بازگشت

پرسش ها و پاسخ ها


اشاره



مجموعه اى كه در پى مى آيد برخى از پرسش هايى است كه از جاى جاى ميهن اسلامى به واحد پاسخ به پرسش هاى قرآنى مركز فرهنگ و معارف قرآن وابسته به دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم رسيده است. و واحد مذكور بدان پاسخ گفته است. واحد فوق با هدف پاسخ گويى به پرسش هاى قرآنى با شيوه مناسب و روزآمد در سال 1377 راه اندازى شده است. اين واحد از ابتداى تأسيس تاكنون به ده ها هزار پرسش، پاسخ داده است. پرسش هايى كه پيش روى شماست از يك سو پرسش هايى است كه متناسب با موضوعات ماه مبارك رمضان انتخاب شده است و از سوى ديگر در بين سؤالات ارسالى به اين واحد از فراوانى قابل توجهى برخوردار بوده است، اميد است اين تلاش، شما را در ابلاغ رسالت هاى الهى يارى نمايد.

پرسش: شرايط دعا كردن چيست؟ چرا بايد دعا كنيم، مگر خداوند بدون دعا كردن نمى تواند كارهايى را كه به صلاح ماست درست نمايد؟ چرا وقتى دعا مى كنيم حاجت نمى گيريم؟



پاسخ: دعا، نوعى عبادت، خضوع و بندگى در برابر خداوند متعال است و همانند عبادات ديگر، اثر تربيتى و تكاملى بر انسان مى گذارد. انسان به وسيله دعا، شايستگى بيشترى براى درك فيض خداوند پيدا مى كند؛ زيرا موهبتهاى الهى، برحسب استعدادها و لياقتها تقسيم مى شود، هر قدر استعداد و شايستگى بيشتر باشد، سهم بيشترى از آن مواهب نصيب انسان مى گردد.

قرآن كريم مى فرمايد:

«وَسَْلُواْ اللَّه مِن فَضْلِهِ»

خود درخواست نمودن و عرض حاجت بر خداوند كردن عبادت و اطاعت فرمان الهى است.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

نزد خداوند مقاماتى است كه هيچ كس بدون دعا به آن نمى رسد.(1)

و امام كاظم عليه السلام مى فرمايد:

دعا كنيد؛ زيرا دعا و درخواست از خداى عزوجل، بلا را ردّ مى كند....(2)

پس نتيجه مى گيريم كه دعا نوعى كسب قابليت براى تحصيل سهم زيادتر از فيض بى پايان پروردگار است؛ البته دعايى به هدف اجابت مى رسد كه شرايط لازم در آن و «دعا كننده» و «مطلبى كه مورد تقاضا است» وجود داشته باشد.(3)

شرايط استجابت دعا و تسريع در آن



1. كوشش در پاكى قلب و روح؛

2. توبه از گناه؛

3. خودسازى؛

4. حمد و ثناى خداوند؛

5. درود بر پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم و آل او عليهم السلام.

امام صادق عليه السلام فرمود:

«مبادا هيچ يك از شما از خدا تقاضايى كند، مگر اين كه نخست حمد و ثناى او را به جا آورد و درود بر پيامبر و آل او عليهم السلام بفرستد؛ بعد به گناه خود نزد او اعتراف (و توبه) كند؛ سپس دعا نمايد».(4)

6. نخوردن مال حرام. پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

«كسى كه دوست دارد دعايش مستجاب گردد، بايد غذا و كسب خود را پاك كند».(5)

7. دعوت به حق و مبارزه با فساد؛

8. عمل به پيمان هاى الهى؛

9. توأم گشتن دعا با عمل. على عليه السلام فرمود:

«دعا كننده بدون عمل مانند تيرانداز بدون «زه» است».(6)

10. يقين داشتن به اين كه خداوند با وجود شرايط استجابت دعا، اجابت مى كند.

«و إذا سألك عبادى عنّى فإنّى قريب أُجيب دعوة الدّاع إذا دعان»(7)

چون بندگان من از تو سراغ مرا مى گيرند، بدانند كه من نزديكم و دعوتِ دعا كنندگان را اجابت مى كنم.

11. احساس نزديك بودن با خداوند:

«و نحن أقرب إليه منكم ولكن لاتبصرون»(8)

از شما به آن كس [كه دارد جان مى دهد ]نزديكتريم وليكن شما نمى بينيد.

12. خلوص در دعا:

«فادعوا اللَّه مخلصين له الدّين»(9)

پس خدا را بخوانيد در حالى كه دين را برايش خالص كنيد.

13. اصرار داشتن بر خواسته؛

14. اعتقاد به اين كه فقط خداوند خواسته هاى ما را بر مى آورد؛

15. دقت در زمان و مكان دعا؛ مثلاً در وقت سحر و در مساجد بيشتر سفارش شده است؛

16. حالت درونى دعا كننده، بايد حالت تضرع و خشوع در پيشگاه خداوند قادر باشد.

و موارد ديگر.(10)

خداوند متعال بر اساس وعده اى كه در قرآن داده است، دعاى دعاكننده را مورد اجابت خويش قرار مى دهد:

«ادعونى أستجب لكم»(11)

مرا بخوانيم من به [خوانده ] شما جواب مى دهم.

ليكن استجابت هر دعا به حسب نوع دعا و دعاكننده متفاوت است؛ امّا تأخير دعا، ممكن است به خاطر وجود موانع و يا عدم شرايط لازم باشد.

برخى از موانع استجابت دعا عبارتند از:

1. تكذيب آيات الهى؛(12)

2. نشناختن خداوند و ادا نكردن حق او؛

3. ناسپاسى در برابر نعمت هاى الهى؛

4. در نظر داشتن عيب هاى مردم؛

5. دوست شدن با شيطان؛

6. طلب نكردن از خدا؛

7. معصيت الهى و...(13)



برخى شرايط استجابت دعا يا به تأخير نيفتادن آن عبارتند از:

1. رعايت خصوصياتى به هنگام دعا كردن؛ از جمله: حمد خدا، ياد نعمت او، شكر او، درود بر پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم، يادآورى گناهان، توبه.(14)

2. اعمال صالح ناشى از ايمان؛ كه محور اصلى پذيرش دعاست.(15)

3. شناخت خدا، شستشوى قلب و دل، جلب رضايت او و توجه كامل به هنگام دعا.

4. مضطر بودن واقعى؛ حتى در حالت عادى.(16)

5. دعا توأم با تضرع و مخفيانه بودن.(17)

6. اصرار در دعا، نام بردن چيز مورد نظر، در نظر گرفتن اوقات مخصوص، گريه كردن، هر چند كم باشد، براى همه مؤمنان دعا كردن.(18)

در اين زمينه از مجموع آيات و روايات به چند نتيجه كلى مى توان دست يافت:

1. خداوند مهربان وعده داده است، در صورتى كه بنده اش چيزى از او بخواهد، اجابت نمايد و قطعاً خُلف وعده نمى كند:

«وَ مَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّه»(19)

2. خداوند به اقتضاى سلطنت و قدرتى كه بر قلب انسان دارد،

قادر است هرگونه تصرفى را بدون هيچ مانعى، اِعمال نموده، دعاى بنده اش را اجابت نمايد؛ امّا در عين حال، اجابت، مشروط است؛ زيرا كه

«وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللَّه يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ»(20)

و بدانيد كه خداوند بين شخص و دل او حايل مى شود.

3. هدف از دعا كردن يا صرفاً تقرب به درگاه الهى و يا برآورده شدن حوايج مادى و معنوى است.

4. استجابت دعا، دو حالت دارد: 1. در اسرع وقت اجابت مى شود؛ 2. با تأخير اجابت مى شود. در اين صورت نيز يا در دنيا و يا در آخرت است. تأخير در دنيا، زود هنگام و يا دير هنگام است.

صورت اول: در جايى است كه، تمامِ شرايط، موجود و موانع مفقود باشد.

صورت دوم: تأخير در دنيا، چه زود و چه دير هنگام، ممكن است به خاطر چند امر باشد:

1. حكمت الهى كه ما نمى دانيم:

«وَءَاتَكُم مِّن كُلِ ّ مَا سَأَلْتُمُوهُ»(21)

و قسمتى از آن چه از او خواسته بود، به شما داد.

2. احتمال دارد سود آن چه بعداً اعطا مى شود، بيشتر از آن چه فعلاً تقاضا شده است، باشد؛

3. تأخير دعا تا آخرت ممكن است به خاطر اهتمام مؤمن به دينش باشد تا در صورت اجابت در دنيا دينش تباه نگردد؛

4. ممكن است به خاطر اين باشد كه خدا دوست دارد صداى بنده اش را بيشتر بشنود تا ثواب بيشترى به او بدهد؛

5. تأخير، چه در دنيا و چه در آخرت، ممكن است به خاطر آزمايش باشد.

