بازگشت

امام حسن(ع) (از امامت تا شهادت)


امام حسن(ع) در نيمه رمضان سال دوم هجرى, ديده به جهان گشود, كه جنگ احد نيز از حوادث همين سال است.

ـ او نخستين ثمره ازدواج امام على(ع) و حضرت فاطمه(س) مى باشد.

ـ پيامبر(ص) او را حسن ناميد.

ـ كنيه اش ابومحمد و لقبش سبط اكبر, السيد الزكى, المجتبى, النقى و...

ـ يكى از پنج تن اهل مباهله و اهل كسإ است.

ـ هفت سال و چند ماه از دوران حيات پيامبر(ص) را درك كرد.

ـ شاهد 25 سال خانه نشينى پدر بزرگوارش امام على(ع) و شهادت مادرش حضرت فاطمه(س).

ـ حدود 48 سال در اين سراى زندگى كرد و در 28 صفر سال 50 هجرى به شهادت رسيد.

همسرش جعده بنت اشعث (اسمإ) به تحريك معاويه, با زهر كشنده اى او را مسموم كرد.

ـ نوشته اند: حضرت روزه دار بود كه جعده در ظرف شيرى به وى زهر خورانيد.

ـ شهادت حضرت در روز پنجشنبه بوده است و در مدينه هفت روز عزاى عمومى اعلام شد.

ـ زنان بنى هاشم يك ماه تمام برايش مجلس عزادارى برگزار كردند.

ـ شيعيان از رحلت امام خويش نالان و دشمنى چون معاويه, از شهادت او شادمان شد.

ـ گروهى از خواص شيعه, با اجتماع در منزل سليمان بن صرد خزاعى, تسليت نامه اى براى امام حسين(ع) نوشتند و امادگى خود را براى انجام فرامين ان حضرت اعلام نمودند.

ـ جنازه اش را تيرباران كردند كه اين يكى از وقايع تلخ تاريخ اسلام است.

ـ امام حسين(ع), برادرش را در قبر نهاد و اشعارى در رثاى ان عزيز انشا فرمود: ((بكـائى طويل, والدموع غزيره)) گريه ام طولانى و اشكم ريزان است.

محمد بن حنفيه, برادر ديگرش بر سر قبر آن حضرت, با چشمى گريان چنين گفت: ((خدايت رحمت كند اى ابامحمد, اگر حيات و زندگيت موجب عزت بود, مرگت نيز كمر شكن بود, و چه روح خوبى بود ان روح بزرگوارى كه به بدن تو عمر بخشيد... ((ربيت فى حجر الاسلام, ورضعت ثدى الايمـان, ولك السوابق العظمى والغـايـات...)) در دامن اسلام تربيت يافتى, و از پستان ايمان شير خوردى, و ان سوابق بزرگ و مراتب بالا را دارا گشتى...

حضرت در بقيع دفن شد كه همواره نام بقيع با غربت و سوز و گداز همراه است.(1)

امام حسن(ع) وارث دشواريهاى پيشينيان

امام حسن(ع) وارث دشوارىها و مشكلاتى است كه از سالها پيش بر سرراه تحقق حكومت اسلامى پديد امده و امور مسلمين را مواجه با خطر جدى مواجه كرده بود. اشرافيتى كه به رهبرى معاويه از نو جان گرفته بود و طبقات ممتاز و احيا شده در عصر عثمان در مقابل امام قرار داشتند و شكست خوردگان صفوف مشركين در مقام رهبرى قرار گرفته بودند.

برخى از صحابه پيامبر خريدارى شده, در خدمت معاويه و پول او بودند. انان كه به قنداقه حسن(ع) تبرك مى جستند, امروز دربارى شده و به معاويه رو اوردند و به او ((خال المومنين)) و ((كاتب وحى)) لقب دادند.

خوارج كج فهم, همچنان اعلام موجوديت مى كردند, كه نتيجه افكار منحط انان, ناامنى و تقويت اخلال گريهاى بنى اميه در جامعه بود.

