بازگشت

جهل و جاهلان


دعاى روز سوم

((اللهم ارزقنى فيه الذهن و التنبيه و باعدنى فيه من السفاهه و التمويه و اجعل لى نصيبا من كل خير تنزل فيه بجودك يا اجود الاجودين خدايا! در اين روز, هوش و آگاهى به من روزى كن, و در اين روز, مرا از بيخردى و باطل دور گردان و از هر خيرى كه در اين روز نازل مى كنى, مرا نيز بهره اى ده, به بخشندگى ات, اى بخشنده ترين بخشندگان)).

احكام

مسائلى كه انسان غالبا به آنها احتياج دارد, واجب است ياد بگيرد.

(توضيح المسائل جلد 1, مراجع, مسإله11)

كسى كه در ياد گرفتن احكام شرعى كوتاهى كرده باشد و به جهت ندانستن مسإله با بدن يا لباس نجس نماز خوانده است, نمازش باطل است. (توضيح المسائل, مسإله800)

عمل جاهل مقصرى1 كه متوجه است باطل مى باشد. گر چه عملش مطابق با واقع باشد اما جاهل قاصر2 و مقصرى كه در حين عمل غافل است و با قصد قربت عملى را انجام مى دهد, صحيح است. (عروه الوثقى, ج1, مسإله15, ص7)

س 4) باطل كردن قضاى روزه ماه رمضان چه حكمى دارد؟

ج) اگر قبل از ظهر باشد, اشكال ندارد اما اگر بعدازظهر عمدا آن را باطل كند بايد به ده فقير هر كدام يك مد طعام بدهد و اگر نمى تواند طعام بدهد, بنابر احتياط واجب بايد سه روز پى در پى روزه بگيرد. (همان مسإله, 1687)

س 5) در چه مواردى قضاى روزه ى فردى, بر شخص ديگرى واجب مى شود؟

ج) پس از مرگ پدر, پسر بزرگ او بايد نمازها و روزه هاى قضا شده ى او را به جا آورد و نيز اگر اجير شده باشد يا نذر كند قضاى روزه ى ميتى را به جا آورد واجب است بگيرد.

(تحريرالوسيله, ج1, ص227, مسإله 16, توضيح المسائل, مسإله 1712 و 1390)

در دو صورت عمل جاهلى كه اشتباه به جا آورده است صحيح است

1 ـ در حمد و سوره ى نمازهايى كه بايد بلند يا آهسته بخواند بر اثر جهل به حكم يا نسيان حكم بر عكس بخواند نمازش صحيح است ولو جاهل مقصر باشد.

2 ـ در مسافرت كسى كه وظيفه اش شكسته خواندن نماز است اگر بخاطر جهل به حكم نمازش را تمام خوانده صحيح است. (عروه الوثقى,جلد اول مسئله ى 16 تقليد)

((خذ العفو وإمر بالعرف وإعرض عن الجاهلين3 به هر حال با آنها مدارا كن و عذرشان را بپذير, و به نيكى ها دعوت نما و از جاهلان روى بگردان (و با آنان ستيزه مكن))).



نادانى در روايات

گفت پيغمبر عداوت از خرد

بهتر از مهرى كه از جاهل رسد

دشمن انسان: امام رضا(ع): صديق كل امرء عقله وعدوه جهله4 دوست هر مردى عقل اوست و دشمنش نادانى او)).

درد: امام على(ع): ((الجهل ادء الدإ5 نادانى بدترين درد است)).

اساس بدىها: امام على(ع): ((الجهل اصل كل شر6 نادانى ريشه ى هر بدى است)).

موجب كفر و سبب گمراهى: امام على(ع): ((لو ان العباد حين جهلوا وقفوا, لم يكفروا ولم يضلوا7 اگر بندگان به هنگام نادانى توقف مى كردند (براساس نادانى خود اقدام نمى كردند) كافر نمى شدند و گمراه نمى گشتند)).

برخى از نتايج جهل

انحراف عقيدتى: ((يظنون بالله غير الحق ظن الجاهليه8 آنها گمان هاى نادرستى ـ همچون گمان هاى دوران جاهليت ـ درباره ى خدا داشتند.

((قالوا يا موسى اجعل لنا الها كما لهم آلهه قال انكم قوم تجهلون9 (بنى اسرائيل) به موسى گفتند: ((تو هم براى ما معبودى قرار ده, همان گونه كه آنها معبودان (و خدايانى) دارند)).

