بازگشت

ويژگيهاى اصحاب و ياران امام زمان عليه السلام


قال اللَّه الحكيم فى كتابه الكريم:

«يا ايُّهَا الذَّينَ آمَنُوا اصْبِروُا وَ صابِروُا وَ رابِطوُا وَ اتَّقُوا اللَّه لَعَلَّكُم تُفْلِحوُن».

ثم قال مولانا الصادق عليه السلام:

«مَنْ سَرَّهُ اَنْ يَكوُنَ مِنْ اَصْحابِ الْمَهْدى عليه السلام فَلْيَنْتَظِر وَلْيَعْمَل بِالْوَرَعِ وَ مَحاسِنِ الاَخْلاق».

خداى منان همه ما را از محبين خاندان عصمت و طهارت، به ويژه حضرت مهدى عليه السلام قرار بدهد. بحث پيرامون ويژگيهاى حضرت مهدى، آقا امام زمان عليه السلام، است. همه ما علاقه داريم از اصحاب و ياران آن بزرگوار باشيم، اما شرايطى را مى طلبد كه بايد آن صفات و آن شرايط را رعايت كنيم تا جزو اصحاب و ياران حضرت بشويم وگرنه، بايد اين غزل خواجه حافظ شيرازى را بخوانيم:

بشنو اين نكته كه خود را زغم آزاده كنى

خون خورى گر طلب روزى ننهاده كنى

آخر الامر گل كوزه گران خواهى شد

حاليا فكر سبو كن كه پر از باده كنى

تكيه بر جاى بزرگان نتوان زد به گزاف

مگر اسباب بزرگى همه آماده كنى



انسان تا همه اسباب بزرگى را آماده و مهيا نكند نمى تواند تكيه بر جاى بزرگان بزند. پس بايد ويژگيهاى ياران حضرت را در وجود خودمان پياده كنيم.

اولين ويژگى اصحاب و ياران حضرت تقواست. تقوا اين است كه انسان مقيد باشد واجبات را انجام دهد و محرمات و گناهان را ترك كند. اگر آدمى در كلاس تقوا نشست، آن گاه با مولايش سنخيت پيدا مى كند و حضرت مى فرمايد كه «درآ، درآ فلانى، كه تو هم از آن مايى». اما قبل از آن مى فرمودند: «تو برون در چه كردى كه درون خانه آيى؟». آرى، انسان با تقوا از جمله آنان مى شود، ولى بدون تقوا به طواف كعبه رفته، و در حرم راه پيدا نكرده است.

آثار تقوا

1. نور الهى

تقوا چه آثارى در وجود انسان ايجاد مى كند؟



از نظر فكرى و فرهنگى تقوا آثارى دارد و از نظر تربيتى و اخلاقى نيز فوايدى دارد. از نظر قدرت نمايى هم آثار و بركاتى دارد. اولين اثر تقوا دانش است. بشر در بسيارى از مسائل ادعاى جهل مى كند و مى گويد: نمى دانم. واقعاً هم درست مى گويد: نمى داند. در اين قضيه سياسى چه بايد كرد؟ ما كه گيج شديم، نمى دانيم. در اين جريان اقتصادى چه بايد كرد؟ نمى دانم. مجهولات و نمى دانمهاى بشر فراوان است.

اما ما چگونه مى توانيم «نمى دانمها» را به حداقل برسانيم؟ لااقل بدانيم چگونه بايد زرنگى كرد. چگونه بايد مشى سياسى، مشى اقتصادى و مشى اجتماعى داشت؟ راهش چيست؟ راهش تقواست. اگر اهل تقوا شديم، به بركت تقوا يك نورى در درونمان ايجاد مى شود كه با آن نور آينده نگر مى شويم. با آن نور آدم شناس مى شويم. با آن نور خط شناس مى شويم. خطها را، انسانها را، همه چيز را مى توانيم بشناسيم.

به عنوان نمونه، وقتى برادران حضرت يوسف عليه السلام به محضر او رسيدند، يوسف را نشناختند. حضرت يوسف به محض ملاقات فهميد اينها برادرانش هستند، ولى خود را معرفى نكرد:

« فَعَرفَهُم وَ هُمْ لَهُ مُنْكِروُن»(1)

يوسف آنان را شناخت، ولى آنان حضرت يوسف را نشناختند.

