بازگشت

غريب تاريخ


اشاره:

نوشتار حاضر, اعترافاتى است از ابن ابى الحديد معتزلى در شرح خود بر نهج البلاغه ى مولى اميرالمومنين على(ع), كه بدون هر گونه دخل و تصرفى (به جز عنوان گذارى) در اختيار خوانندگان عزيز قرار مى گيرد, اميد است با بيان فضايل و مكارم على(ع) مجالس خود را زينت داده و گامى در زدودن مظلوميت از چهره ى تابناك يگانه عالم برداشته باشيم.



برترى امام بر سه خليفه

بزرگان ما, در اين كه كدامين خليفه از ديگر خلفا برتر است. نظر يكسانى ندارند, ولى علما و بزرگان بغداد چه پيشينيان و چه پسينيان معتقدند كه على(ع) از ديگر خلفا برتر است. عقيده ى ما نيز همانند عقيده ى علما و بزرگان بغداد است. اينك,بايد ديد معناى برترى على(ع) بر ديگر خلفا چيست؟ آيا به اين معنا است كه ثواب او بيش تر است يا به اين معنا كه ويژگى ها و صفات پسنديده ى او جامع تر و كامل تر و بيش تر است؟ ما, در جاى خود آشكار كرده ايم كه على(ع) به هر دو معنا برتر از ساير خلفا است.1



منزلت مادر على بن ابى طالب(ع)

مادرش فاطمه بنت اسد, يازدهمين مسلمان بود و پيامبر اكرم(ص) ارجى بسيار بر او مى نهاد و او را ((مادر)) مى خواند. آن بانو, رسول خدا(ص) را وصى خود كرد و آن حضرت نيز پذيرفت و بر او نماز خواند و در لحد او داخل شد و در قبرش دراز كشيد و پيراهن خود را به تن آن بانو پوشانيد. اصحاب كه از اين عمل به شگفت آمده بودند, علت را پرسيدند و گفتند: ((يا رسول الله(ص), ما نديديم با هيچ كس چنين رفتار كرده باشى!)) فرمود: پس از ابوطالب احدى به سان او به من نيكى نكرده است و من پيراهن خود را بر او پوشاندم تا از زينت هاى بهشتى بر او بپوشانند و در قبرش خوابيدم تا فشار قبر بر او آسان شود.

فاطمه بنت اسد, مادر على(ع), نخستين زنى بود كه با رسول خدا(ص) بيعت كرد.2



على(ع) خورشيد فروزان

فضايل و مناقب امام على(ع) چونان بسيار و مشهور است كه بيان تفصيلى آن روا نيست. سخن گفتن از فضايل على(ع) مانند اين است كه بگوييم روز روشن و ماه نورانى است. چه بگويم درباره ى مردى كه دشمنان و مخالفان به فضل و بزرگى اش اعتراف دارند و نمى توانند مناقبش را انكار و فضايلش را پنهان كنند؟! بنى اميه بر شرق و غرب ممالك اسلامى دست يافتند و با تمام توان و با هر وسيله ى ممكن براى خاموش كردن نور او كوشيدند, عيب و ايرادهاى فراوان برايش بر ساختند, بر همه ى منابر او را لعن كردند, ستايش گرانش را تهديد كردند و بلكه به زندان افكندند و كشتند, از پخش هر حديث كه از فضليت او سخن مى گفت يا نامش را بالا مى برد, جلوگيرى كردند, تا جايى كه نگذاشتند كسى اسم على(ع) روى فرزندش بگذارد. اما نتيجه ى اين تلاش چيزى جز رفعت و عظمت نام على نبود. وجود او مانند مشكى بود كه هر اندازه پنهانش كنند عطرش آشكار گردد. او نورى بود كه اگر يك چشم آن را نبيند, چشم هاى بسيارى بينند و او خورشيدى بود كه هرگز پنهان نشد.3



على(ع) امام فقيهان

يكى از علوم, فقه است. بنيان اين علم امام على(ع) و در اسلام هر فقيهى نان خور او است و از فقه او بهره مى برد. اصحاب ابو حنيفه فقه خود را از ابوحنيفه گرفته اند و فقه شافعى و حنبلى نيز سرانجام به ابوحنيفه مى رسد و ابوحنيفه به امام صادق و فقه امام صادق به امام على(ع) ختم مى شود و هم چنين است فقه مالكى. وانگهى فقهاى صحابه, عمر بن خطاب و عبدالله بن عباس بودند و هر دو از على (ع) دانش گرفته اند. همه مى دانند كه عمر در بسيارى از مسئله هاى سخت به على (ع) روى مىآورد و بارها گفته است: ((لولا على لهلك عمر اگر على(ع) نبود, عمر هلاك مى گشت)).

هم چنين مى گفت: ((لا بقيت لمعضله ليس لها ابوالحسن زنده نباشم براى مشكلى كه ابوالحسن برايش نباشد)).

نيز مى گفت: ((لا يفتين إحد فى المسجد و على حاضر وقتى على(ع) حاضر است هيچ كس در مسجد فتوا ندهد)).

افزون بر اين, سنى و شيعه روايت كرده اند كه پيامبر خدا(ص) فرمود: ((اقضاكم على بهترين شما در قضاوت على(ع) است)).

