بازگشت

گناه


دعاى روز ششم

((اللهم لا تخذلنى فيه لتعرض معصيتك و لا تضربنى بسياط نقمتك و زحزحنى فيه من موجبات سخطك بمنك و اياديك يا منتهى رغبه الراغبين پروردگارا! مرا با ارتكاب نافرمانى ات, خوار مگردان و به ضرب تازيانه ى انتقامت كيفر مكن و مرا از موجبات خشم خود, دور گردان, به حق احسان و نعمت هايت. اى منتهاى خواسته و آرزوى خواستاران)).

احكام

(گناه در شادى معصومان) بعضى از مردم چنين تصور مى كنند كه در مجالس شادى ائمه اطهار (ع) مى توان موسيقى گذاشت و رقصيد و دليلشان اين است كه به ما گفته اند در شادى ما شاد و در غم ما غمناك باشيد. در حالى كه خشنودى ائمه اطهار (سلام الله عليهم اجمعين) با عمل حرام انجام نمى گيرد. (جامع الاحكام, آيت الله صافى, ج2, ص129)

(نگهدارى ابزار گناه) س) آيا صرف نگهدارى اشيإ از قبيل پاسور, فيلم غيرمجاز, تخته نرد, عكسهاى مبتذل و آلات موسيقى در منازل شخصى فعل حرام محسوب مى شود؟

ج) از بين بردن آلات قمار و چيزهايى كه منفعت اصلى آنها مختص به حرام باشد واجب است و ترك آن معصيت كبيره است. (تحريرالوسيله, ج2, مسإله8)

(اعتراف به گناه) برخى مردم فكر مى كنند نشانه ى صداقت و سلامت روح و شجاعت اين است كه انسان كارهاى خلاف شرع خود را آشكارا در برابر ديگران بازگو كند در حالى كه اعتراف و اقرار به گناه در برابر ديگران جايز نيست مگر در شرايطى خاص. (مثل اقرار در برابر قاضى) (برداشتهاى احكام, ج1, ص135)

(گناهش گردن من) برخى از مردم براى اينكه ديگران را تسليم هوس خودسازند و آلوده به گناه كنند, مى گويند گناهش گردن من. مثلا مى گويند اين شراب را بخور گناهش گردن من, در فلان مجلس گناه شركت كن, گناهش گردن من, در برابر نامحرمان برقص گناهش گردن من, در حالى كه هرگز كسى را به گناه ديگرى مجازات نمى كنند (و هر كس نسبت به عمل خودش مسوول است).

گناهان كبيره گناهانى هستند كه در آيات و روايات وعيد بر عقاب شده يا نصى بر كبيره بودن آن وارد شده است.1

گناهان كبيره بسيار است كه به چند مورد از آن ها كه متإسفانه در جامعه رايج است اشاره مى شود. عاق والدين, رباخوارى, حرام خوارى, كم فروشى, نپرداختن حقوق ديگران بدون عذر, اسراف و تبذير, غيبت, ترك نماز, شرك به خدا و انكار دستورات الهى است. جالب توجه است كه امام خمينى(ره) يإس از رحمت خدا را در صدر گناهان كبيره عنوان كرده اند.

اگر طلبكار طلب خود را مطالبه كند چنانچه بدهكار بتواند بدهى خود را بدهد بايد فورا آن را بپردازد و اگر تإخير بيندازد گناهكار است. (توضيح المسائل مراجع, ج2, ص335, مسإله 2276)

اگر بدهكار غير از خانه اى كه در آن نشسته و اثاثيه منزل و چيزهاى ديگرى كه به آنها احتياج دارد چيزى نداشته باشد طلبكار نمى تواند طلب خود رااز او مطالبه نمايد. بلكه بايد صبر كند تا بتواند بدهى خود را بدهد. (توضيح المسائل مراجع, ج2, ص336, مسإله 2277)

مقدمه

بحث گناه كه در برخى كتاب هاى اخلاقى تحت عنوان ((مهلكات)) آمده است, از مهم ترين بحث ها و از مبنايى ترين مباحث مى باشد.

از آنجا كه گناه بزرگ ترين و مهم ترين مانع تكامل اخلاق و تعالى روح انسان است, سخن پيرامون آن ضرورى مى نمايد چرا كه شناخت گناه و آگاهى از ماهيت و چيستى آن و هم چنين انواع و گونه هاى مختلف آن, انسان سالك را در طى طريق سعادت, بسيار يارى خواهد كرد گرچه در كتب اخلاقى از قديم تاكنون شيوه بر اين بوده است كه به شمارش گناهان و تعريف و توضيح آن و آثار و مضرات آنها اقدام مى شده است و يك سرى از گناهان هميشه مورد بحث و نظر بوده است و از گناهانى كه به دنبال تغيير و تحول در زندگى بشر, موضوعيت پيدا كرده اند, ذكرى و نامى به ميان نيامده است, ولى مى توان گفت: كه ريشه ى گناهان به اصطلاح امروزى همان گناهان است كه از قديم مورد بحث بوده است, و اگر تغيير و تنوعى در گناهان به چشم مى خورد ناشى از شيوه هايى است كه در ظاهر, جديد جلوه مى نمايد, ولى باز ريشه در همان گناهان معروف و مشهور دارد و مباحث مطرح شده در كتب اخلاقى از گذشته تا حال مى تواند نياز امروز را بر طرف سازد.

در اين جا برخى از گناهان كه ترك آن, زمينه صعود اخلاقى انسان را فراهم مى كند بر شمرده ايم.

1 ـ شهوت شكم

چنانچه با ديده ى تحقيق بنگريم شكم سرچشمه ى شهوات و محل روييدن جميع آفات و دردهاست زيرا در صورتى كه به شهوت شكم پاسخ مثبت دهى به دنبال آن شهوت فرج و حرص و ولع در آميزش مىآيد و چون شهوت خوردن و آميزش با هم جمع شوند انسان به جاه و مال رغبت پيدا مى كند كه وسيله ى توسعه ى خوراكى ها و ابزار شهوت رانى است.2

پيامبر اكرم(ص) فرمودند: ((لا يدخل ملكوت السماوات و الارض من ملا بطنه3 كسى كه شكمش را پر مى كند[ روحش] به ملكوت آسمان راه نمى يابد)).

و باز مى فرمايد: ((الفكر نصف العباده وقله الطعام هى العباده4 فكر نصف عبادت و كم خورى عين عبادت است)).

و باز مى فرمايد: ((لا تميتوا القلوب بكثره الطعام والشراب فان القلوب تموت كالزروع اذا كثر عليه المإ5 دل هاى خود را با زياده روى در خوردن و آشاميدن نميرانيد, زيرا قلب انسان مانند كشت از آب زيادى مى ميرد)).

و امام صادق(ع) مى فرمايد: شكم با خوردن طغيان مى كند. نزديك ترين حالات بنده به خدا هنگامى است كه شكمش سبك باشد و مبغوض ترين حالات او نزد خدا وقتى است كه شكمش پر باشد.

و لقمان به پسرش مى فرمود: پسركم! هنگامى كه شكم پر باشد فكر مى خوابد و حكمت گنگ مى شود و اعضا و جوارح از عبادت مى مانند.

2 ـ شهوت جنسى

بخشى از گناهان مربوط به شهوت جنسى انسان است, و چنانچه انسان در اين زمينه رعايت اعتدال نكند, اين ميل خدا دادى در انسان, تبديل به زمينه ى مناسبى براى ارتكاب معاصى بزرگ مى گردد, پس آنچه كه در اين باره آفت به حساب مىآيد و زيان بار است افراط در قوه ى شهوت است.

افراط در قوه ى شهوت, آن است كه عقل انسان مقهور شهوت شده و همت مردم مصروف ارضاى غريزه جنسى گرديده و از پيمودن راه آخرت محروم شود. در اين حال گاهى دين, مقهور هوا و هوس شده و انسان به ارتكاب فحشا و منكر گرفتار مى شود و اين عمل مولود تسلط شهوت بر عقل است.