تذكر: موارد ذكر شده، همه آن چه در قرآن و روايات درباره دعا آمده، نيست؛ بلكه مطالب ديگرى نيز هست كه در اين پاسخ مختصر نمى گنجد.(22)

پرسش: ما مسلمانان درباره قرآن چه وظايفى داريم.

پاسخ: برخى از وظايف ما مسلمانان درباره قرآن عبارت است از:

1. يادگيرى قرآن: رسول گرامى صلى الله عليه وآله وسلم در اين باره مى فرمايد:

«بهترين شما كسى است كه قرآن را بياموزد و آن را به ديگران نيز ياد دهد».(23)

2. قرائت قرآن: پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله وسلم مى فرمايد:

«خانه هاى خود را با تلاوت قرآن نورانى كنيد».(24)

قرائت قرآن، آدابى دارد كه به برخى از آنها اشاره مى شود:

الف) مسواك زدن كه پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم بر آن دستور داده است؛(25)

ب) وضو و طهارت داشتن هنگام تلاوت قرآن؛(26)

ج) پناه بردن به خداوند پيش از قرائت قرآن: قرآن كريم مى فرمايد:

«وقتى قرآن مى خوانى، از [شرّ] شيطان رانده شده به خداوند پناه ببر».(27)

د) قرائت از روى قرآن كه پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

«قرائت قرآن از روى مصحف بهترين اعمال امّت من است».(28)

ه) قرائت قرآن با صداى خوش كه خاتم پيامبران صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

«هر چيزى زيورى دارد و زيور قرآن، صوت نيكو است».(29)

و) قرائت قرآن همراه با خشوع: قرآن مى فرمايد:

«آيا وقت آن نرسيده است كه دلهاى مؤمنان در برابر ذكر خدا و آنچه از حق نازل شده، خاشع گردد؟(30)

ز) قرائت همراه با حزن و با حالت اندوه: پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

«براستى قرآن همراه با حزن نازل شده است؛ بنابراين، هنگامى كه قرآن مى خوانيد گريه كنيد و اگر گريه نكرديد، حالت گريه به خود بگيريد».(31)

ح) تلاوت قرآن همراه با ترتيل: قرآن مى فرمايد:

«و رتّل القرءان ترتيلاً»(32)

قرآن را با دقّت و تأنّى بخوان.



3. تدبّر در قرآن؛ يعنى قارى قرآن تنها به خواندن الفاظ، بدون توجه به معانى آن، اكتفا نكند؛ بلكه همراه با قرائت آن در معانى قرآن انديشه كند. از آياتش پند گيرد؛ چنان كه اميرمؤمنان على عليه السلام در وصف پرهيزكاران مى فرمايد: آنان در شب به پا خاسته و قرآن را شمرده و با تدبّر تلاوت مى كنند. جان خويش را با آن محزون مى سازند و دواى درد خود را از آن مى گيرند. هرگاه به آيه اى برسند كه در آن تشويق باشد، با علاقه و اميد به آن روى مى آورند و روح و جانشان با شوق بسيار در آن خيره مى شود و آن را همواره «نصب العين» خود مى سازند، و هرگاه به آيه اى برخورد كنند كه در آن بيم باشد، گوش هاى دل خود را براى شنيدن آن باز مى كنند و صداهاى ناله و برخورد زبانه هاى آتش در گوششان طنين انداز است.(33)

4. عمل به قرآن كه مهم ترين موارد است. پيامبراكرم صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

«رُبّ تالٍ للقرآن و القرآنُ يَلْعَنُه»(34)

بسا كسانى كه قرآن را تلاوت مى كنند؛ در حالى كه قرآن بر آنها لعن و نفرين فرستد.

5. حفظ قرآن: پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه وآله وسلم فرمودند:

«لايعذب اللَّه قلباً وعى القرآن»(35)

خداوند قلبى را كه ظرف قرآن باشد، عذاب نمى كند.



امام صادق عليه السلام فرمودند:

«كسى كه حافظه اش ضعيف باشد و با رنج و زحمت، قرآن را حفظ كند، اجرش دوچندان باشد».(36)

براى مأنوس شدن با قرآن، داشتن برنامه اى منظم و روزانه براى قرائت قرآن و حتى الامكان تكلّم قرآنى مفيد است و براى فهميدن قرآن؛ علاوه بر فراگيرى علوم مقدماتى، بايد از تفاسيرى كه در پاسخ اول گذشت مدد جست؛ البته از خود قرآن مجيد هم مى شود براى فهم قرآن روشى به دست آورد: «و لقد يسرنا القرءان للذكر فهل من مدّكر»(37) كه اشاره مى فرمايد قرآن براى پندآموزى، آسان شده است؛ منتها بايد «پند گيرنده» اى باشد. بعد از اين كه پند گيرنده يافت شد، بايد دانست قرآن كتابى است كه «لايمسّه إلاّ المطهّرون»(38) جز پاك شدگان بر آن دست نزنند [و بهره اى نمى توانند بگيرند] و پس از آن نوبت به ترتيل قرآن مى رسد: «وَرتّل القرءان ترتيلاً»(39) و سپس نوبت به تدبر در قرآن مى رسد: «افلايتدبرون القرءان أم على قلوب أقفالها» (40) و تقواى الهى مرحله بعدى اين سير است: «اتقوا اللَّه و يعلمكم اللَّه»(41) كه تدبر در قرآن و عمل به آن، انسان را به تقواى الهى مى رساند و اين تقوا باعث مى شود كه ابواب علوم از طرف خداوند متعال به سوى انسان گشوده شود و....

پرسش: وظايف شيعيان در زمان غيبت چيست؟

پاسخ: خداوند متعال در قرآن مجيد مى فرمايد:

«أن الارض يرثها عبادى الصلحون انّ فى هذا لبلغاً لقوم عبدين»(42)

بندگان صالح من وارث زمين خواهند شد، در اين ابلاغ پيام روشنى است براى جمعيت عبادت كنندگان.

بعد از آن كه در آيات گذشته به قسمتى از پاداش هاى اخروى مؤمنان صالح اشاره شد، در دو آيه مورد بحث به يكى از روشن ترين پاداش هاى دنيوى آنها كه «حكومت روى زمين» است، با بيانى شيوا اشاره كرده مى گويد:

«در زبور بعد از ذكر چنين نوشتيم كه سرانجام، بندگان صالح من وارث [حكومت ]زمين خواهند شد».

در پاره اى از روايات كه از سنى و شيعه نقل شده است، صريحاً اين آيه تفسير به ياران امام زمان عليه السلام شده است؛ مثلاً در مجمع البيان در ذيل اين آيه از امام باقر عليه السلام نقل شده كه مى فرمايد:

«هم اصحاب المهدى فى آخرالزمان»

بندگان صالحى را كه خداوند در اين آيه به عنوان وارثان زمين ياد كرده، ياران مهدى در آخرالزمان هستند.



بر طبق اين آيه شريفه شرط اساسى، براى تسريع در ظهور امام زمان عليه السلام ايمان داشتن و به شايستگى رسيدن بندگان خدا است؛ يعنى از نظر عمل و تقوا، علم و آگاهى، قدرت و قوت، تدبير و نظم و درك اجتماعى، شايستگى پيدا كنند، و در اين هنگام زمينه ظهور فراهم مى شود.

بعضى از وظايف مؤمنين براى ظهور حضرت امام عصر عليه السلام عبارت است از: 1. دعا براى تعجيل فرج حضرت؛ 2. تحصيل و كسب شناخت درباره حضرت؛ 3. انتظار فرج آن حضرت و ايجاد محبت او در دل ديگران؛ 4. اظهار كردن شوق و علاقه براى لقاء حضرت؛ 5. ذكر فضائل و مناقب آن حضرت؛ 6. اظهار حزن و ناراحتى در فراقش؛ 7. گريه كردن بر فراقش؛ 8. صدقه دادن به قصد سلامتش؛ 9. تهذيب نفس.(43)

- پرسش: چرا نام ائمه عليهم السلام در قرآن نيامده است؟ چرا خداوند به جاى بيان كردن نام حضرت على عليه السلام اشاره اى غير مستقيم به كارها و اخلاق ايشان مى نمايد؟



