كند. اين فكر را به مرحله عمل در آورد و بر بنى اسراييل سخت گيرىها كرد و به وسايل مختلف, تضييقاتى براى آن ها به وجود آورد.

روزى يكى از ستاره شناسان بزرگ, به فرعون گفت: به زودى در بنى اسراييل پسرى متولد مى شود كه تخت و تاج تو به دست او نابود مى گردد. فرعون خواست از اين حادثه پيش گيرى كند. پس از مدتى منجمين و ساحران, شب انعقاد نطفه موسى(ع) را پيش بينى كردند. فرعون خواست از انعقاد نطفه جلوگيرى كند. به دستور او مناديان اعلام كردند كه همه مردم در فلان روز براى تماشاى رخسار فرعون در ميدان اجتماع كنند. با توجه به اين كه بنى اسراييل از ديدن فرعون محروم بودند و قانونى وجود داشت كه هر وقت فرعون در شهر گردش مى كرد, بايد بنى اسراييلى كه در مسير راه فرعون بودند به زمين بخوابند تا نتوانند چهره فرعون را بنگرند, اين خبر براى بنى اسراييل جالب بود و بسيار شاد شدند, ولى از هدف فرعونيان بى خبر بودند.

زين خبر گشتند جمله شادمان

راه ميدان برگرفته آن زمان

از غرض غافل بدند و بى خبر

وز طمع رفتند بيرون سر بسر(3)

سراسر ميدان پر از جمعيت شد و فرعون صورت خود را به آن ها نشان داد و بخشش ها نمود و مژده ها داد, سپس گفت: اى مردم! امشب به خانه هاى خود نرويد و براى حفظ جانتان در همين ميدان بمانيد. بنى اسراييل گفتند: هر خدمتى بفرمايى عمل خواهيم كرد حتى اگر دستور بدهى كه يك ماه در اينجا بمانيم.

پاسخش دادند كه خدمت كنيم

گر تو خواهى يك مه اينجا حاضريم(4)

فرعون خيال مى كرد آن شب, زنان از شوهران خود به دورند و نطفه موسى (ع) منعقد نخواهد شد.

فرعون به سوى شهر آمد, اما عمران (پدر موسى) را كه خزانه دارش بود, به همراه خود به شهر آورد تا تنها نباشد. هنگام خوابيدن به عمران گفت: نزديك همين در بخواب و نزد زنت مرو. عمران چنين كرد. فرعون به عمران اطمينان داشت و گمان هم نمى كرد كه همان شب حادثه انعقاد نطفه موسى (ع) رخ دهد. حادثه اى كه زمينه نابودى او بود.

ايمن از عمران بد و افعال او

ليك آن خود بد جزاى حال او

خود كجا در خاطر فرعون بود

اين چنين تقدير چون عاد و ثمود؟(5)

ولى عجيب اين كه فرعون در كاخ خود خوابيد و عمران در كنار در آرميد. نيمه هاى شب, مادر موسى(ع) نزد شوهرش عمران آمد و نور موسى (ع) در رحمش منعقد شد. عمران به همسرش گفت: مراقب باش كه كار بزرگى انجام گرفت. آهنى بر سنگى زده شد و آتشى توليد گرديد كه فرعون و سلطنت او را نابود مى كند:

آنچه اين فرعون مى ترسد از او

هست شد اين دم كه گشتم جفت تو(6)

وقتى فرعون از انعقاد نطفه موسى (ع) آگاه شد, بسيار غمگين گرديد. همه منجمان را احضار كرد و گفت: اموال بسيارى در اين راه خرج كردم و طرح پيشنهادى شما را اجرانمودم, ولى همه نقشه ها بر باد رفت. حال كه چنين است روزگار شما را سياه مى كنم.

پيشگوها به عذرخواهى پرداختند و گفتند: ما تمام سعى خود را كرديم ولى نتيجه نگرفتيم. از اين پس, روز تولد كودك (موسى) را تعيين مى كنيم تا در آن روز نابود شود.

نه ماه گذشت. به فرمان فرعون, تخت سلطنت او را به ميدان آوردند. بار ديگر همه جا اعلام كردند كه تمام زن هايى كه تازه زاييده اند با كودكان خود براى تماشاى چهره فرعون به ميدان بروند.

همه زنان, با شادى و هلهله و بى خبر از حيله جلادان, در ميدان شهر جمع شدند. فرمان فرعون صادر شد. جلادان, همه كودكان پسر را از مادرانشان گرفتند و كشتند:

چون زنان جمله برش گرد آمدند

هر چه بود از نر ز مادر بستدند

سر بريدندش كه اين است احتياط

تا نزايد خصم و نفزايد خباط(7)

زن عمران كه موسى را به تازگى زاييده بود, با نرفتن به ميدان, خود و كودكش را از آن كشتار وحشتناك نجات داد و پنهان شد. بعد از اين طرح, فرعون فرمان داد تا قابله ها براى جاسوسى به خانه ها بروند و به جست و جو پردازند. روزى مإموران مخفى به فرعون گزارش دادند كه در فلان كوچه, زن زيبايى زندگى مى كند و كودكى دارد و اين زن به ميدان نرفته است. از طرف خداوند به مادر موسى الهام شد كه كودك را به رود نيل بينداز, ما او را حفظ كرده و به سوى تو باز مى گردانيم...(8)

ما گرفتيم آنچه را انداختى

دست حق را ديدى ونشناختى

در تو, تنها عشق ومهر مادرى است

شيوه ما, عدل و بنده پرورى است

نيست بازى كار حق, خود را مباز

آنچه برديم از تو, باز آريم باز(9)

