بازگشت

سيماى فردا!


مقدمه

چرا ما از معاد بحث مى كنيم؟ تا در پرتو اين بحث دريابيم:

1ـ همه حيات, در زندگى چند روزه دنيا خلاصه نمى شود.و دريابيم كه حيات دنيايى فقط بخشى از حيات بشرى است.

2ـ با بينش معاد محورى درمى يابيم, اگر همه حيات در دنيا خلاصه مى شد عدل و حكمت الهى مخدوش مى گرديد.

3ـ اين بينش چنانچه رسول گرامى اسلام(ص) فرمود: ما الدنيا فى الاخره الا مثل ما يجعل إحدكم اصبعه فى اليم فلينظر بم يرجع(1) به ما مى فهماند كه نسبت حيات دنيا به كل حيات بشرى, مثل نسبت رطوبت انگشتى كه در دريا فرود رود, است به تمام آب دريا.

4 ـ و نيز در مى يابيم كه انسان, گر چه جسمانيه الحدوث است, ولى روحانيه البقاست و هرگز فنا و نيستى در او راه ندارد.

5 ـ بينش معاد محورى به ما مى فهماند كه انسان در زندگى دنيا مانند كودكى در دوران جنينى است.

[ در رحم زادن جنين را رفتن است

در جهان او را ز نو بشگفتن است

گر جنين را كس بگفتى در رحم

هست بيرون عالمى بس منتظم

كوهها و بحرها و دشتها

بوستانها باغها و كشتها

او به حكم حال خود منكر بدى

زين رسالت معرض و كافر شدى]

6 ـ و در مى يابيم كه گر چه زندگى دنيا مرز و پايانى دارد, اما مرگ پايان كار انسان نيست, مرگ اعلام خاتمه عمر دنيايى است.

ما از معاد بحث مى كنيم تا كمى چند روز حيات دنيا را در برابر بى انتهايى آخرت بشناسيم.

اين مقايسه نشان مى دهد كه:

الف: كيفيت حيات در دنيا با حيات در آخرت, تفاوت اساسى دارد.

ب : شيرينى دنيا همراه با تلخى است ولى شيرينى آخرت تلخى ندارد.

ج: جوانى دنيا را خزان پيرى تهديد مى كند ولى جوانى آخرت شادابى دائمى را در پى دارد.

د:سلامت دنيا را انواع بيمارىها تهديد مى كند, ولى سلامت آخرت جاودانه است.

م: شادابى و طراوت عمر دنيا كوتاه است ولى طراوت آخرت هميشگى است.

هـ: اقتدار و حكومت در دنيا زوال پذير است ولى اقتدار انسان در بهشت دائمى است.

ما از معاد بحث مى كنيم, تا حسرت و تإسف بسيارى از بندگان دنيا را در واپسين لحظات زندگيشان ترسيم كنيم, هنگامى كه درقيامت از آنها مى پرسند, چند سال در دنيا زندگى كرده ايد در جواب مى گويند: لبثنا يوما إو بعض يوم(2) يايك روز در دنيا بوده ايم يا نيم روز.

[ هست ما را خواب و بيدارى ما

بر نشان مرگ و محشر دو گوا]

و همه لذت هاى دنيا در مقايسه با عظمت قيامت و گستردگى معيارهاى زندگى در آخرت, به كمتر از يك روز به قياس مىآيد و نيز در تعبير ديگرى مى فرمايد آنها با كمال حسرت جواب مى دهند ((ما لبثوا غير ساعه))(3) گويا ساعتى در دنيا بوده ايم.

ما از معاد بحث مى كنيم تا انسان بينش جاودانگى در دنيا را از مقابل ديدگانش بردارد و از پنجره مرگ ادامه حياتش را در آخرت نظاره گر باشد و امروزش را با فرداى محتومش هماهنگ كند.

اميرالمومنين (ع) فرمود: ((إنتم بنو سبيل على سفر من دار ليست بداركم))(4) شما فرزند راه و سفريد از خانه اى كه خانه اقامت شما نيست.

گويا اميرالمومنين (ع) مى فرمايد: شما مستإجرى هستيد كه چند روزى در خانه مسكونى اجاره اى خاك, خانه گزيده ايد ,شما مسافر ابديت مى باشيد.

اميرالمومنين (ع) در مدح نيكانى كه از حيات آخرت خود غفلت نورزيدند فرمود: ((و باعوا قليلا من الدنيا لا يبقى بكثير من الاخره لا يفنى))(5) و قلت دنيا را كه بقايى ندارد به وفور آخرتى كه فانى نمى گردد, فروختند.

بندگان خوب خدا, در اين فروش دنيا به آخرت, چه نيكو سود كردند و چه منفعت سرشارى از اين تجارت بردند. اميرالمومنين (ع) در اين كلام, دنيا و آخرت را با دو صفت ((لايبقى)) و ((لايفنى)) توصيف كرده اند و بر اين نكته تاكيد دارند, دنيايى كه باقى نمى ماند و آخرتى كه فنا نمى پذيرد.

ما اگر از معاد بحث مى كنيم, به اين دليل است كه با چشم انداز زندگى خود پس از عبور از معبر مرگ آشنا شويم و جايگاه آسايش و كمال خود را در آنجا آماده نماييم.

مرحوم علامه طباطبايى(ره) مى فرمود: ((ما ابد را در پيش داريم, هستيم كه هستيم)).

[ همچنان در مرگ يكسان مى رويم

نيم در خسران و نيمى خسرويم]

انسان از بين رفتنى نيست باقى و برقرار است اما مكانش را عوض مى كند. ما مسافرى هستيم, رهسپار ديار ابديت كه در طول ابديت خداوند, هستيم كه هستيم و فنا در قاموس ما راه ندارد. انسان عاقل ره توشه سفرى با اين عظمت را آماده مى كند و وسايل آسايش و راحتى اقامتش را در جوار حضرت حق مهيا مى نمايد.



ضرورت بحث معادشناسى

معادشناسى همان رسالتى را به دوش مى كشد كه ((تقوا)) بر دوش دارد. در مفاهيم اخلاقى, وظيفه تقوا گناه زدائى و اجتناب از محرمات و ترس از پروردگار مى باشد.

اصولا انسان با تقوا بر ترك گناه و پرهيز از مخالفت با اوامر الهى اصرار مى ورزد. انسانى كه از پروردگار خود مى ترسد, از انجام گناهى كه تجسم آن بصورت عذاب به سراغ او مىآيد دورى مى جويد و با شناخت از بهشت و رضوان الهى, خود را براى ملاقات با پروردگار آماده سازد. همانگونه كه تقوا انسان را در سراشيبى زندگى كنترل مى كند تا در دره گناه سقوط نكند, معاد نيز انسان را با ترساندن از عقاب و اميدوار ساختن به رحمت حق بر ترك گناه و انجام دادن عمل صالح وامى دارد.

در بينش معاد نگرى انسان در مى يابد كه گناه يعنى آتش, ولى نه آتشى كه در دسترس زندگى دنيايى ماست, بلكه آتشى كه قرآن مجيد آن را اين گونه توصيف مى كند: ((قل نار جهنم إشد حرا))(6) آتش جهنم حرارتش بسيار شديد است. آنهم نه آتشى مقطعى و كوتاه مدت باشد, بلكه با مقياس ها و معيارهاى الهى بسيار گسترده و دائم است. انسانى كه توان ناملايمات و سختى هاى دنيا را ندارد آيا توان سوختن در آتش دوزخ را دارد؟.

اميرالمومنين(ع) فرمود: ((واعلموا إنه ليس لهذا الجلد الرقيق صبر على النار فارحموا نفوسكم فانكم قد جربتموها فى مصائب الدنيا))(7) بدانيد اين پوست نازك توان صبر بر آتش را ندارد, پس به خودتان رحم كنيد كه شماخود را در دنيا به مصيبتها و سختيها آزموده ايد و نتوانسته ايد بر كمترين سختيهاى آن طاقت آوريد.



