بازگشت

شيطان




دعاى روز بيست و يكم

((اللهم اجعل لى فيه الى مرضاتك دليلا و لا تجعل للشيطان فيه على سبيلا و اجعل الجنه لى منزلا و مقيلا يا قاضى حوائج الطالبين خدايا! در اين روز برايم, راهنمايى به سوى رضا و خشنوديت قرار ده و شيطان را بر من مسلط مكن و بهشت را منزل و جايگاهم قرار بده, اى برآورنده ى حاجت هاى طالبان)).



احكام

مستحب است در ركعت اول پيش از خواندن حمد بگويد اعوذ بالله من الشيطان الرجيم.

(توضيح المسائل مراجع, ج1, ص581 ـ عروه الوثقى, ج1, ص661, فصل26)



وسواس

وسواس حالتى است كه انسان خود را موظف به انجام تكرار عملى بداند كه اگر نكند, دچار تشويش شده و اگر انجام دهد شاد است.

سوال: اگر شخص در عبادات يا طهارت و نجاست دچار وسواس شده باشد و زياد شك كند تكليف شرعى او چيست؟

ج) نبايد به شك هاى خود اعتنا كند و اگر اعتنا كند كار حرامى كرده است.

(استفتائات, ج1, ص111, س298)

سوال: چه كنم كه در مورد غسل و طهارت زياد شك نكنم و اعتماد به نفس داشته باشم؟

ج) اعتنا نكنيد و وسوسه جايز نيست. (استفتائات, ج1, ص64)

سوال: آيا تفاوتى بين اشخاص وسواسى و افراد معمولى در عمل به احكام وجود دارد؟ و يا اينكه آنها هم بايد مانند عرف مردم عمل كنند؟

ج) وسوسه از شيطان است, جايز نيست به آن اعتنا نمايد بلكه بايد در طهارت و نجاست و غسل و وضو مثل متعارف مردم عمل كند. (همان, ج11, ص110, س294)

تقليد جاهل از عالم, پيروى انسان غيرآگاه از آگاه و رجوع انسان غيرمتخصص به متخصص است و اين نه تنها كارى منطقى و صحيح و بر اساس فطرت انسان است بلكه جزء واقعيات زندگى و از ضرورىترين مسايل است زيرا نيازهاى انسان, گوناگون و بسيار است به طورى كه براى رفع آنها بايد آگاهى لازم و احاطه كامل داشت تا بتوان نياز خويش را به گونه اى صحيح و مفيد بر آورده نمود.

چنين تقليدى از نظر عرف و عقل و شرع پذيرفته و پسنديده است و اين همان كارى است كه همه ى ما, در هر شبانه روز آن را انجام مى دهيم, اگر چه خود متوجه آن نيستيم.

اظهار نظر در مسايل دينى و احكام شرعى بر كسانى كه صاحب نظر نيستند جايز نيست و بر مومنين واجب است در تمام احكام دينى به مراجع بزرگوار تقليد و اسلام شناسان مورد وثوق اعتماد, مراجعه نمايند.

اظهار نظر در مسايل دينى و احكام شرعى بر كسانى كه صاحب نظر نيستند جايز نيست و بر مومنين واجب است در تمام احكام دينى به مراجع بزرگوار تقليد و اسلام شناسان مورد وثوق اعتماد, مراجعه نمايند. (فرهنگ اسلام, سال سوم, ش31, ص3)

از گناهان بزرگ متابعت از شيطان درون ((هواى نفس)) و از شيطان برون است.

(توضيح المسائل آيت الله مظاهرى, ص507, مسإله197)

ممكن است سئوالى مطرح شود كه با وجود نفس اماره ـ كه انسان را به تباهى دعوت مى كند ـ , چه نيازى به وجود شيطان است؟.

اين مطلب مورد قبول است كه وجود عامل وسوسه لازم است و اگر گناه نباشد, اطاعت ضرورى مى شود و اگر اطاعت ضرورى بود, نيازى به شريعت نيست.

در جواب بايد گفت: ميل انسان به بدى و خوبى يكسان نيست. گرايش انسان طبعا به طرف خوبى است, به طرف امانت است, به طرف صدق است, به طرف عدالت است, به طرف احسان است. اگر كودك را بد بار نياورند, راست مى گويد, اگر دروغ به بچه ياد ندهند و لو از راه هزل, او اصلا دروغ را ياد نمى گيرد. اگر به او خيانت نكنند و يادش ندهند و لو به عنوان شوخى, اصلا خيانت را نمى فهمد. طبع اولى كودك اين است كه راست مى گويد, نه اينكه گاهى راست بگويد و گاهى دروغ. طبع اولى اش احسان, ايثار و عدالت است.

بنابراين انسان از نظر بينش در درك خوب و بد يكسان است, از نظر گرايش, ميلش به خوبى خيلى بيش از ميلش به بدى است. پس چنين چيزى طبعا نمى تواند به طرف گناه مايل باشد. چنين چيزى هرگز نفس مسوله ندارد, چنين چيزى نفس اماره ندارد. در طليعه ى امر, نفس ملهمه دارد كه ((ونفس وما سواها فإلهمها فجورها وتقواها))1 عامل بيرونى است كه اول او را از راه وهم و خيال فريب مى دهد, بعد با ابزار شهوت و غضب مى گويد: اين كار كه مورد اشتهاى توست و بد هم كه نيست, آسان هم كه هست, چرا انجام نمى دهى؟ ((لازينن لهم فى الارض و لامنيهم كم كم آن ابزار درونى را به عنوان دست آويز و دستآموز خود طرح مى كند و مى شود نفس مسوله. بعد كه او را به اسارت گرفت,از آن به بعد نفس را به زشتى فرا مى خواند كه آن هم بالاخره پيام شيطان را مى رساند كه ذات اقدس اله در عين حال كه نفس اماره را ذكر كرد, اما از شيطان به ((يإمركم بالسوء)) ياد مى كند. شيطان عامل اصلى است و اين نفس چه در بخش ادراك به نام وهم و خيال و چه در بخش عمل, به عنوان شهوت و غضب, مجرى دستورات شيطان است.