بدين ترتيب هزاران كودك را كشتند, بى خبر از آن كه موسى (ع) از دستبرد مإموران خون ريز در امان است و نقشه هيچ گاه قادر نيست پنجه در پنجه نقاش گذارد:

نقش با نقاش پنجه مى زند

سبلتان و ريش خود بر مى كند!(10)

درس و نكته

قرآن كريم زنده گذاشتن دختران و سر بريدن پسران بنى اسراييل را عذاب مى خواند و آزادى از اين شكنجه را نعمت خويش مى شمارد. گويا هشدار مى دهد كه انسان ها بايد سعى كنند آزادى صحيح خويش را به هر قيمت كه هست به دست آورند و آن را حفظ نمايند. چنان كه امام اميرالمومنين(ع) مى فرمايد:

((فالموت فى حياتكم مقهورين والحياه فى موتكم قاهرين)) پس بدانيد كه مرگ در زندگى توإم با شكست, و زندگى جاويدان در مرگ پيروزمندانه شماست.(11)



2 ـ ماجراى عبور بنى اسراييل از دريا

((واذ فرقنا بكم البحر فإنجيناكم و إغرقنا آل فرعون و إنتم تنظرون)).(12)

اين ماجرا كه در چند سوره ديگر قرآن نيز آمده است(13) از اين قرار است:

مهلتى كه خداوند براى فرعون و قومش معين فرموده بود, كم كم به سر مى رسيد و آنان از آن مهلت, سوءاستفاده مى كردند, راه عناد و سر سختى مى پيمودند و با پيغمبر خود مبارزه مى كردند. آيات عذاب و نشانه هاى غضب الهى آنان را بيدار نكرد تا عاقبت به عذاب ابدى خداوند گرفتار شدند.

موسى (ع) به فرمان خداوند, شبانه بنى اسراييل را از مصر حركت داد و به جانب سرزمين مقدس فلسطين رهسپار گشت. هنوز مسافت زيادى طى نكرده بودند كه فرعون از رفتن آنان آگاه شد و لشكريان خود را از هر گوشه و كنار جمع كرد و به تعقيب موسى پرداخت.

بنى اسراييل به ساحل درياى سرخ رسيده بودند كه آثار سپاه فرعون پديدار شد. آن ها به هلاكت خود يقين كردند و به موسى گفتند: پس وعده هاى تو چه شد ؟! اينك فرعون رسيد و ما گرفتار شديم. موسى آن ها را دلدارى داد و آرام كرد و سپس به فرمان خداوند, عصاى خود را به دريا زد. آب دريا شكافته شد و زمين آشكار گشت! موسى و بنى اسراييل قدم در دريا گذاشتند و از طرف ديگر آن به سلامت خارج شدند. در اين هنگام, فرعون با سپاهيانش به كنار دريا رسيد. دريا را شكافته شده و بنى اسراييل را در طرف ديگر دريا مشاهده كرد. به طمع دستگيرى آنان قدم در شكاف دريا گذاشت.

سپاهانش نيز به دنبال او وارد شكاف دريا شدند. در آن حال, آب دريا به هم آمد و فرعونيان در ميان امواج آب گرفتار گشتند. فرعون كه خود را گرفتار ديد و عذاب خدا را مشاهده كرد, گفت: ايمان آوردم كه خدايى جز پروردگارى كه بنى اسراييل به او گرويده اند نيست و من از مسلمين هستم. ولى افسوس كه وقت گذشته بود و ديگر ايمان آوردن او سودى نداشت زيرا پس از فرارسيدن عذاب خدا, اظهار ايمان نتيجه ندارد.(14)

درس و نكته

در اين آيه, سه نعمت و معجزه در كنار هم مطرح شده است شكافته شدن دريا, نجات بنى اسراييل و غرق شدن فرعونيان.



3 ـ ميعادگاه موسى(ع)

((واذ واعدنا موسى إربعين ليله ثم اتخذتم العجل من بعده وإنتم ظالمون ثم عفونا عنكم من بعد ذلك لعلكم تشكرون))(15)

ماجراى ميعادگاه موسى (ع) كه در آيات ديگر قرآن نيز آمده است,(16)از اين قرار است:

بعد از نجات بنى اسراييل از چنگال فرعونيان و غرق شدن آن ها در رود نيل, موسى مإموريت پيدا مى كند براى گرفتن الواح تورات, مدت سى شب به كوه طور برود, ولى بعد براى آزمايش مردم, ده شب تمديد شد. در اين مدت, مردى نيرنگ باز, وقت را غنيمت شمرد و طلاهاى بنى اسراييل را گرفت و ذوب كرد و مجسمه يك گوساله ساخت و مردم را به پرستش گوساله طلايى خود دعوت كرد و گفت: اين است خداى شما و موسى, بياييد و او را سجده كنيد.

اكثريت قاطع بنى اسراييل به او پيوستند. هارون (ع) جانشين و برادر موسى (ع), با اقليتى بر آيين توحيد باقى ماندند اما هر چه كوشيدند ديگران را از اين انحراف بزرگ باز گردانند, توفيق نيافتند, بلكه چيزى نمانده بود كه بنى اسراييل هارون را هم از بين ببرند.

موسى به سوى بنى اسراييل آمد و از دور فريادها و ضجه هايى شنيد. دانست اين صداى مردم است كه دور گوساله مى رقصند و مى نوازند و او را پرستش مى كنند.