حيات شناسى

حيات انسان به سه مقطع تقسيم مى شود كه هر يك از اين مقاطع, مشخصات و ويژگى هاى خاص خود را دارند.



الف ـ حيات جنينى

دوره اى كوتاه مدت است كه عمر آن 6 الى 9 ماه مى باشد. اين مقطع از حيات با تشكيل سلول آغاز مى شود, در چهار ماهگى صورت پيدا مى كند و در حدود 9 ماهگى جنين به رشد نهائى خود مى رسد و محيط زيست او قادر به تإمين ادامه حياتش نبوده به مقطع ديگرى از حيات قدم مى گذارد.



ب ـ حيات دنيايى

انسان,بدون درك جايگاه جنينى خود به دنياى خاكى پا مى نهد. حياتى كه از چند دوره كوتاه مدت تشكيل شده است كودكى, نوجوانى,جوانى, ميانسالى, پيرى و كهولت.

انسان در بدو تولد موجودى بسيار ضعيف و ظريف است كه حتى توان دور كردن پشه اى از خود را نيز ندارد, پس از مدتى رشد كرده و جوان مى شود, با بازوانى ستبر و سينه اى فراخ, و در اوج قوت و قدرت به كمال مى رسد.

بعد از پشت سر گذاشتن چهل سالگى در سراشيبى عمر مى افتد, ديرى نمى پايد كه خزان عمر برگهاى قدرت او را زرد كرده و مى ريزد و او مانند روز اولش به موجودى ضعيف و رنجور تبديل مى شود و سرانجام بانگى مىآيد كه خواجه مرد. و پرونده زندگى پر فراز و نشيب دنيايى او مختومه اعلام مى شود.

حيات دنيا نيز مانند حيات جنين از طلوع و غروبى برخوردار است.در ميان شادى فاميل چشم به دنيا مى گشايد و در ميان چشمان گريان آنها چشم از دنيا فرو مى بندد. هر دو حيات مقطعى و زودگذر بودند و انسان در هر دو مقطع مسافرى بود در خانه اى اجاره اى, با اين تفاوت كه حيات جنين چند ماه و حيات دنيا چند سال طول كشيد.



ج ـ حيات اخروى

[ ظاهرش مرگ و به باطن زندگى

ظاهرش ابتر نهان پايندگى]

انسان بعد از تولدى مجدد بنام ((مرگ)), راهى سراى جاودانگى مى شود. سر منزل نهايى انسان و غايت كمال او سراى آخرت است.

گر چه در لحظه مرگ هيئت وجودى انسان كه جسم و روح است, از هم جدا مى شوند و جسم در بايگانى قبر قرار مى گيرد, ولى روح او كه تمام هويت اوست به ديار برزخ وسپس به سوى آخرت فرا خوانده مى شود.

چون ما انسانها ـ در حال حاضر ـ در رحم دنيا قرار داريم و هنوز در سراى آخرت متولد نشده ايم, از درك كيفيت حيات در آن عاجزيم. و آيات قرآن و رواياتى كه در توصيف آن وارد شده است, فقط براى آشنايى ذهن مى باشد و الا انسان خاك نشين چگونه مى تواند حيات اخروى را تصور كند؟ تفاوت اين مقطع از حيات با دو قسم قبل در اين است كه در اين جايگاه, انسان تولد و طلوع دارد ولى غروب و پايان ندارد و دفتر حيات اخروى انسان, هرگز بسته نخواهد شد.

نشئه آخرت سرا سر حيات است, ((كل نفس بما كسبت رهينه))(8) هركس در گرو مكتسبات خويش مى باشد.

در قرآن درباره اين مقطع از حيات با تعابير ((خالدين فيها إبدا))(9) سخن به ميان آمده, يعنى انسان در طول ابديت خداوند خواهد بود.

[ آزمودم مرگ من در زندگى است

چون رهم زين زندگى پايندگى است]



عدم آگاهى از كيفيت حيات اخروى

يكى از اشتباهاتى كه انسانها در فهم حيات اخروى دچار آن مى شوند, تشبيه آخرت به دنيا است. انسان لذت و الم آخرت را با لذت و الم دنيا مقايسه مى كند. حال آنكه نعمتهاى اخروى با نعمتهاى دنيايى قابل مقايسه نيست.

آتش سوزان جهنم خداوند را با شعله كبريت و تنور برافروخته مقايسه مى كنند, در حاليكه هيچ تناسبى ميان اين دو وجود ندارد. درك كيفيت حيات در آخرت از تصرف و توان انسان معمولى خارج است. خداوند در حديث قدسى فرموده است: ((لا خطر على قلب بشر))(10) به فكر هيچكس خطور نكرده است.

همانطور كه جوجه درون تخم از دنياى بيرون خود هيچ تصورى ندارد چون جوجه همه دنيا و حيات و قدرت پروردگار را, خلقت خود و پوسته اطراف خود مى داند آنگونه كه در نظر كرم درون سيب هيچ دنيايى غير از داخل سيب كه محل زندگى اوست, وجود ندارد و همه گستردگى حيات را كه به قدرت الهى خلق شده منحصر در خود و فضاى محدود اطرافش مى داند. انسان ساكن در كره زمين نيز همه قدرت الهى و پهنه گسترده حيات را منحصر در زمين و آسمان و وسايل و اسباب دم دست خود مى داند و از حيات اخروى هيچ تصورى ندارد.

[ گرجهان باغى پر از نعمت شود

قسم موش و مار هم خاكى بود

قسم او خاك است گر دى گر بهار

مير كونى خاك چون نوشى چو مار

در ميان چوب گويد كرم چوب

مر كه را باشد چنين حلواى خوب؟!

كرم سرگين در ميان آن حدث

در جهان نقلى نداند جز خبث] انسانى كه در دنيا پس از سير شدن دست از غذا كشيده و سپس آنچه كه خورد را دفع مى كند, چگونه مى تواند تصور كند كه در بهشت الهى شكم سير مى شود, ولى دفع صورت نمى گيرد. اميرالمومنين (ع) نسبت ميان زندگى دنيوى و اخروى را به زندگى در رحم مادر تشبيه كرده است.

از امام باقر(ع) سوال شد: ((سإل النصرانى الشامى الباقر(ع) عن إهل الجنه كيف صاروا يإكلون و لا يتغوطون, إعطنى مثله فى الدنيا؟ فقال (ع) هذا الجنين فى بطن امه يإكل مما تإكل امه ولا يتغوط))(11) عالم مسيحى شامى از امام باقر(ع) سوال كرد: چگونه اهل بهشت مى خورند ولى دفع ندارند مثالش را در دنيا به من بفرماييد. امام (ع) فرمود:بچه در شكم مادر از آنچه مادر مى خورد تغذيه مى كند و دفع هم ندارد.

قرآن مجيد هم درباره عدم آگاهى از چگونگى حيات اخروى مى فرمايد:

((على إن نبدل إمثالكم و ننشئكم فيما لا تعلمون))(12) ايجاد مجدد شما به گونه اى است كه علم و آگاهى از آن نداريد.

پس قيام و برانگيختن انسان ها در نشئه اى است كه كيفيت آن براى ما معلوم نيست.

امام رضا(ع) فرمود: ((ان إوحش ما يكون هذا الخلق فى ثلاثه مواطن يوم يولد و يخرج من بطن امه فيرى الدنيا, و يوم يموت فيعاين الاخره وإهلها, و يوم يبعث فيرى إحكاما لم يرها فى دار الدنيا(13))) سه مورد است كه براى مردم از همه وحشتناكتر است,روزى كه از شكم مادر متولد مى شود و دنيا را مى بيند. و روز مرگ پس در آخرت مىآيد, و روزى كه برانگيخته مى شود, احكامى را مى بيند كه هرگز در دنيا نديده است.