امام صادق عليه السلام علت اين دو بينش و دو نگاه را اين گونه بيان مى كند: برادران حضرت يوسف در حق حضرت يوسف گناه كردند، او را به درون چاه انداختند، به پدر دروغ گفتند، گريه دروغين سر دادند و به حضرت يوسف عليه السلام تهمت زدند. اين يك گناه نبود، بلكه ده ها گناه از برادران حضرت يوسف سر زده بود. امام صادق عليه السلام فرمودند: چون برادران حضرت يوسف گناه كرده بودند، گناه پرده و حجاب بر ذكاوت و دانش و فطرت برادران يوسف كشيده بود. كم ذهن شده بودند. از نظر ذهنى كم حافظه شده بودند و لذا نتوانستند حضرت يوسف عليه السلام را بشناسند. اين در اثر گناه بود.

حضرت يوسف عليه السلام چگونه تا برادران را ديد شناخت؟ فرمودند: يوسف گناه نكرده بود. يوسف مؤمن و اهل تقوا بود، لذا با نور و با زيركى ايمان، برادران را شناخت. در احاديث و روايات ما نيز وارد شده است: «اِتَّقوُا فَراسَةَ الْمُؤْمِن».(2) نفرمودند «اِتَّقوُا مِنْ فَراسَةِ الانسان» از زيركى انسان بترسيد.

انسان زيرك نيست. نمى تواند همه نقشه ها و خطوط و ظرافتها را بفهمد و متوجه شود؛ لذا بشر هر روز سرش كلاه مى رود. هر روز به يك نحوى مردم را مى كشند و از بين مى برند و مى گويند ما براى آرامش اين كارها را مى كنيم. بسم اللَّه! اگر آرامش معنايش اين است كه همه ما بلديم، كارى ندارد. آدم يك اسلحه بر مى دارد و همه را مى زند و مى كشد و وقتى مى گويند: چرا اين كار را كردى؟ مى گويد: بين دو گروه دعوا بود، خواستيم ايجاد آرامش كنيم!؟

گاهى در قالب سازمان ملل و گاهى در قالبها و ترفندهاى ديگر، هر روز بشر گول مى خورد. متوجه نيست چرا؟ چون تقوا ندارد، نور ندارد. وقتى نور نداشت، نمى تواند تشخيص و تميز بدهد.

«اِتَّقوُا فَراسَةَ الْمُؤمِن فَاِنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّه»

از فراست و زيركى مؤمنين بترسيد؛ زيرا او قضايا و جريانات را با نور الهى نگاه مى كند.

در قرآن هم مى فرمايد:

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقَاناً »(3)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اگر تقوا داشته باشيد قدرت تشخيص به شما مى دهم و تميز دهنده براى شما قرار مى دهم.

اينجا به يك نكته ظريفى اشاره مى كنم و آن اين كه انسان يا بايد خودش در يك مسأله متخصص باشد و يا بايد از يك متخصص ا ستفاده كند. يا بايد من خودم معمار باشم و ساختمان را بسازم، يا اگر معمار نبودم از يك معمار استفاده كنم. در امور دينى و معنوى و تشخيص حق و باطل نيز يا بايد خودم نور داشته باشم و حق و باطل را تميز و تشخيص دهم، يا اگر نور ندارم، به كسانى كه نور دارند مراجعه كنم. اما من نه خودم نور دارم و نه به اهل نور مراجعه مى كنم. مى گويم: خودم اين گونه مى فهمم؛ لذا يك عمر به اشتباه مى روم.

بايد از مؤمنين بهره بگيريم و استفاده كنيم. آنها نور دارند و با اين نور خطوط را مى شناسند و آينده را براى انسان ترسيم مى كنند. مى توانند بگويند ده سال آينده چه مى شود؛ اين خط به كجا مى رود، اين سخن از كجا بر مى خيزد:

«اِتَّقوُا فَراسَةَ الْمؤمِن فَاِنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّه».