معاويه, سمبل سياست هاى مرموزانه, نژادگرا و متعصب, فريبكار و حيله گر, سركرده غارتگران و خائنان و در يك جمله تجسم همه ايده ها و ايده ال هاى بنى اميه نيز مانع بزرگى سرراه امام حسن(ع) بود. با اين همه, امام در قبال اسلام, امت اسلام و دشمنان اسلام چه وظيفه اى دارد؟ حفظ كيان اسلام و امت اسلام از هر راه ممكن, وظيفه اى است كه حضرت به عنوان امام بر حق و اگاه جامعه بيش از ديگران به ان مى انديشد.



امام و گزينه هاى ممكن

اول ـ پند واندرز: اما امام و هوادارانش در يك سو در سوى ديگر دشمن ديرينه اش معاويه قرار دارد, پس بر امام است كه وى را پند دهد از خدا و قيامت وحساب و كتاب بگويد و سنت رسول الله(ص) را ياداور شود! شگفت از انان كه اين راه را عملى بدانند, چرا كه معاويه در سال ((فتح مكه)) اسلام زبانى اورد و به هيچ وجه وجود او با داشتن پدرى چون ابوسفيان و مادرى چون هند جگرخوار با اسلام سازگار نيست و بارها به انهدام اسلام و از بين بردن نام پيامبر(ص) اقرار نمود. ثمره تلخ ان نيز در ماجراى قتل سالار شهيدان اشكار گرديد.

سخنان امام حسن(ع) در نامه اى كه براى معاويه نوشته است گوياى توجه امام به حراست امام از جامعه دينى و توجه زمامداران به سرنوشت اسلام وامت اسلامى است.

دوم ـ كناره گيرى مطلق: راه دومى كه جو خفقان, آن روز در مقابل امام مى نهاد, ((كناره گيرى مطلق)) بود و اين راهى است كه با هيچ معيارى قابل قبول نيست زيرا هر انسان متعهد مسلمانى, چنين وظيفه اى ندارد چه رسد به امام. نام اين تفكر ناشيانه و غير مسئولانه را بى تفاوتى و عافيت طلبى مى گويند. حاشا كه يگانه روزگار و پرچمدار پرهيزكاران و اسوه اهل ايمان, چنين بينديشد.

سوم ـ جنگ و درگيرى: سومين راه ممكن راه جنگ و درگيرى, براى اسقاط معاويه است.

موانع اين راه بر اشناى به اوضاع اجتماعى سياسى و فرهنگى ان زمان پوشيده نيست.

الف ـ مشكلات داخلى

1 ـ بى حالى و بدحالى مردم كه نتيجه جنگهاى اشوبگرانه دوران حكومت على(ع) است.

2 ـ كمبود نيروهاى مومن و كار امد و ياران مخلص جان بر كف.

3 ـ وجود خوارج كه هر گاه نامى از صلح امام مى شنيدند, مى گفتند: اين مرد (حسن بن على) كافر شده و حتى از امام مى خواستند كه پدرش را لعن كند و خود توبه نمايد.

4 ـ شكاكان كه همواره براى حفظ جان و موقعيت خويش حديث اسايش, و مسالمت جعل مى كردند.

5 ـ وجود منافقان, كه از يك طرف به معاويه نوشته بودند: ما از تو فرمان مى بريم, هرچه زودتر به عراق بيا كه وقتى نزديك شدى امام را به تو تحويل مى دهيم, از طرف ديگر نزد امام مى امدند ومى گفتند: ((انت خليفه ابيك ونحن السامعون المطيعون فإمرنا بامرك)) تو جانشين پدرت هستى ما گوش به فرمان توييم, به هرچه خواهى ما را فرمان ده.

6 ـ وجود خائنان و جاسوسان كه امروزه به آنان ستون پنجم, نفوذى و زرخريد مى گويند.

امام(ع) ((عبيدالله بن عباس)), پسر عموى خود را با 12 هزار نفر به جنگ معاويه فرستاد و حتى با دورانديشى يى كه داشت دو نفر را جانشين او قرار داد كه به جاى هم (در صورت خطر و كشته شدن) بنشيند. ابن عباس با وعده يك ميليون درهم كه نصف ان نقد باشد, به همراه 8 هزار نفر از سپاهيان خود به سوى معاويه رفت و به سپاه 60 هزار نفرى او نيرو بخشيد. و ديگرى هم با 500 هزار درهم به همراهى 200 نفر از خاصان خود, به سوى معاويه حركت كرد.