نكته قابل توجه در اين روايت اين است كه خداوند در آخرت احكام و قراردادهايى را قرار داده است كه در دنيا موجود نبوده است و انسانها در دنيا با آن آشنا نبوده اند.

[ حشر تو گويد كه سر مرگ چيست

ميوه ها گويند سر برگ چيست]



مرگ

مرگ, واژه اى است كه به جدايى روح از جسم گفته مى شود.نسبت روح به جسم مانند نسبت مرغ به قفس مى باشد.

حركات و تلاشهاى گوناگون انسان در دنيا از روح او سرچشمه مى گيرد و زمانى كه مرغ روح به امر پروردگار از قفس جسم پرواز كند, قفس ساكت و بى تحرك جسم, خاموش بر زمين مى افتد.

اميرالمومنين (ع) مى فرمايد: ((الموت مفارقه دارالفنإ و ارتحال الى دار البقإ)) مرگ جدا شدن از سراى فانى و انتقال به دار باقى است.

و نيز در جاى ديگرى فرمود: ((هر نفسى كه مى كشى قدمى به سوى مرگ نزديك مى شوى تا زمانى كه تقدير انسان از نفس ها بپايان برسد))(14)

از قعر گل سياه تا اوج زحل

كردم همه مشكلات گيتى را حل

بيرون جستم ز قيد هر مكر و حيل

هر بند گشاده شد مگر بند اجل!



تفاوت مرگ و خواب

در خواب هم مثل مرگ روح از بدن جدا مى شود با اين تفاوت كه در خواب روح با حفظ تعلق از بدن جدا مى شود و شعاع و آثار حياتش را در جسم مى تاباند.

وقتى كه انسان در عالم رويا مى بيند كه مسافرت مى كند با حفظ تعلق روح به جسم, سفرى از نوع مجرد صورت مى گيرد.

به همين دليل سفارش شده كه شخص خوابيده را آرام بيدار كنيد, چون در حقيقت هنگام بيدار شدن روح به بدن باز مى گردد. اما در مرگ روح با همه متعلقات جدا مى شود مانند پرنده اى كه هرگز به قفس باز نمى گردد.

امام باقر (ع) فرمود:((ما من إحد ينام الا عرجت نفسه الى السمإ و بقيت روحه فى بدنه و صار بينهما سبب كشعاع الشمس فان إذن الله فى قبض الارواح إجابت الروح النفس و ان إذن الله فى رد الروح إجابت النفس الروح))(15) هر كس كه مى خوابد نفسش به آسمان عروج مى كند و روحش در بدن باقى مى ماند و ارتباط بين جسم و روح مثل خورشيد و شعاع خورشيد. پس اگر خداوند اذن دهد در قبض روح انسان, روح دعوت نفس را اجابت مى كند و اگر خداوند فرمان دهد در برگشت بسوى روح, نفس, روح را اجابت مى كند.



تفاوت مرگ ها با يكديگر!

مفهوم مرگ به اعتبار هويت اعتقادى انسانها متفاوت است.روح و روان امانتى است كه خداوند به انسان ها عطا فرموده است.لحظه مرگ,زمان پس گرفتن اين امانت مى باشد. (عبارت ((توفى))به اين مسإله اشاره دارد).



مرگ متقين

قرآن درباره مرگ متقين كه خداوند بهشت را براى آنها زينت داده, مى فرمايد:

((الذين تتوفيهم الملائكه طيبين يقولون سلام عليكم ادخلوا الجنه بما كنتم تعملـون))(16) متقين كسانى هستند كه وقتى فرشتگان جان آنها را مى گيرند به آنها مى گويند سلام بر شما, داخل بهشت شويد بپاداش عملكردتان)) فرشتگان با صفا و سلامتى با آنها برخورد مى كنند وبه بهشت بشارت مى دهند.

[ ميوه شيرين نهان در شاخ و برگ

زندگى جاودان در زير مرگ]

اگر مومنين از دورنماى مرگ وحشت دارند, به اين دليل است كه اولا به حقيقت مرگ آگاهى ندارند, ثانيا,از كمى اعمال و ابهام در چگونگى عذاب و پاداش قيامت و نحوه معامله خداوند با خود مى ترسند.

شخصى از امام جواد (ع) سوال كرد: چرا مسلمين از مرگ كراهت دارند؟ امام فرمود: چونكه از حقيقت مرگ آگاهى ندارند و از آن كراهت دارند و اگر حقيقت مرگ را مى شناختند و از دوستان خدا بودند, حتما مرگ را دوست مى داشتند و درمى يافتند كه آخرت براى آنها از دنيا بهتر است. پس امام فرمود: چگونه بچه و مجنون از مصرف داروئى كه بدن را پاك مى كند و براى دردها نافع است خوددارى مى كنند؟بخاطر جهل آنها به منافع داروست. بعد فرمود: قسم به خداوندى كه پيامبر اكرم را نبى بر حق قرار داد, همانا كسى كه براى مرگ آماده شود و حق آمادگى را بجا آورد مرگ براى او از دارو براى مريض سودمندتر است, زيرا آنها اگر بدانند كه مرگ موجب مى شود, نعمت هاى الهى بسويشان سرازير شود, حتما مرگ را پيش خود فرا مى خوانند و مرگ را دوست مى دارند, حتى بيشتر از عاقل زيركى كه دوا را براى سلامتى خود و رفع بيمارى جستجو مى كند.(17)

از اين سخن نورانى معلوم مى شود اوليإ خدابعد از مرگ, خوشى و سعادت غير قابل وصفى, در پيش دارند و مرگ دارويى شفابخش است كه موجب مى شود, نعمتهاى الهى به سوى آنها سرازير شود.

شخصى از اباذر پرسيد:((مالنا نكره الموت؟)) چرا از مرگ مى ترسيم؟ اباذر در جواب فرمود: ((لا نكم عمرتم الدنيا و خربتم الاخره, فتكرهون إن تنتقلوا من عمران الى خراب)) چونكه شما دنياتان را آباد كرديد و آخرتتان را خراب, اكنون كراهت داريد كه از محل آباد به جايگاه ويرانى منتقل شويد.

سپس اباذر اشخاص را در برخورد با آخرت اينگونه تقسيم كرد:

((إما المحسن فكالغائب يقدم على إهله)) نيكوكاران مثل مسافرى هستند كه از سفر برگشتند و نزد اهل و عيال خود مى روند.

((و إما المسىء فكالابق يقدم على مولاه))(18) و گناهكاران مثل برده فرارى هستند كه دستگير شده نزد اربابش مى برند.

بنابراين, مرگ,با توجه به عملكرد انسان,شهد شيرين وصال حق براى خوبان يا مواخذه شديد الهى براى زشت كاران مى باشد.

[ هر كه شيرين مى زيد او تلخ مرد

هر كه او تن را پرستد جان نبرد]



مرگ كفار

قرآن درباره مرگ كفار, مى فرمايد: ((ولو ترى اذ يتوفى الذين كفروا الملائكه يضربون وجوههم وإدبارهم و ذوقوا عذاب الحريق))(19) و اگر بنگرى سختى حال كافران را, هنگامى كه فرشتگان جان آنها را مى گيرند بر صورت و پشت آنها مى زنند و مى گويند: بچشيد طعم سوزان عذاب را.

[ با خليل, آتش گل و ريحان و ورد

باز بر نمروديان مرگ است و درد]

پيامبر اكرم(ص) به اميرالمومنين(ع) مى فرمود: هنگامى كه ملك الموت براى گرفتن جان كافران حاضر مى شود با ابزارى آهنين او را شكنجه مى دهد.

