بازگشت

يادداشتها


يادداشت شماره (1) صفحه 21 سطر 4

1 امروزه نقش دعا به عنوان يك پناهگاه روحى در مقابل ناملايات تمدن جديد غير قابل انكار است ، روانشناسان بيدار براى معالجه بيمارانى كه از خود و اطرافيان خود نااميد شده اند، دعا را توصيه مى كنند. و بهترين روش درمان بيماريهاى روانى را تكيه به خداى تعالى و نيايش به درگاه پاكش مى دانند.

بشر بدون تكيه گاه ، چون علفى بى ريشه ، دستخوش تند باد حوادث است ، و خود را در دار هستى تنها مى يابى . نگرانى از بيمارى ،ندارى ،تشويش از آينده اى مبهم و سرانجام هراس از نيستى و نابودى يعنى مرگ همانند خوره روح سرگردان وى را مى خورد و هر روز بر هراس وى مى افزايد. بى هدف خود را سرگرميهاى آنى ، فيلم ها، دانش ها، مشروبات الكلى و مواد مخدر مشغول مى كند تا از خويش فرار كند، و خويش را نفى كند همه اينها از بى اعتقادى به نيرويى است كه توانا و محيط بر همه چيز و مدبر و سرپرست همه مى باشد. اما ياد خدا و نيايش به درگاه بلندش و تكيه بر خدا همه نگرانيها رابرطرف مى سازد. كافى است ، لحظه اى با خداى خويش خلوت كند و مشكلات خويش را با وى در ميان گذارد و از او حل گرفتاريهاى خويش را بخواهد، عقده روانى او گشوده مى شود، و هيولاى مهيب روان به تاريكى فرار مى كنند، وى آرام و قرار مى يابد بلكه انسان خدا پرست عقده اى پيدا نمى كند تا در آن درگاه بگشايد ،زيرا خويش را در حضور كسى مى بيند كه به مصالح وى آن طور كه بايد، اقدام مى كند و تربيت وى را به نحو احسن بر عهده دارد. و ابراهيم وار مى گويد: الذى خلقنى فهو يهدين و الذى هو يطعمنى يسقين و اذا مرضت فهو يشفين و الذى يميتنى ثم يحيين و الذى اطمع ان يغفر لى خطيئتى يوم الدين (211)ترجمه الهى الهى قمشه اى :

(مى پرستم ) همان خدايى كه مرا بيافريد و به لطف خود به راه ستم هدايت مى فرمايد، همان خدايى كه چون گرسنه شوم به كرم خود مرا غذا مى دهد، و چون تشنه شوم سيراب مى گرداند ،همان خدايى كه چون بيمار شوم مرا شفا مى دهد همان خدايى كه مرا (از حيات چند روزه دنيا) مى ميراند و سپس به حيات ابدى آخرت زنده مى گرداند.

بنابراين با تكيه بر خدا روح آزاد مى گردد و جهان لا يتناهى را ميدان جولان خويش قرار مى دهد و با همه جهان آشتى مى كند و آنها را بيدار مى بيند:

كوهها هم لحن داوودى كند

جوهر آهن بكف مومى بود

باد حمال سليمانى شود

بحربا موسى سخندانى شود

ماه با احمد اشارت بين شود

نار ابراهيم را نسرين شود

خاك قارون را چو مارى در كشد

استن حنانه آى در رشد

سنگ بر احمد سلامى مى كند

كوه يحيى را پيامى مى كند

ما سميعيم و بصيريم و خوشيم

با شما نامحرمان ما خامشيم

از جمادى عالم جانها رويد

غلغل اجزاى عالم بشنويد

فاش تسبيح جمادات آيدت

وسوسه تاويلها نربايدت

مثنوى دفتر سوم بيت 1025

علت اينكه بايد تنها از خداى تعالى خواست ، آن است كه چون حوادث از طرف خدا نوشته شده و تقدير مى شود، هيچ سببى از اسباب تاثير حقيقى ندارد پس غير خدا را نخوان واز غيرش كمك نخواه ولى از حق سبحان بخواه چون قدرت هميشگى و پادشاهى ثابت و اراده نافذ دارد و هر روز كارى است به همين خاطر امام فرمود: اگر همه خلق كوشش كنند. و از اخبار دعا، به استفاضه وارد شده ، كه دعا از قدر است و در اين حديث ،اشكال يهود و ديگران پاسخ داده شده اشكال آنها اين است كه : يا حادثه مقدر و مقضى است ، و يا خير؟ در صورت اول وقوع آن ضرورى است و در صورت دوم محال است و در هر دو صورت ،دعا تاثيرى ندارد.

جواب :اگر فرض شود كه چيزى مقدر شده ،ولى باعث نمى شود كه از اسباب وجود بى نياز باشد. و دعا نيز از اسباب و علل و حوادث است پس با تحقق علل معلول هم محقق مى گردد. همين معناى سخن ائمه اطهار عليهم السلام است كه : دعا از قدر است و يا در بحار الانوار آمده است كه قضا را جز دعا بر نمى گرداند.

شماره 2 / ص 22 سطر / 17

مراد از همراهى دعا و بلا آنست كه :خداى تعالى آن دو را ملازم قرار داده است تا آنكه بلا باعث دعا كردن شود، و دعا بلا را باز گرداند، مثل اينكه آن دو رفيق هستند، يا آنكه نرمى و لطف و كمك از همديگر مى گيرند، گويا بلا با دعا رفاقت مى كند و او را مى خواند و كمكش مى كند و دعا با بلا همراهى مى كند و او آنرا برطرف مى سازد و اگر نسخه يتوافقان را بگيريم معنايش اظهر است يعنى اين دو باهم جنگ و مخاصمه مى كنند و در هوا با همديگر كشتى مى گيرند و در عدة الداعى (همين نسخه ) نيز آمده است . به نقل از مرآة العقول ص 14 ج 12.

در مرآة القلوب مرحوم مجلسى مى فرمايد:

شماره / 3 ص 23 سطر 5:

اشكال : با اين بيان لازم مى آيد كه دعا از فرايض و واجبات باشد و اگر كسى تركش نمايد گناه كبيره كرده است ،زيرا خداى تعالى تهديد كرده است كه اگر كسى آن را ترك كند وى را وارد آتش ‍ دوزخ كند( و ملاك كبيره بودن گناه تهديد به دوزخ است )

جواب : دور نيست كه دعا واجب باشد و تارك آن مرتكب گناه كبيره شده باشد، زيرا اجمالا دعا واجب است و كمترين آن در سوره حمد است (كه از خدا مى خواهيم تا ما را به راه راست هدايت كند) پس ترك دعا به طور كلى به اينكه هيچ دعا نكند ا زكبائر شمرده مى شود،علاوه بر آن تهديد مترتب بر استكبار مى باشد (يعنى اگر كسى به دليل تكبر دعا را ترك كند يعنى خودش را بالاتر و بى نيازاز دعا بداند) چنين خصوصيتى در درجه كفر به خداست چنانكه در صحيفه كامله سجاديه آمده است :

خدايا: دعا راعبادت خواندى وترك آن را استكبار ناميدى و تاركين دعا را تهدى به دوزخ ابدى كردى . آنگاه مرحوم مجلسى مى فرمايد: با اين اخبار اقوال صوفيه كه ترك دعا را بهتر مى دانند و يا در بعضى حالات ترك دعا را مستحسن مى شمارند رد مى شود.