مؤمن با نور خدا نگاه مى كند. اين روايت هم بسيار زيباست. آن قدر مؤمن از دانش درونى و از علم خدادادى بهره گرفته است كه فرمود: «اِتَّقوُا ظُنُونَ الْمُؤْمِنين» اگر مؤمن گمان برد و گفت به گمانم قضيه اين گونه است، از گمان مؤمنين هم بترسيد. زيرا خداى منان مطالب را طبق گمان مؤمنين ايجاد مى كند؛ يعنى گمان مؤمن علم و دانش است، چون اهل تقواست؛ موانع فهم و درك و علم و دانش را كنار زده و با دانش درونى و باطنى نگاه مى كند.

اين يك فايده تقواست، لذا خداى منان مى فرمايد:

«اِتَّقوُا اللَّه وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّه»(4)

با تقوا باشيد، خداى منان معلم شما مى شود، به شما درس مى آموزد.

يعنى نتيجه تقوا تعلم مى شود. آن هم معلمش حضرت رب العالمين است. اين هم يك فايده تقوا. انسان يك علم درونى و باطنى پيدا مى كند و با آن علم درون و باطن، همه چيز را مى فهمد و تشخيص مى دهد.

2. گوش دل



بشر مشكل دومى هم دارد. مشكل دوم بشر عدم بصيرت است. بينا نيست. بينش ندارد. با اين كه خداى منان به هر انسانى چهار گوش و چهار چشم داده است، دو گوش ظاهر براى اين كه مطالب ظاهر را بشنود و دو گوش درونى، تا اين كه نداى غيبى را بشنود.

آواز خدا هميشه در گوش دل است

كو دل كه دهد گوش به آواز خدا؟

آن دلى كه آواز خدا را گوش كند، كجاست؟ لذا حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در «خطبه ذكر» كه بسيار غرّا و جالب و زيباست و از بهترين خطبه هاى نهج البلاغه محسوب مى شود، اهل ذكر را كه معرفى مى كند، مى فرمايد:

«يَرَوْنَ ما لا يَرىَ النّاس وَ يَسْمَعُونَ ما لا يَسْمَعُون»(5)

اهل ذكر مطالبى ر ا مى شنوند كه مردم آن مطالب را نمى شنوند. با گوش دل نداى غيبى را مى شنوند. نداى ملكوت و نداى فرشتگان را مى شنوند.

شيخ رجبعلى خياط



مرحوم شيخ رجبعلى خياط فرموده بودند: شبى از شبها، دو فرشته بر من نازل شدند و درس فنا را در دو جمله به من آموختند. جمله اول اين دو فرشته اين بود كه از خود هيچ مگو. نمى خواهد از خودت تعريف كنى. حرف هم از خودت در نياور. مطابق آيات و روايات و آن گونه كه خدا به تو القا مى كند حرف بزن. از خود هيچ مگو. اما جمله دوم: از خدا جز خدا هيچ مخواه. بگو: خدايا، خودت را مى خواهم. فقط خدا خواه باش. طالب او باش و بس. چه شد كه شيخ رجبعلى خياط فرشته بر او وارد مى شود، سخنان فرشتگان را مى شنوند، جملات آنان را مى گيرد؟ چون آن گوشهاى درونى غيبيش باز است. مال من بسته است.

شيخ بهايى



در روضةالمتقين فى شرح من لا يحضره الفقيه، علامه مرحوم محمدتقى مجلسى قدس سره مى فرمايد: با استادمان به تخت فولاد اصفهان رفتيم. استادمان مرحوم شيخ بهايى بود. سر قبر بابا ركن الدين(6) كه مرد بزرگى بود به ما رو كرد و فرمود: شما صدايى شنيديد؟ گفتم: نه. استاد. فرمودند: عجب! گفتيم: چه شده است؟ فرمودند: صدايى از درون قبر بيرون آمد و گفت: شيخنا، به حال خود باش. من فهميدم اجل و مرگم نزديك است. لذا ايشان خودش را جمع و جورتر و مهياتر مى كرد. شش ماه از اين جريان گذشت و شيخ بهايى به رحمت خدا رفت.

