بازگشت

باب ششم : در تلاوت قرآن


تلاوت خود از اقسام ذكر و دعاست و جانشين ذكر مى شود و هر تشويق و ترغيب و جلب منفعت و دفع ضرر كه در ذكر و دعاست در تلاوت قرآن نيز موجود است در آنچه مى آيد مطلب فوق را خواهى يافت و مطالب زير فضايلى را بيشتر از آندو به اثبات مى رساند.

اول : قرآن كلام خداست دوم : قطعا اسم اعظم است سوم : سر چشمه علم و دانش است .

حفص بن غياث از زهرى نقل كرد و گفت : از على بن الحسين (ع ) شنيدم كه مى فرمود: آيات قرآن خزانه هاى علم هستند هرگاه خزانه اى گشوده شود شايسته است كه به آنچه در آن است نظر كنى

چهارم :تلاوت و زياد خواندن قرآن باعث انتشار معجزه پيامبر(ص ) است و آنرا در تواترى كه دارد براى آيندگان حفظ مى كند پنجم :براى هر حرفى از قرآن پاداشى داده مى شود چنانكه بيايد و در غير آن نيامده است براى هر كدام تعدادى اندك از اخبار را بياوريم :

روايت اول :از پيامبر روايت شده كه فرمود خداى تعالى مى فرمايد: هر كس قرائت قرآن او را از دعايم باز دارد من بهترين ثواب شاكرين را به او مى دهم .

روايت دوم :محمد بن يعقوب در حديثى مرفوع از پيامبر(ص ) نقل كرد كه فرمود: هر كس خداى تعالى به او قران بدهد و فكر كند كه خداى تعالى به ديگران بهتر از آنچه كه به او اعطا كرده است بزرگى را كوچك شمرده و كوچكى را بزرگ شمرده است .

روايت سوم :از آنحضرت روايت شده كه : وقتى فتنه ها همانند پاره هاى شب تار به شما روى آورند بر شما باد به قرآن زيرا قران شفيعى است كه از ديگران شفاعت ميكند و شاهدى است كه خداى تعالى او را تصديق مى كند و هر كس او را جلوى خود قرار دهد او را به بهشت مى برد و هر كس او را پشت سر خود قرار دهد او را به جهنم سوق مى دهد و او بهترين راهنما به بهترين راههاست و هر كس از قرآن گفت ، راست گفت و مومن شد و هر كس به قران حكم كند عدالت كرده و هر كس به قرآن تمسك كند اجر برده است .

روايت چهارم :ليث بن سليم بدون واسطه از پيامبر روايت كرده است كه آن حضرت فرمود: خانه هاى خويش را با تلاوت قرآن نورانى كنيد و خانه هاى خود را جايگاه مردگان نسازيد چنان كه يهود و نصارى چنان كردند كه در معابد و كنيسه ها يشان نماز گزاردند و خانه هاى خود را خالى گذاشتند ،زيرا خانه اى كه در آن زياد تلاوت قرآن شود خيرش زياد مى شود و اهل آن از تلاوت قرآن بهره مند مى شوند و آن خانه اهل آسمان را روشنى مى دهد چنانكه ستارگان آسمان به اهل دنيا نور مى دهند.

روايت پنجم :از امام صادق عليه السلام آمده كه فرمود: خانه اى كه در ان مسلمانى باشد كه قران مى خواند اهل آسمان آن خانه را مى بينند ،چنانكه اهل زمين ستاره درخشان آسمان را مى بينند.

روايت ششم :امام رضا عليه السلام از پيامبر نقل مى فرمايد كه آن حضرت فرمود: براى خانه هايتان بهره اى از قران قرار دهيد ،زيرا وقتى در خانه اى قران خوانده شود بر اهل آن خانه سبك گرفته مى شود و خيراتش زياد مى گردد و اهل ان در زياده هستند و اگر در آن خانه قرآن خوانده نشود خانه بر اهلش ‍ تنگ مى شود و خيراتش كم مى شود و ساكنين آن در نقصان خواهند بود.

روايت هفتم :امام صادق عليه السلام فرمود:شايسته است كه مومن نميرد تا آنكه قران بياموزد و يا آنكه در راه فراگيرى آن باشد.

روايت هشتم :حسن ابن الحسين ديلمى از كتابش نقل كرد كه آن حضرت فرمود:قرائت قرآن بهتر از ذكر است و ذكر بهتر از صدقه است و صدقه بهتر از روزه است و روزه سپر آتش است و فرمود:قارى قران به عوض هر حرفى در نمازش در صورتى كه در حال ايستاده بخواند صد حسنه دارد و در صورتى كه نشسته نماز گزارد و در آن قرآن بخواند پنجاه حسنه بابت هر حرفى مى برد و در غير نماز اگر با طهارت باشد بابت هر حرفى بيست و پنج حسنه مى برد و اگر بدون طهارت باشد ده حسنه مى برد منظور من ا زحرف اين نيست كه بگويم الم يك حرف است بلكه براى قارى قران براى هر حرف يعنى بابت الف ده حسنه و بابت حرف لام ده حسنه و بابت حرف ميم ده حسنه و عوض حرف راء ده حسنه مى برد.

روايت نهم :بشر بن غالب اسدى از امام حسين بن على (ع ) روايت كرد كه فرمود:هر كس آيه اى از كلام خدا را در نمازش به حالت ايستاده بخواند خداى تعالى در عوض هر حرفى صد حسنه برايش مى نويسد و اگر در غير نماز بخواند بابت هر حرفى ده حسنه (77)به او مى دهد و اگر قرآن را بشنود به عوض هر حرفى يك حسنه مى نويسند و اگر قرآن را در شب ختم كند فرشتگان آسمان بر او صلوات مى فرستند تا صبح كند و اگر در روز ختم قرآن كند ملايكه بر او درود فرستند تا شب كند و براى وى يك دعاى مستجاب هست و آن بهتر است از آنچه كه بين آسمان و زمين است ، پرسيدم :اين پاداش كسى است كه قران خوانده است (ولى كسى كه قران نخوانده پاداشش ‍ چيست ؟) حضرت فرمود:اى برادر بنى اسد !خداى تعالى بخشنده و بزرگوار و كريم است وقتى آنچه كه شنيده (در حفظ دارد) بخواند خداى تعالى همان را به او مى دهد.

روايت دهم :عبدالله بن سليمان از ابى جعفرباقر عليه السلام نقل كرد كه آن حضرت فرمود:هر كس در نماز در حال ايستاده قران بخواند خداى تعالى به هر حرفى صد حسنه به او مى دهد و هر كس در نمازش نشسته قران بخواند خداى تعالى براى هر حرفى پنجاه حسنه مى نويسد. و هر كس در غير نمازش قران بخواند به عوض هر حرف ده حسنه برايش مى نويسند.

روايت يازدهم :از امام صادق عليه السلام آمده است كه فرمود:هر كس حرفى از قرآن را د رحال نشسته در نماز بخواند خداى پنجاه حسنه در عوض آن حرف برايش مى نويسد و پنجاه گناه را از او محو مى كند و پنجاه درجه او را بالا مى برد و هر كس در حال ايستاده در نماز حرفى از قرآن بخواند خداى تعالى به عوض آن حرف صد حسنه برايش مى نويسد و صد گناه از او محو كند و صد درجه او را بلا برد و هر كس قران را ختم كند يك دعاى مستجاب دارد، خواه در آينده ويا در حال . رواى گفت :خداى مرا فدايت كند همه قران را بخواند،فرمود: همه قران را ختم كند. منصور از ابى عبد الله (ع ) نقل كرد فرمود:از پدرم شنيدم كه مى فرمود:رسول خدا مى فرمود:قران را تا آنجا كه مى داند ختم كند.

روايت دوازدهم :ازامام صادق عليه السلام وارد شده است كه فرمود: هر كس حرفى از كتاب خدا را بدون قرائت بشنود خداى تعالى براى او حسنه اى بنويسد و گناهى را از وى محو كند و درجه اى را به او دهد.

روايت سيزدهم :خالد بن مارد فلانسى ا زابى حمزه ابى جعفر باقر(ع ) نقل كرده است كه آن حضرت فرمود:هر كس قران را در مكه از جمعه تا جمعه ديگر ختم كند يا كمتر از آن ختم نمايد و يا بيشتر از آن ختم كند خداى تعالى براى او اجر و حسناتى را كه از جمعه اول دنيا تا جمعه آخر دنيا بوده و يا خواهد بود براى او مى نويسد و اگر در ساير ايام هم ختم كند نيز چنين حسناتى دارد.

روايت چهاردهم :سعيد بن ظريف از امام باقر(ع ) نقل كرد كه فرمود :رسول خدافرمود: هر كس ده آيه از آيات قرآن را در يك شب بخواند از غافلين شمرده نمى شود و هر كس پنجاه آيه از قرآن را بخواند از ذاكرين نوشته مى شود و هر كس صد آيه بخواند از قانتين نوشته مى شود. و هر كس دويست آيه بخواند از خاشعين نوشته مى شود و هر كس سيصد آيه بخواند از فايزين نوشته مى شود و هر كس پانصد آيه بخواند از مجتهدين نوشته مى شود و هر كس هزار آيه بخواند قنطارى از نيكى براى او نوشته مى شود و مقدار قنطار پانزده هزار مثقال از طلاست و مثقال بيست و چهار قيراط مى باشد كه كمترين آن مثل كوه احد است و بزرگترين آن به بزرگى آنچه ميان آسمان و زمين است مى باشد.

فصل (1)

در فضيلت قرائت قران قبل از خواب

وشايسته است كه انسان نخوابد جز آنكه مقدارى قرآن بخواند. فضيل بن يسار از امام صادق عليه السلام روايت كرد كه فرمود:چه چيز مانع تاجر در بازار است كه وقتى از بازار برگشت نخوابد تا آنكه سوره اى از قران بخواند و براى او در قبال هر آيه اى كه مى خواند ده حسنه مى باشد و ده سيئه از او محو مى شود.