راه هاى نفوذ شيطان

شيطان از راه مجارى ادراكى مىآيد, از راه خيال و وهم مىآيد, از راه شهوت و غضب مىآيد ((لازينن لهم فى الارض)) است, ((لاضلنهم)) است, ((لامنيهم)) هست, ((لاغوينهم)) هست كه مورد ابتلا ماست, يعنى اينها مورد نياز روزانه ى ماست, اينها را قرآن مفصل ذكر فرمود, اما درباره ى اين كه چگونه شيطان زاد و ولد مى كند, اين براى انسان سود آور نيست اين را ذكر نفرمود.



شيطان و جايگاه مخلصين

مطلب بعدى آن است كه آيا مخلص اصلا در مسير وسوسه و تير رس وسوسه ى شيطان نيست يا اينكه وسوسه مى كند و لكن در آنجا سودى ندارد؟ درباره ى مخلصين, يك برهان عقلى در مسإله است كه يك دليل نقلى آن را تإييد مى كند.

توضيح مطلب اين است كه: مخلصين كه به مقام لقاى الهى بار يافته اند, به حدى رسيده اند كه ((اذ جإ ربه بقلب سليم)) شده اند, و قلب سليم هم اين چنين تفسير شده است كه ((ليس فيه إحد الا الله)) اينها قلبشان مزين به حب خدا شده است, و قلبشان مملو از خشيت الهى شده است, لذا در اين دل, جاى خالى نيست تا بيگانه اى رخنه كند و وسوسه كند. اين يك مطلبى است كه برهان عقلى, آن را مى پذيرد و عقل هم آن را تإييد مى كند. از اين مرحله كه بگذريم, قرآن كريم, مخلصين را استثنا كرده است چه در سوره ى مباركه حجر, چه در سوره ى مباركه صاد, آنها استثنا شده اند, اما آنها را از اغوا استثنا كرده است نه از وسوسه در هر دو سوره چنين آمده است كه شيطان گفت: ((قال فبعزتك لإغوينهم إجمعين الا عبادك منهم المخلصين)) مخلصين از تير رس اغواى شيطان مصون هستند و گمراه نمى شوند. نه از تير رس وسوسه ى او. يك وقت وسوسه مى كند و به ثمر نمى رسد, يك وقت وسوسه مى كند و به ثمر مى رسد لكن وسوسه درباره ى مخلصين به ثمر نمى رسد.

چون اگر بخواهد وسوسه كند بايد از ابزار درونى كمك بگيرد, ابزار درونى اينها به امامت عقلشان هميشه ساجد و خاضع است, يعنى دستگاه يك انسان مخلص هميشه اهل نماز جماعت است, هم مجارى ادراكى آنها به امامت عقل نظرى آنها مى انديشد, هم مجارى تحريكى و عملى آنها به امامت عقل عملى اهل اقتدا است. علامه طباطبايى(ره) مى فرمودند:براى اولياى الهى هر چه كه شيطان بخواهد وسوسه بكند اثر عكس دارد. اين طور مثال مى زدند مى فرمودند:اگر كسى در يك اتاق تنها باشد و ديگرى در آن اتاق بيايد و بخواهد ادله ى فراوانى اقامه كند كه در اين اتاق به غير از شما كسى نيست, هر چه كه او بيشتر ادعا كند و پر حرفى تر بكند, كذبش روشن تر مى شود چرا كه آن صاحب اتاق مى گويد:اگر كسى اينجا نيست,پس تو چه كسى هستى؟ هر چه كه او بيشتر حرف بزند, دليل است بر كذب او.

شيطان كه در صحنه ى نفس مى خواهد وسوسه بكند, مى خواهد انسان را از مسير الهى جدا بكند.هر چه او بيشتر وسوسه كند, اخلاص اينها بيشتر ظهور مى كند. اين است كه فرمود: ما شيطانمان را به اسارت گرفته ايم. در محدوده ى قلب يك ولى خدا, كسى كه به مرحله ى مخلصين رسيده است, وسوسه ى شيطان سودى ندارد.



رابطه ى گناه و كيفر

مطلب بعدى آن است كه بين هر گناه و كيفرش, يك رابطه اى هست كه همان رابطه ى تكوينى است,اما در خيلى از موارد است كه ما اين رابطه را نمى فهميم مثلا چه رابطه اى بين مال يتيم خوردن با آتش خوردن هست؟ اين را ما نمى فهميم. در سوره ى مباركه ى نسإ مى فرمايد: ((ان الذين يإكلون إموال اليتامى ظلما انما يإكلون فى بطونهم نارا وسيصلون سعيرا)) اين, ظاهرش نان است و باطنش آتش. آنجا هم ظاهرش مثلا گندم است يا فلان ميوه ى ديگر است منتها باطنش ((هبوط الى الارض)), ((خروج من الجنه)) و ((ظهور سوءات)) است, چه رابطه اى هست؟خصوصيتش را ما نمى دانيم. چون مى دانيد كه عقل در مسايل جزيى بصير نيست.عقل برهان كلى را اقامه مى كند. گفته اند: بين عفيف بودن با عالم به تعبير رويا شدن, رابطه است, كه يوسف صديق(ع) از اينجا بهره گرفت.اين رابطه چيست؟ عقل آن را نمى داند. چون عقل مى فهمد كه خيلى از چيزها را نمى فهمد مى گويد:من پيغمبر مى خواهم و خود را هم در اين فهم معصوم مى بيند و هيچ هم احتمال اشتباه در خود نمى دهد. مى گويد: من مى فهمم كه بسيارى از چيزها را كه بايد عمل بكنم نمى فهمم, يك كسى بايد باشد كه مرا راهنمايى بكند.



اسناد اغوا به شيطان

مطلب بعدى آن است كه شيطان تمام اغواها را به خود اسناد داد و ذات اقدس اله هم تكذيب نكرد, چون گفت: ((لاغوينهم إجمعين)) پس يك موجودى است كه در همه جا به قدرت الهى مى تواند ظهور و حضور داشته باشد. آنگاه اين منافات ندارد كه گروه و دسته داشته باشد, و افراد زيادى را به عنوان شياطين الانس و الجن بپروراند, و كارها را به وسيله ى آنها انجام بدهد, اما خود در تمام كارها ظهور و حضور دارد. ظاهر ((فبعزتك لإغوينهم إجمعين)) آن است كه من نقش حقيقى اغوا را دارم.



