بازگشت

آشنايى با اصطلاحات1


اشاره:

مباحث ارائه شده در اين قسمت فاقد هر گونه تحليل و نقد است و صرفا جهت آشنايى اجمالى خوانندگان با اصطلاحات است. بديهى است طرح آنها در عرصه هاى تبليغى مستلزم مطالعات گسترده تر و ملاحظه انتقادات وارده به اين مبانى است.

آزادى

بررسى لغوى

واژه ى آزادى در وجوه مختلف و در معانى متفاوتى به كار گرفته شده است كه مهم ترين آنها عبارتند از: وجه فلسفى, وجه سياسى, وجه قانونى و وجه اخلاقى. از نظر فلسفى, آزادى به معناى ((اختيار)) در برابر ((جبر)) است. از لحاظ سياسى, آزادى به مفهوم امكانات فرد از لحاظ حقوق مدنى, اجتماعى و سياسى در برابر قدرت و جامعه مى باشد. به لحاظ حقوقى نيز, آزادى يكى از حقوق اساسى فرد دانسته شده و ضمانت هاى اجرايى آن مورد توجه قرار مى گيرد. و از نظر اخلاقى به معناى رهايى از تعهدات و از قيد و بندهاى زندگى روزمره و رهايى از هوا و هوس, است.



آزادى در انديشه و تفكر غرب

هر چند آزادى در ساحت هاى مختلف انديشه و تفكر غرب مطرح شده, اما در حوزه ى فلسفه ى سياسى مورد توجه بيشترى قرار گرفته است. خصوصا در گونه هاى مختلف ليبراليسم,آزادى سياسى يكى از مهمترين مولفه ها و شاخصه هاست.

از مهم ترين نظريه پردازان آزادى در فلسفه ى سياسى غرب مى توان از ((جان استوارت ميل)) نام برد كه در راستاى سنت فكرى موج اول مدرنيته بر آزادى فرد تإكيد كرد. اما فلسفه ى سياسى غرب كه با طرح مفهوم محورى آزادى در صدد پاسخ گويى به مسإله رابطه فرد و جامعه و فرد و دولت بود, به دلايلى نه تنها نتوانست آزادى فرد را در قبال قدرت جامعه و دولت حفظ كند بلكه قدرتى فراگير را در قالب ((توتاليتاريانيسم)) به بار آورد كه در آن, آزادى فرد بطور كامل در دولت به تحليل رفت.



آزادى در انديشه و تفكر شرق

در مشرق زمين نيز آزادى مورد توجه انديشمندان و صاحب نظران قرار گرفته است.به گفته ((فرانس روزنتال)) (قديمى ترين تعريف آزادى در خاور نزديك در يك اثر سريانى كه به شخصى به نام ((ميشل)) يا ((بازوذ)) نسبت داده شده و در حدود سال هشتصد ميلادى تإليف شده است, به چشم مى خورد. در اين دوران متفكران مذهبى به آزادى به عنوان يكى از مسائل اساسى اخلاق انسانى توجه كرده اند. براى نمونه ((آفريم بزرگ)) آزادى را هديه اى از جانب خداوند مى داند كه به عنوان بزرگترين موهبت موعود به (حضرت)آدم اعطا شده است.

در حوزه ى تفكر اسلامى در وجه فلسفى و كلامى, براى اولين بار, بحث آزادى در قالب دو اصطلاح اختيار و اراده توسط معتزله مطرح شد. معتزله در برابر اشاعره با تإكيد بر عقل گرايى و اختيار به استقلال انسان در فاعليت و منشإ اثر بودن و در نتيجه ((تفويض)) باور داشتند. مكتب شيعه نيز اصل اختيار را پذيرفته اما در مكتب شيعى هرگز اختيار به صورت تفويض و واگذارى ـ كه نوعى سلب اختيار از ذات حق و نوعى استقلال در فاعليت و خداگونگى براى انسان است و طبعا ملازم با شرك است تفسير نشده است.

در فلسفه سياسى اسلامى قديم, آزادى بيشتر در وجه فلسفى و كلامى اش مورد توجه قرار گرفته است اما در دوران معاصر به دليل شرايط و مقتضيات جديد, وجه سياسى آزادى در فلسفه ى سياسى اسلام برجسته تر مى شود و به مصاديق آزادى سياسى توجه خاصى صورت مى گيرد.



