بازگشت

على - عليه السلام - الگوى آسمانى(3)


الف) رفتار على - عليه السلام - با مردم



مردم در نگاه على - عليه السلام - محترم و صاحب حقّ اند، خواه مسلمان باشند خواه غير مسلمان. بنابراين حضرتش همان گونه كه در تضييع حقوق مسلمانان برآشفته مى شد، نسبت به ضايع شدن حقوق ديگران حساسيّت داشتند.

اميرالمؤمنين - عليه السلام - ابوالأسود دؤلى را در همان نخستين روز كه به منصب قضاء گماشته بود، معزول كرد و ابوالأسود چون فرمان عزل خود را دريافت داشت، حيران و سراسيمه شد و نزد اميرالمؤمنين - عليه السلام - شتافت و عرض كرد: يا اميرالمؤمنين! علّت عزل من چيست؟ در صورتى كه من به خدا قسم، نه خيانت كرده ام و نه متّهم به خيانت شده ام. اميرالمؤمنين - عليه السلام - فرمود: تو در دعوى خود صادقى و در انجام وظيفه شرط امانت را رعايت كرده اى، لكن بازرسان به من اطّلاع داده اند كه چون متداعيين نزد تو با محاكمه مى آيند، تو بلندتر از ايشان سخن مى گوئى.(1)

از تضييع حقّ يك زن يهودى و مرد نصرانى نيز فرياد سر مى داد. او براى انسان حرمت قائل بود و از انسانيت دفاع مى كرد.

پيرمرد نصرانى، عمرى كار كرده و زحمت كشيده بود، اما ذخيره و اندوخته اى نداشت، آخر كار كور شده بود. پيرى و فقر و كورى همه باهم جمع شده بود و جز گدايى راهى برايش باقى نگذارد، كنار كوچه مى ايستاد و گدايى مى كرد. مردم ترحّم مى كردند و به عنوان صدقه، پشيزى به او مى دادند. و او از همين راه بخور و نمير به زندگانى ملالت بار خود ادامه مى داد.

تا روزى اميرالمؤمنين على ابن ابى طالب - عليه السلام - از آنجا عبور كرد و او را به آن حال ديد. على - عليه السلام - در صدد جستجوى احوال پيرمرد افتاد تا ببيند چه شده كه اين مرد به اين روز و حال افتاده است؟ ببيند آيا فرزندى ندارد كه او را تكفّل كند؟ آيا راهى ديگر وجود ندارد كه اين پيرمرد در آخر عمر آبرومندانه زندگى كند و گدايى نكند.

كسانى كه پيرمرد را مى شناختند، آمدند و شهادت دادند كه اين پيرمرد نصرانى است، و تا جوانى و چشم داشت كار مى كرد، اكنون كه هم جوانى را از دست داده و هم چشم را، نمى تواند كار بكند، ذخيره اى هم ندارد طبعاً گدايى مى كند. على - عليه السلام - فرمود: «عجب! تا وقتى توانايى داشت، از او كار كشيديد و اكنون او را به حال خود گذاشتيد؟! سوابق اين مرد حكايت مى كند كه مدتّى كه توانايى داشته كار كرده و خدمت انجام داده است، بنابراين بر عهده حكومت و اجتماع است كه تا زنده است او را تكفّل كند، برويد از بيت المال به او مستمرى بدهيد».(2)

امام در نامه اى به مالك اشتر نوشت: همه را محترم شمار زيرا مسلمان، برادر دينى توست و غير مسلمان مانند تو انسان است:

«فَلْيَكُنْ أَحَبَّ الذَّخَائِرِ إِلَيْكَ ذَخِيرَةُ الْعَمِلِ الصَّالِحِ ، فَامْلِكْ هَوَاكَ ، وَ شُحَّ بِنَفْسِكَ عَمَّا لَا يَحِلُّ لَكَ، فَإِنَّ الشُّحَّ بِالنَّفْسِ (الأنفس) الْإِنْصَافُ مِنْهَا فَيَما أَحَبَّتْ أَوْ كَرِهَتْ . وَأَشْعِرْ قَلْبَكَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِيَّةِ، وَالَْمحَبَّةَ لَهُمْ، وَاللُّطْفَ بِهِمْ، وَلَاتَكُونَنَّ عَلَيْهِمْ سَبُعاً ضَارِياً (ضارباً) تَغْتَنِمُ أَكْلَهُمْ، فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ : إِمَّا أَخٌ لَكَ فِي الدِّينِ، أَوْ نَظِيرٌ لَكَ فِي الْخَلْقِ، يَفْرُطُ مِنْهُمُ الزَّلَلُ»(3)

بنابراين كردار نيك بايد نيكوترين اندوخته تو باشد. بر هوى و هوس خويش مسلّط باشد و آن چه حرام و نارواست از نفس خويش دريغ دار، زيرا دريغ داشتن از نفس، پيمودن راه انصاف و عدل است نسبت به او در آن چه دوست مى دارد يا از آن خشنود است. دل خويش را جايگاه رحمت، عطوفت و مهر و محبّت و مرحمت مردم قرار ده، مبادا كه براى آنان هم چون جانور درنده اى باشى كه خوردنشان را غنيمت دانى، زيرا كه آنان دو دسته اند: يا در دين با تو برادرند و يا در آفرينش با تو برابر، كه گاهى از آنان لغزشى سر مى زند.»

در روايت آمده است كه ابن عبّاس در بصره بر بنى تميم درشتى و بدخويى مى كرد و آنان را از پيروان جمل و ياران عسگر (كه نام شتر عايشه بود) و حزب شيطان مى ناميد (از آن روى كه بنى تميم در جنگ جمل از طرفداران و اتباع طلحه و زبير و عايشه بودند.) اين رفتار ابن عبّاس بر گروهى از بنى تميم كه از شيعيان على - عليه السلام - بودند، از جمله حارثة ابن قدامه، گران آمد. نامه اى به حضرت نوشته، از ابن عبّاس شكايت كردند مولى به ابن عبّاس نوشت:

«امّا بعد، بهترين مردم در نزد خدا آن كسى است كه به طاعت او خواه در آنچه به سود اوست و خواه در آنچه كه به زيان اوست، عمل كننده تر باشد و به گفتار حق اگر براى او ناگوار و تلخ باشد گوياتر.

آگاه باش كه آسمانها و زمين به حق و عدل براى بندگان بر پاست. پس مطابق انديشه ات كردار داشته باش و با همه يكسان باش و راه راست پيش گير. و بدان كه بصره فرودگاه شيطان و جاى نشانيدن درخت فتنه است، پس اهل آن را وعده اى به احسان و نيكى ده. (يعنى با آنان احسان و نيكى كن و به بخشش و دستگيرى آنان را دل شاد دار و گره بيم از دل شان بگشا) به من خبر رسيد كه با بنى تميم پلنگ خويى و درشتى روا مى دارى، با اين كه بنى تميم كسانى هستند كه ستاره اى از ايشان غروب نكرد، مگر اينكه ديگرى از ايشان طلوع كرد. يعنى آنان هميشه داراى پيشواى بزرگى از اهل شرف و كرامت بودند.»

على - عليه السلام - واقعاً مردم را دوست مى داشت و براى آنان حرمت قائل مى شد.

هر چيزى كه موجب نگرانى آنان مى شد از آنان اجتناب مى كرد، و خود را در غم آنان شريك مى دانست:

«أَأَقْنَعُ مِنْ نَفْسِي بِأَنْ يُقَالَ : هذَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ؟! وَ لَا أُشَارِكُهُمْ فِي مَكَارِهِ الدَّهْرِ ، أَوْ أَكُونَ أُسْوَةً لَهُمْ فِي جُشُوبَةِ (خشونة) الْعَيْشِ! فَمَا خُلِقْتُ لِيَشْغَلَنِي أَكْلُ الطَّيِّبَاتِ ، كَالْبَهِيمَةِ الْمَرْبُوطَةِ ، هَمُّهَا عَلَفُهَا، أَوِ الْمُرْسَلَةِ شُغُلُهَا تَقَمُّمُهَا، تَكْتَرِشُ مِنْ أَعْلَافِهَا، وَتَلْهُو عَمَّا يُرَادُ بِهَا، أَوْ أُتْرَكَ سُدًى، أَوْ أُهْمَلَ عَابِثاً ، أَوْ أَجُرَّ حَبْلَ الضَّلَالَةِ ، أَوْ أَعْتَسِفَ طَرِيقَ الْمَتَاهَةِ»!(4)

