بازگشت

فرازهايى از زندگى امام حسن مجتبى عليه السلام


كسى نمى تواند مدعى شناخت تمام زواياى زندگى اهل بيت عليهم السلام گردد و هرچه زمان بگذرد، زواياى فضايل آنان بيشتر ظاهر مى شود؛ اما اين بدان معنا نيست كه ما دست از شناخت آنان بر داريم. نوشته حاضر در باره بخشى از زندگى سبط اكبر رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم، امام حسن مجتبى عليه السلام، است كه امتِ زمان او نيز مانند، بسيارى از امتهاى گذشته، مشمول سنت ابتلا و آزمايش شدند. امام هم چنان كه از جدش فرمان يافته بود، پايدارى كرد و براى هدايت مردم پياپى حجت آورد. اما آنان آزمندانه بر زندگى دنيا اصرار ورزيدند تا فتنه ها آنان را فرا گرفت و كسانى بر آنان تسلط يافتند كه سنت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم را فراموش نمودند و بدعتها را آشكار كردند.

امام حسن عليه السلام در دوران پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم



امام حسن عليه السلام دومين امام شيعه، نخستين فرزند امام على عليه السلام و فاطمه عليها السلام، و چهارمين نفر از اصحاب كسا است. كنيه او ابو محمد و ملقب به زكى، مجتبى، سبط، تقى وسيد است. شبيه ترين مردم به رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم(1) و يكى از دو آقاى جوانان اهل بهشت است.(2)

امام حسن عليه السلام هفت سال داشت كه رسول خدا رحلت كرد. در اين هفت سال، مسايلى بين رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم و فرزند بزرگوارش اتفاق افتاد كه همه آنها در رفتار و تربيت كودك مستحب است و در كتاب هاى فقهى نيز، با توجه به اين اعمال رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم، به عنوان مستحبات بعد از ولادت آمده است(3) برخى از آنها عبارتند از(4):

- پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم بعد از تولد امام حسن مجتبى عليه السلام به اسماء(5) فرمود: فرزندم را بياور. سپس فرمود: او را در خرقه زرد نپيچيد.

- اذان و اقامه در گوش امام حسن عليه السلام گفت.

- او را نامگذارى كرد. ابتدا به على عليه السلام فرمود: «هل سمّيتَ» آيا نامى براى او انتخاب كرده اى؟ امام عرض كرد: ما در نام گذارى او هرگز بر رسول خدا پيشى نمى گيريم. حضرت فرمود: جبريل مى گويد او را حسن بناميد.(6)

- در روز هفتم ولادت او گوسفندى را به عنوان عقيقه قربانى كرد.

- روز هفتم، موى سر او را تراشيد و به وزن آن، به فقرا نقره صدقه داد.(7)

- در روز هفتم ولادتش، او را ختنه كرد.

- كنيه او را ابومحمد و لقبش را زكى، مجتبى و سيد برگزيد. كنيه را معمولاً براى احترام و تكريم به كار مى برند و حضرت فرزندان خود را بسيار تكريم مى كرد و آنان را احترام مى گذاشت و بر دست و صورت آنان بوسه مى زد. در روايتى آمده است كه پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم امام حسن مجتبى عليه السلام را مى بوسيد كه اقرع بن حابس آن حضرت را ديد و گفت: من ده فرزند دارم و تا حال هيچ يك از آنها را نبوسيده ام. حضرت فرمود: «مَنْ لايَرْحَم لايُرحَم» كسى كه رحم نكند به او رحم نمى شود(8)

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم علاوه بر اين كه فرزندانش را بسيار دوست مى داشت، در گفتار نيز سخنان فراوانى در شأن امام حسن و امام حسين عليهما السلام فرمود كه برخى از آنها عبارتند از:

- سفارش موكد پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم به دوستى حسنين عليهما السلام:

- «الحسنُ و الحسينُ امامان قَاما أو قَعدا»(9)

- «مَنْ اَحَبّ الحسنَ و الحسينَ فَقَدْ اَحَبَّنى و من اَبْغَضَهُما فَقَد اَبْغَضَنى»(10)

2. شركت دادن او در داستان مباهله(11) كه بدين سان مشمول حديث كساء و آيه تطهير شد.(12)

3. شركت دادن امام حسن و امام حسين عليهم السلام در بيعت رضوان.(13)

4. جابر بن عبداللَّه انصارى مى گويد: فاطمه بر رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم وارد شد و آن حضرت در لحظات آخر عمر مبارك خود بود. حسن و حسين نيز همراه آن حضرت بودند. آن دو خود را بر روى سينه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم انداختند. حضرت على عليه السلام خواست آنها را جدا سازد، پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:«دَعْهُما يا اَخِى يَشُمّانِى و اَشُمّهُما و يَتَزَوّدانَ مِنِّى و اَتَزَوَّدُ مِنهُما»(14) آن دو را رها كن تا من آن دو را ببويم و آن دو نيز مرا ببويند و آنان از من بهره بگيرند و من نيز از آنان بهره بگيرم.

امام حسن عليه السلام در عهد شيخين

بعد از رحلت پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم، جريان سقيفه بنى ساعده پيش آمد و تمام امكانات مالى اهل بيت عليهما السلام، اعم از خمس و فدك و غيره، از آنان گرفته شد. در اين زمان، چهار عكس العمل از طرف اهل بيت عليهم السلام انجام گرفت:

- دفن پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم.

- امتناع از بيعت و يارى خواستن از انصار.

- عكس العمل حضرت فاطمه عليها السلام.

- عكس العمل امام حسن عليه السلام:

امام حسن مجتبى وقتى ناراحتى اميرالمومنين و حضرت صديقه را ديد به مسجد آمد و ابوبكر را بالاى منبر ديد و خطاب به او فرمود: «اِنْزِلْ... اِنْزِلْ عن مِنْبَرِ اَبِى و اِذْهَب الى منبر اَبِيكْ» از منبر پدر من پايين بيا و بر منبر پدر خود برو.

همه چشمها به او خيره شد كه پسر و نواده پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم چه مى گويد. ابوبكر تعجب كرد و گفت:«صَدَقْتَ و اللَّه اِنّهُ لَمِنبرِ اَبِيك لامِنبرِ اَبِى»(15) راست گفتى. به خدا قسم، اين منبر پدر توست نه منبر پدر من.

