بازگشت

زهد


دعاى روز دوازدهم

((اللهم زينى فيه بالستر و العفاف و استرنى فيه بلباس القنوع و الكفاف و احملنى فيه على العدل والانصاف و آمنى فيه من كل ما اخاف بعصمتك يا عصمه الخائفين خدايا! در امروز, مرا به زيور ستر و عفت بياراى, و به جام قناعت و كفاف بپوشان و به كار عدل و انصاف وادار, و از هر چه مى ترسم ايمن ساز, اى نگهدار و عصمت خدا ترسان)).



زهد آن است كه انسان به اختيار, نسبت به چيزى كه ميل و رغبت طبيعى به آن هست بى رغبتى نشان دهد و زيبايى و ارزش هاى آن را ناچيز بشمارد.

قرآن كريم آنگاه كه برادران يوسف او را به عنوان برده و غلام به بهايى اندك و ثمنى بخس بفروختند مى فرمايد: ((... وكانوا فيه من الزاهدين1 آن ها درباره ى برادرشان, يوسف, زهد ورزيدند كه او را با قيمت ناچيزى مبادله كردند)).

آن ها در اثر حسد نخواستند يوسف را در ميان خود ببينند و پدر را سالها به فراقش مبتلا كردند.

يار مفروش به دنيا كه بسى سود نكرد

آن كه يوسف, به زر ناسره بفروخته بود

اين مفهوم در واژه ى زهد تعبيرى عرفى و لغوى است كه در گفتار معمولى به كار مى رود. اما زهد به عنوان يك فضيلت اخلاقى و معنوى, مفهوم والايى دارد كه در لسان عرفا يكى از منازل عبوديت است.

به تعبير ديگر, زهد عبارت است از دل كندن از دنيا و حركت به سوى منازل آخرت, و تفسير اين مفهوم دقيق و ظريف در يك جمله و يك كتاب نمى گنجد و به همين جهت در كلمات عرفا و علماى اخلاق درباره ى آن تعابير گوناگون و متشابهى ديده مى شود كه هر كدام به بعدى از ابعاد آن اشاره دارد, ولى با توجه به اين كه اين واژه حاكى از يك معناى ظريف عرفانى و مذهبى است, بهتر آن است كه در تعريف آن از زبان وحى و پيشوايان مذهب و عرفان دينى الهام بگيريم و حدود و ثغور آن را در همان محدوده تبيين نماييم.

قرآن كريم در دو جمله ى كوتاه تعريفى جامع و شامل آورده كه داراى يك دنيا حكمت و معرفت است.

قرآن مى فرمايد: ((لكيلا تإسوا على ما فاتكم ولا تفرحوا بما آتاكم2 اگر اقبال و ادبار دنيا, و بود و نبودش, نزد شما يكسان باشد, به طورى كه با از دست دادن آن اندوهگين نشويد و با به دست آوردنش خوشحالى در خود احساس نكنيد, آنگاه به مقام زهد نايل شده ايد)).

على (ع) فرمود: ((الزهد كله بين كلمتين من القرآن: قال الله سبحانه: ((لكيلا تإسوا على ما فاتكم ولا تفرحوا بما آتاكم)) و من لم يإس على الماضى و لم يفرح بالاتى, فقد إخذ الزهد بطرفيه3 زهد, در دو كلمه از قرآن خلاصه مى شود: ((تاسف نخوردن بر از دست رفته ها و شادمان نگرديدن بر آنچه به دست مىآيد)). و هر كس اين چنين باشد, زهد را با هر دو ويژگى آن به دست آورده است)).

از اين جمله كاملا استفاده مى گردد كه زهد يك امر قلبى است كه با اين دو خصيصه (عدم تإسف نسبت به از دست رفته ها و عدم خوشحالى نسبت به داده ها) شناخته مى شود.

بنابراين, زاهد واقعى كسى است كه مظاهر زيبا و فريبنده ى دنيا او را فريفته و دلباخته نسازد و توجهش از ماديات دنيا به عنوان كمال مطلوب عبور كند و متوجه هدف هاى والاترى گردد.