آيا به اين قانع باشم كه بگويند: اين اميرمؤمنان است، امّا در ناگوارى هاى روزگار همدم آنان نباشم و در تلخ كامى هاى زندگى پيشاپيش آنان قدم برندارم! همانا مرا براى اين نيافريده اند كه مانند چهار پاى عنان گسيخته كه تنها فكر او علف اوست يا چون حيوانى به خود رها گشته كه كار او چريدن در خاكروبه ها و پر كردن شكم از علف ها است و از سرانجام خويش غافل است، زندگى كنم. آيا مرا آفريده اند كه بيكار مانده و بيهوده به خود رها شوم؟ و سر رشته دار ريسمان گمراهى گردم و بى انديشه در طريق سرگردانى گام نهم؟

«قَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، هذَا أَنْتَ فِي خُشُونَةِ مَلْبَسِكَ وَجُشُوبَةِ مَأْكَلِكَ! قَالَ: وَيْحَكَ، إِنِّي لَسْتُ كَأَنْتَ، إِنَّ اللَّهَ تَعَالى فَرَضَ عَلَى أَئِمَّةِ الْعَدْلِ (الحق) أَنْ يُقَدِّرُوا أَنْفُسَهُمْ بِضَعَفَةِ النَّاسِ، كَيْلَا يَتَبَيَّغَ بِالْفَقِيرِ فَقْرُهُ»!(5)

«عاصم گفت: اى امير مؤمنان تو نيز چون من لباس زبر و خشن به تن دارى و خوراك هاى بد و بيمزه مى خورى! آن حضرت فرمود: واى بر تو: من چون تو نيستم، زيرا خداوند متعال بر پيشواى عادل (جامعه) واجب كرده است كه خود را با مردم تنگدست برابر سازند، تا فقر و پريشانى بر تهيدستان فشار نياورد و آنان را نگران نسازد.»

به خاطر آنان از چرب و شيرين زندگى دورى مى جست، به خاطر فقرا و گرسنگان دست به سوى غذاى لذيذ دراز نمى كرد.

«وَلَوْ شِئْتُ لَاهْتَدَيْتُ الطَّرِيقَ، إِلَى مُصَفَّى هذَا الْعَسَلِ، وَلُبَابِ هذَا الْقَمْحِ، وَنَسَائِجِ هذَا الْقَزِّ. وَلكِنْ هَيْهَاتَ أَنْ يَغْلِبَنِي هَوَايَ، وَيَقُودَنِي جَشَعِي إِلَى تَخَيُّرِ الْأَطْعِمَةِ - وَلَعَلَّ بِالْحِجَازِ أَوِ الَْيمَامَةِ مَنْ لَا طَمَعَ لَهُ فِي الْقُرْصِ، وَ لَا عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ - أَوْ أَبَيْتَ مِبْطَاناً وَحَوْلِي بُطُونٌ غَرْثَى وَأَكْبَادٌ حَرَّى »(6)

اگر مى خواستم مى توانستم به عسل پاكيزه و صافى شده و مغز گندم و بافته هاى پرنيان راه جويم، اما هيهات كه هوى و هوس بر من فيروزى يابد و بسيارى حرص و آز به برگزيدن طعام هاى لذيذ وا دارد، در حالى كه شايد در حجاز و يمامه كسى باشد كه اميد به يافتن قرص نانى نداشته و در عمر خود سيرى نديده است، هيهات كه من با شكمى انباشته از طعام ها سر به بالين نهم، در حالى كه در اطراف من گرسنگان و گلو سوختگانى باشند.