فصل (2) در فضيلت نگهدارى قرآن در منزل

و مستحب است كه در خانه قرآن نگهدارند ،چون امام صادق عليه السلام فرمود:خوشم مى آيد كه در خانه قرانى باشد كه خداى تعالى شيطان را به ان طرد كند و شايسته است كه آن قرآن را بخواند اگر چه از حفظ مى تواند قرآن بخواند و قرآن را رها نكند. و نيز به دليل سخن امام صادق عليه السلام كه فرمود: سه چيز به درگاه خداى عزيز جليل شكايت ميكند: مسجد خراب كه كسى در آن نماز نمى خواند و عالمى كه در ميان نادان هاست و قرانى كه غبار بر او نشسته و از آن خوانده نمى شود. و از اسحاق بن عمار روايت شده كه فرمود:به امام صادق عليه السلام عرضه داشتم :فدايش شوم . من قرآن را حفظ هستم آيا از حفظ بخوانم بهتر است و يا از روى قران بخوانم ؟اسحاق بن عمار گفت : امام در پاسخ من فرمود: نه ،بلكه قرآن را بخوان و در كتاب نگاه كن ! و اين بهتر است آيا نمى دانى كه نگاه به قرآن عبادت است ؟ و از ان حضرت نقل شده است كه هر كس در قران نگاه كند از چشمش بهره مى برد و از عذاب پدر و مادرش ولو كافر باشند كاسته مى گردد و از آن حضرت بدون واسطه از پيامبر نقل شده است كه فرمود: هيچ چيز بر شيطان از قرائت قرآن از روى مصحف سنگينتر نيست و قران در منزل شيطان را طرد مى كند.

فصل (3)

و شايسته است هر كس قرآن را از حفظ دارد در تلاوت آن مداومت كند تا آن كه از يادش نرود و در قيامت بر آن تاسف و حسرت بخورد. عبد الله مسكان از يعقوب بن احمد روايت كرد كه به امام صادق عليه السلام عرض كردم : فدايت شوم غمها و حوادثى بر من فرود آمد كه بخششى همه خيرات از من رخت بر بستند حتى بخششى از قرآنى كه از حفظ داشتم از خاطر رفت . وقتى ياد قران كردم آن حضرت غمگين شد سپس فرمود:مرد سوره اى از قران را از ياد مى برد، روز قيامت آن سوره در درجه اى از درجات بهشت بر او مشرف مى شود و مى گويد : اسلام عليك آن شخص پاسخ مى دهد : عليك السلام از او مى پرسد .تو كى هستى ؟ جواب مى دهد: من سوره فلان هستم كه مرا ضايع كردى وترك نمودى (اگر مداومت مى كردى ) و به من چنگ مى زدى تو را به اين درجه مى رساندم سپس حضرت با انگشت خويش ‍ اشاره كرد و فرمود:شما را به قرآن سفارش مى كنم . قرآن را بياموزيد ،گروهى از مردم قرآن مى آموزند تا بگويند فلانى قارى قرآن است و عده اى قرآن مى اموزند و مقصود او صداست تا آنكه بگويند فلانى صداى خوشى دارد در اين گروهها خيرى نيست و عده اى قرآن مى آموزند تا در شب و روز با قرآن باشند و در اين انديشه نيستند كه كسى بداند و يا نداند. و از آن حضرت در اين زمينه آمده است كه فرمود:هر كس سوره اى از قرآن را از ياد ببرد آن سوره در صورتى زيبا و بر درجه بلند بهشتى براى او تمثل پيدا مى كند وقتى آن را ببيند. مى پرسد :تو كيستى ؟ چقدر زيبايى !اى كاش از ان من بودى ! آن صورت در جوابش مى گويد آيا مرا نمى شناسى من سوره فلان هستم اگر مرا فراموش نمى كردى تو را به آن درجه بالا مى بردم . و از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود:قران عهد خداى با خلقش مى باشد شايسته است كه مسلمان د رعهد خدا نگاه كند و هر روز پنجاه آيه بخواند. و هيثم بن عبيد گفت از اباعبدالله عليه السلام در مورد شخصى پرسيدم كه قرآن را حفظ نموده است سپس فراموشش كرد آنگاه ياد اورى نمايد تا سه بار آيا مشكلى متوجه او مى شود؟ فرمود:خير.

فصل(4)در شفا به از قرآن و تعويذ باآن

بدانكه نوشداروى اعظم و ياقوت سرخ قرآن است و خواص ‍ عجيب و معجزات غريب در قرآن موجود است عظمت آنرا نمى توان با كوه عظيم مقايسه كرد بلكه قرآن گرانسنگ تر است و نمى توان آنرا با درياى عميق مقايسه نمود بلكه قرآن عظيم تر است اگر به مواعظ و نواهى آن بنگرى سخنران ماهر و واعظ بليغ از آن اقتباس مى كند و اگر به احكام و معالم حلال و حرامش بنگرى از درياى آن فقيه ماهر و مفتى راستگو كفى بر مى دارد و اگر به بلاغت و فصاحت قرآن نگاه كنى اهل بلاغت و فصاحت از آن بهره مى جويند و از دريافت معانى و شناخت سبكها و مبانى قرآن اديب توانا و فرزانه دانا استفاده مى برد بعد از اين گفتار حق سبحان ،مداحان و ثناگويان د رمدح و ثناى قرآن چه مى توانند گفت كه فرمود: فباى حديث بعده يومنون (136)بعد از قران به كدام گفتار ايمان مى آورند. فرمود ما فرطنا الكتاب من شى (137) ما در قرآن چيزى را فرو گذار نكرديم و اگر براى استشفا و تعويذ به قرآن نگاه كنى در قران شفا و دوا موجود است . در اين زمينه قرآن غنى و كافى است و خود راهى براى اجابت دعاهاست اكنون در مورد استشفاء و تعويذ سخن مى گوييم . و آن سه قسم است :

قسم اول :

شفا از بيماريها. مقدارى اندك از آن را در اينجا مى آوريم تا شاهد ادعاى ما باشد گر چه بسيارى از كلمات استشفا قرآن را جز پيامبر و اوصيا كه مبين وحى الهى هستند نمى دانند و ديگران از پيدا كردن آن كلمات عاجزند:

روايت اول :امام صادق عليه السلام از پدرانش بلا واسطه از پيامبر نقل مى فرمايد كه :مردى به خدمت پيامبر اكرم (ص ) امد و از درد سينه شكايت كرد حضرت فرمود از قرآن شفا بگير! زيرا، خداى تعالى مى فرمايد : و شفاء لما فى الصدور (138)قرآن شفيا دردهايى است كه در سينه مى باشد.

روايت دوم : صدوق بدون واسطه از پيامبر (ص ) نقل ميكند :شفاى امت من در يك سوم آيه اى از قرآن يا شربتى از عسل يا نيشتر حجام مى باشد.

روايت سوم : از امام باقر عليه السلام نقل شده است كه : هر كس ‍ سوره حمد او را معالجه نكند چيزى او را درمان نمى كند.

روايت چهارم : از امام ابى الحسن عليه السلام آمده است كه فرمود: هر كس آيه الكرسى را به هنگام خواب بخواند از بيمارى فالج نمى ترسد و هر كس بعد از هر نمازى بخواند جانور سمى او را آزار نمى رساند.

روايت پنج : اصبغ بن نباته در حديث طولانى نقل كرد :مردى در پيشگاه اميرالمومنين بلند شد عرضه داشت درشكم من آبى زرد است آيا دوايى دارد؟ فرمود:بله بدون خرج كردن درهم و دينارى براى شفاى آن . آيه الكرسى را بر شكمت بنويس و نيز آن را مى نويسى و مى خورى و ذخيره در شكم قرار مى دهى به اذن خدا تندرست مى شوى . مرد دستور حضرت را انجام داد به اذن حق تعالى شفا يافت .

قسم دوم :

در كافى دانستن قران در اين مورد روايات زيادى موجود است . به مقدارى اندك اكتفا مى كنيم :

روايت اول : حسين بن احمد منقرى نقل كرد گفت :از ابا ابراهيم عليه السلام شنيدم مى فرمود:هر كس قران را براى خود كافى بداند وقتى يقين داشته باشد از مشرق و مغرب بى نياز مى شود.

روايت دوم : مفضل بن عمر از آن حضرت نقل كرد كه فرمود: اى مفضل از همه مردم به بسم الله الرحمن الرحيم (78) و به قل هو الله احد در پرده شو كه از راست و چپ و جلو و پشت سر و پايين و بالايت بخوانى و نيز از پادشاه ستمگر ،وقى به او بنگرى سه بار آنرا بخوان و دست چپ را گره كن و از هم مگشا !تا از نزد او بيرون آيى .

روايت سوم : براى محافظت از دزدان وقتى به بسترت پناه بردى بگو قل ادعو الله اوادعو الرحمن ايا ما تدعو فله الاسماءالحسنى و لا تجهر بصلوتك و لا تخفت بها و ابتغ بين ذلك سبيلا و قل الحمد لله الذى لم يتخذ ولدا و لم يكن له شريك فى الملك و لم يكن له من الذل و كبره تكبيرا (139)از على (ع ) روايت شده و نيز از ائمه اطهار عليه السلام نقل شده است كه هر كس اين دو آيه را بخواند به هنگامى كه در بسترش قرار مى گيرد پيوسته از همه شياطين و از ستمگران عنود تا به هنگام صبح در حفظ خداست .

روايت چهارم : قرائت سوره انا انزلناه فى ليلة القدر براى چيزهايى كه ذخيره مى شود و ميوه هايى كه چيده مى شود حرز است ، و روايت از ائمه عليهم السلام برآن وارد شده است .

روايت پنجم : براى حفاظت از شياطين وقتى در بسترش آرام گرفت آيه سخره را بخواند ان ربكم الله الذى خلق السموات و الارض فى سته ايام ثم استوى على العرش يغشى الليل النهار يطلبه حثيثا و الشمس و القمر و النجوم مسخرات بامره الا له الخلق و الامر تبارك الله رب العالمين (140)مردى از اميرالمومنين اين را آموخت و رفت سپس به دهى خراب رسيد شب را در آن خوابيد و اين آيه را نخواند شياطين او فرا گرفتند ناگاه يكى از آنها لحيه او را گرفت شيطان ديگر به رفيقش گفت او را مهلت بده ، مرد بيدار شد و اين آيه را خواند آن شيطان به رفيقش گفت خدا بينى ات را به خاك ماليد الان تاصبح او را نگهبانى كن .وقتى صبح شد به نزد اميرالمومنين بازگشت و قصه را به عرض آن حضرت رساند. و گفت در كلام تو شفا و درستى يافتم . سپس آن مرد بعد از طلوع آفتاب به آن ده خراب بازگشت ناگاه آثار كشيده شدن موهاى شيطان را در آنجا ديد.