رو به خاك آريم كز وى رسته ايم

دل چرا بر بى وفايان بسته ايم



شرايط زهد

از اين جا مى توان حدس زد كه زهد واقعى مشروط به سه شرط است:

ـ شرط اول, آن كه در انسان بالطبع, غريزه ى ميل و رغبت وجود داشته باشد. بيمارى كه در اثر بيمارى نسبت به غذا و ميوه و خوردنى ها و نوشيدنى هاى گوارا ميلى در خود احساس نمى كند, اين بى ميلى ربطى به زهد ندارد.

ـ شرط دوم, آن كه امكان دسترسى به وسايل مادى براى انسان وجود داشته باشد. پس اگر ترك دنيا به علت عجز و ناتوانى باشد. اين ترك نيز از مصاديق زهد به شمار نمىآيد.

ـ شرط سوم, آن كه با وجود تمام جاذبه ها و امكانات مادى و شهوانى, انسان به خاطر هدف هاى عالى و مقاصد والا نسبت به دنيا بى رغبت شده و خود را از وابستگى به مظاهر فريبنده و زيباى دنيا رها سازد. در چنين شرايطى زهد واقعا مصداق پيدا مى كند.

هر نظرى كه بگذرد جلوه رويش از نظر

بار دگر نكوترش بينم از آنچه ديده ام

نقش جمال يار را تا كه به دل كشيده ام

يكسره مهر اين و آن از دل خود بريده ام

زهد با نيت پاك است نه با جامه پاك

اى بس آلوده كه پاكيزه ردايى دارد

با اين توضيح معلوم مى شود كه اساس زهد بر رها شدن از وابستگى ها و علقه هاى مادى است نه فاقد بودن آن. بنابراين, چنانچه كسى بتواند خود را از اين دلباختگى نسبت به دنيا رها سازد زاهد است, هرچند تا حدودى از امكانات مادى برخوردار باشد.

به قول شاعر:

غلام همت آنم كه زير چرخ كبود

زهرچه رنگ تعلق پذيرد آزاد است

در اين جا مناسب است به كلامى از رسول خدا(ص) گوش فرا دهيم كه مى فرمايد:

((اى اسامه اين گروه:[ زاهدان] از خوردنى ها و نوشيدنى هاى حلال به خاطر هدف هاى برتر و حيات ابدى آخرت چشم پوشيدند و همانند گرگان و سگان درنده كه با حرص و آز براى خوردن مردارها از سر و كله يكديگر بالا مى روند و با هم دست و پنجه نرم مى كنند به دنيا روى نكردند. آن ها به غذاى اندك و لباس كهنه بسنده كرده و به ظاهرسازى و آرايش جسمشان نپرداختند. وقتى مردم آن ها را ببينند گمان مى كنند كه آنان بيمارند ولى بيمار نيستند, مردم آنها را ديوانه مى پندارند ولى ديوانه نيستند لكن اينان در باطن خويش با غم و اندوه بزرگى دست به گريبانند كه مردم خيال مى كنند اين ها عقلشان را از دست داده اند و حال آن كه عقلشان سالم و پابرجاست. حقيقت آن است كه آنان با چشم بصيرت چيزى را مى بينند كه عقل آن ها را ربوده و سر مستشان ساخته كه از همه چيز دنيا دل بريده اند. در چنين وضعى آن ها از ديدگاه مردم افرادى غير عادى و رفتارشان غير عقلايى مى نمايد. اى اسامه[ !بدان و آگاه باش] آنگاه كه مردم عقل هاى خود را از دست دادند, اينان داراى عقل و بصيرت بودند و در واقع عاقلان واقعى تنها اين ها هستند و بالاترين شرف و رفيع ترين جايگاه مخصوص آن ها است)).4

اميرالمومنين(ع) در اين باره مى فرمايد:

((يا دنيا يا دنيا, اليك عنى, إبى تعرضت؟ إم الى تشوقت؟ لا حان حينك ! هيهات! غرى غيرى, لا حاجه لى فيك, قد طلقتك ثلا ثا لا رجعه فيها فعيشك قصير, وخطرك يسير, وإملك حقير5 اى دنيا, اى دنيا! از من دور شو, آيا مى خواهى خودت را به من عرضه كنى يا به من اظهار تمايل و رغبت نمايى؟ ديگر وقت آن نيست كه تو پيش من خودآرايى كنى, هرگز! من هيچ گونه نيازى به تو ندارم و تو را سه طلاقه كردم كه در آن رجوعى نيست. ايام زندگى تو كوتاه و ارزش تو ناچيز و اميد به تو پست وحقير است)).