منع از اعمال تحقيرآميز



آن حضرت از هر چيزى كه عزّت و غيرت آنان را خدشه دار مى كرد، دورى مى جست و آنان را نيز از انجام كار تحقيرآميز منع مى كرد:

«و قال - عليه السلام - وقد لقيه عند مسيره إلى الشام دهاقين الأنبار، فترجلوا له واشتدوا بين يديه، فقال: مَا هذَا الَّذِي صَنَعْتُمُوهُ؟ فَقَالُوا: خُلُقٌ مِنَّا نُعَظِّمُ بِهِ أُمَرَاءَنَا، فَقَالَ: وَ اللَّهِ مَا يَنْتَفِعُ بِهذَا أُمَرَاؤُكُمْ! وَ إِنَّكُمْ لَتَشُقُّونَ عَلَى أَنْفُسِكُمْ فِي دُنْيَاكُمْ، وَتَشْقَوْنَ بِهِ فِي آخِرَتِكُمْ. وَ مَا أَخْسَرَ الْمَشَقَّةَ وَرَاءَهَا الْعِقَابُ، وَ أَرْبَحَ الدَّعَةَ مَعَهَا الْأَمَانُ مِنَ النَّارِ»!(7)

امام على - عليه السلام - اين سخنان را زمانى ايراد فرمود كه در مسير حركتش به سوى شام گروهى از دهقانان شهر انبار با او ملاقات كردند و به خاطر احترام حضرتش از اسب ها پياده شدند و در ركابش دويدند، آن بزرگوار فرمود: اين چه كارى است كه مى كنيد؟ گفتند: اين روش ماست كه فرمانروايان خود را به اين وسيله گرامى مى داريم، پس حضرت فرمود: به خدا سوگند كه حكمرانان شما از اين كار سود نمى برند و شما با اين كار مشقّت و سختى را به خود هموار مى كنيد و در آن جهان به بدبختى دچار مى شويد و چه دردآور است رنجى كه در پى آن عذاب باشد و چه سودمند است آرامشى كه رهايى از دوزخ را در پى داشته باشد!

دورى از مدح، آماده براى نقد



براى خود امتياز ويژه قايل نبود و خود را برتر از ديگران نمى دانست بنابراين سخن گفتن و انتقاد را از حقوق مسلّم مردم بر حكومت مى دانست. از مدح و ثنا متنفّر بود، زيرا آنان را مايه مسخ معرفت و موريانه مملكت دارى مى دانست:

«وَ إِنَّ مِنْ أَسْخَفِ حَالَاتِ الْوُلَاةِ عِنْدَ صَالِحِ النَّاسِ أَنْ يُظَنَّ بِهِمْ حُبُّ الْفَخْرِ وَ يُوضَعَ أَمْرُهُمْ عَلَى الْكِبْرِ»

و از پست ترين حالات زمامدارى در نزد مردم نيكوكار آن است كه گمان نكنند كه آنان فريفته تفاخر و خودستايى هستند و كردارشان به كبر و خود خواهى حمل نشود.

«وَ قَدْ كَرِهْتُ أَنْ يَكُونَ جَالَ فِي ظَنِّكُمْ أَنِّي أُحِبُّ الْإِطْرَاءَ وَ اسْتِمَاعَ الثَّنَاءِ وَ لَسْتُ بِحَمْدِ اللَّهِ كَذَلِكَ»

و من كراهت دارم كه شما تصوّر كنيد كه ستايش شدن و شنيدن ستايش را دوست دارم و از اينكه چنين نيستم خدا را سپاس مى گويم.

«وَ لَوْ كُنْتُ أُحِبُّ أَنْ يُقَالَ ذَلِكَ لَتَرَكْتُهُ انْحِطَاطاً لِلَّهِ سُبْحَانَهُ عَنْ تَنَاوُلِ مَا هُوَ أَحَقُّ بِهِ مِنَ الْعَظَمَةِ وَ الْكِبْرِيَاءِ»

و اگر هم دوست داشتم كه مرا مدح و ثنا گويند اين ميل را به خاطر فروتنى در مقابل خداوند سبحان كه او سزاوار عظمت و بزرگى است، از خود دور مى كردم.