سپس فرمود:طيبى در شرح مشكوة گفت : احاديث صحيحه بر استجابت دعا و استعاذه دلالت دارد، و همه علما و اهل معارف معتقدند كه ترك دعا به دليل تسليم قضاى الهى بهتر است و عده اى از ايشان قايل شدند كه اگر نيايشگرى براى مسلمانان دعا كند خوب است ، ولى اگر تنها براى خويض دعا كند خوب نيست . و عده اى گفتند: اگرانگيزه دعا را در خود مى يابد مستحبت است و الا خير و دليل فقها ظواهر قرآن و سنت است كه امر به دعا مى نمايد، چنانكه اخبار انبيا عليهم السلام نيز بر همين معنا دلالت دارد.

مترجم مى گويد: مقام رضا مقامى است كه هر چه از ناحيه حق سبحان به سالك مى رسد شيرين است . هر چه آن خسرو كند شيرين بود.

مولانا مى گويد دفتر اول بيت / 2680

در بلا هم ميچشم لذات او

مات اويم مات اويم مات او

در اين مرحله اگر هم سالك دعا مى كند چون حق سبحان امر فرمود كه دعا كنيد دعا مى كند زيرا براى خود خواستى غير از خدا نمى بيند بنابراين هرگز ايشان منكر دعا نيستند بلكه اقتضاى مقام رضا چنين است . بنابراين عده اى از سلاك راه ابديت در مقام گريه و زارى و دعا هستند، و عده اى در مقام رضا پس حالات ايشان متفاوت است و هرگز تهافتى بين اين اخبار و عمل آنها نيست . مولوى در دفتر سوم بيت 1908 مى گويد:

بشنو اكنون قصه آن رهروان

كه ندارند اعتراضى در جهان

زاوليا اهل دعا خود ديگرند

گه همى دوزند و گاهى مى درند

قوم ديگر ميشناسم زاوليا

كه دهانشان بسته باشد از دعا

از رضا كه هست رام آن كرام

جستن دفع قضاشان شد حرام

در قضا ذوقى همى بينند خاص

كفرشان آيد طلب كردن خلاص

حسن ظنى بردل ايشان گشود

كه نپوشند از غمى جامه كبود

هر چه آيد پيش ايشان خوش بود

آب حيوان گردد ار آتش بود

زهر در حلقومشان شكر بود

سنگ اندر راهشان گوهر بود

جملگى يكسان بود شان نيك و بد

از چه باشد اين ز حسن ظن خود

كفر باشد نزدشان كردن دعا

كاى اله از ما بگردان اين قضا

مرحوم سيد على خان مدنى مى فرمايد :(212)

سئوال آيا دعا با مقام رضا كه از بلندترين مقامات صديقين است منافات دارد؟

جواب در صورتى منافات با رضا به قضاى الهى دارد كه انگيزه آن حظ نفسانى باشد ولى اگر نيايشگر عارف بالله باشد و بداند كه هيچ كارى بدون مشيت و خواست وى صورت نمى گيرد و دعاى وى براى امتثال امر الهى در ادعونى استجب لكم و امثال آن باشد بدون آنكه مقصودش حظ نفسانى باشد منافاتى بين دعا و رضا نيست .

شماره 4 صفحه 24 سطر 9 :

مرحوم علامه طباطبايى در مورد آيه در ضمن آيه مزبور در 186 در بقره (213)فرمود: از آيه نكات زير استفاده مى شود.

1) اساس بر گفتگو و مخاطبه با بندگان است ولى نه به طريق غيبت .

2) نهايت توجه را به دعا فرموده است .

3) فرمود بندگان من و نفرمود: اى مردم !كه عنايت و توجه او را مى رساند.

4) واسطه را حذف كرد نفرمود:قل ... و فرمود من نزديكم .

5) قريب بودن را به صورت صفت آورده نه آنكه به صورت جمله فعليه آورده باشد.

6) فعل مضارع اجيب دلالت بر استمرار دارد.

7) آنگاه قيداذا دعان را يعنى وقتى مرا بخوان را آورده و اين قيد اضافه بردعوة الداع نيست بلكه عين آن است و دلالت دارد كه دعا بدون هيچ شرطى اجابت مى شود چنانكه در ادعونى استجب لكم (214)چنين است اينها هفت نكته در مورد اهتمام بر دعا بوده كه از آيه استفاده شده علاوه آنكه هفت بار ضمير متكلم در آيه تكرار شده است يعنى هفت بار خدا فرمود من و تنها آيه اى كه در قران چنين است همين آيه مى باشد.

آنگاه در بيان مفصلى از آيه چنين استفاده مى كند :

چون ملكيت حقيقى از آن پروردگار است و ديگر مالكيت ها مجازى است در حقيقت مال و منال تنها اضافه و نسبتى به صاحب مال دارند چنين مالكيتى مجازى و قرار دادى است بنابراين آنكه همه عالم از آن وى مى باشد حق تعالى است و حق مالك حقيقى همه مى باشد و چون اين ملكيت اضافى نيست و در آنجا خبر از نسبت و اضافه نيست بلكه همانطور كه انسان وهم و خيال و حس و چشم و گوش خود را مالك است حق تعالى نيز مالك عالم و آدم مى باشد و اين چنين مالكى با مملوك خويش قريب و نزديك مى باشد و هر گز نمى توان هيچكس ديگر را با نزديكى وى مقايسه نمود و نحن اقرب اليه منكم و لكن لا تبصرون (215)، ما از شما بيشتر به محتضر نزديكيم ولى شما نمى بينيد. به همين خاطر چون بندگان ملك حقيقى وى مى باشند پس وى على الاطلاق نزديك تر به آنهاست و هيچكس نزديك از حق سبحان به آنها نيست لذا هر گونه تصرفى از حق سبحان در بندگان رواست و هيچكس نمى تواند مانع قبض و بسط و تصرف وى شود به همين خاطر با دعاى عبد، مالك حقيقى هر گونه تصرفى را مى تواند انجام دهد بر خلاف يهود كه قايل شدند كه خداى تعالى خلق را آفريده و تقدير نموده و ديگر كار تمام است و خداى تعالى تصرف تازه اى در قضاى خود نمى كند بنابراين نسخ و بداء و استجابت دعوات معنا ندارد، زيرا كار خلقت پايان يافت و برخلاف عده اى از اين امت كه قايلند كه خداى تعالى در افعال بندگان دخيل نيست و آنها همانند قدريه مى باشند كه رسول خدا(ص ) در روايت منقول از فريقين كه القدرية مجوس هذه الامة قدريه مجوس اين امت هستند ايشان را قدريه ناميده است .