برو اين دام بر مرغ ديگر نه

كه عنقا را بلند است آشيانه

و در جاى ديگر مى گويد:

((ولو شئت لا هتديت الطريق, الى مصفى هذا العسل, ولباب هذا القمح, ونسائج هذا القز. ولكن هيهات إن يغلبنى هواى, ويقودنى جشعى الى تخير الا طعمه... فما خلقت ليشغلنى إكل الطيبات , كالبهيمه المربوطه , همها علفها6 اگر مى خواستم, مى توانستم از عسل خالص و مغز گندم و لباس حرير استفاده كنم, اما دور است از من كه هواى نفس بر من چيره شود و حرص و آز مرا به شكم بارگى وادار كند... من براى اين آفريده نشدم كه به خوردن غذاهاى خوب و لذيذ مشغول شوم مانند چارپايى كه آن را پروار بسته باشند كه جز خوردن, مقصد و مقصودى ندارد)).

امام صادق(ص) مى فرمايد:

((ليس الزهد فى الدنيا باضاعه المال ولا تحريم الحلال بل الزهد فى الدنيا إن لا تكون بما فى يدك إوثق منك بما عند الله عزوجل7 زهد آن نيست كه مالت را ضايع و حلال خدا را حرام كنى بلكه زهد در دنيا آن است كه نسبت به آنچه خوددارى وابسته تر از آنچه كه در قدرت خداوند عزوجل است نباشى)).

يعنى اگر تكيه گاهت تنها خداوند باشد و به چيزى جز او متكى نباشى زاهد هستى.



آثار زهد

پيامبر اكرم(ص) مى فرمايد:

((من زهد فى الدنيا ادخل الله الحكمه فى قلبه فإنطق بها لسانه وعرفه دإ الدنيا ودوائها وإخرجه منها سالما الى دار السلام8 هركس در دنيا زهد پيشه كند, خداوند حكمت و بصيرت را در قلبش وارد سازد و زبانش را به حكمت گويا نمايد و درد و درمانش را به او بشناساند و او را از دنيا سالم به دار السلام:[ بهشت برين] بيرون برد)).

در اين كلام, زهد با حكمت و شناخت و سلامت قلب درهم آميخته و با آن آثار معرفى شده است.

در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است:

((من اشتاق الى الجنه سارع الى الخيرات ومن خاف من النار لهى عن الشهوات ومن ترقب الموت ترك اللذات ومن زهد فى الدنيا هانت عليه المصيبات9 هركس كه مشتاق بهشت باشد به سوى خيرات مى شتابد, و آن كه از دوزخ بيم دارد از شهوات بپرهيزد, و هر كه در انتظار مرگ باشد لذت ها را ترك گويد, و آن كه در دنيا زهد ورزد, مصيبت ها بر او آسان گردد.



اميرالمومنين(ع) فرمود:

((إيها الناس, الزهاده قصر الا مل, والشكر عند النعم, والتورع عند المحارم, فان عزب ذلك عنكم فلا يغلب الحرام صبركم, و لا تنسوا عند النعم شكركم, فقد إعذر الله اليكم بحجج مسفره ظاهره, وكتب بارزه العذر واضحه10 اى مردم! زهد كوتاه كردن آرزوها و شكر و سپاس در هنگام نعمت ها و پرهيزكارى از گناهان است. پس اگر نتوانستيد همه ى اين صفات را فراهم آوريد مبادا حرام بر صبر شما چيره شود و هنگام نعمت, شكر خدا را فراموش كنيد, كه خداوند با دلايل واضح و كتاب هاى قاطع و دندان شكن حجت را بر شما تمام كرده و عذرى برايتان باقى نگذاشته است)).