امام حسن عليه السلام در زمان خليفه اول از شاهدان فدك نيز بود، ولى در حالى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم او را امام(16) و عقل كل خوانده بود(17) شهادتش درباره فدك پذيرفته نشد.(18)

در زمان عمر، گزارش دقيقى از رفتارهاى امام حسن عليه السلام ارائه نشده است، الاّ اينكه عمر بن خطاب در اواخر زندگى خود شورايى تشكيل داد (شوراى شش نفره) و امام حسن عليه السلام را ناظر بر اين شورا قرار داد تا شاهد حِقد و كينه قريش نسبت به پدرش باشد.

در سال 23 هجرى، خليفه دوم به تحريك أموى ها(19) توسط ابولؤلؤ زخمى شد و پس از سه روز درگذشت.(20) در مدتى كه خليفه زخمى بود، در فكر خليفه بعد از خود برآمد. او ضمن اينكه آرزو مى كرد، كاش ابوعبيده،(21) سالم مولى حذيفه، معاذ بن جبل يا خالد بن وليد(22) زنده بودند تا خلافت را به يكى از آنان واگذار مى كرد، شورايى تشكيل داد و شش نفر را كه عبارت بودند از: على عليه السلام، عثمان، طلحه، زبير، سعدبن ابى وقاص و عبدالرحمن بن عوف(23) از اعضاى اين شورا قرار داد.(24)

عمر پس از تعيين اعضاى شورا، چند نفر را نيز ناظر اجراى دستورات خود كرد كه از جمله آنان ابوطلحه انصارى(25)، امام حسن عليه السلام، عبداللَّه بن عباس و عبداللَّه بن عمر بودند.

امام حسن عليه السلام در دوره عثمان



امام حسن عليه السلام در ابتداى خلافت عثمان تقريباً بيست سال داشت. بر اساس برخى روايات تاريخى، كه صحت آنها محل ترديد است، امام در زمان عثمان در فتح برخى مناطق مانند شمال افريقا(سال 26 ه)، طبرستان (مازندران) و... حضور داشته است. برخى شركت امام را در اين فتوحات چنين توجيه كرده اند: جهاد درى از درهاى بهشت است. يا اينكه گفته اند شركت در فتوحات، اولا ً گسترش اسلام و ثانياً، فدا شدن در راه اسلام بود كه هردو مطلوب اهل بيت بوده است.

جلوگيرى از فتنه در محاصره عثمان



خلافت عثمان انحراف ديگرى در مسير جانشينى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم و به دور از آرمانگراييهاى دو خليفه اول بود. به همين مناسبت، مسلمانان بر او شوريدند و او را محاصره كردند. امام على عليه السلام كشته شدن او و پراكندگى جامعه اسلامى را پيش بينى مى كرد و در صدد جلوگيرى از بر پايى اين فتنه بود. از اين رو، در محاصره عثمان سعى در آرام كردن شورشيان داشت. به طور طبيعى، دو ريحانه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم، حسن و حسين عليهما السلام، نيز در كنار او بودند تا جايى كه امام حسن عليه السلام در كنار خانه عثمان بر اثر پرتاب سنگ مجروح شد.(26)

مخالفتهاى آشكار عثمان با سنت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به حدى گسترش يافته بود كه بسيارى از صحابه بزرگ پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم با عثمان مخالف بودند. زيد بن ارقم مى گفت: عثمان كافر شده، گفتند چرا؟ گفت:

- جعل المال دولة بين الاغنياء

- جعل المهاجرين من اصحاب رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم بمنزلة من حارب اللَّه و رسوله

- عمل بغير كتاب اللَّه.(27)

حضرت على عليه السلام نيز بعد از اينكه به خلافت رسيد در باره حكومتهاى قبل از خود فرمود:«ان هذا الدين اسير بايدى الاشرار».(28)

ايشان در ميزان دفاع خود از عثمان مى فرمود: «لقد دفعت عنه حتى خشيت ان اكون آثماً» من از عثمان تا آنجا دفاع كردم كه ترسيدم در اين زمينه گناهكار باشم. در توجيه دفاع حضرت از عثمان گفته اند كه دفاع حضرت به اين جهت بود كه مى دانست اگر عثمان كشته شود، بهانه به دست معاويه و امويان مى افتد كه چنين نيز شد و تاريخ اين امر را ثابت كرد و همين امر سبب گشت تا معاويه بر امور مسلمانان مسلط شود.

همراهى با ابوذر به هنگام تبعيد



ابوذر در سال 32 هجرى توسط عثمان به ربذه تبعيد شد. از ربذه تا مدينه سه روز راه است. درباره كيفيت تبعيد ابوذر گفته شده كه عثمان او را با خشن ترين وضع، در حالى كه پوششى به تن نداشت، به مدينه آورد (از شام). سپس با بدترين وضع به ربذه تبعيد كرد.(29) به هنگام تبعيد، با اين كه عثمان از بدرقه او نهى كرده بود، حضرت على، حسنين عليهم السلام، عقيل و عمار، ابوذر را همراهى كردند. امام حسن مجتبى عليه السلام خطاب به ابوذر فرمود: اى عمو، اگر چه حزن و اندوه زياد است، ولى كوتاه سخن مى گويم. آنكه مشايعت مى كند بايد برگردد و آن كه توديع و بدرقه مى كند بايد آرام باشد. اكنون كه ديدى اينان با تو چه مى كنند صابر و شكيبا باش كه پاداش فرداى قيامت در انتظار توست.(30)

امام حسن عليه السلام در زمان خلافت اميرالمومنين عليه السلام

امام حسن عليه السلام مدت سى سال از عمر مبارك را در كنار پدر بزرگوارش امام على عليه السلام گذراند كه بخشى از آن، مربوط به ساليان پس از كشته شدن عثمان و خلافت امام على عليه السلام بود. در تمامى حوادث برجسته دوران خلافت على عليه السلام، آن حضرت به عنوان يار و ياور پدر بزرگوار خويش حضورى چشمگير داشت و از او حمايت مى كرد. از جمله مهم ترين حوادث آن دوران، جنگهاى آن حضرت با ناكثين و قاسطين و مارقين بود كه در هر سه جنگ، امام حسن عليه السلام به عنوان بزرگ ترين سبط رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نقش مؤثرى را در حمايت از امام على عليه السلام به عهده داشت. قبل از جنگ جمل، امام در خطبه هاى گونا گون مردم كوفه را به حمايت از امام على عليه السلام فرا خواند و در تحريض آنان فرمود:

اى مردم دعوت فرمانده خود را بشنويد و براى حمايت او به برادرانتان ملحق شويد. به زودى، كسى حكومت را به دست مى گيرد كه به سوى او كوچ مى كنيد. به خدا سوگند، اگر دانايان حاكم شوند در اين دنيا بهتر و در آخرت نيكوتر است. پس دعوت ما را بپذيريد.