وجوه مختلف آزادى

1ـ آزادى فلسفى ـ كلامى: همچنان كه اشاره شد آزادى در اين وجه در قالب بحث جبر و اختيار و اراده مطرح مى شود. آزادى به مفهوم اختيار به اين معنى است كه انسان در انجام اعمال و رفتار خود اختيار دارد و مجبور نيست. به گفته ى استاد مرتضى مطهرى: ((محققين حكماى اسلامى معتقدند نظام هستى, نظامى ضرورى است و استثناپذير هم نيست و در عين حال انسان در افعال و آثار خود مختار و آزاد است و حد اعلاى آزادى براى انسان موجود است و اين اختيار و آزادى با ضرورت نظام هستى منافاتى ندارد)).

2 ـ آزادى حقوقى: آزادى در اين وجه به عنوان يكى از حقوق اساسى انسان مطرح شده است. آزادى در اشكال مختلف آن ـ يعنى آزادى عقيده و فكر و انديشه و آزادى بيان و آزادى تشكيل اجتماعات و شركت در آنها و آزادى قلم و مطبوعات ـ يكى از حقوق مهم انسانى است كه در اعلاميه ى جهانى حقوق بشر و ميثاق بين المللى مدنى و سياسى بر آن تإكيد شده است.

3 ـ آزادى اخلاقى: در وجه اخلاقى, آزادى به معناى خواست و اراده ى پسنديده از جانب انسان, در خدمت خير بودن, كنترل نفس, رهايى از تعهدات و از قيد و بندهاى زندگى روزمره و هوى و هوس,رهايى از شر و پرهيز از كارهاى بد, رهايى از حماقت و سرانجام رهايى از تمنيات و اميال, مى باشد.

4 ـ آزادى سياسى: تاكنون تعاريف متعددى از آزادى سياسى ارائه شده است, از جمله: آزادى سياسى يعنى اين كه فرد بتواند در زندگى سياسى و اجتماعى كشور خود, از راه انتخاب زمامداران و مقامات سياسى شركت جويد و به تصدى مشاغل عمومى و سياسى و اجتماعى كشور نايل آمده و در مجامع, آزادانه, عقايد و افكار خود را به نحو مقتضى ابراز نمايد.

برخى از مهمترين مصاديق آزادى سياسى عبارتند از :

1 ـ آزادى انتخاب و حق رإى.

2 ـ آزادى بيان.

3 ـ آزادى تشكيل اجتماعات و احزاب.



اومانيسم

اصطلاح اومانيسم را در فارسى با واژه هايى مانند انسان گرايى,انسان مدارى,مكتب اصالت انسان و انسان دوستى و مانند آن معادل قرار مى دهند. اومانيسم در معناى رايج آن, نگرش يا فلسفه اى است كه با نهادن انسان در مركز تإملات خود, اصالت را به رشد و شكوفايى انسان مى دهد. واژه ى اومانيسم از واژگان ابداعى قرن نوزدهم است.

اومانيسم در دوره رنسانس بر يك جنبش فرهنگى در عهد رنسانس اطلاق مى شود كه اهتمام اصلى آن بر تحقيقات كلاسيك و بويژه لغت شناسى بود.هدف اين جنبش فرهنگى آن بود كه با توجه به متون كلاسيك فرهنگ باستانى يونانى ـ رومى نيروهاى درونى انسان را شكوفا سازد و دانش و زندگى اخلاقى و دينى انسانها را از قيمومت كليسا آزاد كند.

اما اومانيسم ـ هم چنان كه اشاره شد ـ داراى معناى عام و متداولى نيز هست كه از همان معناى خاص, سرچشمه مى گيرد. در اين معناى عام,اومانيسم ديگر به معناى يك جنبش نيست, بلكه عبارت است از: ((يك شيوه ى فكرى و حالتى روحى كه شخصيت انسان و شكوفايى كامل وى را بر همه چيز مقدم مى شمارد و نيز عمل موافق با اين حالت و شيوه ى فكر)).

به عبارت ديگر اومانيسم ـ طبق تعريفى كه اومانيست ها ارائه مى دهند ـ يعنى انديشيدن و عمل كردن با آگاهى و تإكيد بر حيثيت انسانى,و كوشيدن براى دستيابى به انسانيت اصيل. در واقع اين معناى از اومانيسم است كه يكى از مبانى و زير ساخت هاى دنياى جديد به شمار مىآيد و در بسيارى از فلسفه ها و افكار و مكاتب پس از رنسانس تا به امروز وجود داشته است.



پست مدرنيسم

پيشوند ((پست)) را در فارسى به تعابيرى چون ((مابعد)),((فرا)), ((پس)),((پسا)),و هم چنين ((نقد)) برگردانده اند. اصطلاحاتى چون پسامدرنيسم,فرا تجددگرايى, و فرانوگرايى و... را نيز در برابر تعبير پست مدرنيسم نهاده اند.

وضعيت پست مدرن چيزى نيست جز همان وضعيت بحران مدرنيتهيا به سخن ديگر,پست مدرن همان مدرنيته ى در حال بحران (يا توصيف وضعيت بحران مدرنيته) است.

