بازگشت

گوهرهاى تابناك


ستارگان هدايت

علماى شيعه و روحانيت راستين, در طول تاريخ اسلام كوشيده اند, تلاش هاى انبياى الهى براى گسترش فضايل و مكارم و رهنمون ساختن آدميان مشتاق معارف را استمرار بخشند. رسول اكرم(ص) فرموده اند: العلمإ مصابيح الارض وخلفإ الانبيإ وورثتى و ورثه الانبيإ.(1) دانشمندان پارسا به مقتضاى مقام و مسووليتى كه داشته و دارند, همواره حافظ ارزش هاى الهى بوده و ميراث دار فرستادگان الهى هستند. آنان در گذر از تاريخ, با تإثير از استقامت ابراهيم(ع), بردبارى نوح(ع), خروش موسى(ع), متانت عيسى(ع), صداقت يوسف(ع) و اخلاق محمد(ص), طلايه دار حركت هاى ضد استكبارى بوده اند.

گويا اين فرمايش رسول اكرم(ص) درباره اينان صادق است كه فرموده اند: ((ان مثل العلمإ فى الارض كمثل النجوم فى السمإ يهتدى بها فى ظلمات البر والبحر))(2) به درستى كه دانشمندان در زمين همچون ستارگان در آسمانند كه مردم در تاريكى هاى خشكى و دريا توسط آنان هدايت مى شوند.

هرگاه روحانيت آگاه پا به ميدان مبارزه با توطئه هاى شوم دشمنان اسلام نهاده و مردم مسلمان نيز با آنان همراه گشته اند, پيروزى و سربلندى نصيب اسلام شده است. امام خمينى(ره) در كتاب كشف الاسرار مى فرمايد: ((به شهادت تواريخ معتبر بعد از رحلت پيغمبر اسلام(ص) تا امروز تنها كسى كه دين را نگاهداشته و جلوگيرى از ياوه سرايى افسار گسيختگان كرده علما و ملاها بوده اند و ديگران يا وظيفه اين كارها را نداشتند, يا خود را وظيفه دار نمى دانستند)).(3) ايشان در جاى ديگرى خطاب به روحانيان فرموده اند: ((... شما بوديد كه مردم را حفظ كرديد و اسلام را به مردم معرفى كرديد و ملت اسلام را روشن نموديد و آن كسى كه با شما دشمنى داشته باشد با اسلام دشمنى دارد, آنان چون شما را خادم اسلام مى دانند با شما مخالفند)).(4)

آن روح قدسى, با اشاره به نفوذ معنوى روحانيت در قلب هاى مسلمين مى فرمايد: ((.. من اين را از اول گفتم كه آقا اگر شما آخوند را استثنإ كنيد, از جمعيت خودتان هيچ كارى نمى توانيد انجام بدهيد. براى اين كه توده ها با اين ها هستند, اينها مظهر اسلامند, اينها مبين قرآنند, اينها مظهر نبى اكرمند, مردم اينها را اينجور شناختند, مردم علاقه دارند به دين خودشان...))(5) به همين دليل, هرگاه دشمنان اسلام موجوديت و منافع خود را, از جانب دين و هدايت هاى الهى, در خطر ديده اند, ترفندهاى شوم خود در جدا كردن دين و مردم و دور كردن مردم از رهبران دينى را به اجرا درآورده اند و نغمه هاى شوم جدايى دين از سياست را در گوش جاهلان و ساده لوحان نواخته اند. البته اين مساله اى بديهى است كه در يك گلستان معطر, علف هاى هرز هم وجود داشته باشد و گاهى از عطر افشانى اين بوستان جلوگيرى نمايد. امام خمينى(ره) تاكيد نموده اند: ((ما هرگز نمى گوئيم كه اين طبقه يكسره خوب و منزه اند و براى اصلاح آنها نبايد قدمى برداشت, اينها هم مثل ساير طبقات خوب و بد دارند و بدهاى آنها از همه بدها فساد و ضررشان بيشتر است. چنانچه خوبهاى آنها از تمام طبقات نفعشان هم براى مردم و هم براى كشور و استقلال آن بيشتر و بالاتر است... ))(6). در اين نوشتار, خوانندگان محترم با سيماى چهار عالم مبارز و مجاهد آشنا خواهند شد.



مدرس ديانت در عرصه سياست

شهيد آيه الله سيد حسن مدرس, قله رفيعى از فضيلت, معرفت و ايمان است كه شيفتگان حق شخصيت والاى او را به عنوان چراغى فروزان در تاريخ تشيع مى شناسند. زندگى سياسى آن فقيه پرآوازه, در ميان دو جريان استبدادى قرار داشت دستگاه ستم پيشه قاجار نفس هاى واپسين حيات خود را پشت سر مى گذاشت كه مدرس در صحنه مبارزه سياسى طلوع كرد. در اين دوران علفى هرز و پر آفت رشد سرطانى يافت و شهيد مدرس و اقران او را در محاق بيدار خويش قرار داده و نگذاشت درخشندگى اين شخصيت براى جامعه كاملا روشن شود. آزادى مختصرى كه مشروطه ايجاد كرده بود, در مصاف با جور و ستم قاجار بى جان شده وتيرگى ها و استبداد بر جامعه استيلا يافت. در آن دوران,امام خمينى كه در سنين جوانى به سر مى برد, دريافت كه تنها شخصيتى كه در اين اوضاع مرارت بار مى تواند بر ديانت اصرار ورزيده و هويت راستين جامعه را حفظ كند, شهيد مدرس است. به همين جهت مشتاق او گشته و از قم به تهران رفت تا با وى ملاقات كند و از نزديك شاهد تلاش هايش باشد, چنانكه در جايى به اين قضيه اشاره نموده(7) و در فرازى از بيانات خويش فرموده است: ((من مجلس آن وقت را هم ديده ام كانه مجلس منتظر بود كه مدرس بيايد, وقتى مدرس مىآمد مثل اين كه يك چيز تازه اى واقع شده است)).(8)