سپس از حضرت امير عليه السلام نقل كرد كه من يا ظالمم يا مظلوم؛ اگر مظلومم كمك كنيد و اگر ظالمم مانع شويد. من خدا را به ياد دارم....(31) بر اثر اين سخنان، نه هزار نفر بسيج شدند، با اينكه ابوموسى اشعرى مانع مى شد.

علاوه بر اين، او خود در جنگ جمل شركت داشت، امام على عليه السلام به محمد بن حنفيه گفت كه شتر عايشه را پى كند. او ترسيد. امام حسن عليه السلام را فرستاد، وقتى حضرت تلاش او را ديد فرمود: «املكوا عنى هذا الغلام لا يهدّنى»(32) او را بر گردانيد كه مى ترسم شهيد شود و نسل محمد صلى الله عليه وآله وسلم قطع گردد. عده اى از اصحاب امام على عليه السلام به طرف او رفتند و او را بر گرداندند. بعد از جنگ جمل و به دنبال نافرمانى معاويه، جنگ صفين شروع شد. امام حسن مجتبى در اين جنگ و جنگهاى بعد از آن كه با خوارج بود، علاوه بر ايراد خطبه هاى مختلف در حمايت از امام و تحريض مردم به دفاع از او، خود نيز در جنگ حضور پر نشاط و شركتى فعال داشت.(33) و امام على عليه السلام نيز حرمت بسيارى براى او و برادرش امام حسين عليه السلام قائل بود و با نهايت اكرام و حرمت با آنان سخن مى گفت؛ به طورى كه در زمان حيات خود توليت موقوفاتش را به او سپرد.(34) هم چنين، هر گاه عذرى براى حضرت امير عليه السلام پيش مى آمد، امام حسن مجتبى عليه السلام را به نيابت خود براى اقامت جماعت به نماز مى فرستاد. در يكى از اين نيابت ها، ايشان خطبه اى خواند كه مضمون آن چنين است: هيچ پيامبرى نيامده مگر اينكه خداوند براى او جانشينى تعيين نموده. قسم به كسى كه محمد را به پيامبرى بر گزيد، متجاوزان به حق ما سزاى عمل خويش را خواهند ديد.(35) در برخى موارد نيز قضاوت را به عهده امام حسن واگذاشته است.(36)

خلافت امام حسن عليه السلام



بعد از رحلت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم عناصر جاهلى كم كم قوت گرفتند. تبعيض اقتصادى و اجتماعى رونق يافت و جامعه اسلامى از سنت آن حضرت فاصله گرفت. امام على عليه السلام در چند صباح از حكومت خود با توجه به اصول حكومت نبوى صلى الله عليه وآله وسلم، در صدد رفع تبعيض و احياى ارزشهاى دينى بر آمد. جديت حضرت در اجراى عدالت سبب شد تا دنياطلبان آتش جنگهاى جمل، صفين و نهروان را برافروزند و به دنبال آن، به غارت مناطق تحت سيطره آن حضرت روى آورند. نتيجه كينه توزى آنان نيز شهادت امام على عليه السلام بود.

به روايت كافى، امام على عليه السلام در حضور شيعيان به امامت فرزندش حسن وصيت كرد و او را به جانشينى خود برگزيد.(37)

اين مطلب در نامه امام حسن مجتبى به معاويه نيز نمايان است كه در آن فرمود:«ولانى هذا الامر من بعده».

ابوالاسود دوئلى نيز در تحريض مردم به بيعت با امام حسن مى گفت: على عليه السلام او را به امامت وصيت كرد، با او بيعت كنيد.(38) علاوه بر اينها، در بيعت با امام حسن عليه السلام هيچ اختلافى نبوده است و اين مى رساند كه وصيتى از طرف امام على عليه السلام موجود بوده است. گرچه اگر اختلافى نيز باشد در انديشه سياسى شيعه:

- منشا حاكميت الهى است و پذيرش مردم تنها شرط تحقق اين حاكميت الهى است.

- امامت امتداد و ادامه نبوت است.

- امامت از اركان دين و جزء لا يتجزى دين است.

به خلاف مبانى انديشه سياسى اهل سنت كه:

- منشأ حاكميت صرفاً ريشه مردمى دارد.

- امامت هرگز با نبوت مقايسه نمى شود.

- امامت از فروع دين است.

- و اسلام منهاى ولايت و امامت فهميده مى شود.

خلافت امام حسن عليه السلام و به تبع آن، صلح او كه به آن اشاره مى شود، مهم ترين بخش زندگى اوست. بنا بر رسمى كه خليفه اول نهاده بود، خليفه بعد از خلافت خطبه مى خواند. نخستين خطبه امام حسن عليه السلام در باره پدر بزرگوارشان و متضمن امتيازات خاندان، حقوق و ويژگيها و شايستگيها و فضايل بى همتاى او بود كه بخشى از آن چنين بود:

- او كسى بود كه در ايمان و عمل كسى به او نرسيد و نخواهد رسيد. مردم او را مجاهدى بزرگ و پا در ركابى كه هميشه در خدمت پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم بود مى شناختند.

- شبى كه حضرت على عليه السلام در آن به شهادت رسيده شبى است كه در آن عيسى مسيح عليه السلام به آسمان رفت و يوشع بن نون وصى حضرت موسى رحلت نمود.

- در زهد و بى ميلى به دنيا بى نظير بود.

سپس حضرت ضمن بر شمردن روابط صميمى خود با رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم از مردم دعوت كرد كه با او بيعت كنند.(39)

بيعت كنندگان با امام مجتبى عليه السلام



نخستين شخصى كه خواست با امام بيعت كند قيس بن سعد، يار با وفاى على و فرمانده مورد اعتماد او، بود كه گفت: «ابسط يدك ابايعك على كتاب اللَّه و سنته نبيه و قتال الملحدين»(40) كه در اين سخن خود بر سه چيز تأكيد داشت: كتاب خدا، سنت رسول و جنگ با ملحدين.