ارى! در همين زمان است كه خائنين دنياطلب براى شيطان زمان خود (معاويه) نامه مى نويسند كه ما حاضريم امام را دست بسته تحويل شما بدهيم. و درداورتر اين كه معاويه اين نامه ها را براى امام مى فرستاد و امام هم بدون ذكر نام و نشان ايشان, بالاى منبر مى خواند و مى فرمود: واى بر شما ايا با تحويل من به مقام و منزلت دست خواهيد يافت؟!

7 ـ بى تفاوتى ها.

8 ـ جهل مردم (عده اى نيز خود را به نفهمى مى زدند).

در ناسخ التواريخ آمده است, روزى از امام پرسيدند: درباره اينده چه برنامه اى داريد؟ امام فرمود: ((به خدا سوگند! معاويه براى من از اين مردمى كه گمان دارند شيعه هستند, بهتر است)).

اين كلام حضرت, تفسير جمله اى غمبار از پدر محبوبش امام على(ع) است كه فرمود: ((ولقد اصبحت الامم تخاف ظلم رعاتها, واصبحت اخاف ظلم رعيتى))(2) ملتهاى جهان همواره از ظلم زمامدارانشان در وحشتند در حاليكه من از ظلم پيروان خود مى ترسم.



ب ـ مشكلات خارجى

1 ـ سپاه معاويه كه با انگيزه هاى گوناگون, زير پرچم معاويه گرد امده اند و به انچه معاويه به انان وعده داده بود, مى انديشند.

2 ـ بى خبرى و ناآگاهى اطرافيان معاويه اهل شام, مردمى بودند كه با تبليغات گسترده و پر از نيرنگ او, دشمن على و آل على شده بودند. اين تبليغات مسموم تا بعد از واقعه عاشورا ادامه داشت. در كتابهاى تاريخى, از برخورد سپاهيان يزيد و اهل شام با اسراى اهل بيت(عليهم السلام) داستانهاى شرمآورى نقل شده است.

3 ـ وجود امويان كه دشمنى ديرينه شان با بنى هاشم بر كسى پوشيده نيست.

4 ـ خطر حمله روم كه معاويه با آن (امپراطورى روم شرقى) پيوند برادرى مى بندد تا جايى كه در صورت شكست از على(ع) او را پناه دهند.

يعقوبى مى گويد: ((معاويه متعهد شد 100 هزار دينار به دولت روم بدهد تا صلح را بر قرار كند و امام حسن(ع) اين مسإله را دريافت و از خطر حمله روم به كشور اسلامى جلوگيرى كرد)).(3)

5 ـ وجود مبلغان خائن و واعظان دربارى و جاعلان حرفه اى حديث همچون ابوهريره, عمرو عاص, سمره, بسر, مغيره و... كه در ازاى آن امارت وولايت شهرها, به صورت كتبى به انان سپرده مى شد.

روزى معاويه خود را در مجلسى پادشاه خواند. اخطل, شاعر دربارى او فورا شعرى گفت بدين مضمون كه او اشتباه كرد خود را پادشاه خواند. او خليفه خداست و به بركت اوست كه دعاها مستجاب مى شود.

معاويه احاديث جعلى را مى خريد تا جاييكه ابوهريره 5300 حديث, عبدالله بن عمر بيش از 2000 حديث, عايشه بيش از 2300 حديث و انس بن مالك 2300 حديث جعل كردند. و در سايه اين حديث سازىها بود كه معاويه توانست, ابوذر, مالك اشتر, عمار ياسر و... را فريب خورده و نااشناى به دين معرفى نمايد.

معاويه حتى شخصى را معين كرده بود كه هر روز پس از نماز, در مسجد, او و اهل شام را دعا كنند و به دشمنانش نفرين نمايند و در فضايل دينى و اخلاقى و خانوادگى اش سخن بگويد.