روايت ششم :از پيامبر (ص ) روايت شده كه : هر كس چهار آيه از اول بقره و آية الكرسى و دو آيه بعدش و سه آيه آخر بقره را بخواند د رمورد خود و اموالش بدى نمى بيند و شيطان به او نزديك نمى شود و قران از يادش نمى رود.

روايت هفتم :از امام صادق عليه السلام وارد شده كه فرمود: هر كس ‍ بر سلطانى وارد شود كه از او مى ترسد به هنگام ورود و مواجهه با او آيه :كهيعص (141)را بخواند و انگشتان دست راست را ببندد به اينكه هر گاه حرفى را مى خواند انگشتى را ببندد سپس حمعسق را بخواند و انگشتان دست چپ را ببندد سپس و عنت الوجوه للحى القيوم و قد خاب من حمل ظلما (142) را بخواند و در صورت او دو دست را باز كند خداى تعالى شر سلطان را از او بر مى گرداند.

روايت هشتم : از امام ابوالحسن (ع ) آمده كه فرمود: وقتى از امرى ،هراسناكى صد آيه از هر كجاى قرآن كه خواستى بخوان سپس سه بار بگو: اللهم ادفع عنى البلا :خدايا بلا را از من دفع كن .

قران مومن را ازديد كفار پنهان مى كند

روايت هشتم : ابو عمران موسى بن عمرا ن كسروى حديث كرد گفت : عبد الله بن كلب ما را حديث كرد او گفت : مرا منصور بن عباس از سعد بن جناح از سليمان بن جعفر جعفرى از امام رضا عليه السلام از پدرش حديث فرمود كه ابو منذر هشام بن سايب بن كلبى بر ابى عبدالله صادق عليه السلام وارد شد فرمود: آيا تو قرآن را تفسير مى كنى ! پاسخ داد: بله . حضرت از او سئوال كرد: اين آيه خداى تعالى به پيامبرش فرمود و اذا قرات القرآن جعلنا بينك و بين الذين لا يومنون بالاخره حجابا مستورا (143)وقتى قرآن مى خوانى ما بين تو و بين كسانى كه ايمان نمى آورند پرده اى ساتر قرار مى دهيم آن قرآنى كه مورد اشاره اين آيه مى باشد كه رسول خدا(ص ) آنرا مى خواند و از چشم كفار پوشيده مى گشت كدام آيه است . جواب داد نمى دانم فرمود: پس چگونه مى گويى كه من مفسر قرآنم ؟ پاسخ داد! اى پسر رسول خدا (ص ) بر من منت گذاريد و به من بياموزيد ،فرمود آيه اى در سوره كهف و آيه اى در سوره نحل و آيه اى در سوره جاثيه بدين شرح ، افرايت من التخذ الهه هواه و اضله الله على علم و ختم على سمعه و قلبه و جعل على بصره غشاوه فمن يهديه من بعد الله افلا تذكرون (144)و آيه سوره نحل : اولئك الذين طبع الله على قلوبهم و سمعهم و ابصارهم و اولئك هم الغافلون (145)و كفه و من اظلم ممن ذكر بايات ربه فاعرض عنها و نسى ما قدمت يداه انا جعلنا على قلوبهم اكنه ان يفقهو ه و فى آذانهم وقرا و ان تدعهم الى الهدى فلن يهتدوا اذا ابدا .(146)

اسير همدانى در دست ديلمان

كسروى گفت : من به مردى از اهل همدان آموختم آن مرد بدست ديلميان اسير بود. سپس اين سه آيه يادش آمد گفت من در محلات و مجالس و نگبانيهاى ايشان عبور مى كردم ولى مرا نمى ديدند و چيزى به من نمى گفتند تا آنكه به سرزمين اسلام رسيدم . ابو منذر مى گويد من به گروهى آموختم كه با كشتى از كوفه به بغداد مى رفتند و هفت كشتى بودند دزدان دريايى شش كشتى را سرقت كردند ولى كشتى كه در آن آيات خوانده شد سالم ماند. و روايت شده است كه آن مرد كه از او اين آيات سئوال شد كه مقصود از قرانى كه بواسطه آن حجاب پديد مى آيدكدام است خضر بوده است .

روايت دهم : براى گشودن بسته شده و افسون شده اين آيات را در كاغذى بنويسند و بر او بياويزند : انا فتحنا لك فتحا مبينا ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاخر و يتم نعمته عليك و يهديك صراط مستقيما (147)سپس بنويسد : و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها و جعل بينكم موده و رحمه ان فى ذلك لآيات لقوم يتفكرون فاذا دخلتموه فانكم غالبون ففتحنا ابواب السماء بماء منهمر و فجرنا الارض عيونا فالتقى الماء على امر قد قدر قال رب اشرح لى صدرى و يسرلى امرى و احلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى و تركنا بعضهم يومئذ يموج فى بعض و نفخ فى الصور فجمعناهم جمعا كذلك حللت فلان بن فلانه عن بنت فلانه لقد جائكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص ‍ عليكم بالمومنين رووف رحيم فامن تولوا فقل حسبى الله لا اله الا هو عليه توكلت و هو رب العرش العظيم .

قسم سوم

آياتى كه مربوط به اجابت دعاهاست و همه قرآن براى اجابت دعا بعد از قرائت آن مناسب است و بعضى از روايات در آداب دعا گذشت و بر آياتى از قرآن تاكيد شده كه بعد از آن دعا اجابت مى گردد بعضى از آنها را ذكر مى كنيم :

روايت اول : امام جعفر بن محمد عليه السلام از پدرش و از پدرانش ‍ از پيامبر(ص ) نقل فرمود كه پيامبر(ص ) فرمود:وقتى خداى عز و جل خواست سوره فاتحه الكتاب و آيه الكرسى و شهد الله و قل اللهم مالك الملك تا بغير حساب را نازل كند اين آيات به عرش چسبيدند (79) د رحاليكه بين ايشان و خداى تعالى پرده اى نبود عرضه داشتند؟ پروردگارا آيا ما را به سرزمين گناه و سرزمين گناهكاران مى فرستى و ما با طهارت و قدس آويخته بوديم . خداى سبحان فرمود: قسم به عزت و جلالم !هيچ بنده اى نيست كه شما را بعد از نماز واجبش ‍ بخواند جز آنكه او را در حظيره قدس با همه نعمت هايى كه دارد، وارد مى كنم و الا هر روز به او با چشم نهان خود هفتاد بار بنگرم و الا هر روز هفتاد حاجت ويرا كه كمترين آن مغفرت و آمرزش است بر آورم و الا از هر دشمنى او را حفظ نمايم و او را بر دشمنش پيروز كنم و چيزى بين او و ورود به بهشت را جز مرگ نمى گيرد.

روايت دوم :در بعضى از روايات ديدم كه دعا بعد از ده بار قرائت سوره جحد به هنگام طلوع آفتاب در روز جمعه مستجاب است .

روايت سوم از اميرالمومنين (ع ) روايت شد: هر كس صد آيه از هر كجاى قرآن كه خواست بخواند آنگاه هفت بار بگويد : يا الله اگر بر صخره اى نفرين كند خداى تعالى آنرا بشكافد.

فصل درخواص متفرقه

حديث اول :

درست از ابى عبد الله از رسول خدا (ص ) روايت كرد كه آن حضرت فرمود: هر كس سوره الهيكم التكاثر را به هنگام خواب بخواند از فتنه قبر محفوظ مى گردد.

حديث دوم :از امام صادق عليه السلام روايت شده كه قرآنى در دريا افتاد، همه آيات آن از بين رفت جز اين آيه الا الى الله تصير الامور .

حديث سوم :از امام على (ع ) در فرق بين قرآن و فرقان سئوال شد كه آيا قرآن و فرقان دو چيزند يا معنايشان يكى است ؟ فرمود: قرآن به همه كتاب گويند و فرقان به آيات محكم كه عمل به آن واجب است گفته مى شود.

حديث چهارم :اولين آيات نازله بر رسول خدا (ص ) اقرا باسم ربك تا آخر مى باشد و آخرين آيات نازله بر آنحضرت اذا جاء نصرالله مى باشد.

حديث پنجم :از اميرالمومنين (ع ) روايت شده كه آن حضرت فرمود:هر كس سه بار به هنگام ورود به بستر قل هو الله احد را بخواند خداى تعالى پنجاه هزار فرشته بر او موكل مى كند كه آن شب او را حفظ نمايند. و صدوق در كتاب توحيد نقل كرده است كه :قرائت آن كفاره پنجاه سال گناه است .

حديث ششم :ابوبكر خفرى از امام صادق عليه السلام نقل كرد :هر كس به خداى تعالى و روز قيامت اعتقاد دارد بعد از نماز واجب سوره قل هو الله احد را رها نكند زيرا هر كس آنرا بخواند، خداى تعالى خير دنيا و آخرت را برايش جمع مى كند و وى و پدر و مادر و فرزندانش را مى آمرزد.

حديث هفتم :حماد بن عيسى بدون واسطه از اميرالمومنين و ان حضرت از رسول خدا(ص ) نقل كرد كه رسول خدا(ص ) فرمود:دعايى شما را تعليم مى كنم كه قرآن را فراموش نكنيد و آن دعا اين است بگو:

اللهم ارحمنى بترك معاصيك ابدا ما ابقيتنى

بار خدايا به من رحم نما به اينكه هميشه گناهان را ترك كنم مادامى كه زنده هستم .

فارحمنى من تكلف ما لا يعنينى و ارزقنى حسن النظر فيما يرضيك و الزم قلبى حفظ

پس به من رحم كن كه تكلف چيزى كه به درد من نمى خورد نكنم و نظر خودش به آنچه كه تو را راضى مى نمايد به من عنايت فرما و قلب مرا

كتابك كما علمتنى و ارزقنى ان اتلوه على النحو الذى يرضيك عنى اللهم نور بكتابك

ملزم به حفظ كتابت نما چنانكه كتابت را به من آموختى و مرا توفيق ده كه قرآن را به صورت كه تو را راضى مى كند بخوانم خداى من ! چشمانم را

بصرى و اشرح به صدرى واطلق به لسانى و استعمل به بدنى و فونى به على ذلك و اعنى

به واسطه قرآن نورانى گردان ! و سينه ام منشرح نما!و زبانم را به آن گويا نما! و قرآن را در بدنم به كار بگير! و به واسطه قرآن مرا بر آن قدرت بده ! و مرا بر استفاده از آن توانا نما!