و نيز آن حضرت مى فرمود: ((لو تعلمون ما إعلم لضحكتم قليلا ولبكيتم كثيرا على إنفسكم ولخرجتم على الصعدات تبكون على إعمالكم ولو تعلم البهائم من الموت ما تعلمون ما إكلتم سمينا))(20) اگر مى دانستيد آنچه را كه من مى دانم هر آينه كمتر مى خنديديد و براى خود بسيار گريه مى كرديد و در كوهها جاى مى گرفتيد و براعمالتان مى گريستيد و اگر آنچه را شما از مرگ مى دانيد چهارپايان مى دانستند شما ديگر روغن و گوشت فربه نمى خورديد. زيرا از وحشت و دهشت, گوشتى در بدن آنان باقى نمى ماند.

مرگ هريك اى پسر همرنگ اوست

پيش دشمن, دشمن و بر دوست, دوست

پيش ترك آئينه را خوشرنگى است

پيش زنگى, آينه هم زنگى است(21)

اى كه مى ترسى زمرگ اندر فرار

آن ز خود ترسانى اى جان هوش دار



احتضار مومن

مومن هنگام جداشدن روح از بدن از مغفرت الهى برخوردار است.

در تفسير آيه ((لهم البشرى فى الحيوه الدنيا و فى الاخره))(22) آنها را از خداوند پيوسته بشارت است هم در حيات دنيا (با مكاشفات در عالم خواب) وهم در آخرت به نعمتهاى بهشت. اين روايت نقل شده است: ((فانها بشاره المومن عند الموت يبشر بها عند موته ان الله عز وجل قد غفر لك ولمن يحملك الى قبرك)) آن بشارت مومن است در زمان مرگش كه خداوند متعال ترا و كسانى كه ترا بسوى قبرت حمل كردند بخشيد.(23)

هنگاميكه زمان مرگ حضرت ابراهيم (ع) فرا رسيد, در محيط خانه جوان زيبايى را ديد كه تا آن زمان كسى را به اين زيبايى نديده بود.ابراهيم (ع) پرسيد تو كيستى؟ گفت من پيك مرگم. ابراهيم گفت:سبحان الله چه كسى از ديدن تو با اين چهره زيبا نگران است؟پيك مرگ گفت:اى خليل خدا,هرگاه خداوند از بنده اى راضى باشد مرا باين صورت بسوى او مى فرستد و اگر از بنده اى ناراضى باشد بصورت ديگرى مى فرستد.(24)

تفسير مرگ

در فرهنگ اولياى حق مرگ نه تنها مفهوم منفور و مبغوضى نيست, بلكه به معنى ملاقات با حضرت حق و ديدار با دوست مى باشد.

كدام دوست از ملاقات محبوب رويگردان است و مشتاق ديدار يار نيست؟

درخواست و آمادگى براى مرگ,يعنى اعلام آمادگى براى ملاقات حضرت حق.

اين اعلام آمادگى براى ديدار باخداوند فقط مختص كسانى است كه آخرت خود را آباد كرده و عبد صالح خدا شده اند.

آنها كه دنياى خود را آباد و آخرت را تباه كرده اند, حق دارند كه از مرگ وحشت داشته باشند. وقتى هارون الرشيد از بهلول سوال مى كند, چرا از مرگ مى ترسم؟ بهلول پاسخ مى دهد: چون دنياى خود را آباد و آخرت خود را تباه كرده اى, براى شما انتقال از سراى آباد به سراى خراب, ترس آور است.

اما بندگان شايسته خداوند نه تنها از مرگ هراسى ندارند بلكه به استقبال آن رفته و با آغوش باز مرگ را پذيرفته اند زيرا مرگ را ملاقات با دوست تفسير كرده اند.

امام باقر(ع) مى فرمايد: هنگام احتضار پيامبر اكرم(ص) جبرئيل بر او نازل شد و گفت: آيا مايلى بدنيا باز گردى؟ پيامبر فرمود: خير! من وظيفه رسالت پروردگارم را انجام داده ام. مرتبه دوم جبرئيل تكرار كرد مى خواهى به دنيا بازگردى؟ فرمود: نه بلكه مايلم به ملإ اعلى روم و با رفيق اعلى همنشين شوم.

[ بر اميد وصل تو مردن خوش است

تلخى هجر تو فوق آتش است]

اميرالمومنين(ع) هم وقتى شمشير بر فرق مباركش رسيد, براى شهادت و ملاقات با پروردگار عبارت فوز و كاميابى را بكار مى برد و مى فرمايد: ((فزت و رب الكعبه)) بخداى كعبه من رستگار شدم.

عزرائيل, براى قبض روح نزد حضرت موسى آمد, موسى گفت: اين پيغام مرا بخداوند متعال برسان كه آيا هيچ دوستى جان دوست خود را مى گيرد؟ عزرائيل پيغام رساند و جواب آورد كه بگو:

هيچ دوستى ديده اى كه ديدار دوست خود را نخواهد؟(25)

تعبير زيباى پروردگار اين است كه مرگ هديه محبتآميز دوست است.



تعابير مختلف مرگ:

مرگ مقربين

1 ـ مرگ مثل بو كردن گلى خوشبو است.

امام حسن عسگرى (ع) فرمود: به امام صادق(ع) عرض شد, مرگ را براى ما توصيف كن. فرمود: ((للمومن كإطيب ريح يشمه فينعس لطيبه وينقطع التعب والالم كله منه))(26) مرگ براى مومن مانند نسيم گلى است كه بو مى كند واز بويش سرمست مى شود و همه رنج ها و دردها را فراموش مى كند.

ونيز از پيامبر اكرم (ص) روايت شده: لو إن مومنا إقسم على ربه عزوجل إن لا يميته ما إماته إبدا ولكن اذا حضر إجله بعث الله عزوجل اليه ريحين, ريحا يقال له المنسيه وريحا يقال المسخيه فإما المنسيه فانها تنسيه إهله وماله وإما المسخيه فانها تسخى نفسه عن الدنيا حتى يختار ما عند الله تبارك وتعالى. (27) اگر مومنى پروردگار را قسم دهد بر اينكه او را نميراند, هيچگاه نمى ميراند ولى هنگامى كه اجل مومن فرا مى رسد. خداوند دو نسيم را بسوى او روانه مى كند,يكى بنام فراموشى دهنده و ديگرى بنام سخاوت دهنده.

نسيم نخستين كه فراموشى دهنده است, فراموشى اهل و مال را به او مى دهد و دومى نفس او را از دنيا بى نياز مى كند به گونه اى كه از دنيا سخاوتمندانه مى گذرد و آنچه را كه نزد خداست انتخاب مى كند.

[ چون شكوفه ريخت ميوه سر كند

چون كه تن بشكست جان سر بر زند]



2 ـ مرگ وسيله رسيدن به سعادت

[ زندگى در مردن و در محنت است

آب حيوان در درون ظلمت است]

حبيب ابن مظاهر از مردان با ايمان و از ياران باوفاى سيدالشهدا(ع) است كه روز عاشورا به شهادت رسيد.اين پيرمرد سالخورده هنگاميكه براى پيكار با دشمنان به ميدان جنگ مى رفت,از شادى مى خنديد. يزيد بن حصين كه از قاريان بزرگ قرآن بود به حبيب گفت:

برادر! اكنون در اين صحنه خونبار چه جاى خنديدن است؟ جواب داد: كجا و چه وقت براى شادمانى و مسرت شايسته تر از اين. چه اينكه طولى نمى كشد كه با شمشير اين ستمكاران كشته مى شويم و به سعادت ابدى نائل مى گرديم.(28)

در فرهنگ شهيد,مرگ رسيدن به سعادت ابدى است و شمشير گر چه در دست اهريمنان است ولى عاشقان را به وصال معشوق مى رساند.