كوتاه نظرى: امام على(ع): ((العالم ينظر بقلبه وخاطره, الجاهل ينظر بعينه وناظره10 دانشمند با قلب و انديشه مى نگرد (ديدش وسيع است) نادان فقط با چشم مى نگرد (كوتاه بين است)

خود بزرگ بينى, خود محورى, تخطئه ديگران, گمراه دانستن ديگران, انكار و تكذيب, لجاجت و خودپسندى: امام على(ع) فرمود: ((ان الجاهل من عد نفسه بما جهل من معرفه العلم عالما وبرإيه مكتفيا و لمن خالفه مخطيا ولمن لم يعرف من الامور مضللا واذا ورد عليه من الامر ما لا يعرفه انكره وكذب كان للحق منكرا وفى اللجاجه متجريا وعن طلب العلم متكبرا11 نادان كسى است كه خود را نسبت به نادانسته هايش دانا شمارد و نظر خود را كافى بداند هر كس با وى مخالفت كند او را در اشتباه پندارد و ناآگاهان را گمراه كند و هرچه را نداند انكار و تكذيب نمايد. حقيقت را انكار نموده و در لجاجت جرى باشد و در طلب دانش خود پسندى كند)).

موضع گيرى نادرست و قضاوت عجولانه: ((من اخلاق الجاهل الاجابه قبل ان يسمع والمعارضه قبل ان يفهم والحكم بما لا يعلم12 از اخلاق نادان اين است كه قبل از شنيدن, جواب گويد و قبل از دانستن حقيقت امر, ستيزه كند و نيز بدانچه نمى داند حكم نمايد)).

افراط وتفريط: امام على(ع) فرمود: ((لا يرى الجاهل الا مفرطا او مفرطا13 نادان يا زياده روى كند يا عقب بماند (اعتدال در كار ندارد))).

آرزومندى و خيالبافى: امام على(ع) فرمود: ((العاقل يعتمد على عمله والجاهل يعتمد على امله14 عاقل بر تلاش و كوشش خود تكيه كند و جاهل بر آرزوهاى خود)).

قطع سخن ديگران: در گلستان سعدى آمده است يكى را از حكما شنيدم كه مى گفت: هرگز كسى به جهل خويش اقرار نكرده, است مگر آن كسى كه چون ديگرى در سخن باشد همچنان تمام ناگفته, سخن آغاز كند.

بدترين نوع نادانى

نشناختن خويشتن: امام على(ع) فرمود: ((اعظم الجهل, جهل الانسان امر نفسه15 بزرگ ترين نادانى, نادانى انسان است نسبت به خويشتن)).

افتخار به نادانى: امام على(ع) فرمود: ((غايه الجهل, تبجح المرء بجهله16 نهايت نادانى آن است كه كسى به نادانى خود افتخار نمايد)).

نقل همه معلومات: امام على(ع) فرمود: ((لا تتكلم بكل ما تعلم فكفى به جهلا17 هرچه مى دانى نگو, اين براى اثبات نادانى كافى است)).

در حديثى ديگر آمده است كه ((لا تقل ما لا تعلم بل لا تقل كل ما تعلم18 چيزى را كه نمى دانى نگو, بكله همه ى آنچه را هم كه مى دانى نگو)).

فريفته شدن به دانش: امام على(ع) فرمود:((حسبك من الجهل ان تعجب بعلمك19 براى نادانى اين كفايت مى كند كه دانش تو را به, ورطه ى عجب و خودبينى بيندازد)).

روش برخورد با جاهلان

((وعباد الرحمن الذين يمشون على الارض هونا واذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما20 و بندگان (خاص خداوند) رحمان, كسانى هستند كه با آرامش و بى تكبر بر زمين راه مى ورزند و هنگامى كه جاهلان آنها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گويند), به آنها سلام مى گويند (و با بى اعتنايى و بزرگوارى مى گذرند))).

قال الرسول(ص): ((جواب الاحمق السكوت پاسخ احمق سكوت است)).