چطور شد كه شيخ بهايى آن صدا را شنيد و بقيه نشنيدند؟ چون گوش دلش باز شده بود. قوى شده بود. هر انسانى چهار گوش دارد؛ گوش ظاهرى كار مى كند، ولى پنبه در گوش باطنى است. چگونه ما مى توانيم گوش باطنى را باز كنيم؟ با تقوا باز مى شود. فرمود: مى شنوند مطالبى را كه مردم نمى شنوند، و مى بينند مسائلى را كه مردم نمى بينند.

3. بصيرت و بينايى



حضرت آيت اللَّه كشميرى فرمودند: مشغول نماز بودم. وقتى به ركوع رفتم - در ركوع چشم انسان باز است و مستحب است بين دو پايش را نگاه كند - بين دو پايم را كه نگاه مى كردم، ديدم عده اى لباس سفيد پوشيده اند و به من اقتدا كرده اند. در اطاق من تنها بودم. متوجه شدم اين ها فرشتگانند.

ملائكة اللَّه آمدند و به او اقتدا كردند. او مى بيند، اما ديگران نمى بينند.

در روايات آمده است كه هر كس نماز بخواند، اگر اذان نماز را بگويد، يك صف فرشته به او اقتدا مى كنند. اگر اذان و اقامه را بخواند، دو صف فرشته به او اقتدا مى كنند. بعضى ها تعجب نكنند، فرشته به آدم هم اقتدا مى كند. او مى بيند، ولى من نمى بينم.

هر انسان چهار چشم دارد. مؤمنين دو چشم درونى و باطنيشان مى بيند، همان طور كه دو چشم ظاهريشان مى بيند. اگر دو چشم باطن و درون ديد، به آن بصيرت مى گويند. بصيرت يعنى بينايى باطنى و درونى. بصيرت از چه راهى حاصل مى شود؟ چگونه مى توان فرشتگان را ديد؟ چگونه مى توان با عالم ملكوت، ملكوت آسمان و ملكوت زمين، آشنايى پيدا كرد؟ راهش فقط تقواست. اين آيه در سوره مباركه انفال است:

«اِنْ تَتَّقوُا اللَّه يَجْعَل لَكُم فُرقانا»(7)

اگر اهل تقوا شديد، خداى منان براى شما فرقان مى آفريند.

فرقان يعنى چه؟ يعنى نيرو و توانى به شما مى دهد كه حق را از باطل جدا كنيد. متوجه شويد حق كدام است و باطل كدام است. بدانيد اهل حق چه كسانى هستند و اهل باطل چه كسانى هستند. اين همان بصيرت و بينايى است.

به بركت تقوا، انسان شيطان شناس و دشمن شناس مى شود. من دشمنم را الآن نمى شناسم. در قالب دوست جلوه مى كند، خيال مى كنم دوست من است، اما نمى دانم همين شيطان است و دارد مرا فريب مى دهد. چون تقوا نيست. اگر تقوا آمد؛ انسان دشمن شناس مى شود.

4. بيدارى



ببينيم اين آيه مباركه چه مى فرمايد:

«اِنَّ الذَّينَ اتَّقَوا اذا مَسَّهُم طائِفٌ مِنَ الشَّيطانِ تَذَكَّروُا فَاِذا هُمْ مُبْصِروُن»(8)

اهل تقوا كسانى هستند كه وقتى شيطان دور قلب و دل آنان طواف مى كند و مى خواهد آنان را بفريبد.

تَذَكَّروُا؛ يعنى يك مرتبه بيدار مى شوند. تذكر يعنى بيدارى. فَاِذا هُمْ مُبْصِروُن هم يعنى اينكه نتيجه تقوا بيدارى است.

آدمى كه خواب است چه مى داند چه كسى مى آيد و چه كسى مى رود؟ حركات و سكنات را تميز نمى دهد، چون خواب است و چشمانش را بسته است. اهل تقوا تا شياطين جنى و انسى، براى گول زدن و فريب دادنشان مى آيند، بيدار مى شوند. و يك مرتبه چشمانشان بينا مى شود. وقتى بيدار شد، نگاه مى كند و مى بيند عجب! اين دام دام ابليس است. دام شيطان است كه آمده مرا از مسير و خط خدا جدا كند و به خط خودش ببرد.

پس به كمك تقوا ما مى توانيم شيطان شناس شويم. خطوط شيطان را بشناسيم. بيدار شويم. وقتى بيدار شديم، شيطان پا به فرار مى گذارد و فريب شيطان را نخواهيم خورد.