لشكر شيطان

مطلب ديگر آن است كه شيطان داراى لشگر است. به دليل آيه اى كه در سوره ى مباركه ى اعراف آمده: ((انه يراكم هو وقبيله من حيث لا ترونهم))2 اما قبيل او چه كسانى هستند؟ از جنس خود او هستند يا نه؟ اين مطلق است, ((من الانس)) هستند ((او الجن)) هستند ((او كليهما))؟ مطلق هستند. ((شياطين الانس و الجن)) كه در آيات ديگر است ممكن است كه قبيل او باشند پس قبيل, اختصاصى به گروه خاصى به نام انس يا جن ندارد.

مطلب بعدى آن است كه گذشته از اينكه قبيل دارد, داراى ذريه است. نه تنها داراى دستگاه و قبيل و قبيله و طايفه است, داراى زاد و ولد هم هست, اما اين زاد و ولد او را قرآن كريم باز نكرده است كه به چه صورت فرزندان او به دنيا مىآيند. در سوره ى مباركه ى كهف از ذريه ى او سخن گفته است.آيه ى پنجاهم سوره ى كهف اين است: ((واذ قلنا للملا ئكه اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابليس كان من الجن ففسق عن إمر ربه إفتتخذونه وذريته إوليإ من دونى)) اما چگونه نكاح دارد و ذريه دارد, اين را قرآن مشخص نكرده است, بر خلاف جريان آدم و انسان,چون براى انسان نافع است اين را بيان فرموده, اما كيفيت تناكح و تناسل شيطان وذريه او, سود علمى و عملى ندارد اين را ذكر نفرموده است.



ارتباط وسوسه شيطانى و اراده آدمى

وسوسه ى ابليس, منافاتى با استقلال انسان ندارد. اين چنين نيست كه مثلا وسوسه, بيش از حد دعوتنامه باشد, بلكه در حد دعوتنامه است,منتهى با يك چيز جاذبه دارى عرضه مى كند.قرآن كريم هم تإييدات الهى را ذكر مى كند, تإييدات ملائكه را ذكر مى كند, تإييدات انبيا و مرسلين را ذكر مى كند كه اينها همه كمك انسان هستند, تخريب ها و وسوسه هاى شياطين را نيز ذكر مى كند. مى فرمايد:انسان در تصميم گيرى مستقل است. البته فرشتگان كمك مى كنند اما اين طور نيست آن كسى كه به راه افتاد و مومن شد, مجبور در ايمان باشد يا مجبور در امتثال اطاعت باشد.شياطين انس و جن تخريب مى كنند, وسوسه مى كنند اما آن طور نيست كه اگر كسى بيراهه رفت, مجبور در تمرد باشد.((وقل الحق من ربكم فمن شإ فليومن ومن شإ فليكفر3 هر دو به عنوان فعل اختيارى به خود انسان اسناد داده شده است.

در جريان مثبت, يعنى تإييد فرشته ها در سوره ى فصلت آيه ى سى ام به بعد اين گونه فرموده است: ((ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملا ئكه إلا تخافوا ولا تحزنوا وإبشروا بالجنه التى كنتم توعدون نحن إولياوكم فى الحياه الدنيا وفى الا خره))كسانى كه گفتند: پروردگار ما خداست سپس بر اين گفته پايدارى ورزيدند. ملائكه بر آنان نازل مى شوند و به آنان مى گويند:نترسيد و نگران نباشيد و به بهشتى كه به شما وعده داده شده است شما را بشارت باد. ما در دنيا و آخرت اولياى شماييم.

گاهى حزن و گاهى ترس نمى گذارد انسان كار مثبت انجام بدهد, لكن آنها نازل مى شوند, هراس و اندوه را از انسان بر مى دارند.

اين پيام هاى فرشتگان طورى نيست كه انسان را مجبور به اطاعت بكند, اين يك دعوتنامه اى است, آن هم با كاغذ زرين, با املاى خوب, با انشاى خوب و با يك جاذبه اى, خوف و غم را از آدم بر مى دارد. شيطان هم از يك طرفى تخويف مى كند ((يعدكم الفقر)) وعيد مى دهد, مى ترساند كه اگر شما اين كار خير را انجام بدهى, خودت چه مى كنى؟,بچه هايت چه بخورند؟آينده چه مى شود؟ شيطان از اين راه مى ترساند.

يك دعوتنامه است كه انسان را مى ترساند و غمگين مى كند و يك دعوتنامه است كه انسان را مسرور مى كند, فرحناك مى كند, شجاع مى كند, هر دو دعوت نامه است. نه آنها كه مطيع هستند, مجبور در طاعت هستند كه ثواب نبرند, نه آنها كه عاصى هستند, مجبور در تمرد هستند كه عقاب نبينند. دو دعوتنامه است, لذا ذات اقدس اله انسان را مختار معرفى كرده است فرمود: ((فمن شإ فليومن ومن شإ فليكفر)) اينها مويدات هستند, اينها دعوت كننده هستند. اينها بخش هايى است كه مربوط به قبل از مرگ است.



پاسخ شيطان به تبهكاران در قيامت

در جريان قيامت, وقتى صحنه ها كاملا براى همه روشن شد, آنگاه ذات اقدس اله اين صحنه ى اعتراض افراد بر شيطان را ذكر مى كند و پاسخ شيطان را هم تشريح مى كند. خداوند در سوره ى مباركه ى ابراهيم, آيه ى بيست و يكم به بعد مى فرمايد: ((وقال الشيطان لما قضى الا مر)) يعنى بعد از اينكه همه آمدند در صحنه ى قيامت, حساب و كتاب و وعد وعيد, همه بررسى شد, و عده اى مجرم و تبهكار شناخته شدند, وقتى حكم الهى به محكوميت يك عده و نجات عده ى ديگر صادر شد, ((وقال الشيطان لما قضى الا مر)) آن گاه رو مى كند به تبهكاران مى گويد: ((ان الله وعدكم وعد الحق ووعدتكم فإخلفتكم)) خداوند وعده داده است, وعده ى او حقيقى است,من وعده دادم و خلف وعده كردم ((وما كان لى عليكم من سلطان)) من كه بر شما مسلط نبودم, اين همه دعوتنامه هاى فطرت و عقل را از درون داشتيد, وحى و نقل و فرشتگان را از بيرون داشتيد, مى خواستيد آنها را گوش بدهيد, من كه مجبورتان نكردم ((وما كان لى عليكم من سلطان الا إن دعوتكم فاستجبتم لى)) من دعوت كردم, شما هم قبول كرديد, مى توانستيد قبول نكنيد.((فلا تلومونى)) چرا مرا ملامت مى كنيد؟ اگر تنها دعوتنامه ى من بود, حق داشتيد مرا ملامت بكنيد, اما خداوند هم دعوت كرده است, كتابهاى آسمانى و صحف انبيا دعوتنامه است, تإييدات فرشتگان, دعوتنامه است,((فلا تلومونى ولوموا إنفسكم ما إنا بمصرخكم وما إنتم بمصرخى)) امروز نه شما فريادرس من هستيد و نه از من كارى ساخته است كه فريادرس باشم و مشكل شما را حل بكنم.((انى كفرت بما إشركتمونى من قبل ان الظالمين لهم عذاب إليم)). پس هم از اين سو دعوتنامه است بدون اينكه انسان مجبور باشد و هم از سوى فرشتگان دعوتنامه است بدون اينكه انسان مجبور باشد.