سبطى اند اين قوم و گوساله پرست

در چنين گاوى چه مى مالند دست(17)

وقتى موسى بر آن ها وارد شد, غضبناك گرديد و الواح را بر زمين انداخت و گريبان برادرش هارون را گرفت و گفت: چرا گذاشتى بنى اسراييل گمراه شوند؟! هارون با يك دنيا اندوه و تإسف گفت: برادر جان گريبان مرا مگير و بر من غضب مكن. اين مردم به سخن من اعتنا نكردند و نزديك بود مرا بكشند. تو با اين رفتار خود, زبان دشمن را به روى من باز مكن. من ترسيدم اگر اقدام به جنگ كنم تو بگويى ميان بنى اسراييل تفرقه انداختى.

بنى اسراييل از عمل خويش اظهار ندامت كردند و از خداوند طلب آمرزش نمودند و گفتند: اگر خدا به ما رحم نكند و ما را نيامرزد از زيان كاران خواهيم بود. موسى گفت: شما با پرستيدن گوساله به خودتان ستم كرده ايد اينك به درگاه خدا برويد و طلب مغفرت كنيد!

خداوند سامرى را كه اين فتنه بزرگ را به وجود آورده بود به عذابى گرفتار كرد كه نتواند با مردم تماس بگيرد و مجبور شد در بيابان ها مانند وحشيان زندگى كند و در آخرت, عذابى دردناك براى او مهيا فرمود. موسى, گوساله طلايى او را سوزانيد و در دريا ريخت و به اين ترتيب, آثار اين جرم نابود گرديد.

سامرى وار آن هنر در خود چو ديد

او ز موسى از تكبر سر كشيد

او ز موسى آن هنر آموخته

وز معلم چشم را بر دوخته

لاجرم موسى دگر بازى نمود

تا كه آن بازى و جانش در ربود(18)

درس و نكته

در سقوط جامعه بنى اسراييل به دامن شرك و گوساله پرستى چند عامل نقش داشت:

الف ـ حضور نداشتن رهبرى چون حضرت موسى(ع)

ب ـ حضور منحرفين هنرمندى مانند سامرى

ج ـ وجود طلا و زيور آلاتى كه جاذبه داشت.

د ـ بوق هاى پر صداى تبليغاتى (گوساله سامرى صدا مى كرد).

هـ ـ ساده و زودباور بودن مردم و نبودن ايمان عميق.

و ـ زمينه مساعد و سابقه گاو پرستى.(19)



4 ـ گناه عظيم و توبه بى سابقه

((واذ قال موسى لقومه يا قوم انكم ظلمتم إنفسكم باتخاذكم العجل فتوبوا الى بارئكم فاقتلوا إنفسكم ذلكم خير لكم عند بارئكم فتاب عليكم انه هو التواب الرحيم))(20)

بنى اسراييل به اشتباه و گمراهى خود در گوساله پرستى, پى بردند و گفتند: اگر خداوند به ما رحم نكند و ما را نيامرزد از گناهكاران خواهيم بود. گروهى كه به عبادت گوساله تن نداده بودند خودشان را سرزنش كردند كه چرا گذاشتند برادران شان گوساله را عبادت كنند و مانع آنها نشدند تا از راهى كه انتخاب كرده اند برگردند. پس نزد موسى رفتند و اظهار تإسف كردند.

فرمان شديدى از طرف خداوند صادر شد كه در تمام طول تاريخ پيامبران, مثل و مانند ندارد و آن اين كه ضمن دستور توبه و بازگشت به توحيد, فرمان اعدام دسته جمعى گروه زيادى از گنه كاران به دست خودشان صادر شد. اين فرمان به نحو خاصى مى بايست اجرا شود يعنى خود آن ها بايد شمشير به دست گيرند و اقدام به قتل يكديگر كنند كه هم كشته شدنش عذاب است و هم كشتن دوستان و آشنايان.

بنى اسراييل سلاح برداشتند تا برادر, برادرش را و رفيق, رفيقش را و پدر, پسرش را بكشد. در اين ميان, زن ها گريه و زارى و شيون مى كردند و اطفال, ضجه مى زدند. آنان از موسى مى خواستند كه از پروردگار براى آن ها طلب عفو كند. بعد از اين كه عده بسيارى از دو طرف نابود شدند موسى از جنگ جلوگيرى كرد و فرمان آتش بس داد. (21)



درس ها و نكته ها

1 ـ هر چه برهان و معجزه و دليل بيش تر عرضه شود, تكليف سنگين تر و تخلف از آن خطرناك تر خواهد بود. گوساله پرستى بعد از ديدن آن همه معجزه, مجازاتى جز اعدام ندارد.

2 ـ حكم مرتد فطرى, قتل است.