و در جاى ديگر مى فرمايد:

((ان الزاهدين فى الدنيا تبكى قلوبهم وان ضحكوا, ويشتد حزنهم و ان فرحوا, و يكثر مقتهم إنفسهم وان اغتبطوا بما رزقوا11 به راستى زاهدان دل هايشان مى گريد, هرچند در ظاهر بخندند, و سخت اندوهناكند گرچه به ظاهر خوشحال باشند و با نفس خويش هميشه درستيزند هرچند ديگران به حال آن ها و نعمت هايى كه خدا به آن ها داده است رشك مى برند)).

در اين جا ذكر اين نكته خالى از فايده نيست كه طبق تفسيرى كه براى زهد گفته شد زهد با كناره گيرى و پرهيز مطلق از لذات مادى ملازمت ندارد, اما بى رغبتى و بى ميلى نسبت به مظاهر دنيا بالطبع با قناعت و مناعت طبع و عفت نفس همراه است. يعنى, ممكن است زهد با وجود مال و مقام تحقق پذيرد چنان كه پيامبر اكرم(ص) و سليمان و داوود و حضرت على و خديجه(عليهم السلام) و بسيارى از اوليإ الله با داشتن ملك و حكومت و با در اختيار داشتن مال و ثروت, زاهدترين بندگان خدا بوده اند.

چيست دنيا؟ از خدا غافل بدن

نى قماش و نقره و فرزند و زن

مال را كز بهر دين باشى حمول

نعم مال صالح خواندش رسول

آب در كشتى هلاك كشتى است

آب اندر زير كشتى پشتى است

ولى معمولا روحيه ى زهد, انسان را به حد كفاف و عفاف قانع مى سازد و زاهدان به بيش از آن خود را گرفتار نمى كنند و اگر هم چيزى داشته باشند در مصرف, قناعت ورزيده و شخصا كمتر, آن را مورد استفاده قرار مى دهند, بلكه آن را در راه خدا و رفع نياز مردم به كار مى گيرند و ديگران را بر خويش مقدم مى دارند, كه قرآن مى فرمايد:

((ويوثرون على إنفسهم ولو كان بهم خصاصه12 و آنها را بر خود مقدم مى دارند هرچند خودشان بسيار نيازمند باشند)).

و در واقع, قناعت يكى از مراتب زهد است و پس از آن نوبت به مرتبه ى احسان و ايثار مى رسد و آخرين منزل ترك ما سوى الله است.



زندگى دور از تجمل انبيإ(عليهم السلام) از ديدگاه نهج البلاغه

پيامبران و اولياى الهى, در عين حالى كه داراى قدرت و مال و مكنت بوده اند, همواره برجسته ترين نمونه هاى زهد و ساده زيستى در زمان خود بوده اند.

اميرالمومنين(ع) در ضمن خطبه هايى, در بيان گوشه هايى از زندگى زاهدانه برخى از پيامبران الهى مى فرمايد:

((ولقد كان فى رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم كاف لك فى الا سوه, ودليل لك على ذم الدنيا و عيبها, و كثره مخازيها و مساويها, اذ قبضت عنه إطرافها, و وطئت لغيره إكنافها , و فطم عن رضاعها , و زوى عن زخارفها13 كافى است كه روش رسول خدا (ص) سرمشق تو باشد, و راهنماى تو بر مذموم بودن ((دنيا)) و دليل بر عيب و كثرت رسوايى ها و بدىهايش گردد چه آن كه او (دل به دنيا نبست و در نتيجه) از همه ى جوانب دنيا تهى دست شد, و ديگران (دل به دنيا دادند و) همه ى جوانب دنيا براى آنان فراهم شد. و خداى وى او را از پستان دنيا باز داشت, و از زيور و زينت آن بركنارش كرد)).