5. بركتهاى آسمانى و زمين

تقوا باعث بركات و نزول رحمتهاى الهى مى شود. ببينيد اين آيه مباركه چه مى فرمايد:

«وَ لَو اَنَّ اَهْلَ الْقُرى آمَنوُا وَ اتَّقَوا لَفَتَحْنا عَلَيْهِم بَرَكات مِنَ السَّماءِ وَ الاَرْض»(9)

اگر اهل بندگى بودند، هر آينه بركتها را از آسمان و زمين بر آنها نازل مى كرديم.

گر بترسيدى از آن فقر آفرين

گنج هاشان كشف گشتى در زمين



باران بركت است، اما كدام باران؟ بارانى كه دو ويژگى دارد: در فصلش و به موقع بيايد. و با نرمش و آرامش بيايد و آسيبى به مردم نرساند. اين را مى گويند باران با بركت كه عرب به آن مى گويد غيث؛ يعنى بارانى كه به فرياد آدم مى رسد. امام هادى عليه السلام در زيارت جامعه كبيره مى فرمايد: «وَ بِكُم يُنَزَّلُ الْغَيْث»،(10) نمى فرمايد: «بِكُم يُنَزِّلُ الْمَطَر». مطر ممكن است باران زيانبار باشد. به بركت شما، خداوند بارانى كه فريادرس كشاورز و فريادرس مردم و پرسود است نازل مى كند. پس بارانهاى به موقع و بارانهايى كه همراه با آرامش باشد و آسيب نزند، آن بارانها «غيث» است كه به بركت اهل بيت عليهم السلام نازل مى شود.

فرمود: اگر مردم اهل تقوا بودند، ما بركات آسمان را نازل مى كرديم و به زمين هم مى گفتيم نعمتت را بيرون بده. آن هم نعمتى عالى و حسابى. اما چون مردم بى تقوا هستند، آسمان بركتش را نمى فرستد و زمين هم مانع مى شود.

«اِلهى عَظُمَ الْبَلاء». عظم البلاء چيست؟ دو جمله اش اين است: «و ضاقَتِ الاَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّماء»، زمين بر مردم تنگ شده است، به خاطر ممنوع بودن آسمان از ريزش بركات و نزول باران.

بركات مادى رفت. بركات معنوى هم رفت. پس تمام بركات در سايه و در پناه تقواست. اگر تقوا نباشد، بركات و رحمتها همه محو و نابود مى شود و از بين مى رود. لذا فرمودند: «اذا مُنِعَت الزَّكاة اِرْتَفَعَتِ الْبَرَكات»(11) مردم وقتى زكات مالشان را پرداخت نكردند، بركات مرتفع مى شود و از بين مى رود. باز در روايات ديگر فرمودند: «اذا ظَهَرَتِ الْجِنايات اِرْتَفَعَتِ الْبَرَكات»(12) اگر در يك جامعه جنايت فراوان شد بركات از بين مى رود.

راه اساسى تقواست. من اگر بنده خوب خدا شدم، خداى منان هم مى رساند.

6. نصرت الهى



يكى از شاگردان مرحوم شيخ رجبعلى خياط و مرحوم حامد، يك روز وقتى كه وارد محيط كارش مى شود، يك شيشه روى ميزش مى بيند. به رفقايش مى گويد: اين شيشه چيست؟ مى گويند: اين شيشه شراب است. وقتى مى شنود شيشه شراب است، مى گويد: مال كيست؟ - مال صاحب كارگاه است. مى گويد: عجب! صاحب كارگاه شراب مى خورد؟ من در اين جا ماندنى نيستم.

تقوا به او اجازه نمى دهد در محيط گناه بماند.