پياده نظام و سواره نظام شيطان

با توجه به اينكه افراد با همديگر متفاوت اند يك وقت است كه انسان يك كار عادى را مى خواهد انجام بدهد, شيطان به وسيله ى يكى از مإمورين جزو پياده نظام, او را دعوت مى كند, حالا يا او قبول مى كند يا نه, يك وقت است كه يك كار خيلى مهم اجتماعى است, اصل دين با اين كار آبيارى مى شود, آنگاه همه ى واحدهاى سواره خودش را تحريك مى كند. تنها يك نفر و دو نفر نيستند, چندين نفر را مى فرستد.

اين خطرها را ذات اقدس اله هشدار داده و فرموده: دعوتنامه هست, بيش از دعوت نيست ولى گاهى يك شخص از شما دعوت مى كند و گاهى هفت, هشت نفر دعوت مى كنند و اينها هم گاهى به تنهايى مىآيند, گاهى دوتا دوتا مىآيند, گاهى گروه گروه مىآيند, و مى خواهند شما را به يك طرف بكشانند. ((و إعوذ بك رب إن يحضرون))4 خدايا من يك نفر هستم, اينها ده نفر هستند آمده اند, و ظاهرش هم زرق و برق است. ((وقل رب إعوذ بك من همزات الشياطين))5 نفرمود: ((من همزات الشيطان))و نفرمود: ((من همزه الشياطين)) اولا همزات است. ثانيا شياطين است. ((وقل رب إعوذ بك من همزات الشياطين))((وإعوذ بك رب إن يحضرون)).

وقتى آدم يك سمتى پيدا كرد, مى بيند باند, باند و گروه گروه مىآيند تا او را منحرف بكنند.اما وقتى آدم عادى شده, ده نفر ده نفر نمىآيند, يك نفر هم كافى است براى او.اين است كه ذات اقدس اله همه ى اين نكات را گوشزد كرده است.آدم بايد يك شامه اى داشته باشد كه حرف را بو بكشد, نظير آن شامه اى كه يعقوب (ع) داشت گفت: ((انى لا جد ريح يوسف لولا إن تفندون))6 اگر آدم شامه ى حرف شناسى داشته باشد ببيند اين حرف معطر است يا متعفن, آنگاه نجات پيدا مى كند.



پناه به خدا

در سوره ى مباركه ى مومنون ذات اقدس اله به پيغمبر(ص) چنين دستور داد: ((((وقل رب إعوذ بك من همزات الشياطين, وإعوذ بك رب إن يحضرون)) به همه ى ما گفته اند وقتى احساس خطر كرديد, پناه ببريد. اين ((واما ينزغنك من الشيطان نزغ فاستعذ بالله)) بارها مطرح شد كه ((فاستعذ,فاستعذ)) پناه ببريد, نه اينكه فقط بگوييد: ((إعوذ بالله من الشيطان الرجيم)) اين كه استعاذه ى لفظى است, البته ذكر است و ثواب دارد اما يك عبادت لفظى است, به همان اندازه ى لفظ اثر دارد, مثل همان وقتى كه مناطق مسكونى بمباران مى شد, آژير خطر مى كشيدند, يعنى چه؟ يعنى برويد به پناهگاه.

پس از اينكه مطالبى پيرامون شيطان و راه هاى نفوذ آن بيان شد, بايد گفت: كه برخى از موارد هست كه شيطان از راه و شيوه ى آسان تر و عميق تر به فريب و اغواى انسان دست مى يازد, لذا شناخت آن موارد و مسلح شدن به سلاح مواجهه و مقابله, ضرورت دارد.

دنيا و مسئله ى علاقه به دنيا از مسايل اساسى در اين باره استتا آنجا كه در حديث هست كه: ((حب الدنيا رإس كل خطيئه علاقه ى به دنيا سرچشمه ى هر گناهى است)).

شيطان از دام دنيا و فريب انسان در عشق و علاقه به دنيا, بسيار استفاده مى كند.

از اينرو, و به منظور تكميل بحث, پيرامون وسوسه ى شيطان و دو مصداق از آن, توضيحاتى بيان مى شود.

موضوعى را كه تذكر آن در اينجا خالى از فايده نيست, اين است كه بايد دانست معيار و ميزان براى ((اهل دنيا)) بودن انسان ـ كه راه نفوذ شيطان است ـ داشتن مال و منال و جاه و مقام نيست, بلكه مناط در اين باره, تعلق و دلبستگى به شئون دنيوى است.



موقعيت ((دنيا)) و ((آخرت))!

((ان الدنياو الا خره عدوان متفاوتان , و سبيلا ن مختلفان فمن إحب الدنيا و تولا ها إبغض الا خره وعاداها, وهما بمنزله المشرق و المغرب, وماش بينهما كلما قرب من واحد بعد من الا خر, وهما بعد ضرتان7 دنيا و آخرت, دو دشمن ناسازگار, و دو راه از هم جدا هستند. پس كسى كه دنيا را دوست دارد, و تن به حاكميت آن دهد(طبعا) آخرت را دشمن داشته و با آن به ستيزگى برخاسته است!و آن دو, همچون مشرق و مغرب اند كه شخص راه رونده ى بين آنها هر اندازه به يكى از آن دو نزديك شود, به همان مقدار از ديگرى دور گردد.و آن دو, علاوه بر اين (نسبت بين مشرق و مغرب, بسان) دو هوو (يعنى دو زن يك شوهر) مى باشند (كه اظهار محبت به يكى سبب بغض و رنجش خاطر ديگرى خواهد بود)).