پاسخ: هر چند در قرآن آياتى وجود دارد كه به گفته شيعه و اهل سنت، جز بر على عليه السلام و برخى از امامان بر هيچ كس ديگرى قابل انطباق نيست؛ همچون آيه ولايت(44)، آيه مباهله(45) و... ولى به جهت مصالحى نام آنان به صراحت در قرآن نيامده است. يكى از دليل هاى نيامدن نام امامان در قرآن اين است كه قرآن فقط كليات مسائل را بيان كرده و تبيين جزئيات آن، به پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم واگذار شده است. شخصى به نام ابوبصير مى گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم: مردم مى گويند چرا از حضرت على عليه السلام و اهل بيت پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم نامى در قرآن كريم نيامده است؟ امام فرمودند: به كسانى كه چنين اعتراضى مى كنند، بگوييد همان گونه كه نماز در قرآن آمده، ولى سه يا چهار (ركعت) بودن آن مشخص نشده و پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم آن را براى مردم تفسير كرد؛ همچنين زكات (در قرآن) نازل شده، ولى مقدار آن مشخص نشده و رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم آن را براى مردم تفسير كرد و... همين طور در قرآن نازل شده است كه «أطيعوا اللَّه و أطيعوا الرسول و أولى الأمر منكم»(46) از خدا و رسولش و اولى الامر اطاعت كنيد. اين آيه درباره على و حسن و حسين عليهم السلام نازل شده و پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: هر كه من مولاى اويم، پس على مولاى اوست. (يعنى همان گونه كه تفسير جزئيات نماز، زكات و حج به پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم واگذار شده كه دستورهاى الهى را به مردم ابلاغ كنند، معرفى أولى الامر نيز به ايشان واگذار شده و پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم نيز آنها را به مردم معرفى كردند.) امام صادق عليه السلام ساير آيات و رواياتى را كه در اين باره آمده بيان فرمودند.(47)

يكى ديگر از حكمت هاى نيامدن نام على عليه السلام و اهل بيت عليهم السلام در قرآن اين است كه در اين كتاب الهى، آياتى درباره اهل بيت عليهم السلام نازل شده كه بسان تصريح به نام آنان و بهتر از تصريح است؛ مانند آيه 55 سوره مائده كه مى فرمايد: «ولىّ و سرپرست شما تنها خداوند و پيامبرش و افراد مؤمنى هستند كه نماز برپاى داشته و در حال ركوع زكات مى دهند» دانشمندان شيعه و اهل سنت نقل كرده اند كه فقط حضرت على عليه السلام در حال ركوع انگشتر خود را به فقير داد.(48) در نتيجه تفاوتى نداشت كه خداوند متعال بفرمايد: «سرپرست شما خداوند و رسولش و حضرت على عليه السلام هستند يا اين كه صفاتى را از آن حضرت نقل كند كه منحصر به فرد و فقط بر حضرت على عليه السلام منطبق باشد». و كسى كه به دنبال حقيقت باشد از هر دو گفتار يك مطلب را مى فهمد؛ با اين تفاوت كه اگر نام حضرت على عليه السلام بصراحت در قرآن مى آمد، به احتمال قريب به يقين نااهلان قرآن را تحريف كرده، به سبب دشمنى با آن حضرت و محو و حذف نام ايشان از قرآن، در قرآن دست مى بردند، چنان كه تا مدتى تدوين احاديث پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم را به همين منظور ممنوع كردند؛ ولى در صورتى كه با ذكر اوصاف گفته شود، ديگر افراد نااهل دست به تحريف آيات قرآن نزده و ولايت اميرمؤمنان على عليه السلام نيز براى حقيقت جويان روشن مى شود.

شيعه و اهل سنت متفقند كه پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: من از ميان شما مى روم و دو چيز گرانبها در بين شما به يادگار مى گذارم كه اگر به آن دو متمسك شويد، هيچ گاه گمراه نمى شويد؛ كتاب خدا و اهل بيتم. خداوند دانا به من خبر داده كه اين دو هيچ گاه از يكديگر جدا نمى شوند تا در حوض كوثر بر من وارد شوند. فقط در غايةالمرام، ص 211-235، 82منبع از اهل سنت و 39 منبع از شيعه آمده كه اين حديث را نقل كرده اند. ولى عدّه اى چون عمربن الخطاب در مريضى پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم كه منجر به وفات آن حضرت شد، فرياد برآوردند كه كتاب خدا براى ما كافى است و اجازه ندادند وصيت پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم نوشته شود؛ چون مى دانستند كه مى خواهد درباره اهل بيتش وصيت كند.(49)

پس يقين بدانيد كه اگر حتى در يكصد آيه به صراحت نام حضرت على عليه السلام مى آمد، اين عدّه آن آيات را از قرآن حذف كرده، مى گفتند: بقيه قرآن براى ما كافى است و مردم نادان هم دم برنمى آوردند؛ چنان كه به حضرت على عليه السلام و حضرت زهرا عليها السلام آن همه آزار رساندند و مردم چيزى نگفتند. وانگهى خليفه اوّل و دوم كه صدها روايت از پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم را جمع آورى كرده و همه را سوزاندند.(50) بعيد نبود كه جهت مطامع دنيايى خود، بسيارى از آيات قرآن را بسوزانند؛ افزون بر آن چه گذشت حكمت هاى ديگرى نيز در نيامدن نام اهل بيت عليهم السلام در قرآن وجود دارد كه بيان همه آنها در اين مختصر نمى گنجد.

ولى چنان كه گذشت در قرآن آياتى وجود دارد كه به گفته شيعه و سنّى درباره امامت و ولايت و عصمت ائمه عليهم السلام نازل شده است؛ از آن جمله مى توان به آيات زير اشاره كرد:

1. «يأيّها الذين ءامنوا أطيعوا اللَّه و أطيعوا الرسول و أُولى الأمر منكم»(51)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از خدا و پيامبر و اولياى امر خود اطاعت كنيد.

2.«و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر أنّ الأرض يرثها عبادى الصلحون»(52)

و در حقيقت، در زبور پس از تورات نوشتيم كه زمين را بندگان شايسته ما به ارث خواهند برد.

3. «يأيّها الرسول بلّغ ما أنزل إليك من ربّك و إن لم تفعل فما بلّغت رسالته»(53)

اى پيامبر آنچه را از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده، ابلاغ كن، و اگر نكنى پيامش را نرسانده اى.

4. «إنّما وليّكم اللَّه و رسوله و الّذين ءامنوا الّذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم ركعون» (54)

جز اين نيست كه ولىّ شما خدا و رسول او و مؤمنانى هستند كه نماز مى خوانند و در ركوع انفاق مى كنند.

پرسش: چرا از اهل بيت عليهم السلام در قرآن نامى برده نشده است؟



پاسخ: لزومى ندارد همه موضوعات با تمام جزئيات صراحتاً در قرآن ذكر شود؛ بلكه هر چه موجب هدايت و سعادت بشر است ارائه مى شود تا وصف «هدىً للناس»(55) يا «هدىً و رحمةٌ للمؤمنين»(56) بر آن صدق كند و براى كسى، دليلى عليه خداوند مبنى بر عدم هدايت و راهنمايى وجود نداشته باشد؛ «لئلاّ يكون للناس على اللَّه حجّة بعد الرّسل»(57) و خداوند همين تعداد آيات قرآن را براى هدايت مردمان كافى دانسته است. اكنون، با دانستن اين قانون كلى، مى گوييم كه خداوند، پيامبر اكرم، حضرت محمد صلى الله عليه وآله وسلم را بيانگر تفاصيل احكام معرفى كرده و اصول آن احكام را در قرآن بيان فرموده است:

«اين قرآن را به سوى تو فرود آورديم تا براى مردم آنچه را به سوى ايشان نازل شده توضيح دهى و اميد كه آنان بينديشند».(58)

از سوى ديگر فرمان داده تا دستورها و توضيحات پيامبر را بپذيرند:

«و آنچه را فرستاده او به شما داد، آن را بگيريد و از آنچه شما را بازداشت، باز ايستيد. و از خدا پروا بداريد كه خدا سخت كيفر است».(59)

و باز فرمود:

«بگو: خدا و پيامبر را اطاعت كنيد؛ پس اگر پشت نموديد، بدانيد كه بر عهده او است آنچه تكليف شده و بر عهده شما است آنچه موظف هستيد و اگر اطاعتش كنيد، راه خواهيد يافت و بر فرستاده خدا جز ابلاغ آشكار مأموريتى نيست».(60)

از اين رو است كه مسلمانان درباره جزئيات احكام همچون كميت و كيفيت نماز و روزه و حج و زكات و غيره به سنت پيامبر اعتماد مى كنند. جانشينى پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم و امامان معصوم عليهم السلام نيز بر همين اساس توجيه مى شود.