بنابراين كارها در ملك خداست و هيچ كارى بدون تمليك حق و اذن وى انجام نمى شود. پس آيه علاوه بر آنكه اجابت دعا را بيان مى كند علل اجابت دعا را نيز بيان مى كند چون نيايشگران بندگاه خداى تعالى هستند همين موجب نزديكى حق به ايشان و قرب ايشان به حق مى گردد كه خود موجب اجابت مطلقه دعاى ايشان مى شود و اجابت مستلزم آن است كه هر گونه دعايى را كه بنده مى نمايد خداى تعالى آنرا اجابت كند. اما آيه را مقيد به اذا دعان كرده و اين قيد گرچه اضافه بر معناى اجيب دعوة الداع معناى ديگرى را نمى رساند، ولى نكته اى ديگر را مى رساند و آن اينكه دعا بايد دعاى حقيقى و خواست بايد خواست واقعى باشد، و نه سرزبانى . و لذا نيايشگر بايد خواست و طلب فطرى و غريزى و قلبى داشته باشد كه وقتى به زبان آورد زبان و دل هماهنگ باشند و لذا حقيقت دعا و سئوال آنست كه قلب بخواهد و با زبان فطرت انجام گيرد ،نه آنكه زبان بگردد و هر چه خواست بگويد بدون آنكه خواست حقيقى و نياز و ظرفيت واقعى وجود داشته باشد. به همين خاطر خداى تعالى فرمود: و آتاكم من كل ما سالتموه و ان تعدوا نعمة الله لا تحصوها ان الانسان لظلوم كفار ترجمه : و حق سبحان آنچه را كه شما از وى خواستيد به شما عنايت فرمود و اگر نعمت هاى خدا را بشماريد نمى توانيد و انسان ستمكار ناسپاس است . (216)

پس ايشان خواستار نعمت هاى بى شمارند و آنرا طالبند ولى با زبان ظاهرى نخواستند بلكه با زبان فقر و احتياج و استحقاق فطرى وجودى خواستار آن نعمت ها بودند و نيز خداى تعالى فرمود: يساله من فى السموات و الارض كل يوم هو فى شان (217)هر كس كه در آسمانها و زمين است از وى مى خواهد و او هر روز در كارى است . پس خواست و دعاى فطرى هرگز بدون اجابت نمى ماند پس علت اينكه دعاهايى كه اجابت نمى شود فقدان يكى از اين دوامر است .

امر اول : دعاى حقيقى وجود ندارد يعنى يا دعا و خواستى نيست و امر بر نيايشگر مشتبه شده مثل اينكه انسان چيزى را بخواهد كه ممكن نيست ولى در واقع نمى خواهد مثلا اگر براى وى حقيقت و سرقضيه روش شود نمى خواهد.

امر دوم : آنكه خواست محقق است ولى از خداى تنها نمى خواهد چنانكه از خدا حاجتى از حوايج را مى خواهد ولى قلبش دنبال اسباب عادى يا امور وهمى است كه فكر مى كند كه براى تحقق خواسته وى كافى است يا آنكه در كار وى دخيل است بنابراين دعا خالصانه نيست . بنابراين در حقيقت از خدا نخواسته است بلكه در اين خواست شريك قرار داده است ولى آنكه دعاها را اجابت مى كند خداى بدون شريك است با اين بيان ، آيات ديگر هم روشن مى شود مثل قل ما يعبؤ كم ربى لو لا دعائكم (218)بگو خداى من چه اعتنايى به شما دارد اگر دعاى شما نبود و مثل : اريتكم ان اتيكم عذاب الله او اتتكم الساعة اغير الله تدعون ان كنتم صادقين بل اياه تدعون فيكشف ما تدعون اليه ان شاء و تنسون ما كنتم تشركون (219)آيا نمى بينيد كه اگر عذاب الهى بيايد يا قيامت شما را دريابد آيا غير خدا را مى خوانيد اگر راستگويانيد بلكه وى را مى خوانيد و آنرا از شما بر مى دارند اگر بخواهد و (ولى ) در آن هنگام آنچه را كه شرك ورزيد به فراموشى مى سپريد. و نيز اين آيه : قل من ينجيكم من ظلمات البر و البحر تدعونه تضرعا و خفية لئن انجانا من هذه لنكونن من الشاكرين قل الله ينجيكم منها و من كل كرب ثم انتم تشركون (220)بگو: چه كسى شما را از تاريكيهاى خشكى و دريا نجات مى دهد. وى را با زارى و در نهان مى خوانيد كه اگر ما را از اين مهلكه نجات دهد از سپاسگزاران خواهيم بود بگو كه خداى تعالى شما را از آن نجات خواهد داد و از همه سختيها ،ولى شما شرك خواهيد ورزيد.

اين آيات دعاى غريزى و سئوال فطرى را مطرح مى سازد كه انسان از خداى تعالى مى خواهد ولى چون در رفاه و گشايش ‍ است و به اسباب عادى چنگ مى زند و شريك براى خدا قايل مى شوند و كار بر وى مشتبه شده است و گمان مى كند كه از خدا سئوال نمى كند ولى در حقيقت فطرت وى از خدا مى خواهد و سئوال مى كند ولى بعد از آنكه حوادث شدت يافت اسباب پر مى كشند و شركا نابود مى شوند و تنها خداى تعالى باقى مى ماند و براى وى روشن مى شود كه جز خدا كسى نيست و از وى مى خواهد و چون وحدانيت حقيقى پيدا شده بلا بر طرف مى شود و حاجت برآوردهمى شود و رفاه و رضا روى مى آورد باز وقتى به گشايش و رفاه رسيد از يادش مى رود و شرك و تمسك به اسباب از سر گرفته مى شود و نيز اين آيه كه : ادعونى استجب لكم ان الذين يستكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين (221)كه آيه به دعا دعوت مى كند و وعده اجابت مى دهد و زياده بر آن دعا را عبادت قرار مى دهد يعنى به جاى عن دعايى عن عبادتى آورده است .

بلكه همه عبادات را دعا قرار داده است ، زيرا آيه مشتمل بر وعيد به آتش برترك بر دعاست ووعيد به آتش در مورد ترك همه عبادات است نه بعضى زا اقسام عبادات پس اصل عبادت دعاست . مترجم گويد اين جواب ديگرى از مرحوم مجلسى است .

و آنگاه مشتمل بر عمده اركان دعا و آداب داعى است و عمده آن آداب ،اخلاص در دعاست و آن هماهنگى قلب با زبان و بريده شدن از همه اسباب جز خداست و چسبيدن به حق سبحان است .

پاورقى شماره 5 ص 24 سطر 21 :

از همين بيانات روشن شد كه ياس و دو دلى كاشف از نخواستن و عدم طلب حقيقى است و در صورت عدم طلب حقيقى حقيقت دعا منتفى است و دعاى زبانى فايده اى ندارد لذا يقين به اجابت از اركان استجابت دعاست و داعى در آن حال مى فهمد دعا مستجاب است .

شماره 6 ص 25 سطر 9:

مرحوم مجلسى در مرآة ج 12 ص 19 مى فرمايد :

اكثر مردم گمان مى كنند خداى تعالى وعده اجابت دعا داده است و خلف وعده بر او محال است و نيز آيات و اخبار در اين زمينه فراوان آمد و دروغ از خداى تعالى و حجج الهى عليهم السلام محال است :

جواب اول :منظور از اين مطلب آن است كه وعده مشروط بر مشيت است يعنى من اجابت مى كنم اگر بخواهم شاهد آن گفتار حق سبحان است كه فرمود: فيكشف ما تدعون اليه ان شاء اگر بخواهد در خواست آنها را برآورده مى سازد.(222)

جواب دوم : مراد از اجابت ،لازم اجابت است يعنى شنيدن كه لازمه اجابت مى باشد. مراد است زيرا تادعا شنيده نشود اجابت نمى شود سپس دعاى مومن را در همان لحظه اجابت مى كند ولى اعطاى حاجت را تاخير مى اندازد يا آنكه مومن دعا كند و وى صدايش را بشنود زيرا صداى مومن را دوست دارد.