در ميان كلمات بزرگان دين, ائمه هدى(عليهم السلام) كلماتى را شاهديم كه اساسا درپى از بين بردن زمينه هاى گناه هستند. در اين باره روايت زير از جايگاه ويژه اى برخوردار است.

رسول مكرم اسلام(ص) مى فرمايد: ((النظره سهم مسموم من سهام ابليس, فمن تركها خوفا من الله إعطاه الله ايمانا يجد حلاوته فى قلبه6 نگاه تيرى مسموم از تيرهاى شيطان است, هركس از خوف خدا نگاه كردن را ترك كند, خداى تعالى ايمانى به او عطا مى كند كه حلاوت آن را در قلبش مى يابد)).

قرآن كريم در اين باره مى فرمايد:

((قل للمومنين يغضوا من إبصارهم ويحفظوا فروجهم[ 7اى پيامبر]! به مومنين بگو دامن نگاه هاى خويش را بچينند و عفت خويش را حفظ كنند)).

3ـ گناهان زبان

الف) سخن مباح

ساده و كم زيان ترين آفت زبان سخن گفتن مباح است.

سخن بيهوده تضييع عمر شريف و تبديل متاع برتر ـ عمر ـ به متاع پست و بى ارزش است و انسان به اين خاطر مورد محاسبه قرار خواهد گرفت.

در روايت است كه لقمان حكيم(ع) بر داود نبى(ع) وارد شد, ديد مشغول ساختن زره است. لقمان كه قبلا زره نديده بود تعجب كرد و تصميم گرفت راجع به آن سوالى كند ولى حكمتش اجازه نداد. وقتى جناب داوود زره را تمام كرد آن را پوشيد و گفت: براى جنگ خوب زرهى است.

آنگاه لقمان فرمود: سكوت حكمت است ولى فاعلش كم است, يعنى آنچه را مى خواستم, بدون سوال فهميدم.

ب) غوطه ور شدن در باطل

غوطه ور شدن در باطل همان سخن گفتن درباره ى معاصى و گناهان است.

نبى اكرم(ص) مى فرمايد: گاهى انسان سخنى مى گويد كه هم نشينان او مى خندند ولى خودش بدين وسيله بيش از فاصله ى ثريا تا زمين سقوط مى كند. و مى فرمايد: روز قيامت خطاى كسانى از همه بيشتر است كه بيش از همه در سخن باطل غوطه ور مى شوند و آيه ى شريفه ((كنا نخوض مع الخائضين8 ما با اهل باطل به بطالت مى پرداختيم)) به همين معنى اشاره دارد.

ج) لجاجت و مجادله

نبى اكرم(ص) مى فرمايد: ((لا تمار إخاك و لا تمازحه و لا تعده موعدا فتخلفه9 با برادرت لجاجت نورز و با او شوخى نكن و به او وعده اى كه عمل نمى كنى نده)).

و نيز مى فرمايد: ((من ترك المرإ و هو محق بنى له بيت فى إعلا الجنه و من ترك المرإ و هو مبطل بنى له بيت فى ربض الجنه10 هركس در حالى كه حق به جانب است از لجاجت صرف نظر كند خانه اى در قسمت بالاى بهشت براى او بنا مى شود و هركس در حالى كه بر باطل است از لجاجت چشم بپوشد خانه اى در وسط بهشت براى او بنا مى شود)).

د) فحش و ناسزا و بد زبانى

نبى اكرم(ص) مى فرمايد: ((اياكم والفحش فان الله لا يحب الفحش و لا التفحش11 از فحش برحذر باشيد, زيرا خداى تعالى ناسزا و بدگويى را دوست ندارد)).

و مى فرمايد: ((الجنه حرام على كل فاحش ان يدخلها12 دخول در بهشت بر فحاش حرام است)).

و مى فرمايد: ((يا عائشه لو كان الفحش رجلا لكان رجل سوء13 اى عايشه! اگر فحش به صورت انسانى متمثل مى شد, حتما بد انسانى بود)).

و مى فرمايد: ((ان الله لا يحب الفاحش المتفحش14 خدا بدگوى فحاش را دوست ندارد)).

هـ) مسخره و استهزإ

استهزا و مسخره در صورتى كه منجر به اذيت ديگران شود, حرام مى باشد.

قرآن مجيد مى فرمايد: ((لا يسخر قوم من قوم عسى إن يكونوا خيرا منهم15 هيچ گروهى, گروه ديگر را مسخره نكند چه بسا آنان (گروه مسخره شده) از اين گروه بهتر باشند)).

معنى مسخره اين است كه كسى را تحقير و اهانت كنى و طورى ديگران را بر عيوب و نواقص او توجه دهى كه باعث خنده آنها شود.

و) افشا سر

نبى اكرم(ص) مى فرمايد: هنگامى كه كسى به شما چيزى گفت وگذشت آن سخن امانت است.

و فرمود: ((حديثكم بينكم إمانه16 سخنانى كه بين شما هست امانت است)).

ز) وعده ى دروغ

رسول اكرم(ص) فرمود: ((ثلاث من كن فيه فهو منافق وان صام وصلى و زعم انه مسلم اذا حدث كذب و اذا وعد إخلف واذا ائتمن خان17 سه خصلت است كه در هر كس باشند او منافق است اگر چه روزه بگيرد و نماز بخواند و خيال كند كه مسلمان است, آن خصلت ها عبارتند از اين كه در سخن دروغ گويد, هنگامى كه وعده دهد عمل نكند و چون مورد اطمينان قرار گيرد خيانت كند)).

ح) سخن و سوگند دروغ

حضرت رسول (ص) فرمود: ((كبرت خيانه إن تحدث إخاك حديثا هو لك مصدق و إنت به كاذب18 چه خيانت بزرگى است كه به برادرت چيزى بگويى كه او تو را تصديق كند و تو به او دروغ گفته باشى)).

و نبى اكرم(ص) فرمود: ((ثلاثه نفر لا يكلمهم الله يوم القيامه ولا ينظر اليهم: المنان بالعطيه والمنفق سلعته بالحلف الفاجره والمسبل ازاره19 سه گروه اند كه فرداى قيامت خدا با آنها سخن نمى گويد و به آنها توجه نمى كند:

اول, كسانى كه چون چيزى ببخشند منت مى گذارند.

دوم, كسانى كه كالاى خود را با سوگند دروغ به فروش مى رسانند.

سوم, كسى كه بند شلوارش را سست مى بندد (كنايه از بى عفت بودن در مسائل جنسى)).



غيبت

مذمت و نكوهش غيبت

قرآن عزيز مى فرمايد: ((ولا يغتب بعضكم بعضا إيحب إحدكم إن يإكل لحم إخيه ميتا فكرهتموه 20 از يكديگر غيبت نكنيد آيا دوست داريد كه گوشت مرده ى برادر خود را بخوريد؟ البته از آن نفرت و كراهت داريد)).

نبى گرامى اسلام (ص) مى فرمايد: ((من مشى فى غيبه اخيه و كشف عورته كانت اول خطوه خطاها وضعها فى جهنم و كشف الله عورته على رووس الخلائق و من اغتاب مسلما بطل صومه و نقض و ضووه فان مات و هو كذلك مات و هو مستحل لما حرم الله21 كسى كه قدم در راهى بردارد كه از برادر مسلمانش غيبت كند يا عيوب و اسرار او را فاش نمايد, اولين قدمى را كه برمى دارد در جهنم مى نهد و خدا عيوب و اسرار او را در بين خلايق فاش مى كند. و كسى كه غيبت مى كند روزه اش باطل و وضويش نقض مى شود و اگر در آن حال بميرد در حالى مرده كه حرام خدا را حلال شمرده است)).

امام صادق(ع) از نبى اكرم (ص) چنين روايت مى كند: ((الغيبه اسرع فى دين الرجل المسلم من الاكله فى جوفه22 غيبت در محو دين از مرض خوره در شكم انسان سريع تر عمل مى كند.