امام قبول نكرد و فرمود:«على كتاب اللَّه و سنة نبيه فانهما ياتيان على كل شرط». شرط آخر در دو شرط اول نهفته است. تقريبا منابع در اين اتفاق نظر دارند كه امام فرمود: به شرط اطاعت از من و صلح و جنگ با كسى كه من بخواهم.(41) شرايط نشان مى دهد كه امام از اول كاملاً از ترديد و عدم قاطعيت مردم در عراق بيمناك بوده، لذا از تعهد هرگونه عمل افراطى خوددارى كرد.(42)

مردم وقتى اين را شنيدند به سراغ امام حسين عليه السلام رفتند و گفتند: «ابسط يدك نبايعك على ما بايعنا عليه اباك، و على حرب الملحدين الضالين اهل الشام». امام حسين عليه السلام فرمود: «معاذ اللَّه ان ابايعكم ما كان الحسن حيا». مردم با اين جمله امام حسين عليه السلام چاره اى نديدند جز اين كه بر گردند و با امام حسن عليه السلام بيعت كنند.(43)

مردم با امام بيعت كردند در حالى كه امام حسن عليه السلام بهترين انتخاب بود، زيرا علاوه بر اينكه او امام بود، به لحاظ سياسى نيز كسى در رتبه او نبود.

در زمان بيعت با امام اختلاف است. قول درست اين است كه بعد از دفن بدن مطهر امام على عليه السلام با او بيعت شد و غير اهل شام، همه مناطق با او بيعت كردند، زيرا مردم، به ويژه اهل مدينه، از سابقه معاويه كه تا سال هشتم و فتح مكه ايمان نياورده بود آگاه بودند.

نام امام حسن عليه السلام به عنوان خليفه مسلمانان توسط چهل هزار نفر از مردم كوفه اعلام شد.(44) در جنگ صفين كه در سال 37 هجرى - تنها سه سال قبل از شهادت على عليه السلام - اتفاق افتاد، هفتاد صحابى بدرى پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم در ركاب على عليه السلام با معاويه جنگيدند؛ همچنين هفتصد نفر از كسانى كه در صلح حديبيه با پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم تجديد بيعت كردند و چهار صد نفر از ساير مهاجرين و انصار. و همه اينها در بيعت با امام حسن عليه السلام شركت داشتند.

زنگ خطر براى معاويه



اعلام خلافت امام حسن عليه السلام از سوى مردم عراق و تاييد ضمنى مردم مكه و مدينه، زنگ خطر بزرگى براى معاويه بود؛ لذا به محض شنيدن خبر بيعت دو عكس العمل از خود نشان داد.

اولاً، خبر انتخاب امام را تقبيح كرد و در سخنان و نامه هايش تصميم صريح خود را به سركشى و عدم شناسايى امام به عنوان خليفه اعلام كرد.

ثانياً، تعداد زيادى از عوامل و جاسوسان خود را به منظور برانگيختن مردم عليه امام حسن عليه السلام به سوى عراق گسيل داشت.(45)

حركت معاويه به طرف كوفه



معاويه سرانجام تصميم به جنگ گرفت و همه فرماندهان خود را از شام، فلسطين و اردن فراخواند و با شصت هزار نيرو، از راه معمولى (از بين النهرين به طرف مسكن) به سوى امام حسن عليه السلام به راه افتاد.

معاويه از اين اقدام دو منظور داشت:

- با نمايش اسلحه و قدرت اميدوار بود بتواند امام حسن عليه السلام را مجبور به كناره گيرى كند.

- اگر اين روش با موفقيت روبرو نشد، به نيروهاى عراقى قبل از اينكه فرصت يابند موقعيت خود را تحكيم كنند حمله نمايد. حركت معاويه به طرف عراق، اگر امام حسن عليه السلام در ميدان جنگ شكست مى خورد، تنها حاكميت معاويه را نتيجه مى داد، و اگر صلح مى كرد يك قانون اساسى را براى معاويه مى نوشت. البته در اين مدت، نامه هاى زيادى بين معاويه و امام حسن عليه السلام رد و بدل شده است.(46)

آيا چنين صلحى سابقه داشته است يا نه؟



حضرت على عليه السلام بعد از رحلت پيامبر عليه السلام يك وقت بنا به مصلحتى مورد سؤال حضرت زهرا عليها السلام قرار گرفت كه «مالك يا بن ابى طالب، اشتملت شملة الجنين و قعدت حجرة الظّنين» پسر ابى طالب چرا مثل جنين در رحم مادر پايت را جمع كرده و همين طور گوشه اى نشسته اى؟ مثل اشخاص متهم كه خجالت مى كشند بيروند بروند در خانه نشسته اى؟ آيا تو قهرمان بدر و احد و... نيستى كه اين شغالها آمده اند و بر تو مسلط شده اند؟ حضرت على عليه السلام بيست و پنج سال به همين حال در خانه نشست. بعد هم كه به خلافت رسيد در جنگ صفين مجبور به صلح شد، در حالى كه خود صلح با معاويه را مساوى با كفر مى دانست.(47) اما هنگامى كه اصل اسلام در خطر واقع شد و مخالفان در لباس اسلام با ريشه هاى اسلام درگير شدند نه با شاخه هاى آن، امام على عليه السلام حكميت را پذيرفت و قبل از او نيز، رسول خدا عليه السلام در حديبيه با كفار قريش صلح كرده بود كه اعتراضات زيادى را برانگيخت و حتى بعضى از صحابه گفتند كه در پيامبرى او شك كرديم! كسانى كه امام على عليه السلام و فرزندش حسن مجتبى عليه السلام با آنان صلح كردند، ديروز در قالب كفر با پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم مى جنگيدند و امروز در لباس اسلام و خطرناك تر از ديروز با امام على عليه السلام و فرزندش امام مجتبى عليه السلام. لذا همان طور كه مفاد صلح حديبيه در ظاهر به ضرر مسلمانان بود اما خداوند آن را فتح مبين ناميد، صلح امام حسن مجتبى عليه السلام نيز چنين شد.

در صلح حديبيه قرار گذاشتند كه اگر مسلمانى كافر شد و به قريش پناه آورد، كفار او را برنگردانند، اما اگر كافرى مسلمان شد او را برگردانند.(48) پيامبر همه شرايط آنها را قبول كرد و همه اينها در مقابل اين بود كه مسلمانها در مكه آزاد باشند. پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم قبلاً خواب ديده بود كه وارد مكه مى شود ولى نشد. اعتراضات شروع شد، ولى نتيجه آن اين شد كه مدت يكسال مسلمانها به تعدادى رسيدند كه در بيست سال نرسيده بود. دقيقا وضعيتى بدتر از اين براى شيعه بود كه امام حسن مجتبى عليه السلام با صلح خود شيعه و بلكه اسلام را از انقراض حتمى نجات داد، زيرا معاويه با اصل اسلام مشكل داشت.