سوم : اجابت دعا مشروط به اين است كه مصلحت و خير براى نيايشگر باشد زيرا حكيم مصلحت احوال بندگان را با مقتضاى شهوات آنها عوض نمى كند، چنانكه امام سجاد صلوات الله عليه فرمود: اى كسى كه وسايل ،حكمت وى رادگرگون نمى كند اين همانند سخن انسان كريمى است كه مى گويد فقيرى را رد نمى كنم : آنگاه فقيرى نادان بيايد و از وى چيزى را بخواهد كه وى مى داند او را مى كشد ولى فقير نمى داند يا آنكه كودكى نادان مارى را به خاطر نقش و نگار و نرميش بخواهد و نداند كه مار او را مى كشد و بى مبالاتى كند حكمت وجود اقتضا مى كند كه كريم خواسته آنها را بر نياورد و اگر به ايشان بدهد خردمندان مذمتش مى كنند.

بنابراين اين وعده حكيم مشروط و منوط به مصلحت است .

اشكال :فايده دعا چيست ؟ هر چه كه صلاح بندگان است از طرف حق سبحان مى آيد.

جواب :شايد در صورتى كه دعا كند اعطا و بخشش صلاح باشد و در صورت دعا نكردن اعطا صلاح نباشد.

بنابراين مطالب سه قسم شد.

اول :در همه حال مصلحت در اعطاست مثل روزى ضرورى و امثال آن .

دوم :به هيچ وجه مصلحت در دادن نيست .

سوم :با دعا اعطا مصلحت است وبدون آن مصلحت نيست .

اثر دعا در قسم سوم ظاهر مى شود و چون عموم مردم بين اين اقسام سه گانه تفاوت قايل نمى شوند لذا به طور عموم در آنجايى كه مصلحت ظاهر نبوده و منع عقلى يا عادى يا حرام نبوده باشد مامور به دعا شدند تا آنكه قرب به خدا پيدا كند و مثوبت يابند. واگر مستجاب نشود نبايد مايوس شوند و بدانند كه خداى تعالى استجابت نكرد زيرادر آن مصلحت نبود با بعضى از شرايط دعا مختل بود.

چهارم :هر عبادتى شرايط وموانعى دارد، ولى اگر شرايط حاصل نشود و موانع برطرف نگردد آثار دنيوى و اخروى آن مترتب نمى شود مثل نماز كه فرمود هر كس نماز بگذارد وارد بهشت مى شود يا بر روزيش افزوده مى شود ولى نماز گزار بدون وضو نماز بخواند يا كارى را كه نماز را باطل مى كند انجام دهد آثار دنيوى و اخروى آن محقق نمى شود و يا اگر پزشك بگويد: سقمونيا مسهل است ولى اگر انسانى همراه با شرب آن چيزى را بخورد كه اثر مسهل را از بين برد مثلا افيون بخورد، سخن پزشك بجاست و با حكمت ، و منافاتى با عدم تاثير دارو ندارد. استجابت و قبول و ترتيب اثر دعا ،مشروط به شرايطى است وقتى در بعضى از شرايط اخلال شد استجابت بر آن مترتب نمى شود و اخبار فراوانى در شرايط و موانع دعا آمده است چه بسا علت عدم اجابت دعا همين است لذا خداى تعالى فرمود: اوفوا بعهدى اوف بعهدكم (223)به عهد من وفا كنيد. من به عهد شا وفا كنم .

پنجم :اجابت لازم نيست كه به عجله صورت گيرد ممكن است دعا به اجابت برسد ولى اثر آن تا زمانى طولانى به خاطر مصالحى تاخير افتد زيرا وارد شده است كه بين سخن حق سبحان كه فرمود قد اجيبت دعوتكما دعاى شما (موسى و هارون ) به اجابت رسيد ،تا غرق فرعون چهل سال فاصله افتاد و مى آيد كه خداى تعالى اجابت را به تاخير مى اندازد چون دوست دارد صداى او را بشنود و امثال آن از وجوه و مصالح ديگر.

ششم : خداى تعالى به كسى كه صلاحش را نمى داند و دعا مى كند چندين برابر در آخرت مى دهد به طورى كه وقتى در آخرت ثواب دعاى خويش را مى بيند آرزو مى كند كه هرگز دعايى از وى در دنيا به اجابت نمى رسيد. پس تصديق ميكند كه دعاى وى به وجه اكمل به اجابت رسيد. پايان كلام مرحوم مجلسى .

مترجم گويد: بهترين جواب آنست كه يا الله خود اجابت حق سبحان است و توفيق دعا سخن گفتن با خداى تعالى چه بسا بالاتر از خواسته بنده است چگونه چنين نباشد در صورتى كه مالك الملوك هستى است و به بشر اجازه مخاطبه و مكالمه داده است و فرمود كه من دعاى بنده را مى شنوم و همنشين كسى هستم كه مرا ياد كند و اين همنشينى از دنيا و آخرت برتر است

شماره 7 ص 29 سطر7:

چرا حقيقت بهتر از مجاز است :مراد آنست كه لفظى كه در معناى قرار دادى خود استعمال شود بر طبق قاعده رفتار شده و در دوران امر بين حقيقت و مجاز، حقيقت راحج است . معناى حقيقتى بر اثر قرار داد اجتماعى شكل مى گيرد، ولى مجاز بر اساس ذوق و سليقه و به كمك قرينه پديد مى آيد و قرار دادى در كار نيست ، گر چه نوع آن استعمالات مجازى مطابق باقرار دادهاى زبان است .

شماره 8 / ص 31 / سطر 21:

اينكه فرمود: نگو كار تقدير پايان يافت دو احتمال مى رود.

اول آنكه اين سخن باطل و فاسد است زيرا اين سخن ،سخن بعضى از يهود و حكماست بلكه ناچار بايد به بداء ايمان آورد مراد از بداء آنكه خداى تعالى تحت شرايطى كارى را مقدر فرموده است ولى با عوض شدن شرايط و مناسبات آن امر مقدر نيز تغيير پيدا مى كند اين تغيير گر چه معلوم حق تعالى است ولى كسانى كه به لوح محو و اثبات دست پيدا كردند گمان مى كردند كه آن امر بدون تغيير واقع خواهد شد ولى پس از وقوع معلوم مى شود كه اين امر قطعى نبوده و تحت آن شرايط خاص امكان وقوع داشته اكنون كه شخص نيايشگر شرايط جديدى را به وجود آورده آن امر مقدر تغيير كرده است . مترجم

احتمال دوم : مراد از فراغ از امر آن باشد كه خداى تعالى علم به حوادث آينده دارد واين سخن راست است ولى چنين علمى سبب نمى شود كه امر و تاكيد بردعا نشود و دعا انجام گيرد و ثوابى نداشته باشد پس مراد از اين نهى آنست كه اين حقيقت را مانع از دعا و علت براى اعتقاد به اين قرار ندهد كه دعا فايده اى ندارد. پايان كلام مجلسى ره

مترجم گويد: توضيح آنكه : اگر اين سخن مستشكل را بشكافيم چنين مى شود كه چون خداى تعالى علم به حقايق عالم دارد بنابراين همه دست از كار بكشند و هيچ كارى نكنند زيرا چه كارى بكنند و چه كارى نكنند عالم سير خود را انجام مى دهد زيرا خداى تعالى علم دارد كه اين حقايق واقع خواهد شد و اگر ما خود را دخيل بدانيم و دست به فعاليت بزنيم همه فايده اى بر آن متصور نيست و نمى توانيم جلوى وقوع حوادث حتمى را بگيريم زيرا معلوم حق تعالى است و اگر ما در وقوع حوادث دخيل باشيم علم خداى تعالى جهل مى شود.

