بازگشت

بصيرت قلبى و بصيرت ظاهرى


در يك تقسيم بندى ابتدايى، انسانها به بينايان و نابينايان تقسيم مى شوند. بينايان از نعمت چشم برخوردارند و از ديدن صحنه ها و منظره هاى زيبا لذت مى برند و نابينايان از اين نعمت بى بهره اند.

اما عجيب است كه قرآن، تكيه بر اين بصر موجود در سر نمى كند، بلكه تكيه و تأكيد بر بصيرت و بينايى دل مى كند و با بيانى رسا و سؤال برانگيز مى فرمايد:

- «قل هل يستوى الاعمى و البصير».(1)

- «و ما يستوى الاعمى و البصير».(2)

- «فانها لا تعمى الابصار و لكن تعمى القلوب التى فى الصدور».(3)

بسيارند كسانى كه بصر دارند، ولى بصيرت ندارند:

- «و تراهم ينظرون اليك و هم لا يبصرون».(4)

و بسيارند كسانى كه بصيرت دارند، ولى چشم سر ندارند. خداوند خود را به بصير بودن توصيف مى كند: «ان اللَّه سميع بصير». خداوند انسانهاى صاحب بصيرت را با كرامت ياد مى كند و بر آنها ارج مى نهد. از اين روست كه ائمه معصومين عليهم السلام كه معلمان هدايت و هاديان بشر مى باشند از خداوند بصيرت طلب مى كنند: «اللهم انى اسئلك السلامة فى نفسى.... و البصيرة فى دينى»(5)، زيرا يكى از مهم ترين مميزات انسان از حيوان، بصيرت داشتن است و الاّ همه حيوانات صاحب بصرند و چه بسا بصرى قوى تر از بصر انسان دارند.

همچنان كه در تعريف بصيرت ذكر شده، به هر دليلى كه به انسان حقيقت اشياء را نشان دهد بصيرت گفته مى شود و آن دليل، توجه به خداوند است كه چشم دل انسان را بينا مى كند؛ به گونه اى كه حق را از باطل و راه را از چاه تميز مى دهد، زيرا «اللَّه نور السماوات و الارض» است و توجه به نور آسمانها و زمين، به انسان نورانيت و بصيرتى مى دهد كه مى تواند حقايق را آن چنان كه هستند درك كند.

وقتى كه دل زنده شود و بيدار و بينا گردد، مثل روز روشن مى شود و سياه و سفيدى را تشخيص مى دهد. حق و باطل و حرام و حلال را تميز مى دهد. اما دل كور و تاريك هيچ چيز را تشخيص نمى دهد، بلكه حقايق را انكار مى كند و چون حقيقت را نمى بيند ره افسانه مى زند، زيرا:

«لهم قلوب لا يفقهون بها»(6) «و قالوا قلوبنا فى اكنة مما تدعونا اليه».(7)

«و ان يروا كل آية لايؤمنوا بها».(8)

معنى بصيرت و اعمى



صاحب مجمع البيان مى گويد: «بصيرة» دليلى است كه به وسيله آن هر چيز آن طور كه هست ديده مى شود. بعضى ديگر از مفسرين مى گويند: «بصيرة» نسبت به قلب، به منزله بينايى نسبت به چشم سر است.(9)

علامه طباطبايى قدس سره در ذيل آيه «قد جاءكم بصائر من ربكم فمن ابصر فلنفسه و من عمى فعليها»(10) مى فرمايد: اين ديدن و نديدن، در آيه شريفه، مجازاً به معناى علم و جهل و يا ايمان و كفر مى باشد.(11)

در حقيقت، علم نور است و جهل ظلمت. از اين روست كه امام معصوم عليه السلام فرمود: «العلم نور يقذفه اللَّه فى قلب من يشاء» علم مقامى به انسان مى دهد كه مسجود ملائكه مى گردد و ايمان ثمره علم و عمل است، لذا خداوند بر وزان «هل يستوى الاعمى و البصير» مى فرمايد: «هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون». هم چنين علامه طباطبائى قدس سره در ذيل آيه «و من كان فى هذه اعمى فهو فى الآخره اعمى و اضل سبيلا».(12) مى فرمايد: مقابله بين (فى هذه) و (فى الآخره) مى رساند كه مقصود از (هذه) همين زندگى دنياست؛ هم چنان كه بودن سياق آيه در مقام بيان مطابقت دنيا با آخرت، دليل بر اين است كه مراد از كورى آخرت، كورى چشم نيست بلكه مراد نداشتن بصيرت است و همچنين مقصود از كورى در دنيا هم همين است. جاى ديگر، اين كورى را به نداشتن بصيرت معنا كرده و فرموده: «أنها لا تَعمى الابصارُ ولكن تعمى القلوبُ التى فى الصدور». نيز، مؤيد اين معنا قرار گرفتن (اضل سبيلا) بعد از كورى آخرت است كه مى رساند مقصود از آن گمراهى و بى بصيرتى است. پس معناى آيه اين است كه كسى كه در اين نشئه (زندگى دنيا) امام حق را نشناسد و راه حق را نپيمايد، در آخرت سعادت و رستگارى را نمى بيند.(13)