مدرس, با خصوصيت هاى پر جاذبه و نقش ارزنده اى كه در تاريخ معاصر ايران بر عهده داشت, بسيار غريب مى باشد و مظلوميت او در سيره اش قابل مشاهده است.

بى ترديد توجه وعنايت بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران و سكاندار كشتى بزرگ نهضت اسلامى در ميان علماى شيعه به شهيد مدرس فقط به خاطر جنبه هاى سياسى اين روحانى مبارز نبوده و بى ترديد تربيت هاى الهى, انگيزه هاى خالصانه و اخلاق و رفتار مدرس مورد توجه آن روح قدسى قرار داشته است, چنانچه خود فرموده اند: ((... (مدرس) يك چنين مرد قدرتمندى بود, براى اين كه الهى بود, براى خدا مى خواست كار كند, نمى ترسيد))(9)



زهد مدرس

مدرس از نخستين روزهاى حيات فكرى, فرهنگى و سياسى, زندگى ساده و بى تكلف را بر راحت طلبى و رفاه ترجيح داد, تا بتواند بدون تعلق خاطر به دنيا, رسالت خويش را به انجام برساند تخت خوابش حصير, بالشش عمامه, لحافش عبا, لباسش يك پيراهن كرباس و غذايش نان و ماست و آبگوشت بود. در واقع او مبارزه را از خود شروع كرد و ابتدا ديو نفس خويش را سركوب كرد. او مى دانست راهى كه برگزيده ترور, تبعيد, زندان, شكنجه و شهادت را به دنبال دارد, بنابراين او از همه چيز گذشت تا موفق گرديد, از جان خود در راه جانان بگذرد. مدرس خود مى گويد: ((اگر من نسبت به بسيارى از اسرار, آزادانه اظهار عقيده مى كنم و هر حرف حقى را بى پروا مى زنم براى آن است كه چيزى ندارم و از كسى هم[ چيزى] نمى خواهم, اگر شما هم بارخود را سبك كنيد و توقع را كم كنيد آزاد مى شويد)).(10)



شهامت مدرس در مقابل قدرت هاى خارجى

مدرس استوارى, استحكام, رشد و ترقى جوامع را در ارتباط مستقيم با امنيت آنان مى دانست. او براى دستيابى به امنيت در سياست خارجى شعار ((موازنه عدمى)) را مطرح مى كرد و در برابر هر قدرتى كه قصد تجاوز به قلمرو مسلمين را در سر مى پروراند, ايستادگى مى كرد و شرق و غرب وداخلى و خارجى برايش تفاوتى نداشت.



در مقابل روسيه

دولت روسيه اولتيماتومى براى دولت ايران فرستاد كه اسارت كشور را درپى داشت, آنان مى گفتند, اين طرح ذلت آور بايد در مجلس تصويب شود, نمايندگان مردد بودند, اما مدرس با شجاعت كم نظيرى, اين اوضاع آشفته و ترس آلود را با سخنان خود از بين برد.

اگر شرايط آن زمان به درستى ترسيم شود, ارزش پايدارى مدرس مشخص مى گردد. ارتش روسيه به قزوين رسيده بود, دولتمردان و اكثر نمايندگان خود را باخته و آماده پذيرش اولتيماتوم بودند. مدرس با شهامتى كه در ايمان و اتكال به خداوند ريشه داشت, به استقلال و تماميت ارضى ايران انديشيد و به اولتيماتوم رإى مخالف داد. با اين حركت ديگر نمايندگان نيز جرإت پيدا كرده و از وى پيروى نمودند.

مقاومت هاى اين روحانى با بصيرت موجب شد كه محبوب مردم شده و اهالى تهران در دوره بعدى مجلس به او رإى دهند.