[ مرگ شيرين است و نقلم زين سرا

چون قفس هشتن پريدن مرغ را]



3 ـ مرگ مومن, رسيدن تشنه به آب

اميرالمومنين(ع), پس از ضربت خوردن در روز نوزدهم ماه مبارك رمضان ,فرمود: والله ما فجإنى من الموت وارد كرهته ولا طائع إنكرته وما كنت الا كقارب ورد وطالب وجد وما عند الله خير للابرار(29). بخدا مرگ برايم حادثه اى ناگوار و نابهنگام و پديده اى نامطلوب نبود تشنه اى بودم كه به آب رسيدم و جوينده اى كه گمشده ام را يافتم و آنچه كه نزد خداست براى ابرار بهتر است.

[ مرده گردم, خويش بسپارم به آب

مرگ پيش از مرگ امن است از عذاب

مرگ پيش از مرگ امن است اى فتى!

اين چنين فرمود ما را مصطفى]

اميرالمومنين(ع) هنگام ضربت خوردن مرگ را كاميابى و فوز معرفى كرده است. وقتى ضربت اشقى الاشقيإ فرقش را شكافت فرمود: ((فزت و رب الكعبه)) بخداى كعبه رستگار شدم.

كاميابى على به اين دليل نيست كه از سختى دنيا آسوده شدم, يا از مردم بى وفا نجات يافتم و يا از نفاق معاويه رهايى پيدا كردم, بلكه كاميابى على وصال معبود و معشوق است كه در جوار قرب الهى جاى گرفتم. تشنه اى بودم كه آب حيات وصال را جستجو مى كردم. امروز شربت گواراى قرب را نوشيدم.



4 ـ مرگ مثل نوشيدن آب خنك در فصل تابستان است

پيامبر (ص) فرمود: ((ان إشد شيعتنا لنا حبا يكون خروج نفسه كشرب إحدكم فى يوم الصيف المإ البارد الذى ينتفع به القلوب))(30) شيعيان ما كه محبت زيادى به ما دارند جان دادنشان مثل كسى است كه در روز گرم تابستان آب خنك گوارايى بنوشد كه قلب را نفع دهد...

[ مرگ او آب است و او جوياى آب

مى خورد والله إعلم بالصواب]

5 ـ مرگ ديدار دوست است.

على (ع) فرمود: ((وقتى خداوند متعال اراده كرد كه ابراهيم را قبض روح كند, ملك الموت را بسوى او فرستاد, او سلام كرد و جواب سلام داد, ابراهيم (ع) گفت: براى زيارت من آمده اى يا براى قبض روح؟ گفت براى قبض روح پس اجابت كن. ابراهيم گفت: آيا ديده اى دوستى دوستش را بميراند؟ فرشته برگشت تا اينكه به پروردگار عرضه كرد: خدايا شنيدى آنچه را كه ابراهيم,خليل تو گفت.

پروردگار متعال فرمود: اى ملك الموت نزد او برو و بگو:

آيا ديده اى دوستى از ملاقات دوستش كراهت داشته باشد))؟(31)

پروردگار متعال به حضرت موسى فرمود:

((من إحب لقإ الله, إحب الله لقائه ومن كره لقإ الله, كره الله لقائه))(32) كسى كه ملاقات خداوند را دوست داشته باشد,خداوند نيز ملاقات او را دوست دارد و كسى كه ملاقات خدا را ناخوش دارد خداوند هم ملاقات با او را دوست ندارد.

[ مرگ تن هديه است بر اصحاب راز

زر خالص را چه نقصان است گاز(](33

خالد بن سلمه مى گويد: هنگامى كه خبر مرگ زيد بن حارثه به پيامبر(ص) رسيد به منزلش آمد, دختر زيد از خانه بيرون آمد در حالى كه صورتش را مى خراشيد, پيامبر اكرم(ص) نيز گريه كرد. عرض كردند اين چيست؟ فرمود: اشتياق دوستى است بسوى دوستش, يعنى مرگ اين است.(34)



6ـ مرگ مثل عبور از يك پل

روز عاشورا وقتى آتش جنگ زبانه كشيد و درگيرى شدت يافت, آنان كه با سيدالشهدا(ع) بودند متوجه شدند كه امام و بعضى از خواص آن حضرت رخسارى فروزان, بدنى آرام و روحى مطمئن دارند, به يكديگر گفتند:

ببينيد كه چگونه حسين (ع) در مقابل مرگ بى باك است,در اين هنگام امام به ياران خود فرمود:

((صبرا يا بنى الكرام, فما الموت الا قنطره, يعبر بكم عن البوس والضرإ الى الجنان الواسعه والنعيم الدائمه فإيكم يكره إن ينتقل من السجن الى قصر))(35) اى شريف زادگان, صابر و مقاوم باشيد, چه اينكه مرگ چيزى جز پل ارتباط نيست كه شما را از محيط شدايد و ملالت بار دنيا به بهشت پهناور و نعمتهاى ابدى منتقل مى كند. كداميك از شما بى ميل و ناراضى است كه از تنگناى زندانى به كاخ مرفهى منتقل گردد؟)).

عبارت پل ـ كه دو منطقه را به هم وصل مى كندـ نشان مى دهد كه حيات اخروى از حيات دنيايى جدا نيست. كسى كه در دنيا حيات طيبه را انتخاب كرده در آخرت نيز حيات طيبه خواهد داشت و آنها كه در دنيا در دريافت هدايت و رويت حق كور بوده اند,در آخرت هم كور خواهند بود ((من كان فى هذه إعمى فهو فى الاخره إعمى وإضل سبيلا))(36)



7 ـ مرگ شادترين لحظات حيات مومن است

امام حسن (ع) در جواب شخصى كه از مرگ سوال كرد فرمود: ((إعظم سرور يرد على المومنين اذا نقلوا عن دار النكد الى نعيم الابد))(37) مرگ بزرگترين خوشحالى يى است كه بر مومنين وارد مى شود, وقتى كه از سراى سختى و عسرت به نعمتهاى ابدى منتقل مى شوند.

[ تلخ نبود پيش ايشان مرگ تن

چون روند از چاه و زندان در چمن]



مرگ مومنين گناهكار

1 ـ مرگ مثل حمام است.

امام هادى (ع) از يكى از اصحابش كه مريض بود, عيادت كرد,در حاليكه او از ترس مرگ گريان و بى تاب شده بود,امام فرمود: اى بنده خدا! تو از مرگ از آن جهت مى ترسى كه آن را نمى شناسى ((فقال له يا عبدالله تخاف من الموت لا نك لا تعرفه)). بگو ببينم, اگر تو به كثافات آلوده باشى و دملها و عوارض پوستى از هر طرف بدنت را احاطه كرده باشند و بدانى كه تنها راه خلاصى تو از اين مشكلات دخول در حمام است, در اين صورت آيا دوست دارى كه به حمام رفته و خود را شستشو دهى يا خير؟ گفت: دلم مى خواهد داخل حمام بروم و خود را شستشو دهم. امام فرمود: ((فذلك الموت هو ذلك الحمام))(38) مرگ همان حمام است, اين وسيله اى است كه تيرگى هاى گناهان را از تو دور مى كند.

نكته مهم در اين كلام امام هادى (ع) اين است كه مرگ را به حمام تشبيه كرده است. حمام وسيله تطهير بدن از كثافات و آلودگى هاست و طبيعتا همه افراد با آلودگى وارد آن مى شوند و با نظافت و پاكيزگى از آن خارج مى شوند.مرگ نيز همين نقش را براى مومن بازى مى كند, يعنى روح او را از گناه تطهير مى كند. مرگ يكى از مواقف تطهير روح مومن است كه اگر هم با كوله بارى از گناه وارد دروازه مرگ شد, با طهارت روح و تصفيه جان وارد سراى آخرت مى شود.