عليه لايعين عليه الا انت ،لا اله الا انت

و مرا بر آن يارى نما و هيچكس جز تو كمكى بر آن نمى تواند بنمايد خدايى جز تو نيست .

و گفت : همين را يكى از اصحاب از وليد بن صبيح و حفص ‍ اعور از امام صادق نقل كرد.

حديث هشتم :از امام صادق عليه السلام وارد شد كه فرمود: هر كس ‍ يك روز از او بگذرد و در نمازش قل هو الله احد را نخواند در روز قيامت به او مى گويند تو از نماز گزاران نيستى .

حديث نهم :از آن حضرت وارد شده كه : هر كس جمعه اى بر او بگذرد و در آن قل هو الله احد را نخوانده باشد، سپس بميرد بر دين ابو لهب مرده است .

حديث دهم :و از آن حضرت نقل شده كه فرمود: هر كس مرضى يا سختى به او برسد و در مرض و سختى اش سوره قل هو الله احد را نخواند و بعد از آن مرض يا سختى اش بميرد از اهل آتش است .

حديث يازدهم :قاسم بن سليمان از ابى عبد الله السلام و آن حضرت از پدرش امام باقر(ع ) نقل كرد كه فرمود: هيچگاه مردى بعضى از قرآن را به بعضى ديگر از قرآن نزد جز آنكه كافر گرديد.

حديث دوازدهم :عامر بن عبدالله بن خزاعه از ابى عبدالله عليه عليه السلام نقل كرده است كه آن حضرت فرمود: هيچ بنده اى آخر سوره كهف را نخواند جز آنه در همان ساعت دلخواهش بيدار مى شود.

حديث سيزدهم :زهرى مى گفت : از حضرت على بن الحسين عليه السلام پرسيدم : كدام اعمال بهتر است ؟ فرمود: عمل حال و مرتحل افضل است پرسيدم ؟ مقصود از حال و مرتحل چيست ؟ فرمود: اينكه قرآن را بگشايى و ختمش كنى هر گاه كه ابتدا كردى به پايانش برسانى .

حديث چهاردهم :از امام جعفر عليه السلام روايت شده كه فرمود هر كس سوره بنى اسرائيل را در هر شب جمعه بخواند نميرد تاحضرت قائم عليه السلام را درك كند و با او محشور باشد و هر كس سوره كهف را هر شب جمعه بخواند جز با شهادت نميرد و خداى تعالى او را با شهدا محشور كند.

حديث پانزدهم :از آن حضرت روايت شده كه فرمود: هر كس در نماز وتر خود معوذتين و قل هو الله احد را بخواند به بگويند :بشارت باد تو را كه نمازت قبول شد.

حديث شانزدهم :عمر بن يزيد از پدرش از امام صادق عليه السلام نقل كرد كه فرمود: هر كس قل هو الله احد را ده بار به هنگام خروج از منزلش بخواند، پيوسته در حفظ و حراست خدا باشد تا آنكه به منزلش باز گردد.

حديث هفدهم :تعويذ براى كرمهايى كه جاليزها و زراعت را مى خورند. بر چهار نى يا كاغذ دعاى زير را بنويسند و بر چهار نى گذاشته و در چهار جانب جاليز يا زراعت بگذارند.

يا ايها الدواب و الهوام و الحيوانات اخرجوا عن هذه الارض والزرع

اى جنبندگان و خزندگان و حيوانات از اين زمين و زراعت به سوى محل خراب خارج شويد

الى الخراب كما خرج ابن متى من بطن الحوت و ان لم تخرجوا ارسلت عليكم شواظا

چنانكه حضرت يونس از شكم ماهى خارج گرديد و اگر خارج نشويد شراره هاى آتش و مس

من نار و نحاس فلا تنتصران الم تر الى الذين خرجوا من ديارهم و هم الوف حذر الموت

بر شما فرو ريزم در آن صورت يارى نشويد آيا نمى بينيد به كسانى كه از ترس مرگ از سرزمين خويش بيرون رفتند در حاليكه هزاران نفر بودند.

فقال لهم الله موتوا فماتوا اخرج منها فانك رجيم فخرج منها خائفا يترقب سبحان الذى

خداى تعالى به ايشان فرمود بميريد پس ايشان مردند از آن خارج شو تو رجيم هستى از آنجا خارج شد در حالى كه ترسان بود و انتظار مى برد.

اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى الذى كانهم يوم يرونها لم يلبثوا

منزه است خدايى كه بنده خويش را به هنگام شب از مسجد الحرام به مسجد الاقصى برد. مثل آنكه آنروز وقتى

الا عشيه او ضحيها فاخرجنا هم من جنات و عيون و زروع و مقام كريم و نعمة كانوا فيها

آنرا ببينند گويا شبى و يا روزى در آن بيشتر درنگ نكرده بودند. پس ايشان از بهشت و چشمه ساران و زراعت گاهها .

فاكهين فما بكت عليهم السماء والارض و ما كانوا منظرين اخرج منها فما يكون لك ان تتكبر

و جايگاه نيكو و نعمت هايى كه در آن متنعم بودند بيرون كرديم پس آسمان و زمين برايشان نگريست و مهلتى نداشتند از آن خارج شويد شما حق نداريد

فيها فاخرج انك من الصاغرين اخرج منها مذموما مدحورا فلنا تينهم بجنود لا قبل لهم

كه در آن كبر بورزيد خارج شو تو از حقيرانى از آن خارج شو در حاليكه نكوهش شده و رانده شده اى هستى پس ‍ لشكريانى بى پايان برايشان

بها و لنخرجنهم منها اذله و هم صاغرون

فرود آورم و ايشان را از آن سرزمين به خوارى بيرون كنم در صورتى كه تحقير شده اند.

حديث هيجدهم :از سمرة بن جندب نقل شده كه رسول خدا(ص ) فرمود: هر كس وضو بگيرد و به قصد مسجد از خانه خارج شود و به هنگام خروج از خانه بگويد بسم الله الذى خلقنى فهو يهدين (148)بنام خداى كه مرا خلق كرد پس ‍ او مرا هدايت مى كند. خداى تعالى او را به ايمان هدايت مى كند و اگر بگويد و الذى يطعمنى و يسقين (149)آنكه غذايم مى دهد و سيرابم مى كند. خداى تعالى از غذاهاى بهشتى به او مى خوراند و از نوشيدنيهاى بهشتى به او مى نوشاند و اگر بگويد: و اذا مرضت فهو يشفين (150)اگر مريض شدم خداى مرا شفا مى دهد خداى تعالى آنرا كفاره گناهانش قرار مى دهد و اگر بگويد: و الذى يميتنى ثم يحيين آن كه مرا مى ميراند سپس زنده مى كند. حق سبحان او را به مرگ شهدا مى ميراند و به زندگى سعادتمندان زنده اش مى كند و اگر بگويد و الذى اطمع ان يغفر لى خطيئتى يوم الدين خدايى كه اميد دارم كه در روز قيامت مرا بيامرزد و خداى تعالى همه گناهان او را بيامرزد گرچه از كفهاى دريا بيشتر باشد. و اگر بگويد: رب هب لى حكما و الحقنى بالصالحين (151)خدايا به من حكمت بياموز و به صالحان ملحق گردان خداى تعالى به او حكمت و علم مى آموزد و او را به شايستگان ملحق مى كند وقتى بگويد: واجعل لسان صدق فى الآخرين (152)خدايا نامم را بر زبان اقوام آتيه نيكو نما و سخنم را دلپذير گردان (ترجمه قمشه اى ) خداى تعالى براى او كاغذى سپيد مى نويسد كه فلانى از راستگويان است و اگر بگويند: واجعلنى من ورثه جنة النعيم (153)و مرا از وارثان نعمت قرار بده و خداى تعالى به او منازلى در بهشت عطا مى كند و اگر بگويد واغفرلابى (154) پدرم را بيامرز. خداى تعالى پدر و مادر او را بيامرزد.

حديث نوزدهم :از پيامبر (ص ) روايت شده كه فرمود: هر كس آيه زير را به هنگام خواب بخواند: قل انما انا بشر مثلكم يوحى الى انما الهكم اله واحد فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعباده ربه احدا (155)نورى از مسجد الحرام درخشش مى كند كه در آن ملايكه اى هستند كه تا هنگام صبح براى او استغفار مى كنند.

خاتمه و راهنمايى

حال كه فضيلت ذكر و دعا را دانستى و آداب آندو را فهميدى كه بهترين آن دعا و ذكر پنهانى است و فضيلت آن از هفتاد برابر عبادت آشكار نيز بيشتر است ، بدان كه اين سخن از امام باقر و يا امام صادق عليهما السلام در روايتى كه زراره ازايشان نقل كرده است كه : ثواب ذكر پنهانى در نفس مرد را جز خداى نمى داتند، اشاره به قسم سوم از اقسام ذكر است كه بهتر از آن دوى اول است يعنى ذكر پنهانى و نهانى همان است كه در نفس مرد است و جز خداى نمى داند.

بهترين طاعات

بدان كه غير اين اقسام سه گانه ذكر، قسم چهارمى نيز موجود است كه افضل از همه اينهاست و آن ياد خدا به هنگام برخورد با اوامر و نواهى اوست كه امر را انجام دهد و نهى را به خاطر ترس از خدا و مراقبت او ترك كند. و ابو عبيده خزاعى از امام صادق عليه السلام روايت كرد كه آن حضرت (ع ) فرمود:آيا تو را خبر ندهم به مشكلترين تكليفى كه خدا واجب كرده است ؟ پاسخ داد: بله سپس فرمود: مشكلترين تكليفى كه خدا واجب كرده است رعايت انصاف بامردم و كمك و يارى به برادر مسلمان و ياد زياد خداست ، اما مقصود از ياد خدا گفتن : سبحان الله و الحمد الله و لا اله الا الله و الله اكبر نيست گرچه اين هم ياد خداست ؛بلكه مقصودم ياد آورى خدا به هنگام برخورد با حلالها و حرامهاى الهى است كه اگر به طاعتى برسد به آن عمل مى كند و اگر به معصيتى برسد آن را ترك مى نمايد. نظير اين حديث گفتار جد بزرگوار آن حضرت سيد المرسلين است كه فرمود: هر كس ‍ طاعت خداى كند خداى تعالى را بسيار ذكر كرده است اگر چه نمازها و روزه و تلاوت قرآن او اندك باشد. بنابراين حديث نبوى ، طاعت خدا راذكر كثير قرار داده است ،با آنكه نماز و روزه و تلاوت قرآن شخص اندك است .