البته طبيعى است كه در علت صلح امام نبايد از اوضاع سياسى عراق نيز غافل شد. عراق منطقه فتوحات شرق بود. از وقتى امام على عليه السلام به كوفه آمد مشغول جنگهاى داخلى شد. از اين جهت، آنها خود را از امام طلبكار مى دانستند و بعد از جنگ نهروان، ادامه جنگ را به صلاح خود نمى ديدند، از طرفى، خوارج و جاسوسان معاويه نيز قدرت تحليل را از آنها گرفته بودند. از طرفى نيز مردم كوفه در طى سالهاى فتح ايران دچار غرور بزرگى شده بودند و انتقال مركز خلافت به كوفه نقش كوفه را زياد كرده بود. با اين حال، آنها به علت عظمت امام و فداكاريهاى او در طول حيات پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم نتوانستند بر او چيره شوند و ناچار از او حمايت كردند. در جنگ صفين و بعد از قضيه حكميت، عده اى يك بهانه دينى پيدا كردند (با تفسير غلط از دين) و عده اى نيز به بهانه خستگى از جنگ كنار كشيدند.(49) بدين ترتيب، وضعيت جديدى پيدا شد و امام مورد ستم واقع گرديد و آنها به هيچ وجه حاضر به همكارى با امام نشدند.

امام على عليه السلام مى فرمايد: هر كارى كردم اصلاح نشديد. نه با موعظه قرآن نه با مواعظ انبيا و نه با سرزنش و تاديب با چوب دستى. تنها راه چاره شمشير و زور بود كه تاريخ بعدها همين را نشان داد. البته امام اين راه را قبول نداشت.

امام در تعبير روحيه مردم عراق را تشبيه به زن حامله اى كرده كه بعد از تحمل رنج بچه را سقط مى كند يا شتران بى سرپرست كه جمع مى شوند و پراكنده مى گردند.(50)

گاهى نيز مى فرمود: «قاتلكم اللَّه لقد ملاتم قلبى قيحا و شحنتم صدرى غيظا... و انسرتم على رأى بالعصيان و الخذلان... و لكن لا رأى لمن لا يطاع».(51)

سخنان امام وقتى واضح است كه عناصر تشكيل دهنده جامعه كوفه نيز مشخص شود. عناصر تشكيل دهنده جامعه كوفه عبارت بودند از: شيعيان امام على عليه السلام؛ خوارج كه طرفدار جنگ با على عليه السلام و معاويه بودند؛ موالى يا مسلمانان غير عرب؛ پيروان حزب اموى؛ عوام مردم كه فرقى بين امام و معاويه قايل نبودند.

به طور طبيعى، لشكر امام نيز از همين مردم بود. امام حسن عليه السلام در چنين اجتماع و با آن روحياتى كه گذشت وارث حكومتى شد كه معاويه از هر طرف آن را غارت مى كرد. و امام هر چه از مردم براى جنگ با معاويه دعوت كرد، هيچ كس جواب امام را نداد تا عدى بن حاتم بلند شد و گفت: چرا از امامتان اطاعت نمى كنيد؟(52)

برخى خواسته اند بگويند امام چهل هزار نيرو داشته است، ولى اين نمى تواند درست باشد و اين را به جهت اين ساخته اند كه بگويند امام خودش خواست صلح كند، به طورى كه در اين راستاگفته شده است: «و لم يكن فى نيّة الحسن ان يقاتل احداً و لكن غلبوه على رايه».(53) اين سخنان در حالى است كه پس از تبليغات زياد و سخنرانيهاى مكرر امام و بعد از آنكه امام به نخيله رفت و كوتاهى مردم را ديد، تنها حدود 12هزار نفر در لشگرگاه اجتماع كرده بودند.(54)

معاويه سپاهى را به فرماندهى عبداللَّه بن عامر بن كريز عازم مدائن كرد. امام كه عازم ساباط بود، به مدائن رفت. خوارج در آنجا به امام حمله كردند. برخى فكر كرده اند كه امام سخنان صلح آميز گفته است كه خوارج حمله كرده اند، اما يعقوبى گفته است: معاويه، مغيرة بن شعبه و عبداللَّه بن عامر را فرستاد تا درباره صلح با امام حسن عليه السلام صحبت كنند. امام پاسخ منفى داد. وقتى آنها برگشتند با حيله پيش خوارج بلندبلند گفتند: خداوند به وسيله پسر پيامبر خون مردم را حفظ كرد و ميان آنها صلح برقرار نمود.(55) جراح بن منان با گفتن اين سخنان كه توهم مثل پدرت كافر شده اى، امام را مجروح كرد، گرچه او توسط شيعيان كشته شد.

سپاه امام در مسكن مقابل سپاه معاويه ايستاد، در حالى كه خود امام مجروح در ساباط بود. معاويه باز از حيله استفاده كرد و عبدالرحمن بن سمره را پيش عبيداللَّه فرستاد كه امام حسن عليه السلام تقاضاى صلح كرده است. عبيداللَّه با گرفتن پول تسليم شد، در حالى كه اگر امام صلح كرده بود معاويه پول به عبيداللَّه نمى داد.

معاويه توسط جاسوسان خبر مجروح شدن امام را دريافت و در بين سپاه گفت كه حسن مجروح شده است. اشراف كه احتمال پيروزى معاويه را قوى دانستند گروه گروه پيش او رفتند يا اعلام وفادارى كردند.(56)

با اين شرايط، معاويه صلح را به امام تحميل كرد.(57) امام اول صلح را نپذيرفت و فرمود: معاويه ما را به امرى فرا مى خواند كه هيچ شرافت و انصافى در آن نيست، اگر آماده كشته شدن هستيد، بگوييد تا با او جنگ كنيم، اگر طالب زندگى هستيد، پيشنهاد او را بپذيريم «ان معاوية دعانا الى امر ليس فيه عزّ و لا نصفه...».(58) جمعيت از هر طرف فرياد زدند: «البُقيَه الُبقيَه». امام صلح را پذيرفت. بعد از صلح، امام حسن عليه السلام كارى كرد كه معاويه باطن خود را آشكار ساخت و گفت: من به خاطر نماز و روزه و حج با شما جنگ نكردم، بلكه به خاطر اينكه بر شما حكومت كنم جنگيدم.(59)