از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم روايت هاى متعدد و معتبر فراوانى در توضيح و تطبيق آيات يا در شأن نزول آيات درباره جانشينى پيامبر به وسيله محدثان شيعه و سنّى نقل شده كه براى اطلاع از آنها و ديدن اسناد و مدارك و توضيحات لازم درباره آنها شما را به مطالعه كتاب هاى الغدير علامه امينى - عبقات الانوار مير حامد حسين هندى و احقاق الحق قاضى نوراللَّه شوشترى - غاية المرام محدث بحرينى و اثبات الهداة شيخ حرّ عاملى و المراجعات سيد شرف الدين جبل عاملى ارجاع مى دهيم و از آن همه، به يك نمونه اكتفا مى كنيم:

جابر بن عبداللَّه انصارى از ياران بزرگ پيامبر اسلام مى گويد:

پس از نزول آيه «يأَيُّها الذين ءَامنوا أَطيعوا اللَّه و أَطيعوا الرسول و أُولى الأَمر منكم»(61) از پيامبر پرسيدم: خدا و پيامبرش را شناختيم؛ امّا مراد از اولوالامر كه اطاعت آنها همچون اطاعت از خدا و پيامبر بر ما واجب شده است كيانند؟ آن حضرت فرمود: آنان، جانشينان من و امامان مسلمانان پس از من هستند، اولين آنها على بن ابى طالب، سپس حسن، سپس حسين، سپس على بن الحسين، سپس محمدبن على (كه در تورات به باقر معرفى شده است و تو او را خواهى ديد و هر گاه او را ديدى سلام مرا به او برسان)، سپس جعفربن محمدصادق، سپس موسى بن جعفر، سپس على بن موسى، سپس محمدبن على، سپس على بن محمد، سپس حسن بن على، سپس همنام و هم كنيه ام حجت خدا در زمين و باز مانده او در ميان بندگانش فرزند حسن بن على....(62)

دليل دوم عدم تصريح به نام حضرت على بن ابيطالب عليه السلام در قرآن اين است كه بسيارى از سران قبائل حجاز و به ويژه قبيله قريش، با شمشير على بن ابيطالب، به علت مبارزه آنان با اسلام كشته شدند؛ چنان كه خود آن حضرت در نامه اى به معاويه اين مطلب را متذكر شده است.(63) و ساير اشراف نيز از ترس شمشير على عليه السلام و پس از پيروزى هاى بزرگ پيامبراكرم صلى الله عليه وآله وسلم به آيين اسلام در آمدند؛ لذا اسلامشان ظاهرى و كفرشان درونى بود؛ چنان كه خود امير مؤمنان عليه السلام ياد آور مى شود:

« ما اسلموا بل استسلموا و اسرّوا الكفر»(64)

اسلام نياوردند بلكه در ظاهر مسلمان شدند و كفر را در درون پنهان داشتند.

عوامل ديگر همچون قبيله گرايى و حسادت و... در مخالفت با خلافت آن حضرت مؤثر بود، لذا از زمان خود پيامبر و پس از حادثه مهم غدير خم(65) و پس از وفات پيامبر در سقيفه(66) آثار اين كينه ها بروز مى كرد؛ حال، با وجود اين اگر در قرآن به نام حضرت على عليه السلام و جانشينى آن حضرت و فرزندان معصومش تصريح مى شد، با قرآن چه مى كردند؟ چنان كه مى دانيم با اهل بيت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم چه كردند. يا اينكه به دستور عمربن خطاب نوشتن احاديث پيامبر ممنوع شد و بسيارى از احاديث نوشته شده را سوزاندند.(67) لذا مصلحت اولى و اهم كه حفظ قرآن بود، اقتضاى عدم تصريح به نام آن حضرت و جانشينان منصوب پيامبر را داشت تا به اين وسيله: اولاً قرآن از گزند تحريف و دستكارى محفوظ بماند و ثانياً عاملى براى آزمايش ميزان صداقت و ايمان مسلمانان (در تبعيت از پيامبر) باشد و ثالثاً حضرت على عليه السلام را از طريق اوصاف مميّزه در آيات معرفى كرد. تا حقيقت براى انسان هاى آزاده و حق طلب معلوم شود.

ناگفته نماند كه نام ساير ياران پيامبر يا دشمنان پيامبر نيز به جز دو نفر (زيد و ابولهب) در قرآن نيامده است كه آن دو نفر نيز قبل از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم از دنيا رفتند و فقط اوصاف برخى ياران پيامبر از جمله على عليه السلام يا منافقان و دشمنان پيامبر در قرآن آمده است كه براى جويندگان حقيقت كافى است. براى يافتن آياتى كه درباره اميرمؤمنان عليه السلام نازل شد، علاوه بر مدارك سابق مى توان به تفسير البرهان فى تفسيرالقرآن، بحرانى؛ تفسير صافى، فيض كاشانى و پيام قرآن، ج 9، آيةاللَّه مكارم شيرازى مراجعه كرد.

پرسش: خداوند كريم در بسيارى از موارد مى فرمايد: «يهدى من يشاء؛ هدايت مى كنم هر كس را كه بخواهم. با توجه به اين كه يكى از اصول دين، عدالت الهى است، جايگاه عدالت كجاست؟ معناى عدالت چيست؟ وقتى خداوند متعال هر كس را كه بخواهد هدايت مى كند، پس هدايت نشدگان جبراً گمراه شده اند، زيرا خداوند نخواسته هدايت شوند. همچنين چگونه مى توان چنين كسانى را كه مجبور هستند، عذاب كرد؟

پاسخ: هدايت داراى پنج مرتبه است:

1. هدايت فطرى و غريزى، هدايت در آيه پنجاه سوره طه ناظر به اين معنى است؛

2. «هدايت عقلانى؛ كه با بخشيدن «قوه تفكر» به انسان ارزانى شده و در روايات از آن به «رسول باطنى» تعبير مى شود؛

3. «هدايت برونى؛ كه از طريق «ارسال پيامبران» انجام گرفته و در روايات از آن به «رسول ظاهرى» تعبير شده است؛

4. توفيق و عنايت رحمانى كه ويژه بندگان خاص است و در آيه شريفه «و خداوند بر هدايتِ هدايت يافتگان مى افزايد». در آيه هفتاد و ششم سوره مريم، به اين مرتبه از هدايت اشاره شده است؛

5. قدرت ايمانى ويژه و فوق العاده اى كه عصمت را به همراه مى آورد. و مقصود از هدايت در آيه نود سوره انعام اين مرتبه از هدايت است.

از بين اقسام پنج گانه هدايت، سه قسم نخست فراگير و عام است و شامل تمام انسانهاى مؤمن و كافر مى شود، اما هدايت در مرتبه چهارم و پنجم، نتيجه شايستگى هاى فردى و عمل صالح بوده و تنها به گروه خاصى از بندگان خداوند اختصاص دارد. مرتبه پنجم هدايت كه مرحله عصمت است، ويژه پيامبران و ائمه عليهم السلام و مرتبه چهارم، از آنِ ساير بندگان شايسته خداوند است. ساير آيات قرآنى كه ظاهر آنها بسان آيات مورد بحث است و از آنها برمى آيد كه خداوند برخى از بندگان را هدايت و برخى ديگر را گمراه مى كند، مربوط به اين مرحله است. در اين آيات مقصود از هدايت، توفيقى افزون تر و رهنمونى بيشتر و مقصود از «من يشاء»، اراده حكيمانه است. يعنى خداوند كسانى را كه شايستگى لازم براى بهره بردارى از هدايت مرحله چهارم را نيافته اند، بر شايستگى آنها افزوده و آنها را رهنمون مى شود. مفهوم ضلالت «و يضلّ من يشاء» كه در مقابل هدايت است، به همين صورت است؛ خداوند كسانى را از هدايت مرحله چهارم محروم مى كند كه در خود شايستگى لازم براى بهره بردارى از توفيق و عنايت ويژه الهى فراهم نساخته اند. پس معناى حقيقى «يضلّ» گمراهى نيست، بلكه به معناى محروم ساختن از مرتبه اى از هدايت است كه نتيجه اين محروميت گمراهى از هدايت مرحله چهارم است. محروميتى كه به انتخاب خود شخص بوده و در حقيقت كيفر انتخاب نارواى خود او به حساب مى آيد. و اين خود شخص است كه زمينه گمراهى را فراهم كرده و باعث مى شود كه خداوند او را از هدايت محروم كند.(68)

هر چند انسان، بدون اختيار خود به اين جهان آمده است، امّا خداوند متعال بر اساس نظم امور، درنهاد و جوهر انسان، گوهرى به نام «آزادى در انتخاب راه» را قرار داده است؛ يعنى خداوند، نظام جهان آفرينش را طورى مقرر داشته كه به اختيار انسان، منتهى مى شود؛ همان اختيار كه آدمى با آن مى تواند راه سعادت و صراط ايمان و طاعت را طى كند و يا به وسيله آن، طريق كفر و معصيت را دنبال نمايد.(69) از همين جهت، قرآن كريم مى فرمايد:

«إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنسَنَ مِن نُّطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَّبْتَلِيهِ فَجَعَلْنَهُ سَمِيعًا بَصِيرًا إِنَّا هَدَيْنَهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَ إِمَّا كَفُورًا»(70)

ما انسان را از نطفه مختلطى آفريديم و او را مى آزماييم،[بدين جهت ] او را شنوا و بينا قرار داديم ما راه را به او نشان داديم، خواه شاكر باشد [و پذيرا گردد] يا ناسپاسى كند.