چون جواب احمق آمد خامشى

اين درازى در سخن چون مى كشى

فرار حضرت عيسى از احمق

حضرت عيسى(ع) با شتاب به سوى كوهى مى گريخت. شخصى او را در آن حال ديد و به او گفت: با اين سرعت كجا فرار مى كنى؟ من كه پشت سر تو نه شيرى مى بينم و نه دشمنى. حضرت عيسى(ع) به او گفت: من از دست آدم هاى احمق فرار مى كنم. آن شخص كنجكاو مى پرسد: مگر تو آن همه كور و عاجز و بيمار را شفا نداده اى؟ و مگر تو نبودى كه آن همه معجزه جارى ساختى كه چشم همگان مات و متحير ماند؟ حال كه اين همه قدرت دارى پس احمق ها را هم عاقل كن. آن حضرت گفت: آرى من با دم گرم الهى خود, حتى به مردگان, روح و حيات بخشيدم, اما با اينكه بارها و بارها به اندرز آدم هاى احمق پرداخته ام, مواعظ من هيچ تإثيرى نبخشيده است. پس اى طالب! تو نيز از احمقان بگريز.

عيسى مريم به كوهى مى گريخت

شير گويى خون او مى خواست ريخت

آن يكى در پى دويد و گفت: خير

در پى ات كس نيست, چه گريزى چو طير؟

باشتاب او آن چنان مى تاخت جفت

كز شتاب خود, جواب او نگفت

يك دو ميدان در پى عيسى براند

پس به جد جد عيسى را بخواند

كز پى مرضات حق يك لحظه بيست

كه مرا اندر گريزت مشكلى ست

از كه اين سو مى گريزى اى كريم؟

نى پى ات, شير و, نه خصم و, خوف و بيم

گفت: از احمق گريزانم, برو

مى رهانم خويش را, بندم مشو

گفت: آخر آن مسيحا نى تويى

كه شود كور و كر از تو مستوى؟21

گفت: آرى, گفت: آن شه نيستى

كه فسون غيب را ماويستى؟

كآن فسون و اسم اعظم را كه من

بر كر و بر كور خواندم, شد حسن

بر كه سنگين بخواندم, شد شكاف

خرقه را بدريد بر خود تا به ناف

بر تن مرده بخواندم, گشت حى

بر سر لاشى بخواندم, گشت شى

خواندم آن را بر دل احمق به ود

صد هزاران بار و, درمانى نشد

در پايان حضرت عيسى(ع) به شخص سائل مى گويد: ((احمق همچون سنگ ستبر و سختى است كه هيچ چيز در آن تاثير و نفوذى ندارد)).

سنگ خارا گشت و زان خو برنگشت

ريگ شد كز وى نرويد هيچ كشت

از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: ((ما عجزت عن احيإ الموتى كما عجزت عن اصلاح الاحمق22 از زنده كردن مردگان ناتوان نشدم, ولى از اصلاح احمقان درمانده شدم)).

از آنجا كه خوارج از مصاديق بارز جهالت بودند, در اين بخش به اين گروه جاهل, نظرى گذرا مى افكنيم.

خوارج مشكل اساسى على(ع)

قال على(ع): ((قصم ظهرى عالم متهتك و جاهل متنسك فالجاهل يغش الناس بتنسكه و العالم ينفرهم بتهتكه23 كمر مرا (دو گروه) شكستند عالم پرده در و نادان ظاهر فريب, جاهل مردم را به عبادتش فريب مى دهد و عالم مردم را با دريدن پرده ها از خود دور مى كند)).