و نيز همه روايت كرده اند كه وقتى پيامبر او را براى قضاوت به يمن فرستاد, فرمود: ((اللهم اهد قلبه و ثبت لسانهخدايا! دلش را هدايت كن و زبانش را ثابت بدار)).

پس از آن على(ع) گفت: ((هيچ گاه در مقام قضاوت ميان دو نفر ترديد نكردم))

يكى ديگر از علوم, علم تفسير است كه ريشه اش او است.بيش ترين تفسير قرآن از على(ع) و ابن عباس است و همه مى دانند كه ابن عباس همواره همراه على(ع) بود و دانش تفسير را از او مى گرفت. تا آن جا كه وقتى به ابن عباس گفتند: ((علم تو چه نسبتى با علم على(ع) دارد؟)) پاسخ داد: ((قطره به دريا)).4



على(ع) سخاوت مندى بى نظير

جود و سخاوتش بى نياز از بيان است. روزه مى گرفت و افطارش را مى بخشيد تا درباره اش اين آيه نازل شد.

((ويطعمون الطعام على حبه مسكينا ويتيما وإسيراانما نطعمكم لوجه الله لا نريد منكم جزإ ولا شكورا5 مسكين, يتيم و اسير را از غذايى كه دوست دارند (و مورد نياز خود آنان است) مى خورانند و (در دل مى گويند) طعام دادن ما فقط به خاطر خداست, بدون انتظار هيچ گونه پاداش و تشكر)).

نقل است كه روزى آن امام(ع) چهار درهم بيش نداشت. يك درهم را در شب و يكى را در روز و درهمى را پنهانى و درهمى را آشكارا انفاق كرد. آن گاه درباره اش نازل شد: ((الذين ينفقون إموالهم بالليل والنهار سرا وعلا نيه6 كسانى كه اموال خود را در شب و روز به آشكار و پنهان انفاق مى كنند)).

نيز شعبى درباره اش گفته است: او سخى ترين كس بود و اخلاقى خدا پسند داشت و هيچ گاه به سائل نه نگفت.

نقل است كه محفن بن إبى محفن به معاويه گفت: ((از نزد بخيل ترين شخص پيش تو مىآيم)). معاويه كه از دشمنان سرسخت و عيب جوى آن حضرت بود, در پاسخ گفت: ((اين چيست كه مى گويى؟! اگر على(ع) خانه اى پر از طلا و نقره و خانه اى پر از كاه داشته باشد, طلا و نقره ى او پيش از كاه تمام مى شود.

او كسى بود كه بيت المال را مى رفت و در كف آن نماز مى خواند و به طلا و نقره و زينت هاى دنيا خطاب مى كرد: ((كسى جز مرا فريب دهيد)). او همان كسى بود كه در عهد خلافت, بر همه ى ممالك اسلامى جز شام سلطه داشت و در همان حال ميراثى به جاى نگذاشت.7



على(ع) عابد روزگار

على(ع) عابدترين مرد روزگار بود. بسيار نماز مى گذارد و روزه به جاى مىآورد. چه گمان دارى درباره ى مردى كه همتش در تهجد و عبادت و راز و نياز با معبود به گونه اى بود كه در جنگ صفين, پوستينى بر زمين انداخت و ميان دو صف به نماز ايستاد در حالى كه تيرها از كنار گوشش مى گذشتند و هيچ رعبى در دل نداشت؟! پيشانى اش از سجده هاى طولانى پينه بسته بود. اگر در دعا و مناجات آن امام(ع) دقت كنى و تعظيم و تجليل و خضوع و خشوع نهفته در آن را بيابى, اخلاص او را خواهى ديد و خواهى فهميد كه اين مناجات از كدام دل برون مىآيد و بر چه زبانى جارى است.

همه ى مسلمانان بر آنند كه امام على(ع) در عهد رسول اكرم(ص), قرآن را حفظ كرد. او نخستين كس بود كه قرآن را گرد آورد. همه مى دانند كه او براى مدتى از بيعت با ابوبكر سرباز زد, ولى شيعيان بر اين باورند كه تإخير او براى مخالفت با بيعت بود, اما همه ى اهل حديث بر اين اعتقادند كه او مشغول گردآوردن قرآن بود. ديگر آن كه مراجعه به كتاب هاى قرائت, اثبات مى كند كه همه ى قرإ به امام على(ع) نظر داشته اند و كسب فيض كرده اند.8



جامع اضداد

امام على(ع) داراى ويژگى هاى اخلاقى اى بود كه به ظاهر ضد يكديگرند و اين بسيار شگفت آور است زيرا اغلب شجاعان و جنگ جويان, سياه دل,ياغى و جبارند و معمولا زاهدان و دنيا گريزان و موعظه گران, داراى قلبى ضعيف و طبعى سست اند. شجاعت و زهد دو صفت متضادند, اما در امام(ع) گرد آمده بودند.

ديگر اين كه صفت غالب بر شجاعان و جنگ جويان اين است كه درنده خو و وحشى اند و صفت غالب زاهدان و اصحاب وعظ و دنيا گريز, گوشه گيرى, عبوسى چهره و پرهيز از مردم است, در حالى كه امام على(ع) شجاع ترين,خون ريزترين,زاهدترين,دنياگريزترين,واعظترين و عابدترين انسان بود و با اين حال,خلق و خوى اش از همه كس لطيف تر و نرم تر بود. خوش رويى اش به اندازه اى بود كه بر او خرده گرفتند و گفتند مردى شوخ است.