پس نه تنها عذاب الهى نسبت به مجرمان، خلاف عدالت نيست، بلكه اقتضاى عدالت در آزمايش الهى، آن است كه كسانى كه با سوء اختيار و اراده خود اين همه الطاف خداوند را ناديده گرفته و از هدايت الهى اعراض كرده و راه معصيت و كفر را پيشه خود كرده اند، مستحق عذاب الهى باشند تا بين چنين فردى، با انسانى كه با حُسن انتخاب و اختيار خويش، راه هدايت و عمل صالح را برگزيده است، تفاوتى باشد؛ خداوند مى فرمايد:

«أَفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِينَ كَالْمُجْرِمِينَ مَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ»(71)

آيا فرمانبرداران را چون بدكاران قرار خواهيم داد؟!شما را چه شده؟ چگونه داورى مى كنيد؟

پرسش: آيا سرنوشت هر كس روى پيشانى او نوشته شده است؟



پاسخ: خداوند، همه انسان ها را از حضرت آدم و حوا از يك نوع گِل خاصى آفريد و فطرت تمام انسان ها را چه خوب و چه بد بر سرشت الهى نهاد و در سرشت همه آنان عشق به كمال مطلق را نهاده است از اين رو همه انسان ها از كوچك و بزرگ علاقه مندند كه داراى كمالى بدون نقص و خيرى بدون شر و نورى بدون تاريكى باشند:

«با يكتاپرستى روى به دين آور، اين آفرينشى است كه خدا مردم را به آن شيوه آفريد، تغييرى در آفرينش خدا نيست، اين است آيين استوار وليكن بيشتر مردم نمى دانند»(72)

علاوه بر آن خداوند به انسان ها آزادى و اختيار در كارها را عطا فرمود تا سرنوشت خودشان را خود تعيين كنند؛

«إِنَّا هَدَيْنَهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَ إِمَّا كَفُورًا»(73)

از آن جا كه به جز ذات خداوند ذاتى يافت نمى شود كه به هيچ وجه نقصى نداشته باشد؛ بلكه كمال مطلق و جمال صرف و داراى علم و قدرت نامحدود باشد. انسان، عاشق خداوند است و در درونش ميل به او دارد گرچه خودش از اين ميل و علاقه غافل باشد.

با توجه به اين مطالب روشن مى شود كه سعادت و شقاوت ذاتى انسان ها نيست و سرنوشت هر كس از قبل تعيين نشده بلكه در آخرت گروهى در پرتو اعمالشان سعادتمند و گروهى به خاطر اعمالشان شقاوتمندند.(74)

از آن جا كه انسان داراى اراده و اختيار است، عواملى در تعيين سرنوشت او مؤثر است كه به برخى از آن ها اشاره مى شود:

1. پاكى و ناپاكى صلب و رحم هاى پدران و مادران عامل وراثت (ژنتيك)؛

2. محيط تربيت (اعم از محيط خانواده، رفاقت، اجتماع و...)؛

3. اراده و خواست خود انسان كه مى تواند وسايل لازم را براى ساختن خويش و حتى جامعه فراهم سازد؛

4. استفاده از غذا و روزى حلال و....(75)

انسان در برخى امور در تغيير حالات و سرنوشت خودشن نقش دارد و در برخى امور نقشى ندارد؛ و براى درك و فهم اين معنا بايد مقدماتى را ذكر كرد. 1. قضا و قدر الهى دو گونه است:

الف) حتمى و غيرقابل تغيير، كه در لوح محفوظ و امّ الكتاب است و هيچ گونه دگرگونى در آن راه ندارد.

ب) مقدّرات غيرحتمى و قابل تغيير و محو و اثبات.

«يمحوا اللَّه ما يشاء و يثبت و عنده امّ الكتب»(76)

و يكى از چيزهايى كه مى تواند قضا و قدر را تغيير دهد، دعا است. از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: دعا «قضاء» پابرجا شده را برمى گرداند، پس زياد دعا كنيد؛ زيرا دعا كردن كليد رحمت الهى و موجب برآمدن حاجتهاست، و جز بوسيله دعا به چيزهايى كه نزد خداست نمى توان رسيد و هر درى را كه زياد بكوبى بالاخره باز مى شود.(77)

2. منظور از تقدير الهى اين است كه خداى متعال براى هر پديده اى اندازه و حدود كمّى، كيفى، زمانى و مكانى خاصى قرار داده است كه تحت تأثير علل و عوامل تدريجى تحقق مى يابد؛ بنابراين مقدر شدن امرى، باعث نمى شود كه آن امر، بدون «اسباب» وجود پيدا كند، مثلاً چيزى كه سوختن آن مقدر شده، لازمه اش اين نيست كه بدون جهت يا بدون هيچ امر سوزاننده اى بسوزد؛ بلكه معنايش اين است كه آتش يا وسيله سوختن ديگرى فراهم شده و آن را مى سوزاند.

به عنوان مثال دعا، كه خود يكى از اسباب است. موقعى كه شخص دعا مى كند، اسباب آن فراهم مى شود و تحقق مى پذيرد؛ پس مقدّر بودن امرى با تأثير دعا منافات ندارد؛ زيرا معناى مقدر بودنش اين است كه به واسطه دعا كردن و مستجاب شدن، وجود پيدا كند.(78)

بنابراين، انسان در تغيير مقدرات غيرحتمى بوسيله اسباب و سبب هايى مانند دعا و... مى تواند نقش داشته باشد.(79)

پرسش: از نظر قرآن كريم آيا قضا و قدر و سرنوشت حقيقت دارد؟ لطفاً توضيح دهيد.



پاسخ: توضيح اين مطلب بستگى به روشن شدن معناى قضا و قدر دارد كه به اختصار مى گوييم:

به طور كلى واژه «قدر» به معناى اندازه و «تقدير» به معناى سنجش و اندازه گيرى وچيزى را با اندازه معينى ساختن است. واژه «قضا» به معناى يكسره كردن و به انجام رساندن و داورى كردن استعمال مى شود. در قرآن، آيات متعددى اين معنا را تاييد مى كند.(80)

درباره حوادثى كه در جهان واقع مى شود سه گونه تصور مى توان داشت:

1. حوادث هيچ گونه ارتباطى با گذشته خود ندارند. طبق اين تصور سرنوشت هيچ موجودى قبلاً تعيين نشده است.

2. براى هر حادثه اى علتى وجود دارد ولى علت تك تك اشياء و رخدادها بدون واسطه اراده الهى مى باشد. به اين معنا كه افعال و اعمال انسان را مستقيماً اراده و قضا و قدر الهى به وجود آورده باشد و خود بشر، نيروى او و علل ديگر دخالتى در كار نداشته باشند. اين نظريه همان جبر است كه با براهين عقلى و فلسفى و قرآنى متعارض مى باشد.

3. اصل عليت عمومى و نظام اسباب و مسببات بر جهان و جميع وقايع جهان حكمفرماست و هر حادثى ضرورت، قطعيت و وجود خود و همچنين شكل و خصوصيت زمانى و مكانى خود را از علل متقدمه كسب كرده است و يك پيوند ناگسستنى ميان گذشته، حال و آينده ى هر موجودى و علل متقدمه او هست. طبق اين نظريه خداوند كه علة العلل اشياست بدون واسطه در حوادث جهان تأثير نمى گذارد؛ بلكه ذات حق، وجود هر موجودى را فقط و فقط از راه علت ها و سبب هاى خاص او ايجاد و ايجاب مى كند و به آن آگاه است؛ بنابراين قضا و قدر الهى چيزى جز سرچشمه گرفتن نظام سببى و مسببى جهان از علم و اراده الهى نيست.

خلاصه: «قضا» عبارت است از اين كه طبق اراده الهى هر حادثه اى - از آن جمله اعمال و افعال بشر - از ناحيه علل و اسباب خود حتميت پيدا كند و «قدر» آن است كه هر حادثه اى با اراده الهى حدود و مشخصات و خصوصيات خود را نيز از ناحيه علت ها و سبب ها و موجبات خود كسب كند.

