بازگشت

على - عليه السلام - از زبان شهيد مطهرى - رحمةاللَّه عليه -


محبت على - عليه السلام -



قرآن، سخن پيامبران گذشته را كه نقل مى كند، مى گويد همگان گفتند: «ما از مردم مزدى نمى خواهيم تنها اجر ما بر خداست».

اما به پيغمبر خاتم خطاب مى كند:

«قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودّة فى القربى»(1)

بگو از شما مزدى را درخواست نمى كنم مگر دوستى خويشاوندان نزديكم.

اينجا جاى سئوال است كه چرا ساير پيامبران هيچ اجرى را مطالبه نكردند و نبىّ اكرم - صلى اللَّه عليه و آله و سلم - براى رسالتش مطالبه مزد كرد و دوستى خويشاوندان نزديكش را به عنوان پاداش رسالت از مردم خواست؟

قرآن خود به اين سئوال جواب مى دهد:

«قل ما سئلتكم من اجر فهو لكم ان اجرى الا على اللَّه»(2)

بگو مزدى را كه درخواست كردم چيزى است كه سودش عايد خود شماست. مزد من جز بر خدا نيست.

يعنى آن چه را كه من به عنوان سود خواستم عايد شما مى گردد نه عايد من. اين دوستى كمندى است براى تكامل و اصلاح خودتان. اين، اسمش مزد است و الا در حقيقت خير ديگرى است كه به شما پيشنهاد مى كنم، از اين نظر كه اهل بيت و خويشان پيغمبر مردمى هستند كه گرد آلودگى نروند و دامنى پاك و پاكيزه دارند.

«حجور طابت و طهرت».

محبت و شيفتگى آنان جز اطاعت از حق و پيروى از فضايل نتيجه اى نبخشد و دوستى آنان است كه همچون اكسير، قلب ماهيت مى كند و كامل ساز است.

مراد از «قربى » هر كه باشد مسلماً از برجسته ترين مصاديق آن، على - عليه السلام - است.

فخر رازى مى گويد:

زمخشرى در كشاف روايت كرده: «چون اين آيه نازل گشت، گفتند: يا رسول اللَّه! خويشاوندانى كه بر ما محبتشان واجب است كيانند؟ فرمود: على و فاطمه و پسران آنان».

از اين روايت ثابت مى گردد كه اين چهار نفر «قرباى» پيغمبرند و بايست از احترام و دوستى مردم برخوردار باشند و بر اين مطلب از چند جهت مى توان استدلال كرد:

1. آيه «الا المودّة فى القربى».

2. بدون شك پيغمبر فاطمه را بسيار دوست مى داشت و مى فرمود: «فاطمه پاره تن من است. بيازارد مرا هر چه او را بيازارد». و نيز على و حسنين را دوست مى داشت، همچنان كه روايات بسيار متواتر در اين باب رسيده است. پس دوستى آنان بر همه امت واجب است، زيرا قرآن مى فرمايد:

«واتبعوه لعلكم تهتدون»(3)

از پيغمبر پيروى كنيد شايد راه يابيد و هدايت شويد.

و باز مى فرمايد:

«لقد كان لكم فى رسول اللَّه اسوة حسنة»(4)

از براى شماست در فرستاده خدا سرمشقى نيكو.

و اينها دلالت مى كند كه دوستى آل محمد - كه على و فاطمه و حسنين - عليهم السلام - هستند - بر همه مسلمين واجب است.(5)

از پيغمبر نيز راجع به محبت و دوستى على روايات بسيارى رسيده است:

1. ابن اثير نقل مى كند كه پيغمبر - صلى اللَّه عليه و آله و سلم - خطاب كرد به على - عليه السلام - و فرمود:

يا على! خداوند تو را به چيزهايى زينت داد كه پيش بندگان او زينتى از آنها محبوب تر نيست: كناره گيرى از دنيا؛ آن چنان قرارت داد كه نه تو از دنيا چيزى بهره مندى شوى و نه آن از تو. به تو بخشيد دوستى مساكين را؛ آنان به امامت تو خشنودند و تو نيز به پيروى آنان از تو. خوشا به حال كسى كه تو را دوست بدارد و در دوستى ات راستين باشد، و واى بر كسى كه با تو دشمنى كند و عليه تو دروغ گويد.(6)