مثل اين سخن حديث پيامبر(ص ) است كه فرمود: خداى جل و علا مى فرمايد: من هر سخن حكمت آميزى را قبول نمى كنم در صورتى كه مقصود گوينده هواى نفسانى باشد و اگر هدف و خواسته بنده محبت و رضايت من بوده باشد سكوت او را حمد و به عنوان وقار قرار مى دهم گرچه سخن نگفته باشد. پس بنگر چگونه مدار قبولى و ثواب بر عمل بر امور باطنى گذاشته شده است كه آيا در قلب ذكر خدا و آرامش به حق و مراقب او موجود است يا خير؟ و هر سخنى از بنده مورد قبول قرار نمى گيرد ،بلكه هر سخنى كه از قلب برخاسته باشد و ميل به خداى سبحان داشته باشد و اوامر خداى را اطاعت كند و از خشم او پرهيز كند با چنين اوصافى سكوتش را حمد قرار مى دهيم و اين نظير گفتار آن حضرت است كه فرمود: گرچه نمازش اندك باشد و نزديك به اين گفتار گفتار آن حضرت است كه دعا با نيكوكارى بسان نمك در طعام است پس كم دعا با افعال خير كافى است

تقوى

و خبر داد(80) دعا و ذكر بسيار با عدم اجتناب از نواهى الهى سودى نمى بخشد. چنانكه در گفتار آن حضرت آمده است كه داستان كسى كه دعا مى نمايد ولى عمل نمى كند مثل كسى است كه بى چله كمان تير بياندازد. دعا با خوردن حرام مثل بنا روى آب است . و در وحى قديم آمده است :عمل با غذاى حرام مثل آب الك كردن است . و فرمود:بدانكه اگر نماز بگذارى تامثل كمان منحنى شوى و سكوت نمايى تا مثل ميخ گردى سودى ندارد. مگر آنكه تقوايى داشته باشى كه شما را از مناهى الهى باز دارد. و فرمود :اصل دين ورع است ورع پيشه كن از عابدترين بندگانى و اهتمام به تقوا بايد بيشتر ازاهتمام به عمل بدون تقوا باشد، زيرا عملى كه با تقوى توام باشد هرگز كم نيست و چطور ميتوان عمل با تقوى را كم شمرد در صورتى كه خداى تعالى قبولش مى كند ،زيرا خداى فرمود: انما يتقبل من المتقين (156)(81) پس تقوى مدار قبولى عمل است . بدانكه از امام جعفر صادق از تفسير تقوى پرسيدند؟ فرمود:تقوى آن است كه خداى تعالى تو را در موردى كه امر كند غايب نبيند و در موردى كه نهى كرده است حاضر نبيند.

اين گفتار عينا گفتار آن حضرت در ابتداى باب است كه فرمود: اما به هنگام حلال و حرام ياد خدا كند ،اگر طاعت است آنرا بياورد و اگر معصيت است از آن دست بكشد و اين حد تقوى است و اين ذخيره براى پيمودن راه بهشت كافى است ، بلكه سپر نگهدارى از مهالك دنيا و آخرت است و تقواست كه هر زبانى ثناگوى آن و شرافت هر انسانى بدان است . و قران از مدح آن پر است و در شرافت آن اين گفتار حق كافى است و لقد وصينا الذين اوتوا الكتاب من قبلكم و اياكم ان اتقوا الله (157)

و اگر درعالم خصلتى كه براى بندگان ،بهترين خصلت باشد و به از همه اعمال ،خيرات را براى او جمع كند و گرانمايه تر از همه باشد و سزاوار ترس و رواكننده حاجت باشد، اگربهتر از اين خصلت يعنى تقوى پيدا مى شد خداى به حكمت و رحمت خود آنرا به بندگانش وصيت مى كرد پس چون تنها اين خصلت را سفارش كرد پس اولين و آخرين را در آن جمله كرده است و بر آن اقتصار نمود، معلوم مى شود كه تقوى نهايتى است كه نبايد از آن تجاوز كرد و ايستگاهى پايين تر از آن نيست و قرآن پر از مدح تقوى است و خصلت هايى را در مدح آن شمرده است :

(سيزده فايده تقوا)

اول تقوا را مدح كرده و ستوده به اينكه و ان تصبروا و تتقوا فان ذلك من عزم الامور (158)و اگر صبر پيشه كرده و پرهيزگار شويد (البته ظفر يابند) كه ثبات و تقوى سبب نيرومندى و قوت اراده در كارهاست .

دوم :حفاظت و نگهدارى از دشمنان و ان تصبروا و تتقوا لا يضركم كيد هم شيئا (159). اگر صبر پيشه كرده و پرهيزگارى نماييد نيرنگ دشمنان به شما ضررى نمى زند.

سوم :تاييد و پيروزى الهى با تقوى بدست مى آيد. ان الله مع المتقين (160)خداى با پرهيزگاران است .

چهارم :اصلاح با تقوى حاصل مى شود : يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله وقولوا قولا سديدا يصلح لكم اعمالكم (161)

اى اهل ايمان متقى و خداترس باشيد و هميشه به حق و صواب سخن گوييد تا خدا اعمال شما را به لطف خود اصلاح فرمايد.

پنجم :بخشش گناهان با تقواى الهى و يغفر لكم ذنوبكم وخداى گناهان شما را مى بخشد.

ششم :محبت خدا با تقوا بدست مى آيد : ان الله يحب المتقين (162)خداى متقين رادوست دارد.

هفتم :پذيرش الهى : انما يتقبل الله من المتقين (163)خداى اعمال را تنها از پرهيزگاران قبول مى كند.

هشتم :اكرام الهى ان اكرمكم عند الله اتقيكم (164)كريمترين مردم نزد خدا با تقواترين آنهاست .

نهم :بشارت به هنگام مرگ الذين آمنوا و كانوا يتقون لهم البشرى فى الحيوة الدنيا و فى الآخره (165).

آنانيكه ايمان آورند و تقوى پيشه كردند در زندگى دنيا و آخرت بر آنها بشارت است .

دهم :نجات از آتش ثم ننجى الذين اتقوا (166)سپس ‍ تقوى پيشه گان رانجات مى دهيم .

يازدهم :خلود در بهشت اعدت للمتقين (167)بهشتى كه براى پرهيزگاران آماده شده است .

دوازدهم : آسانى حساب : و ما على الذين يتقون من حسابهم من شى (168)بر آنانيكه تقوى را پيشه كردند حسابى نيست .

سيزدهم :نجات از سختيها و رزق حلال من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب (169) هر كس از خداى بترسد خداى تعالى براى او گشايش قرار مى دهد و از راهيكه گمان نمى برد به او روزى مى دهد. نگاه كن چگونه تقوى همه خصلت هاى سعادت بار را در خود جمع كرده است سپس بهره خود را از تقوى فراموش نكن !



استفاده از آيه و من يتق الله

آنگاه به آيه اخير و معناى آن توجه كن ! اين آيه بر امورى دلالت مى كند:

اول : اينكه تقوى قلعه اى غير قابل نفوذ و پناهگاهى نگه دار است ، زيرا خداى تعالى فرمود: يجعل له مخرجا نظير اين آيه سخن آن حضرت است كه فرمود: اگر آسمانها و زمين بر بنده اى بسته گردند، سپس پرهيزگارى از خدا را پيشه كند خداى تعالى براى او خروج و نجاتى قرار مى دهد.

دوم : تقوا گنجى كافى و مكفى است :زيرا خداى تعالى فرمود: و يرزقه من حيث لا يحتسب از راه غير قابل حساب به او روزى مى دهد.

سوم :آيه دلالت مى كند بر فضيلت توكل و اينكه خداى تعالى ضامن مهمات و مشكلات متوكل است به اينكه خود كفايت امر آنها را مى نمايد چون فرمود: فهو حسبه او كفايتش مى كند و كدام كس از خداى راستگوتر است ؟ و به همين خاطر پيامبر(ص ) فرمود: اگر مردم همين آيه را مى گرفتند ايشان را كافى بود.

چهارم : خداى تعالى به بندگان ، خويش را معرفى كرد به اينكه او بر آنچه كه مى خواهد تواناست و چيزى نمى تواند او را ناتوان كند و هيچ مطلوبى نمى تواند از اراده اش امتناع كند،زيرا خداى تعالى فرمود: ان الله بالغ امره خداى تعالى امرش را به بنده متقى مى رساند تا آنكه مردم به وعده الهى اطمينان كنند و تقوى پيشه كنند و اينكه خدا ايشان را كافى است .

از امام صادق عليه السلام سئوال شد كه تعريف توكل چيست ؟ فرمود: متوكل با خدا، از كسى نترسد. و اين آيه بندگان را به مطلوب مى رساند و آنكس كه خواهان هدايت است ارشادش مى كنند.

احمد بن حسين ميثمى از مردى از يارانش نقل كرد كه جواب امام صادق عليه السلام به مردى از اصحابش خواندم كه در آن نوشته بود: اما بعد، من تو را به تقواى خدا سفارش مى كنم زيرا خداى تعالى ضمانت متقين را كرده است كه او را در امور نامطلوب به امور محبوب هدايت كند، و او را از راهى كه اميد ندارد روزى دهد، خداى عز و جل فريب نمى خورد و به آنچه نزد خداست نمى رسند ،مگر آنكه طاعت شود انشاء الله .