حضرت صادق (ع) مى فرمايد: كسى كه درباره ى مومنى چيزى را بگويد كه چشمانش ديده و گوش هايش شنيده از جمله ى كسانى است كه خداى تعالى درباره ى آنان فرموده: ((ان الذين يحبون إن تشيع الفاحشه فى الذين آمنوا لهم عذاب إليم 23 كسانى كه دوست دارند فحشا در بين مومنين شايع شود برايشان عذابى دردناك خواهد بود)).

و مى فرمايد: ((من روى على مومن روايه يريد بها شينه و هدم مروته ليسقط عن اعين الناس اخرجه الله من ولايته الى ولايه الشيطان فلا يقبله الشيطان24 هر كس بخواهد به وسيله ى چيزى كه درباره ى مومنى مى گويد ننگى را به او نسبت دهد و بنياد جوانمردىاش را ويران كند, تا از چشم مردم بيفتد, خدا او را از تحت ولايت خود خارج و در ولايت شيطان داخل مى كند ولى شيطان هم او را نمى پذيرد)).

و مى فرمايد: ((الغيبه حرام على كل مسلم و انها لتإكل الحسنات كما تإكل النار الحطب25 غيبت بر هر مسلمانى حرام است و حسنات را مى خورد همچنان كه آتش هيزم را)).



معنى و حدود غيبت

رسول گرامى اسلام (ص) به اصحابش فرمود:, آيا مى دانيد غيبت چيست؟

عرض كردند: خدا و رسولش بهتر مى دانند.

فرمود: ((ذكرك اخاك بما يكره26 غيبت اين است كه درباره ى برادرت چيزى بگويى كه او را خوش نيايد)).

پرسيدند: اگر چيزى را كه مى گويى راست باشد باز هم غيبت است؟

فرمود: ((ان كان فيه ما تقول فقد اغتبته وان لم يكن فيه ما تقول فقد بهته27 اگر چيزى را كه مى گويى در او باشد غيبتش را كرده اى و گر نه به او تهمت زده اى)).

بايد توجه داشت كه تحقق غيبت فقط به واسطه ى زبان نيست بلكه غير از گفتار بوسيله ى نوشتن و ايما و اشاره و حركت چشم و اعضاى ديگر و هر چيزى كه مقصود را بفهماند نيز محقق مى شود. و به همين خاطر است كه گفته اند: قلم, زبان دوم انسان است.

از عايشه روايت شده كه روزى زنى كوتاه قد نزد ما آمد, وقتى بر مى گشت من با دست به كوتاهى قدش اشاره كردم. حضرت رسول (ص) فرمود: غيبتش را كردى.

يكى از اقسام غيبت, ((غيبت به تعريض)) است يعنى وقتى نام كسى ذكر مى شود, ((مثلا)) بگويى: الحمدلله كه خداوند ما را به حب جاه و دنيا مبتلا نكرد.

اين عمل غير از غيبت مشتمل بر ريا نيز هست.

درمان مرض غيبت

براى درمان غيبت دو راه وجود دارد:

1ـ راه اجمالى و خلاصه

2ـ راه تفصيلى

راه اجمالى آن است كه غيبت كننده بداند در معرض خشم خداى تعالى است و به وسيله ى اين عمل حسنات خود را محو و ضايع مى كند, بدين وسيله مستحق آتش و عذاب الهى مى شود. و چه مانع و رادعى از اين بهتر.

در حكايت است كه مردى به ديگرى گفت: شنيده ام از من غيبت مى كنى؟ آن مرد در جوابش گفت: ارزش تو براى من آنقدر نيست كه حسنات خود را در اختيار تو بگذارم.



موارد جواز غيبت

1ـ دادخواهى: اگر انسان براى دادخواهى در نزد كسى كه مى تواند حق او را بگيرد از ديگرى كه بر او ظلم نموده به گونه اى تظلم و دادخواهى كند كه مستلزم ذكر نام او باشد اشكال ندارد.

خداوند تعالى مى فرمايد: ((لا يحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم28 خدا دوست نمى دارد كه سخن زشت آشكار شود مگر در مورد كسى كه ظلمى ديده)).

و رسول گرامى اسلام (ص) مى فرمايد: ((لصاحب الحق مقال29 صاحب حق, حق سخن دارد)).

2ـ استفتا: يعنى سوال از مجتهد مفتى براى به دست آوردن فتواى او.

مثل اين كه كسى از مجتهدى سوال كند پدرم يا برادرم به من ظلم كرده راه خلاصى من از دست او چيست؟ ولى بهتر است در اين صورت هم با كنايه سخن بگويد و نام آن شخص را ذكر نكند.

3ـ بر حذر داشتن مومنان از خطر, و نصيحت مشورت كننده: هنگامى كه انسان مى بيند شخصى بى لياقت ادعاى فقاهت مى كند و متصدى امورى مى شود كه اهليت و صلاحيت آنها را ندارد, مى تواند مردم را به نواقص او توجه دهد.

همين طور اگر كسى براى ازدواج با زنى با انسان مشورت كند و انسان در آن زن عيبى سراغ دارد بايد تذكر دهد.

4ـ جرح شاهد يا راوى:30 هنگامى كه انسان ببيند شخص فاسقى در دادگاه بر امرى شهادت مى دهد يا روايتى نقل مى كند براى حفظ حقوق مسلمانان و احكام شرع بايد هر چه درباره ى او مى داند بيان كند.

5ـ اگر آنچه را كه انسان پشت سر كسى مى گويد به گونه اى در آن شخص ظاهر باشد كه ديگران از او آگاه باشند اشكال ندارد, مثلا فاسقى كه تظاهر به فسق مى كند ذكر فسقش جايز است.

امام صادق (ع) مى فرمايد: ((اذا جاهر الفاسق بفسقه فلا حرمه له و لا غيبه له31 اگر فاسقى فسقش را اظهار كند, نه احترام دارد نه غيبت)).

6ـ اگر كسى به اسم يا لقبى معروف باشد كه حاكى از عيب اوست و براى شناساندن او راه ديگرى نباشد گفتن آن اسم يا لقب اشكال ندارد مثل اعرج, اعمش, اشتر.

7ـ هنگامى كه دو نفر يا گروهى معصيتى را از ديگرى خبر دارند اگر آن را براى هم نقل كنند اشكال ندارد, زيرا شنيدن آن چيزى بر علم سامع نمى افزايد البته جواز اين قسم به وضوح ثابت نيست.32



كفاره ى غيبت

غيبت از جمله گناهانى است كه مشتمل بر دو حق, يعنى حق الله و حق الناس, مى باشد. يعنى غيبت كننده از دو جهت مديون است اول نسبت به خداى تعالى كه مخالفتش را مرتكب شده, دوم نسبت به كسى كه آبرويش به وسيله ى غيبت مورد حمله قرار گرفته است. لذا كسى كه مى خواهد از اين گناه توبه كند بايد از هر دو جهت تسويه حساب نمايد.

براى اداى حق الله طبق قاعده ى عمومى توبه, بر غيبت كننده واجب است, پشيمان شده و از كردار خويش متإسف باشد, به اين اميد كه بدين وسيله از حق خدا پاك شود. اما براى اداى حق الناس قاعده اين است كه از صاحب حق كه غيبتش را كرده است طلب حليت كند.

در كتاب علل الشرايع از حضرت رسول(ص) روايت شده كه فرمود: غيبت از زنا سخت تر است. سئوال شد: علتش چيست يا رسول الله؟

فرمود: زيرا زنا كار توبه مى كند و خدا توبه اش را مى پذيرد, ولى غيبت كننده توبه مى كند اما خدا توبه اش را نمى پذيرد تا طرف مقابلش او را حلال كند.

حضرت امام صادق (ع) فرمود: ((فان اغتبت فبلغ المغتاب فاستحل منه و ان لم يلحقه فاستغفر الله33 اگر غيبت كسى را كردى و او با خبر شد بايد از او طلب حليت كنى ولى اگر مطلع نشد برايش طلب مغفرت كن)).



سخن چينى

يكى از آفاتى كه از جانب زبان متوجه انسان است و باعث هلاكت او مى شود سخن چينى است.