كبر و خود بزرگ بينى و ستمگرى, خصلت اهل سيادت و رياست است به ويژه اگر سيادت و رياست در جهات گوناگون باشد, اما امير مومنان در حالى كه شرافت و برترىاش در ابعادى بسيار بود, از همه كس بيش تر فروتنى و خضوع مى كرد. تواضع او تنها براى بزرگ سالان و در دوره اى از عمرش نبود, بلكه حال او در دوره ى خلافت و رياست و پيش از آن يكسان بود.

رياست, اخلاقش را دگرگون نكرد. چگونه رياست مى تواند اخلاق على(ع) را دگرگون سازد در حالى كه او هميشه رئيس و امير بوده و بزرگى و شرافت و كرامت خود را از رياست به دست نياورده است. او با حكومت, كمال و زينتى براى خود به دست نياورد, بلكه حق همان است كه احمد حنبل گفته است. احمد حنبل چه گفت؟ جمعى درباره ى خلافت ابوبكر و على(ع) به گفت و گو نشسته بودند, سخن به درازا كشيد. احمد سرش را بلند كرد و گفت: ((بيش از اين سخن مگوييد. خلافت به على چيزى نيفزود, بلكه على(ع) به خلافت زينت افزود)) اين سخن احمد مفهومش اين است كه ديگر كسان جز على(ع) نقص خويش را با خلافت جبران كردند, اما على(ع) نقصى نداشت تا با خلافت جبران كند.

ديگر اين كه, شجاعان و جنگ جويان, اغلب از گذشت و عفو به دورند زيرا دل هايشان سخت و سينه هايشان بر افروخته است و قوه ى غضب آنان تند است در حالى كه على(ع) با آن همه جنگ و خون ريزى, داراى حلم و گذشتى شگفت بود چنان كه گفتيم. 9



ولايت, وصايت و وراثت

قال(ع): ((... و لهم خصائص حق الولايه و فيهم الوصيه و الوراثه اذ رجع الحق الى اهله و نقل الى منتقله حق ولايت از آن اهل بيت محمد(ص) و وصيت و وراثت در ميان آنان است. اكنون حق به اهلش بازگشت و در جايگاه خويش قرار يافت)).

ولايت همان حكومت است كه امام على(ع) آن را ويژه ى اهل بيت پيامبر(ص) شمرده است. اماميه (شيعه اثنى عشرى) بر اين باورند كه مقصود امام(ع) آن است كه پيامبر به خلافت على (ع) و اولادش تصريح كرده است, ولى ما, معتزلى ها, معتقديم كه مقصود اين است كه حق ولايت از آن اهل بيت است ولى پيامبر(ص) به آن تصريح نكرده است.

هم چنين امام على(ع) اهل بيت را وصى و وارث پيامبر(ص) معرفى كرده است و اين حقيقت مورد قبول ما (معتزله) است. ما ترديد نداريم كه على(ع) وصى و وارث رسول خدا(ص) بوده است, ولى مراد, وصيت و وراثت در خلافت و مال نيست. على(ع), وصى و وارث پيامبر(ص) بود, اما آن چه او و اولادش به ارث بردند, امرى برتر از خلافت و مال است. آنان دانش پيامبر(ص) را به ارث برده اند.

نيز, بنابراين گفتار امام(ع) اكنون كه حكومت به دست على(ع) افتاده, حق به اهلش بازگشته است. ظاهر اين سخن آن است كه تا حال حكومت و خلافت در دست سه خليفه بوده, حق در دست نا اهل جاى داشته است. ما (معتزله) اين سخن را چنين تفسير مى كنيم كه امام على(ع), براى امامت و خلافت, شايسته تر از هر كس ديگر بوده است, اما نه بدان رو كه پيامبر(ص) به خلافت و امامتش تصريح كرده باشد, بلكه به اين دليل كه او برترين كس در ميان مردمان بوده است, على(ع) پس از رسول خدا(ص) شايسته ترين مسلمان بوده و از ديگران براى امامت و خلافت سزاوارتر بوده است, اما او براى مصالح مسلمانان از حق خود گذشت. عرب صدر اسلام نسبت به آن امام(ع) حسد و كينه در دل داشت و نمى توانست خلافتش را برتابد. از اين رو, خود امام(ع) و ديگر مسلمانان پى بردند كه اگر او خليفه و ولى امر شود, عرب راه گسترش اسلام را مى بندد و اسلام به خطر مى افتد. اين بود كه امام على(ع) و بزرگان, صلاح را در اين ديدند كه حكومت به ديگر كسان سپرده شود. پس, حكومت و ولايت حق على(ع) بود, ولى مصلحت در ترك اين حق بود. حال كه پس از سه خليفه حكومت به او رسيده است, مانعى ندارد كه امام(ع) بگويد حكومت به اهلش بازگشته است.10



زيباترين سخن پس از قرآن

به قرآن عزير بنگر و خوب در آن بينديش و دقت كن. آشكارا در مى يابى كه اين كتاب, در بالاترين جايگاه فصاحت است و از كلمات و عبارات پيچيده و نامإنوس تهى است. آن گاه در گفتار امام على(ع) اميرمومنان نيك بينديش كه خواهى ديد الفاظ و عبارات نهج البلاغه از قرآن برگرفته شده و به راه و روش آن كتاب عزيز رفته است. گر چه كلام امام على(ع) به پاى كلام خدا نمى رسد و مانند آن نيست, اما مى توان گفت كه پس از قرآن سخنى فصيح تر, شيواتر, والاتر, بزرگ تر و هدف مندتر از كلام على(ع) نيست مگر كلام پسر عمويش. البته بدين حقيقت كسى راه نمى يابد جز آن كه قدمى راسخ در فن ادب دارد. هر كسى گوهر شناس و طلاشناس نيست, بلكه براى هر حرفه اهلى است و براى هر كارى كاردانى.11