و از امام باقر عليه السلام از رسول خدا روايت شده كه آن حضرت فرمود: خداى تعالى مى فرمايد:

قسم به عزت و جلال و عظمت و كبريا و نور و علو و بزرگيم ! هيچ بنده اى ،خداى خود را بر هواى خود اختيار نمى كند جز آنكه كار را بر او سخت مى گيرم و دنيايش را بر او بپوشانم و قلبش را مشغول دنيا كنم و به او از دنيا نمى دهم جز آنكه برايش مقدر كردم و قسم به عزت و جلال و عظمت و كبريا و نور و علو و بزرگيم ! هيچ بنده اى هدايت مرا بر هواى خود بر نمى گزيند جز آنكه ملايكه خود را حافظ او قرار مى دهم و آسمان و زمين روزى وى را كفايت و سرپرستى مى كنند، و من دنيا را بالاتر از تجارت هر تاجرى براى او مى آورم در حاليكه دينار مقهور بنده من است . ابو سعيد خدرى گفت : در زمان مراجعت رسول خدا از احد در حاليكه مردم در اطرافش ‍ حلقه زده بودند و او به درخت طلحه پشت داده بود فرمود: اى مردم به اصلاح آخرت خود كه خداى شما را به آن تكليف كرده ، روى آوريد و از دنيايى كه خداى تعالى آنرا ضمانت كرده است روى برگردانيد و به اعضايى كه به نعمت الهى تغذيه شده اند، معصيت وى نكنيد و متعرض خشم الهى نشويد و كارتان التماس مغفرت از وى باشد، و همت خود را صرف در تقرب به وى نماييد به اينكه با اطاعتش به او نزديك شويد و هر كس به بهره دنيوى مبادرت كند بهره اخروى او نيز همانست و از آخرت بهره اى نمى برد، ولى هر كس مبادرت به بهره هاى اخروى كند بهره دنيوى وى به وى مى رسد و مقاصد اخروى را نيز درك مى كند.

عبد الله بن سنان از ابى عبدالله (ع ) نقل كرد كه فرمود: هر مومنى كه به محبوبهاى الهى روى آورد ،و آنها را بپذيرد خداى تعالى به وى رو آورد و هر چه را كه بنده دوست دارد مى پذيرد و هر كس به خداى تعالى چنگ زند خداى تعالى او را معصوم نگه مى دارد و هر كس خداى به او روى آورد و قبولش كند و او را محفوظ بدارد، هيچ نگرانى ندارد گر چه آسمان و زمين ويران شوند و اگر حوادث تلخى بر اهل زمين نازل شود و بلا شامل حال ايشان گردد او در حرز و پاسدارى خدا از همه بلاهاست آيا خداى تعالى نفرمود: ان المتقين فى مقام امين (170)متقين در مقام امين هستند؟

فصل قاضى وزن مومن

محمد بن يعقوب در حديثى مرفوع از اسحاق بن عمار از امام صادق عليه السلام نقل كرد كه آن حضرت فرمود: در بنى اسرائيل پادشاهى بود و قضاوت وى را قاضيى بر عهده داشت (از قضا مساله اى پيش آمده و) و پادشاه مى خواست كسى را براى آن بفرستد. به قاضى گفت : مردى امين براى اين ماموريت پيدا كن . قاضى برادرى داشت كه مردى راستگو بود و زنى از نسل انبيا در خانه او بود. قاضى به پادشاه گفت : مردى مطمئن تر از برادرم سراغ ندارم . قاضى برادر خود را خواست تا او را به آن ماموريت بفرستد آن مرد دوست نداشت كه به ماموريت برود و به برادرش گفت من دوست ندارم كه زنم را تنها بگذارم پس قاضى سوگندش داد كه قبول كند مرد ناچار پذيرفت و به برادرش گفت : برادرم هيچ چيزى براى من از زنم مهمتر نيست تو از او مواظبت نما و خود احتياجات او راكفالت كن ! قاضى پذيرفت . و آن مرد به ماموريت رفت . زن او نيز به مسافرت شوهرش تمايل نداشت . پس از رفتن آن مرد قاضى به منزل او مى آمد و از احتياجاتش ‍ مى پرسيد و آنها را بر مى آورد (كم كم ) از آن زن خوشش آمد و او را به خود خواند زن ابا كرد. قاضى قسم خورد كه اگر تسليم خواسته من نشوى من به پادشاه خواهم گفت كه تو عمل ناشايسته انجام دادى . زن پاسخ داد: هر چه مى خواهى بكن من به خواسته تو تسليم نمى شوم قاضى پيش پادشاه آمد و گفت : زن برادرم عمل ناشايسته انجام داده و در نزد من به اثبات رسيده است ، پادشاه به او گفت : او را پاك كن ! قاضى به پيش زن آمد و گفت پادشاه مرا امر به سنگسار كردن تو كرده است چه مى گويى ؟ يا به خواسته من سر تسليم فرود مى آورى و الا سنگسارت مى كنم . زن پاسخ داد: من هرگز به اين عمل تن ندهم هر چه مى خواهى بكن . پس زن را از شهر بيرن آورد و چاله اى كند و با مردم او را سنگسار كردند. وقتى مطمئن شد كه زن مرد، او را رها كرد و به شهر باز گشت . شب شد ،هنوز زن رمقى داشت و به خود تكانى داد و از چاله بيرون آمد و با زحمت خود را بر زمين كشيد تا از شهر خارج شد و به ديرى رسيد كه مردى راهب در آن زندگى مى كرد در بيرون دير مقابل در آن خوابيد وقتى صبح شد راهب در را باز كرد ناگهان با زنى مواجه شد از او قضيه را پرسيد زن ماجرا را گفت : دل راهب به حالش سوخت و او را وارد دير نمود راهب مردى درست كار بود جز فرزندى كوچك كسى را نداشت . شروع به مداواى زن كرد تا آنكه جراحت هاى وى بهبود يافت و پسر كوچكش را به او سپرد زن آن بچه را تربيت و نگهدارى مى كرد. كارهاى راهب بعهده قهرمان يعنى وكيل وى بود.(وقتى زن را ديد) ا زاو خوشش آمد و او را به خود خواند زن ابا كرد و قهرمان هر چه كوشش كرد فايده اى نداشت به وى گفت : اگر به اين عمل تن دهى من در كشتن تو كوشش خواهم كرد گفت : هر چه خواهى كن .قهرمان كودك را گرفت و گردنش را شكست و به پيش صاحب دير آمد و گفت : زن فاجره اى را پناه دادى و پسرت را به او سپردى ،ولى پسرت را كشت راهب آمد وقتى فرزند خود را به آن حال ديد به او گفت : چرا چنين كردى ؟ زن ماجرا را گفت راهب گفت : بعد از اين واقعه ديگر خوش ندارم كه در اين دير باشى خارج شو! و پس زن شب هنگام از دير بيرون كرد و مقدار بيست درهم به عنوان توشه راه به وى داد، و به وى گفت اين پولها به عنوان توشه راهت باشد خدا تو را كافى است . زن به هنگام شب از دير بيرون آمد و به هنگام صبح وارد دهى شد ناگهان ديد مردى را بر دار آويخته اند آن مرد زنده بود از داستان آن مرد پرسيد گفتند: بيست درهم بدهكار است و رسم ما چنين است كه هر كس بدهكار باشد او را دار مى زنيم تا مال را به صاحبش برساند پس بيست درهم بيرون آورد و به طلب كار داد گفت : او را نكشيد مردم او را از دار پايين آوردند مرد مصلوب به زن گفت : هيچكس حقى بالاتر از حق تو بر گردن من ندارد، مرا از چوبه دار و مرگ نجات دادى هر كجا كه خواهى بروى من با تو هستم آن مرد به همراه زن راه افتاد تا به ساحل دريا رسيدند. كنار دريا عده اى از مردم در كنار دو كشتى بودند ايشان وقتى آنها را ديدند مرد به زن گفت همين جا بنشين تا بروم و كار كنم و غذا تهيه كنم و برايت بياورم به پيش ايشان آمد و به ايشان گفت در اين كشتى چه داريد؟ گفتند در اين كشتى مال التجاره و جواهر و عنبر و اموال تجارى موجود هست و آن كشتى براى سوارى ماست ، گفت : اموال كشتى شما چه مقدار مى ارزد گفتند: اموال زيادى در آن است و ارزشى بى شمار دارد مرد گفت : من چيزى گرانبهاتر از اموال درون كشتى شما دارم پرسيدند چه دارى ؟ گفت : كنيز زيباروى كه همتايى ندارد گفتند: آنرا خريداريم مرد گفت در صورتى مى فروشم كه كسى از شما برود و كنيز را ببيند، ولى البته به خود كنيز چيزى نگويد و آنگاه معامله صورت گيرد و پولها را نيز به من تحويل دهيد و به او نگوييد تا من بروم گفتند: شرايط را پذيرفتم آنگاه كسى را فرستادند زن را ببيند. آن مرد رفت و ديد و برگشت گفت هرگز همانند اين زن نديدم زن را به ده هزار درهم از او خريدند و درهمها را به او تحويل دادند و او درهمهارا گرفت و وقتى ناپديد شد تجار به پيش زن آمدند و به او گفتند :بلند شو! و به داخل كشتى بيا زن گفت : چرا؟ گفتند: ماتو را از مولايت خريديم . زن پاسخ داد آن مرد مولايم نبود. گفتند :بلند شو! و تو را به زور مى بريم زن بلند شد و با ايشان راه افتاد. وقتى به دريا رسيدند هيچكس ، ديگرى را بر آن زن امين ندانست و او را در كشتى كه در او جواهر و مال التجاره بود گذاشتند و خود در كشتى ديگر نشستند. آنگاه راه افتادند. خداى تعالى طوفانى برانگيخت ايشان راغرق كرد و او با اموال بى پايان نجات يافت تا به جزيره اى از جزاير دريا رسيدند و كشتى را بست وخود در جزيره گردش كرد .در آن جزيره آب و درختان ميوه وجود داشت با خود گفت : از اين آب مى خورم و از اين ميوه هاى درختان تغذيه مى كنم و خداى را در اين موضع عبادت مى كنم . خداى تعالى به پيامبرى از پيامبران بنى اسرائيل امر فرمود كه به پيش آن پادشاه برود و به او بگويد در اين جزيره يكى از بندگان صالح من زندگى مى كند و تو واهل مملكت خود را به آن جزيره برويد و در نزد اين بنده من گناهان خويش ‍ را اعتراف نماييد سپس از او بخواهيد كه شما را بيامرزد اگر بخشيد من هم مى بخشم پادشاه با اهل مملكت خود خارج شد. زنى را در آن جزيره يافتند پادشاه پيش او آمد و (به گناهان خود اقرار كرد) گفت : اين قاضى پيش من آمد و مرا خبر داد كه زن برادرش عمل منافى عفت انجام داد من امر كردم كه او را سنگسار كنند و شهود پيش من شهادت نداند مى ترسم كه بر حرام اقدام كرده باشم دوست دارم كه براى من طلب آمرزش كنى ؟ زن گفت : خداى تو را بيامرزد !همين جا بنشين !سپس شوهر آن زن آمد ،ولى زن را نمى شناخت به او گفت : من زنى فاضله وشايسته داشتم از نزد او براى كارى خارج شدم در حاليكه زن دوست نداشت كه من به مسافرت بروم برادرم به من خبر داد كه اين زن كار ناشايست كرده است پس او را رجم نمود و من مى ترسم كه مبادا د رحق زنم كوتاهى كرده باشم براى من استغفار كن ! زن گفت خداى تو را بيامرزد! بنشين ! و او را در كنار پادشاه نشانيد. آنگاه قاضى آمد به زن گفت برادرم زنى (زيبا) داشت كه من از او خوشم آمد و او را به عمل زشت خواندم ولى او ابا كرد من به پادشاه خبر دادم كه اين زن عمل ناشايست انجام داد و پادشاه به من فرمان داد كه او را سنگسار كنم من او را سنگسار كردم در حاليكه دروغ گفته بودم براى من طلب استغفار كن !زن گفت خداى تو را بيامرزد. سپس به شوهرش روى آورد و گفت بشنو. سپس راهب آمد و قصه خود را باز گفت . و اضافه كرد كه من شبانه او را از دير بيرون كردم مى ترسم كه درنده اى به او برخورد كرده باشد و او را كشته باشد براى من استغفار كن ! زن گفت : خداى تو را بيامرزد سپس قهرمان آمد و قصه خود را باز گفت زن به راهب گفت بشنو خداى تو را بيامرزد. آنگاه شخص مصلوب آمد و قصه خود را باز گفت زن به او گفت : خداى تو را نيامرزد! سپس به شوهرش روى آورد و گفت من زن تو هستم و هر چه شنيدى داستان زندگى من بود و من نيازى به مرد ندارم من دوست دارم كه اين كشتى و اموالش را بگيرى و مرا رها كنى تا آنكه خداى را در اين جزيره عبادت كنم . ديدى كه از مردم چه كشيدم . مرد او را رها كرد. و كشتى و اموالش را گرفت و پادشاه و اهل مملكت او مراجعت كردند.