2. سيوطى روايت مى كند كه پيغمبر - صلى اللَّه عليه و آله و سلم - فرمود:

دوستى على ايمان است و دشمنى وى نفاق.(7)

3. ابو نعيم روايت مى كند كه پيغمبر - صلى اللَّه عليه و آله و سلم - خطاب به انصار كرد و فرمود:

آيا راهنمايى كنم شما را به چيزى كه اگر بدان چنگ زنيد بعد از من هرگز گمراه نشويد؟

گفتند: آرى يا رسول اللَّه!

فرمود: اين على است، دوستش بداريد به دوستى من، و احترامش كنيد به احترام من كه خداوند به وسيله جبرئيل فرمانم داد كه اين را براى شما بگويم.(8)

و نيز اهل سنت رواياتى از پيغمبر اكرم - صلى اللَّه عليه و آله و سلم - نقل كرده اند كه در آن روايات نگاه به چهره على و سخن فضايل على عبادت شمرده شده است:

1. محب طبرى از عايشه روايت مى كند كه گفت:

پدرم را ديدم به صورت على بسيار نگاه مى كرد، گفتم: پدر جان، تو را مى بينم كه به صورت على بسيار مى نگرى؟ گفت: دخترك! از پيغمبر خدا شنيدم كه گفت: «نگاه به چهره على عبادت است.»(9)

2. ابن حجر از عايشه روايت مى كند كه پيغمبر - صلى اللَّه عليه و آله و سلم - گفت:

بهترين برادران من على است و بهترين عموهاى من حمزه است و ياد على و سخن از او عبادت است.(10)

على محبوب ترين افراد بود در پيشگاه خدا و پيغمبر و قهراً بهترين محبوبها است.

انس بن مالك مى گويد:

هر روز يكى از فرزندان انصار كارهاى پيغمبر را انجام مى داد. روزى نوبت من بود. امّ ايمن مرغ بريانى را در محضر پيغمبر - صلى اللَّه عليه و آله و سلم - آورد و گفت: يا رسول اللَّه! اين مرغ را خود گرفته ام و به خاطر شما پخته ام.

حضرت گفت: خدايا محبوب ترين بندگانت را برسان كه با من در خوردن اين مرغ شركت كند.

در همان هنگام در كوبيده شد. پيغمبر - صلى اللَّه عليه و آله و سلم - فرمود: انس! در را باز كن.

گفتم: خدا كند مردى از انصار باشد، اما على را پشت در ديدم. گفتم: پيغمبر مشغول كارى است و برگشتم سر جايم ايستادم. بار ديگر در كوبيده شد. پيغمبر گفت: در را باز كن.

باز دعا كردم مردى از انصار باشد، در را باز كردم، باز على بود.

گفتم: پيغمبر مشغول كارى است و برگشتم سر جايم نشستم. باز در كوبيده شد.

پيغمبر - صلى اللَّه عليه و آله و سلم - فرمود: انس! برو در را باز كن و او را به خانه بياور. تو اول كسى نيستى كه قومت را دوست دارى. او از انصار نيست. من رفتم و على را به خانه آوردم و با پيغمبر - صلى اللَّه عليه و آله و سلم - مرغ بريان را خوردند.(11) و (12)

دليل جاودانگى محبت على - عليه السلام - در دل ها



رمز محبت را هنوز كسى كشف نكرده است، يعنى نمى توان آن را فورموله كرد و گفت اگر چنين شد چنان مى شود و اگر چنان شد چنين؛ ولى البته رمزى دارد.