حق گرايى و عدالت على(ع)

محمد بن إبى سيف مدائنى از فصيل بن جعد نقل مى كند كه مهم ترين سبب دست برداشتن عرب از يارى امام على(ع) مال و منال است. او بزرگ را بر كوچك و عرب را بر عجم مقدم نمى داشت و با بزرگان قبايل مانند پادشاهان رفتار نمى كرد و نمى خواست از اين راه كسى را به سوى خود آورد, اما معاويه بر خلاف او رفتار مى كرد و در نتيجه مردم به معاويه پيوستند. روزى على(ع) نزد اشتر, از اصحاب خود شكوه مى كرد كه چرا برخى از آنان به معاويه رو آورده اند. اشتر گفت: ((يا اميرالمومنين! ما با همراهى و يارى اهل بصره و كوفيان با بصريان جنگيديم در حالى كه همگى بر يك رإى و انديشه بوديم. آن گاه اصحاب, اختلاف كردند و عزم ها سست شد و نيروها روى به ناتوانى نهاد. سبب اين اختلاف و ضعف و تقليل ها, حق گرايى و عدالت تو بود. تو ميان آنان به حق و عدالت رفتار كردى و شريف و غير شريف را برابر ديدى و گروهى از تو روى برتافتند و شيوه ى معاويه را بر خلاف شيوه ى تو ديدند و به او پيوستند)). 12

گروهى از ياران على(ع) نزد او رفتند و گفتند: ((اى امير مومنان! اين اموال را به اشراف عرب و قريش ببخش و آنان را بر موالى و عجم مقدم بدار و از اين رهگذر آنان را به سوى خود جذب كن تا رهايت سازند همان گونه كه معاويه بدين سان مردمان را به سوى خود مىآورد)) امام(ع) در پاسخ گفت: ((از من مى خواهيد كه از راه ستمگرى پيروزى را به دست آورم؟! نه, به خدا سوگند تا روزگارى هست, چنين نخواهم كرد. به خدا سوگند, اگر اين اموال از آن خود من بود, ميان مردم برابرى مى كردم چه رسد به اين اموال كه از آن مردم است و در دست من امانت.13



اعتراف دشمن

نصر, كه از راويان مورد اطمينان و صحيح النقل است, مى گويد: چون نبرد ميان سپاه امام على(ع) و معاويه به اوج رسيد و نشانه هاى شكست سپاه معاويه هويدا گشت, امام(ع) به خطبه ايستاد و پس از حمد و ثناى خداوند, گفت: مى بينيد كه كار دشمن شما به كجا رسيده! دشمن نفس هاى آخر را مى كشد....)) اين خبر به معاويه رسيد. عمروبن عاص را فرا خواند و گفت: ((اى عمرو, تنها امشب فرصت داريم. فردا, على كار را به پايان مى رساند چه مى گويى؟))

عمرو گفت: ((مردان جنگى تو به پاى مردان جنگى على(ع) نمى رسند, تو نيز به پاى على(ع) نمى رسى. او با تو براى هدفى مى جنگد و تو براى هدفى ديگر مى جنگى. تو براى بقاى خود مى جنگى و او براى فنا و شهادت. اهل عراق و سپاه على(ع) مى ترسند تو پيروز شوى و بر آنان سلطه يابى.(زيرا مى دانند كه تو با ستم رفتار مى كنى و براى انتقام دست به قتل و غارت مى زنى.) اما اهل شام از پيروزى على(ع) باك ندارند. (زيرا مى دانند كه او به ستم رفتار نمى كند و دست به قتل و غارت و انتقام جويى نمى زند.) سپاه على(ع) را به داورى كتاب خدا بخوان در اين صورت يا از تو مى پذيرند يا نمى پذيرند. به هر سان, شكاف و دو دستگى ميان آنان پديد مىآيد و تو به هدفت مى رسى. اى معاويه, من اين تدبير را براى وقت حاجت به تإخير انداختم.)) معاويه گفت: ((راست مى گويى.))14



پيش گويى هاى امام على(ع)

ابن هلال ثقفى در كتاب الغارات روايت كرده است كه امام على(ع) گفت: ((سلونى قبل ان تفقدونى فوالله لا تسئلونى عن فئه تضل مئه و تهدى مئه الا انبإتكم بنائقها و سائقها پيش از آنكه مرا از دست بدهيد, هر چه مى خواهيد بپرسيد. به خدا سوگند, اگر بپرسيد از گروهى كه صد نفر را گمراه و صد نفر را هدايت مى كند به شما سردمدارانش را نيز معرفى خواهم كرد)).