در زمان پيغمبر اكرم (ص), طبقه اى كه پيغمبر اكرم(ص) به وجود آورد, صرفا طبقه اى نبود كه يك انقلاب به پا شود و عده اى در زير پرچمى جمع بشوند. پيغمبر(ص) طبقه اى را تعليم داد, متفقهشان كرد, قدم به قدم جلو آورد, تعليم و تربيت اسلامى را تدريجا در روح اينها نفوذ داد. پيغمبر(ص) سيزده سال در مكه بود, انواع زجرها و شكنجه ها و رنج ها را از مردم قريش متحمل شد ولى همواره دستور به صبر مى داد. هر چه اصحاب مى گفتند:يا رسول الله! آخر اجازه ى دفاع به ما بدهيد,ما چقدر متحمل رنج بشويم,چقدر از ما را اينها بكشند و زجركشمان كنند, چقدر ما را روى اين ريگ هاى داغ حجاز بخوابانند و تخته سنگ ها را روى سينه هاى ما بگذارند, چقدر ما را شلاق بزنند, لكن پيغمبر(ص) اجازه ى جهاد و دفاع نمى داد. در آخر فقط اجازه ى مهاجرت داد كه عده اى به حبشه مهاجرت كردند, و مهاجرت سودمندى هم بود. پيغمبر(ص) در مدت سيزده سال چه مى كرد؟ تربيت مى كرد, تعليم مى داد, يعنى هسته ى اصلى اسلام را به وجود آورد. آن عده اى كه شايد هنگام مهاجرت حدود هزار نفر بودند, عده اى بودند كه با روح اسلام آشنا بودند و اكثريت آنها تربيتشان هم تربيت اسلامى بود. شرط اول براى يك نهضت, وجود يك كادر تعليمى و تربيتى است كه از يك عده افراد تعليم داده شده و تربيت شده و آشنا با اصول و هدف و تاكتيك به وجود آمده باشند. اينها را مى شود به صورت يك هسته ى مركزى به وجود آورد و بعد ديگران كه ملحق مى شوند شاگردهاى اينها باشند و خودشان را با اينها تطبيق بدهند,سر موفقيت اسلام اين بود.

تفاوت زمان پيامبر(ص) با زمان على(ع)

بنابراين تفاوت هاى ميان وضع على (ع) و وضع پيغمبر(ص) يكى اين بود كه پيغمبر(ص) با مردم كافر, يعنى با كفر صريح, با كفر مكشوف و بى پرده روبرو بود, با كفرى كه مى گفت من كفرم, ولى على(ع) با كفر در زير پرده يعنى با نفاق روبرو بود با قومى روبرو بود كه هدفشان همان هدف كفار بود اما در زير پرده ى اسلام, در زير پرده ى قدس و تقوا, در زير لواى قرآن و ظاهر قرآن.

و تفاوت دوم اين بود كه در دوره ى خلفا, مخصوصا در دوره ى عثمان, آن مقدارى كه بايد و شايد تعليم و تربيتى را كه پيغمبر(ص) بنا كرده بود پى گيرى نشد. فتوحات اسلامى زيادى صورت گرفت. فتوحات به تنهايى كارى نمى تواند بكند. پيغمبر(ص) سيزده سال در مكه ماند و اجازه ى نداد كه مسلمين حتى از خودشان دفاع كنند, چون افراد هنوز لايق اين دفاع و جهاد نبودند. اگر دست به جهاد و فتوحات هم بايد زد, به تناسب توسعه ى فرهنگ اسلامى است يعنى همين طور كه از يك طرف فتوحات تازه مى شود بايد به موازات آن, فرهنگ اسلامى هم توسعه پيدا كند تا مردمى كه به اسلام مى گروند و حتى آنها كه مجذوب اسلام مى شوند, اصول و حقايق و اهداف اسلام, پوسته و هسته ى اسلام, همه ى اينها را بفهمند و بشناسند. ولى در اثر اين غفلتى كه در زمان خلفا صورت گرفت, يكى از پديده هاى اجتماعى كه در دنياى اسلام رخ داد اين بود كه طبقه اى در اجتماع اسلامى پيدا شد كه به اسلام علاقه مند بود, به اسلام مومن و معتقد بود اما فقط ظاهر اسلام را مى شناخت, با روح اسلام آشنا نبود طبقه اى كه هر چه فشار مىآورد فقط روى مثلا نماز خواندن بود نه روى معرفت,نه روى شناسايى اهداف اسلامى,يك طبقه ى مقدس مآب و متنسك و زاهد مسلك در دنياى اسلام به وجود آمد كه پيشانى هاى اينها از كثرت سجود پينه بسته بود, كف دست ها و سر زانوهاى اينها از بس كه در روى زمين ها(نه در روى فرش ها) سرها را به سجده گذاشته بودند و دست ها و زانوها را روى خاك ها و شن ها قرار داده بودند و سجده هاى بسيار طولانى (يك ساعته و دو ساعته و پنج ساعته)كرده بودند, پينه بسته بود.