اگر من باشم هزار فكر مى كنم: نانم، روزى ام، زن و بچه ام چه مى شود؟ نمى آيم براى خدا حساب باز كنم. خدا گفت تو با تقوا باش، روزيت با من: «اَللَّه الَّذى خَلَقَكُم ثُم رَزَقَكم».(13) او لباسهايش را پوشيد و آمد بيرون و گفت: من در اين محيط كار نمى كنم. بيكار هم باشم، باشم. آمد بيرون. مستأجر هم بود و اجاره خانه مى داد. چهار تا يك تومانى هم بيشتر پول نداشت. اين پول را مدتى خرج مى كرد. گاهگاهى نان مى خريد، وسايل براى خانه مى خريد، اجاره خانه مى داد، و دوباره دست به جيب مى كرد و مى ديد باز چهار تومان دارد. چهار تومان تكان نمى خورد. هر روز خرج مى كرد، باز چهار تومان سرجايش بود.

من اين قضيه را از ايشان نشنيدم. مرحوم حامد مى فرمودند: صاحبكار بعد از چند روز به هوش مى آيد و مى گويد: آقا غلامرضا نيست؟ مى گويند: آقا غلامرضا الآن چند روز است كه قهر كرده و رفته است. - چرا قهر كرده و است، مگر از ما بدى ديده است؟ گفتند: روى ميز شيشه شراب را ديد. قهر كرد و رفت. گفت من اين جا كار نمى كنم.

گفت: عجب! پس من در كارگاه و كارخانه ام يك دانه مرد هم دارم. اين آقا غلامرضا مرد است. بايد بروم بياورمش. اين قدر مرد است كه به خاطر يك گناه كار را رها كرد و رفت. آقا غلامرضا را پيدا مى كند. به دست و پاى او مى افتد و مى گويد: بيا! مى گويد: نمى آيم. مى گويد: بيا، به خدا قسم، ديگر لب نمى زنم. صاحب كارگاه به دست ايشان توبه مى كند. مى گويد: همه جا را آب بكش. شايد شراب پاشيده باشد. تمام كارخانه و دم و دستگاه را آب مى كشند. بعد مديريت كارخانه را مى دهد به آقا غلامرضا. حالا خدا آقا غلامرضا را فراموش كرده است؟

او يك تقوا به خرج داد. جالب اينجاست كه آن زمان كسى مزد بالا نمى گرفت، اما مدير كارخانه روزى پنجاه تومان به ايشان مى داد. قضيه مال بيش از سى سال پيش است. بالاترين مزد را به ايشان مى داد. با اين كه چهار تومان را خرج مى كرد و تمام نمى شد. آن جا خدا به دادش رسيد. براى كارش هم خدا به دادش رسيد. يك درجه مقام و منصبش هم بالا رفت. مگر خدا اهل تقوا را رها مى كند؟ اين هم يكى از بركات تقواست.

در يك آيه بسيار جالب و زيبا اثر زيباى تقوا را بيان كرده است و آن ارتباط با آقا امام زمان عليه السلام است. اگر اهل تقوا شديم، ارتباط قلبى و فكرى و ظاهرى با آقايمان و مولايمان حضرت مهدى امام زمان عليه السلام پيدا خواهيم كرد.

اى پادشه خوبان داد از غم تنهايى

دل بى تو به جان آمد وقت است كه باز آيى

اى ذكر توام درمان در بستر بيمارى

وى ياد توام مونس در گوشه تنهايى

مشتاقى و مهجورى دور از تو چنانم كرد

كز دست بخواهد شد پاياب شكيبايى

دائم گل اين بستان شاداب نمى ماند

درياب ضعيفان را در وقت توانايى

ديشب گله زلفش با باد همى كردم

گفتا غلطى بگذر، زين فكرت سودايى

با باد صبا اين جا، صد سلسله مى رقصند

اين است حريف اى دل، تا باديه پيمايى(14)

پاورقي



1) يوسف، 58.

2) بحارالانوار، ج 24، ص 123.

3) انفال، 29.

4) بقره، 282.

5) بحارالانوار، ج 66، ص 325.

6) حضرت آيت اللَّه كشميرى مى فرمودند: من هر وقت در زندگيم برايم مشكلى رخ مى دهد، يك سوره ياسين براى بابا ركن الدين مى خوانم، مشكلم حل مى شود.

7) انفال، 29.

8) اعراف، 201.

9) اعراف، 96.

10) زيارت جامعه كبيره.

11) همان، ص 324.

12) غررالحكم، ج 1، ص 457.

13) روم، 40.

14) حسين گنجى، ارتباط معنوى با حضرت مهدى(عج) با ويرايش و تصرف اندك.