پست مدرنيسم در نسبت و موضعى كه در برابر مدرنيته به خود مى گيرد,داراى دو جهت متناقض يا به ظاهر متناقض است از سويى گفتمان مدرنيته و انديشه ى مدرنيسم را جزمى,ايستا,مطلق انديش و محافظه كارانه مى خواند, و خود داعيه دار پويايى,نسبيت و كثرت گرايى و درهم شكستن جزميت ها و قطعيت هاست و از سويى نيز بازگشت و رجعت به تاريخ و سنت را مجاز مى شمارد. پست مدرنيسم فهم انسان را منوط و محصور به شبكه ى گفتمانى و فضاى فرهنگى و سنتى مى داند و از همين رو بر سنت هاى قومى و محلى ـ در راستاى نسبيت اخلاقى ـ تاكيد مى گذارد.



پلوراليسم

واژه ى پلوراليسم برگرفته از واژه لاتينpluralis و به مفهوم ((گرايش به كثرت)) است. در آغاز, اين واژه در عرصه ى سنتى كليسايى مطرح شدشخصى را كه داراى چند منصب گوناگون در كليسا بود پلوراليست مى ناميدند. پس از آن اين واژه, كه در خود, مفهوم پذيرش و اصالت دهى به تعدد و كثرت را دارد, به ترتيب در عرصه ى اجتماعى, سياسى, فرهنگى, اخلاقى, معرفتى و دينى به كار آمد.

پلوراليسم معرفتى: نوعى از پلوراليسم و مهم ترين آن,پلوراليسم معرفتى است كه با تقريرها و رويكردها و نيز با مبانى گوناگون عرضه شده است: از انكار اساس حقيقت گرفته, تا غرق بودن جهازهاى ادراكى در لايه هاى تودر توى حقيقت, تا نقصان دايمى هر نوع شناخت و مواجهه ى افراد با ضلعى از اضلاع حقيقت تا تفكيك بود از نمود (نومن از فنومن), و تا دخالت پيش زمينه ها در ابعاد فهم پلوراليسم معرفتى بسته به شكل ضعيف يا افراطى آن به گونه اى در بردارنده ى نوعى از شكاكيت و نسبى انگارى در شناخت است.

پلوراليسم دينى: آخرين عرصه اى كه پلوراليسم در آن نيز نفوذ كرد, عرصه ى دين و انديشه ى دينى است. در واقع پلوراليسم دينى يكى از پاسخ هايى است كه در برابر پرسش از چرايى كثرت اديان و پرسشهاى ديگرى كه حول اين محور به وجود مىآيد, داده شده است.



تساهل و تسامح (تلرانس)

تلرانس از ريشه ى لاتينىtolero به معناى شكيبايى, تحمل كردن, ابقا نمودن, و تجويز است.

مصدر آنtollo به معناى حمل نمودن, بردن و اجازه دادن است. بنابراين گويا اين واژه همواره مفهومى از تحمل را در خود دارد. واژگان تسامح,تساهل,روادارى, حلم و مدارا را براى اين واژه برابر نهاده اند. تسامح و تساهل را آسان گيرى, آسان كردن, و با همديگر به آسانى رفتار نمودن معنى نموده اند.

اما مفهوم اصطلاحى تلرانس عبارت است از ممانعت نكردن از سر آگاهى, اختيار و قصد, با عقايد يا رفتارى كه مورد پذيرش يا مورد علاقه نيست, و نيز مداخله نكردن در آنها. اين عقيده يا رفتار ممكن است مذهبى,سياسى,اخلاقى و... بوده باشد. بر همين مبنا تسامح و تساهل ساخت هاى گوناگونى پيدا مى كند. معمولا تعبير ((خشونت)) را در مقابل اين مفهوم به كار مى برند.

امروزه در فرهنگ غرب, تلرانس يا تساهل, تنها صفت شخص و رفتار شخصى نيست بلكه خصلتى است مربوط به ادبيات سياسى و روشى است كه حكومت به كار مى گيرد.تساهل ـ با مبانى خاصى كه ذكر خواهد شد ـ يكى از عناصر و ويژگيهاى مهم فلسفه ى ليبراليسم و رفتار ليبرالى محسوب مى شود.



مبانى تساهل و تسامح

قائلان به تسامح براى توجيه و تبيين آراى خود به مبانى گوناگونى تمسك كرده اند كه در پى به سه مبناى عمده اشاره مى شود:

1 ـ از جمله ى مبانى, مبناى ((معرفت شناختى))است. محور اين مبنا نسبيت حقيقت (حقيقت نسبى) و عدم دستيابى به حقيقت مطلق است.