3 ـ مرگ در رحمت الهى بهتر از حيات و زندگى در لعنت الهى است.(22)

4 ـ ممكن است چنين تصور شود كه اين توبه چرا با خشونت انجام گرفت؟ آيا ممكن نبود توبه آنان بدون خون ريزى قبول شود؟

در جواب بايد گفت: مسإله انحراف از اصل توحيد و گرايش به بت پرستى مسإله اى نبود كه به اين آسانى قابل گذشت باشد, آن هم بعد از مشاهده آن همه معجزات روشن و نعمت هاى بزرگ خدا. اگر گوساله پرستى امر ساده اى تلقى مى شد, شايد سنتى براى آيندگان مى گشت بخصوص كه بنى اسراييل مردمى بهانه جو بودند. لذا بايد چنان گوشمالى اى به آن ها داده شود كه خاطره آن در تمام قرون باقى بماند و هرگز كسى بعد از آن به فكر بت پرستى نيفتد.(23)



5 ـ تقاضاى عجيب بنى اسراييل

((واذ قلتم يا موسى لن نومن لك حتى نرى الله جهره فإخذتكم الصاعقه وإنتم تنظرون ثم بعثناكم من بعد موتكم لعلكم تشكرون))(24)

اين داستان به صورت مفصل تر در آيات ديگر نيز آمده است(25) كه در آن به يكى ديگر از نعمت هاى بزرگ خدا به بنى اسراييل اشاره دارد و نشان مى دهد چگونه آن ها مردمى لجوج و بهانه گير بودند و چگونه مجازات سخت الهى دامانشان را گرفت, ولى بعد از مدتى, دوباره لطف خدا شامل حالشان شد.

ماجرا از اين قرار بود كه بنى اسراييل به طور صريح به موسى گفتند: تا خدا را آشكارا و با همين چشم سر نبينيم, هرگز ايمان نخواهيم آورد!

در اينجا چاره اى جز اين نبود كه يكى از مخلوقات خدا را كه آن ها تاب مشاهده آن را ندارند ببينند و بدانند چشم ظاهر ناتوان تر از آن است كه حتى بسيارى از مخلوقات خدا را ببينند تا چه رسد به ذات پاك پروردگار.

صاعقه اى فرود آمد و بر كوه خورد. برق خيره كننده و صداى رعب انگيز و زلزله اى به همراه داشت آن چنان همه را در وحشت فرو برد كه بى جان به روى زمين افتادند.

موسى از اين ماجرا سخت ناراحت شد چرا كه از بين رفتن هفتاد نفر از سران بنى اسراييل در اين ماجرا, بهانه بسيار مهمى به دست ماجراجويان بنى اسراييل مى داد كه زندگى را بر او تيره و تار كنند. لذا از خداوند تقاضا نمود تا آن ها را زنده نمايد. تقاضاى او پذيرفته شد چنان كه قرآن مى فرمايد: ((سپس شما را بعد از مرگتان حيات نوين بخشيديم. شايد شكر نعمت خدا را به جا آوريد))(26)

درس و نكته

رجعت و زنده شدن بعضى از مردگان در همين دنيا صورت گرفته است ((ثم بعثناكم من بعد موتكم)).



6ـ نعمت هاى گوناگون براى بنى اسراييل

((وظللنا عليكم الغمام وإنزلنا عليكم المن والسلوى كلوا من طيبات ما رزقناكم وما ظلمونا ولكن كانوا إنفسهم يظلمون))(27)

اين داستان كه شبيه آن در فراز ديگرى از آيات قرآن كريم نيز آمده است(28) از اين قرار است:

موسى رو به پروردگار آورد و براى قومش غذا طلب كرد. خداوند با اجابت دعاى او براى بنى اسراييل ((من و سلوى)) فرستاد. ((من)) ماده شيرين و اشتها آورى مانند گز است كه بر برگ پاره اى از درختان يافت مى شود و انسان را از نان و شيرينى جات بى نياز مى كند. همراه با ((سلوى)) (بلدرچين) كه پرنده اى فربه است دسته دسته آن قدر به طرفشان آمد كه نزديك بود زمين را بپوشاند. بنى اسراييل به ((من)) رو آوردند و آن را بلعيدند و پرندگان چاق و فربه را كشته و كباب كردند و خوردند.

هنگامى كه بنى اسراييل شكم ها را انباشتند و سير شدند ملامت كنان نزد موسى رفتند و به شكوه گفتند: اين آب و غذا! پس سايبانى كه زير آن بياساييم و از سوزش گرما در امان بمانيم كجاست؟

بار ديگر موسى(ع) به طرف پروردگارش رو آورد و به خاطر قومش از خدا سايه طلب كرد. خداوند هم با اجابت موسى(ع) ابر انبوهى را فرستاد كه بالاى سر بنى اسراييل مانند چتر گسترده شد و آن ها را از گرماى آفتاب مصون نگه داشت و به هوا لطافت بخشيد!

سر انجام وقت آن رسيد كه موسى(ع) به ميقات پروردگارش برود.او به بنى اسراييل سفارش كرد كه به يكديگر نيكى كنند و برادرش هارون را به رياست آن ها و جانشينى خود برگزيد و اعلام كرد كه يك ماه (سى روز) از آن ها دور خواهد شد و پس از اين مدت با كتاب, تعليمات و راهنمايى هاى خدا كه بايد آن را سر مشق قرار دهند و بدان عمل كنند,به سوىشان بر مى گردد.(29)



درس و نكته

تخلف از فرامين الهى ظلم به خويشتن است.



7 ـ لجاجت شديد بنى اسراييل

((واذ قلنا ادخلوا هذه القريه فكلوا منها حيث شئتم رغدا وادخلوا الباب سجدا وقولوا حطه نغفر لكم خطاياكم وسنزيد المحسنين فبدل الذين ظلموا قولا غير الذى قيل لهم فإنزلنا على الذين ظلموا رجزا من السمإ بما كانوا يفسقون))(30)

اين فراز از زندگى بنى اسراييل مربوط به ورودشان به سرزمين مقدس يعنى بيت المقدس مى باشد. خداوند به آن ها دستور داد كه وارد اين سرزمين شويد و از نعمت هاى فراوان آن هر چه مى خواهيد بخوريد و به معبد در آييد و موقع وارد شدن به مسجد, كلمه ((حطه يعنى خداوندا! گناهان ما را بريز)) را بگوييد.