خداوند متعال درباره ى كسانى كه به اين مرض كشنده مبتلا هستند مى فرمايد: ((هماز مشإ بنميم مناع للخير معتد إثيم عتل بعد ذلك زنيم34 ودائم عيبجويى و سخن چينى مى كنند و هر چه بتوانند خلق را از خير و سعادت باز مى دارند و به ظلم و بدكارى مى كوشند و با اين همه متكبرند و خشن با آن كه حرام زاده و بى اصل و نسب اند.

و مى فرمايد: ((ويل لكل همزه لمزه35 واى بر هر عيبجوى هرزه زبان)).

نبى اكرم (ص) مى فرمايد: ((لا يدخل الجنه نمام36 هيچ سخن چينى داخل بهشت نمى شود)).

و امير المومنين (ع) مى فرمايد: ((شراركم المشاوون بالنميمه المفرقون بين الاحبه, المبتغون للبرإ المعايب37 بدترين شما كسانى هستند كه سخن چينى مى كنند و بدين وسيله بين دوستان جدايى مى اندازند. و براى انسان هاى بى گناه در جستجوى عيب اند)).



وظيفه ى انسان در مقابل سخن چين

كسى كه از سخن چين, مطلبى را مى شنود در مقابل او شش وظيفه دارد:

1ـ او را تصديق نكند. چه اين كه, او فاسق است و قرآن مى فرمايد: ((ان جإكم فاسق بنبا فتبينوا38 اگر فاسقى براى شما خبرى آورد درباره ى خبرش تحقيق كنيد)).

2ـ او را از اين كار منع كند. چه اين كه خداى تعالى مى فرمايد: ((وإمر بالمعروف وانه عن المنكر39 امر به معروف كن و از منكر باز دار)).

و سخن چينى از منكرات است و نهى از آن واجب.

3ـ او را مبغوض دارد, زيرا او مبغوض خداست.

4ـ اين كه به شخصى كه مطلب از او نقل شده گمان بد نبرد زيرا خداى تعالى مى فرمايد: ((اجتنبوا كثيرا من الظن ان بعض الظن اثم40 از بسيارى از گمان ها اجتناب كنيد كه بعضى از گمان ها گناه است و تجسس نكنيد)).

5ـ اين كه سخن چينى, او را به تحقيق و تجسس وادار نكند كه خداى تعالى مى فرمايد: ((ولا تجسسوا و تجسس نكنيد)).41

6ـ اين كه خودش مرتكب كارى كه ديگران را از او نهى مى كند نشود, يعنى سخن چينى او را براى كسى كه سخن از جانب او نقل شده, نقل نكند.

در روايت است كه مردى نزد اميرالمومنين (ع) آمده و درباره ى ديگرى بدگويى كرد. حضرت فرمود: اى مرد! ما در آنچه گفتى تحقيق مى كنيم اگر راست گفته باشى بر تو خشم مى گيريم و اگر دروغ گفته باشى عقابت مى كنيم و اگر بخواهى از تو دست برداريم و درباره ى آنچه گفتى تحقيق نكنيم, رهايت مى كنيم, عرض كرد: يا اميرالمومنين از من دست بردار.42



افراط در غضب

افراط در غضب آن است كه قوه ى غضب چنان بر صاحبش مسلط شود كه از اختيار عقل و شرع خارج گردد, در اين صورت بصيرت از انسان سلب شده و قدرت تفكر را از دست مى دهد, اختيار نفس از كف او خارج مى گردد و از ديدن عبرت ها كور و از شنيدن مواعظ كر مى شود.

از جمله آثار ظاهرى اين حالت, تغيير رنگ, لرزش اعضا, خروج افعال از ترتيب و نظام, اضطراب در حركات و سخنان, باز شدن زبان به فحش و ناسزا و سخنان ناهموار و كتك كارى و حمله به ديگران مى باشد. و لذا از نبى اكرم (ص) روايت شده است كه: ((الغضب يفسد الايمان كما يفسد الخل العسل43 غضب ايمان را فاسد مى كند همان طور كه سركه عسل را)).

از ميسر روايت شده كه نزد امام باقر (ع) نام غضب به ميان آمد, حضرت فرمود: انسان گاهى غضب مى كند و به هيچ چيز راضى نمى شود تا خود را مستحق آتش و عذاب كند, پس هر كس در حال ايستاده غضبناك شد, فورا بنشيند كه اين كار, پليدى شيطان را از او دور مى كند و هر كس بر خويشاوند خود غضبناك شد با او تماس بدنى برقرار كند.

امام صادق (ع) مى فرمايد: ((الغضب مفتاح كل شر44 غضب كليد هر بدى است)).

و مى فرمايد: ((من كف غضبه ستر الله عورته45 هر كس غضبش را نگه دارد خدا عيب هايش را مى پوشاند)).

و مى فرمايد: در تورات نوشته شده: اى پسر آدم! به هنگام غضبت مرا ياد كن تا به هنگام غضبم تو را ياد كنم و با كسانى كه هلاك مى شوند هلاكت نكنم و هنگامى كه مورد ظلم واقع شدى به يارى من راضى باش كه يارى من از يارى خودت بهتر است.

و مى فرمايد: از جمله مناجات هاى خداى تعالى با موسى اين است: ((يا موسى امسك غضبك عمن ملكتك عليه اكف عنك غضبى46 اى موسى بر كسانى كه تو را مالك آنها كردم اعمال غضب نكن تا بر تو اعمال غضب نكنم)).



اعتدال غضب

ريشه كن كردن اصل غضب از وجود انسان كارى است غير ممكن ((و ماهم مكلف به آن نيستيم)) بلكه آنچه ما تكليف داريم ((و ممكن هم هست)) اين است كه صولت و قدرتش را بشكنيم و به طورى آن را تضعيف كنيم كه در درون, شديد نشود و آثارش در صورت هويدا نگردد, و تحت اشارت عقل و شرع بماند و در جايى كه غضب لازم است, بروز كند و در جايى كه حلم لازم است, انسان بتواند حليم باشد و طورى نباشد كه انسان را از حال اختيار خارج كند.

((بالاتر از اين, ما هيچ تكليفى نداريم و آنچه مورد رضاى خداست همين است كه غضب در اختيار انسان باشد و لذا خداى تعالى مى فرمايد:

((والكاظمين الغيظ و آنان كه خشم خويش را فرو مى برند)).47 در حالى كه اگر نداشتن غضب پسنديده بود بايستى بفرمايد ((والفاقدين الغيظ يعنى: آنهايى كه هيچ غضبى ندارند)).



علل و اسباب غضب

عواملى كه باعث تهييج غضب مى شوند عبارتند از:

1 ـ تكبر 2 ـ عجب 3 ـ شوخى 4 ـ استهزا 5 ـ عيب جويى 6ـ لجاج و مجادله 7 ـ مخالف 8 ـ مكر و حيله 9 ـ شدت حرص بر مال و جاه زياده از حد لازم, كه همگى از اخلاق پست و نكوهيده به حساب مىآيند.

تا وقتى كه يكى از اين عوامل در وجود انسان باقى است رهايى از غضب امرى غير ممكن است, پس كسى كه در صدد دفع غضب است چاره اى جز دور كردن خويش از اين عوامل به وسيله ى اضداد آنها ندارد.

بنابراين سزاوار است كبر را با تواضع, عجب را با شناخت نفس, فخر را با علم به اينكه فخر از جمله ى رذايل است و افتخار هر كس تنها به فضايل اوست, شوخى و بيهودگى را با جديت در كسب فضايل و اخلاق حسنه استهزا را به وسيله ى گراميداشت نفس از آزار مردم, عيب جويى را با دورى از گفتار زشت و حفظ نفس از جواب هاى نامناسب حرص را با قناعت بر ميزانى كه براى كسب عزت استغنا و رهايى از ذلت نياز ضرورى است, معالجه كند.



معالجه ى غضب

براى معالجه ى غضب بعد از هيجان, قبل از هر چيز بايد متوجه باشد كه شيطان بر او مسلط شده است, لذا از اين ملعون رانده شده به خدا پناه ببرد و اگر ايستاده بنشيند و اگر نشسته است بخوابد و با آب سرد غسل يا وضو انجام دهد.