((دنيا)) به عنوان ((راه)) و مقدمه ى نيل به ((آخرت)), طبيعى و ضرورى است!

آرى, انسان, به هر ميزان, تمايل به ((دنيا)) پيدا كند, طبيعى است كه به همان ميزان از ((آخرت)) دور مى گرددمگر اينكه دنيا را از باب مقدمه ى رسيدن به آخرت, وجهه ى همت خود قرار داده, و همش تإمين سعادت اخروى باشد... كه در اين صورت ديگر او دنيا طلب به حساب نخواهد آمد بلكه اين, خود, عين آخرت طلبى است چنانكه در حديث آمده است: ((قال رجل لابى عبدالله(ع): والله انا لنطلب الدنيا و نحب ان نوتاها.فقال: تحب ان تصنع بها ماذا؟ قال: اعود بها على نفسى و عيالى, و اصل بها, واتصدق بها, و احج, واعتمر. فقال (ع): ليس هذا طلب الدنياهذا طلب الاخره8 مردى خدمت امام صادق (ع) عرض كرد:به خدا سوگند, حقيقت امر اين است كه ما (چنين هستيم كه) دنبال دنيا مى رويم, و دوست داريم كه خداوند از مال دنيا به ما بدهد!

امام فرمود: دوست دارى كه با مال دنيا, چه كارى انجام بدهى؟

عرض كرد:با آن, نيازمندىهاى خود و عايله ام را بر طرف سازم, صله ى رحم كنم,صدقه بدهم,حج و عمره بجا آورم.

امام (ع) فرمود:اين, دنيا طلبى نيست!(بلكه) اين, آخرت طلبى است!)).

در اين واقعيت ترديدى نيست كه آدمى تا در دنيا است, نيازمند به اين ((بدن)) كه مركب او در راه سير و سلوك به سوى آخرت است, مى باشد, و ناگزير بايد به خاطر حفظ ((مركب)) به خوراك و پوشاك و مسكن و ديگر حوايج ضرورى آن بپردازد هر چند از نظر درك عالى انسانى و الهى كه دارد, تمايل و رغبتى به اين سنخ از لذايذ حيوانى پست در خويش احساس نمى كند, و بلكه احيانا متنفر هم هست, ولى از نظر نياز طبيعى, چاره اى جز اخذ و اقتباس از آن در حد ضرورت, ندارد.

موقعيت ((دنيا)) از نظر واقع بينان انسان شناس! كه مى دانند كار اساسى و مقصد اصلى انسان در اين جهان, خوب خوردن و خوش خوابيدن و ديگر شهوات حيوانى را ارضا نمودن نيست! بلكه هدف و منظور نهايى از خلقت, نشستن انسان است در كنار سفره ى ((عبادت حق)) و منور نمودن جان به نور ((معرفه الله)) و تزيين خانه ى قلب به زينت ((فضائل)) و پرواز دادن طائر دل در مدارج ((قرب خدا)) و سرانجام, رسيدن به ((جنه المإوى)) و تشرف به شرف ((لقإ)) و ذلك هو الفوز العظيم!!

منتهى, چه بايد كرد,تا شكم پر نشود و بدن پوشانده نشود, و انحإ تمايلات حيوانى ارضا نگردد, حواس, پرت است و كار ((عبادت)) لنگ و بازار ((آخرت)) در حال كساد! كه رسول اكرم(ص) فرموده اند: ((لولا الخبز, ما صلينا, و لا صمنا و لا ادينا فرائض ربنا9 اگر نان نبود, ما, نه نماز مى خوانديم, و نه روزه مى گرفتيم, و نه (ساير) واجبات خداى خود را انجام مى داديم!)).

و نيز امام صادق (ع) فرموده اند: ((نعم العون على الاخره الدنيا10 خوب كمكى است دنيا براى تإمين حيات عقبى)).

چيست دنيا از خدا غافل بدن

نى قماش و نقره و فرزند و زن

مال را كز بهر دين باشى حمول

نعم مال صالح خواندش رسول

و لذا ((مردان خدا)) با تمام نفرتى كه از ((دنيا))دارند, و اشتغال به آن را مانند نشستن در مستراح, موجب تضييع عمر, و سبب بازماندن از فيض حضور((حق)) مى دانند, ولى مع الوصف از باب ناچارى و رفع ضرورت, توجهى به ((دنيا)) كرده و از آن, به قدر حاجت خويش بهره اى مى گيرند, و سپس زايد بر آن را هم چون شىء پست و منفورى از خود دور مى افكنند و مى گويند: ((إلا حر يدع هذه اللماظه لا هلها11 آيا آزاد مردى نيست كه اين ته مانده ى طعام در دهان را به اهلش واگذارد!؟)).

((ولا لفيتم دنياكم هذه إزهد عندى من عفطه عنز12 خوب مى فهميديد كه دنياى شما (با همه ى اين زينت و زيورش) در نزد من, بى ارزش تر از آبى است كه از بينى ماده بزى فرو مى ريزد!.

امام صادق (ع) مى فرمايد: ((يا حفص! ما انزلت من نفسى الا بمنزله الميته اذا اضطررت اليها إكلت منها13 اى حفص (نام راوى حديث است) من دنيا را براى خودم به منزله ى مردارى مى دانم كه به هنگام اضطرار (و نياز به حفظ رمق) از آن مى خورم!)).



آدمى تا گوهر وجود خود را نشناسد دل از دنيا بر نمى دارد!