2 ـ مبناى ديگر, ((مبناى هستى شناختى)) است. تقريبا تمام نظريات در اين باب را مى توان به اين صورت خلاصه نمود كه: خلقت و جهان مخلوقات مستلزم دو گانگى و اختلاف است. حتى در نظم و تدبير الهى و در ميان اسمإ و صفات الهى نيز ريشه هاى دوگانگى و اختلاف قابل مشاهده است.

3 ـ از ديگر مبانى تساهل,((انسان گرايى و فردگرايى)) است. بر اساس اعتقاد به محوريت انسان و نيز بر اساس باور به تقدم و اصالت فرد انسانى و خير فردى يك چرخش اساسى در فلسفه ى اخلاق و فلسفه سياست غربى افتاد و در واقع مفهوم جديد و بنيادى ((حقوق طبيعى)) را پديد آورد.

در اين ديدگاه, انسان صرفا موجودى مطالبه گر و ذى حق است نه مسوول و مكلف. به همين خاطر كسى حق ندارد به او چيزى را تحميل و تكليف كند.

انديشه, احساس و رفتار آدمى اصل است و تا آنجا كه به ديگرى لطمه نزده است بايد مورد تسامح و تساهل واقع شود, و مداخله اى در آن صورت نگيرد, چرا كه براى ديگرى على الاصول حقى وجود ندارد كه به جز اين رفتار كند. در واقع اين نحوه نگرش بازتابى طبيعى, و گريزگاهى بود براى رهايى از مداخله ها و تحميل گرىها و خشونت هاى دو نهاد كليسا و دولت.

اين مبنا در مباحث حق و حقوق انسانى و ارائه ى جهان بينى اساسا عنصر خداوند و مالك هستى را ناديده مى گيرد. و بيش از آن كه مبتنى بر استدلال باشد, بر حس ابتهاج انسان استوار است.



حوزه هاى تساهل

براى تساهل حوزه هاى گوناگونى وجود دارد:

حوزه ى اخلاق: تساهل اخلاقى در مفهوم معاصر آن عبارت است از عدم جلوگيرى و دخالت از باورها و رفتارهاى اخلاقى افراد و گروه هاى مختلف و محترم دانستن اين باورها و رفتارها.

حوزه ى دين: حوزه ى ديگر تساهل, تساهل دينى است. ميان فلاسفه ى دين در ارائه ى تعريف دين اختلافات زيادى وجود دارد. مراد از دين در اين جا شبكه اى از معارف به هم پيوسته است, كه اعتقاد و ايمان به آن امرى قلبى و باطنى است و اكراه و اجبار در آن راه ندارد و مسلم است اديان الهى چون دين يهود و مسحيت و اسلام هيچ كدام ايمان آوردن اجبارى را توصيه نكرده اند چه ايمان امرى است كه ذاتا به صورت اختيارى صورت تحقق مى بندد. ايمان اجبارى در واقع امرى خود متناقض (پارادوكسيكال) است.

حوزه ى سياست: از مهمترين عرصه هاى تساهل,عرصه ى حيات سياسى است.تساهل سياسى هم به روش دولت و حكومت مرتبط مى شود, و هم شامل رفتار شهروندان و گروه ها و احزاب سياسى مى شود. در فلسفه ى سياسى,تساهل و مدارا, يكى از علايم و ملاك هاى عمده براى ((توسعه ى سياسى)) است و از جمله لوازم حكومت هاى مردم سالار محسوب مى شود. جامعه اى از حيث سياسى توسعه يافته تر و دموكراتيك تر است كه بيشتر اهل مدارا باشدو اقليت ها و احزاب مخالف (اپوزيسيون), بتوانند حتى براى تبديل شدن به اكثريت و بدست گرفتن حاكميت تلاش كنند. ميزان آزادى بيان و مطبوعات و آزادى احزاب و اجتماعات و... در هر جامعه نشان دهنده ميزان تساهل و توسعه ى سياسى است.



جامعه ى مدنى

جامعه ى مدنى در زبان فارسى در برابر كلمه ى انگليسىcivil - society به كار مى رود.كلمه ىcivil از واژه ى لاتينcivils مشتق است, كه در دوران قديم به معناى ((جامعه ى شهروندان)) به كار مى رفت و امروزه نيز در قاموس سياسى و معناى مدنى و شهروندى به كار مى رودبه عنوان مثال زمانى كه ازcivil - rights سخن به ميان مىآيد, منظور حقوق مدنى يا شهروندى است. هم چنين تعبيرcivil - order به معناى نظام مدنى است.