در مجموع، سستى مردم عراق در حمايت از امام، او را مجبور به پذيرش صلح كرد. امام مى فرمود: «واللَّه لو قاتلت معاوية لاخذوا بعنقى حتى يدفعونى اليه مسلما» به خدا، اگر با معاويه درگير شوم گردن مرا گرفته به صورت اسير به او تحويل مى دهند.(60) مردم هيچ ميلى به ادامه نبرد نداشته و طالب صلح بودند،(61) لذا در صورت ادامه جنگ، تاوان سستى آنان را بايد شيعيان امام مى پرداختند كه امام با صلح خويش شيعه را حفظ كرد، از اين رو مى فرمود: «انّى لما رأيت ليس بكم قوة سلمت الامر لا بقى انا و انتم بين اظهركم» من وقتى كمى توان شما شيعيان را ديدم، صلح كردم تا من و شما(تشيع) بمانيم. يا مى فرمود: «فصالحت بقياً على شيعتنا خاصة من القتل»(62)،«ولولا ما أتيت لما ترك من شيعتنا على وجه الارض احد الا قتل»(63) اگر جنگ ادامه پيدا مى كرد از شيعيان احدى بر روى زمين باقى نمى ماند. در اعتراض ياران خالص خود مانند حجر بن عدى نيز مى فرمود: همه مثل شما نيستند كه تا آخر ايستادگى كنند.(64)

بعد از صلح امام حسن مجتبى عليه السلام با معاويه، عمرو بن عاص و ابو اعور سلمى، فرمانده جنگ معاويه، به معاويه اصرار كردند كه امام حسن عليه السلام را به منبر بفرستد تا او را تنقيص كنند تا او به لكنت زبان بيفتد. معاويه گفت: اين كار را نكنيد، به خدا قسم، من پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم را ديدم كه زبان و لبان او را مى مكيد. زبان و لسانى را كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم بمكد هرگز به لكنت نمى افتد. آن دو اصرار كردند و معاويه از امام حسن عليه السلام خواست تا به منبر رود و اعلام كند كه با معاويه بيعت كرده است. امام به منبر رفت و بعد از حمد و ثناى خداوند متعال فرمود:

اى مردم، خداوند شما را به وسيله ما هدايت كرد و خونهاى شما را محترم ساخت، من از معاويه پيمان گرفته ام كه درباره شما به عدالت رفتار كند، غنايم را بين شما تقسيم و سهم شما را زياد كند. سپس وقتى خواست از منبر پايين بيايد با انگشتان خود به معاويه اشاره كرد و فرمود: «و ان أدرى لعله فتنة لكم و متاع الى حين».

اين سخنان امام، بر معاويه گران آمد. ابواعور و عمرو بن عاص مجددا با اصرار از معاويه خواستند اجازه دهد با امام احتجاج كنند. معاويه اجازه داد و امام حسن عليه السلام نيز پذيرفت و به هر يك از آنان جملاتى گفت. سپس رو كرد به ابو اعور و به او فرمود: آيا رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم قبايل رعل و ذكوان و پدرت را لعن نكرد؟ سپس رو كرد به معاويه كه دوستان خود را در سخن گفتن كمك مى كرد و به او نيز فرمود: آيا مى دانى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم رهبر احزاب و معاونش را لعن كرد كه يكى از آن دو ابوسفيان و ديگرى ابو اعور سلمى بود.(65)

متن صلح نامه امام حسن عليه السلام



- عمل به كتاب، سنت و سيره خلفاى صالحين [تا چارچوبى براى معاويه معين كند]

- معاويه بعد از خود كسى را به وليعهدى نصب نكند و شوراى ميان مسلمانان باشد.

- مسلمانان از دست و زبان معاويه در امان باشند.

- شيعيان از او ايمن باشند.

- درباره اهل بيت پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم بدى نكند و توطئه پنهانى نداشته باشد.

معاويه به هيچ يك از اين شروط عمل نكرد.(66)

فرزندان امام حسن عليه السلام



1. حسن بن حسن (حسن مثنى): او در كربلا مجروح شد. در يازدهم محرم اسماء بن خارجه نگذاشت ابن سعد او را بكشد. 2. عمرو بن حسن كه با اسيران بود 3. ابوبكر بن حسن 4. قاسم بن حسن 5. عبداللَّه بن حسن 6. عبداللَّه اصغر 7. بشر بن حسن. همه فرزندان حضرت در كربلا شركت داشتند كه چهار نفر اخير به شهادت رسيدند.

شهادت امام حسن مجتبى عليه السلام



معاويه كه امام حسن را بزرگ ترين مانع اجراى اهداف پليد خود به ويژه ولايتعهدى يزيد مى ديد، با دسيسه هاى متفاوت و به دست جَعْده دختر اشعث بن قيس، امام حسن عليه السلام را كه شوهر او بود مسموم كرد و در بيست و هشتم صفر سال 50 هجرى به شهادت رساند.(67) پدر جعده، اشعث بن قيس، نيز با كمك خوارج در قتل امام على شركت داشت(68) و پسر اشعث در شهادت امام حسين شريك بود.

از امام رضا عليه السلام نقل شده است كه وقتى علائم شهادت امام حسن عليه السلام آشكار شد، امام گريه كرد. گفتند: يابن رسول اللَّه، تو بهترين موقعيت را نزد رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم دارى، چقدر حج به جا آوردى، چقدر انفاق كردى و...، چرا گريه مى كنى؟ فرمود: گريه من از دو چيز است:«لهول المطلع و فراق الاحبه».(69)

امام حسن عليه السلام و صيت كرد او را نزد قبر جدش رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم دفن كنند، اما توصيه كرد اگر ترسيديد شرى بپا شود نزد مادرم مرا دفن كنيد. مروان همراه با يكى از زنان رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم (عايشه) به بهانه اين كه خانه از آن اوست مانع از دفن امام در روضه منوره رسول خدا شد و بناچار او را در بقيع و در كنار قبر مادرش فاطمه بنت اسد به خاك سپردند.(70) وقتى بدن مطهر امام را به بقيع مى بردند، عده اى از امويان به طرف جنازه مطهر آن حضرت تيراندازى كردند.

اى گلستان وجود مصطفى

اى همه بود و نبود مصطفى

اى انيس تاب عمر فاطمه

چشمه پر آب عمر فاطمه

شانه هاى مصطفى جاى توبود

بوسه گاه انبيا پاى تو بود

اى كه بر اسلام دادى آبرو

جبرئيل از اشك تو گيرد وضو

پاورقي



1) انساب الاشراف، ج 3، ص 267؛ عبد الرزاق، المصنف، ج 4، ص 335؛ ذهبى، سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 246.