«وَ رُبَّمَا اسْتَحْلَى النَّاسُ الثَّنَاءَ بَعْدَ الْبَلَاءِ فَلَا تُثْنُوا عَلَيَّ بِجَمِيلِ ثَنَاءٍ لِإِخْرَاجِي نَفْسِي إِلَى اللَّهِ سُبْحَانَهُ وَ إِلَيْكُمْ مِنَ التَّقِيَّةِ فِي حُقُوقٍ لَمْ أَفْرُغْ مِنْ أَدَائِهَا وَ فَرَائِضَ لَا بُدَّ مِنْ إِمْضَائِهَا»

و بسا مردم مدح و ستايش را پس از كوشش در كارى خوشايند مى دانند، پس مرا به خاطر اينكه از خداوند اطاعت مى كنم يا رفتارم با شما نيكوست، ستايش نكنيد. زيرا مى خواهم خود را از مسئوليت حقوقى كه به گردن دارم خارج كنم و آن حقوق را خداى بزرگ و شما بر گردن من نهاده ايد و هنوز از انجام آنها فارغ نشده ام، و واجباتى كه بايد به جاى آورم، كه تمام نكرده ام.

«فَلَا تُكَلِّمُونِي بِمَا تُكَلَّمُ بِهِ الْجَبَابِرَةُ»

و نيز بدان گونه كه با زمامداران ستمگر سخن مى گوييد با من سخن مگوئيد.

«وَ لَا تَتَحَفَّظُوا مِنِّي بِمَا يُتَحَفَّظُ بِهِ عِنْدَ أَهْلِ الْبَادِرَةِ»

و آن چنان كه در حضور حكمران خشمگين، خويشتن را از شرّ آنان حفظ مى كنيد و دست از پا خطا نمى كنيد، در حضور من نكنيد.

«وَ لَا تُخَالِطُونِي بِالْمُصَانَعَةِ»

و با تصنّع و ظاهر سازى با من رفتار منمائيد.

«وَ لَا تَظُنُّوا بِي اسْتِثْقَالًا فِي حَقٍّ قِيلَ لِي وَ لَا الْتِمَاسَ إِعْظَامٍ لِنَفْسِي»

و گمان كنيد كه در مورد حقّى كه به من گوشزد مى كنيد، كاهلى روا دارم و خيال نكنيد كه مى خواهم خود را بزرگ نمايم.

«فَإِنَّهُ مَنِ اسْتَثْقَلَ الْحَقَّ أَنْ يُقَالَ لَهُ أَوِ الْعَدْلَ أَنْ يُعْرَضَ عَلَيْهِ كَانَ الْعَمَلُ بِهِمَا أَثْقَلَ عَلَيْهِ»

زيرا كسى كه شنيدن حق و يا نشان دادن عدالت از خويش بر او مشكل باشد عمل به آن براى او مشكل تر و سخت تر است.

«فَلَا تَكُفُّوا عَنْ مَقَالَةٍ بِحَقٍّ أَوْ مَشُورَةٍ بِعَدْلٍ فَإِنِّي لَسْتُ فِي نَفْسِي بِفَوْقِ أَنْ أُخْطِئَ وَ لَا آمَنُ ذَلِكَ مِنْ فِعْلِي إِلَّا أَنْ يَكْفِيَ اللَّهُ مِنْ نَفْسِي مَا هُوَ أَمْلَكُ بِهِ مِنِّي»

بنابراين از گفتن سخن حق يا مشورتى كه با عدل و داد توأم است خوددارى نكنيد، زيرا من خود را آنقدر برتر نمى دانم كه اشتباه نكنم و از اشتباه در كارهايم مصون مانم، جز اين كه خداى بزرگ مرا نگه دارد.

«فَإِنَّمَا أَنَا وَ أَنْتُمْ عَبِيدٌ مَمْلُوكُونَ لِرَبٍّ لَا رَبَّ غَيْرُهُ يَمْلِكُ مِنَّا مَا لَا نَمْلِكُ مِنْ أَنْفُسِنَا»

من و شما بندگان و مملوكان خدايى هستيم كه جز او معبودى نيست، او بدان گونه در وجود ما تصرّف دارد كه ما بدان گونه قدرت تصرّف در خود را نداريم.