و در حديث است كه حضرت براى دفع غضب دستور به استعاذه فرمود.

راه ديگر, تفكر در احاديثى است كه در مدح كظم غيظ و عفو و بردبارى و تحمل وارد شده است.

خداوند تعالى در مقام مدح مى فرمايد: ((والكاظمين الغيظ)) و نبى گرامى اسلام(ص) مى فرمايد: ((و من خزن لسانه ستر الله عورته و من كف غضبه كف الله عنه عذابه و من اعتذر الى ربه قبل الله عذره48 هر كس زبانش را حفظ كند خدا عيب هايش را مى پوشاند. هر كس غضبش را نگه دارد, خدا او را از عذابش حفظ مى كند. و هر كس از خدا معذرت بخواهد, خدا عذرش را مى پذيرد)).

امام صادق (ع) مى فرمايد: ((ما من عبد كظم غيظا الا زاده الله عزوجل عزا فى الدنيا و الا خره49 هر بنده اى غضب خود را فرو نشاند خداى تعالى به او عزتى در دنيا و عزتى در آخرت مى دهد)).

و مى فرمايد: ((من كظم غيظا و لو شإ ان يمضيه امضاه ملإ الله قلبه يوم القيامه رضاه50 هر كس در حالى كه قدرت بر انتقام دارد غضب خود را فرو نشاند خداى تعالى در روز قيامت قلب او را از رضاى خود پر مى سازد)).



كينه

هنگامى كه انسان غضب كند و از انتقام ناتوان باشد چاره اى ندارد جز اين كه غضب خود را فرو برد, اين خشم و غضب به باطن بر مى گردد و عقده ى درونى ايجاد مى كند و تبديل به كينه مى شود.

كينه نسبت به كسى اين است كه ياد آن شخص به طور دايم و مستمر بر قلبت سنگينى كند و در دل از او بغض و تنفر داشته باشى.

نبى گرامى اسلام (ص) فرمود: ((المومن ليس بحقود51 مومن كينه توز نيست)).

بنابر آنچه ذكر شد كينه از ثمرات غضب است و خود هشت چيز را در وجود انسان به ارث مى نهد, كه عبارتند از:

1ـ حسد: به اين معنى كه انسان را وادار مى كند آرزوى سلب نعمت از آن شخص را داشته باشد.

2ـ اين كه حسد را در باطن رشد مى دهد تا هنگامى كه انسان او را به بلايى گرفتار ديد, به او طعنه مى زند و سرزنش مى كند.

3ـ اين كه انسان با او قطع رابطه مى كند اگر چه او مايل به وصلت باشد.

4ـ اين كه براى تحقير و تصغير, از او روى مى گرداند ((اين اثر به خاطر قصد تحقيرى كه همراه دارد از اثر سوم بدتر است))

5ـ اين كه درباره ى او به سخنان حرام چون دروغ و غيبت مرتكب مى شود و باعث افشاى سر و هتك ستر او مى شود.

6ـ اين كه به خاطر تمسخر و استهزا ((اعمال و گفتار)) او را تقليد مى كند.

7ـ اين كه به وسيله ى كتك كارى و چيزهايى كه باعث ناراحتى جسمى او مى شوند او را آزار مى دهد.

8ـ اين كه حقوق او از قبيل صله ى رحم, قضاى دين و رد مظلمه را سلب مى كند و همان طور كه مى دانيم تمام اين آثار حرام و غير مشروع اند.



چاره ى رهايى از كينه

علاج كينه اين است كه انسان بداند تا زمانى كه كينه اى در قلب او باشد دائما غمگين و اندوهناك و گرفتار خواهد بود و در دنيا و آخرت در چنگال بى رحم عذاب خواهد ماند.

و ديگر اين كه در فضيلت رفق و مدارا و عفو بينديشد.

خداى تعالى مى فرمايد: ((خذ العفو وإمر بالعرف52 (اى پيامبر) با امت به شيوه ى عفو و بخشش رفتار كن و به نيكوكارى امر فرما)).

و مى فرمايد: ((وان تعفوا اقرب للتقوى53 و اگر عفو كنيد و درگذريد به تقوى و پرهيزكارى نزديك تر است)).

و امام صادق (ع) از نبى اكرم (ص) چنين روايت مى كند: آيا بهترين صفات دنيا و آخرت را به شما معرفى كنم؟

((الا اخبركم بخير خلائق الدنيا و الاخره؟ العفو عمن ظلمك و تصل من قطعك و الاحسان الى من اسإ اليك و اعطإ من حرمك54 هر كس به تو ظلم كرد او را ببخش, با كسى كه با تو قطع رابطه كرده وصلت كن, هر كس به تو بدى كرد به او احسان كن و هر كس تو را محروم كرد به او عطا كن)).



حسد

همان طور كه ذكر شد حسد از نتايج كينه و خود كينه از ثمرات غضب است بنابراين حسد, فرع فرع غضب است.

حسد, خود, داراى نتايج نكوهيده ى بى شمارى است.

امام باقر (ع) مى فرمايد: ((ان الحسد ليإكل الايمان كما تإكل النار الحطب55 حسد ايمان را مى خورد, همان طور كه آتش هيزم را)).

امام صادق (ع) مى فرمايد: ((آفه الدين الحسد و العجب و الفخر56 آفت دين حسد و عجب و فخر فروشى است)).

و مى فرمايد: خداى تعالى به موسى (ع) فرمود: اى پسر عمران به خاطر آنچه از فضل و كرم خود به مردم عطا كرده ام به آنها حسد نورز, به آن نعمت ها چشم مدوز و دلت دنبال آنها نباشد, زيرا حسود, از نعمت هاى من خشمگين است, مى خواهد از قسمتى كه من بين بندگانم انجام داده ام جلوگيرى كند, و كسى كه چنين باشد نه من از او هستم و نه او از من است.



غبطه

حسد هميشه در مورد نعمت پيدا مى شود, هنگامى كه نعمتى به بنده اى عطا مى شود كسى كه ناظر بر تنعم اوست ((اگر شكرگزار يابى تفاوت نباشد)) يكى از دو حالت در او پيدا مى شود:

1ـ اين كه از وجود آن نعمت ناراحت باشد و زوال آن را آرزو كند اين حالت حسد ناميده مى شود.

2ـ اين كه از وجود نعمت ناراحت نباشد و زوال آن را نيز آرزو نكند ولى مايل باشد كه او هم از چنان نعمتى برخوردار باشد, اين حالت غبطه يا رقابت ناميده مى شود ((كه برعكس حسد از صفات پسنديده و موجب رشد و تحرك انسان است)).

نبى گرامى اسلام (ص) مى فرمايد: ((ان المومن يغبط و لا يحسد و المنافق يحسد و لا يغبط57 مومن رقابت مى كند و حسد نمى ورزد و كافر حسد مى ورزد و رقابت نمى كند)).

و خداى تعالى مى فرمايد: ((وفى ذلك فليتنافس المتنافسون و رقابت كنندگان بايد بر چنين چيزى (بهشت و نعمت هاى آن) رقابت كنند)).58



علل و اسباب حسد

1ـ عداوت و دشمنى

به اين معنى كه انسان وقتى با كسى دشمن شد هيچ خيرى را براى او نمى خواهد و لذا متنعم بودنش را دوست ندارد.

2ـ عزت نفس (خود عزيز داشتن)

به اين معنى كه مى داند آن شخص به خاطر نعمتش بر او تكبر مى كند و او به خاطر عزت نفسى كه دارد نمى تواند تكبر و تفاخر او را تحمل كند.

3ـ كبر

شخص حسود مى خواهد بر ديگران تكبر كند و اگر آنها متنعم باشند زمينه اى براى كبر او باقى نمى ماند لذا حسادت مى كند.

4ـ تعجب

اين سبب در مواردى است كه نعمت به قدرى بزرگ باشد كه انسان تعجب كند كه شخصى آن چنان, به نعمتى اين چنين, دست يابد ((و به عبارت ديگر آن شخص را مستحق چنين نعمتى نداند)).