اصحاب امام حسن مجتبى(ع), قيس بن سعد بن عباده انصارى است(4) قيس در روز فتح مكه مانند پدر ارجمندش پرچمدار سپاه اسلام بود. در جنگهاى دوره امام على(ع) نيز از او جدا نشد. وى چنان بود كه وقتى معاويه شنيد قيس بن سعد در صفين حاضر شده است, براى مروان پيام فرستاد:

((اگر صدهزار شمشيرزن و نيزه دار را نزد على مى فرستادى نزد من آسان تر مى نمود از ان كه قيس بن سعد را واگذاشتى تا نزد او به صفين بيايد)) او بعد از شهادت حضرت امير(ع) از ياران فداكار امام حسن(ع) بود و در ماجراى صلح, بسيار غمگين شد زيرا مقام او در سپاه مانند مقام مالك اشتر در صفين بود. او تا اخر عمر سالم و استوار ماند و در اواخر خلافت معاويه (سال 60 هجرى) چشم از جهان فروبست. با توجه به انچه گفته شد اگر امام حسن(ع) با اين فشارها ومشكلات جنگى را آغاز مى كرد, جز مرگ ياران و فشار بر معدود شيعيان باقى مانده هيچ سودى نداشت.

6 ـ فناى مكتب و شعائر دين (كه حداقل در اين دوره حساس به ظواهر ان هم بايد اكتفإ مى شد و جامعه را از حالت عصيان و تجرى بر مذهب و احكام حفظ مى نمود) اسلام در اغاز راه بود وراهزنانى ماهر نيز در كمين نابودى كامل ان بودند, اين همان چيزى بود كه معاويه را براى دستيابى به اهداف شومش يارى مى كرد.

چهارم ـ كناره گيرى مشروط: چهارمين راه كناره گيرى مشروط بود, امام حسن(ع) تصميم گرفت خود را فدا كرده و جام زهر را بنوشد. صلح امام يك ضرورت شرعى و احساس مسئوليت دينى بوده است, اين همان صلح تحميلى است كه نه از بيرون, بلكه از درون نيزبر حضرت تحميل شد.



صلح نامه امام حسن(ع)

در عين اينكه صلح براى امام, يك ضرورت شرعى توإم با احساس مسئوليت و امرى تحميلى بود, ولى او به سادگى و بدان تن نداد. او هنگامى صلح كرد كه:

ـ سران لشگر او به معاويه پيوستند و جذب سپاه او شدند.

ـ سپاهيانش از اطراف او پراكنده گشتند.

ـ همه راه ها براى نجات امت به بن بست رسيد.

ـ همه تاكتيك ها, استراتژىها, طرح ها و نقشه ها يكى پس از ديگرى خنثى گرديد.

ـ مسلمين واقعى سخت در مضيقه و اختناق قرار گرفتند.

ـ خطر اعلام جنگ رسمى و حمله معاويه نزديك گرديد.

و بالاخره مردم و مكتب در معرض سقوط قطعى قرار گرفتند.

او مقاوم تر از ان بود كه در برابر حمله وفشار معاويه جا خالى كند و رهبرى و ولايت امور مسلمين را در اختيار معاويه بگذارد. تا اخرين تير كه در تركش داشت, تن به صلح نداد و تا وقتى كه خطر را براى اسلام, به چشم نديد, ان را پذيرا نشد.

بر اين اساس, روز 25 ربيع الاول سال 41 هجرى, پس از 6 ماه جنگ و درگيرى, ازمايش و بررسى, صلح را پذيرا شد و معاويه خلافت را به عهده گرفت.



متن و مواد صلحنامه

معاويه در ورقه اى كه با مهر و سفيد براى امام فرستاده بود نكته مهمى را ذكر كرده بود و آن اينكه: بعهد و ميثاق خدايى و به هر انچه خداوند مردم را به وفاى ان ملزم ساخته, بر ذمه معاويه بن ابى سفيان است كه به مواد اين قرارداد عمل نمايد.

ـ معاويه متعهد است, به كتاب خدا و سنت پيامبر عمل كند.

ـ معاويه متعهد است كه كسى را براى سلطنت پس از خود, ولايت عهد نكند. پس از اوحكومت از ان حسن است و اگر حسن نبود حسين(ع).

ـ ناسزا و لعن على در نماز بايد متوقف گردد و از او جز به نيكى ياد نشود.

ـ موجودى ((بيت المال كوفه)) كه 5 ميليون درهم است در اختيار[ امام] حسن(ع) قرار گيرد تا به مصرف لازم برساند.