برخى از مهم ترين معانى جامعه ى مدنى كه در طول تاريخ انديشه سياسى در مغرب زمين به كار رفته است, به قرار زير است:

1 ـ جامعه ى مدنى به معناى دولت, و در برابر جامعه ى طبيعى (جامعه ى مبتنى بر قرار داد اجتماعى)

2 ـ جامعه ى مدنى به معناى قلمروى ارضاى خواسته هاى خصوصى و تامين مصلحت عمومى

3 ـ جامعه ى مدنى به معناى حد واسط بين خانواده و دولت (شكل اوليه تكوين دولت)

4 ـ جامعه ى مدنى نهادهاى واسط بين مردم و دولت



مولفه ها و مبانى جامعه ى مدنى

1 ـ اتكا به فرد مدنى

2 ـ ملازمت و پيوستگى با جامعه ى سرمايه دارى

3 ـ اقتصاد آزاد و مالكيت خصوصى

4 ـ آزادىهاى لازم براى نهادهاى مدنى

5 ـ حاكميت قانون تدوين شده توسط مردم



جهانى شدن

تعبير ((جهانى شدن)) در برابر واژه ىglobalization به كار مى رود. اين مفهوم سابقه ى چندانى در علوم اجتماعى ندارد.

مفهوم جهانى شدن و مفاهيم نزديك به آن, نظرياتى هستند كه از سوى اكثر پژوهشگران مسائل سياسى و امور بين الملل براى توصيف وضعيت كنونى حاكم بر نظام بين الملل به كار مى رود.به طور كلى در نظرياتى كه چنين مفهومى را به انحاى مختلف مطرح مى كنند, جهانى شدن به معناى فرايندى اجتماعى است, كه از مدتها پيش آغاز شده و رو به گسترش است و در آن قيد و بندهاى جغرافيايى كه بر روابط اجتماعى و فرهنگى سايه افكنده است از بين مى رود و مردم به طور فزاينده اى از زوال اين قيد و بندها آگاه مى شوند. واژه ى جهانى شدن, حركت به سوى يك جامعه ى جهانى واحد را نويد مى دهد. بر حسب اين نظرات در دنياى كاملا جهانى شده گويا عمدتا يك جامعه و يك فرهنگ در سراسر سياره زمين مستقر خواهد شد. گر چه احتمالا در اين فرهنگ اختلاف, تنوع, آزادى و انتخاب فردى پذيرفته مى شود, اما((وابستگى به زمين)) به عنوان يك اصل وحدت بخش در زندگى اجتماعى و فرهنگى از بين خواهد رفت و جامعه اى مستقر خواهد شد كه حدود و ثغور جغرافيايى ـ به معناى امروزين آن ـ از بين خواهد رفت. در اين جامعه برقرارى ارتباط ميان افرادى كه به فاصله ى خيلى دور از هم زندگى مى كنند به همان راحتى ميان همسايه ها خواهد بود.

به تعبيرى خلاصه,جهانى شدن فرايندى است كه همپاى گسترش آن جهان نيز از جهاتى كوچكتر و فشرده تر مى شود. البته در مورد اين مفهوم تعاريف و تفاسيرى متعدد و از زواياى مختلف ارائه شده است.

برخى از تفسيرها فرايند جهانى شدن را با رويكردى عمدتا اقتصادى مطالعه مى كنندو آن را بيشتر داراى ماهيت اقتصادى مى دانند.در اين تعاريف,جهانى شدن را با گسترش تجارت آزاد و پذيرش اصول اقتصادى ليبراليسم و سرمايه دارى مترادف مى دانند. اما بايد توجه داشت كه دگرگونيهاى اقتصادى, مسلما حوزه هاى فرهنگى و سياسى جهان را نيز از بروز تحولات, بى نصيب نمى گذارد.علاوه بر اين روند جهانى شدن مسلما از اساس, يك مفهوم چند بعدى و فراگير است. بعضى از تعاريف نيز بر جنبه ى سياسى اين مفهوم متمركز شده اند و جهانى شدن را عبارت از فراگير شدن دموكراسى ليبرال و كم رنگ شدن حاكميت ملى كشورها مى دانند. برخى از تعاريف نيز ـ به شكلى ـ بر گستره ى جهانى شدن و افزايش ارتباطات و وابستگى هاى متقابل, و شدت روابط فرا ملى تاكيد مى كنند.



فمينيسم

واژه ى فمينيسم از ريشه ىfeminine (زنانه,زن آسا,مادينه,مونث) است كه در اصل از زبان فرانسه, و نهايتا از ريشه لاتينىfemina اخذ شده است.