اين نظريه موافق آيات قرآن و احاديث است و از آموزه هاى اصيل شيعه مى باشد كه هيچ گونه منافاتى نيز با اختيار انسان ندارد؛ زيرا يكى از علت هايى كه در اعمال و كردار انسان - بعد از فراهم شدن شرايط ديگر - دخيل است اراده و تصميم اوست؛ از اين رو در افعال اختيارى يكى از قيود و شرايط صدور هر فعل و عملى از انسان اختيارى و ارادى بودن آن است كه اين اختيار در ساير موجودات ديده نمى شود.

در مورد سرنوشت قابل ذكر است كه: موجودات جهان بر دو قسم اند: برخى از آن ها امكان بيشتر از يك نوع خاص از وجود در آن ها نيست، مانند مجردات. برخى ديگر چنين امكانى در آن ها وجود دارد كه به آن ها ماديات مى گويند؛ ماده طبيعى استعداد تكامل دارد، از برخى عوامل نيرو مى گيرد، از برخى ديگر نقص پيدا مى كند. خلاصه ماده طبيعى استعداد دارد كه با علت هاى مختلف مواجه شود و قهراً با تأثير از هر يك از آن ها، حالت وكيفيت خاصى پيدا مى كند و امكان جانشين شدن علل در ماديات وجود دارد به خلاف مجردات.

در مجردات كه امكان جانشين شدن علل وجود ندارد، سرنوشت آن ها حتمى و غير متغير است؛ اما در غير مجردات كه امكان هزاران نقش و رنگ را دارند قضا و قدرهاى غير حتمى وجود دارد؛ يعنى يك نوع قضا و قدر سرنوشت آن ها را معين نمى كند؛ زيرا سرنوشت معلول در دست علت است و چون اين امور با علل مختلف سر و كار دارند، پس سرنوشت هاى مختلف در انتظار آن هاست؛ مثلاً اگر كسى بيمار شود چندين سرنوشت در انتظار اوست. اگر دارو بخورد و نجات پيدا كند به موجب سرنوشت و قضا و قدر است و اگر دارو مصرف نكند و رنجور بماند و بميرد باز به موجب سرنوشت و قضا و قدر است، بالاخره او هر چه بكند، نوعى سرنوشت و قضا و قدر است.

چنان كه در حديثى آمده است كه: حضرت على عليه السلام در سايه ديوار كجى نشسته بود، از آن جا حركت كرد و در زير سايه ديوار ديگرى نشست به آن حضرت گفته شد: «يا امير المؤمنين از قضاى الهى فرار مى كنى» فرمود: «از قضاى الهى به قدر الهى پناه مى برم»؛ يعنى از نوعى قضا و قدر به نوعى ديگر از قضا و قدر پناه مى برم؛ اگر بنشينم و ديوار بر سرم خراب شود قضا و قدر الهى است؛ چون در نظام علت و معلول انسان بعد از ريزش ديوار خواهد مرد و اگر خود را به كنارى بكشد از خطر آن مصون مى ماند، اين نيز قضا و قدر الهى است.

از اين توضيح روشن مى شود كه اعمال و افعال انسان، از آن سلسله حوادثى است كه سرنوشت حتمى و تخلف ناپذير ندارد؛ زيرا به هزاران علت و سبب از جمله اراده و انتخاب او بستگى دارد. انسان قادر است عملى را كه صددرصد با غريزه طبيعى و حيوانيش موافق است و هيچ مانعى هم وجود ندارد، به حكم تشخيص و مصلت انديشى ترك كند يا بالعكس انجام دهد. اين جاست كه تأثير انسان در سرنوشت خود به عنوان يك عامل مختار، پس از فراهم شدن شرايط طبيعى، معلوم مى شود.(81)

پرسش: قرآن كريم در مورد اخلاق و رفتار چه مى گويد؟ اخلاق و رفتار خوب و بد از ديدگاه قرآن چيست؟ راه هايى كه قرآن براى معاشرت با مردم پيشنهاد مى كند، كدام است؟



پاسخ: قرآن كريم، در مورد رفتار و معاشرت با مردم، دستورهاى فراوانى داده است، كه به برخى از آن ها اشاره مى شود:

1. «وَلْتَكُن مِّنكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَأُوْلئكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»(82)

بايد از ميان شما جمعى به نيكى دعوت كنند و امر به معروف و نهى از منكر نمايند و آنان رستگارانند.

در اين آيه خداوند متعال يكى از وظايف مسلمانان را نسبت به همديگر امر به معروف و نهى از منكر مى داند.(83)

2. قرآن كريم در جايى ديگر توصيه هاى حضرت لقمان حكيم را به فرزندش يادآور مى شود و برخى از آداب معاشرت اسلامى را متذكر شده و مى فرمايد:

«وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَ لَا تَمْشِ فِى الْأَرْضِ مَرَحًا إِنَّ اللَّه لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ َوَ اقْصِدْ فِى مَشْيِكَ وَاغْضُضْ مِن صَوْتِكَ..».(84)

با بى اعتنايى از مردم روى مگردان، و مغرورانه بر زمين راه مرو كه خداوند هيچ متكبر مغرورى را دوست ندارد، در راه رفتن اعتدال را رعايت كن، از صداى خود بكاه [و هرگز فرياد مزن ]....(85)

3. قرآن كريم بعد از ذكر اخلاق عظيم پيامبراكرم صلى الله عليه وآله وسلم به اخلاق دشمنان آن حضرت مى پردازد و آن حضرت را از افرادى كه داراى خصلت هاى زشت هستند، بر حذر مى دارد و مى فرمايد:

«فَلَا تُطِعِ الْمُكَذِّبِينَ وَدُّواْ لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُون َوَ لَا تُطِعْ كُلَّ حَلَّافٍ مَّهِينٍ هَمَّازٍ مَّشَّآءِ بِنَمِيمٍ مَّنَّاعٍ لِّلْخَيْرِ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ عُتُلِ ّ بَعْدَ ذَ لِكَ زَنِيمٍ أَن كَانَ ذَا مَالٍ وَ بَنِينَ إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِ ءَايَتُنَا قَالَ أَسَطِيرُ الْأَوَّلِينَ سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ»(86)

حال كه چنين است از تكذيب كنندگان اطاعت مكن، آن ها دوست دارند نرمش نشان دهى تا آن ها نرمش نشان دهند [نرمش توأم با انحراف از مسير حق ] و از كسى كه بسيار سوگند ياد مى كند و پَست است اطاعت مكن، كسى كه بسيار عيبجو و سخن چين است، و بسيار مانع كار خير، و تجاوزگر، و گناهكار است، افزون بر اين ها، كينه توز و پرخور و خشن و بدنام است، مبادا به خاطر اين كه صاحب مال و فرزندان فراوان است از او پيروى كنى، هنگامى كه آيات ما بر او خوانده مى شود مى گويد اين ها افسانه هاى خرافى پيشينيان است، به زودى ما بر بينى او علامت و داغ ننگ مى نهيم».

در نتيجه ما نيز بايد از افرادى كه چنين صفاتى دارند، دورى كنيم.(87)

4. بر اساس آيات قرآن يك مسلمان نبايد برادر دينى خود را مسخره و مورد تهمت و عيب جويى قرار دهد و يا با القاب زشت همديگر را ندا كنند، همچنين يك مسلمان نسبت به برادران دينى خود نبايد سوءظن بى جهت داشته باشد و نيز نبايد مؤمنان غيبت و بدگويى همديگر را بكنند، چنان كه خداوند مى فرمايد:

«يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِّن قَوْمٍ وَ لَا تَلْمِزُواْ أَنفُسَكُمْ وَ لَا تَنَابَزُواْ بِالْأَلْقَبِ... يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اجْتَنِبُواْ كَثِيرًا مِّنَ الظَّنِ ّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِ ّ إِثْمٌ وَ لَا تَجَسَّسُواْ وَ لَا يَغْتَب بَّعْضُكُم بَعْضًا...».(88)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد نبايد گروهى از مردان شما گروه ديگر را استهزا كنند... و يكديگر را مورد طعن و عيب جويى قرار ندهيد، و با القاب زشت و ناپسند ياد نكنيد... اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از بسيارى از گمان ها بپرهيزيد، چرا كه بعضى از گمان ها گناه است، و هرگز [در كار ديگران ]تجسس نكنيد، و هيچ يك از شما ديگرى را غيبت نكند...».(89)

پرسش: نظر قرآن درباره روابط زن و مرد چيست؟ آيا هم كلام شدن و صحبت هاى روزانه هم با نامحرم اشكال دارد؟



پاسخ: يكى از نعمت هايى كه خداوند متعال از طريق مكتب اسلام به بشر عنايت فرموده، نعمت آزادى است كه قابل مقايسه با آزادى و تمدن عصر حاضر(غرب) نيست. پيام قرآن، آزادى از هر قيد و بند و عبوديتى، جز عبوديت خداوند متعال است و اين، معنايى وسيع دارد كه هر كس به سنت و سيره عملى اسلام دقت كند، و آن را با روش ظالمانه و منطبق بر زور كه تمدن غرب در بين افراد جامعه و طبقات آن اعمال مى كند، مقايسه نمايد، به خوبى درك مى كند كه اسلام، بشر را آزاد و تمدن غرب او را اسير هوا و هوس و جاه طلبى ها كرده است.(90)

دين مبين اسلام، نيازها و غرايز انسان را به صورت قانونمند و معقول به سوى روش هاى صحيح، راهنمايى و با هر عاملى كه به شخصيت و كرامت انسان ضربه بزند، مقابله كرده است. از جمله غرايز طبيعى انسان، خواسته جنسى اوست كه دين اسلام در بين مكتب هاى مختلف، روشى معتدل و معقول براى هدايت اين غريزه - به راه صحيح و درست - ارايه كرده است.