تفسير عياشى از عمار ساباطى از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه گفت: ابوبصير از آن جناب پرسيد: چه مى فرماييد درباره مردى كه صدهزار درهم داشت و همه ساله با خود مى گفت امسال به زيارت حج مى روم و نرفت تا مرد. فرمود: اى ابا بصير، مگر نشنيدى كلام خداوند را كه مى فرمايد:«من كان فى هذه اعمى فهو فى الآخرة اعمى و اضل سبيلا» و مگر نمى دانى كه مقصود از كورى در دنيا، كورى نسبت به واجبى از واجبات خداست؟(14)

رابطه تقوا و بصيرت



«يا ايها الذين آمنوا ان تتقوا اللَّه يجعل لكم فرقانا»(15)

قرآن كريم رابطه اى مستقيم بين تقوا و پرهيزكارى، از يك طرف، و روشن بينى و بصيرت، از طرف ديگر، قائل شده است؛ يعنى هر اندازه انسان پاك و خالى از عيب و نقص و غرض و مرض باشد، به همان اندازه، داراى بصيرت و روشن بينى خواهد بود و هر چه طمع و حرص و حسد و غرض و مرض بيشتر باشد، به همان اندازه، چشم دل نابيناتر و نور بصيرت كم سوتر خواهد بود. به قول شاعر:

حقيقت، سرايى است آراسته

هوا و هوس، گرد برخاسته

نبينى كه هر جا كه برخاست گرد

نبيند نظر، گرچه بيناست مرد

تو را تا دهان باشد از حرص باز

نيايد به گوش دل از غيب راز

در مقابل ديدگان خيلى از انسانها اتفاقها و حوادث مختلفى اتفاق مى افتد، اما همه به يك اندازه از آن عبرت و پند نمى گيرند. بعضى از انسانها در مقابل آن حوادث «صم و بكم» هستند و هيچ گونه بهره اى نمى برند. نگاه مى كنند، مى بينند، اما در حد ديدن چهارپايان. بعضى از انسانها نگاه مى كنند و مى بينند و متأثر هم مى شوند، اما پند و عبرت نمى گيرند؛ به فرموده على عليه السلام:

«ما اكثر العبر و اقل الاعتبار».(16)

به قول پروين اعتصامى:

تو نيز از قصه هاى روزگار باستان گردى

بخوان از بهر عبرت قصه هاى باستانى را

خيلى از انسانها داستانهاى گذشتگان را مى خوانند، اما دل عبرت گير و پندپذير ندارند و خواندنشان باعث روشنى دل و بصيرت نمى گردد. به قول امام راحل (ره):

چشم تو و خورشيد جهان تاب كجا

ياد رخ دلدار و دل خواب كجا

با اين تن خاكى، ملكوتى نشوى

اى دوست تراب و رب الارباب كجا؟(17)

اين دل بيدار است كه انسان را از موجودات ديگر جدا مى كند. انسانهاى بيدار دل، شب و تاريكى ندارند، زيرا:

شب مردان خدا روز جهان افروز است

روشنان را به حقيقت شب ظلمانى نيست.(18)

چه بسا كه بصر راه بصيرت بندد و مانع از نور بصيرت و روشنايى دل گردد؛ چون بسيار اتفاق مى افتد كه نگاه به زرق و برق دنيا دل را از ياد خدا غافل مى سازد و متوجه خيالات واهى و اوهام مى كند. از اين روست كه باباطاهر مى گويد:

زدست ديده و دل هر دو فرياد

كه هر چه ديده بيند دل كند ياد

بسازم خنجرى نيشش زفولاد

زنم بر ديده تا دل گردد آزاد



حضرت على عليه السلام در نهج البلاغه مى فرمايد: اكثر مردم عقلشان به چشمشان است و خداوند در اين باره مى فرمايد:

«و لا تمدن عينيك الى ما متعنا به ازواجاً منهم زهرة الحيوة الدنيا لنفتنهم فيه و رزق ربك خير و ابقى».(19)

انسان اگر چشم سر را بر زيباييهاى دنيا ببندد، هر آنچه هست را مى بيند و حقايق را همان گونه كه هستند درك مى كند. البته، چشم و گوش و دست و پا و... همه از نعمتهاى الهى هستند و ابزار و وسيله شناخت و تلاش و كوشش براى رسيدن به مقام قرب و انسان كامل شدن. البته به شرط آنكه هر كدام از اعضا، وظيفه خود را انجام دهند.