جواب آنست كه چون حقيقت دعا را نشناختند به اين سخنان دست يازيدند توضيح آنكه ، سنت الهى درعالم اين است كه هر كارى به وسيله اسباب خاص خويش صورت گيرد.

نان گرسنه را سير كند، آب تشنه را سيراب نمايد و آفتاب و ماه ، شب و روز را بسازند و خيرات فراوانند عالم مستند به خورشيد باشد. ايشان تا اينجا را مخالف با قضا و قدر الهى نمى دانند و دخالت آب و نان را انكار ندارند و نمى گويند كه انسان نخورد ،زيرا اگر علم خدا به خوردن تعلق گرفته است وى خواهى نخواهى خواهد خورد و اگر علم خدا به نخوردن و گرسنگى تعلق گرفته باشد اگر همه عالم جمع شون تغييرى در سرنوشت وى نخواهد داد و نمى توانند او را سير نمايند.

اما مى گويند اين كه شما يك جمله بگويى و سرنوشت خويش را عوض كنيد اين تغيير سرنوشت بدون علت و جهت است . جواب آن است كه همانطور كه فعاليت بدنى سرنوشت ها را تغيير مى دهند و هيچگونه شكى در آن نيست فعاليت هاى روحى مخصوصا بيان و سخن باعث تغيير افكار و اجتماع است امروزه نقش بيان و مطبوعات و سخنرانيها غير قابل انكار است بنابراين الفاظ و معانى هم دردار وجود بيكار نيست اماانسان نيايشگر با چه كسى سخن مى گويد و در آنجا خطابه و نوشتار و امثال آنها مخاطب را تحت تاثير قرار مى دهد ولى در اينجا مؤ ثر كيست و متاثر كدام است . بايد گفت : روح انسان عظمتى بسيار دارد و در صورت توجه و يگانگى و پرورش ،هيچ موجودى به پاى وى نمى رسد وى مى تواند تاثيرات شگرفى در نظام هستى ايجاد نمايد همانگونه كه در زمينه علوم مادى روشن است در نظام جهان نيز نفس انبيا و صلحا همين تاثير را دارد لذا معجزات انبيا و دعا و نفرين آنها باعث حوادث تلخ و شيرين بسيار گرديده چنانكه نقش تربيتى و پرورش آنها در امت هاى مختلف غير قابل انكار است . هر چه روح عظمت بيشترى پيدا كند و در اثر توحد و يگانگى و پياده كردن اسماى الهى و اخلاق ربوبى به قله بلند معرفت ربوبى برسد صاحب مرتبه كن مى شود و حرف شنوى ملايكه الهى و مراتب وجودى از وى بيشتر مى شود ولذا چنين انسانهايى تا دهن باز كنند همه عالم در تحت اختيار آنها قرار مى گيرد و به اذن الله در عالم تصرف مى كنند واين همان قرب نوافل است كه خداى تعالى چشم وگوش و دست وى مى شود و مرحله بالاتر ان است كه عبد مظهر خواسته هاى الهى شود و در مقام رضا قرار گيرد و خواسته اى جز خواسته پروردگارش نداشته باشد. بنابراين گرچه از ديدگاه مادى ها تنها عوامل و اسباب محسوس در كارند و حوادث را رقم مى زنند ولى از ديدگاه يك الهى علاوه بر اسباب ظاهرى اسباب ديگر دركارند كه حاكم و غالب بر اسباب ظاهرى هستند و در صورت به كار افتادن آنها اسباب ظاهرى بى اثر مى شوند ولى شخص نيايشگر در حال دعا به خداى تعالى نزديك مى شود و به چنين مرتبه و مقامى مى رسد كه حق تعالى خواسته هاى وى را به ملايكه عامله مى رساند و وى فرمانده آنها شده و كارهاى مورد درخواست وى به انجام مى رسد، و لذا حالت نيايشگران و خواسته هاى آنها و شرايط و آداب دعا همه براى تحقق همين مرحله است به همين خاطر اگرشخص با قلبى غافل دعا كند تاثيرى ندارد زيرا اين شرط محقق نشده است ولى اگر از همه اسباب و وسايل عادى قطع اميد كند و با قلبى شكسته و چشمانى اشك آلود دعا كند دعايش مستجاب است و ميدانيد كه : در صورتى انسان گريه مى كند كه مطلوب وى با صورتى قوى در مقابل مخيله وى متمثل شود و وى آنرا بخواهد ولى به آن دسترسى نداشته باشد بنابراين با اين خواست قوى خواسته وى داده مى شود. تذكر اين نكته نيز ضرورى است كه همانگونه كه يگانگى و خواست موكد شرط است پشيمانى از گناهان وعذر خواهى از تقصيرات نيز شرط اساسى است زيرا در اين صورت شخص نقش خويش را مانع بزرگى در راه مظهر شدن اسماى الهى است در آن مرحله مى شكند و وقتى من شكست انانيت مى شكند و دار هستى به اندازه شكستگى در اختيار وى قرار ميگيرد و اصل عبوديت و بندگى خدا نيز در همين باب است .

شماره 9 ص 33 سطر 20:

استدراج آن است كه بنده با آنكه نعمت هاى حق تعالى را دريافت مى كند شاكر نعمت هاى وى نباشد و متوغل در معاصى باشد و با آنكه شاكر نيست خداى تعالى بر نعمت هاى وى بيافزايد و بر اثر افزايش نعمت ها وى در لذات دنيوى فروتر مى رود و از حق سبحان دورتر مى شود.

يادداشت هاى باب دوم

شماره 10 ص 54 سطر 11:

در اينكه ائمه اطهار ايام الله هستند و يوم در قوس صعود به معناى بروز و ظهور اشياء است و ليل در قوس نزول و مظهر آن است . حديثى را كه در سفينة البحار نقل شده ترجمه مى كنيم :

صقر بن ابى دلف كرخى مى گويد: وقتى متوكل عباسى آقاى ما امام ابوالحسن را برد من به محضرش وارد شدم تا از وى خبرى بگيرم . وقتى وارد شدم آن حضرت برحصيرى نشسته بود و در مقابل قبرى حفر شده قرار داشت .... سپس گفتم آقاى من از پيامبراكرم (ص ) حديثى را نقل مى كنند كه من معنايش را نمى فهمم فرمود آن حديث كدام است ؟

عرض كردم : اين فرمايش آن حضرت كه لا تعادوا الايام فتعاديكم با روزگار و ايام دشمنى نكنيد كه با شما دشمنى كنند؟ معنايش چيست ؟ فرمود:بله ايام ما هستيم تا مادامى كه آسمانها و زمين بر پا هستند. پس شنبه اسم رسول خدا(ص ) و يكشنبه كنايه از اميرالمومنين عليه السلام تا آنكه فرمود جمعه اسم فرزند من است و فرمود اين معناى ايام است پس با ايشان در دنيا دشمنى نكنيد تا در آخرت با شما دشمنى نكنند.