«وَ أَخْرَجَنَا مِمَّا كُنَّا فِيهِ إِلَى مَا صَلَحْنَا عَلَيْهِ فَأَبْدَلَنَا بَعْدَ الضَّلَالَةِ بِالْهُدَى وَ أَعْطَانَا الْبَصِيرَةَ بَعْدَ الْعَمَى»(8)

خداى بزرگ ما را از آنچه غرق آن بوديم خارج ساخت و به سوى صلاح و رستگارى آورد، گمراهى ما را به عدالت و رستگارى تبديل كرده و پس از كورى و نابينايى باطنى، بصيرت و بينايى معنوى بخشيد.

امام على - عليه السلام - در جبهه صفّين بود، روزى رزمندگان قهرمان اسلام در محضرش اجتماع كردند، امام براى آنها سخنرانى كرد، در اين سخنرانى بعد از حمد و ثناى الهى درباره حقوق زمامدار اسلام بر پيروانش سخن پر ارزش و مهمّى را بيان داشت.

در اين هنگام ديدند، مردى از اصحابش به پا خاست و سخنرانى كرد و در اين سخنرانى بعد از حمد و ثناى الهى درباره حقوق زمامدار اسلام بر پيروانش سخن پر ارزش و مهمّى را بيان داشت.

در اين هنگام ديدند، مردى از اصحابش به پا خواست و سخنرانى كرد و در اين سخنرانى، آن حضرت را ستود، از مقام على - عليه السلام - تعريف كرد و اطاعت و پيروى خود را از فرمان امام، اعلام داشت.(9)

امام - عليه السلام - نپسنديد كه او را بستايد (با اينكه مقام و ارزش امام بسيار بيشتر از اين حرف ها و ستايش ها بود) بنابراين فرمود:

«سزاوار است آن كس كه عظمت و شكوه خدا، در نظرش بزرگ است، همه چيز جز خداوند در نظرش كوچك باشد»... و سپس فرمود: «بدترين حالات رهبران در پيشگاه صالحان، اين است كه گمان برده شود آنها مرعوب و فريفته تفاخر شده اند، و جلوه برترى جوئى، آنها را فرا گرفته است...»

حق، معيار همه چيز

ملاك و معيار در منظر على - عليه السلام - حق بود او همه چيز را با حق مى سنجيد و هر چيزى را به اندازه برخوردارى از حق محترم مى شمرد. او كام همگان را با حق سالارى، شيرين مى نمود و حقّ همگان را با حاكميت حق تأديه مى كرد. حقّ هيچ صاحب حقّى اعمّ از زن و مرد و اقل و اكثر و مسلمانان و غير مسلمانان در نظام حق سالارى على تضييع نمى شد.

او مردم سالارى صرف را موجب انزواى حق و دين و در نهايت موجب تضييع حقوق مردم مى دانست. ايشان در يك مورد ملاك را حق معرفى مى كند و مى فرمايد:

«حق را بشناسيد و همه امور را بر آن عرضه كنيد».

در جواب سؤال حارث كه به آن حضرت عرض كرد: پدرم و مادرم فدايت باد! كاش زنگار از دل هاى ما بزدايى و در اين موضوع ما را از بينش لازم برخوردار سازى، امام فرمود: بس كن تو مردى هستى كه دچار شبهه شده اى، همانا دين خدا با موفّقيّت اشخاص شناخته نمى شود، مگر با معيار و نشانه حقّ. پس حق را بشناس تا اهلش را بشناسى.