در اين حال مردى برخاست گفت: ((يا على! شمار موهاى سر و صورت من چند است امام على(ع) به او پاسخ داد: خليلم به من خبر داد كه بر هر موى سرت فرشته اى است كه بر تو لعنت مى كند و بر هر موى صورتت شيطانى است كه تو را گمراه مى كند و نيز به من خبر داد كه در خانه ى تو آدم فرومايه اى است كه فرزند رسول خدا را خواهد كشت.)) فرزند او كه سرانجام, حسين بن على را كشت, در آن زمان كودكى خردسال بود و او همان سنان بن انس است.15



حكومت, حق على(ع)

((فنظرت فى امرى فاذا طاعتى قد سبقت بيعتى و اذا الميثاق فى عنقى لغيرى در كار خود انديشيدم, ديدم اطاعت از رسول, مقدم بر بيعت من است و ميثاق پيمان اطاعت از رسول برگردن من است)).

اگر كسى بگويد: اين سخن امام على(ع) گوياى درستى باور شيعيان است, در پاسخ گوييم: چنين نيست, بلكه گوياى درستى مذهب ما, بغداديان است زيرا اصحاب ما (معتزله) معتقدند كه امام على(ع) برتر بوده و براى امامت و ولايت شايسته تر بوده است. اگر صلاح امت در تقديم غير افضل بر افضل رقم نخورده بود, هر كس بر امام(ع) پيشى مى گرفت, هلاك مى شد. بنابراين, رسول الله(ص) به على (ع) خبر داده است كه امامت و خلافت, حق او است و او از همه سزاوارتر است و نيز به او خبر داده كه مصلحت امت در اين است كه او شكيبايى ورزد و از حق خود چشم بپوشد. او نيز صبر كرد. استاد و بزرگ ما, ابوالقاسم بلخى و شاگردانش بر اين حقيقت تصريح كرده و گفته اند كه اگر پس از رحلت رسول خدا(ص), على(ع) بر مى خواست و شمشير مى كشيد و حق خود را مى جست, احدى حق مخالفت با او نداشت و هر كس مخالفت مى كرد, در زمره ى هلاك شوندگان جاى مى گرفت... .

بنابراين, حكومت و خلافت حق مسلم على(ع) بود, هر گاه آن را طلب مى كرد, حكم به فسق مخالفان مى شد و چون آن را به كسى واگذارده است, لازم است بگوييم آن شخص نيز عادل بوده است. حكم امام على(ع) در اين امر, حكم رسول الله(ص) است زيرا احاديث صحيح السند وارد شده است كه رسول الله(ص) فرمود: ((على مع الحق و الحق مع على حيثما دار)) و بارها فرمود: ((حربك حربى و سلمك سلمى)) اين مسلك نزد من, بهترين و راست ترين است.16



على(ع) در سخنان پيامبر(ص)

اگر امام اميرالمومنين افتخار كند و مناقب و فضايل خود را با فصاحت و بلاغتى كه خدا نصيبش كرده است, باز گويد, حتى به يك دهم آن چه رسول الله(ص) درباره اش گفته است نمى رسد. مقصودم از آن چه رسول الله(ص) درباره اش گفته مانند روايت غدير, حديث منزلت, ماجراى برائت, خبر مناجات, قصه ى خيبر, خبر ((دار)) در آغاز دعوت و مانند آن نيست كه شيعيان به آن احتجاج مى كنند, بلكه مقصودم رواياتى است كه بزرگان درباره ى او نقل كرده اند و حتى اندكى از آن فضايل نيز براى غير او نيست.از ميان اين اخبار, مقدار كمى از آن چه علماى غير متهم ـ كسانى كه غير امام على(ع) را بر او ترجيح داده اند ـ درباره اش نقل كرده اند ذكر مى كنم.

1. پيامبر(ص) فرموده است:

يا على! خداوند تو را به چيزى زينت داده است كه بندگان خود را به چيزى بهتر از آن زينت نداده است و آن زينت, زينت نيكان نزد خدا است. تو را زاهد كرده است, تو از دنيا چيزى نمى گيرى و دنيا از تو چيزى نمى گيرد. تو را دوستدار تنگدستان قرار داده و تو راضى گشته اى كه آن ها پيرو تو باشند و تو را به امامت خود برگزينند, خوشا به حال آن كس كه دوستدار تو باشد و درباره ات, صادقانه سخن بگويد و بدا به حال آن كسى كه دشمن تو باشد و فضايلت را تكذيب كند.

2. پيامبر(ص) به گروه ثقيف فرموده:

يا تسليم مى شويد يا مردى از خودم را به سويتان مى فرستم كه گردن هايتان را مى زند و فرزندانتان را به اسارت مى گيرد و اموالتان را از دستتان بيرون مىآورد.

عمر مى گويد: من آن روز آرزوى امارت كردم و خود را برايش آماده نمودم به اميد اين كه پيامبر بگويد آن مرد منم, ولى پيامبر(ص) روى به على(ع) كرد و دستش گرفت و گفت: ((آن مرد, اين است)).