در مقابل انگلستان

((قرار داد 1919)) تير زهرآگينى بود كه دولت انگلستان به سوى استقلال ايران شليك كرد اين قرار داد در 12 ذيقعده 1337 بين وثوق الدوله (رئيس الوزراى وقت ايران) و سرپرس كاكس (وزير مختار انگليس) در دو بخش نظامى وسياسى منعقد گرديد,در اين معاهده ذلت بار اختيارات كامل اداره كليه امور كشور از جمله گمركات, بانك ها, معادن, كشتيرانى در رودخانه كارون و نيز اجازه حضور نيروهاى انگليسى در ايران به دولت انگليس داده شده بود. به محض انتشار خبر اين قرارداد مدرس با شور و هيجان خارق العاده اى پاى درميدان مبارزه نهاد و چنان تحركى در مردم ايجادكرد كه به سقوط كابينه وثوق الدوله منجر گشت.(11)

نماينده سفارت انگليس شخصا به ديدار مدرس رفت و علت مخالفت او با اين قرارداد را جوياشد, جوابى كه مدرس به او داده بود, بعدها در ضمن يكى از نطق هاى مشهورش درمجلس به آگاهى نمايندگان مردم رسيد ((... هى مىآمدند به من مى گفتند اين قرارداد كجايش بد است, هر كجايش بد است ذكر كنيد تا اصلاح كنيم. من جواب مى دادم, آن چيزى كه استنباط مى كنم در اين قرارداد بد است همان ماده اولش مى باشد كه مى گويد ما (انگليسى ها) استقلال ايران را به رسميت مى شناسيم اما اگر كسى در كنه اين قرارداد غور و مطالعه مى كرد و روح و منظور باطنى قرارداد را مى شكافت, دو چيز را آنا مى فهميد و آن اين بود, اين قرارداد مى خواست استقلال مالى و نظامى را از دستمان بگيرد))(12)

بدين ترتيب با مخالفت مدرس و همراهى عده اى ديگر, اين قرارداد به تصويب نرسيد و بزرگترين قدرت وقت يعنى انگلستان به زانو درآمد.



رضا خان و مدرس

رضاخان, وقتى سرسختى هاى مدرس را ديد, مخالفت با وى را در رإس برنامه هاى خود قرارداد. جمهورى خواهى, آرزويى موهوم و فريبنده بود كه در ذهن مخدوش رضا خان ريشه دوانيد و با دست استعمارگران آبيارى شد. وى به ظاهر مى خواست خود را خادم مردم معرفى كند, ولى هدف اصليش اين بود كه راه را براى نفوذ بيگانگان هموار نمايد. شهيد مدرس پيش از همه اين خطر را احساس كرد و درپى يافتن راه چاره برآمد و نيرنگ مزبور را خنثى نمود.(13)



علت اصلى مخالفت مدرس با رضاخان

مخالفت مدرس با رضا خان, تنها استبداد و قلدرى رضاخان نبود, بلكه به نظر او رضاخان يك مزدور بود و انگليس مى خواست به واسطه او به سلطه خود در ايران استحكام ببخشد و در مقابل شوروى سابق كمربندى امنيتى ايجاد نمايد. مدرس خود مى گويد: ((اختلاف من با رضاخان برسر كلاه و عمامه و اين قبيل مسايل جزيى مثل نظام اجبارى نيست, من در حقيقت با سياست انگلستان كه رضا خان را عامل اجراى مقاصد استعمارى خود در ايران قرار داده, مخالفم)).(14)

سرانجام جو اختناق و سركوبى شديد موجب شد كه ارتباط شهيد مدرس با مردم بسيار كاهش يابد و رژيم مستبد پهلوى در 27 رمضان سال 1356 ه' . ق, مصادف با دهم آذر 1316ه' . ش, آن مجتهد بزرگ را به شهادت رساند.



مزار سيد, زيارتگاه مردم

با پيروزى انقلاب اسلامى و به فرمان امام خمينى, مرقد غريب اين مبارز نستوه غبار روبى شد و عمليات اجراى ساختمان اصلى آرامگاه او آغاز گرديد و در سال 1367 اين مكان با نه رواق و محل اصلى به دست مقام معظم رهبرى ـ كه در آن زمان رئيس جمهور بودند ـ مورد بهره بردارى قرار گرفت. هم اكنون آرامگاه اين مجاهد نستوه با بارگاه مشهورترين امامزادگان كشور برابرى مى كند و اين جمله مدرس در اذهان زنده مى شود كه به رضا خان گفت: ((قبر من هرجا كه باشد زيارتگاه مردم مى شود, اما تو در جايى مى ميرى كه نه آب باشد و نه آبادانى)).(15)



ميرزا كوچك خان پيشگام مبارزه مسلحانه

ميرزا يونس معروف به ميرزا كوچك خان, فرزند ميرزا بزرگ رشتى در محله ((استاد سرا)) ى رشت به سال 1298 ه'.ق (1257 ه'.ش) ديده به جهان گشود. پدرش ميرزا بزرگ نزد ميرزا عبدالوهاب مستوفى به كار تحرير و دفتر نويسى اشتغال داشت و چون پدرش به ميرزا بزرگ معروف بود, خانواده اش يونس را ميرزا كوچك ناميدند. وى تحصيلات مقدماتى را در مدارس رشت گذراند و سپس به تهران آمد و به صف طلاب علوم دينى پيوست. شايد او قصد داشت كه با تكميل تحصيلات خويش به مقامى علمى يا مرجعيت دست يابد, ولى با روحيه اى كه داشت به استقبال حوادث سياسى رفت. در زمانى كه ايران در آتش بيداد بيگانگان مى سوخت به جاى عبا و عمامه, تفنگ و فشنگ گرفته و به مبارزه مسلحانه با استعمار و استبداد پرداخت.