((و ان شئت ثنيت بموسى كليم الله صلى الله عليه وآله وسلم حيث يقول: ((رب انى لما إنزلت الى من خير فقير14 والله, ما سإله الا خبزا يإكله, لا نه كان يإكل بقله الا رض15 و اگر بخواهى, موسى كليم خدا رابه عنوان اسوه ى دوم معرفى مى كنم آنجا كه مى گويد:"پروردگارا, من به هر خيرى كه برايم بفرستى, نيازمندم". به خدا سوگند (آن روز موسى) غير از قرص نانى كه بخورد از خدا درخواست نكرد زيرا وى (مدتى بود) از گياهان زمين مى خورد

((و ان شئت ثلثت بداوود عليه السلام صاحب المزامير, و قارىء إهل الجنه, فلقد كان يعمل سفائف الخوص بيده, ويقول لجلسائه: إيكم يكفينى بيعها! ويإكل قرص الشعير من ثمنها16 و اگر بخواهى, به عنوان سومين نمونه (از پيامبران خدا) داود (ع), صاحب مزامير, (نغمه هاى خوش) و قارى بهشتيان را نشان مى دهم كه به دست خويش از ليف خرما زنبيل مى بافت و به حضار در مجلسش مى گفت:كدام يك از شما حاضر است اين ها را براى من بفروشد؟ و خوراك وى, قرص نان جوى بود, كه از بهاى آن ها به دست مىآمد)).

((وان شئت قلت فى عيسى بن مريم عليه السلام, فلقد كان يتوسد الحجر, و يلبس الخشن, ويإكل الجشب, وكان ادامه الجوع, وسراجه بالليل القمر,وظلا له فى الشتإ مشارق الا رض ومغاربها, وفاكهته وريحانه ما تنبت الا رض للبهائم ولم تكن له زوجه تفتنه , ولا ولد يحزنه (يخزنه) , ولا مال يلفته, ولا طمع يذله, دابته رجلا ه , و خادمه يداه17 و اگر بخواهى, درباره ى عيسى بن مريم (ع) مى گويم. او سنگ را (به هنگام خواب) بالش خويش قرار مى داد, و لباس خشن مى پوشيد طعام زبر و خشك مى خورد, و خورشش گرسنگى بود( هنگام شدت گرسنگى غذا مى خورد تا همان نان خشك و خشن را با ميل و اشتها تناول كرده و به خورش ديگرى نيازمند نباشد چراغ شبش, ماه آسمان, و منزل و مإوايش در زمستان (كه همه كس در آن فصل پناهگاهى دارند) نقاط تابش آفتاب در جانب مشرق و مغرب بود (خانه و جايگاه معينى نداشت براى مصونيت از سرما, پيش از ظهر در جانب مغرب, و بعد از ظهر در جانب مشرق, به نقاط تابش آفتاب پناهنده مى شد. ميوه و گلش, گياهانى بود كه زمين براى بهايم مى روياند! نه همسرى داشت كه وى را بفريبد, و نه فرزندى كه اندوهناكش سازد نه مال و ثروتى كه به خود مشغولش دارد, و نه (به دنيا و اهل آن) طمعى كه خوارش گرداند! مركبش, پاهايش بود و خادمش دست هايش( راه را پياده مى رفت, و كار خودش را خودش انجام مى داد.

((فتإس بنبيك الا طيب الا طهر صلى الله عليه وآله وسلم فان فيه إسوه لمن تإسى, وعزإ لمن تعزى. وإحب العباد الى الله المتإسى بنبيه, و المقتص لا ثره. قضم الدنيا قضما, و لم يعرها طرفا إهضم إهل الدنيا كشحا, واخمصهم من الدنيا بطنا, عرضت عليه الدنيا فإبى إن يقبلها,وعلم إن الله سبحانه إبغض شيئا فإبغضه, و حقر شيئا فحقره, و صغر شيئافصغره. ولو لم يكن فينا الا حبنا ما إبغض الله و رسوله, وتعظيمنا ما صغر الله ورسوله, لكفى به شقاقا لله, ومحاده عن إمر الله18 حال (كه اجمالا به نحوه ى رفتار رسول الله اعظم (ص) در برخورد با دنيا آشنا شدى اينك بيا و) از پيامبر پاك و پاكيزه ات تبعيت نما چه كه آن جناب شايسته ى اقتدا و تإسى است, براى هر كه بخواهد تإسى (از مقتدايى) بنمايد و سزاوار انتساب و وابستگى است, براى هر كه بخواهد انتساب (به كسى) پيدا كند و (وابسته به شخص بزرگى بشود).و محبوبترين بندگان نزد خدا كسى است كه تإسى از پيامبر خود نموده, و دنبال او قدم به جاى قدمش بگذارد)).