3. پيامبر اكرم(ص) فرمود: خداوند درباره ى على(ع) فرموده است: ((على(ع) پرچمدار هدايت, امام اولياى من و نور مطيعان من است. او كلمه اى است كه همراه و ملازم پرهيزگارانش كرده ايم. هركس او را دوست دارد, مرا دوست داشته است و هر كس از او پيروى كند از من پيروى كرده است. او را بشارت ده.)) او را بشارت دادم و او گفت: ((من بنده ى خدا و در قبضه ى قدرت اويم, اگر مرا به گناهانم مواخذه كند, به من ستم نكرده و اگر وعده اش را درباره ام كامل كند, به او سزاوارتر است.)) من نيز برايش دعا كردم و گفتم: ((خدايا دلش را صفايى ببخش و ايمان به خودت را مايه ى حيات دلش كن.)) خداوند فرمود: ((چنين كردم, ولى او را امتحان و بلايى داده ام كه هيچ يك از اولياى خود را نداده ام.)) گفتم: ((خدايا! اين بلا را به برادر و همراه من ويژه كرده اى؟!)) فرمود: ((در مشيت من چنين است كه او را بلا دهم و بيازمايم و ديگران نيز به واسطه ى او آزموده شوند)).

4. پيامبر(ص) فرمود: كسى كه مى خواهد به عزم نوح, دانش آدم, حلم ابراهيم, فهم موسى و زهد عيسى بنگرد, به على ابن ابى طالب بنگرد.

5. پيامبر(ص) فرمود: كسى كه دوست دارد مانند من زندگى كند و مانند من بميرد, بايد به دوستى على دست آويزد.

6. پيامبر(ص) فرمود: سوگند به آن كس كه جانم در دست او است, اگر نمى ترسيدم از اين كه گروهى از امتم درباره ات بگويند آن چه نصارا درباره ى عيسى گفتند, چيزى مى گفتم كه هر گاه از كنار مسلمانى بگذرى, از خاك پايت براى تبرك بردارد.

7.پيامبر(ص) در شب عرفه بر حجاج وارد شد و به آن ها فرمود: خداوند به شما بر فرشتگان مباهات مى كند و گناهانتان را بخشاييد و به على(ع) به گونه اى خاص مباهات مى كند. به شما سخنى درباره ى على(ع) بگويم: سعادتمند كسى است كه على(ع) را دوست بدارد چه در حيات او و چه پس از مرگش.

8. نيز نقل است كه فرمود: نخستين كسى هستم كه روز قيامت فرا خوانده مى شوم و در سوى راست عرش مى ايستم و لباسى فاخر مى پوشم, سپس پيامبران, يكى پس از ديگرى فراخوانده مى شوند و در سوى راست عرش مى ايستند در حالى كه لباس هاى فاخر پوشيده اند. آن گاه على بن ابى طالب فرا خوانده مى شود, لواى مرا به او مى دهند و آدم و غير او تحت آن لوإ در مىآيند.

9. در روايت است كه روزى پيامبر(ص) به انس فرمود: ((اى انس! آب وضو برايم آماده كن.)) انس آب وضو آماده مى كند. پيامبر(ص) وضو مى گيرد و دو ركعت نماز مى گذارد و به انس مى فرمايد: كسى كه از اين در وارد شود, امام متقين, سيد مسلمين, يعسوب دين, خاتم وصيين, و قائد غر المحجلين است.)) انس پيش خود مى گويد: ((خدايا, اين شخص يكى از انصار باشد!)) ناگهان على(ع) مىآيد و پيامبر (ص) مى فرمايد: ((انس! چه كسى آمد؟)) مى گويد: ((على.)) پيامبر(ص) بر مى خيزد و با او معانقه مى كند و به او بشارت مى دهد و سپس عرق صورت على(ع) را پاك مى كند. على(ع) مى گويد: ((يا رسول الله صلوات خدا بر تو و آل تو باد. امروز كارى از تو ديدم كه پيش از آن نديده بودم.)) پيامبر(ص) مى فرمايد: ((چرا چنين نكنم در حالى كه تو ادا كننده ى دين منى, صدايم را به گوش مردم مى رسانى و اختلاف آن ها را پس از من بيان مى كنى)).

10. در روايتى ديگر است كه روزى پيامبر(ص) فرمود: ((على را سيد عرب, بخوانيد)) عايشه عرض كرد: ((مگر سيد عرب تو نيستى؟)) فرمود: ((من سيد بنى آدمم و على(ع) سيد عرب.)) وقتى على(ع) آمد, پيامبر(ص) انصار را دعوت كرد و به آن ها فرمود: ((اى گروه انصار, آيا شما را راهنمايى كنم به چيزى كه اگر به آن تمسك جوييد هرگز گمراه نخواهيد شد؟)) گفتند: ((يا رسول الله(ص), راهنمايى كن.)) فرمود: ((اين على(ع) است. او را همانند من دوست بداريد و مانند من ارج نهيد. جبرئيل به من فرمان داده است كه اين را به شما بگويم.))

11. در روايتى آمده است كه روزى پيامبر(ص) فرمود: ((مرحبا به سيدالمومنين و امام المتقين.)) به على(ع) گفتند: ((در برابر اين نعمت, چگونه خداى را سپاس مى گذارى؟)) گفت: ((خداى را بر عطايش حمد مى گويم و از او بر اين شايستگى توفيق شكر مى خواهم و از او مى خواهم كه آن چه بر من داده, بيفزايد)).

12. نيز پيامبر خدا(ص) فرمود: كسى كه خوش دارد به حيات من زنده باشد و مانند من بميرد و در بهشتى كه خدا آماده كرده است, ساكن شود, پس از من على (ع) و محب او را دوست بدارد و به امامان پس از من, اقتدا كند. آنان عترت منند و از طينت من آفريده شده اند و خداوند فهم و دانش را به آن ها روزى كرده است. واى به حال كسانى از امتم كه آن ها را تكذيب كنند وصله ى مرا قطع كنند. شفاعت من به آن ها نخواهد رسيد.