«و فى نقل أمالى المفيد: فقال له الحارث: لو كشفت فداك ابى و امى الرين عن قلوبنا و جعلتنا فى ذلك على بصيرة من امرنا. قال - عليه السلام - : قدك، فانك امرؤء ملبوس عليك، ان دين اللَّه لا يعرف بالرجال بل بآية الحق فاعرف الحق تعرف اهله».(10)

در مورد ديگر براى افراد متوسط طريق درك حق را متابعت و پيروى از عاملان به حق معرّفى كرده است و در پاسخ به اين سخن حارث كه گفت: به نظر من طلحه و زبير و عايشه به حق اجتماع مى كردند، فرمودند: همانا حق و باطل به مردم شناخته نمى شود، بلكه حق را به پيروى كسى كه از آن پيروى مى كند بشناس و باطل را به اجتناب كسى كه از آن اجتناب مى كند.(11)

ب) رفتار على - عليه السلام - با حقوق رعيت و امّت



در اين مبحث به رفتار امام على - عليه السلام - با حقوق رعيت و امّت مى پردازيم.

همان گونه كه امام و حاكم بر امّت و رعيت حق دارد، رعيت و امّت هم بر حاكم و امام حق دارند. يكى از مهمترين حقّ رعيت بر امام، دلسوزى، مهربانى، شفقت و لطف نسبت به رعيت و امّت است. على - عليه السلام - در جمله اى بسيار عالمانه مى فرمايد: مهمترين ابزار حكومت، شرح صدر است. اگر حاكمى نسبت به رعيت شرح صدر نداشته باشد، او اصلاً حاكم و مدير نيست.

«آلة الرياسةِ سِعَةُ الصدر»

شرح صدر، ابزار رياست است.



اين اصل در تمام سطوح مديريت سارى و جارى است و براى اداره كشور لازم است. اگر حاكم كشورى اين وصف را نداشته باشد، موفّق نيست، در سطح استان، شهرستان و حتّى در سطح يك مدرسه و كارگاه و خانواده بايد اين طور باشد.

پدر كه مدير خانه است، اگر شرح صدر و تحمّل نداشته باشد، از هر حركت ريز و درشت به جاى اصلاح آن، اگر بر آشفته شود، مدير و پدر موفّقى نيست. تا آن جا كه ظرفيت وجود دارد بايد مدارا و محبّت نمود. اين بدان معنى نيست كه اگر طرف مقابل در صدد از بين بردن است آنجا لبخند زده شود. قرآن مى فرمايد در اينجا بايد دست به قبضه شمشير برد.

«و انزلنا الحديد فيه بأس شديد»

حديد، اصل نيست بلكه هدايت و رساندن مردم به سعادت، اصل است. اين سعادت و هدايت بايد با لبخند و محبّت پيش برود، اگر جواب نداد شمشير هم جايگاه مقدّس خودش را دارا است نه اينكه اين جايگاه را حذف بكنيم. هم محبّت بايد باشد و هم شمشير. البتّه شمشير بايد آخر باشد زيرا در دعا مى خوانيم:

«يا مَن سَبَقَت رَحمَتُهُ غَضَبَه»

اى خدائى كه رحمت تو سابق بر غضب توست.

وقتى خداوند، موسى - عليه السلام - و هارون را مأمور ساخت تا به سمت فرعون بروند به آنان فرمود: با او ملايم سخن بگوييد شايد متنبّه بشود.

«اذهَبَآ اِلَى فِرعَونَ اِنَّهُ طَغَى فَقُو لَا لَهُ قَولاً لَّيَّناً لَّعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَو يَخشَى»(12)

به سوى فرعون برويد؛ كه طغيان كرده است امّا به نرمى با او سخن بگوييد؛ شايد متذكّر شود، يا (از خدا) بترسد.

وقتى آن آيات در فرعون تأثير نكرد و نپذيرفت مبتلا به غرق شد.

«وَ أَنجَينَا مُوسَى وَ مَن مَّعُهُ أَجمَعيِنَ ثُمَّ أَغرَقنَا الأَخَرِينَ»(13)

و موسى - عليه السلام - و تمام كسانى كه با او بودند را نجات داديم سپس ديگران را غرق كرديم.