خداوند به آنان وعده داد در صورت عمل به اين دستور از خطاهاى آن ها صرف نظر خواهد شد و شايد به همين مناسبت يكى از درهاى بيت المقدس را ((باب الحطه)) نامگذارى كرده اند.

ولى چنان كه از لجاجت و سرسختى بنى اسراييل اطلاع داريم, عده اى از آنها حتى از گفتن اين كلمه نيز امتناع كردند و به جاى آن كلمه نامناسبى به صورت استهزإ مى گفتند. از اين رو قرآن مى فرمايد: ((اما آنها ستم كرده اين سخن را به غير آنچه به آنها گفته شده بود تغيير دادند. مانيز بر اين ستمگران به خاطر فسق و گناهشان, عذابى از آسمان فرو فرستاديم)).(31)



درس و نكته

اگر قصد لجاجت و توهين در كار نباشد, اوامر الهى بايد طبق همان دستورات رسيده عمل شود و جزاى تحريف گران و تغيير دهندگان اوامر الهى, قهر و عذاب خداوند است و همه پاداش ها و كيفرها مربوط به آخرت نيست,بلكه بعضى از كيفرها در همين دنيا صورت مى پذيرد(32)



8 ـ جوشيدن چشمه آب در بيابان

((واذ استسقى موسى لقومه فقلنا اضرب بعصاك الحجر فانفجرت منه اثنتا عشره عينا قد علم كل إناس مشربهم كلوا و اشربوا من رزق الله ولا تعثوا فى الارض مفسدين))(33)

بنى اسراييل به موسى(ع) گفتند: ما را به كجا مى برى؟

موسى گفت: به وادى مقدس كوه طور, جايى كه به ملاقات پروردگارم مى روم.

آنها گفتند: راه رفتن, ما را تلف مى كند. تشنه شده ايم. دلمان مى خواهد به چشمه آبى برسيم تا آب بنوشيم و فرزندان و چهارپايان خود را آب بدهيم.

موسى رو به پروردگار آورد و از او آب خواست. خداوند به موسى امر كرد: با عصا به سنگ پيش پايت بزن, برايت دوازده چشمه آب مى جوشد, هر چشمه براى يكى از دوازده فرزند بنى اسراييل.

موسى با عصايش به سنگ زد, دوازده چشمه آب از آن جوشيد!

بنى اسراييل سر بر آب نهادند و نوشيدند تا سيراب شدند و بدن هاى خود را شست و شو دادند. وقتى عطش آن ها برطرف شد و خستگى از تن گرفتند, نزد موسى رفتند و به ملامت و شكوه گفتند: آب, بيش از حد نياز آوردى اما توشه مانزديك به اتمام است, غذا كجاست؟!(34)

درس و نكته

قوانين طبيعى تحت اراده خداوند است و با اراده او قابل تغيير است. عصاى چوبى به سنگ مى خورد و آب جارى مى شود. اين گونه مسايل, كه قسمت مهمى از معجزه انبيا را تشكيل مى دهد, امر محال يا استثنا در قانون عليت نيست بلكه تنها يك خارق عادت است, يعنى مخالف با علت و معلولى است كه ما با آن خو گرفته ايم.

بديهى است تغيير مسير علل و معلول عادى براى خداوندى كه خالق زمين, آسمان و تمام جهان هستى است, به هيچ وجه مشكل نخواهد بود چه اين كه اگر از روز اول اين علل و معلول را طور ديگرى آفريده بود و ما با آن خو گرفته بوديم, وضع كنونى را خارق عادت و محال مى پنداشتيم.(35)



9 ـ تمناى غذاهاى رنگارنگ

((و اذ قلتم يا موسى لن نصبر على طعام واحد فادع لنا ربك يخرج لنا مما تنبت الارض من بقلها وقثائها وفومها وعدسها وبصلها...))(36)

روزها بر موسى گذشت و او تعاليم دين را به بنى اسراييل مىآموخت و راهنمايى مى كرد كه به چه چيزى اقدام كنند و چه چيزى را ترك بگويند. موسى به آن ها گفت: خداوند از گناهانى كه تا كنون مرتكب شده ايد مى گذرد, چون توبه شما حقيقى بوده است. اما آن ها طاقت نياوردند و سركشى كردند و به موسى(ع) گفتند: اى موسى! ما يك نوع غذا را دوست نداريم, از پروردگارت بخواه آنچه زمين قادر به روياندن آن است, براى ما بروياند. ما سبزيجات, خيار, سير, عدس, پياز و... مى خواهيم!

موسى(ع) كه از گفتار قومش مبهوت شده بود و نمى دانست كه اين حرف ها را به چه منظور مى گويند, به آن ها نگاه كرد و پرسيد: آيا همه خوبى هايى را كه خدا به شما عنايت فرموده, با اين چيزها عوض مى كنيد؟!

آن ها گفتند: بلى, در مصر به خوردن يك نوع غذا عادت نكرديم.

موسى گفت: آنچه مى خواهيد در سرزمين مقدس يافت مى شود. بنى اسراييل مشتاق شدند تا به شهرهايى چون شهرهاى مصر بروند كه در آن ها رود خانه و گل و پروانه وجود داشته باشد, تا روييدنى ها و ميوه هاى مختلفى را كه دوست داشتند بخورند. آن ها با موسى به طرف فلسطين حركت كردند تا به سرزمينى وارد شوند كه خدا بر بنى اسراييل وعده داده است.(37) قرآن اضافه مى كند كه خداوند مهر ذلت و فقر را بر پيشانى آن ها زد و بار ديگر به غضب الهى گرفتار شدند و اين به خاطر آن بود كه آن ها گناه مى كردند و تعدى و تجاوز داشتند.