13.هم چنين پيامبر خدا(ص) فرمود: پيش از آفرينش آدم من و على(ع) نورى بوديم در علم خدا, پس از آفرينش آدم, خداوند آن نور را دو بخش كرد يك بخش اش من و بخش ديگرش را على نهاد.

14.در روايتى ديگر فرموده است: على جان! نگريستن به روى تو عبادت است.تو در دنيا و آخرت سرورى, كسى كه تو را دوست بدارد, مرا دوست داشته است و دوستدار من, دوستدار خدا است. دشمن تو, دشمن من و دشمن من دشمن خداست. بدا به حال كسى كه تو را دشمن بدارد.

15. در تاريخ آمده است كه در چند خانه به داخل مسجدالرسول(ص) باز مى شد. روزى پيامبر خدا فرمود: ((در هر خانه اى جز در خانه ى على(ع) را ببنديد.)) آن ها را بستند. برخى اعتراض كردند, اعتراض آن ها به گوشه پيامبر خدا رسيد. در ميان آن ها حاضر شد و فرمود: ((برخى كسان به من اعتراض كرده اند كه من در خانه ها جز در خانه ى على(ع) را بسته ام, من خود اين كار را نكرده ام مإمور بوده ام چنين كنم و كردم.))

16. پيامبر خدا(ص) در جنگ طائف, على(ع) را فراخواند و با او سخن گفت. سخن طولانى شد. برخى كسان از اين موضوع رنجيدند. يكى از آن ها گفت: ((نجواى پيامبر با پسر عمويش به طول انجاميد!)) اين سخن به گوش پيامبر(ص) رسيد. مردمان را گرد آورد و فرمود: ((برخى كسان اعتراض كرده اند كه نجواى من با على (ع) طولانى شده است! بدانيد, اين به فرمان خداوند بوده است.))

17. نيز نقل است كه رسول خدا(ص) فرمود: يا على, من با نبوت برتو برترى دارم. نبوتى پس ازمن نيست و تو با هفت ويژگى بر ديگر مردم برترى دارى و هيچ كس از قريش نمى تواند اين برترىها را انكار كند. تو در ايمان به خدا, پيشگامى و به عهد خدا با وفاترى و قيام تو به امر الله بيش تر است و در تقسيم, مساوات را ارج مى نهى و به رعيت دادگرترى و در قضاوت بيناترين و آگاه ترين كسى, و تو پيش خدا بزرگ ترين برترى را دارى.

18. پس از بازگشت رسول خدا(ص) از نبرد حنين, سوره ى نصر نازل شد: ((اذا جإ نصر الله والفتح)). حضرت, فراوان مى گفت: ((استغفرالله! سبحان الله!)) سپس فرمود:

يا على! آمد آن چه به من وعده داده اند: فتح خدا فرا رسيده و مردم به دين خدا در مىآيند. على جان, هيچ كس به مقام من, شايسته تر از تو نيست براى پيشگامى ات در اسلام و نزديكى ات به من. سيده ى زنان عالم نزد تو است و پيش از اين, پدرت ابوطالب, چه حمايت ها كه از من نكرد.17



پيش گويى درباره ى كربلا

نصر با واسطه از هرثمه بن سليم نقل مى كند كه در جنگ در ركاب امام على(ع) بوديم. وقتى به سرزمين كربلا رسيد, با ما نماز را به جماعت گزارد. پس از نماز, قدرى از خاك كربلا برداشت و بوسيد. سپس گفت:

((واها لك يا تربه ليحشرن منك قوم يدخلون الجنه بغير حساب حسرت بر تو اى خاك! گروهى بر روى تو گرد مىآيند كه بى حساب و كتاب به بهشت در مىآيند)).

چون هرثمه از صفين به نزد همسرش جردإ بنت سمير بازگشت, به او كه از دوستداران امام على(ع) بود, گفت: ((نمى خواهى خبر شگفت آورى از ابوالحسن برايت بگويم؟ به وادى كربلا كه رسيدم, چنين ماجرايى از امام(ع) ديدم. آيا او از غيب سخن مى گويد؟!)) همسرش گفت: ((مرا به حال خود رها كن! اميرمومنان جز بر حق, سخنى بر زبان جارى نمى كند.)) هرثمه مى گويد: سرانجام عبيدالله بن زياد (عليه اللعنه) سپاهى به سوى حسين بن على گسيل كرد و من در ميان سپاه بودم. چون به حسين و يارانش رسيديم, آن سرزمين را شناختم و رفتار و گفتار امام على (ع) به يادم آمد. بر اسب خود سوار شدم و نزد حسين(ع) رفتم. سلام گفتم و ماجرا را برايش نقل كردم. حسين(ع) گفت: ((حال بگو آيا با مايى يا بر مايى؟)) گفتم: ((فرزند رسول الله(ص)! من نه با شمايم و نه بر شما. من ا زترس ابن زياد, فرزندان و عيالم را رها كرده ام و به اين جا آمده ام.)) امام(ع) گفت: ((بازگرد بگريز تا جايگاه كشتگان ما را نبينى. سوگند به خدا, كسى كه مقتل ما را ببيند و ياريمان نكند, به آتش مى افتد)).