فمينيسم در دو معناى قريب به هم در زبان انگليسى به كار مى روددر معناى نخست فمينيسم عبارت است از: نظريه اى كه معتقد است كه زنان بايد به فرصتها و امكانات مساوى با مردان در تمامى جنبه هاى سياسى, اقتصادى و اجتماعى دست پيدا كنند. در زبان فارسى معادل هايى از قبيل ((زن گرايى)), ((زن باورى)), ((زن ورى)),((زنانه نگرى)) و ((زن آزاد خواهى)) براى اين استعمال از لفظ فمينيسم ذكر شده است.

معناى ديگر كه براى لفظ فمينيسم ذكر شده است اين است كه اين لفظ بر جنبش هاى اجتماعى اطلاق مى شود كه تلاش مى كنند تا اعتقاد و باور فوق ـ كه در معناى نخست ذكر شد ـ را نهادينه كنند. در زبان فارسى معادل اين معنا از فمينيست واژه ى ((نهضت زنان)) و يا ((نهضت آزادى زنان)) قرار داده مى شود.

دو مولفه ى اساسى وجود دارد كه همه ى فمينيست ها بر آن اتفاق دارند: اول آن كه زنان تحت ظلم و تبعيض قرار گرفته اند و اين ظلم و تبعيض ريشه در جنسيت آنها دارد (در واقع فمينيسم به مسايلى مى پردازد كه تحت عنوان زن بودن براى زنان به وجود آمد نه تحت عناوين ديگر, هم چون سياه بودن و يا شرقى بودن و...) و دوم آن كه اين ظلم و تبعيض اصالت ندارد و بايد از بين برود. پس مى توان ادعا كرد هر نهضت و جريان فكرى كه داراى دو ويژگى فوق است, يك نهضت و جريان فمينيستى است. به عبارتى اين جريان در تمام اشكال آن بر مبناى تفكرات اومانيستى ((خانواده هسته اى)) را كه بر مديريت و سرپرستى مرد تاكيد دارد مورد حمله قرار مى دهند و خواهان برچيدن تمام اختلافات جنسى در فرصت ها, حقوق و امكانات و... است.



مدرنيته و مدرنيسم

واژه ى مدرن به معناى اكنونى, امروزى و جديد است. تبار واژه ى مدرن به لفظ لاتينىmodernus بر مى گردد. مفهوم مدرن تاكنون مراحل مختلفى را از سر گذرانده است از جمله: در خلال قرن 15 مقارن با دوره ى رنسانس, مدرن در نقطه ى مقابل ((وسطا)) قرار داشت, و با مفهوم ((باستان)) هم آغوش بود.

در مرحله ى بعد (در قرن 16 و 17) مدرن از تعهد و التزام به باستانى گرى نيز منقطع مى شود و مفهومى نزديك به ريشه ى لغوى ـ يعنى ((نوآورى)) و امروزى بودن ـ از آن مراد مى گردد. مرحله ى بعدى, از دوره ى روشنگرى (قرن 18) به اين سو است كه مفهوم نوآورى ـ كه با بهتر زيستن ملازم انگاشته مى شد ـ در آن تثبيت مى شود و صريحا با مفهوم ((سنت)) در تقابل مى افتد. مدرن در اين كاربرد, كه امروزه نيز مصطلح است,همراه و هم عنان با نگاهى نو و جديد و ديگرگون به عالم و آدم استنگاه و شناختى كه برخاسته از زيستن در اكنون, و گسستن از گذشته است.

در فارسى معمولا واژه ى ((تجدد)) را به عنوان برابر نهاده ى مدرنيته به كار مى برند. واژه ى ((تجددگرايى)) و ((نوگرايى)) نيز معادل مدرنيسم است.

مدرنيته در جوامع غربى ـ تا حدى كه توانسته است ـ هيچ عرصه اى را نانورديده نگذاشته و دامنه و سيطره ى خود را بر ساحت هاى وسيع و متكثر دقن, فلسفه,معرفت شناسى,جامعه شناسى,روان شناسى,دين,اخلاق,سياست,هنر,ادبيايبدا,رنه,ت ساي ادبى و... گسترانده است.در حوزه ى معرفت شناسى,دنياى مدرن مدعى است برخلاف دوران ماقبل مدرن, جامعه را از خرافه, موهومات, زودباورى, اسطوره و..., زدوده است و با تاثير از عصر روشنگرى, خرد و روش هاى علمى را سيره و پيشه كرده است.

مدرنيته مدعى ارايه ى ((بهترين شيوه ى زيستن)) است و همواره وعده و بشارت رسيدن به امنيت, نيكبختى,سعادت و وصول به آرمانشهر را صلا مى داده است و لذا با فلسفه ى اخلاق و فلسفه ى سياست كاملا مرتبط مى شود. به طور كلى بايد گفت اكثر فلسفه سازىها و نظريه پردازىها در چند سده ى اخير تاكنون, عمدتا به نحوى بر محور تبيين و تحكيم پايه هاى نظرى مدرنيته,و يا بر محور اصلاح و نقد آن صورت بسته است,و از همين جا اهميت و ضرورت شناخت و محتوا كاوى آن معلوم مى شود.