ـ از محل درآمد دارا بگرد فارس, مبلغ يك ميليون درهم بين بازماندگان شهداى صفين و جمل تقسيم گردد.

ـ معاويه متعهد است, از ازار تمام مردم و سكنه شام, عراق, حجاز و يمن (از هر نژاد كه باشند), خوددارى نمايد. از گذشته شان صرف نظر كرده و احدى را به خاطر گذشته اش تعقيب نكند.

ـ ياران و شيعيان على را امان دهد. خون شان محترم و حقوق شان پايمال نشود.

ـ از جانب معاويه خطرى متوجه[ امام] حسن بن على(ع) و برادرش[ امام] حسين(ع) نباشد و هم چنين براى خاندان پيامبر حادثه اى ايجاد نشود.

ـ معاويه خود را اميرالمومنين نخواند.(5)



امام حسن(ع) پس از صلح

امام حسن(ع) اندك زمانى پس از صلح به مدينه رفت و در آنجا به زندگى خود ادامه داد. مدت امامت آن حضرت حدود 10 سال بود كه 6 ماه ان توام با خلافت گذشت.

براى امام بسيار دردناك بود كه مردم, امام معصوم خود را رها كرده و فردى الوده و ناپاك را به رهبرى برگزيدند. اگرچه تن به صلح داده بود, اما در هر مقامى, رفتار خلاف حق مى ديد, ان را به معاويه گوشزد مى كرد و حتى گاهى او را با سخنان خود مورد عتاب قرار مى داد.

در تمام دوران زندگى پس از صلح, ظاهرا ارام بود ولى در موارد ضرورى ضربه اى محكم به معاويه مى زد و او را تكان مى داد. گاهى هم در برابر او سكوت مى كرد كه اين خود, نوعى موضعگيرى و مبارزه منفى به حساب مى امد. هدفش هم اين بود كه به مردم اسيبى وارد نشود و افراد درنده خوى معاويه نتوانند به مردم صدمه اى بزنند.

گاهى امام در پاى منبر نشسته بود, خطيبى كه بر منبر نشسته بود, به ناسزاگويى خاندان پيامبر(ص)مشغول مى شد. به همين دليل امام فقط براى اقامه جماعت به مسجد مى امد. البته دشمنان دست بردار نبودند. به طورى كه بنا به گفته ابن اثير, والى مدينه شخصى به درخانه امام مى فرستاد تا در انجا به او ناسزا بگويد.



فشارهاى معاويه بر امام(ع)

معاويه درپى از ميان برداشتن امام(ع) بود و نمى توانست زندگى و حضورش را تحمل كند. به همين دليل امام را در مضيقه و تنگنا قرار مى داد وحتى تروريست هاى خود را براى قتل امام بسيج مى كرد. تا جايى كه امام مجبور بود در زير لباس خود زره بپوشد.

عهدشكنى هاى معاويه بسيار است و ظلم و ستم او به امام حسن مجتبى(ع) فراموش نشدنى است معاويه در بخشنامه اى به واليان خود دستور داد, به امام على(ع) فحش و ناسزا بگويند و خطبا در حضور امام حسن به آن حضرت جسارت مى كردند.

البته امام در برابر اين فشارها جز تحمل گاهى مقابله نيز مى كرد و به او مى فهماند كه خاطى و اشتباهكار است. براى مثال روزى معاويه به امام گفت چرا با خوارج نمى جنگى؟ مگر دشمن من و تونيستند؟ امام فرمود: ((انكس كه طالب حق است و ندانسته بر خطا رود مانند ان كس نيست كه در طلب باطل برايد و بر مراد خويش فائز گردد)).

يا اينكه روزى معاويه بالاى منبر رفت و شروع به بدگويى از امام حسن مجتبى(ع) كرد و همچنين ناسزاهايى به امام على(ع) گفت. امام حسين(ع) خواست از جاى برخيزد و به او پاسخ گويد, اما امام مجتبى(ع) نگذاشت, سپس خود از جاى برخاست و فرمود: ((اى معاويه, جدم محمد, پدرم على و مادرم فاطمه است و تو جدت عتبه, پدرت ابى سفيان و مادرت هند جگرخوار است. خدا از ميان من و تو ان كس را لعنت كند كه خائن تر و زشت تر است و نيز حسب و اخلاقش شرانگيز است. مردم, امين گفتند و معاويه خجل شد)).