آغاز مبارزات ميرزا كوچك خان به دوران قبل از مشروطه برمى گردد. زمانى كه علإ الدوله حاكم دست نشانده مظفرالدين شاه در تهران, يكى از بازرگانان را به اتهام گرانفروشى به فلك بست, اعتراضات شديدى توسط مردم به رهبرى روحانيان ـ در تهران و شهرستانها ـ عليه اين اقدام صورت گرفت, ميرزا نيز در بسيج اهالى رشت نقش فعالانه اى داشت. او ضمن تبليغ عليه حكومت مركزى با عده اى از روحانيون رشت, تشكيلاتى را به نام ((مجمع روحانيون)) ايجاد نمود و چون فكر مى كرد در آن اوضاع مبارزه مسلحانه تنها راه رهايى از اسارت است, يك گروه مسلح بوجود آورد كه همه آنان فنون جنگى را آموخته و داراى لباس هاى متحد الشكل بودند.(16)

كمى قبل از به توپ بسته شدن مجلس شوراى ملى توسط لياخوف روسى, ميرزا كوچك خان به همراه عده اى از ياران به تهران عزيمت نمود, ولى با آگاهى از اين واقعه چون با عده كمى كه به همراه داشت, كارى از پيش نمى برد, به رشت بازگشت. پس از مدتى كه محمد عليشاه تصميم گرفت,انقلابيون گيلان را نابود كند, ميرزا به قفقاز رفت و در آنجا با جمعى از آزاديخواهان ارتباط برقرار كرد. او پس از مدتى به گيلان باز گشت و نقش مهمى در برقرارى مشروطه ايفا نمود, به نحوى كه به رياست مجاهدين گيلان و عضويت در كميسيون جنگ منصوب شد. او بلا فاصله به تربيت و تقويت نيروهاى چريكى پرداخت, تا آن كه مشروطه مستقر گرديد.

هنگامى كه شاه مخلوع به تحريك روسيه جهت كسب مجدد قدرت, از طريق تركمن صحرا وارد ايران شد, ميرزا با عده اى از نيروهاى خود با او به جنگ پرداخت اما در ميدان جنگ زخمى شد و به عنوان اسير به كنسولگرى روس برده شد. آنها به او پيشنهاد كردند, براى اين كه مورد عفو قرار گيرد, با شاه مخلوع همكارى كند, او در جواب گفت: ((ترجيح مى دهم مرگ با حفظ عقيده خود را. بدانيد كه قدمى بر خلاف آمالم نخواهم برداشت, زيرا اين مرگ به زندگانى كه شما بمن تكليف مى كنيد رجحان دارد)). با شروع جنگ جهانى اول و هجوم نيروهاى بيگانه روس و انگليس به ايران ميرزا تصميم گرفت به گيلان برگردد. كنسول روس مانع ورودش شد اما حاميان ميرزا رضايت كنسول را جلب كردند و او اجازه داد ميرزا به رشت بيايد. ميرزا هنگام ورود به رشت مورد استقبال شديد مردم قرار گرفت.(17)

اولين اقدام ميرزا در اين دوره, تشكيل جمعيت مخفى ((اتحاد اسلام)) بود كه بلافاصله پس از تشكيل وارد ميدان مبارزه عليه بيگانگان شد. كنسول روس با نيرو و تجهيزات فراوان عازم مصاف با اين تشكيلات شد. اين نيرو ظفرمندانه, موجب وحشت دشمنان گرديد.

در اين نبرد نه تنها قواى مهاجم شكست خورد بلكه بسيارى از افراد آن از جمله فرمانده مهاجمان كشته شد و تعدادى نيز اسير شدند. تجهيزات فراوانى نيز براى قواى جنگل به غنيمت باقى ماند.

از اين تاريخ روستاى ((كسما)) مركز فرماندهى انقلابيون قرار گرفت. در سال 1917م امپراتورى روس در يك انقلاب كمونيستى سرنگون شد و سپاهيان روسى به روسيه احضار شدند, آنان در راه بازگشت هرچه را بر سرراه خود مى ديدند غارت مى كردند. ميرزا كوچك خان براى جلوگيرى از اين شرارت, قراردادى در نه ماده با فرمانده روسها منعقد كرد كه طبق آن نيروهاى تحت فرمانش موظف شدند, بدون هيچ گونه تعرضى به اهالى مسير, به كشور خويش برگردند.(18)

قواى انگليسى كه به قدرت نيروهاى جنگل پى برده بودند, مى خواستند با ميرزا وارد مذاكره شوند, تا شايد بتوانند از طريق به قدرت رسانيدن او در ايران و زير نفوذ قرار دادنش به نيات پليد خويش جامه عمل بپوشانند, اما اين روحانى آزاده شرافت و عزت را بر خيانت ترجيح داد و با آنان مخالفت كرد. انگليسى ها چون متوجه شدند از اين راه موفق نمى شوند به او تهمت و افترا زده به نشر اكاذيب عليه ميرزا و يارانش پرداختند. ميرزا ناگزير شد, براى خنثى كردن اين نقشه, بيانيه اى صادر كند و برخى شبهات را از ذهن افراد ساده دل خارج نمايد. در اين بيانيه تإكيد كرد: ((.. ما فقط براى حفظ ديانت و شرافت خود قيام كرده ايم)).