شماره 11 ص 57 سطر 9:

نكته اى در مورد اسم اعظم از مرحوم علامه طباطبايى رحمة الله عليه .

جناب ايشان د رالميزان مى فرمايند:

اسماى الهى و مخصوصا اسم اعظم گرچه در جهان موثرند و وسايط و اسباب براى نزول فيوضات مى باشند ولى تاثير اولا و بالذات از ذات حق تعالى در اين عالم است كه از راه حقايق اسما در عالم موثر است نه آنكه تاثير از آن الفاظ از فلان زبان دال بر آن حقايق و ياتاثير به معناى مفهوم متصور در اذهان باشد و معناى اين سخن آن است كه حق سبحان فاعل موجد همه اشيا است و به وسيله صفت كريمى كه اسم مناسب با فعل است تاثير مى كند نه تاثير وى از آن لفظ اسم يا صورت مفهوم در ذهن يا صفت ديگرى غير از ذات باشد جز آنكه حق سبحان در قرآن كريم بر طبق آيه كريمه و اجيب دعوة الداع اذا دعان وعده داده است كه هر كس مرا بخواند من اجابت مى كنم و اين دعا متوقف بر دعا و خواست حقيقى است و اينكه دعا و طلب از حق سبحان باشد نه از غير وى . پس هر كس از تمام اسباب منقطع شد و براى حاجتى از حوايج به پروردگار خويش متصل شود وى به حقيقت آن اسم مناسب با حاجت خويش متصل مى شود آنگاه آن اسم به حقيقتش تاثير مى كند و دعا مستجاب مى گردد و اين حقيقت دعاست بنابراين به لحاظ حال اسمى كه داعى و نيايشگر به آن منقطع شد تاثير به خصوص يا عموم صورت مى گيرد و اين اسم اسم اعظم مى باشد و همه اشيا منقاد و فرمانبردار آن حقيقت مى شوند و دعاى نيايشگر در مورد هر چه كه بخواهد مستجاب شود نه آنكه اسم لفظى يامفهومى مراد از اسم اعظم وارد در اين روايات باشد ومراد از اينكه حق تعالى اسم اعظم را به پيامبرى از انبياء و يا بنده اى از بندگان آموخت يا چيزى از اسم اعظم به وى داد آن است كه راه انقطاع به سوى حق سبحان به واسطه آن اسم براى وى باز شود و اگر اسمى لفظى ، و معنايى مفهومى ،در آنجاست فقط به خاطر آن است كه الفاظ وسايل و اسباب حفظ حقايق هستند. پايان كلام الميزان .چند نكته در كلام حضرت ايشان است 1) اسم اعظم حقيقت و ياحقايقى در عالم تكوين است . 2) انسان با اتصال با آن مى تواند موثر شود .3) راه اتصال انقطاع به وى مى باشد. 4) ولى و يا نبى عليه السلام مى تواند مظهر آن اسم شود. 5) اسماى جزئيه مطابق حالات و خواسته هاى نيايشگر با هم تفاوت دارند بنابراين اسم اعظم نسبت به همه با خواسته هاى متفاوت يكى نيست يعنى وقتى بيمار بگويد: يا الله ، يعنى اى خداى شفا دهنده گرچه كلمه الله و امثال آن را آورده است .توقع از الفاظ بدون رسيدن به حقايق خام طمعى است بنابراين بكوش اى برادر تا مظهريت اسماى عظام الهى پيدا كنى و با حقايق عالم متحد شوى گرچه الفاظ هم تا اندازه بردشان بى تاثير نيستند.

شماره 12 ص 62 سطر 17:

محمد بن يحيى از احمد بن محمد از ابن ابى نجران از حماد بن عيسى از مسمعى نقل مى كند كه وقتى داوود بن على ، معلى بن خنيس را به شهادت رساند حضرت ابو عبدالله امام صادق عليه السلام فرمود: من بر كسى كه دوست مرا كشته و اموال مرا غضب نموده است نفرين مى كنم داوود بن على به آن حضرت عرض كرد: تو مرا به نفرينت تهديد مى كنى حماد گفت مسمعى نقل كرد كه معتب براى من تعريف نمود كه پيوسته ابا عبدالله عليه السلام در آن شب راكع و ساجد بود تا آنكه به وقت سحر از آن حضرت در حال سجده شنيدم كه مى فرمايد : اللهم انى اسالك بقوتك القوية و بجلالك الشديد الذى كل خلقك له ذليل ان تصلى على محمد و اهل بيته و ان تاخذه الساعة الساعة پروردگارا من تو را قسم مى دهم به نيروى قوى و جلال محكمت كه همه خلقت در مقابل آن خوارند كه بر محمد و آلش صلوات بفرستى ووى را هم اكنون بگيرى (هلاك كنى ) اكنون ، اكنون .

هنوز سرش را بلند نكرده بود كه آه و فغان از خانه داوود بن على بلند شد حضرت ابو عبدالله عليه السلام سرش را بلند كرد و فرمود: من خدا را به دعايى خواندم و خداى تعالى فرشته اى را بر او فرستاد و با پتك آهنى بر سرش كوبيد كه مثانه اش در هم شكافت و به جهنم واصل شد.

مرحوم مجلسى مى فرمايد كه اين حديث صحيح است معلى بن خنيس از مواليان آن حضرت عليه السلام بود و در مورد وى اختلاف است . نجاشى وابن غضايرى وى را تضعيف كرده اند؛ و شيخ طوسى در كتاب غيبت خود مى فرمايد كه وى ا زخدمت گزاران امام صادق عليه السلام بود و در نزد وى شايسته محسوب مى شده و بر طريق آن حضرت بوده است و كشى روايات زيادى را كه دال بر مدح وى مى باشد نقل فرمود واينكه وى از اهل بهشت بوده است . اقوى در نزد من آنست كه وى از اصحاب امام صادق عليه السلام و صندوق اسرار حضرت بوده و مذمت رجالى ها به خاطر احاديثى است كه در مورد مقامات ائمه عليهم السلام آورده اند كه اكثر مردم تحمل و كشش آنرا نداشته اند و معجزاتى را نقل نموده كه فهم اكثرى مردم از پذيرش آن ابا داشته و به دليل محبت شديد ائمه عليهم السلام در تقيه مقصر بوده است و شايد حضرت از او شفاعت كند و از اخبار ظاهر مى شود كه كشته شدن كفاره اين تقصير و باعث بالا رفتن درجات وى شده است .