رفتار على (ع) با خوارج

آنان كه راهشان را از على (ع) جدا كردند. فرقه اى شدند به نام ((خوارج)) يعنى شورشيان بر على (ع). اينها شروع كردند خون دل به دل على (ع) وارد كردن. و على (ع) تا وقتى كه اينها قيام مسلحانه نكرده بودند با آنها حداكثر مدارا را كرد, حتى حقوق اينها را از بيت المال قطع نكرد, آزادى اينها را محدود نكرد. جلوى چشم ديگران مىآمدند به او جسارت و اهانت مى كردند و على (ع) حلم مى ورزيد. على (ع) بالاى منبر صحبت مى كرد, يكى از اينها پارازيت مى داد. روزى على (ع) بالاى منبر بود, شخصى سوالى كرد, على (ع), بالبداهه يك جواب بسيار عالى به او داد كه اسباب حيرت و تعجب همه شد و شايد همه تكبير گفتند. يكى از اين خوارج آنجا بود, گفت ((قاتله الله ما إفقهه)) خدا بكشد او را, چقدر داناست؟! اصحابش خواستند كه بريزند به سر او, فرمود: چكارش داريد؟ يك فحشى به من داده, حداكثر اين است كه يك فحشى به او بدهيد كارى به او نداشته باشيد.

اصول مذهب خوارج

آيا خوارج به اين مقدار قناعت كردند؟ اگر قناعت مى كردند, مشكل بزرگى براى على (ع) نبودند. كم كم دور هم جمع شدند, جمعيت و حزبى تشكيل دادند بلكه فرقه اى تشكيل دادند, يك فرقه ى اسلامى و مذهبى در دنياى اسلام ابداع كردند. براى مذهب خودشان اصول و فروعى ساختند گفتند: كسى از ماست كه اولا معتقد باشد كه هم عثمان كافرست, هم على, هم معاويه, و هم كسانى كه به حكميت تسليم شدند, خود ما هم كافر شديم ولى توبه كرديم, و فقط هر كسى كه توبه كند مسلمان است.

همچنين گفتند: امر به معروف و نهى از منكر شرط ندارد در مقابل هر امام جائر و هر پيشواى ظالمى در هر شرايطى بايد قيام كرد ولو با يقين به اينكه قيام بى فايده است. اين هم يك چهره ى خشن عجيبى به اينها داد.

اصل ديگرى كه براى مذهب خودشان تإسيس كردند كه باز حاكى از تنگ نظرى و جهالت اينها بود, اين بود كه گفتند: اساسا عمل جزء ايمان است و ايمان منفك از عمل نداريم. مسلمان به گفتن ((اشهد ان لااله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله)) مسلمان نيست.مسلمان اگر نمازش را خواند, روزه اش را گرفت, شراب نخورد, قمار نكرد, زنا نكرد, دروغ نگفت, و اگر از هر گناه كبيره اى پرهيز كرد, تازه اول اسلامش است. و اگر مسلمان يك دروغ بگويد, اصلا او كافر است, نجس است و مسلمان نيست. اگر يك بار غيبت كند يا شراب بخورد, از دين اسلام خارج است. مرتكب كبيره را از دين اسلام خارج دانستند. نتيجه اين شد كه فقط خودشان (اين به ظاهر مقدس ها) در دنيا مسلمانند, (گويى مى گفتند) در زير اين قبه ى آسمان غير از ما ديگر مسلمانى وجود ندارد. و يك سلسله اصول ديگر كه براى خودشان ساختند.

چون يكى از اصول خوارج اين بود كه امر به معروف و نهى از منكر واجب است و هيچ شرطى هم ندارد و در مقابل هر امام جائرى بايد قيام كرد و على (ع) را جزء كفار مى دانستند, گفتند: پس راهى نمانده غير از اينكه ما بايد عليه او قيام كنيم. ناگهان در بيرون (شهر) خيمه زدند و رسما ياغى شدند. در ياغى شدنشان هم از اصول بسيار خشك و خشنى پيروى كردند, مى گفتند: ديگران مسلمان نيستند چون مسلمان نيستند, از آنها نمى توانيم زن بگيريم و به آنها نبايد زن بدهيم, ذبايح آنها(يعنى گوشتى كه آنها ذبح مى كنند) حرام است, از قصابى آنها نبايد[ گوشت] بخريم, و بالاتر اينكه كشتن زنان و اطفال آنها جايز است.