مائده از آسمان در مى رسيد

بى شرى و بيع و بى گفت و شنيد

در ميان قوم موسى چند كس

بى ادب گفتند كو سير و عدس؟

منقطع شد خوان و نان از آسمان

ماند رنج زرع و بيل و داسمان(38)

درس و نكته

تنوع از لوازم زندگى و جزء خواسته هاى بشر است. انسان پس از مدتى از غذاى يكنواخت خسته مى شود ولى در زندگى بشر حقايقى وجود دارد كه اساس زندگى او را تشكيل مى دهد و نبايد فداى خور و خواب و لذايذ متنوع گردد و به ايمان و تقوا و آزادگى پشت پا بزند. امروزه تنوع طلبى دام بزرگى از سوى استعمارگران شده كه حلقه اسارت را بر گردن ديگران مى نهند.(39)



10 ـ داستان اصحاب سبت

((ولقد علمتم الذين اعتدوا منكم فى السبت فقلنا لهم كونوا قرده خاسئين فجعلناها نكالا لما بين يديها و ما خلفها و موعظه للمتقين))(40)

اين داستان در سوره اعراف نيز آمده است(41), با اين تفاوت كه در سوره بقره به صورت مجمل و در سوره اعراف به صورت مفصل تر بيان شده است:

موسى بن عمران(ع) به بنى اسراييل تعليم فرموده بود كه در ايام هفته, يك روز را به عبادت خدا اختصاص دهند و كارهاى دنيايى و خريد و فروش را تعطيل كنند. روزى كه براى اين كار تعيين شد, روز جمعه بود. ولى بنى اسراييل خواستند كه روز شنبه باشد و به همين جهت, روز شنبه روز عبادت بنى اسراييل و روز تعطيل آنها شد.

روزهاى شنبه, موسى بن عمران در جمع بنى اسراييل حاضر مى شد و آنها را موعظه مى كرد و پند مى داد. سال ها به اين ترتيب گذشت و بنى اسراييل روز شنبه را محترم مى شمردند و آن را مخصوص عبادت خداوند مى دانستند و در آن روز كسى دست به كارى از كارهاى دنيا نمى زد و فقط به عبادت و ذكر و تسبيح و تقديس پروردگار مى گذشت.

موسى از دنيا رفت و تغييراتى در زندگى بنى اسراييل به وجود آمد و تحولاتى ايجاد شد اما احترام روز شنبه در ميان بنى اسراييل همچنان محفوظ بود. دوران پيامبرى داود فرا رسيد و در آن زمان جمعى از بنى اسراييل كه در قريه ((ايله)) در كنار دريا سكونت داشتند, احترام روز شنبه را از بين بردند.

روزهاى شنبه كه صيد ماهى بر آنها حرام بود, كنار دريا ماهى بسيار ديده مى شد و در روزهاى ديگر ماهى ها به قعر دريا مى رفتند و به ساحل نزديك نمى شدند. دنياپرستان بنى اسراييل دور هم نشستند و با يكديگر گفتند بايد فكرى كرد و از اين رنج و زحمت خلاص شد. در همان مجلس تصميم گرفتند نقشه اى به كار برند و از ماهى ها استفاده كنند و آن نقشه اين بود كه نهرها و جدول هايى ازدريا منشعب كنند و ماهى ها را در آن محبوس كنند و در روز يكشنبه اقدام به صيد آن ها نمايند.

همين كار را كردند. روزهاى شنبه ماهى ها آزادانه در آن نهرها مىآمدند ولى هنگام شب كه ماهى ها مى خواستند به دريا برگردند جلو نهرها را مى بستند و آنان را در نهرها زندانى مى كردند و روز بعد همه را صيد مى نمودند!

خردمندان و متدينين قوم, آنها را نصيحت كردند و از مخالفت امر خداوند بيم دادند, ولى نتيجه نداد و در دل آن گروه دنياپرست تإثيرى نكرد. مدت ها به اين ترتيب گذشت. چون نصايح متدينين بى اثر بود, جمعى از آنها دست از موعظه كردن كشيدند و سكوت كردند و حتى به نصيحت كنندگان مى گفتند: چرا اين قدر به خودتان زحمت مى دهيد و چرا كسانى را كه خداوند هلاك شان خواهد كرد,يا به عذاب دردناكى گرفتارشان خواهد فرمود را موعظه مى كنيد؟

نصحيت كنندگان مى گفتند: ما اين قوم را پند مى دهيم تا در پيشگاه خداوند معذور باشيم.

بارى, سخن خردمندان اثرى نكرد و آن گروه به كار خود ادامه دادند و به صيد ماهى مشغول بودند و از اين عمل اظهار خوشحالى مى كردند و آن را موفقيتى براى خود مى شمردند.