خداى تو را رحمت كند به تقواى اين زن نگاه كن چگونه خدا او را از سه ورطه سخت نجات داد. خداى از مرگ در حال سنگسار شدن نجاتش داد و از تهمت قهرمان و از بردگى تجار او را رهانيد سپس چقدر اين زن بر خداى تعالى عزيز شد كه رضايت اين زن با رضايت خدا مقرون گرديد و مغفرت زن با مغفرت خدا توام شد و چگونه آنهايى كه درصدد حيله و نيرنگ با او برآمدند و مشكلاتى را براى زن آفريدند ،خداى تعالى ايشان را در مقابل زن خوار نموده تا آنكه از او مغفرت و رضايت طلبيدند و چگونه به او عظمت داد و يادش را بلند كرد بطورى كه به پيامبرش دستور داد كه پادشاه و قاضيان و عباد صالح را فرمان دهد كه او را به عنوان راهى و بابى براى خدا و رضايتش بدانند.

و به همين مضمون در حديث قدسى آمده است : اى پسر آدم من غنى هستم كه هرگز فقير نمى شوم و فرامين مرا طاعت كن تو را غنى قرار مى دهم كه هرگز فقير نشوى اى فرزند آدم ! من زنده اى هستم كه نمى ميرم فرامين مرا اطاعت نما! تو را زندگى دهم كه هرگز مرگ درآن راه نيابد اى فرزند آدم ! من هرچه بخواهم به آن مى گويم موجود شو، موجود مى شود و امر مرا اطاعت كن تو را نيز چنان مى كنم كه اگر چيزى را بخواهى به او بگويى موجود شو!موجود شود.

و از ابى حمزه نقل شده است كه گفت :خداى تعالى به داوود امر فرمود اى داوود هيچ بنده اى از بندگان نيست كه اوامر مرا اطاعت كند جز آنكه قبل از درخواست به او بدهم و او را قبل از دعا اجابت كنم . و از امام ابى جعفر باقر عليه السلام آمده است كه فرمود:خداى تعالى به داوود وحى فرمود كه : پيام مرا به قومت برسان كه هيچ بنده اى را امر به اطاعت نمى كنم جز آنكه اگر طاعت كند بر من سزاوار است كه او را طاعت كنم و بر طاعتم او را كمك كنم و اگر از من بخواهد به او بدهم . و اگر بخواند اجابتش مى كنم و اگر از من حفظ طلبد او را حفظ كنم و اگر از من كفالت طلبيد او را كفالت كنم و اگر بر من توكل نمايد او را حفاظت نمايم و اگر همه خلايق بخواهند به او نيرنگ زنند من حايل بين او و نيرنگ ايشان مى شوم .

مرد عاشق از امام صادق راهنمايى مى گيرد

و از درعه بن محمد نقل شده كه مردى در مدينه كنيزى ارزشمند داشت و عشق او در قلب مردى افتاد و از او خوش ‍ آمد به امام صادق عليه السلام شكايت برد: فرمود كه متعرض ‍ ديدار او شو و هر گاه او را ديدى بگو: اسئل الله من فضله از خداى فضلش را مى طلبم . آن مرد دستور امام صادق را اجرا كرد اندكى نگذشت كه براى مولاى كنيز سفرى پيش ‍ امد. به نزد همين مرد آمد و به او گفت اى فلانى ! تو همسايه و امين ترين مرد نزد منى و براى من سفرى پيش آمده و دوست دارم كه كنيز من در نزد تو باشد مرد گفت : من زن ندارم و در خانه ام زنى زندگى نمى كند (كه كنيز تو پيش او باشد) چگونه كنيز تو در نزد من باشد؟ گفت : من اين كنيز را با تو قيمت مى كنم و تو ضمامن قيمت مى شوى ! وقتى كه من آمدم اين كنيز را به من بفروش و من وى را مى خرم و اگر از او لذت بردى بر تو حلال باشد. مرد پذيرفت و با قيمت معامله را محكم كرد. مولاى كنيز به سفر رفت و كنيز در مدتى نزد مرد ماند تا آنكه كام دل گرفت سپس نماينده يكى از خلفاى بنى اميه براى خريد كنيز به مدينه آمد، از جمله كنيزانى كه ماموريت داشت بخرد همين كنيز بود. والى مدينه براى او شخصى را فرستاد و از او خواست كه كنيز را بفروشد مرد مدنى گفت : مولاى كنيز در سفر است ولى والى او را مجبور به فروش كرد و بيش از مبلغى كه مولاى كنيز قيمت كرده بود به او پرداخت . وقتى كنيز با (جمع كنيزان ) از مدينه خارج شد مولاى كنيز از سفر برگشت و به نزد او آمد و اولين چيزى كه پرسيد از كنيز بود كه حالش چطور است . آن مرد قصه را باز گفت و تمام قيمتى كه والى مدينه پرداخته بود، چه اصل قيمتى كه مولاى كنيز معين كرده بود و چه بهره آن را ،جلوى او گذاشت . به او گفت اين قيمت كنيز است مرد ابا كرد و گفت همان قيمتى كه با تو معين كرده بودم بر مى دارم و بقيه پول از آن توست و گوارايت باشد. خداى تعالى به حسن نيتش با او چنين رفتارى كرد.

بدان كه تقوا دو قسمت دارد تقواى اكتساب و تقواى اجتناب . مقصود از تقواى اكتساب انجام اعمال صالح و طاعات مى باشد و منظور از تقواى اجتناب ترك منهيات است تقواى اجتناب سالمتر و شايسته تر و مهمتر از تقواى اكتسابى است زيرا در صورتى كه اجتناب از محارم شود تقواى اكتسابى مفيد فايده است و ثمرات فعل طاعات و تقواى اكتساب ولو اندك باشد با وجود اجتناب از محارم پاكيزه و سالم مى ماند و اين از لابلاى مطالب مذكور كه :

دعاى اندك با اعمال نيكو بسان نمك در طعام است و نظاير آن از مطالب فوق ، روشن گرديد. بنابراين با تكرار آن كلام را ،طولانى نمى كنيم . و قسمت اكتساب با ضايع كردن قسمت اجتناب ثمرى ندارد و اين مطلب از لابلاى اين كتاب روشن شد و خبر معاذ دراثبات اين مطلب كافى است . و نيز از گفتار آن قريشى به پيامبر(ص ) كه گفت : ما در بهشت درختان زيادى داريم حضرت فرمود:بلى ، ولى شما را بر حذر مى دادم كه بر آن درختان آتشهايى بفرستيد كه آنانرا بسوزاند. و از آن حضرت عليه السلام آمده است كه حسد (ش 82) حسنات را مى خورد چنانكه آتش هيزم را از بين مى برد،و از ائمه اطهار عليهم السلام آمده است كه فرمودند :تلاش و كوشش كنيد و اگر عمل نمى كنيد معصيت نكنيد هر كس بنا مى كند و خراب نمى كند خانه اش بالا مى رود، گر چه بنايش كم باشد ،ولى كسى كه بنا مى كند و خراب مى كند ممكن است اصلا بنايى برايش باقى نماند. پس كوشش كن كه هر دو طرف را مراعات نمايى تا آنكه حقيقت آنرا مراعات كنى و به سلامت بمانى و غنيمت ببرى . پس اگر به يكى بيشتر نمى رسى پس بهترين انتخاب ،انتخاب قسمت اجتناب است بنابراين سالم مى مانى گر چه غنيمت هم نبرى و در غير اينصورت هر دو قسمت از دستت بيرون مى رود و شب زنده دارى و سختى آن نفعى به حال تو ندارد در صورتيكه آبروى مردم را در دهان مضمضه مى كنى .