كشى از ابن ابى يعفور از حماد از مسمعى نقل مى كند كه وقتى داوود بن على معلى بن خنيس را دستگير كرد و حبس نمود خواست وى را بكشد معلى گفت : مرا در جمع مردم ببر زيرا قرض زيادى دارم واموالى در نزد من است تا آنكه اقرار به ديون خود كنم . وى را به بازار آوردند وقتى مردم جمع شدند گفت : اى مردم !من معلى بن خنيس هستم هر كس مرا شناخت بسيار خوب .شاهد باشيد كه من هر چه از اموال خواه عين خواه دين ياكنيز و يا غلام يا خانه كم يا زياد دارم از آن جعفر بن محمد (عليه السلام ) است رييس پليس او را گرفت و كشت وقتى اين قضيه به گوش حضرت امام صادق عليه السلام رسيد و دامن كشان به منزل داوود بن على (والى مدينه ) رفت و فرزند آن حضرت (ع ) اسماعيل در پشت سرش بود. فرمود: اى داوود خدمت كار مرا كشتى و مالم را گرفتى داوود گفت من او را نكشتم و اموال وى را نگرفتم فرمود: به خدا قسم بر كسى كه خدمت كار مرا كشت و مالم را گرفت نفرين مى كنم گفت من نكشتم ولى رييس پليس من كشت فرمود:آيا به اذن تو بود يا بدون اذن تو؟ گفت : بدون اذن من او را كشت ، فرمود: اى اسماعيل برو و او را بكش ‍ اسماعيل با شمشير بيرون رفت وى را در همان مجلس كشت سپس اين روايت را نقل كرد كه داوود بن على را نفرين فرمود:

وى به اسناد خود از اسماعيل بن جابر نقل مى كند كه وقتى حضرت امام صادق شهادت معلى را شنيد فرمود: به خدا قسم وى داخل بهشت شده است . وليد بن صبيح مى گويد بعد از اينكه داوود بن على گفت : من نكشتم حضرت پرسيد پس كس كشت ؟ گفت :سيرانى وى را كشت و سيرانى رييس ‍ پليس وى بوده است حضرت فرمود: او را بده تا قصاص كنم جواب داد شما را بر او مسلط كردم مى توانيد قصاص كنيد وقتى سيرانى را دستگير كردند و براى كشته شدن آماده كردند گفتند: اى مسلمانان ! مرا به قتل امر مى كنيد وقتى كشتم مرا به عوض آنها مى كشيد آنگاه سيرانى كشته شد.

به همين اسناد از حفص نقل شده كه گفت در زمانى كه به دنبال معلى بن خنيس بودند من بر حضرت امام صادق عليه السلام وارد شدم به من فرمود: اى حفص ! من به معلى امر كردم مخالفت دستورم را كرد روزى من به معلى نگاه كردم او را ناراحت و غمگين ديدم گفتم اى معلى به نظر مى رسد كه به ياد اهل و خانواده ات افتادى گفت : بله ،گفتم نزديك شو نزديكم شده و به صورتش دست كشيدم گفتم : خود را در كجا مى بينى ؟ گفت : خود را در پيش اهل بيت خودم مى بينم و اين زن من است و اين ها فرزندان منند او را واگذاشتم تا از آنها ديدار كند و از وى در پرده شدم تا با اهل خود جمع شود آنگاه به وى گفتم : نزديكم شو نزديكم شد و صورتش را دست كشيدم گفتم : خودت را كجا مى يابى ؟ گفت : خودم را در مدينه با تو مى بينم بعد به ايشان گفتم : اى معلى ما سخنانى دارم كه هر كس آنرا نگهدارى كند ،خدا او را بر دين و دنياى خود حافظ گرداند، اى معلى !به خاطر سخنان و اسرار، خود را در دست مردم اسير نكنيد كه اگر خواستيد به شما امان دهند و اگر خواستيد شما را بكشند اى معلى ! هر كس اسرار ما را كتمان كند خداى تعالى آنرا نورى بين دو چشم وى قرار مى دهد و در بين مردم او را نيرومند مى كند و هر كس اينگونه احاديث ما را فاش سازد نميرد مگر آنكه تيزى سلاح را بچشد يا در زنجير بميرد اى معلى تو كشته خواهى شد آماده باش . ابى بصير مى گويد: وقتى سخن از معلى بن خنيس شد حضرت امام صادق عليه السلام مى فرمود: اى ابا محمد! سخنى را در مورد معلى با تو مى گويم آنرا كتمان كن عرضه داشتم : به چشم فرمود معلى به درجه ما نمى رسد مگر آنكه از داوود بن على بچشد. گفتم از داوود به او چه مى رسد؟ فرمود: او را دستگير مى كند و گردنش را مى زند و بدار مى آويزد.

گفتم : انا لله و انا اليه راجعون فرمود: اين در سال آينده واقع خواهد شد وقتى كه داوود بن على والى مدينه شد معلى بن خنيس را خواست و از شيعيان امام صادق پرسيد و گفت : آنها را براى من بنويس گفت : من كسى از شيعيان آن حضرت را نمى شناسم بلكه من كارهاى حضرت را انجام مى دهم و دوستى از آن حضرت نمى شناسم داوود گفت آيا كتمان مى كنى اگر نگويى تو را مى كشم . معلى گفت : آيا به كشته شدن مراتهديد مى كنى به خدا قسم اگر زير قدم من باشند من قدم بر نمى دارم واگر مرا بكشى مرا سعادتمند مى سازى و خود بدبخت مى شوى . و همانطور كه امام صادق عليه السلام فرموده بود شد كه هيچ به وى مهلت نداد.

شماره 13 ص 67 سطر 18 :

طبرسى ره در مجمع مى فرمايد :

مراد از ميتة السوء يعنى مرگ بد آنست كه انسان به هنگام مرگ در حالتى بد باشد مثلا در فقر و بيمارى مولم و درد غير قابل علاج و بيماريهايى كه منجر به كفران نعمت و فراموشى ذكر خدا و نيز احوالى كه انسان را از فكر در نفع و ضررش باز مى دارد.

شماره 14 ص 68 سطر 2 :

صاحب مجمع مى فرمايد: علت اينكه حضرت مسيح عليه السلام كلمه ناميده شد زيرا به كلام خدا ،بدون پدر رسيد و گفتند: علت تسميه به كلمه آن است كه مردم به واسطه وى هدايت مى شوند چنانكه به كلام خدا هدايت مى شوند. مراد از روح خدا چيست ؟

در مجمع مى فرمايد: علت اينكه روح خدا ناميده شد آن است كه وى از دم جبرئيل كه در امر خدا در جامع و آستين مريم دميد پديد آمد. و علت اينكه روح را به خدا اضافه مى كنند آن است كه وى از امر خدا ناشى شده است . و نيز گفتند: علت اضافه روح به خدا آنست كه خداى تعالى وى را به خود نسبت داده است تا عظمت مقام وى را برساند چنانكه روزه را به خود منسوب داشته است كه الصوم لى و انا اجزى به . و گاهى به خود دميدن ،نيز روح مى گويند. و علت تسميه به روح آن است كه چون وى دين را در مردم زنده مى كند، چنانكه روح حيات را در انسان به ارمغان مى آورد بنابراين وى را روح ناميد زيرا وى پيامبرى است كه مقتداى مردم مى باشد. و گفتند: علت اين تسميه آن است كه چون خداى تعالى بدون جماع يا نطفه وى را زندگى و حيات داد. گفتند معناى روح رحمت است چنانكه درجاى ديگر فرمود: و ايده بروح منه و او را به روح خويش ‍ تاييد كرد يعنى به رحمت خود تاييد نمود پس عيسى را رحمت بر مومنين به وى قرار داد.

شماره 15 ص 71 سطر 22 :

اين همه ثواب براى كسى است كه به زيارت علمابرود و در نزد ايشان اندكى بنشيند بنابراين ارزش خود عالم چيست ؟ و عالم در چه درجه اى قرار دارد؟ اما علت اين همه ارزش و اهميت در مجالست عالم براى چيست ؟ دليل آن اين است كه عبادتى مورد قبول حق تعالى است كه شخص بداند كه چه مى كند و چه كسى را ستايش مى كند و اين بدون شناخت و يقين صورت نمى گيرد. از طرفى حضور در نزد عالم يقين مى آورد و نگاه به علماى ربانى انسان را به ياد آخرت مى اندازد زيرا نفوس جوياى الگو و نمونه ،و متمايل به اتصاف به صفات الگوها هستند، انس با عالم باعث تمايل به خدا و يقين به امور اخروى مى گردد و از طرفى نهايت عبادت قرب و نزديكى به خدا و يقين به خداست و اين به بهترين وجه با زيارت عالم تامين مى شود و همانطور كه در روايت آمده چه بسا هزار سال نماز كار يك حضور در نزد عالم را نكند.