2) ابن عساكر، ج 13، ص 163.

3) ابو الصلاح حلبى، الكافى فى الفقه، ص 314؛ ابن قدامه، مغنى المحتاج، ج 4، ص 296.

4) ابن حنبل، مسند، ج 6، ص 390؛ طبرانى، المعجم الكبير، ج 1، ص 311.

5) اسماء بنت عميس تا سال هفتم هجرى در حبشه بود، بنابر اين، او در تولد امام حسن و امام حسين عليهما السلام نمى توانسته شركت داشته باشد، رواياتى كه بيانگر حضور اسما در ولادت حسنين عليهما السلام يا مراسم ازدواج حضرت فاطمه عليها السلام است، مربوط به اسماء دختر يزيد بن سَكَن انصارى است كه با اسماء بنت عميس تنها تشابه اسمى دارد. احتمالاً شهرت اسماء بنت عميس و دوستى و ارتباط وى با خاندان پيامبر، راويان را در دوره هاى پسين به اشتباه انداخته است.

6) غاية المرام، ج 2، ص 113. در روايتى از رسول خدا، انتخاب نام نيكو از وظايف پدر شمرده شده و نقل گرديده كه حضرت فرمود: «أن يحسّن اسمه و يعلمه الكتاب» وظيفه پدر است كه اسم خوب براى فرزند بگذارد و او را قرآن بياموزد. مادر مريم عليها السلام نيز نام نكويى براى دخترش انتخاب كرد «... وَإِنِّى سَمَّيْتُهَا...» (آل عمران:36). و بعد از انتخاب نام خوب، براى او و ذريه اش دعا كرده و گفت: «... وَإِنِّى أُعِيذُهَا بِكَ وَذُرِّيَّتَهَا مِنَ الشَّيْطَنِ الرَّجِيمِ...» (همان). رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نيز، قبل از امام حسن عليه السلام، براى تنها دخترش نام نيك انتخاب كرد و در مناسبت هاى مختلف او و ذريه اش را دعا كرد كه نمونه آن در ازدواج امام على عليه السلام و حضرت فاطمه عليها السلام بود كه فرمود: «اللهمّ انها احب خلقلك الى...و بارك فى ذريتهما و اجعل عليها منك حافظا... اعيذها و ذريتهما من الشيطان الرجيم» بار الها، آن دو نزد من از محبوب ترين مخلوقات تو هستند. خداوندا، آن دو را دوست بدار و نسلشان را مبارك گردان و نگهبان خود را بر آنان بگمار و نسل آن دو را از شر شيطان در پناه خود قرار ده. رك: صدوق، امالى، ص 40؛ ابن شهر آشوب، مناقب، ج 3، ص 131.

7) رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم برخى از اين كارها را در ولادت فرزندش ابراهيم نيز انجام داد. ر ك: ابن عساكر، تاريخ مدينة دمشق، ج 3، ص 236.

8) بلاذرى، انساب الاشراف، ج 3، ص 267؛ ابن حنبل، مسند، ج 2؛ ص 514.

9) ابن شهر آشوب، مناقب، ج 3، ص 368.

10) السنن الكبرى، ج 4، ص 28؛ بحارالانوار، ج 43، ص 280.

11) آل عمران، 59-61.

12) احزاب، 33.

13) الحياة السياسية للامام المجتبى عليه السلام، ص 23.

14) بحارالانوار، ج 28، ص 76؛ شريفى، كلمات الامام الحسين، ص 100.

15) انساب الاشراف، ج 3، 278؛ جوهرى، السقيفه و فدك، ص 68؛ شرح حديدى، ج 2، ص 17؛ صدوق، علل الشرايع، ج 1، ص 188. اين داستان به امام حسين نيز نسبت داده شده است كه خطاب به عمر چنين فرمود كه البته منافات با هم ندارد. ر ك: كوفى، مناقب الامام على بن ابى طالب، ج 1، ص 256 و صدوق، امالى ص 702.

16) اربلى، كشف الغمه، ج 2، ص 159.

17) ابن حنبل، مسند، ج 2، ص 427.

18) مفيد، المقنعه، ص 21؛ ابو الفتح كراجكى، التعجب، ص 52.

19) الانتفاضات الشيعيه عبر التاريخ، ص 39.

20) پس از كشته شدن عمر، فرزندش عبيداللَّه به خونخواهى او جفنه، دختر ابولولو، و هرمزان را به قتل رسانيد كه با عكس العمل شديد على ابن ابيطالب روبرو شد، على عليه السلام معتقد بود عبيداللَّه به واسطه كشتن چند بيگناه بايد قصاص شود. عثمان به عنوان ولى دم كشته شدگان او را بخشيد. ولى هنگامى كه حضرت على عليه السلام به خلافت رسيد، عبيداللَّه از ترس قصاص به شام گريخت و در جنگ صفين در ركاب معاويه كشته شد. رك: تاريخ طبرى، ج 4، ص 239؛ انساب الاشراف، ج 2، ص 294؛ الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 75؛، تاريخ الاسلام، ذهبى ج 3، ص 306.

21) العقد الفريد، ج 4، ص 274؛ محب طبرى، احمد الرياض، النضرة فى مناقب العشرة، ج 3-4، ص 349.

22) ابن قتيبه، الامامة و السياسة، ص 23.

23) ام كلثوم، خواهر ناتنى عثمان، دختر عقبة بن ابى معيط و زن عبدالرحمن عوف بود كه خليفه دوم نقش اصلى را در شورا به او داد. انساب الاشراف، ج 5، ص 19.

24) . او معتقد بود كه پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم در هنگام رحلت از اين شش نفر راضى بود. سپس در باره خصوصيات روحى هر كدام چنين گفت: على شايسته خلافت است، گرچه قدرى شوخ طبع است، اما شما را به راه حق هدايت مى كند. عثمان. فرزندان ابى معيط را بر مردم مسلط خواهد كرد و عده اى از اعراب او را خواهند كشت. (مقدسى، مطهر بن طاهر؛ البدء و التاريخ، ج 5، ص 190؛ تاريخ طبرى، ج 4، ص 247؛ الامامة و السياسة، ج 1، ص 26)؛ زبير مردى متلون و دچار خشم و غضب است، لذا توان عهده دارى مسؤليت اداره امور مسلمانان را ندارد. طلحه فرارى از جنگ احد است كه وقتى آيه حجاب نازل شد، گفت: اين آيات سودى براى پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم ندارد. فردا خواهد مرد و زنانش را پس از او به همسرى درمى آوريم، لذا پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم رحلت كرد و از او خشمگين بود (معالم المدرستين، ج 1، ص 180)؛ سعد فردى جنگجو و بيباك است ولى قبيله زهره را با خلافت چه كار؟ سعد شايستگى خلافت ندارد. عبدالرحمن مردى پر ايمان، اما ضعيف از عهده دارى امور مسلمانان است و امير او زنش است (مقدسى، البدء و التاريخ، ج 5، ص 190؛ الرياض النضرة فى مناقب العشرة، ج 3-4، ص 314).