( راه و رسم و رفتارش در دنيا چنين بود كه) لقمه ى دنيا را با گوشه ى دندان مى خورد, و به دنيا با گوشه ى چشم حتى به نگاه عاريه و سطحى هم نمى نگريست (كنايه از بى اعتنايى و بى رغبتى آن جناب به دنيا, و بى ارزش بودن دنيا در ديده ى آن حضرت است كه دنيا نه با لذت و حلاوتش توانست دهان آن محبوب خدا را از خود پر سازد, و نه با زيبايى و زينتش گوشه ى چشمى از آن مرد الهى را به خودش معطوف گرداند)! از جهت پهلو لاغرترين و از حيث شكم, گرسنه ترين مردم دنيا بود.(نه اين كه دستش نمى رسيد خير, چنين نبود بلكه) دنيا(از جانب خدا) به او پيشنهاد شد(تا هر چه كه مى خواهد از آن برگزيند) ولى او از پذيرفتن آن ابا فرمود!

او دانست كه خدا چيزى را دشمن دارد, او هم آن را دشمن داشت و چيزى را خدا خوار و حقير شمرده است, او هم آن را خوار و حقير شمرد و چيزى را خدا كوچك و بى اهميت دانسته است, او هم آن را كوچك و بى اهميت دانست.

و اگر نبود در ما (هيچ جرم و گناهى) جز دوست داشتن چيزى را كه خدا و رسولش دشمن داشته اند و بزرگ شمردن چيزى را كه خدا و رسولش كوچك شمرده اند, همين بس بود در شقاق و خلاف ورزى ما با خدا, و ستيزيدن و سرپيچى نمودن ما از فرمان خدا))!

((و لقد كان صلى الله عليه وآله وسلم يإكل على الا رض, و يجلس جلسه العبد, و يخصف بيده نعله, و يرقع بيده ثوبه, و يركب الحمار العارى ,ويردف خلفه, ويكون الستر على باب بيته فتكون فيه التصاوير فيقول : ((يا فلا نه ـ لا حدى إزواجه ـ غيبيه عنى, فانى اذا نظرت اليه ذكرت الدنيا وزخارفها19 پيامبر اكرم (ص) چنين بود كه بر روى زمين (خالى از فرش يا بدون اين كه خوان طعام بگسترد) غذا مى خورد, و (متواضعانه) مانند بردگان مى نشست. با دست خويش پارگى كفشش را مى دوخت, و جامه اش را وصله مى كرد, بر درازگوش برهنه سوار مى شد و(كسى را هم) پشت سر خويش سوار مى كرد,. بر درب اتاقش پرده ى نقش دارى آويزان بود, به يكى از همسرانش فرمود: آن را از (مقابل چشم) من (بردار و) پنهان كن چه آن كه من وقتى به آن مى نگرم, به ياد دنيا و تجملات آن مى افتم)).

فإعرض عن الدنيا بقلبه, و إمات ذكرها من نفسه, و إحب إن تغيب زينتها عن عينه, لكيلا يتخذ منها رياشا, ولا يعتقدها قرارا, ولا يرجوفيها مقاما, فإخرجها من النفس, وإشخصها عن القلب, وغيبها عن البصر. وكذلك من إبغض شيئا إبغض إن ينظر اليه, وإن يذ كر عنده20 آرى, او به صميم قلب خويش از دنيا رو برگردانيد, و ياد آن را از وجودش ميرانيد (آنگونه كه اصلا دينا و زخارف آن در فضاى جان پيامبر روحى نداشت, و همچون مرده ى بى اثر بود.) دوست داشت كه زيور و زينت دنيا از چشمش پنهان شود تا از آن جامه هاى فاخر و زيبا تهيه ننمايد, و آن را قرارگاه هميشگى نپندارد, و اميد اقامت دايم در آن را به دل راه ندهد.