اين بيانيه در روحيه مردم اثر فوق العاده اى گذاشت و آنها كه مرعوب تبليغات دشمن شده بودند, جرئت مخالفت با استعمار را پيدا كردند, تا آنجا كه انگليسى ها ناچار شدند, عده زيادى از مخالفين را به نقاط دور دست تبعيد كرده يا زندانى نمايند, همچنين سعى كردند با اغراق گويى در قدرت نظامى وسياسى خود بين مردم رعب و هراس ايجاد نمايند.

انگليسى ها كه خود را در مقابل جنبش جنگل ناتوان مى ديدند, پيشنهاد صلح دادند كه اين پيشنهاد از سوى رهبر قيام جنگل پذيرفته شد. اما پس از چندى يكى از يارانش كه سمت مسوول امور مالى نهضت را داشت خيانت كرد. و به دشمن پيوست. مخالفان كه متوجه ضعف و تفرقه در قواى جنگل شده بودند, از موقعيت استفاده كرده و به ميرزا فشار آوردند تا از دولت مركزى كه زير نفوذ و سلطه انگليس بود حمايت نمايد. اما ميرزا به اين تقاضا پاسخ منفى داد و با اندك قواى باقى مانده خود وارد فومن شد. فرمانده قزاق ها در نامه اى به كوچك خان خواستار تسليم او شد اما ميرزا با آن كه از نظر نيرو و امكانات در وضع بسيار نامساعدى به سرمى برد, بدون اين كه ترسى بخود راه دهد, پاسخ داد: ((مرا تهديد و تطميع از وصول به معشوق يا مقصودم باز نخواهد داشت)).(19)

با اين پاسخ ميرزا به فرمانده قزاق ها, براى همگان روش شد كه او به هيچ وجه تصميم ندارد كه تسليم شود. چون حكومت نمى توانست جنبش جنگل را تحمل كند, تصميم گرفت تا در يك يورش كارشان را يكسره كند. در يك نبرد سخت قواى قزاق شكست خوردند, اين پيروزى موجب شد كه توجه بسيارى از افكار و افراد به سوى نهضت جنگل جلب شود. حكومت ماركسيستى روسيه نيز سياست نزديكى به جنگ را براى تامين منافع خود و نيز از بين بردن رقيب ديرينه در پيش گرفت, هرچند سياست مزورانه آنان توانست مدت كوتاهى نظر مردم و حتى ميرزا را به سوى خود جلب كند, اما خيلى زود مشخص شد كه حكام تازه به دوران رسيده روسيه در خيانت و جنايت دست كمى از انگليسى ها ندارند.

شوروى سعى نمود كه ميرزا را با خود همراه كند و چون رهبرى نهضت سازش ناپذيرتر از آن بود كه تن به چنين ذلتى دهد, در ظاهر قراردادى را با ميرزا منعقد نمود و در باطن به توطئه مشغول شد. اسناد نشان مى دهند كه ميرزا از مدت ها قبل حركات انقلابيون چپ را در نظر داشته و از نفوذ و خرابكارى آنان نگران بود. به همين دليل به افراد خود دستور داد از آنها دورى كنند.(20)

اوضاع عجيبى در پيش است و ميرزاكوچك خان از چند طرف مورد حمله واقع مى شود و براى مقابله با تمامى آنها نيروى كافى در اختيار ندارد. از يك سو رضا خان و فوج نيرومند قزاق و دولت قوام السلطنه را در پيش رو دارد. دولتى كه خواستار حضور جدى امريكا است و از دوام حضور انگليس, در مقابل همسايه شمالى خوشنود است. در پشت سر او افراد به ظاهر خودى و در باطن نان به نرخ روز خور و عافيت طلب وجود دارند. او در كنار خود نيز با حيله هاى عوامل چپ مواجه است كه هر روز نغمه اى ساز مى كنند و اكنون بر آنند كه با الهام از چنين افكار و مرامى نهضت اسلامى جنگل را مترادف با تحلى افكار كمونيستى نشان دهند و خاطره اسلام خواهى ميرزا را از ذهن ها پاك كنند.

در چنين هنگامه اى كه ميرزا از يك طرف با كمونيست هاى طرفدار عمو اوغلى واز طرفى با فرصت طلبان و ياغيان و از طرف ديگر با حركات ايذايى رضاخان (كه در آن زمان عهده دار وزارت جنگ بود) مقابله مى كند, خالو قربان تسليم رضا خان مى شود و مقدمات تسلط تلخ اين عنصر انگليسى (رضاخان) بر جنگل و ختم اين حركت شورآفرين فراهم مىآيد. حمله نيروهاى قزاق با همكارى عده اى كه مفتخر به دريافت طوق ذلت شده بودند كم كم عرصه را بر مردان جنگل تنگ كرد, ميرزا در آخرين پيام خود در اوايل آبان ماه سال 1300 ه' . ش اين وضعيت را ترسيم مى كند. از لحن مظلومانه اش پيداست كه جان و دل پاكش مورد هجوم تيرهاى زهرآگينى است كه دشمنان نهان و آشكار به سويش نشانه رفته اند.(21)

ميرزا كوچك خان پس از آن كه آخرين يار خود را كه از سختى سرما بى تاب شده بود, مدتى بدوش كشيد, در مقابل قهر طبيعت دوام نياورد و بر زمين افتاد و در زير خروارها برف مستور گشت.