چون مدتى به اين منوال گذشت و سخن حق در آن مردم گنه كار سودى ننمود, خداوند متعال آن جمعيت سركش را به صورت بوزينه مسخ كرد و پس از سه شبانه روز عذابى فرستاد و آنان را هلاك نمود.(42)



درس ها و نكته ها

1 ـ بنى اسراييل در مقابل دستور خدا مبنى بر خوددارى از صيد در روز شنبه, به اصطلاح به يك ((كلاه شرعى)) متوسل شدند.اين كار, گناه را در نظر آن ها كوچك و آنان را در برابر شكستن احترام روز شنبه جسور ساخت و از اين راه ثروت فراوانى فراهم ساختند. در حالى كه چهره واقعى گناه, با دگرگون ساختن ظاهر آن و به اصطلاح, كلاه شرعى دگرگون نمى گردد.حرام, حرام است خواه صريح انجام گيرد يا زير لفافه هاى دروغين و عذرهاى واهى.(43)

امام اميرالمومنين (ع) از قول پيامبر اكرم (ص) چنين نقل مى كند:((يا على, ان القوم سيفتنون بإموالهم و يمنون بدينهم على ربهم و يتمنون رحمته و يإمنون سطوته و يستحلون حرامه بالشبهات الكاذبه و الاهوإ الساهيه, فيستحلون الخمر بالنبيذ و السحت بالهديه و الربا بالبيع اى على! همانا اين مردم به زودى با اموالشان دچار فتنه و آزمايش مى شوند, و از قدرت و خشم خدا, خود را ايمن مى پندارند. حرام خدا را با شبهات دروغين و هوس هاى غفلت زا حلال مى كنند. ((شراب)) را به بهانه اين كه ((نبيذ آب انگور)) است و ((رشوه)) را به بهانه اين كه ((هديه)) است و ((ربا)) را به عنوان اين كه ((معامله)) است, حلال مى شمارند!))(44)

2 ـ بنى اسراييل سه دسته بودند: گنه كاران, افراد ساكت و بى تفاوت, اندرز دهندگان. تنها گروه سوم از مجازات الهى مصون ماندند, افراد ساكت كه نهى از منكر نمى كردند, همانند گروه اول به عذاب الهى دچار گشتند.



11 ـ داستان ذبح گاو در ميان بنى اسراييل

((واذ قال موسى لقومه ان الله يإمركم إن تذبحوا بقره قالوا إتتخذنا هزوا قال إعوذ بالله إن إكون من الجاهلين...))(45)

اين داستان در سوره بقره در ضمن هفت آيه آمده و به همين جهت اين سوره ((بقره)) ناميده شده است. آيات فراوانى از قرآن كريم مربوط به زندگانى حضرت موسى (ع) و قوم بنى اسراييل و يهود است. بعضى وقايع اين قوم, چندين بار در آيات قرآن كريم تكرار شده است با اين حال, جريان ذبح گاو, فقط يك بار آن هم در سوره بقره ذكر شده است.

در بنى اسراييل پيرمرد ثروتمندى بود كه فقط يك پسر داشت چون از دنيا رفت تمام ثروت او به همان پسر رسيد. پسرعموهايش به او حسد بردند و از فقر خود و ثروت مندى او ناراحت بودند. بدين جهت, براى تصرف اموال بى حساب او, شبى وى را به مهمانى دعوت كرده و او را كشتند و جسدش را در يك محله پر جمعيت انداختند.

روز بعد گريبان ها چاك زدند و خاك بر سر ريختند و چند نفر را به اتهام قتل پسرعموى خود دستگير كردند. آن چند نفر بى گناه راهى به جز مراجعه به حضرت موسى(ع) نيافتند. بدين جهت از آن حضرت درخواست كردند پرده از كار بردارد و ميان آن ها قضاوت كند.

موسى(ع) گفت: خداوند دستور مى دهد كه شما گاوى ذبح كنيد و زبان او را بر مقتول بزنيد, زنده مى شود و قاتل خود را معرفى مى كند. بنى اسراييل كه داراى روح مسامحه و اهمال و بهانه جويى بودند گفتند: اى موسى! آيا ما را مسخره مى كنى؟! موسى(ع) گفت: به خدا پناه مى برم كه من از جاهلان باشم و بندگان خدا را استهزا كنم.

اگر بنى اسراييل در همان روز ـ بدون چون و چرا ـ گاوى ذبح مى كردند خيال شان آسوده مى شد, ولى آنها در تعيين گاو, بهانه گيرى كردند و خدا هم بر آنها سخت گيرى كرد.

گفتند: اى موسى! از خدايت بپرس كه چگونه گاوى بايد ذبح كنيم؟ موسى(ع) گفت: خداوند مى فرمايد: گاوى نه پير و نه جوان, بلكه ميانه بين جوانى و پيرى. گفتند: از خداوند جويا شو كه رنگ آن چگونه است؟ موسى(ع) پس از سوال, گفت: رنگ آن زرد درخشنده اى است كه بينندگان را به سرور مىآورد.

باز بنى اسراييل گفتند: از خدا سوال كن كه توضيح بيشترى درباره آن بدهد, زيرا امر اين گاو بر ما مشتبه شده!! موسى(ع) گفت: خداوند مى گويد: گاوى باشد كه براى شخم زدن زمين و آب كشيدن از چاه آماده نشده و از هر عيبى پاك باشد.

گفتند: اينك حقيقت مطلب را بيان كردى, و سپس براى به دست آوردن چنين گاوى به جست و جو پرداختند. در تمام بنى اسراييل تنها يك گاو به اين خصوصيت پيدا شد كه به قيمتى گران خريدند و با ذبح گاو, قاتل شناخته شد و به كيفر جنايت خود رسيد.