25) كه او را با پنجاه نفر نيروى نظامى مأمور ساخت تا دستورات او را اجرا كنند. تاريخ طبرى، ج 4، ص 230؛ الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 461؛ محمدجعفرى، تشيع در مسير تاريخ، ص 102؛ ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 6.

26) مروج الذهب، ج 2، ص 344؛ الامامة و السياسة، ج 1، ص 42؛ تاريخ طبرى، ج 3، ص 418.

27) الثانى فى الامامه، ج 14، ص 29.

28) حرانى، تحف العقول، ص 126؛ بحارالانوار، ج 74، ص 252.

29) بلاذرى، أنساب الأشراف، ج 5، ص 543؛ يعقوبى، ج 2، ص 171.

30) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ح 8، ص 253؛ بحارالانوار، ج 22، ص 412.

31) ابن حبان، ثقات، ج 2، ص 282؛ طبرى، تاريخ طبرى، ج 3، 499.

32) ابو جعفر اسكافى، المعيار و الموازنة، ص 151؛ تاريخ طبرى، ج 4، ص 44.

33) باقر شريف، حياة الامام الحسن ج 1، ص 393.

34) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 15، 146؛ فيض الاسلام، نهج البلاغه، ج 1، ص 225.

35) مروج الذهب، ج 3، ص 9.

36) طوسى، امالى، ص 82؛ ابن شهر آشوب، مناقب، ج 3، ص 178؛ بحارالانوار، ج 32، ص 229.

37) اصول كافى ج 1، ص 297، حديث اول.

38) ابوالفرج اصفهانى، الاغانى، ج 2، ص 380.

39) كشف الغمة، ج 2، ص 173؛ ذخائر العقبى، ص 138.

40) تاريخ طبرى، ج 4، ص 121؛ حوادث، ج 40؛ اسد الغايه، ج 2، ص 14؛ الاستيعاب، ج 1، ص 383.

41) حاكم نيشابورى، ج 3، ص 175؛ ابن عساكر، تاريخ مدينة دمشق، ج 13، ص 263؛ ذهبى، سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 266؛ اربلى، كشف الغمه، ج 2، ص 193.

42) محمد جعفرى، تشيع در مسيرتاريخ، ص 161.

43) الامامة و السياسة، ج 1، ص 184.

44) طبرى، ذخائر العقبى، ص 138.

45) اغانى، ج 21، ص 26؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 214؛ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 31 (به نقل از تشيع در مسير تاريخ).

46) ابن اعثم، فتوح، ج 4، ص 151؛ مقاتل الطالبين، ص 56؛ شرح حديدى، ج 16، ص 24 (به نقل از تشيع در مسير تاريخ، ص 163).

47) نهج البلاغه، كلام 127، ص 127؛ شرح نهج البلاغه حديدى، ج 8، ص 112؛ بحارالانوار، ج 33، ص 373.

48) ابو بصير صحابه بود كه مسلمان شد و نزد رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم آمد و حضرت او را به كفار قريش بر گرداند.

49) نهج البلاغه، خطبه 199.

50) نهج البلاغه، خطبه 70.

51) نهج البلاغه، خطبه 27؛ اصول كافى، ج 5، ص 6؛ ابوجعفر اسكافى، المعيار و الموازنه، ص 99.

52) مقاتل الطالبين، 69.

53) البداية و النهايه، ج 8، ص 16.

54) جعفريان، رسول، حيات فكرى و سياسى امامان شيعه عليهم السلام، ج 2، ص 89.

55) تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 215.

56) ر ك : تشيع در مسير تاريخ، ص 174.

57) تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 215؛ صحيح بخارى، كتاب الصلح، ج 4-3؛ سمط النجوم، ج 2، ص 521.

58) ابن قتيبه، الامامة و السياسه، ج 1، ص 145؛ ابن عساكر، تاريخ مدينة دمشق، ج 13؛ ص 268؛ ابن اثير، اسدالغابه، ج 2، ص 13؛ ذهبى، سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 269.

59) البداية و النهايه، ج 8، ص 131.

60) اعلام الورى، ص 205.

61) اخبار الطوال، 220.

62) بحارالانوار، ج 44، ص 19. كلمات ديگرى نيز از حضرت به همين مضمون است. ر ك: اخبار الطوال، ص 231.

63) علل الشرايع، ج 1، ص 211؛ عوالم العلوم بحرانى، شيخ عبداللَّه، ج 16، ص 174.

64) بحارالانوار، ج 44، ص 59، مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 35.

65) ابن عساكر، تاريخ مدينة دمشق، ج 46، ص 60.

66) براى اطلاع بيشتر از نحوه و مواد صلح نامه ر ك: تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 214؛ اخبار الطوال، ص 217؛ فتوح، ج 4، ص 67-148؛ مقاتل الطالبيين، ص 77-46؛ شرح حديدى، ج 16، ص 52-59.

67) بلاذرى، انساب الاشراف، ج 3، ص 290؛ مروج الذهب، ج 2، ص 427؛ بحارالانوار، ج 44، ص 155.

68) ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 3، ص 36؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 212؛ بلاذرى، انساب الاشراف، ج 2، ص 493.

69) كلينى، اصول كافى، ج 1، ص 461؛ صدوق، عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 271.

70) انساب الاشراف، ج 3، ص 297؛ مفيد، ارشاد، ج 2، ص 18. در ارشاد مفيد آمده است كه ابن عباس به عايشه گفت: چه بيچارگى! امروز سوار بر استرى و يك روز سوار بر شتر شدى. مى خواهى نور خدا را خاموش كنى و با اوليا الهى جنگ كنى؟ حال بر گرد كه آنچه را ديگران مى خواستند انجام دادى. خداوند اهل بيت رسولش را يارى خواهد كرد، گرچه مدتى طول بكشد.