چون خبر شهادت آن روحانى مقاوم به گيلان رسيد, چند نفر قزاق, از كسان ((سردار مقتدر)) كه از جمله آنان فتح الله خان (از اقوام سردار مقتدر) بود به همراه شخصى به نام رضا خلخالى زمانيكه مى خواستند جنازه را دفن كنند, سر آن شهيد را از تن جدا ساخته و بوسيله ((سالار شجاع)) برادر سردار مقتدر از طالش به رشت و از آنجا به تهران بردند و سپس شبانه در قبرستان حسن آباد دفن كردند. بدنش نيز در گيلان مدفون شد تا آن كه در شهريور 1320 آزاديخواهان گيلان جنازه ميرزا را از گيلان به رشت انتقال دادند و در كنار سرش مدفون ساختند. زيرا قبلا يكى از ياران ميرزا سر او را از گوركن تحويل گرفته و در رشت, در محلى موسوم به سليمان داراب دفن كرده بود.(22)



سيد على اندرزگو آذرخشى در كوير ستم

شهيد سيد على اندرزگو, در رمضان سال 1318 ه'.ش ديده به جهان گشود. تحصيلات ابتدايى را در آموزشگاه فرخى پشت سر گذاشت. از سن دوازده سالگى در چهار سوى بزرگ تهران به نجارى مشغول شد و بعد از اتمام كلاس ششم, به درخواست خودش به درس طلبگى روى آورد. روزها كار مى كرد و شب ها در مسجد هرندى خدمت حاج آقا بروجردى درس مى خواند. فوق العاده باهوش ومهربان بود, از سنين نوجوانى به مسائل سياسى ـ اجتماعى توجه داشت, چنانچه در سيزده سالگى در خيابان فرياد مى زد ((اين چه مملكتى است اين چه شاهى است؟!)).(23)

وى همه سالهاى دهه 1330 را به فعاليت دركارگاه نجارى و سپس اداره مغازه لبنيات فروشى خود گذراند. او در اين دوران مشغول خودسازى براى رسيدن به اهداف والاى خويش بود و با شركت در جلسات درس و بحثى كه در مساجد محل وبازار تشكيل مى شد و تاثير پذيرى از برخى جريان ها (همچون صادق امانى و ديگران) مسايل سياسى, اخلاقى و عقيدتى بسيارى را فراگرفت. در آستانه دهه چهل, گروه هاى مختلفى كه در عرصه جامعه فعال بودند, در رويارويى روحانيان با رژيم استبدادى, به نفع روحانيت وارد صحنه شدند. افرادى چون اندرزگو از كسانى بودند كه مرجعيت حضرت امام را پس از رحلت آيه الله بروجردى قبول كرده و از مدت ها قبل ارتباط مداوم خود با قم و بيت حضرت امام را آغاز كرده بودند. از اين رو با شروع حوادث سال هاى 41 و 42 وارد صحنه مبارزه و حمايت از امام خمينى(ره) شدند. باتبعيد امام در سيزده آبان سال 1343 (در زمان دولت حسنعلى منصور) به تركيه, نهضت اسلامى حالت دوگانه يافت, عده اى از مبارزان, حلقه هاى نهضت را در خارج از كشور شكل دادند و عده اى نيز در كشور مانده و به تداوم نهضت پرداختند. شاخه اى از اين گروه ها كه پيش تر زير نفوذ صادق امانى بودند, با آگاهى حاج مهدى عراقى آرام آرام به سوى اقدامات قهرآميز گرايش يافتند. در هسته اين گروه سيد على اندرزگو ديده مى شد كه خواستار اقدامى جدى عليه رژيم شاه بود. به تدريج پس از تهيه اسلحه و مواد منفجره لازم به تمرينات نظامى پرداخته و كوشيدند مهارت هاى ويژه و ضرورى را كسب كنند.اندرزگو به دليل داشتن اراده و روحيه بالا, در اين تمرينات تلاش بيشترى از خود نشان مى داد. سرانجام توسط عده اى كه از اعضاى شاخه انقلابى جمعيت موتلفه اسلامى محسوب مى شدند پس از رايزنى هاى گوناگون تصميم گرفته شد كه حسنعلى منصور, نخست وزير وقت اعدام شود.

اندرزگو پس از مطمئن شدن از اجراى نقشه اعدام منصور از صحنه واقعه گريخت.(24) درحالى كه غيابا به اعدام محكوم شده بود و تمامى نيروهاى ساواك و پليس شاه براى دستگيرى او بسيج شدند.