امام رضا (ع) فرمود: وقتى كه مومن بآسانى جان مى دهد, خدواند در ثواب او تعجيل مى فرمايد. و چون به سختى جان مى دهد خداوند او را از گناه پاك مى كند.



2 ـ مرگ مثل باز كردن زنجيرهاى سنگين از بدن است.

[ تلخ كى باشد كسى را كش برند

از ميان زهر ماران سوى قند]

از امام سجاد(ع) سوال شد, مرگ چيست؟ امام فرمود: ((للمومن كنزع ثياب وسخه و فك قيود و إغلال ثقيله))(39) مرگ براى افراد با ايمان مانند كندن لباس چركين و گشودن بندها و زنجيرهاى سنگين است.

[ گر بخواهد مرگ هم شيرين شود

خار و نشتر نرگس و نسرين شود]

در تعابير ائمه معصومين(عليهم السلام) انسان هاى مومن زندگى مشقت بار و سختى را پشت سر مى گذارند و زندگى دنيايى آنها به زندان شبيه است. آنها در لحظه مرگ گويا از زندان آزاد مى شوند: ((الدنيا سجن المومن و جنه الكافر))(40).

[ اين جهان زندان و ما زندانيان

حفره كن زندان و خود را وارهان]



3 ـ مرگ مژده راحت و آسايش است.

پيامبر اكرم (ص) فرمود:

((شيئان يكرههما ابن آدم, يكره الموت و الموت راحه للمومن من الفتنه و يكره قله المال و قله المال إقل للحساب))(41) دو چيز است كه فرزندان آدم از آنها كراهت دارند يكى مرگ است و حال آنكه مرگ براى مومن پيام راحت و آسايش از فتنه ها است و ديگرى كمى مال است و حال آنكه كمى مال, حساب روز قيامت را سبك مى كند.



4 ـ مرگ بشارت به بهشت است.

امام جواد (ع) فرمود: مردى به خدمت امام على (ع) آمد و گفت: مرگ را برايم تشريح كن.

امام فرمود: اما بشاره بنعيم الابد واما بشاره بعذاب الابد واما تحزين وتهويل وإمره مبهم لا يدرى من إى الفريقين))(42) مرگ يا بشارتى است (براى شهدا و نيكان و صالحين) به رحمت ابدى و يا بشارتى است (براى فجار) به عذاب ابدى و دسته سومى (كه بى توبه از دنيا رفته اند) اينها مسلمانند اما آلودگى هايى دارند امر اينها مبهم است اينها دچار هول و وحشت و اضطراب مى باشند نه نجات آنها معلوم است نه هلاك آنها. در انتظارند تا به كار آنها رسيدگى شود.



5 ـ مرگ پالايشگاهى براى تصفيه انسان است.

امام كاظم(ع) بر مردى كه غرق سكرات مرگ بود, وارد شد. اطرافيان آن مرد گفتند: يابن رسول الله دوست داريم كيفيت مرگ را و چگونگى حال دوستمان را بدانيم, امام (ع) فرمود:

مرگ يك تصفيه خانه است, براى آنكه مومنين را از گناهانشان جدا كند, در نتيجه آخرين دردى كه بر آنها وارد مى شود كفاره آخرين گناهان خواهد بود و نيز كافران را از نيكى هايشان تصفيه مى كند پس آخرين لذت و راحت آنها ثواب آخرين حسنه آنها خواهد بود.اما دوستتان كه هم اكنون در حال مرگ است از گناهان غربال و تصفيه شده است. و از گناه خالص گرديده است مانند پارچه آلوده اى كه از چرك تميز مى شود و شايسته معاشرت ما اهلبيت شده است و در خانه ما كه خانه اى جاودانه است جاى دارد. (43)



مرگ كافران

1 ـ مرگ كافران بسيار وحشتناك است.

حضرت ابراهيم(ع) به ملك الموت رسيد و گفت:((اى ملك الموت! مى خواهم صورت تو را هنگام قبض روح كافر ببينم. گفت اى ابراهيم! طاقت ندارى. اصرار كرد, پس ملك الموت خود را به آن صورت درآورد.

ابراهيم شخصى را ديد سياه و تاريك, بوى بسيار بدى از وى مى دميد موهاى بدنش سيخ شده و جامه سياه ناخوش پوشيده و دود و آتش از بينى و دهان وى بيرون مىآمد. ابراهيم پس از ديدن او غش كرد. وقتى بهوش آمد ملك الموت به حال اولش بازگشته بود.

ابراهيم گفت اى ملك الموت! اگر ديدن تو تنها عذاب آن بدبخت بود او تمام مى شد)).(44)



2 ـ مرگ كافر مثل گزيدن مار و عقرب است.

امام صادق(ع) پس از توصيف مرگ مومن, مرگ كافر را اينگونه وصف نمود: ((للكافر كلسع الافاعى ولدغ العقارب إو إشد))(45) مرگ كافر مثل گزيدن افعى و نيش زدن عقرب يا بدتر و سخت تر از آندوست.

بعد به امام صادق(ع) گفته شد:((قيل: فان قوما يقولون انه اشد من نشر بالمناشير و قرض بالمقاريض و رضخ بالاحجار و تدوير قطب الارحيه على الاحداق. قال(ع) كذلك, هو على بعض الكافرين و الفاجرين, إلا ترون منهم من يعاين تلك الشدائد؟ فذالكم الذى هو إشد من هذا لا من عذاب الاخره, فانه إشد من عذاب الدنيا))(46) گروهى بر آنند كه مرگ بدتر از بريدن بدن بوسيله اره ويا قطعه قطعه نمودن آن بوسيله قيچى و ياسنگسار نمودن آن و يا قرار دادن محور سنگ آسياب بر روى ديدگان است. امام فرمودند: مرگ براى برخى از كافران و فاجران همينگونه است, آيا از اينها كسى را نديده ايد كه اين سختى ها را مى يابد پس مرگ بدتر از اين امور است و نه اينكه بدتر از عذاب آخرت چرا كه مرگ بدتر از عذاب دنياست.



مواقف تصفيه انسان از گناه

در پنج موقف گناهكاران از گناه تصفيه مى شوند: 1 ـ سختى هاى دنيا, 2 ـ سختى قبض روح, 3 ـ فشار قبر, 4 ـ عذاب برزخى ,5 ـ عذاب جهنم.



1 ـ سختى هاى دنيا

سختى و گرفتاريهاى مومن در دنيا با گناهان رابطه مستقيم دارد. براساس قانون لطف چون پروردگار دوست ندارد مومن به خاطر گناهانش در جهنم عذاب شود, عقوبت هاى دنيايى را به او هديه مى كند.نقص مال و جان و اولاد و بيماريهاى جسم, همه در ارتباط با تطهير انسان از گناه مى باشد.

در روايتى از پيامبر اكرم (ص) وارد شده است كه: ((حمى ليله كفاره سنه))(47) يك شب تب كردن كفاره يك سال گناه اوست.

شخصى از پيامبر اكرم(ص) درباره آيه ((فمن يعمل مثقال ذره خيرا يره و من يعمل مثقال ذره شرا يره)) سوال كرد و پرسيد: يا رسول الله اگر گناهان ما حتى آنها كه به اندازه مثقال ذره اى مى باشند در روز قيامت مورد حساب و بازخواست قرار گيرد پس واى بر ما. پيامبر (ص) فرمود: بسيارى از گناهان شما مومنين با سختى ها و ناملايمات دنيا تصفيه مى شود)).(48)

امام صادق(ع) در مورد راه هاى پاك كردن مومنين از گناه فرمود: ((لا يخرج من الدنيا حتى يسلط الله عليه شيئا يكفر الله عنه به اما فقرا واما مرضا(49). مومن از دنيا خارج نمى شود, مگر اينكه خداوند چيزى مانند فقر و بيمارى را كه او را از گناه پاك كند بر او مسلط مى كند.