آرى, آدمى تا با خارج از خود, در حال بازى است, طفلى است نا بالغ و بلكه غير مميز! آن وقت به سر حد رشد و بلوغ و تمييز مى رسد, كه از هر چه كه خارج از ذات خودش هست, ديده بردارد و خود را بنگرد و جستجوگر, كان وجود خويشتن بشود تا به گوهرهايى بس عالى قدر و پر بها دست بيابد كه خدا فرموده است: ((وفى إنفسكم إفلا تبصرون14در وجود خودتان نيز (نشانه هاى علم و قدرت و حكمت حق فراوان است) آيا ديده باز نمى كنيد تا بنگريد؟))

اين هم معماى عجيبى است كه آدمى همه چيز را ببيند و خود را نبيند! به استخراج گوهر از هر معدنى بپردازد, اما از معدن وجود خويش و گوهرهاى عالى و گرانقدر آن بيخبر بماند!

به رنگ آميزى هر در و ديوار خشت و گلى همت بگمارد, ولى از رنگ آميزى خانه ى ((دل)) كه شايسته ى ((صبغه الله)) است و ((ومن إحسن من الله صبغه15 با بى اعتنايى تمام اعراض نمايد!))

در صورتى كه اين استعدادهاى فوق العاده عظيم, به انسان داده شده است كه مى تواند بر اثر خودكاوى و خودشناسى, و اعتصام به حبل الهى به مقام اعلاى قرب ربوبى رسيده, و در آن مقام بر هر چه كه بخواهد تسلط بيابد و در هر چه كه بخواهد تصرف نمايد! ((لهم ما يشاوون فيها16 هر چه كه در آنجا (بهشت برين) بخواهند براى آنان حاصل است)).

آيا به راستى حيف نيست اين چنين موجود شريف عزيز, آن چنان به خفت و پستى تن در دهد كه از اعلا درجات قرب ربوبى تنزل يابد, و در اسفل دركات بهيمى سرنگون شود!؟

و تمام اين عمر گرانمايه ى زود گذر را به خاك و لجن كشيده, و شصت سال و هفتاد سال, خدمتكار در و ديوار و خانه ى پر نقش و نگار و مغازه و بازار شود!؟

تو به قيمت وراى هر دو جهانى

چكنم قدر خود نمى دانى

اين, نداى امام انسان ها است كه در عالم بلند است:

((انه ليس لا نفسكم ثمن الا الجنه, فلا تبيعوها الا بها17 حقيقت آنكه براى (گوهر) جان شما جز بهشت, بهايى نيست. حال, آن را جز به بهشت مفروشيد)).

اين سخن پر بار نيز از همان امام بزرگ است كه فرمود: ((ولبئس المتجر إن ترى الدنيا لنفسك ثمنا18 بد تجارتى است كه ((دنيا)) را بهاى خود دانى!)).

يعنى براى تمام جهان, ارزشى مساوى با ارزش خود دانستن, خطا است و همه چيز دنيا را به قيمت شخصيت انسانى خود تحصيل نمودن, و آنگاه به آن باليدن, معامله اى سفيهانه و رسوا است!. و از امام صادق (ع) منقول است كه مى فرمود:

اثا من بالنفس النفيسه ربها

فليس لها فى الخلق كلهم ثمن19

((متاع گرانقدر روح و جانم را به قيمت پروردگارش (رضا و قرب او) در معامله آورده و قيمت گذارى مى كنمچه آنكه در تمام خلق آنچه كه ارزش برابرى با شخصيت انسانى من داشته باشد وجود ندارد)).



توجه به لذات دنيا و محروميت از لقا و رضوان الهى

ما انسان ها نبايد طورى زندگى كنيم كه فردا وقتى خوان نعمت بى پايان خدا در بهشت برين گسترده شد و هنگام برخوردارى از آن ((مايده ى الهى)) فرا رسيد, به ما بگويند: دور باشيد شما از اين نعمت! و بر كنار رويد از اين ضيافت! كه: ((إذهبتم طيباتكم فى حياتكم الدنيا واستمتعتم بها20 شما آنچه كه بايد كيف كنيد و لذت ببريد, در دنيا كرديد و برديد ديگر, جا, براى اين ((طيبات)) در جان خويشتن باقى نگذاشته ايد!)).

آن كس كه معده ى خود را پيش از سفره ى غذا از خيار و شلغم پر كرده و اشتها را از بين برده است, طبيعى است كه در كنار سفره ى رنگين, احساس بى اشتهايى كرده و جز محروميت و ندامت و افسوس, از آن سفره چيزى نصيبش نخواهد شد!

در حديث آمده است كه روزى عمر بن خطاب به حضور رسول خدا(ص) آمد در حالى كه آن حضرت بر حصيرى از برگ درخت خرما خوابيده, و قسمتى از بدن شريفش روى خاك قرار داشت, و بالشى از الياف درخت خرما زير سر نهاده بود!

عمر سلام كرد و نشست. آنگاه گفت: يا رسول الله, تو پيامبر خدا و بهترين خلق او هستى. كسرى و قيصر بر تخت هاى طلا و بسترهاى حرير و ديبا مى خوابند, و شما اين چنين و با اين وضع و حال, چرا!؟

رسول مكرم (ص) فرمود: ((اولئك قوم عجلت طيباتهم, و هى وشيكه الانقطاع و انما اخرت لنا طيباتنا21 آنان گروهى هستند كه طيباتشان در اين دنيا به آنها داده شده است و عن قريب به پايان خواهد رسيد! ولى طيبات ما, ذخيره ى قيامت ما شده است(و آن پايانى نخواهد داشت)))!

در حديث ديگرى آمده است كه امام اميرالمومنين (ع) ميل به خوراكى از جگر بريان با نان نرم داشت. يك سال گذشت و به اين خواست خود ترتيب اثر نداد تا روزى به امام حسن (ع) دستور تهيه آن را داد. در حالى كه حضرتش صائم بود, غذا براى افطار آماده شد. هنگامى كه امام (ع) قصد افطار نمود, سائلى بر در خانه آمد. امام فرمود: ((يا بنى احملها اليه, لا نقرء صحيفتنا غدا: ((إذهبتم طيباتكم فى حياتكم الدنيا واستمتعتم بها22 فرزندم, اين غذا را به سائل ده!مبادا فردا كه نامه ى اعمال خود را مى خوانيم, اين آيه را در آن ببينيم كه: "طيبات اخروى خود را با استمتاعات دنيوى خويش از بين برده ايد"!))