همه نعمتهاى الهى چند منظوره هستند، تا انسان كدامين را اختيار كند: «انا هديناه السبيل اما شاكراً و اما كفورا».

اگر انسان از اين اعضا و جوارح به خوبى استفاده كرد، سميع و بصير خواهد شد. خداوند اين گونه انسانها را به عنوان «صاحبان دستها و چشمها» مى ستايد:

«و اذكر عبادنا ابراهيم و اسحاق و يعقوب اولى الايدى و الابصار».(20)

اعمى و كوردلى



آيت اللَّه جوادى آملى درباره كوردلى مى فرمايد:

انسان در عالم طبيعت مسافرى است كه رهسپار لقاى مهر يا قهر الهى است و سير و سفر او بدون نورى كه راه او را روشن كند به جمال و مهر الهى پايان نمى پذيرد. منافق، كه در باطن كافر است، نه از خود نورى دارد تا با آن قدرت پيمودن راه مهر خدا را بيابد و نه از نور خدايى است(21) بهره مند است و منبع ديگرى نيز براى تأمين نور نيست؛ «و من لم يجعل اللَّه له نوراً فما له من نور»(22) پس او در تيرگيها به سر مى برد.(23)

خداوند نور آسمانها و زمين است

«اللَّه نور السموات و الارض..».(24)

خداى سبحان كه نور آسمانها و زمين است هر موجودى را از نور هستى، كه نور همگانى است، بهره مند ساخته است. هستى و همه سرمايه هاى وجودى يك موجود، پرتوى از اين نور تكوينى است. منافقان [ و كوردلان ] نيز از نور هستى بهره اى دارند؛ ولى در پايان اين آيه، سخن از نورى است كه بهره همگان نيست: «يهدى اللَّه لنوره من يشاء».(25) اين نور غير از نور اصل هستى است كه همگان را روشن كرده، بلكه نور توفيق و ايمان است كه ويژه برخى انسانهاست.... تابشگاه نور خاص الهى مراكز عبادت و خانه هاى اهل بيت عليهم السلام است....(26)

اسناد كوردلى به منافقان و بصيرت به مؤمنان اسناد حقيقى است نه مجازى

صاحب تفسير تسنيم در اين خصوص مى فرمايد:

بين صاحب نظران در تحليل مثلهاى قرآنى (در خصوص تشريح مصداق، نه تبيين مفهوم) دو بينش است: يكى اين كه اين مثلها تشبيه صرف و تنها براى تقريب معارف بلند و اسرار پوشيده نظام هستى به اذهان انسانهايى است كه در افق عالم ماده به سر مى برند. نظر ديگر آن است كه مثلها بيانگر وجود مثالى آن حقايق است و هيچ گونه تشبيه و مجازگويى در كار نيست....

درباره منافقان [ و كوردلان ] صاحبان ديدگاه اول مى گويند: اينان واقعاً انسانند و بينا و شنوا و گويا هستند، ولى چون سخن حق را نمى شنوند، آن را نمى پذيرند و حق را نمى گويند. به انسانهاى نابينا، ناشنوا و گنگ تشبيه شده اند. در ديدگاه دوم، اين تمثيل ناظر به حقيقت و وجود مثالى آنهاست و منافقان واقعاً گنگ، كر و كورند.... چنين نيست كه كورى منافقان در حد تشبيه باشد، بلكه بيان واقعيت و تمثّل درونى آنهاست و در قيامت، با باطن خويش كه به ظهور مى پيوندد مواجهند.(27)

خداى سبحان اندامهاى ادراكى مانند چشم و گوش را به آدمى بخشيده تا براى درك صحيح حقايق از آنها مدد بگيرد. و اندامهاى تحريكى مانند دست و پا را به انسان داده تا براى كار درست به خدمت انسان درآيند. حال اگر از چشم و گوش و زبان آدمى جز تباهى برنخيزد، در حقيقت او فاقد اين اندامهاست و به همين جهت، در قيامت نابينا، ناشنوا و ناگويا، محشور مى شود. حال اگر انسان از اين اندامهاى ادراكى به خوبى بهره جست، به حق بينا، شنواو گوياست. از اين رو، قرآن كريم برخى از پيامبران الهى را با وصف «صاحبان دستها و چشمها» مى ستايد:

«و اذكر عبادنا ابراهيم و اسحق و يعقوب اولى الايدى و الابصار».(28)