همه سختى هاى دنيا عامل تطهير انسان مى باشند كه امام فقط به دو مورد آن اشاره فرمودند.

همچنين امام رضا(ع) فرمود:المرض للمومن تطهير و رحمه و للكافر تعذيب و نقمه. بيمارى براى مومن وسيله تطهير او از گناه و موجب رحمت الهى است و براى كافر عذاب و نقمت است.

[ خوش تر از اين سم نباشد شربتى

زين مرض خوشتر نباشد صحتى]



2 ـ سختى قبض روح

عن اميرالمومنين(ع) و لقد سمعت حبيبى رسول الله يقول: لو إن المومن خرج من الدنيا و عليه مثل ذنوب إهل الارض لكان الموت كفاره لتلك الذنوب ثم قال من قال لا اله الا الله باخلاص فهو برىء من الشرك و من خرج من الدنيا لا يشرك بالله شيئا دخل الجنه. اميرالمومنين(ع) فرمود: از رسول خدا(ص) شنيدم كه مى فرمود: اگر مومن از دنيا برود و گناه تمام اهل زمين را به گردن داشته باشد,مرگش كفاره آن گناهان خواهد بود و سپس فرمود: كسى كه با اخلاص كلمه توحيد را بگويد مشرك نيست و كسى كه از دنيا خارج شود و مشرك نباشد وارد بهشت خواهد شد.

امام صادق(ع) فرمود:ان الله تعالى اذا كان من إمره إن يكرم عبدا وله ذنب ابتلاه بالحاجه فان لم يفعل ذلك به شدد عليه الموت ليكافيه بذلك الذنب(50). وقتى خداوند متعال امر كند كه بنده اى را گرامى بدارند, در حالى كه او به گناه آلوده باشد خداوند او را به حاجتى مبتلا مى كند پس اگر آن حوائج (و كمبودها) گناهانش را پاك نكردند, مرگ را بر او سخت مى گيرد تا بوسيله آن گناهش پاك شود.



3 ـ فشار قبر

يكى ديگر از مواقف تصفيه انسان از گناه, فشار قبر است

فشار قبر, يكى از مراحل اوليه حيات برزخى انسان ها است. چه بسا فشار قبر پايان سختيها و رنجهاى آخرتى يك مومن باشد و مقدار نافرمانى هاى او از اوامر الهى با همين مقدار عذاب و سختى تصفيه شود. بهرحال فشار قبر عقوبتى است كه انسان,بدليل غفلت و بى خبرى و بى توجهى به اوامر الهى براى خود آماده مى سازد.نكته قابل توجه اين است كه فشار قبر يك عذاب محتوم و همگانى نيست.

اين طور نيست كه غير از ائمه معصومين(عليهم السلام) همه انسان ها بدون استثنإ عذاب قبر داشته باشند.اين فشار دقيقا با گناهان انسان رابطه مستقيم دارد و اگر انسانى بر اساس محاسبه و مراقبه از گناه پرهيز كرده و در صورت ارتكاب توبه كرده و عبد صالح پروردگار بود,بى معنى است كه زير منگنه الهى پرس شود و عذاب ببيند.

قاعده اين است كه اگر سختى جان كندن انسان گناهكار را از گناه پاك نكند فشار قبر او را تطهير خواهد كرد والا اگر با قبض روح تطهير صورت گرفت از ساحت كبريائى او بدور است كه انسان پاك از گناه را عذاب كند.

مرحوم كلينى(ره) از ابو بصير روايت مى كند كه امام صادق (ع) فرمود:وقتى مومن از آنچه از عقايد حقه مى داند,جواب گفت,درى از بهشت به روى قبرش مى گشايند كه از آن نور و خنكى و بوى خوش بهشت داخل مى شود.سوال كردم, فدايت شوم پس فشار قبر كجاست؟ فرمود: هيهات بر مومنان از فشار قبر چيزى نيست(51).

البته انسان هاى گناهكار و مومنينى كه بر اثر ضايعه غفلت ,تسليم هواهاى نفسانى شده اند دچار اين فشارها خواهند شد, ابو بصير مى گويد: از امام صادق سوال كردم كه آيا كسى از فشار قبر نجات مى يابد؟ فرمود:پناه مى برم بخداوند از آنچه كه رهائى از آن بسيار كم است.وقتى عثمان رقيه را شهيد كرد, پيامبر بر قبر او ايستاد و سر بسوى آسمان بلند كرد وآب از چشمان حق بينش بيرون ريخت و به مردم گفت: آنچه از آن ملعون بر رقيه وارد شد يادم آمد رقت كردم و براى او از خداوند رحيم درخواست كردم كه او را به من ببخشد و فشار قبر بر او وارد نشود.پس فرمود:خداوندا! رقيه را به من ببخش و از فشار قبر مصون بدار.پس خداوند آن مظلومه شهيده را به آن حضرت بخشيد.(52)

عايشه گفت: اى رسول خدا از هنگامى كه صداى نكير و منكر و فشار قبر را بر من بيان كرده اى چيزى مرا خوشايند نيست,حضرت فرمود: اى عايشه صداى نكير و منكر در گوش مومنان مثل سياهى چشم است و فشار قبر بر مومنان مثل مادر مهربانى است كه فرزندش از سردرد به او شكايت مى كند و آن مادر اندكى سر او را فشار مى دهد. ولى اى عايشه و اى به حال آنانكه به خدا شك دارند كه چگونه در قبر خود مثل تخم مرغ زير صخره سنگ فشار داده مى شوند.(53)



عوامل فشار قبر:

دو عامل از عوامل فشار قبر عبارتنداز:

1 ـ بد خلقى

2 ـ تباه كردن نعمت هاى الهى

1 ـ بد خلقى: يكى از عوامل فشار قبر بد اخلاقى و سرد كردن كانون گرم خانواده است. اعضاى خانواده به محبت و عاطفه والدين نياز دارند. و فطرت انسان بر محبت و صفا سرشته شده است. پس رفتار و منش افراد بايد بر اساس پاسخ مثبت به بعد فطرى انسانها باشد.

اگر كسى خلاف فطرت خود عمل كند و با سوء خلق, دلتنگى و ملالت خاطر ايجاد نمايد, بازتاب اين اخلاق بد در گذر از معبر برزخ, عذابى بنام فشار قبرخواهد بود.

سعد بن معاذ, فوق العاده نزد پيامبر محترم بود. وقتى سواره مىآمد پيامبر امر مى فرمود كه مسلمين باستقبالش بروند و خود پيامبر نيز هنگام ورودش تمام قامت برمى خاست.

هفتاد هزار فرشته در تشييع جنازه اش حاضر بودند و پيامبر نيز با پاى برهنه بدون ردإ در تشييع جنازه او شركت كرد و فرمود: صفوف ملائكه در تشييع جنازه سعد حاضر شده اند و دست من در دست جبرئيل بود, به هر طرف كه مى رفت من هم مى رفتم. سپس پيامبر او را با دست خود در قبر گذارد.مادرش خطاب به سعد صدا زد:

((هنيئا لك الجنه)) خوشا به حالت, بهشت گوارايت باد. پيامبر(ص) فرمود: از كجا مى دانى كه فرزندت اهل بهشت است؟ اينك سعد در فشار قبر عذاب مى شود. اصحاب پرسيدند:

يارسول الله آيا كسى مانند سعد نيز در فشار قبر است؟ فرمود: ((نعم, انه كان فى خلقه مع إهله سوء))(54) آرى چون او با اهل و عيالش بد اخلاق بوده است.