و لذا آن را از (حومه ى وجود) خود بيرون نمود, و از (ساحت) قلب به دور انداخت, و از چشم پنهانش ساخت! (آرى) چنين است كسى كه چيزى را دشمن دارد, نگاه كردن به آن و يادآورى آن را نيز دشمن و منفور مى دارد)).

((ولقد كان فى رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم ما يدلك على مساوىء الدنيا و عيوبها : اذ جاع فيها مع خاصته, وزويت عنه زخارفها مع عظيم زلفته21 در زندگى رسول خدا (ص) علايم و نشانه هايى هست كه تو را به بدىها و عيوب ((دنيا)) واقف و آگاه مى سازد چه آن كه او و نزديكانش در دنيا گرسنه بودند(هرگز شكم سير از دنيا به خود نديدند) و با همه ى آن عظمت مقام و قرب منزلتى كه آن حضرت در نزد خدا داشت, خدا زينت ها و زخارف دنيا را از وى دريغ داشت.

((فلينظر ناظر بعقله إكرم الله محمدا بذلك إم إهانه! فان قال: إهانه, فقد كذب ـ والله العظيم ـ بالا فك العظيم, وان قال: إكرمه, فليعلم إن الله قد إهان غيره حيث بسط الدنيا له, و زواها عن إقرب الناس منه22 بنابراين بجا است كه هر انديشمندى با ديده ى عقل خويش بنگرد كه آيا خدا با اين عمل, پيامبرش را گرامى داشته, يا به او اهانت نموده است؟! اگر بگويد: او را تحقير كرده, ـ به خداى بزرگ سوگند ـ دروغ گفته, و بهتانى عظيم (به خدا) بسته است. و اگر بگويد: او را گرامى داشته, پس بايد بداند كه خداوند ديگران را (به خاطر همين دادن زينت دنيا به آنان) تحقيرشان نموده است چه آن كه دنيا را براى آنان گسترده و از مقرب ترين مردم به خود, دور داشته است.

((فتإسى متإس بنبيه, و اقتص إثره, وولج مولجه, والا فلا يإمن الهلكه, فان الله جعل محمدا صلى الله عليه وآله وسلم علما للساعه, ومبشرا بالجنه, ومنذرا بالعقوبه23 بنابراين اگر كسى بخواهد تإسى از كسى كند( كه به سعادت و خوشبختى واقعى نائل شود) بايد به پيامبرش اقتدا بنمايد دنبال او قدم به جاى پايش گذارد و از هر درى كه او داخل شده است وارد شود. و گرنه (به ضلالت افتاده) و از هلاكت در امان نخواهد بود, زيرا خداوند, محمد(ص) را نشانه ى قيامت, و بشارت دهنده به بهشت, و بيم دهنده از عقاب (دوزخ) قرار داد)).

((خرج من الدنيا خميصا, وورد الا خره سليما. لم يضع حجرا على حجر, حتى مضى لسبيله, وإجاب داعى ربه. فما إعظم منه الله عندنا حين إنعم علينا به سلفا نتبعه, وقائدا نطإ عقبه!24 و لذا او چون راه صلاح زندگى را مى دانست) با شكم گرسنه از دنيا بيرون رفت (از لذت و حلاوت دنيا بهره اى نگرفت) و با سلامت روح (و دور از هر گونه آلودگى به دنيا) وارد عالم آخرت گرديد. (در دنيا) سنگى بر روى سنگى بر نگذاشت (تإسيس و يا تعمير بنا زائد بر مقدار ضرورت ننمود, و به همين منوال ادامه ى زندگى داد) تا راه خود را پيمود (عمرش به پايان رسيد) و دعوت پروردگارش را اجابت نمود)).

پس چه بزرگ است منت خدا بر ما كه نعمت وجود او را به ما عطا فرمود تا امامى باشد كه تبعيتش كنيم, و رهبرى كه پشت سرش براه بيفتيم)).