باز به حديث ديگرى از امام صادق (ع) بر مى خوريم كه آن حضرت به نقل از پدر بزرگوارشان امام باقر(ع) فرمود: وقتى حلواى مخصوصى به حضور امام اميرالمومنين (ع) آوردند. حضرت از تناول آن ابا نمود. عرضه داشتند: آيا آن را حرام مى دانيد؟ فرمود: ((لا ولكنى اخشى ان تتوق اليه نفسى, فاطلبه نه (حرام نمى دانم) و ليكن مى ترسم كه نفسم مشتاق آن گردد, و آنگاه هميشه به دنبال آن باشم)). سپس اين آيه ى را تلاوت فرمود: ((إذهبتم طيباتكم فى حياتكم الدنيا واستمتعتم بها))23

قرآن كريم نيز زندگى سرشار از شادابى خاندان رسالت در سراى آخرت را, در گرو زندگى مملو از رنج و خوددارى از تمتعات در اين سرا مى داند و مى فرمايد: ((ولقاهم نضره وسرورا وجزاهم بما صبروا جنه وحريرا24 شادابى و خوشحالى را به استقبالشان برد, و خرم و شادشان فرمود در مقابل صبرى كه كردند,خدا جنت و حرير را پاداششان قرار داد)).

همچنين امام على(ع) فرمودند: ((مراره الدنيا حلا وه الا خره, وحلا وه الدنيا مراره الا خره25 تلخى دنيا شيرينى آخرت است و شيرينى دنيا تلخى آخرت)).



ترس از فقر, وسوسه شيطان

از جمله راه هاى نفوذ شيطان در دل آدمى ((ترس از فقر)) است كه سبب پيدايش بيمارىهاى هلاكت بار از قبيل: حرص,بخل,سوءظن به خدا, تعدى به حقوق ضعفا, تذلل در مقابل اقويا مى گردد! اين كلام خداوند حكيم است كه مى فرمايد: ((الشيطان يعدكم الفقر ويإمركم بالفحشإ شيطان, به شما وعده ى فقر و تهيدستى مى دهد, و به زشتى ها وادارتان مى سازد)).

آرى, اين شيطان است كه فقر احتمالى در آينده ى عمر را در نظر انسان به صورت يك امر مسلم با قيافه اى هول انگيز و وحشت بار جلوه مى دهد, و او را براى محفوظ ماندن از خطرات آن ديو مهيب, به حرص در جمع آورى اموال, و خوددارى از انفاق در راه خدا, و تضييق بر عيال, و خيانت در معاملات, و ستم بر ضعيفان و خاكسارى در برابر زورمندان, و انحا رذايل ديگر از اين قبيل, وا مى دارد.

دم بدم به گوش جان آدم مى خواند كه: تو هنوز سال ها بايد در دنيا عمر كنى!فردا پير مى شوى و محتاج اين و آن مى شوى! پس هم اكنون به فكر آتيه ات باش, و محصول دست رنج خود را به رايگان, تحت عناوين گوناگون از قبيل انفاق در راه خدا از دست مده.



رزق انسان در مراحل مختلف زندگى

جنين تا در رحم مادر است, غذاى مناسب با مزاجش,خونى است كه از طريق بند ناف به او مى رسد و رشدش مى دهد.

هنگام تولدش كه فرا رسيد, و عالم زندگيش دگرگون شد, و قدم به عرصه ى دنيا نهاد, دستگاه تغذيه اش دگرگون مى شود, و ماده ى غذا نيز عوض مى شود دهان, جاى ناف را مى گيرد و خون تبديل به شير مى گردد!!

و پيش از اينكه آن ميهمان نو رسيده, لب به تقاضاى رزق نو فراهم شده اش بگشايد, دو منبع سرشار از مواد غذايى بسيار مناسب با جهاز هاضمه اش به نام دو پستان, روى سينه ى مادر قرار گرفته, و آماده ى تغذيه است!

آرى, او ((مبتدى بالنعم قبل استحقاقها)) است روزى روزى خواهان خود را پيش از وقت نيازشان مهيا فرموده, و عمال دست اندر كار رزق رسانى را به گونه اى عجيب به كار انداخته است!

چون زمين را پا نباشد جود او

ابر را راند هماره سوى او

طفل را چون پا نباشد مادرش

آيد و ريزد وظيفه بر سرش



تغذيه شگفت آور!

از عجايب اين كه مى گويند رزق بعضى از پرندگان هوا, به فضاى دهان و لاى دندان بعضى از جانوران گوشت خوار شناور در دريا حواله شده است!!

بدين گونه كه حيوان عظيم الجثه دريايى كه ((تمساح)) ناميده مى شود. بقاياى غذايى كه خورده است در لاى دندان هايش مى ماند, و تبديل به كرم مى شود, و حيوان را مىآزارد. خداوند حكيم پرنده اى آفريده كه قوت و غذاى او همان كرم هاى لاى دندان آن حيوان است! جانور دريايى كه از دست كرم ها به ستوه آمده است, سر از آب بيرون كرده و دهان خود را كه از فراخى هم چون دهانه ى غارى است زير آسمان, باز نگه مى داردآن پرنده ى حقير در دهان آن حيوان عظيم مى نشيند, و بدون هيچ ترس و هراسى سرگرم برچيدن كرم هاى لاى دندان او مى گردد.

و براى اينكه آن حيوان نتواند آن پرنده ى خدمتگزار را ببلعد, خالق حكيم شاخكى تيز و محكم مانند درفش در سر آن مرغك ناتوان قرار داده است كه آن جانور نيرومند اندكى بخواهد دهان بجنباند در فكش فرو مى رود! و لذا همچنان دهان خود را باز نگه مى دارد و آن طاير كوچك نيز با آرامش خاطرى تمام, كرم ها را بر مى چيند. در نتيجه, هم روزى خود را مى خورد, و هم خدمت به آن جانور دريايى نموده و او را از زحمت كرم هاى مزاحم مى رهاند!

و پس از آنكه آن پرنده ى ضعيف از كار خود فارغ شد و رفت, پرنده هايى از نوع ديگر كه غذاى آن حيوان دريايى مى باشند از هوا فرود آمده و در دهان او مى نشيند, او هم بى درنگ دهان خود را مى بندد, و با آسودگى خاطر به اعماق آب فرو مى رود!26 جل الخالق و عظم القادر.