5ـ ترس از نرسيدن به مقصود

به اين معنى كه انسان بترسد محسود با نعمتى كه به دست آورده بتواند مانع منافع او شده و او را از رسيدن به مقصود باز دارد ((مثل تاجرى كه مى ترسد همكارش با داشتن فلان مقدار سرمايه در بازار رقيب او شود)).

6ـ حب رياست

چون رياست معمولا مبتنى بر اين است كه رئيس نعمتى داشته باشد كه ديگران از او محروم باشند ((لذا شخص رياست طلب وقتى ببيند ديگران به نعمتى شبيه آنچه او دارد دست يافته اند حسد مى ورزند)).

7ـ خباثت درونى و بخل ذاتى نسبت به بندگان خدا

كسانى هستند كه متنعم شدن ديگران هيچ يك از ضررهايى را كه ذكر كرديم براى آنها ندارد, ولى به علت خباثت ذاتى و بخلى كه دارند از گرفتارى ديگران شاد و از متنعم بودن آنها در عذاب اند, لذا از شنيدن وصف گرفتارى ديگران شاد مى شوند, مستانه مى خندند و شماتت مى كنند و از مشاهده ى انتظام امور بندگان خدا رنج مى برند.



راه علاج حسد

براى علاج حسد دو راه وجود دارد1: ـ راه علمى 2 ـ راه عملى

1ـ راه علمى

علاج علمى اين مرض اين است كه حسود بداند حسد, خسران دنيا و آخرت را برايش به ارمغان مىآورد, زيرا حسد در واقع عبارت است از خشم بر قضاى الهى و ناخوش داشتن نعمت او كه بين بندگان خود تقسيم نموده و بيزارى از عدل او كه با حكمت خفيه خود در بين موجودات تحت امرش اقامه نموده است و اين جنايتى بس بزرگ است كه در مقابل پروردگار عادل و حكيم مرتكب شده است.

از طرف ديگر بداند كه با حسد از زى اولياى خدا خارج شده و با شيطان و كفار هم مسلك گشته است, چه اين كه اولياى خدا بندگان او را دوست دارند و ابليس و كفار پيوسته براى مومنان آرزوى بلا مى كنند و زوال نعمت آنها را خواستارند.

خداى تعالى مى فرمايد: ((ان تمسسكم حسنه تسوهم وان تصبكم سيئه يفرحوا بها59 اگر خيرى به شما (مومنان) برسد, آنها (كفار) بدحال و غمگين مى شوند و اگر حادثه ى ناگوارى برايتان پيش آيد شادمان مى شوند)).

و باز مى فرمايد: ((ود كثير من إهل الكتاب لو يردونكم من بعد ايمانكم كفارا حسدا من عند إنفسهم60 بسيارى از اهل كتاب دوست دارند كه شما را بعد از ايمان به كفر برگردانند به خاطر شك و حسدى كه در جان خويش دارند)).



2ـ معالجه عملى حسد

علاج عملى حسد آن است كه انسان, حسد و تمام اقوال و افعالى را كه حسد اقتضا مى كند محكوم كند و خود را به انجام نقيض آنها مكلف نمايد.

مثلا اگر حسد اقتضا مى كند كه متعرض عرض و آبروى محسود شود زبانش را به مدح و ثناى او مكلف كند و اگر موجب قطع بخشش به او مى شود خود را به بخشش بيشترى وادار نمايد در نتيجه ى چنين رفتارى محسود به او محبت پيدا مى كند و در اثر محبت او, شخص حسود هم محبت پيدا مى كند و بين آنها دوستى و موافقت ايجاد مى شود و همين دوستى ماده ى حسد را خشك مى كند و اين عمل گر چه در ابتدا سخت و مشكل مى نمايد ولى اندك اندك براى حسود به صورت خلق و خوى در مىآيد ولى همان طور كه در محل خود ذكر خواهد شد, راه اصلى علاج حسد قطع ريشه هاى آن از قبيل كبر, خود عزيز داشتن, و شدت حرص است.



نكوهش و حرمت ريا

خداى تعالى مى فرمايد: ((فويل للمصلين الذين هم عن صلا تهم ساهون الذين هم يرإون ويمنعون الماعون61 واى بر حال نمازگزارانى كه از نماز خويش غافل اند آنان كه ريا مى كنند و احسان و نيكى به فقرا را منع مى كنند)).

و مى فرمايد: ((يرإون الناس ولا يذكرون الله الا قليلا62 منافقين با مردم ريا مى ورزند و خدا را جز اندكى ياد نكنند)).

و مى فرمايد: ((كالذى ينفق ماله رئإ الناس مانند كسى كه مالش را براى ريا انفاق مى كند[.صدقات خويش را با منت و آزار تباه نسازند])).63

و مى فرمايد: ((فمن كان يرجوا لقإ ربه فليعمل عملا صالحا ولا يشرك بعباده ربه إحدا64 (اى رسول ما! به امت بگو ) پس هر كس به ديدار پروردگار خويش اميدوار است عمل صالح انجام دهد و در پرستش خداى خويش كسى را با او شريك نكند)).

نبى گرامى اسلام (ص) مى فرمايد: ترسناك ترين چيزى كه از آن بر شما مى ترسم شرك اصغر است. عرض كردند: يا رسول الله شرك اصغر چيست؟ فرمود: ريا!

آنگاه چنين فرمود: هنگامى كه در روز قيامت خداى تعالى پاداش عمل بندگان را مى دهد مى فرمايد: برويد سراغ كسانى كه در دنيا براى آنها ريا مى كرديد ببينيد آيا پاداشى دارند به شما بدهند؟ و فرمود: خداى تعالى مى فرمايد: (( و انا اغنى الاغنيإ عن الشرك, من عمل عملا اشرك فيه غيرى فهو له كله و انا منه برىء من از شريك بى نيازتر از هر بى نيازم هر كس عملى انجام دهد و ديگرى را در آن با من شريك كند تمام عمل را به شريكم مى دهم و من از آن عمل بيزارم)).

و مى فرمايد: (( ان الله لا يقبل عملا فيه مقدار ذره من ريا65 عملى را كه ذره اى ريا در آن باشد خدا نمى پذيرد)).

امام صادق (ع) فرمود: خداى تعالى مى فرمايد: ((انا خير شريك من إشرك معى غيرى فى عمل عمله لم اقبله الا ما كان لى خالصا66 من بهترين شريكم, هر كس در عملش ديگرى را با من شريك كند آن عمل را نمى پذيرم, من تنها عملى را مى پذيرم كه خالص باشد)).

و اميرالمومنين (ع) فرمود: ((ثلاث علامات للمرائى, ينشط اذا رإى الناس و يكسل اذا كان وحده و يحب ان يحمد فى كل اموره67 ريا كار سه نشانه دارد اگر مردم او را ببينند با نشاط مى شود و چون تنها شود كسالت او را فرا مى گيرد و دوست دارد در تمام كارهايش او را ستايش كنند.



حقيقت ريا / فرق بين ريا و سمعه / اقسام ريا

ريا از جهت لغوى از رويت مشتق شده است و به معنى طلب منزلت و مقام در قلوب مردم به وسيله ى ارائه ى اعمال نيك مى باشد.

و سمعه لغه از سماع گرفته شده و به معنى طلب منزلت در قلوب مردم به وسيله ى انتشار موجبات منزلت است.



تعريف ريا

ريا عبارت است از اراده ى مقام و منزلت به وسيله ى اطاعت خداوند متعال بنابراين به چنين عابدى ((رياكار يا خودنما)) مى گويند.



علت ريا و راه معالجه ى آن

ريا در عبادات يا ناشى از اين است كه انسان هميشه دوست دارد از لذت ستايش برخوردار و از رنج نكوهش در امان باشد يا مولود طمعى است كه به مال مردم دارد.