گرچه همه انسانها دست دارند، اما دست بت سازان و بت فروشان در حقيقت دست نيست و دست راد مردان بت شكنى مانند ابراهيم عليه السلام به حقيقت دست است. همه انسانها از چشم بهره اى دارند، اما چشمى كه با نگاه تكريم آميز به بت بنگرد و يا به خيانت گشوده شود. كه از آن به «خائنة الاعين» ياد مى شود (يعلم خائنة الاعين و ما تخفى الصدور)(29) نابيناست. چشم حقيقى آن است كه مانند چشم ابراهيم عليه السلام توان مشاهده ملكوت آسمانها و زمين را داشته باشد:

«و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض و ليكون من المؤمنين».(30) (31)

بصيرت و كوردلى در سخنان على عليه السلام



اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد:

«ما اصف من دار اولها عناء و آخرها فناء... و من ابصر بها بصرته و من ابصر اليها اعمته».(32)

اميرالمؤمنين عليه السلام، در اين جمله كوتاه، منشاء بينايى و كوردلى را بيان مى كند و آن اين است كه نگاه به دنيا به عنوان هدف انسان را نابينا مى كند، ولى نگاه به آن به عنوان وسيله انسان را بينا مى سازد.

«و انما الدنيا منتهى بصر الاعمى لا يبصر مما وراءها شيئاً و البصير ينفذها بصره و يعلم ان الدار وراءها. فالبصير منها شاخص و الاعمى اليها شاخص و البصير منها متزوّد و الاعمى لها متزود».(33)

اشاره: اعمى در اين حديث شريف به معناى «اكمه»، يعنى نزديك بين و ظاهربين است و ظاهربين كوردل است، زيرا او دنيا را مى بيند، ولى آخرت را نمى بيند. بصير كسى است كه نگاهش از مرز دنيا گذشته و به آخرت، كه درون و باطن همين دنياست، نفوذ كرده است.(34)

بصيرت و بصر

كور چشم



حيف آن همه حرف كه آن روز بر سينه آن مرد پر مدعا ريختى! هنوز در حيرتم كه چرا دانه ها را بر سنگلاخى سخت پاشيدى؟ بى پرده گويم گفتار آن روز تو به سرمه اى مى مانست كه آن مادر شيدا، به شوق تام، بر چشمان كور دخترك خويش مى كشيد.

گفتگوى عشق با اهل خرد حيف است حيف اين جواهر سرمه را نتوان به چشم كور ريخت(35)

روشنايى



در مسجد بازار، واعظ شهر مردمان را وعظ مى گفت: خداوند در دلهاى شكسته است. به آرامى پدر را گفتم: اين سخن يعنى چه؟ پاسخم نگفت! به گاه بازگشت، ناگاه چشمانم به گوشه اى خيره شد: نور بود. نور آفتاب كه از سقف شكسته بازار داخل مى شد و بر آنجا مى تابيد. پدرم سقف را اشارت كرد و پرسيد: چرا تنها از همين قسمت آفتاب مى تابد؟ گفتم: از آن رو كه تنها همين يك قسمت است كه شكسته است. گفت: خداوند نور است. بر دلى نمى تابد جز آنكه شكسته باشد. داغها، بلاها، محنتها و مصيبتها، همه براى آن است كه اين دل بشكند و آن نور بتابد!

بينش هر دل درين عالم به قدر داغ اوست

روشنايى، خانه تاريك را، از روزن است(36)

پاورقي



1) رعد، 16.

2) غافر، 58.

3) حج، 46.

4) اعراف، 198.

5) مفاتيح، تعقيبات نماز صبح.

6) اعراف، 179.

7) فصلت، 13.

8) انعام، 25.

9) الميزان، ج 7، ص 463.

10) انعام، 104.

11) الميزان، ج 7، ص 463.

12) اسرا، 72.

13) الميزان، ج 13، ص 283.

14) الميزان، ج 13، ص 282.

15) انفال، 29.

16) نهج البلاغه، حكمت 297.

17) ديوان امام خمينى قدس سره، ص 190.

18) كليات سعدى، مواعظ.

19) طه، 131.

20) ص، 45.

21) نور، 35.

22) نور، 40.

23) جوادى آملى، تفسير تسنيم، ج 2، ص 317.

24) نور، 35.

25) همان.

26) تفسير تسنيم، ج 2، ص 320.

27) همان، ص 332.

28) ص، 45.

29) غافر، 19.

30) انعام، 75.

31) تفسير تسنيم، ج 2، ص 334.

32) نهج البلاغه، خطبه 81.

33) همان، خطبه 133.

34) تفسير تسنيم، ج 2، ص 337.

35) محمدرضا رنجبر، دامن دامن حكمت، ص 23.

36) همان، ص 49.