چشم دل باز كن تا جان بينى

آنچه ناديدنى است آن بينى

گر به اقليم عشق روى آرى

همه آفاق گلستان بينى

دل هر ذره را كه بشكافى

آفتابيش در ميان بينى

و راستى كه تنظيم روابط اجزا عالم, و حفظ دقيق محاسبات و رعايت عميق مناسبات در جهان خلق, از بارزترين شواهد و اعجاب انگيزترين دلايل بر وجود مدبرى عليم و حكيم و قدير است!!

حال, اى انسان فراموش كار! به خود بيا و بنگرآيا آن خالق مهربانى كه در گذشته ى از مراحل خلقت, تو را اين گونه مورد لطف و عنايت خويش قرار داده, و انحاى نيازمندىهاى تو را تإمين نموده, و تا به اين حد از كمال در هستى رسانيده است آيا او ممكن است در اين مقطع پر ماجراى حيات, تو را به حال خود رها كرده, تسليم حوادث روزگار بنمايد, و وقعى به مشكلات و حوايج زندگيت نگذارد؟!

در صورتى كه هم عجز و ضعف تو را در مقابل حوادث سنگين جهان داند, و هم قادر بر رفع نياز و حل مشكلات تو مى باشد, و هم خود را به رإفت و رحمت درباره ى بندگانش توصيف مى فرمايد! تعالى الله عن ذلك علوا كبيرا.

فراموشت نكرد ايزد در آن حال

كه بودى نطفه اى مدفوق و مدهوش

ده انگشت مرتب داد بر كف

دو بازويت مركب كرد بر دوش

روانت داد و طبع و عقل و ادراك

جمال و نطق و رإى و فكرت و هوش

كنون پندارى اى ناچيز همت

كه خواهد كردنت روزى فراموش

آرى, آن قدرت مهربان و آن خالق رحيم و رووف, همچنان با ما و لطفش شامل حال ما است, و تا آخرين لحظه ى عمر ما كوچك ترين نياز جسمى و روحى ما را در نظر گرفته, طبق آن نياز و متناسب با شرايط خاص,آنچه را كه دخيل در سعادت مادى و معنوى ما است, تقدير فرموده, و قطعا به شرط انجام وظايف لازم به ما خواهد رسانيد.

او است كه در قرآن كريمش مى فرمايد: ((وما من دابه فى الا رض الا على الله رزقها ويعلم مستقرها ومستودعها كل فى كتاب مبين27 هيچ جنبده اى در زمين نيست, مگر اينكه روزى او بر خدا است و (خدا) قرارگاه و محل نقل و انتقال او را مى داندهمه ى اينها در كتاب آشكارى (لوح محفوظ و عالم علم خدا) مضبوط است)).

با جمله ى ((يعلم مستقرها ومستودعها)) اطمينان خاطر مى دهد كه مسئله ى ((رزق)) و روزى جنبندگان ـ از هر قبيل كه باشند ـ در تمام شرايط و اوضاع و احوال مختلف, اعم از ثبات آنان در قرارگاه اصلى شان, و يا انتقال به محل مستودع و در حال سير و حركتشان در اعماق درياها و اطراف صحراها و اوج آسمان ها, در هر جا و در هر حال و وضعى كه باشند, در علم دقيق و وسيع خدا مضبوط است و رزق مقدر هر كدام بى كم و كاست در دسترسشان قرار خواهد گرفت!

((كل فى كتاب مبين)) تعداد تمامى روزى خواران از جانوران غول پيكر دريا گرفته تا حشرات بسيار ريز نامرئى در لابلاى برگ هاى درختان, از جنين هاى آرام خفته ى در ارحام مادران, تا آهوان رميده ى در دامن كوهساران, با تمام خصوصيات كم و كيف رزق شان در كتاب ((علم حق)) آشكار و خالى از هر گونه ابهام است! نه فردى از قلم مى افتد, و نه سهم رزق او به ديگرى داده مى شود!

و از اين رو, نسزد كه كسى نگران امر ((روزى)) و وضع آينده ى خود باشد, و آرامش قلبى خويش از دست بدهد!

در آيه ى ديگرى مى فرمايد: ((وكإين من دابه لا تحمل رزقها الله يرزقها واياكم وهو السميع العليم28 چه بسيارند جنبندگانى كه رزق خود را بر دوش نمى كشند(و براى آينده ى خود ذخيره نمى كنند) خدا است كه به آنها و شما, روزى مى دهد و او شنوا و دانا است)).

پاورقي





1. سوره ى شمس, آيات 7 و 8.

2. سوره ى اعراف,آيه ى 27.

3. سوره ى كهف, آيه ى 29.

4. سوره ى مومنون, آيه ى 98.

5. سوره ى مومنون, آيه ى 97.

6. سوره ى يوسف, آيه ى 94.

7. فيض الاسلام,نهج البلاغه, باب الحكم, حكم 100.

8. كلينى, فروع كافى, ج5, كتاب المعيشه, ص 72, حديث10.

9. كلينى, همان, ج 5, كتاب المعيشه, ص 73, حديث13.

10. كلينى, همان, ج 5, كتاب المعيشه, ص 72, حديث9.

11. فيض الاسلام, همان,حكمت 448.

12. فيض الاسلام, همان,خطبه 3.

13. مجلسى,محمدباقر,بحارالانوار,ج2,ص27,حديث5.

14. سوره ى الذاريات,آيه ى 21.

15. سوره ى بقره,آيه ى 138.

16. سوره ى ق,آيه ى 35.

17. فيض الاسلام, همان, حكمت 448.

18. فيض الاسلام, همان, خطبه 32. 19. مجلسى, محمدباقر,همان, ج27, ص25.

20. سوره ى احقاف,آيه ى 20. 21. تفسير مجمع البيان, ذيل آيه ى 20سوره ى احقاف.

22. تلخيص از نقل ((سفينه البحار))ج2,ماده ى ((كبد))ص458.

23. تفسير برهان,ج4,ص175,ذيل آيه ى 20سوره ى احقاف.

24. سوره ى هل اتى,آيات 11 و12.

25. فيض الاسلام, همان,نامه ى27.

26. كتاب ((عجائب المخلوقات))زكريابن محمد قزوينى ,ص139.

27. سوره ى هود,آيه ى 6.

28. سوره ى عنكبوت,آيه ى 60.