سلب امنيت از امام

امام پس از صلح, مدتى در كوفه ماند, ولى به شدت در محدوديت بود, نه تنها خود بلكه ياران او نيز در تنگنا بودند. براى مثال ((زياد بن ابيه)) قصد داشت يكى از ياران امام را دستگير كند. امام براى او پيغام فرستاد كه ما براى ياران خود امان گرفته ايم. زياد در پاسخ گفت:(( من هم چنان درپى او خواهم بود, اگرچه بين گوشت و پوست تو باشد))!!

در كوفه در زحمت بود در نتيجه به مدينه امد, ولى در اين امر نيز گشايشى حاصل نشد زيرا مروان يعنى همان كسى كه پيامبر به يارانش گفته بود: ((هو الوزغ ابن الوزغ, الملعون ابن الملعون)) درپى امام بود واو را مى ازرد.

معاويه كار را به جايى رساند كه امام حتى در خانه خود نيز احساس امنيت نمى كرد و بالاخره به دست همسرش مسموم گرديد.

سرزنش هاى مردم

از سوى ديگر امام در تنگناى به وجود امده مردم نيز بود, مردم نيز او را رها نمى كردند و هر كدام نيشترى به جان امام بودند و او را مى ازردند. چه سرزنش ها و ملامت ها كه بر امام روا داشتند و چه بدگوئى هايى كه از امام مى كردند.

عده اى او را سرزنش مى كردند كه چرا صلح كرد. ولى بعدها بسيارى از همين مردم پشيمان شدند و يكديگر را سرزنش مى كردند كه چرا با امام نساختند و او را همراهى نكردند. حتى هنگامى كه از ظلم معاويه به ستوه امدند, نامه اى نوشتند و در آن از امام دعوت كردند تا به كوفه بيايد و عليه معاويه قيام كند.



چرا امام براى بار دوم قيام نكرد

اينكه چرا امام, پس از ان همه درخواست مجددا قيام نكرد, دلايلى دارد كه مهمترين ان اينست كه ازمايش امر ازموده شده خطاست. او بارها براى جنگ عليه معاويه آماده شده بود ولى حاصلى نديد. اينك چرا ان برنامه را مجددا تكرار كند؟ علاوه بر اين:

ـ معاويه در اين زمينه قراردادى با امام داشت كه امام نمى خواست اين قرارداد از جانب او نقض شود.

ـ هنوز معاويه در دل عده اى از صحابه بزرگ پيامبر جاى داشت و نيز عده اى همچنان او را ((خال المومنين)) مى دانستند.

ـ ارتش او بيش از پيش مجهز و اطمينان بخش تر شده بود.

ـ تروريست هاى او همه جا بودند و مى توانستند امام را به قتل برسانند و آنگاه خود معاويه بعدها ادعاى خونخواهى امام را بكند.

پاورقي



ـ1 اكثر مواردى را كه به عنوان شناسنامه حضرت, فهرست وار اشاره كرديم در كتابهاى زير امده است: بحارالانوار, ج 44 به نقل از كافى و تهذيب, مناقب ابن شهراشوب, ص4, كشف الغمه, ص2, شرح ابن ابى الحديد, ج 4, ص 18, مروج الذهب, ج 2, ص 303, ربيع الابرار ـ زمخشرى, عقد الفريد, صلح امام حسن(ع) ال ياسين و ديگر كتب معاصرين.

2ـ نهج البلاغه, خ3/97 (معجم)

3ـ تاريخ يعقوبى, ج 2, ص 206.

4ـ كه معاويه حتى حاضر نشد در صلحنامه در مواد امان نامه, امان وى را بپذيرد و علنا مى گفت: همه در امان باشند, مگر قيس, كه امام به او قبولاند.

5ـ صلحنامه امام را اكثر مورخين اسلامى نگاشته اند كه از ان جمله است: مقاتل الطالبيين, بحار, ج44, ارشاد القلوب ـ ديلمى, ا لنصايح الكافيه ـ ابن عقيل, تاريخ الخلفإ ـ سيوطى, علل الشرايع ـ صدوق, حياه الامام الحسن ـ باقرشريف قرشى