علاج ريا به اين است كه انسان مضرات ريا را بشناسد و بداند كه ريا چه مصالح باطنى را از او سلب مى كند, و چه محروميت ها ـ كه در دنيا از توفيقات, و در آخرت از قرب و منزلت نزد خدا ـ براى او به بار مىآورد و چه عقاب ها و خوارىها و غضب هايى نصيب او مى كند, و بداند كه رياكار به خسران دنيا و آخرت دچار مى شود چون در دنيا به خاطر مراعات قلوب مردم هميشه خاطرش مشوش است و رضايت مردم هرگز حاصل نمى شود زيرا هر چه گروهى را پسنديده آيد, گروهى ديگر را ناخوشايند است و هميشه رضايت بعضى از آنها در خشم بعضى ديگر نهفته است, و هر كس رضايت آنها را با خشم خدا طلب كند, خدا بر او خشم مى گيرد و آنها را بر او خشمناك مى كند.

و بداند كه تمام امور از جمله قلوب مردم در دست خداست و اوست كه هر گونه بخواهد آنها را مى گرداند.

بعد از اين كه اينها را دانست خود را عادت دهد كه عباداتش را پنهان كند و آنها را در محل دربسته انجام دهد همان گونه كه كارهاى زشت را پنهان مى كند و به اطلاع خدا از عباداتش قانع باشد تا نفسش براى مطلع كردن ديگران با او منازعه نكند و چون مدتى بر اين حال مواظبت كند برايش آسان خواهد شد.

ولى بايد از خدا كمك بخواهد و با نفس خود مجاهده كند كه مجاهده بر عهده ى بنده و هدايت از خداست. ((والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا وان الله لمع المحسنين68 آنان كه در راه ما جهاد كنند ايشان را به راه خويش هدايت مى كنيم و خدا پاداش نيكوكاران را ضايع نمى كند)).



حقيقت عجب و اقسام آن

صفت عجب معمولا بعد از آن حاصل مى شود كه عمل از شائبه ى ريا خالص شود

تعريف عجب

عجب عبارت است از بزرگ دانستن نعمت و تكيه بر آن و فراموش كردن نسبت نعمت با نعمت دهنده.

در كتاب كافى از على بن سويد روايت شده كه از حضرت ابوالحسن امام موسى كاظم (ع) درباره ى عجبى كه عمل را باطل مى كند پرسيدم.

حضرت فرمود: عجب داراى درجاتى است, بعضى از آن درجات اين است كه كارهاى زشت انسان در نظرش زيبا جلوه كند و او آنها را نيكو ببيند, درجه ى ديگرش آن است كه انسان به خدا ايمان آورد و به خاطر ايمانش بر خدا منت گذارد در حالى كه خدا بر او منت دارد.

اما اگر كسى از زوال نعمت در هراس باشد يا بترسد كه نعمتش مكدر شود يا از اين جهت كه نعمت را از جانب خدا مى داند خوشحال باشد, در اين صورت دچار عجب نشده چون گفتيم: عجب بزرگداشت نعمت با فراموش كردن نسبت آن به خداست.



آيات و رواياتى كه در نكوهش عجب وارد شده

خداى تعالى در مقام رد و مذمت مى فرمايد: ((ويوم حنين اذ إعجبتكم كثرتكم69 و روز حنين كه فريفته و مغرور كثرت خود شديد)).

و مى فرمايد: ((وظنوا إنهم مانعتهم حصونهم من الله فإتاهم الله من حيث لم يحتسبوا70 آنها گمان مى كردند حصارهايشان ايشان را در مقابل خدا حفظ خواهد كرد ولى خدا از جانبى به سراغشان آمد كه آنها گمان نمى كردند)).

در اين آيه كفار را مذمت مى كند كه از قلعه ها و شوكت خود دچار عجب شده بودند.

و مى فرمايد: ((الذين ضل سعيهم فى الحياه الدنيا وهم يحسبون إنهم يحسنون صنعا71 زيان كارترين مردم كسانى هستند كه كوشش آنها در راه زندگى دنيا تباه شده ولى گمان مى كنند كه نيكوكارى مى كنند)).

و مى فرمايد: ((إفمن زين له سوء عمله فرآه حسنا72 آيا كسى كه كردار زشتش در نظرش زينت داده شده و آن را نيكو پنداشته است؟))

حالتى كه در اين آيه ى شريفه مطرح شده ناشى از عجب است.

نبى گرامى اسلام (ص) مى فرمايد: ((ثلاث مهلكات: شح مطاع, و هوى متبع و اعجاب المرء بنفسه73 سه چيز است كه باعث هلاكت مى شوند: بخلى كه از آن اطاعت شود, هوا و هوسى كه از آن پيروى شود, خود پسندى)).

از امام باقر (ع) يا امام صادق (ع) است: دو نفر وارد مسجد شدند در حالى كه يكى عابد بود و ديگرى فاسق, سپس از مسجد خارج شدند در حالى كه فاسق به مرتبه صديقين رسيده بود و عابد فاسق گشته بود زيرا عابد در حالى داخل مسجد شد كه با فكر در عبادتش دچار ادلال74 بود ولى فكر فاسق در پشيمانى از كرده خود بود و از گناهان خود استغفار مى كرد.

و باز آن حضرت مى فرمايد: خداى تعالى به داود (ع) فرمود: اى داود! گناهكاران را مژده بده كه من توبه پذيرم و گناهان را مى بخشم و صديقين را بترسان كه از اعمالشان دچار عجب نشوند به درستى كه هر بنده اى را براى حساب نگاه دارم هلاك خواهد شد.



معالجه ى عجب

عجب مرضى است كه جز نادانى محض علت ديگرى ندارد بنابراين درمانش, علم و معرفت است زيرا علاج هر مرض با ضد علت آن ممكن است. در اين بحث عجب را فقط در مورد افعالى فرض مى كنيم كه تحت اختيار انسان هستند مثل عبادات كه از آنها به ورع و تقوى و عبادت تعبير مى شود زيرا عجب به واسطه ى اين افعال بيشتر از افعالى است كه ـ چون جمال و قدرت و اصل و نسب ـ از اختيار انسان خارج اند.



ترك گناه

اولين اقدام براى سلوك عملى و تهذيب نفس, ترك محرمات است. يعنى همان گونه كه در تربيت و سالم سازى بدن از انجام بعضى امور و خوردن پاره اى از خوردنى ها بايد پرهيز كرد, در تربيت و تهذيب نفس نيز از انجام برخى كارها و استفاده از بعضى غذاها بايد اجتناب ورزيد. قطب راوندى از امام باقر(ع) نقل مى كند كه فرمود:

((عجبا لمن يحتمى عن الطعام مخافه الدإ كيف لا يحتمى عن المعاصى خشيه النار75 شگفتا كه مردم از ترس بيمارى در خوردن غذا احتياط و امساك مى كنند ولى از بيم آتش دوزخ از گناه خوددارى نمى كنند)).

البته اين خويشتن دارى و پرهيز از محرمات الهى برخلاف تمايلات نفس انسان است و در آغاز راه قدرى دشوار به نظر مى رسد لكن با رياضت و مجاهدت, سرانجام, كارها آسان و راه ها هموار خواهد شد, چنان كه اميرالمومنين(ع) فرمود:

((غالبوا إنفسكم على ترك المعاصى يسهل عليكم مقادتها الى الطاعات76 در ترك گناه با نفس خويش دست و پنجه نرم كنيد تا كشاندن آن به سوى طاعات و عبادات بر شما آسان شود)).

اين جنگ و گريز در خودسازى و تهذيب نفس نقش اساسى را ايفا مى كند كه در فرهنگ اسلامى از آن به ((تقوا)) تعبير مى شود و اساس تمام ارزش هاى اسلامى و انسانى است و هيچ عمل و كوششى بدون آن ارزش ندارد و در پيشگاه خداوند متعال پذيرفته نيست, چنان كه مى فرمايد: ((انما يتقبل الله من المتقين77 خداوند تنها از كسانى كه داراى تقوا باشند مى پذيرد)).

بى ترديد, هر عملى كه نزد خدا مقبول نشود در اعتلاى روح و صلاح و صفاى آن هيچ گونه تإثيرى نخواهد داشت, زيرا تنها كلام طيب و عمل صالح به سوى او بالا مى رود و تنها انسان هاى پاك و صالح به خدا نزديك مى شوند, كه فرمود: (( اليه يصعد الكلم الطيب والعمل الصالح يرفعه78 به سوى او:[ خداوند تعالى] سخنان پاكيزه صعود مى كند و او عمل صالح را بالا مى برد)).