حسن بن كثير از پدرش نقل مى كند: چون امام على(ع) به سرزمين كربلا در آمد, باز ايستاد. آنها گفتند: ((يا اميرمومنان اين جا سرزمين كربلااست.)) گفت: ((اين سرزمين را كرب و بلا است.)) سپس با دست به مكانى اشاره كرد و گفت: ((ها هنا موضع رحالهم و مناخ ركابهم ثم اومإ الى مكان آخر فقال: ها هنا مراق دمائهم اين جا منزلگاه آنان است و جايگاه شترانشان. و آن جا مكانى است كه خون هايشان ريخته مى شود)).

سپس به سوى صفين حركت كرد.18



عبرت گرفتن انس بن مالك

جماعتى از بزرگان ما نقل كرده اند كه شمارى از صحابه و تابعين از امام على(ع) روى برتافتند و منحرف شدند. دنيا دوستى سبب شد كه آنان در حق على(ع) بد بگويند و فضايل و مناقبش را كتمان كنند. از اين كسان, انس بن مالك بود.

روزى امام على(ع) در رحبه القصر سخن گفت و بانگ برآورد: ((كدام يك از شما مردم, از رسول خدا شنيديد كه فرمود: ((من كنت مولاه فعلى مولاه))؟ دوازده نفر برخاستند و گفتند كه ما شاهد بوديم كه رسول خدا(ص) چنين گفت. انس در ميان مردم بود و چيزى نگفت. امام(ع) گفت: ((اى انس: چرا برنخاستى و شهادت ندادى در حالى كه تو حاضر بودى؟!)) گفت: ((يا امير مومنان من سنم بالا رفته و فراموش كار شده ام. )) آن گاه امام(ع) در حق او نفرينى كرد. طلحه بن عمير مى گويد: ((پس از آن انس را آن گونه مشاهده كردم كه على(ع) نفرين كرده بود.))

نيز روايت كرده اند كه در اواخر عمر انس, كسى درباره ى على(ع) از او پرسيد. انس گفت: ((با خود عهد كرده ام كه پس از ((يوم رحبه)) حديثى را درباره ى على(ع) كتمان نكنم. على(ع) در روز قيامت سر آمد پرهيزگاران است و من اين را از پيامبر شما شنيدم.))19



پيامبر(ص) و گريه ى فاطمه(س)

ابو جعفر اسكافى ـ از بزرگان و مشايخ معتزله ـ روايت كرده است كه: ((روزى پيامبر(ص) به خانه ى فاطمه (س) آمد. على(ع) را خفته يافت. فاطمه (س) خواست او را بيدار كند. پيامبر فرمود: بگذار بخوابد. او پس از من سحرهاى طولانى دارد. به خاطر او ستم هاى فراوانى به اهل بيت من مى رسد. اين هنگام فاطمه (س) گريست. رسول خدا(ص) فرمود: گريه نكن! شما دو نفر با من خواهيد بود و همراه من در جايگاه كرامت هستيد)).20



گريه ى پيامبر(ص)

يونس بن حباب از انس بن مالك نقل مى كند كه: ((ما با رسول خدا(ص) بوديم. على بن ابى طالب نيز با ما بود كه بر باغى گذشتيم. على(ع) گفت: يا رسول الله(ص), خوب باغى است. پيامبر(ص) فرمود: باغ تو در بهشت بهتر از اين است. به چند باغ برخورديم و هر بار رسول خدا(ص) و على(ع) سخن خويش را تكرار كردند تا به جايى رسيديم كه رسول الله(ص) در كنار على(ع) ايستاد و گريست. على(ع) گفت: يا رسول الله(ص), چرا مى گريى؟ پاسخ داد: اين مردم كينه هايى از تو در دل دارند كه آن را آشكار نمى كنند تا مرا از دست دهند. على(ع) گفت: يا رسول الله(ص), آيا در آن زمان از شمشير سود جويم؟ فرمود: بايد شكيبايى كنى و البته به سختى مى افتى. گفت: آيا در اين حال دينم سالم مى ماند؟ فرمود: آرى! گفت: پس باكى نيست)).21

پاورقي

1. ابن ابى الحديد, شرح نهج البلاغه, ج 1, ص 11.

2. ابن ابى الحديد, همان, ج 1, ص 13 و 14.

3. ابن ابى الحديد, همان, ج 1, ص 16.

4. ابن ابى الحديد, همان, ج 1, ص 16.

5. سوره ى انسان, آيات 8 و 9.

6. سوره ى بقره,آيه ى 274.

7. ابن ابى الحديد, همان, ج 1, ص 16.

8. ابن ابى الحديد, همان, ص 27.

9. ابن ابى الحديد, همان, ج 1, ص 50 ـ 52.

10. ابن ابى الحديد, همان, ج 1, ص 139 تا 140.

11. ابن ابى الحديد, همان, ج 2, ص 83 تا 84.

12. ابن ابى الحديد, همان, ص 197.

13. ابن ابى الحديد, همان, ص 209 تا 210.

14. ابن ابى الحديد, همان.

15. ابن ابى الحديد, همان, ص 275.

16. ابن ابى الحديد, همان, ص 296.

17. ابن ابى الحديد, همان, ج 9, ص 166 تا 174.

18. ابن ابى الحديد, همان, ج 3, ص 170.

19. ابن ابى الحديد, همان, ج 4, ص 74.

20. ابن ابى الحديد, همان, ص 107.

21. ابن ابى الحديد, همان.