برخى، با اين غريزه طبيعى انسان، به افراط رفتار كرده اند تا جايى كه به كمونيسم و آزادى بى قيد و بند جنسى تن داده اند. عده اى نيز در برخورد با اين غريزه راه تفريط و رياضت را پيش گرفته، در دام رهبانيت مسيحى و هندويسم گرفتار شده اند.

دين مقدس اسلام، در رفتار با اين خواسته جنسى، به انسان ها دستور داده كه تحت شرايط و قوانينى ازدواج كنند؛ بنابراين تمايل ها و روابط قانونمند را پذيرفته و روابطى را كه بر اساس مسايل شرعى نبوده و حدود الهى در آن رعايت نشود، حرام و ممنوع دانسته است. دختر و پسر جوان نيز وقتى مى توانند با همديگر روابط داشته باشند كه تحت شرايط و ضوابط شرعى و قانونى باشد؛ به عنوان نمونه، قرآن پس از آن كه برخى از زنان را كه ازدواج با آنها جايز است بيان مى كند، در ادامه مى فرمايد:

«إذآ ءاتيتموهنّ أجورهنّ محصنين غير مسفحين و لامتّخذى أخدان و مَن يكفر بالإيمن فقد حبط عمله و هو فى الأخرة مِن الخسرين»(91)

و [ازدواج با زنان گفته شده جايز است...] به شرط آن كه مهريه آنان را بدهيد؛ در حالى كه خود پاكدامن باشيد نه زناكار و نه آن كه زنان را دوست پنهانى خود بگيريد و هر كس در ايمان خود شك كند قطعاً عملش تباه و در آخرت از زيانكاران است.(92)

كلمه «اخدان» كه در آيه آمده، جمع «خدن» و در اصل به معناى دوست و رفيق است؛ امّا به طور معمولى به افرادى گفته مى شود كه با جنس مخالف خود ارتباط نامشروع و پنهانى برقرار مى سازند.(93)

در جايى ديگر مى فرمايد: «...با آنان [زنان ] قول و قرار پنهانى مگذاريد؛ مگر آنكه سخنى پسنديده بگوييد...»(94) خداوند متعال، خطاب به همسران پيامبراكرم صلى الله عليه وآله وسلم مى فرمايد:

«... به گونه اى هوس انگيز سخن نگوييد كه بيماردلان [و شياطين ] در شما طمع كنند، و سخن شايسته بگوييد».(95)

بنابراين، رابطه پنهانى ميان زن و مرد نامحرم حتى اگر در حد صحبت كردن و آشنا شدن جهت ازدواج باشد، بستر و دامى براى وسوسه شياطين محسوب مى شود و بسيار خطرناك است؛ پس زنان بايد به صورت شايسته اى كه مورد رضاى خدا و پيامبراكرم صلى الله عليه وآله وسلم و ائمه اطهار عليهم السلام و توأم با حق و عدالت باشد، سخن بگويند.(96)

خداوند مى فرمايد:

«يأيّها الَّذين ءَامنوا لاتتبعوا خطوت الشيطن و من يتَّبع خطوت الشيطن فإِنَّه يأمُرُ بالفحشاء و المنكر...(97)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از گام هاى شيطان پيروى نكنيد. هر كس پاى برجاى گام هاى شيطان نهد [گمراه شود]؛ زيرا او امر به فحشا و منكر مى كند....

بنابراين، هر چند صحبت كردن ممكن است موجب بطلان واجبات مانند: نماز و روزه و... نشود، امّا پيروى از شيطان، مقدمه اى براى آلوده شدن به گناه است و حتى ممكن است موجب ترك نماز و روزه شود.(98)

قرآن، در ابعاد مختلف به مسأله روابط زن و مرد پرداخته كه مى توان به چند مورد كلى اشاره كرد:

الف) - احكام نگاه كردن زن و مرد نامحرم به يكديگر؛

- سفارش به رعايت حيا و عفت و پاكدامنى؛

- رعايت حفظ حجاب؛

- نشان ندادن زينت ها به نامحرم؛

قرآن، در دو آيه 31 و 32 سوره نور، توجه مردان و زنان را به اين نكات جلب مى كند و مى فرمايد: زن و مرد مؤمن بايد از نگاه به نامحرم بپرهيزند؛ يعنى از مشاهده تمام آنچه نگاه به آنها حرام است، چشم برگيرند و بايد حيا، عفت و پاكدامنى خود را در همه زمينه ها حفظ كنند. به زنان مؤمن به خصوص مى فرمايد: حجاب خود را، حتى در مورد زينت ها، حفظ كنند، و مقنعه خود را بر سينه خود افكنند [تا گردن و سينه با آن پوشانده شود].

در آيه 20 سوره مؤمن مى فرمايد: او [خداوند] از خيانت چشم ها آگاه است و از آنچه در سينه ها پنهان است - از قصد و غرض ها - خبر دارد. از اين آيه نيز ممنوع بودن نگاه به نامحرم استفاده شده است.(99)

ب) در مورد راه رفتن مى فرمايد: زنان نبايد هنگام راه رفتن پاهاى خود را چنان به زمين بكوبند كه صداى خلخال هايشان به گوش رسد.(100)

اسلام تا اين حدّ در مورد حفظ عفت عمومى حساس است و از عوامل ديگرى كه به آتش شهوت جوانان دامن مى زند، برحذر مى دارد.

قرآن، در اين خصوص قضيه دختر حضرت شعيب را نقل مى كند؛ آنگاه كه يكى از دختران شعيب به طرف موسى براى ابلاغ پيام پدر آمد؛ با نهايت حيا گام بر مى داشت. نتيجه اينكه زنان مسلمان نيز بايد در راه رفتن حيا داشته باشند. ابوالفتوح رازى رواياتى را آورده مبنى بر اينكه دختر شعيب براى راهنمايى از پيش رو حركت مى كرد و موسى از پشت سرش و چون باد به لباس دختر مى وزيد ممكن بود بدنش ديده شود و حيا و عفت موسى اجازه نمى داد چنين شود، به دختر گفت: من از جلو مى روم. بر سر دو راهى ها و چند راهى ها مرا راهنمايى كن. معلوم مى شود مردان هم بايد در راه رفتن حيا داشته باشند.(101)

ج) سخن گفتن با نامحرم: قرآن در آيه 32 احزاب، به زنان پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم سفارش مى كند كه: شما نبايد با نامحرم طورى سخن بگوييد كه بيماردلان در شما طمع كنند؛ بلكه به هنگام سخن گفتن، جدى باشيد و به طور معمولى سخن بگوييد و همچون زنان كم شخصيت كه با تعبيرات تحريك كننده سخن مى گويند، نباشيد. شما بايد به صورت شايسته اى كه مورد رضاى خدا و پيامبر و توأم با حق و عدالت است، حرف بزنيد. زنان امت پيامبر هم به آن حضرت منسوب هستند و قطعاً اين احكام شامل آنها نيز مى شود.(102)

ح) زنان نبايد در معرض ديد مردان نامحرم قرار بگيرند. باز قرآن در مورد زنان پيامبر مى فرمايد: شما در خانه هاى خود بمانيد، و همچون جاهليت نخستين، در ميان جمعيت ظاهر نشويد و اندام و وسايل زينت خود را در معرض تماشاى ديگران قرار ندهيد. اين دستور قطعاً خطاب به همه زنان امت رسول اللَّه است.(103)

راه هاى ارتباط با اين واحد عبارتند از:



1. مكاتبه با قم، صندوق پستى: 3775.

2. مكالمه با شماره تلفن 7740804 كه به صورت شبانه روزى آماده دريافت پرسش هاى قرآنى مردم عزيز مى باشد.

3. درخواست ارسال پرسش نامه جواب قبول (پست رايگان) از مركز فوق براى ارگان ها، سازمان ها و ساير اقشار.