چون انسان ها از اخلاق زشت و متفاوت برخوردارند زندگى با آنان نياز به تحمّل و گذشت و شرح صدر دارد و لذا موسى از خدا شرح صدر طلب كرد و گفت:

«رَبَّ اَشرَح لِى صَدرِى وَ يَسَّرلِى أَمرِى»(14)

(موسى - عليه السلام - ) گفت: «پروردگارا! سينه ام را گشاده كن؛ و كارم را برايم آسان گردان.

و خداوند نيز در بيان نعمت هاى خود به پيامبرش از شرح صدر نام مى برد.

«أَلَم نَشرَح لَكَ صَدرَكَ»

آيا ما سينه تو را گشاده نساختيم.

بر اين اساس پيامبر برخوردهاى زشت امّت را تحمّل مى كرد. خاكروبه بر سرش مى ريختند. او وقتى شنيد كه آن شخص بيمار شده است به عيادتش مى رفت و خداوند نيز به او فرمود: حسن سلوك داشته باش تا مردم از تو دور نشوند و از خطاى امّت بگذر و علاوه بر آن براى آنان استغفار كن تا مشكل آنان مرتفع شود و در بعضى از امور به آنان احترام كن و با آنان مشورت كن.

«فَبِمَا رَحمَة مِنَ اللَّه لنِتَ لَهُم وَ لَو كُنتَ فَظّاً غَلِيظَ القَلبِ لَا نفَضُّوا مِن حَولِكَ فَاعفُ عَنهُم وَ استَغفِر لَهُم وَ شَاوِرهُم فِى الأَمرِ فَاِذَا عَزَمتَ فَتَوَكَّل عَلَى اللَّه اِنَّ اللَّه يُحِبُّ المُتَوَكَّلِينَ»(15)

به (بركت) رحمت الهى، در برابر آنان [= مردم ] نرم (و مهربان) شدى؛ و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو، پراكنده مى شدند. پس آنها را ببخش و براى آنها آمرزش بطلب؛ و در كارها، با آنان مشورت كن؛ امّا هنگامى كه تصميم گرفتى، (قاطع باش) بر خدا توكّل كن؛ زيرا خداوند متوكلّان را دوست دارد

پاورقي



1) عدالت و قضاء در اسلام، ص 148.

2) شيخ حرّ عاملى، وسائل الشيعه، ج 2، ص 425.

3) نهج البلاغه، نامه 53.

4) نهج البلاغه، نامه 45.

5) نهج البلاغه، خطبه 209؛ الدليل، ج 1، ص 726.

6) همان، نامه 45.

7) نهج البلاغه، حكمت 37.

8) نهج البلاغه، خطبه 216.

9) نقل مى كنند كه او را تا آن روز در سپاه على - عليه السلام - نديده بودند، او برخاست و با كمال فصاحت، به حمد و ثنا پرداخت و سپس امام على - عليه السلام - را چنين ستود: «تو پيشواى ما هستى و ما رعيت و ملّت تو. خداوند به وسيله تو ما را از ذلّت به عزّت رهنمون ساخت و ساير بندگان را از زير يوغ دريوزگى نجات بخشيد، ما در اختيار و تحت فرمان تو هستيم، توئى گوينده راستگو و حاكم موفّق و مالك هوشمند، هيچ گونه روا نيست كه از تو اطاعت نشود، ما علم و كمال تو را با علم هيچ كس، مقايسه نمى كنيم، عظمت و جلال تو در نزد مابسيار بزرگ است، و فضائل تو در نزد ما فوق تصوّر است». در اينكه اين شخص چه كسى بوده؟ روشن نيست، علّامه مجلسى مى گويد:«ظاهر اين است كه اين مرد حضرت خِضر بوده كه در موارد متعدد آشكار شده و با امام على - عليه السلام - گفتگو نموده، تا حجّت بر مردم كامل گردد. (شرح نهج البلاغه خوئى، ج 14، ص 154 و 160).

10) أمالى، شيخ مفيد، ج 5، ص 3.

11) امالى شيخ طوسى، ص 134، حديث 216.

12) سوره طه، آيات 43 و 44.

13) سوره شعراء، آيات 65 و 66.

14) سوره طه، آيات 25 و 26.

15) سوره آل عمران، آيه 159.