2 ـ تباه كردن نعمت هاى الهى: انسانها در امكانات و عطاياى گوناگون الهى هستند و به تعبير قرآن :ان تعدوا نعمت الله لاتحصوها: اگر بخواهيد نعمت هاى خدا را بشمارش درآوريد به حساب نمىآيد و از عهده شمارش نعمت هاى الهى عاجز مى باشيد. شكر نعمت يعنى بكارگيرى عطاياى الهى براى رسيدن به كمال, و اگر انسان نعمتى را وسيله نزديكى به خداوند قرار دهد, شكر آن نعمت را بجاى آورده است. اما اگر نعمتها در غير آنچه منظور الهى است بكار گرفته شود تباه كردن و كفران نعمت محسوب مى شود. تباه كردن نعم الهى از مواردى است كه موجب فشار قبر مى شود.

پيامبر اكرم (ص) فرمود: ((ضغطه القبر للمومن كفاره لما كان منه من تضييع النعم))(55) فشار قبر مومن, كفاره ضايع كردن نعمتهاى الهى است.

ابوهريره مى گويد: تفسير اين آيه را از پيامبر(ص) پرسيدم: ((ومن إعرض عن ذكرى فان له معيشه ضنكا))

منظور از ((معيشت ضنك)) چيست؟ پيامبر (ص) فرمود: عذاب و تنگى و فشار قبر(56).

عايشه مى گويد: از پيامبر اكرم درباره عذاب قبر پرسيدم, فرمود:

((نعم عذاب القبر حق(57))) عذاب قبر حق است.

عايشه مى گويد: پيغمبر همواره بعد از هر نماز, از عذاب قبر بخداوند پناه مى برد.

از روايات و تفاسير مختلف بدست مىآيد كه:

اولاـ فشار قبر, همانگونه كه اشاره شد, مربوط به جسم نيست, بلكه مربوط به روح است.

ثانياـ قبر باعتبار روح معنا دارد نه باعتبار خاك و گورستان.

فشار قبر عذاب روح است و در بعد ملكوتى قبر كه همان برزخ است,صورت

مى گيرد.

نكته مهم ديگر اين است كه ,وقتى فشار قبر به روح مربوط است,پس لازم نيست كه حتما انسانها قبر داشته باشند تا عذاب قبر معنا پيدا كند.

چه بسا انسانى طعمه حيوانات درنده شود و قبر نداشته باشد يا اينكه در دريا غرق شود و ماهى هاى دريا او را بخورند اما مسإله فشار قبر او منتفى نمى شود.

مرحوم كلينى(ره) از يونس روايت كرده كه: از حضرت امام رضا(ع) در مورد كسى كه او را به دار كشيده باشند و به رسم قديم سالها جسدش بالاى دار بماند,سوال شد كه آيا او هم عذاب قبر دارد؟امام (ع) در جواب فرمود: ((بلى ,خدا به هوا امر مى كند كه او را بفشارد))(58).



برزخ و عذاب برزخى

برزخ يكى از گلوگاه هاى تصفيه و جزاى انسان است. مومن ,قبل از فرا رسيدن قيامت, جزاى اعمالش را در برزخ مى بيند.

اگر هنگام قبض روح مشمول رحمت الهى قرار گيرد, در بهشت برزخى جاى خواهد گرفت و اگر هنگام جدا شدن روح آمرزيده نشد در جهنم برزخى عذاب خواهد شد.

شيعيان كه از الطاف خاص رسول گرامى اسلام(ص) و ائمه(عليهم السلام) برخوردار هستند و نجات آنها در قيامت توسط اين بزرگواران تضمين شده است,باز هم بايد از برزخ و جزاى برزخى هراسان باشند.

قلت لابى عبدالله انى سمعتك وإنت تقول: كل شيعتنا فى الجنه على ما كان فيهم قال: صدقتك, كلهم والله فى الجنه قال قلت: جعلت فداك إن الذنوب كثيره كبائر, فقال(ع) إما فى القيامه فكلكم فى الجنه بشفاعه النبى المطاع إو وصى النبى ولكنى والله إتخوف عليكم فى البرزخ(59). راوى مى گويد: به امام صادق(ع) عرض كردم: شنيده ام شما فرموده ايد: تمام شيعيان ما در بهشتند,آنگونه كه هستند.امام فرمود:درست گفته اند. بخدا قسم تمام شيعيان ما در بهشتند,گفتم:فدايت شوم ,گناهان و كبائر اعمال زياد است.امام فرمود: اما در روز قيامت تمام شما شيعيان بوسيله شفاعت پيامبر گرامى يا شفاعت وصى پيامبر در بهشت جاى مى گيريد ولى بخدا قسم من براى شما از برزخ نگران و هراسناك هستم.

اگر بار گناه انسان سنگين باشد,و انسان توفيق توبه واقعى و انقلاب درونى نداشته باشد.در برزخ او را از راهى مى برند كه هرگز ائمه را نخواهد ديد, تا مشمول شفاعت آنها واقع شود

پاورقي



1ـ بحارالانوار,ج 73, ص 119.

2ـ مومنون, 113.

3ـ روم, 55.

4ـ نهج البلاغه, ص 601.

5ـ نهج البلاغه, ص 596.

6ـ توبه, 81.

7ـ نهج البلاغه, خ 183. 8ـ مدثر, 38.

9ـ بينه, 8.

10ـ بحار, جلد33, ص82.

11ـ بحارالانوار, ج 8, ص122.

12ـ واقعه, 61.

13ـ بحار الانوار, ج 7, ص 104.

14ـ غرر الحكم.

15ـ تفسير صافى, ج 2, ص 468.

16ـ نحل, 32.

17ـ بحارالانوار, ج 6, ص 156.

18ـ بحارالانوار, ج 6, ص 137.

19ـ انفال, 50.

20ـ ارشاد القلوب ديلمى, ص 80.

21ـ منظور از ترك در اينجا سفيد پوست و منظور از زنگى رنگين پوست يا سياه پوست است.

22ـ يونس, 64.

23ـ تفسير صافى, ج 1, ص 758.

24ـ بحارالانوار, ج 5, ص 134 چاپ كمپانى.

25ـ كشف الاسرار ,ج 8, ص 55.

26ـ بحارالانوار, ج 6, ص 152.

27ـ بحارالانوار, ج 6, ص 153.

28ـ سفينه البحار, ج 2, ص 206.

29ـ نهج البلاغه, فيض الاسلام, نامه 23, ص 875.

30ـ بحارالانوار, ج 6, ص 162.

31ـ مجالس السنيه فى احاديث القدسيه, ص 36.

32ـ تفسير كشف الاسرار ,ج 8, ص 55.

33ـ گاز: قيچى.

34ـ تفسير ابوالفتوح رازى

35ـ بحارالانوار ,ج 6, ص 154.

36ـ اسرإ, 72.

37ـ بحارالانوار, ج 6, ص 154.

38ـ بحارالانوار, ج 6, ص 156.

39ـ بحارالانوار, ج 6, ص 154.

40ـ بحارالانوار, ج 6, ص 154.

41ـ بحارالانوار, ج 6, ص 128.

42ـ بحارالانوار, ج 6, ص 154.

43ـ بحارالانوار, ج 6, ص 155.

44ـ تفسير كشف الاسرار, ج 4, ص 66.

45ـ بحارالانوار, ج 6, ص 152. 46ـ بحارالانوار, ج 6, ص 152.

47ـ بحار, ج 81, ص 186.

48ـ بحارالانوار, ج 3, ص 133.

49ـ بحار, ج 68, ص 104.

50ـ تفسير صافى, ج 1, ص 398.

51ـ حق اليقين, مجلسى, ص 405.

52ـ حق اليقين, مجلسى, ص 405.

53ـ تفسير كشف الاسرار, ج 6, ص 195.

54ـ بحارالانوار, ج 6, ص220.

55ـ بحارالانوار, ج 6, ص 221.

56ـ تفسير گازر, ج6, ص 99.

57ـ تفسير كشف الاسرار, ج 8, ص 480.

58ـ بحارالانوار, ج 3, ص 166.

59ـ بحارالانوار, ج 6, ص 267.