4. مراجعه به بخش معرفى از سايت WWW.MaarefQuran.com و ارسال پرسش.

5. پست الكترونى WWW.Quransenter@balgh.netو WWW.QuranMaarefQuran.com.

از مبلغان محترم انتظار مى رود در مناسبت هاى مختلف در صورت نياز خود با اين واحد تماس بگيريد تا از اطلاعات فراهم آمده در آن استفاده نماييد و با معرفى واحد مذكور به اقشار مختلف مردم، و اعلام راه هاى ارتباط با مركز، در ارتقاى «فرهنگ و معارف قرآنى» سهيم شوند.

پاورقي



1) اصول كافى، ج 2، ص 437، باب 396، نشر دارالتعارف للمطبوعات.

2) بحارالانوار، ج 90، ص 295، نشر داراحياء التراث العربى.

3) جهت آگاهى بيشتر در اين زمينه، رك: نمونه، ناصر مكارم شيرازى، ج 1، ص 447 - 638 و ج 20، ص 146 - 156.

4) همان.

5) بحارالانوار، ج 1، ص 448 - 449.

6) كلمات قصار - حكمت 337.

7) بقره، 186.

8) واقعه، 85.

9) مؤمن، 14.

10) نمونه، ج 1، ص 643 - 647؛ اقتباس از الميزان، ج 2، ص 41 به بعد، چاپ جامعه مدرسين.

11) غافر، 60.

12) فرقان، 77.

13) اصول كافى، كلينى، ج 2، ص 479، دارالتعارف للمطبوعات.

14) تفسير برهان، علامه سيدهاشم حسينى بحرانى، ج 3، ص 766، مؤسسه بعثت.

15) آل عمران، 190 - 194.

16) نمل، 62.

17) اعراف، 55.

18) ر ك: اصول كافى، كلينى، ترجمه سيدهاشم رسولى، كتاب الدعا، ج 4، ص 210 - 253، دفتر فرهنگ اهل بيت عليهم السلام.

19) توبه، 111.

20) انفال، 24.

21) ابراهيم، 34.

22) رك: الميزان، ترجمه مصباح يزدى، ج 2، ص 39 - 57، بنياد علمى و فكرى علامه طباطبايى رحمه الله.

23) بحارالانوار، ج 89، ص 186، نشر احياء التراث، بيروت.

24) اصول كافى، كلينى، ج 2، ص 574، باب 461، ح 1، نشر دارالتعارف، بيروت.

25) بحارالانوار، ج 89، ص 213.

26) رك: بحارالانوار، ج 89، ص 210، حديث 2.

27) نحل، 98.

28) بحارالانوار، ج 89، ص 202.

29) اصول كافى، ج 2، ص 615.

30) حديد، 16.

31) جامع الأخبار، ص 57؛ بحارالانوار، ج 92، ص 210 و 216.

32) مزمل، 4.

33) نهج البلاغه، خطبه 193، معجم المفهرس، ص 12، نشر مؤسسه اميرالمؤمنين عليه السلام.

34) جامع الأخبار، 56.

35) بحارالانوار، ج 89، ص 178، داراحياء التراث، بيروت.

36) همان، ص 187.

37) قمر، 17.

38) واقعه، 79.

39) مزمل، 4.

40) محمد، 24.

41) بقره، 282.

42) انبياء، 105 و 106.

43) رك: مكيال المكارم، موسوى اصفهانى؛ وظيفه مردم در زمان غيبت امام زمان عليه السلام، همان؛ نمونه، ناصر مكارم شيرازى و ديگران، ج 13، ص 518.

44) مائده، 55.

45) آل عمران، 61.

46) نساء، 59.

47) رك: غايةالمرام، محدّث بحرينى، ص 265، چاپ سنگى، حديث سوم، باب 59، فصل دوم از مقصد دوم.

48) رك: پيام قرآن، ناصر مكارم شيرازى، ج 9، ص 201-213، انتشارات مدرسه اميرالمؤمنين عليه السلام.

49) اجتهاد در مقابل نص، سيد عبدالحسين شرف الدين، ترجمه على دوانى، ص 167-181، نشر كتابخانه بزرگ اسلامى.

50) رك: اجتهاد در مقابل نص، همان، ص 156-162.

51) نساء، 59.

52) انبياء، 105.

53) مائده، 67.

54) مائده، 55.

55) بقره، 185.

56) يونس، 57.

57) نساء، 165.

58) نحل، 44.

59) حشر، 7.

60) نور، 54.

61) نساء، 59.

62) اثبات الهداة، ج 3، ص 123 - ينابيع الموده، ص 494.

63) نهج البلاغه، نامه 10.

64) همان، نامه 16.

65) الطبقات الكبرى، ج 2، ص 243 - 245 - صحيح بخارى، ج 6، ص 11و ج 7، ص 156؛ اجتهاد در مقابل نص، سيدعبدالحسين شرف الدين، ترجمه على دوانى، ص 118 - 167.

66) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، ذيل خطبه شقشقيه؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 228 به بعد؛ كامل، ابن اثير، ص 189 به بعد، چاپ بيروت؛ تاريخ يعقوبى، ج 7، ص 123 به بعد، چاپ بيروت.

67) اجتهاد در مقابل نص، ص 156 - 162.

68) براى كسب اطلاع بيشتر رك: التمهيد فى علوم القرآن، استاد معرفت، ج 4، ص 200 - 253، انتشارات اسلامى؛ الالهيات، استاد سبحانى، ج 2،ص 387 - 391، نشر مؤسسه امام صادق عليه السلام؛ هدايت در قرآن، جوادى آملى؛ براى آگاهى از عوامل ضلالت ر ك: منشور جاويد، استاد سبحانى، ج 3، ص 148 - 164، نشرتوحيد.

69) ر ك: الميزان، ج 3، ص 14، مؤسسه مطبوعاتى اسماعيليان؛ نمونه، ناصر مكارم شيرازى و ديگران، ج 13، ص 375.

70) انسان، 2 و 3.

71) قلم، 35 و 36.

72) روم، 30.

73) دهر، 3.

74) هود، 106 - 108.

75) رك: مجموعه آثار، شهيد مطهرى، ج 1، ص 366 ؛ طلب و اراده، امام خمينى قدس سره، ص 148 ؛ نمونه، ج 9، ص 236.

76) رعد، 39.

77) اصول كافى، ج 2ص 441، دارالتعارف للمطبوعات و نيز رك: الميزان، و نمونه، ناصر مكارم شيرازى، ذيل آيه 39 سوره رعد.

78) الميزان، ترجمه سيدمحمدباقر همدانى، ج 2، ص 54 - 55، نشر رجاء با اندكى تصرف.

79) جهت آگاهى بيشتر در اين زمينه، رك: نمونه، ناصر مكارم شيرازى، ج 1، ص 447 - 638 و ج 20، ص 146 - 156.

80) طلاق، 3؛ قمر،49؛ اسراء،23.

81) رك: مجموعه آثار شهيد مطهرى، ج 1، ص 381 - 410، انتشارات صدرا ؛ آموزش عقايد، مصباح يزدى، ج 1، ص 149، شركت چاپ و نشر بين الملل؛ الالهيات، جعفر سبحانى، ج 2، ص 155، المركز العالمى للدراسات الاسلامية.

82) آل عمران، 104.

83) رك: نمونه، ناصر مكارم شيرازى و ديگران، ج 3، ص 34-42، دارالكتب الاسلامية.

84) لقمان، 18و19.

85) رك: نمونه، مكارم شيراى و ديگران، ج 17، ص 51-61.

86) قلم، 8-16.

87) رك: همان، ج 24، ص 383-391.

88) حجرات، 11و12.

89) رك: همان، ج 22، ص 177-195.

90) برگرفته از الميزان، ج 4، ص 119 - 121، مؤسسه الاعلمى، بيروت.

91) مائده، 5.

92) ر ك: الميزان، همان، ج 10، ص 358 - 360؛ نظام حقوق زن در اسلام، شهيد مرتضى مطهرى رحمه الله و....

93) رك: نمونه، ناصر مكارم شيرازى و ديگران، ج 3، ص 349، انتشارات دارالكتب الاسلاميه.

94) بقره، 235.

95) احزاب، 32.

96) رك: نمونه، همان، ج 17، ص 289.

97) نور، 21.

98) رك: نمونه، همان، ج 14، ص 412 - 413.

99) نمونه، ناصر مكارم شيرازى و ديگران، ج 14، ص 435 - 454 و ج 20، ص 62 - 66.

100) نور، 32.

101) اقتباس از نمونه، ج 16، ص 54 - 59.

102) نمونه، ج 16، ص 287 - 289.

103) نمونه، ج 16، ص 290، ذيل آيه 33 احزاب.