از پيامبر (ص ) روايت شده كه فرمود: شما را از پرخورى برحذر مى دارم . زيرا بر قلب داغ سختى ومهر قساوت مى زند و اعضا را در طاعت كند مى كند و گوشها را از شنيدن موعظه گنگ مى نمايد شما را بر حذر مى دارم از نگاه زيادى ،زيرا هواى نفس را در دل مى كارد و باعث غفلت مى شود و شما را بر حذر مى دارم از اينكه طمع پيشه كنيد ،زيرا قلب را با سختى حرص توام مى سازد و مهر دنيا دوستى ،بر دل مى زند و اين كليد همه معاصى و گناهان است و باعث از بين رفتن همه حسنات مى باشد. و اين سخن نظير گفتار آن حضرت است كه در گذشته بيان شد فرمودند: بر حذر مى دارم شما را كه آتشهايى به درختانتان در بهشت بفرستيد و آن ها را بسوزانيد. محمد بن يعقوب با واسطه از ابى حمزه نقل مى كند: گفت در نزد على بن الحسين امام سجاد بودم مردى خدمت آن حضرت (ع ) رسيد عرضه داشت اى ابامحمد! به زنان مبتلا هستم روزى زنا مى كنم و روزى روزه مى گيرم آيا مى تواند روزه ام كفاره زنا باشد؟ حضرت على بن الحسين (ع )فرمود: هيچ چيز نزد خدا عزيزتر از طاعت نيست به اينكه عصيان نشود پس زنا هم مكن و روزه هم مگير .حضرت ابو جعفر عليه السلام دست او را گرفت و او را به طرف خود كشيد و فرمود: آيا عمل اهل آتش مى كنى و اميد بهشت دارى ؟!

و از پيامبر (ص ) آمده كه فرمود: اقوامى در روز قيامت مى آيند حسناتى بسان كوههاى تهامه دارند امر مى شود كه به آتش ‍ انداخته شوند. از آن حضرت پرسيدند آيا ايشان نماز مى گذاشتند؟فرمود: اينها نماز مى گزاردند و روزه مى گرفتند و نزديك نيمى از شب را عبادت مى كردند ،ولى وقتى اندكى از دنيا برايشان لبخند مى زد بر آن مى افتادند. بدان كه تو به اين مرحله نمى رسى جز آنكه با نفس اماره جهاد كنى ، زيرا بدترين دشمنان نفس اماره مى باشد و انسان ابتلاى بسيارى به او دارد و نيز بسيار ويرا در مهالك مى اندازد و بسيار پر شهوت است . خداى تعالى فرمود: فاما من طغى و آثر الحيوة الدنيا فان الجحيم هى الماوى و اما من خاف مقام ربه ونهى النفس عن الهوى فان الجنة هى الماوى (171) هر كس طغيان كند و زندگى دنيا را انتخاب كند جهنم جايگاه اوست و هر كس از مقام پروردگارش بترسد و نفس را از هواهاى نفسانى باز دارد بهشت جايگاه اوست و فرمود: دشمنترين دشمنان نفس ‍ توست كه در دو پهلوى توست و از او غافل مشو و با عنان تقوى افسارش كن .

راه شكستن نفس

و با سه چيز نفس را بشكن ، اول :منع شهوات زيرا اگر از علف حيوان چموش كم كنى نرم و رام مى شود.(172)دوم :بار عبادت را بر نفس بيفكن زيرا وقتى چارپا بارش زياد شود و علفش كم گردد، ذليل و منقاد مى شود از خدا كمك خواستن و زارى به سوى وى ، به اينكه از خدا بخواهى كه تو را كمك كند، آيا به گفتار حضرت يوسف صديق (ع ) نمى نگرى كه فرمود: ان النفس لاماره بالسوء الا ما رحم ربى نفس ‍ بسيار به بديها امر مى كند جز آنكه خداى تعالى رحم كند، وقتى بر اين امور مداومت كردى نفس به اذن خدابراى تو منقاد مى شود و اين زمان تسلط بر نفس است كه بر او لگام بزنى و از شر او در امان باشى چگونه با سهل انگارى در امور نفس مى توانى از نفس ايمن باشى و يا از او سالم بمانى ،با آنكه مشاهده مى كنى كه نفس بد اختيار مى كند و حالات نفسانى پست است آيا نفس را در حالت شهوت مى بينى كه حيوانى بيش نيست و در حالت غضب سيرى او را مستكبر مى يابى و در حال گرسنگى مجنونش مى بينى و اگر او را سير كنى طغيان مى كند و اگر ويرا گرسنه نگه دارى صيحه مى زند و جزع مى كند پس نفس بسان الاغى بد مى باشد اگر علفش ‍ دهيد در مى رود اگر گرسنه اش نگهدارى عر عر مى زند.

نفس شفاعت هيچكس را قبول نمى كند

دانشمندى مى گويد: نفس شفاعت هيچكس را قبول نمى كند. از بدى نفس و نادانيش آنكه وقتى به معصيتى همت گمارد يا در شهوتى افتد اگر خداى تعالى را شفيع نمايى و سپس ‍ پيامبرش و جميع انبيا و كتابهاى خدا و همه ملايكه مقرب را به شفاعت بياورى و مرگ و قبر و قيامت و بهشت و آتش را براى وى سان دهى نمى توانى او را لگام زنى و آرام مى شود و شهوتش را ترك مى كند تا آنكه بر تو واضح شود كه او پست و نادان است تو را سفارش مى كنم كه هرگز از نفس به چشم بهم زدنى غافل نشوى ! زيرا نفس چنانكه خالق وى فرمود ان النفس لامارة بالسوء الا ما رحم ربى (173) و همين آگاهى براى عاقل كافى است . پس به تقوا لگامش زن و افسار اميد را بر او بزن و با تازيانه ترس او را بران !ولى تقوا براى سركشى نكردن و نرميدن نياز است ،ولى ترس به دو دليل است :

اول :نفس از معاصى بازداشته شود،زيرا بسيار به بدى امر مى كند و بسيار ميل به شر دارد و از آن جز با ترس شديد و تهديد باز نمى گردد.

دوم :براى اينكه از طاعت به خود عجب راه ندهد و عجب از مهلكات است ،بلكه بواسطه مذمت و عيب گيرى و ياد آورى گناهان و خطاها كه باعث خوارى و آتش مى شود او را افسار بزنى .

و اما اميدوارى به دو دليل لازم است .

اول :براى اينكه انگيزه بر طاعت پيدا كند، زيرا اعمال خير سنگين است و شيطان جلوى آن را مى گيرد و نفس هم به كسالت و بيكارى و بطالت تمايل دارد.

دوم :اميد به اين خاطر كه كشيدن مشقت ها وسختيهاى طاعات آسان گردد، زيرا كسى كه بداند چه مى خواهد بر او خرج كردن آسان مى شود آيا نمى بينى خواهان عسل هرگز در نيش ‍ زنبور فكر نمى كند ،چون ياد شيرينى عسل مى كند. وكارگر در طول روز به زحمت شديد كار مى كند و از آن لذت مى برد به اميد اينكه اجرت بگيرد. و كشاورز در سختى گرما و سرما، كار و كوشش در طول سال را به خاطر دسترسى به خرمن تحمل مى كند ،بنابراين اى آگاه ! به نهايت بكوش و بر درد و رنج صبر نما!

ما ضر من كانت الفردوس مسكنه

ماذا تحمل من يوس و افتقار

تراه يمشى كئيبا خائفا و جلا

الى المساجد يمشى بين اطمار

ترجمه شعر: آنكس را كه جايگاهش بهشت است ضرر نمى رساند كه از فقر و تنگدستى چه مى كشد او را در حال حزن و ترس و هراس مى بينى كه به مساجد در ميان كهنه پوشان مى رود. حال كه اثر عبوديت قيام به طاعت و نهى ا زمعصيت است و آن بدون ترغيب و ترساندن و تشويق كردن نفس اماره ميسر نمى شود زيرا حيوان سركش محتاج كسى است كه او را برد و چاروا دار كه او را سوق مى دهد وقتى در پرتگاه افتاد از طرفى او را تازيانه مى زند و از طرفى با نشان دادن جو، تحريك و تشويقش مى كند تا بلند شود و از آن مهلكه خلاص شود زيرا كودك مغرور نادان به مدرسه نمى رود مگر آنكه پدر و مادر او را تشويق كنند ومعلم او را بترساند همينطور اين نفس حيوانى سركش است كه در مقاصد پرتگاه دنياوى افتاده است پس ترس ، تازيانه اش و اميد جو راننده آن مى باشد كه او را حركت مى دهد و مى برد.

و كودك نادان به مدرسه مى رود، چون به اميد ترغيب شده و بواسطه ترسانيدن ترسيده است پس ذكر بهشت و ثوابش ‍ تشويق و ترغيب نفس است وآتش و عاقبت آن تهديد و ترسانيدن نفس مى باشد.

پاورقي



136-7 / اعراف ،185 .

137-6 / انعام ،38 .

138-10 / يونس ،57.

139-17 / اسراء ،110 و 111

140-7 / اعراف ،54.

141-مريم / اول

142-20 / طه ، 111 .

143-17 / اسراء ،45 .

144-45 / جاثيه ،23 .

145-16 / نحل ،108 .

146-18 / كهف ، 57.

147-48 / فتح ، 1.

148-26 / شعراء، 78

149-26 / شعراء،79.

150-26 / شعراء،82.

151-26 / شعراء،83.

152-26 / شعراء،84.

153-26 / شعراء،85.

154-26 / شعراء،86.

155-18 / كهف ،110.

156-5 / مائده ،27.

157-4 / نساء ،131.

158-3 / آل عمران ،186 .

159-3 / آل عمران ،120 .

160-2 / بقره ،194.

161-33 / احزاب ،71 .

162-9 / توبه ،4.

163-5 / مائده ،27.

164-49 / حجرات ، 13 .

165-10 / يونس ،63.

166-19 / مريم ،72.

167-3 / آل عمران ،133 .

168-6 / انعام ،69.

169- 65 / طلاق ،2.

170-44 / دخان ، 51 .

171-79 / نازعات ، 37 .

172-مناسبت آن اين ابيات حضرت علامه حسن زاده آملى روحى فدا است .

الله اكبر ،الله اكبر از نفس كافر كافر

چون گاو سركش ما را كشاند گاهى به اين ور گاهى به آن ور

در خواب و در خور دستى نگه دار!

تا را م گردد نفس ستمگر

جز آه و ناله نبود دوايى

بهر جلاى جان مكدر

شرمى كن اى دل از خود پسندى

آواره گردى همچو قلندر

ديوان حضرت استاد ص 75

و نيز در ديوان حضرت استاد دام ظله الوارف :

من كان ذا دراية و هوش

شبها بالاستر الچموش

فالقرب منها لگد و گاز

و الحرف فى ركوبها دراز

173-12 / يوسف ،53 .