((والله لقد رقعت مدرعتى هذه حتى استحييت من راقعها. ولقد قال لى قائل: إلا تنبذها عنك؟ فقلت: اغرب (اعزب) عنى, فعند الصباح يحمد القوم السرى25 به خدا قسم (من كه على هستم بر اساس اتباع از آن حضرت در راه ترك تجمل) آنقدر اين جبه ام را وصله كردم كه از وصله كننده ى آن شرمنده شدم! گوينده اى به من گفت: آيا آن را (بعد از اين همه وصله و پينه) از خود دور نمى افكنى؟! گفتم:دور شو از من كه صبحگاهان, مردم شب رو ستايش مى شوند)).



زهد امام خمينى(ره)

امام خمينى(ره) همچون جدش رسول اكرم(ص) كم خرج و پركار بود, در صرف مخارج زندگى, خوراك و لباس خود و اهل خانه كمال احتياط و نهايت قناعت را داشت. امام به نان و پنير و چاى علاقه داشت. اغلب صبح و حتى در ماه رمضان سحرى ايشان همين غذاى ساده بود و اغلب خودشان سماور را روشن مى كردند و سحرى مى خوردند, يكى از شاگردان نقل مى كند موقعى كه در نجف بودم كنجكاو شدم كه ببينم در يخچال آقا چه چيز است به آشپزخانه رفتم و چون در يخچال را گشودم ديدم يك كاسه پنير و يك پاره هندوانه در آنجا گذاشته اند.26 امام از غذاهاى چرب و سنگين پرهيز مى نمود و لباس هايشان از يكى دو دست تجاوز نمى كرد با آن كه پارچه ها و لباس هاى دوخته و ندوخته زيادى برايشان به رسم هديه مىآوردند, ولى آن سوغاتى ها و هدايا را به ديگران تقديم مى كردند, به اطرافيان تإكيد مى نمود راجع به غذا و شام و ناهار از من چيزى نپرسيد و هرچه خواستيد درست كنيد من هم مانند شما هر چه بود مى خورم و در مورد كم و كيف غذا, امام اظهار نظرى نمى نمود اگر چه در خصوص پاكى و رعايت مسايل بهداشتى حساسيت ويژه اى داشت. از توجه به اطرافيان غافل نبود, خواهر دباغ خاطرنشان ساخته است: يك شب به دليل ازدحام مهمانان و كمبود جا ناگزير در آشپزخانه خوابيدم امام كه متوجه موضوع شده بود فرمود: چون امكان داشت سرما بخوريد شب خوابم نبرد.27

پاورقي



1. سوره ى يوسف,آيه ى20.

2. سوره ى حديد,آيه ى 23.

3. نهج البلاغه, كلمات قصار, 439.

4. الهمدانى, عبدالصمد, بحر المعارف, به نقل از كتاب التحصين, ص 35.

5. فيض الاسلام, نهج البلاغه, حكمت 74.

6. فيض الاسلام, همان, نامه ى 45.

7. فروع كافى, ج 5, ص 70.

8. فيض كاشانى, ملامحسن, محجه البيضإ, ج 7, ص 353.

9. فيض كاشانى, ملامحسن, همان, ج 7, ص 356.

10. صبحى صالح, نهج البلاغه ى, خطبه ى 81.

11. صبحى صالح, همان, خطبه ى 113.

12. سوره ى حشر, آيه ى 9.

13. نهج البلاغه, خطبه ى 159.

14. سوره ى قصص, آيه ى 24.

15. نهج البلاغه, همان.

16. نهج البلاغه, همان.

17. نهج البلاغه, همان.

18. نهج البلاغه, همان.

19. نهج البلاغه, همان. 20. نهج البلاغه, همان.

21. نهج البلاغه, همان.

22. نهج البلاغه, همان.

23. نهج البلاغه, همان.

24. نهج البلاغه, همان.

25. نهج البلاغه, همان.

26. پا به پاى آفتاب, ج چهارم, ص 262.

27. روزنامه كيهان, شماره 16462.