شهيد اندرزگو با مهاجرت به عراق مبارزه خويش عليه رژيم پهلوى را علنى كرد. او يكى از مهمترين كسانى بود كه شيعيان اين سرزمين را به اهميت وجودى امام خمينى و مسايل مربوط به تبعيد ايشان آگاه نمود. در سال 1345 ه'.ش به ايران بازگشت, اما از سوى مامورين ساواك در قم شناسايى شد, به ناچار به تهران آمد و به ((چيذر)) رفت و به عنوان طلبه و با نام شيخ عباس تهرانى به تحصيل مشغول شد, اما در عمل با ارتباط با شخصيت هاى انقلابى به فعاليت هاى مخفى خود ادامه داد. در سال 1351 در ارتباط با فردى به نام ستوان مجيد فياضى (كه تعدادى اسلحه نزد او به امانت گذاشته بود) شناسايى شد, اما بلافاصله متوارى شده و به قم رفت. در آنجا نيز مورد شناسايى قرار گرفت و ناگزير شد به مشهد و سپس به افغانستان برود. پس از مدتى به مشهد مراجعت نمود, يكسال پس از آن به حج رفت. پس از بازگشت از اين سفر, دوباره با عنوان عزيمت به حج عمره براى ديدار با امام خمينى به نجف اشرف رفت. امام در اين ديدار بيش از هرچيز به او سفارش كرد كه از جانش محافظت كند.

در ابتداى سفر به نجف از بعضى از كشورهاى عربى ديدار نمود, مدت دو ماه در سوريه و لبنان آموزش نظامى ديد. در لبنان نشريه اى به نام فدائيان چاپ مى شد كه شهيد اندرزگو بودجه چاپ آن را عهده دار شد. در بازگشت از اين سفر نقشه اى براى اعدام شاه طرح كرد و براى عملى ساختن اين برنامه با چند تن از دوستانش تماس گرفت, تا وسايل لازم را براى او فراهم كنند. در همين روزها كه او منتظر بازگشت دوستش از لبنان و بدست آوردن وسايل بود, ساواك موفق به رديابى او شده و سرانجام محل اختفاى او را پيدا كرد. در روز 19 رمضان سال 1398 هجرى قمرى (1357 ه'.ش) كه براى افطار به سوى منزل حاج اكبر صالحى مى رفت, در خيابان سقاباشى تهران در محاصره دژخيمان ساواك قرار گرفت. شهيد اندرزگو با اين كه غير مسلح بود, براى اين كه زنده بدست ماموران ساواك نيفتد, وانمود كرد كه اسلحه دارد در نتيجه مإموران ساواك او را به رگبار گلوله بستند, و او در حالى كه, غرق در خون بود, كاغذها و دفترچه تلفن را درآورده ومقدارى از آنها را به خون خويش آغشته كرده و مقدارى از آنها را مى خورد. هنگامى كه آخرين لحظات حيات را مى گذراند, مإموران او را روى برانكار قرار مى دهند تا به بيمارستان برسانند. او براى اين كه زنده بدست ماموران ساواك نيفتد, با شدت خود را از روى برانكار بر روى زمين پرتاب مى كند كه آخرين رمقش نيز خارج شود, او به اين صورت بدن بيجان خود را تحويل مزدوران شاه داد.(25)

بدين ترتيب اين سخن او به حقيقت پيوست كه كرارا به هم رزمان ودوستان خود گفته بود: ((اينها (ساواك) دستشان به زنده من نمى رسد و با جنازه ام روبرو خواهند شد)). (26)



شهيد آيه الله سيد عبدالحسين دستغيب عارف شب و شير روز

شهيد آيه الله سيد عبدالحسين دستغيب در سال 1288 ه' . ش (مقارن با عاشوراى 1332 ه' . ق) در شيراز و درخانواده اى روحانى ـ كه هشت قرن سابقه علم و فضيلت دارند ـ ديده به جهان كشود. در سن 22 سالگى براى ادامه تحصيل راهى نجف شد. در نجف از محضر آيات مشهور آن عصر كسب فيض كرده و به درجه اجتهاد رسيد. پس از مراجعه از نجف اقامه نماز جماعت در مسجد جامع عتيق شيراز و ترويج و تبليغ دين اسلام, تحصيل و فراگيرى علم ومعرفت را به عهده گرفت, و از محضر فقيه و عارف نامى آيه الله حاج شيخ محمد جواد انصارى كسب فيض نمود. در سال 1321 ه' . ش به همت ايشان مسجد جامع عتيق شيراز كه از بناهاى تاريخى اين شهر است مرمت و بازسازى شده و به مركزى براى هدايت مردم تبديل شد.

آيه الله دستغيب كه رياست حوزه علميه فارس را به عهده داشت, پس از پيروزى انقلاب اسلامى مدارس علميه قوام, هاشميه و آستانه شيراز را كه توسط رژيم پهلوى تعطيل شده بود و خالى از طلا ب بود, احيا كرد.(27)

مبارزات سياسى آن شهيد, از زمانى آغاز گرديد كه رژيم رضاخان مسإله كشف حجاب را مطرح كرد. او آشكارا با اين حركت به مخالفت پرداخت. تهديدها, آزارها و فشار عوامل استبداد هيچگونه خللى در اراده او و استمرار مبارزه وارد نمى ساخت وحتى زمانى كه او را ممنوع المنبر كردند, بر روى زمين مى نشست و مردم را موعظه مى كرد و وقتيكه مإموران رضاخان اعتراض مى كردند, پاسخ مى داد: مرا از منبر رفتن منع كرده اند نه از سخن گفتن بر روى زمين.(28)