آمدند بيرون (شهر) چون همه ى مردم ديگر را جايز القتل مى دانستند شروع كردند به كشتار و غارت كردن. وضع عجيبى شد. يكى از صحابه ى پيغمبر(ص) با زنش مى گذشت در حالى كه آن زن حامله بود. از او خواستند كه از على تبرى بجويد, وقتى اين كار را نكرد, او را كشتند, شكم زنش را هم با نيزه دريدند, گفتند شما كافريد. و همين ها از كنار يك نخلستان مى گذشتند(نخلستان متعلق به كسى بوده كه مال او را محترم مى دانستند) يكى از اينها دست برد و يك خرما به دهانش گذاشت. به او نهيب زدند و گفتند: به مال برادر مسلمانت تجاوز مى كنى؟!.

برخورد على(ع) با خوارج

كارشان به جايى كشيد كه على(ع) آمد در مقابل اينها اردو زد. ديگر نمى شد آزادشان گذاشت. ابن عباس را فرستاد برود با آنها سخن بگويد. همانجا بود كه ابن عباس برگشت گفت: پيشانى هايى ديدم پينه بسته از كثرت عبادت, كف دست ها مثل زانوى شتر است, پيراهن هاى كهنه ى زاهد مآبانه و قيافه هاى بسيار جدى و مصمم. ابن عباس كارى از پيش نبرد. خود على (ع) رفت با آنها صحبت كرد. صحبت هاى حضرت موثر واقع شد. از آن عده كه دوازده هزار نفر بودند, هشت هزار نفرشان پشيمان شدند.على (ع) پرچمى را به عنوان پرچم امان نصب كرد كه هر كس زير اين پرچم بيايد در امان است. آن هشت هزار نفر آمدند. ولى چهار هزار نفر ديگرشان گفتند: محال و ممتنع است. على هم شمشير به گردن اين مقدسينى كه پيشانى شان پينه بسته بود گذاشت, تمام اينها را از دم شمشير گذراند و كمتر از ده نفر آنها نجات پيدا كردند كه يكى از آنها عبدالرحمن بن ملجم بود.

على (ع) در نهج البلاغه جمله اى دارد (على(ع) موجود عجيبى است. اصلا عظمت على(ع) اينجا ظاهر مى شود) مى فرمايد: ((فانى فقإت عين الفتنه , و لم يكن ليجترىء عليها إحد غيرى بعد إن ماج غيهبها (ظلمتها) , واشتد كلبها24 اين من بودم و فقط من بودم كه چشم اين فتنه را در آوردم, و غير از من احدى قادر نبود كه چشم اين فتنه را بكند (فتنه ى اين خشكه مقدس ها), غير از من احدى از مسلمين جرإت نمى كرد كه شمشير به گردن اينها بگذارد)).

چون طبقه ى به اصطلاح مقدس مآب را فقط دو طبقه مى توانند بكشند: يكى طبقه اى كه به اسلام و خدا معتقد نيستند ولى اينكه طبقه اى كه خودشان مسلمان باشند جرإت كنند در مقابل اين طبقه حرفى بزنند و كارى كنند, كار هر كس نيست, شير افكن است, بصيرتى مى خواهد مثل بصيرت على (ع) كه خطر اينها را براى دنياى اسلام احساس كند. آنها از اين طرف ذكر خدا بگويند, قرآن بخوانند, و على (ع) از آن طرف شمشير بزند و قلع و قمع شان كند. بصيرتى فقط مثل بصيرت على (ع) مى خواهد. فرمود: ((و لم يكن ليجترىء عليها إحد غيرى)) هيچ مسلمان ديگر, هيچ يك از صحابه ى پيغمبر(ص) چنين جرإتى را به خود نمى داد كه به روى اينها شمشير بكشد, ولى من كشيدم و افتخار مى كنم كه كشيدم. مى گويد: ((بعد إن ماج غيهبها)) (چشم اين فتنه را در آوردم) پس از آنكه درياى ظلمت داشت موج مى زد و موج تاريكى بالا مى گرفت.

((واشتد كلبها)) اين جمله عجيب است: و كلبش داشت فزونى مى گرفت. كلب يعنى هارى. سگ وقتى كه هار مى شود و به اصطلاح عاميانه ديوانه مى شود, بيمارى خاصى پيدا مى كند. وقتى كه اين حيوان اين بيمارى را پيدا مى كند, ديگر آشنا و غير آشنا و صاحب و غير صاحب نمى شناسد, به هر انسان يا حيوانى كه مى رسد, گاز مى گيرد و نيش خودش را در بدن او فرو مى كند.