درس ها و نكته ها

1 ـ بدون شك ((سوال)) كليد حل مشكلات و بر طرف ساختن جهل و نادانى است. چنين امرى بسيار مطلوب و مورد سفارش است. آيات و روايات فراوانى درباره پرسش, تحصيل دانايى و علم وارد شده است:

((فاسئلوا إهل الذكر ان كنتم لا تعلمون پس از آگاهان بپرسيد اگر نمى دانيد. ))(46)

اما اگر از حد خود تجاوز كند, دليل انحراف و موجب زيان است: ((لا تسإلوا عن إشيإ ان تبد لكم تسوكم از چيزهايى كه اگر به آن ها پاسخ داده شود,براى شما مشكل به وجود مىآيد سوال نكنيد.))(47)

افراد لجوج و خود خواه غالبا پر حرف و پرسوال اند و در برابر هر چيزى بهانه جويى مى كنند. به هر حال, بنى اسراييل هر قدر بهانه جويى و سوال مى نمودند, خداوند تكليف آنان را سخت تر نمود.

2 ـ انگيزه قتل چه بود؟ انگيزه قتل يا ((مال و ثروت)) بوده است و يا ((ازدواج)) چون بعضى از مفسران گفته اند كه انگيزه قتل اين بوده كه قاتل, از عموى خويش تقاضاى ازدواج با دخترش را نمود كه با پاسخ منفى او روبرو شد و دختر را با جوانى از پاكان و نيكان بنى اسراييل همسر ساخت. برادر زاده دست به كشتن عمويش زد. سپس شكايت به موسى (ع) برد كه عمويم كشته شد, قاتلش را پيدا كنيد!

3 ـ نيكى به پدر: مفسران يادآور شده اند كه اين گاو در آن محيط منحصر به فرد بوده است و بنى اسراييل آن را به قيمت بسيار گزافى خريدند. صاحب اين گاو مرد نيكوكارى بود و نسبت به پدر و مادر خويش احترام فراوان قايل مى شد. در يكى از روزها كه پدرش در خواب بود معامله پرسودى براى او پيش آمد, ولى او به خاطر اين كه پدرش ناراحت نشود, حاضر نشد وى را بيدار سازد و كليد صندوق را از او بگيرد, در نتيجه از معامله صرف نظر كرد. پدر پس از بيدار شدن, از ماجرا آگاه مى شود و گاو مزبور را به پاداش اين عمل به پسر خود مى بخشد كه سرانجام, آن سود فراوان را براى او به بار مىآورد.(48)

پاورقي



1ـ بقره, 49.

2ـ قصص, 4.

3ـ مثنوى معنوى, دفتر سوم.

4ـ مثنوى معنوى, دفتر سوم.

5ـ مثنوى معنوى, دفتر سوم.

6ـ مثنوى معنوى, دفتر سوم, بيت 877.

7ـ مثنوى معنوى, دفتر سوم.

8ـ ر.ك:قصه هاى قرآن,سيدمحمدصحفى,ص125داستان هاىمثنوى,ج2,ص73ـ65 محمدمحمدىاشتهاردى.

9ـ ديوان پروين اعتصامى, ش 182.

10ـ مثنوى معنوى, دفتر سوم.

11ـ نهج البلاغه, خطبه 51, با ترجمه محمد دشتى, ص 102 ـ 103.

12ـ بقره, 50.

13ـ مانند: سوره طه, آيه 77 سوره شعرإ, آيه 63 و سوره دخان, آيه 24.

14ـ قصه هاى قرآن, سيد محمد صحفى, ص 138 ـ 139.

15ـ بقره, 51 ـ 52.

16ـ مانند سوره اعراف, آيه 142 و سوره طه, آيه 86.

17ـ مثنوى معنوى, دفتر دوم.

18ـ مثنوى معنوى, دفتر دوم.

19ـ ر.ك:تفسير نور, محسن قرائتى, ج1, ص134.

20ـ بقره, 54.

21ـ داستان رسولان, محمد احمد برانق, ترجمه كاظم پور جوادى, ص267 تفسير نمونه, ج1, ص255.

22ـ ر.ك: تفسير نور, محسن قرائتى ج1, ص137.

23ـ ر.ك:, تفسير نمونه, ج1,ص256.

24ـ بقره, 55 ـ 56.

25ـ مانند: سوره اعراف, آيه 156 و سوره نسإ,آيه 153.

26ـ ر.ك: تفسير نمونه, ج1, ص258.

27ـ بقره, 57.

28ـ مائده, 20 ـ 21.

29ـ داستان رسولان, محمد احمد برانق, ترجمه كاظم پور جوادى, ص259 ـ 260.

30ـ بقره, 58 ـ 59.

31ـ تفسير نمونه, ج1, ص267 ـ 269.

32ـ تفسير نور, ج1, ص145.

33ـ بقره, 60.

34ـ داستان رسولان, ص259.

35ـ تفسير نمونه, ج 1, ص 274 تفسير نوز, ج 1, ص 137.

36ـ بقره, 61.

37ـ داستان رسولان, ص 271. 38ـ مثنوى معنوى

39ـ ر. ك: تفسير نمونه, ص 279.

40ـ بقره, 65ـ 66.

41ـ اعراف, 163ـ 166.

42ـ قصه هاى قرآن, سيد محمد صحفى, ص 193 ـ 195.

43ـ تفسير نمونه, ج 6, ص 422 ذيل سوره اعراف, آيه 163.

44ـ نهج البلاغه, خطبه 156.

45ـ بقره, 67ـ 73.

46ـ نحل, 43.

47ـ مائده, 101.

48ـ تفسير ابن كثير به نقل از تفسير نمونه, ج 1, ص 311