اوج مبارزات آن شهيد عليه رژيم طاغوت, زمانى بود كه رژيم, لوايح ششگانه و مساله انجمن هاى ايالتى و ولايتى را مطرح كرد و منجر به حركت سال 1341 و آغاز نهضت امام خمينى(ره) و قيام 15 خرداد 1342 شد. شهيد دستغيب از اين تاريخ به بعد بطور مستقيم با حضرت امام خمينى(ره) در تماس بود و در امور گوناگون از طرف ايشان راهنمايى مى گرديد. در 15 خرداد 1342 توسط دژخيمان شاه بازداشت و به تهران تبعيد گرديد, در سال 1343 نيز براى دومين بار دستگير و به تهران اعزام و زندانى و سپس دوباره تبعيد گردد.(29) شهيد دستغيب ازاين تاريخ مبارزات اهالى فارس بر عليه رژيم شاه را رهبرى مى كرد. مبارزات ايشان در طول حيات رژيم طاغوت بر هيچ كس پوشيده نيست.

شهيد دستغيب بعد از پيروزى انقلاب اسلامى به نمايندگى از سوى مردم استان فارس, در مجلس خبرگان شركت كرد و در همين ايام, به درخواست كتبى اهالى شيراز و به فرمان امام خمينى, به سمت امام جمعه شيراز منصوب گرديد.(30)

سرانجام آن انسان وارسته پس از عمرى خدمت به اسلام و مسلمين, در روز جمعه 20 آذر سال 1360 هنگامى كه رهسپار ميعادگاه نماز جمعه بود توسط منافقين كوردل به شهادت رسيد و در بارگاه قدسيان آرميد.

حضرت امام خمينى درباره آن مجاهد نستوه فرمودند: ((حضرت حجه الاسلام دستغيب را كه معلم اخلاق و مهذب نفوس و متعهد به اسلام و جمهورى اسلامى بود, با جمعى از همراهانش به شهادت رسانيدند وخدمت خود را به ابر قدرت ها و ابر جنايتكارهاى زمان ايفاكردند. به گمان آن كه به ملت رزمنده ايران آسيب رسانند و آنان را در راه هدف به سستى بكشند, اين كور دلان نمى بينند كه در هر شهادتى و در هر جنايتى ملت متعهد به اسلام و كشور مصمم تر و در صحنه حاضرترند...))((31

پاورقي



1ـ كنز العمال, حسام الدين هندى, حديث 28677.

2ـ بحار الانوار, علامه مجلسى, ج 2, ص 25.

3ـ كشف الاسرار, امام خمينى.

4ـ از سخنان امام خمينى در تاريخ 21 شهريور 1358.

5ـ مجله پيام انقلاب, شماره 116, ص 10.

6ـ مإخذ قبل.

7ـ نك صحيفه نور, ج 7, ص 62.

8ـ همان, ج 16, ص 268 ـ 269.

9ـ صحيفه نور, ج 6, ص 171 ,

10ـ شهيد مدرس ماه مجلس, از نگارنده, ص 74.

11ـ مدرس مجاهدى شكست ناپذير, عبدالعلى باقى, ص 46.

12ـ از نطق مدرس در جلسه دهم آبان 1303 ه' . ش به نقل از اسناد محرمانه وزارت خارجه بريتانيا در باره قرارداد 1919م ايران و انگليس, ج 1, جواد شيخ الاسلامى, ص 13 ـ 14.

13ـ تفصيل اين ماجرا را در كتاب مرد روزگاران به قلم دكتر على مدرسى مطالعه كنيد.

14ـ مدرس تاريخ و سياست, ص 201.

15ـ فرهنگ كوثر, شماره 37, ص 19.

16ـ يادداشت هاى ميرزا اسماعيل جنگلى, ص 5 قيام جنگل, ص 9.

17ـ مجله پيام انقلاب, شماره 47, ص 37.

18ـ نك: حماسه ميرزا كوچك خان, حميد گروگان, ص 58 ـ 60.

19ـ سردار جنگلى, ابراهيم فخرايى, ص 219.

20ـ در اين زمينه بنگريد به جنبش ميرزا كوچك خان بنا بر گزارشهاى سفارت انگليس, گردآورنده و مترجم غلامحسين ميرزا صالح.

21ـ حماسه ميرزا كوچك خان, ص 136 ـ 137.

22ـ قيام جنگل (يادداشت هاى ميرزا اسماعيل جنگلى خواهر زاده ميرزا كوچك خان), ص 258 ـ 259.

23ـ شهداى روحانيت شيعه در يكصدسال اخير, ج 1, على ربانى خلخالى, ص 323.

24ـ حماسه شهيد اندرزگو براساس اسناد و خاطرات, مركز اسناد انقلاب اسلامى, ص 2322.

25ـ مجله پيام انقلاب, شماره 13, ص 29 و نيز شماره 37, ص 47 ـ 48.

26ـ روزنامه كيهان, شماره 14837, مقاله جمشيد اثنى عشرى, ص 6.

27ـ اقتباس از كتاب نسيم بهشت, ص 13 ـ 16.

28ـ روزنامه اطلاعات, شماره 21507.

29ـ روزنامه اطلاعات, شماره 22081, ص 2.

30ـ روزنامه جمهورى اسلامى, شماره 5491.

31ـ روزنامه قدس, سال دوازدهم, شماره 3452, ص 3.