امام صادق(ع) مى فرمايد: ((لا ينفع اجتهاد لا ورع فيه79 هيچ كوششى بدون ورع و پرهيزكارى سودمند نيست)).

امام باقر(ع) مى فرمايد: ((ان إشد العباده الورع80 سخت ترين عبادتها پرهيزكارى است)).

و امام صادق(ع) در نامه اى خطاب به يكى از شيعيان مى نويسد: ((ان إردت إن يختم بخير عملك حتى تقبض وإنت فى إفضل الا عمال فعظم لله حقه إن تبذل نعمائه فى معاصيه وإن تغتر بحلمه عنك81 چنانچه بخواهى كارت به خوبى پايان يابد و از اين دنيا در حالى رخت بربندى كه به بهترين عمل مشغول باشى, حق خداى را بزرگ بدار, مبادا نعمت هاى او را در نافرمانى صرف كنى و به حلم و بردبارى او مغرور شوى)).

مفضل بن عمر مى گويد: در خدمت امام صادق(ع) سخن از اعمال به ميان آمد, عرض كردم من در مقام عمل بسيار ضعيف و سست هستم. حضرت فرمود: آرام باش و از خدا آمرزش بخواه. يعنى اين اندازه نااميد مباش. سپس فرمود:

((ان قليل العمل مع التقوى خير من كثير العمل بلا تقوى82 بى گمان, عمل اندكى كه همراه با تقوا باشد بهتر است از عمل فراوانى كه خالى از تقوا باشد)).

مفضل مى گويد: عرض كردم: چگونه ممكن است كسى داراى اين همه عمل خوب باشد ولى تقوا نداشته باشد؟ فرمود: آرى مى شود, همانند افرادى كه اطعام مى كنند و با همسايگان مهربان اند و در خانه آنها به روى مردم باز است, اما در اولين برخورد با گناه, عنان از دست مى دهند و به نافرمانى و عصيان مى پردازند. ولى كسانى هم هستند كه توفيق انجام اين گونه خدمات و نيكوكارى را ندارند, اما در برخورد با گناه خويشتن دارند و خود را از آلودگى حفظ مى كنند.83 و84

پاورقي



1. تحريرالوسيله, ج1, ص215, در شرايط امام جماعت.

2. شبر, سيد عبدالله, الاخلاق, ترجمه ى محمد رضا جباران, ص 213.

3. محمدى رى شهرى, محمد, ميزان الحكمه, ج1, ص89.

4. محدث نورى, مستدرك الوسائل, ج 16, ص 213.

5. مكارم الاخلاق, ص 150.

6. محدث نورى, همان, ج14, ص 268.

7. سوره ى نور, آيه ى 30.

8. سوره ى مدثر, آيه ى 45. (ما با اهل باطل به بطالت مى پرداختيم)

9. محدث نورى, همان, ج 8, ص 461.

10. محدث نورى, همان, ج 9, ص 76.

11. غرر الحكم, ص 223.

12. عطائى, محمد رضا, مجموعه ى ورام, ج 1, ص 110.

13. عطايى, محمدرضا, پيشين,ج1, ص110.

14. حر عاملى, وسائل الشيعه, ج7, ص 245.

15. سوره ى حجرات, آيه ى 11.

16. ابن اثير,اسد الغابه,ج4,ص 331.

17. حرانى, تحف العقول, 315.

18. عطائى, محمد رضا, همان, ج 1, ص 114. 19. شيخ صدوق, خصال, ج1, ص184.

20. سوره ى حجرات, آيه ى 12.

21. كشف الريبه, ص 10.

22. كلينى, اصول كافى, ج 2, ص 365.

23. سوره ى نور, آيه ى 19.

24. كلينى, همان, ج 2, ص 358.

25. كشف الريبه,ص9.

26. حر عاملى, همان, ج 12, ص 208.

27. مجلسى, محمدباقر,بحارالانوار, ج72,ص222.

28. سوره ى نسإ, آيه ى 148.

29. مجلسى, محمدباقر,بحارالانوار, ج72,ص231.

30. ((جرح)): در اصطلاح عبارت است از ذكر دلايل فسق.

31. حر عاملى, همان, ج 12, ص 289.

32. زيرا جواز غيبت در ادله ى استثنا, منوط به فايده يا عدم احترام غيبت شونده شده است و در اين مورد هيچ يك از اين دو مناط وجود ندارد. از طرفى در بعضى از ادله ى حرمت, غيبت به افشاى امر مستور معنى شد و اين عنوان در اينجا صادق نيست.

33. محدث نورى, همان, ج9, ص117. 34. سوره ى قلم, آيات 13ـ11.

35. سوره ى همزه, آيه ى 15.

36. محدث نورى, همان, ج9, ص150.

37. مجلسى,محمدباقر, همان, ج72, ص80.

38. سوره ى حجرات, آيه ى 6.

39. سوره ى لقمان, آيه ى 17. 40. سوره ى حجرات, آيه ى 12.

41. سوره ى حجرات, آيه ى 12.

42. به نظر مى رسد كه منظور حضرت از اين كه فرمود: درباره ى گفته ات تحقيق مى كنيم, اين بود كه شخص سخن چين را به زشتى عملش متوجه سازد و گرنه همان طور كه گذشت وظيفه ى انسان اين است كه درباره ى گفته ى سخن چين تحقيق نكنيد.

43. كلينى, همان, ج 2, ص 302.

44. كلينى, همان, ج 2, ص 303.

45. كلينى, همان, ج 2,ص 303.

46. كلينى, همان, ج 2, ص 303.

47. سوره ى آل عمران, آيه ى 134.

48. عطائى, محمد رضا, همان, ج 1, ص 4.

49. كلينى, همان, ج 2, ص 110.

50. كلينى, همان, ج 2, ص 110.

51. شهيد ثانى, منيه المريد, ص321.

52. سوره ى اعراف, آيه ى 199.

53. سوره ى بقره, آيه ى 237.

54. كلينى, همان, ج 2, ص 107.

55. كلينى, همان, ج 2, ص 306.

56. كلينى, همان, ج 2, ص 307.

57. كلينى, همان, ج 2, ص 307.

58. سوره ى مطففين, آيه ى 26.

59. سوره ى آل عمران, آيه ى 120.

60. سوره ى بقره, آيه ى 109. 61. سوره ى ماعون, آيه ى 74.

62. سوره ى نسإ, آيه ى 142.

63. سوره ى بقره, آيه ى 264.

64. سوره ى كهف, آيه ى 110.

65. محدث نورى, همان, ج 1, ص 111.

66. كلينى, همان, ج 2, ص 295.

67. كلينى, همان, ج 2, ص 295.

68. سوره ى عنكبوت, آيه ى 69.

69. سوره ى توبه, آيه ى 25.

70. سوره ى حشر, آيه ى 2.

71. سوره ى كهف, آيه ى 104.

72. سوره ى فاطر, آيه ى 8.

73. حر عاملى, همان, ج 1, ص102. 74. ((ادلال)) به معنى ناز و كرشمه و نترسيدن از خدا به خاطر اعتمادى كه بر اعمال و عبادت براى انسان حاصل مى شود چنانچه گويى او را بر خدا حقى است كه با وجود آن جاى هيچ خوف و هراسى نيست.

75. گروهى از محققين, جامع احاديث الشيعه, ج 3, ص 327.

76. همان, ص 326 فهرست موضوعى غرر, ص 129, حديث 6410.

77. سوره ى مائده,آيه ى 27.

78. سوره ى فاطر, آيه ى 10.

79. كلينى, همان, ج 2, ص 77.

80.همان.

81. مجلسى,محمدباقر,بحار الانوار, ج 70, ص 351. 82. كلينى, همان, ج 2 , ص 76.

83.همان.

84. در تهيه ى اين مقاله از كتاب ((اخلاق)) مرحوم سيد عبدالله شبر استفاده شده است.