چيزى در محبوب است كه براى محب از نظر زيبايى خيره كننده است و او را به سوى خود مى كشد. جاذبه و محبت در درجات بالا عشق ناميده مى شود على محبوب دل ها و معشوق انسان هاست. چرا؟ و در چه جهت؟ فوق العادگى على در چيست كه عشق ها را برانگيخته و دل ها را به خود شيفته ساخته و رنگ حيات جاودانگى گرفته است و براى هميشه زنده است؟ چرا دل ها همه خود را با او آشنا مى بينند و اصلاً او را مرده احساس نمى كنند بلكه زنده مى يابند؟

مسلماً ملاك دوستى او جسم او نيست؟ زيرا جسم او اكنون در بين ما نيست و ما آن را احساس نكرده ايم. و باز محبت على از نوع قهرمان دوستى كه در همه ملت ها وجود دارد نيست. هم اشتباه است كه بگوييم محبت على از راه محبت فضيلت هاى اخلاقى و انسانى است، و حب على حب انسانيت است. درست است على مظهر انسان كامل بود و درست است كه انسان نمونه هاى عالى انسانيت را دوست مى دارد؛ اما اگر على همه اين فضايل انسانى را كه داشت مى داشت؛ آن حكمت و آن علم، آن فداكارى ها و از خود گذشتگى ها، آن تواضع و فروتنى، آن ادب، آن مهربانى و عطوفت، آن ضعيف پرورى، آن عدالت، آن آزادگى و آزاديخواهى، آن احترام به انسان، آن ايثار، آن شجاعت، آن مروت و مردانگى نسبت به دشمن،و به قول مولوى:

در شجاعت شير ربّانيستى

در مروت خود كه داند كيستى؟

آن سخا و جود و كرم و... اگر على همه اينها را كه داشت مى داشت؛ اما رنگ الهى نمى داشت، مسلماً اين قدر كه امروز عاطفه انگيز و محبت خيز است نبود.

على از آن نظر محبوب است كه پيوند الهى دارد. دل هاى ما به طور ناخودآگاه در اعماق خويش با حق سر و سِر و پيوستگى دارد، و چون على را آيت بزرگ حق و مظهر صفات حق مى داند و به او عشق مى ورزند. در حقيقت پشتوانه عشق على پيوند جان ها با حضرت حق است كه براى هميشه در فطرت ها نهاده شده و چون فطرت ها جاودانى است و مهر على نيز جاودان است.

نقطه هاى روشن در وجود على بسيار است؛ اما آن چه براى هميشه او را درخشنده و تابان قرار داده است ايمان و اخلاص اوست و آن است كه به وى جذبه الهى داده است.

على - عليه السلام - ، شخصيت دو نيرويى



على از مردانى است كه هم جاذبه دارد و هم دافعه، و جاذبه و دافعه او سخت نيرومند است. شايد در تمام قرون و اعصار، جاذبه و دافعه اى به نيرومندى جاذبه و دافعه على پيدا نكنيم. دوستانى دارد عجيب، تاريخى، فداكار، با گذشت، از عشق او همچون شعله هايى از خرمنى آتش، سوزان و پر فروغ اند، جان دادن در راه او را آرمان و افتخار مى شمارند و در دوستى او همه چيز را فراموش كرده اند. از مرگ على ساليان بلكه قرونى گذشت؛ اما اين جاذبه همچنان پرتو مى افكند و چشم ها را به سوى خويش خيره مى كند.

در دوران زندگيش عناصر شريف و نجيب، خداپرستانى فداكار و بى طمع، مردمى با گذشت و مهربان، عادل و خدمتگزارِ خلق گرد محور وجودش چرخيدند. كه هر كدام تاريخچه اى آموزنده دارند و پس از مرگش در دوران خلافت معاويه و امويان جمعيت هاى زيادى به جرم دوستى او در سخت ترين شكنجه ها قرار گرفتند؛ اما قدمى را در دوستى و عشق على كوتاه نيامدند و تا پاى جان ايستادند.

ساير شخصيت هاى جهان با مرگشان همه چيزها مى ميرد و با جسمشان در زير خاك ها پنهان مى گردد؛ اما مردان حقيقت خود مى ميرند؛ ولى مكتب و عشق ها كه بر مى انگيزند با گذشت قرون تابنده تر مى گردد.

ما در تاريخ مى خوانيم كه سال ها بلكه قرن ها پس از مرگ على افرادى با جان از ناوك دشمنانش استقبال مى كنند.