على (ع) مى گويد: اين مقدس مآب ها به صورت يك سگ هار در آمده بودند و مانند سگ هار با هر كس تماس مى گرفتند او را هم مثل خودشان هار مى كردند. همين طور كه اگر مردم ببينند يك سگ هار شده است, هر كسى به خودش حق مى دهد كه او را اعدام كند براى اينكه نگزد و ديگران را هار نكند, من اين سگ هاى هار را ديدم, و ديدم چاره اى غير از اعدام اينها نيست والا , طولى نمى كشد كه بيمارى هارى خودشان را به جامعه ى اسلامى سرايت مى دهند و جامعه ى اسلامى را در جمود و تحجر و حماقت و نادانى فرو مى برند.

مميزات خوارج

يكى از مميزات اينها همان مسئله شجاعت و فداكارى زياد اينها بود. چون روى عقيده كار مى كردند, فداكار بودند, و عجيب هم فداكار بودند. داستان هاى عجيبى از فداكارىهاى اينها هست.

خاصيت دومشان اين بود كه اينها متنسك بودند يعنى متعبد بودند, زياد عبادت مى كردند. اين آن چيزى بود كه ديگران را زياد به شك و شبهه مى انداخت كه على (ع) فرمود: غير از من كسى ديگر جرإت نمى كرد اينها را بكشد.

خاصيت سومى كه اينها داشتند همان جهالت و نادانى زياد اينها بود. امان از جهالت و نادانى كه بر سر اسلام از جهالت و نادانى چه آمده است؟!.

مهر جاهل را چنين دان اى رفيق

كژ رود جاهل هميشه در طريق



كآنچه جاهل ديد خواهد عاقبت

عاقلان بينند ز اول مرتبت



جاهل ار با تو نمايد هم دلى

عاقبت زخمت زند از جاهلى



دوستى جاهل شيرين سخن

كم شنو كآن هست چون سم كهن

با سياست هاى جاهل صبر كن

خوش مدارا كن به عقل من لدن



مرغ بى وقتى سرت بايد بريد

عذر احمق را نمى شايد شنيد

عذر احمق بتر از جرمش بود

عذر نادان زهر هر دانش بود



ديده بينا از لقاى حق شود

حق كجا همراز هر احمق شود



ز احمقان بگريز چون عيسى گريخت

صحبت احمق بسى خون ها كه ريخت

اندك اندك آب را دزدد هوا

دين چنين دزدد هم احمق از شما



گفت پيغمبر كه احمق هر كه هست

او عدو ماست و غول رهزن است

احمق ار حلوا نهد اندر لبم

من از آن حلواى او اندر تبم

حرص كور و احمق و نادان كند

مرگ را بر احمقان آسان كند

پاورقي



1. جاهل مقصر: كسى كه در جهل خود معذور نيست. زيرا استعداد و امكان آموختن مسإله ى مورد ابتلاى خود را داشته ولى عمدا در فراگيرى آن كوتاهى كرده است.

2. جاهل قاصر: كسى كه در جهل خود معذور است چه استعداد فهميدن را نداشته باشد و چه امكان آن را پيدا نكرده باشد و چه در راه وصول به نتيجه خطا رفته باشد. (توضيح المسائل مراجع, آخر ج2)

3. سوره ى اعراف, آيه ى 199.

4. كلينى, اصول كافى, ج 1, ص 11.

5. آمدى, غرر الحكم.

6. آمدى, همان.

7. آمدى, همان. 8. سوره ى آل عمران, آيه ى 154.

9. سوره ى اعراف, آيه ى 138.

10. آمدى, همان.

11. مجلسى, محمد باقر, بحارالانوار, ج 77, ص 203.

12. مجلسى, محمد باقر, همان, ج 78, ص 278.

13. مجلسى, محمد باقر, همان, ج 71, ص 217.

14. آمدى,همان. 15. آمدى,همان.

16. آمدى,همان.

17. آمدى,همان.

18. حر عاملى,وسائل الشيعه, ج 15, ص 168.

19. آمدى,همان.

20. سوره ى فرقان, آيه ى 63.

21. مستوى: سالم و بدون عيب.

22. زمانى, كريم, شرح جامع مثنوى, دفتر سوم, بيت 2589.

23. آمدى,همان.

24. نهج البلاغه, خ 92.