ايده ى مدرنيسم, تحقق مدرنيته ى غربى را در سراسر جهان ممكن يا ضرورى و به هر حال مطلوب مى داند. به عبارتى مدرنيسم طالب جهانگير شدن مدرنيته,و اشاعه ى نهادهاى آن, و مستحيل كردن فرهنگ هاى ديگر,و در نتيجه جانبدار((مدرنيزاسيون)) است.

به عبارت ديگر مدرنيزاسيون عبارت از فرايندى است كه بر اساس آن, جوامع سنتى به سوى همه يا برخى از شاخص هاى جوامع مدرن,مانند پيشرفت علمى, رشد اقتصادى, توسعه ى سياسى و اجتماعى,و تحولات فكرى و فرهنگى, حركت مى كنند. از آن جا كه جوامع غربى موطن و مظهر مدرنيته و مدرنيسم بوده اند, فرايند مدرنيزاسيون يا مدرن سازى (به معناى مصطلح مدرن) چنان چه خواسته باشد. به نحو درست و كامل صورت تحقق پذيرد در واقع با ((غربى سازى)) كاملا قريب الافق, بلكه معادل خواهد بود.



هرمنوتيك

واژه ى هرمنوتيك از فعل يونانىhermeneuien به معناى تفسير كردن است. در فارسى تعابيرى چون ((علم تإويل)) ((هنر تفسير)) را در برابر اين تعبير نهاده اند. اين واژه از نظر ريشه ى لغوى با هرمس, يكى از خدايان يونانى كه پيام آور و تفسير كننده ى پيام تلقى مى شده است, ارتباط دارد.

بيش از يكى دو قرن نيست كه هرمنوتيك جديد به عنوان شاخه اى از علم مطرح شده است, و عرصه هاى مختلف فهم و تفسير را در برگرفته است. با توجه به معناى كنونى, هنگامى كه ما از فهم متن, يا فهم يك اثر هنرى, يا فهم يك حالت روانى, يا يك رفتار اجتماعى و غيره سخن بگوييم, وارد حوزه ى هرمنوتيك شده ايم.

بحث اصلى هرمنوتيك عبارت است از اين كه, جريان فهميدن چگونه صورت مى گيرد و معنا چگونه از جهان يك شخص به جهان شخص ديگر منتقل مى شود. پس هرمنوتيك, دانش تفسيرشناسى يا معناشناسى است. از آن جا كه هرمنوتيك يا دانش تإويل, عمدتا با متن و پيام و نشانه سر و كار دارد, با حوزه هاى مختلفى مثل الهيات, فلسفه,هنر,زيبايى شناسى, نقد ادبى, نقادى متون,تفسير متون مقدس و... مرتبط مى شود.

معمولا فردريش شلاير ماخر (1768 ـ 1834) را بنيانگذار هرمنوتيك مدرن شناخته اند. پس از وى ويلهلم ديلتاى (1833 ـ 1911) براى نخستين بار روياى تدوين يك روش و اسلوب بنيادى براى علوم انسانى را در سر پروراند.

با ظهور مارتين هيدگر(1889 ـ 1976) و هانس گئورگ گادامر (1900 ـ), هرمنوتيك وارد مرحله ى امروزين شد. مى توان گفت نسبيت و تكثر در روش شناسى و در دستاوردهاى علوم انسانى, محصول همين نگاه هرمنوتيكى است.

امروزه مسإله ى تفسير و هرمنوتيك در حوزه ى دين و تفسير متون دينى نيز تإثير زيادى بر جاى گذاشته است و توجه همگان را به خود جلب كرده است. در ديدگاه هاى هرمنوتيكى جديد, اديان به منزله ى مجموعه اى از تفسيرها به شمار مىآيد و مطالعه ى علمى آنها شكل تفسير تفسير را به خود مى گيرد و معرفت دينى, فهمى از فهم تلقى مى شود كه در آن هر فهمى متكى به پيش فرض هايى است.