از جمله مجذوبين و شيفتگان على، ميثم تمّار را مى بينيم كه بيست سال پس از شهادت مولى بر سر چوبه دار از على و فضايل و سجاياى انسانى او سخن مى گويد. در آن ايامى كه سرتاسر مملكت اسلامى در خفقان فرو رفته، تمام آزادى ها كشته شده و نفس ها در سينه زندانى شده است و سكوتى مرگبار همچون غبار مرگ بر چهره ها نشسته است، از بالاى دار فرياد بر مى آورد كه بياييد از على برايتان بگويم. مردم از اطراف براى شنيدن سخنان ميثم هجوم آوردند. حكومت قداره بند اموى كه منافع خود را در خطر مى بيند دستور ميد هد كه بر دهانش لجام زدند و پس از چند روزى هم به حياتش خاتمه دادند. تاريخ از اين قبيل شيفتگان براى على بسيار سراغ دارد. اين جاذبه ها اختصاصى به عصرى دون عصرى ندارد. در تمام اعصار جلوه هايى از آن جذبه هاى نيرومند مى بينيم كه سخت كارگر افتاده است.

مردى است به نام ابن سكّيت، از علما و بزرگان ادب عربى است و هنوز هم در رديف صاحبنظران زبان عرب مانند سيبويه و ديگران نامش برده مى شود. اين مرد در دوران خلافت متوكل عباسى مى زيسته - در حدود دويست سال بعد از شهادت على - در دستگاه متوكل متهم بود كه شيعه است؛ اما چون بسيار فاضل و برجسته بود متوكل او را به عنوان معلم فرزندانش انتخاب كرد. يك روز كه بچه هاى متوكل به حضورش آمدند و ابن سكّيت هم حاضر بود و ظاهراً در آن روز امتحانى هم از آنها به عمل آمده بود، و خوب از عهده بر آمده بودند، متوكل ضمن اظهار رضايت از ابن سكّيت و شايد (به خاطر) سابقه ذهنى كه از او داشت كه شنيده بود تمايل به تشيع دارد، از ابن سكيت پرسيد: اين دو تا (دو فرزندش) پيش تو محبوب ترند يا حسن و حسين فرزندان على؟

ابن سكّيت از اين جمله و از اين مقايسه سخت بر آشفت. خونش به جوش آمد. با خود گفت: كار اين مرد مغرور به جايى رسيده است كه فرزندان خود را با حسن و حسين مقايسه مى كند! اين تقصير من است كه تعليم آنها را بر عهده گرفته ام. در جواب متوكل گفت:

«به خدا قسم، قنبر غلام على به مراتب از اين دو تا و از پدرشان نزد من محبوب تر است».

متوكل فى المجلس دستور داد زبان ابن سكّيت را از پشت گردنش درآورند.

تاريخ افراد سر از پا نشناخته زيادى را مى شناسد كه بى اختيار جان خود را در راه مهر على فدا كرده اند. اين جاذبه را در كجا مى توان يافت؟ گمان نمى رود در جهان نظيرى داشته باشد.

على، به همين شدت دشمنان سر سخت دارد، دشمنانى كه از نام او به خود مى پيچيدند، على از صورت يك فرد بيرون است و به صورت يك مكتب موجود است و به همين جهت گروهى را به سوى خود مى كشد و گروهى را از خود طرد مى نمايد. آرى على شخصيت دو نيرويى است.(13)

پاورقي



1) سوره شورى، آيه 23.

2) سوره سبأ، آيه 47.

3) سوره اعراف، آيه 158.

4) سوره احزاب، آيه 21.

5) تفسير الكبير فخر رازى، ج 27، ص 166، چاپ مصر.

6) اسدالغابة، ج 4، ص 23.

7) كنزالعمال، جمع الجوامع سيوطى، ج 6، ص 156.

8) حليةالاولياء، ج 1، ص 63.

9) الرياض النضرة، ج 2، ص 219.

10) الصواعق المحرقة، ص 74.

11) مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 131.

12) شهيد مطهرى، مرتضى، جاذبه و دافعه على - عليه السلام - ، ص 94 - 99.

13) شهيد مطهرى، مرتضى، جاذبه و دافعه على - عليه السلام - ، ص 31 - 34؛ برگرفته از عباس عزيزى، على - عليه السلام - از زبان استاد شهيد مرتضى مطهرى - قدس سره -