هرمنوتيك و قرائت هاى مختلف از دين

نكته ى اول. اگرچه طرح اخير مسإله ((قرائت هاى گوناگون از دين)) تا حد زيادى مقتبس از هرمنوتيك مدرن فلسفى بوده است اما بحث از تفسيرو تإويل و فهم متن, پيشينه ى ديرينه اى در علوم اسلامى دارد. مى توان گفت مباحث هرمنوتيكى ـ با مبانى متفاوت ـ در علوم اسلامى خصوصا در علم تفسير, علم اصول و عرفان نظرى مطرح بوده است. به عنوان مثال مى توان به مباحثى چون انواع تفسير نقلى, عقلى, رمزى, شهودى, تفسير قرآن به قرآن يا آيه به آيه, تفسير به رإى, مباحث الفاظ, روش هاى ظهور يابى و....اشاره كرد. عرفا نيز مباحثى پيرامون تإويل داشته اند, و يكى از روش هاى عمده ى آنان تإكيد بر شهود در فهم بوده است.

نكته ى دوم. از آن جايى كه متون مقدس دينى در ساختن و پرداختن فرهنگ مسلمانان و در تدوين علوم مختلف اسلامى مهمترين نقش را بر عهده دارند يا بايد داشته باشند از اين رو مى توان گفت, نظريه ى پردازىها و بحث هاى روش شناسانه در راستاى فهم, تفسير, و برداشت از متون, از سرنوشت سازترين بحث هاى كلامى و دينى به حساب مىآيد. به همين علت است كه رويكردهاى اخير و اعتقاد به امكان ((قرائت))هاى مختلف از دين و گزاره هاى دينى چالش هاى فراوانى را در اين حوزه ها برانگيخته است. اين نظريات و رويكردها كه توسط برخى از روشنفكران مسلمان عرب و عجم در سال هاى اخير رخ نموده است, عمدتا وام گرفته از هرمنوتيك گادامر صورت مى گيرد.

اين متفكران كوشيده اند. تا اصول و متد مباحث هرمنوتيك فلسفى را در تفسير قرآن و روايات و در منطق فهم دين به كار ببرند. مى توان گزيده ى دعاوى ايشان را در اين موارد خلاصه كرد:

1 ـ شريعت و متون دينى صامت و خاموشند

2 ـ پيش فرض هاى ذهنى و خارجى مفسران و مخاطبان, در تفسير متون تإثير مى گذارد

3 ـ حقيقت و گوهر دين, در تور هيچ مفسرى نمى افتد

4 ـ هيچ قرائت ناب و سره اى وجود ندارد, و ما همواره با آميخته اى از حق و باطل سر و كار داريم.



سكولاريسم

واژه ى سكولاريسم برگرفته از واژه ى لاتينىsecularis , مشتق ازseculum به معناى ((نيا)) يا ((گيتى)) در برابر ((مينو)) است. و مفهوم كلاسيك مسيحى آن نقطه ى مقابل ابديت و الوهيت است. سكولار يعنى آن چه به اين جهان تعلق دارد و به همان اندازه از خداوند الوهيت دور است. و سكولاريسم با لحاظ تبار لغوى خود, همان مخالفت با تعليم شرعيات و مطالب دينى, عرف گرايى و اعتقاد به اصالت امور دنيوى است.

شايد بتوان به عنوان يك تعريف نسبتا جامع در معناى نهايى و مصطلح آن بگوييم: سكولاريسم عبارت است از, گرايشى كه طرفدار و مروج حذف يا بى اعتنايى و به حاشيه راندن نقش دين در ساحت هاى مختلف حيات انسانى ـ از قبيل سياست, حكومت, علم, عقلانيت, اخلاق و... ـ است.

سكولاريسم در اين معناى مشخص عمدتا يكى از ويژگى هاى تمدن و فرهنگ دوره هاى جديد است و يكى از مولفه هاى مدرنيته ى غربى محسوب مى شود.

قرار دادن يك معادل دقيق در قبال واژه ى سكولاريسم كار آسانى نيست. با اين وجود واژه هايى چون ((دنياگرايى)),((دنيا زدگى)), ((دنيوى گرايى)), ((جدا انگارى دين و دنيا)), ((لادينى)), ((دين گريزى)),((عرفى گرايى)) را براى اين مفهوم گسترده به كار مى برند. در زبان عربى واژه ى ((علمانيه)) به معناى علم گرايى كه در خود فحوايى مقابل دينى دارد و در بردارنده ى عقلانيت ابزارى است و نيز ((علمانيه)), مشتق از عالم (دنيا) را در برابر اين واژه به كار مى برند.

مفهوم سكولاريسم با ((سكولاريزاسيون)) تفاوت دارد سكولاريسم يك گونه ايدئولوژى يا مرام و مكتب و طرز فكر است كه جنبه ى توصيه اى نيز دارد و مبتنى بر مبانى نظرى و پيش فرض هاى خاصى است. اما سكولاريزاسيون يك پديده و فرايند است كه در جامعه و جهان خارج اتفاق مى افتد.

پاورقي



1. عبدالرسول بيات با همكارى جمعى از نويسندگان, فرهنگ واژه ها.