برادر عزيز توجه كن كه امام تو چگونه به مجالست وهم نشينى تكيه دارد و اوقات خويش را مواظب باش ! نظر تربيتى همنشينى والگوگيرى از شخصيت هاى مذهبى امروزه غير قابل انكار است . كلا توجه و الگو تراشى و نمونه دهى براى مردم ، كار روزمره حكومت ها در دنياست براى سرگرم كردم مردم هنر پيشه ها و ورزش كاران و ساير اصناف را به مردم تحميل مى كنند. بنابراين همانگونه كه همنشينى با عالم ارزش ‍ انسان را بالا مى برد و وى را به آخرت و خدا نزديك مى كند مجالست و همنشينى با الگوهايى كه از طرف فرهنگ هاى بيگانه و يا خودى به روايت فيلمها و مطبوعات به خورد مردم داده مى شود بايد مورد تامل قرار گيرد. هر لحظه اى كه عفريت ها را بنام هنر پيشه كه از فاسدترين مردم روزگارند بر روح و جان خود مسلط مى كنى بدانكه همانقدر از راه ابديت فاصله گرفته اى و اخلاق و رفتار زشت دنيا طلبانه آنها در تو رخنه كرده كه به زودى از آنهاخلاصى ندارى . بنابراين مسئوليت مومنين در اين عصر در مقابل خود و خانواده و جامعه بسيار سنگين است و دامهاى شياطين گسترده و فراوان است .

شماره 16 ص 70 سطر 24:

مرحوم مجلسى فرمود: مراد از اينكه علم همراه عمل مى باشد اين است كه در كتاب خدا قران علم با عمل مقرون شده است زيرا فرمود الذين آمنوا و عملوا الصالحات آنانيكه ايمان آورده اند و اعمال صاحل انجام دادند و شناخت و نجات در كتاب حق سبحان مرتبط با آندو قرار داده شده است .

بنابراين بعد از علم بايد عمل بيايد و مراد از اينكه علم به عمل مى خواند يعنى علم به عالم ندا مى دهد و او را فرا مى خواند كه بر طبقش عمل كند اگر جوابش داد و عمل كرد قرار مى گيرد و در وى متمكن مى شود و الا از وى رخت بر مى بندد، مراد از رفتن علم آنست كه در وى شك و شبهه پيدا مى شود و يا فراموشى دامنگير وى مى شود و احتمال دارد كه مراد از همراهى علم و عمل اين باشد كه كسى كه در علم كامل باشد به اندازه كمالش از عمل جدا نمى شود چنانكه در بقا علم و كمال يافتن به آن ، از عمل جدا نمى شود. پايان كلام مجلسى (اين مساله در علوم تجربى واضح است كه اگر دانشمند فرمود و قضيه اى را كشف كند اگر آنرا پياده كند متوجه ظرايف و نكاتى مى شود و در خاطرش نقش مى بندد و نتايج عملى ديگر و علمى بيشتر عايدش مى گردد در علوم اخلاقى نيز چنين است كه با عمل به علم علاوه آنكه علم در وى متمكن ومستقر مى شود خواص آثار و متفرعات بيشترى برآن علم بار مى شود و عالم علاوه بر عمل به ذوق و چشيدن آن نايل مى شود و در نتيجه علم تعميق مى يابد.)

شماره 17 ص 73 سطر 10:

على ابن ابراهيم حديثى را به طور مرفوع از حضرت امام صادق عليه السلام نقل كرده است آن حضرت فرمود: دانش ‍ پژوهان سه دسته اند ايشان را به شخص وصفات بشناس ‍ دسته اى براى نادانى و مراء دانش مى جويند.

عده اى براى تكبر و نيرنگ بازى دنبال دانش مى روند.

و عده اى براى فهم و عقل دانش پژوهند.

آنكه نادان است و مراء مى كند موذى و مرايى است و در مجالس دانشمندان سخن از علم مى گويد و خود را به حلم مى آرايد و لباس خشوع را در بر كرده ولى از ورع عارى است ، خداى بينى اش را بشكند و عزم وى را قطع نمايد و طايفه دوم فتنه گر و فريب كار و خدعه گر و چابلوس است بر افراد مثل خودش كبر مى ورزد ولى براى ثروتمندان پايين تر از خود فروتنى مى نمايد وى شيرينى و حلواى آنها را مى خورد و دين آنها رااز بين مى برد خدا چنين شخصى را نابود كند و از بين دانشمندان وى را بردارد.

و قسم سوم فقيه و عاقل دردمند ومحزون و شب زنده دار است ،لباس عبادت پوشيده در تاريكى شب برخاسته و در حالت ترس از خداى مى هراسد و در حال خشيت خدايرا مى خواند به كار خود مى پردازد و از اهل زمان خود مى ترسد و از مطمئن ترين برادران خود وحشت دارد خدا اركان وى را تشديد كند و در روز قيامت امانش را به وى بدهد.

شماره 18 ص 73 سطر 22 :

فرق بين خوف و خشيت چيست ؟ در اوصاف الاشراف خواجه آمده است : گر چه اين دولغت به يك معنا هستند ولى ارباب قلوب بين آندو تفاوت مى گذارند خوف دردمندى نفس است از دردهاى متوقع به جهت اينكه مرتكب منهيات شده و در طاعات كوتاهى و تقصير كرده است .

و خشيت از ادارك عظمت حق سبحان و هيبت وى و ترس از در حجاب ماندن حاصل مى شود. شيخ بهايى در مورد مراد از خشيت در پنهان و آشكار مى فرمايد:

از جهت ابتلا فراوان حرقت مداوم و ملازمت باطاعات و قمع شهوات ،آثار و افعال و صفاتى در شخص پيدا مى شود به طورى كه همه شهوات در نزد وى ناپسند شود بسان كسى است كه از عسل مسموم بدش آيد وقتى به آتش خوف همه شهوات بسوزند لاغرى و خشوع و شكستگى در قلب پيدا مى شود وكبر و كينه و حسد از وى زايل مى شود و همت وى به عاقبت امر منعطف مى گردد وبراى غير خدا جايى نمى بيند و كارى جز مراقبه و محاسبه و مجاهده ندارد و احتراز از تضييع لحظات و اوقات و مؤ اخذه نفس در خطوه ها و خطرات اوهام مى نمايد ولى ترسى كه اين امور بر آن مترتت نباشد به آن نبايد خوف گفت : بلكه حديث و خطرات اوهام مى نمايد ولى ترسى كه اين امور بر آن مترتت نباشد به آن نبايد خوف گفت : بلكه حديث نفس است و به همين خاطر به بعضى از عرفا گفتند: وقتى از تو پرسيدند آيا از خدا مى ترسى ؟ از پاسخ دادن بپرهيز زيرا اگر گفتى :نه ،كافر مى شوى و اگر گفتى :بله ،دروغ گفتى .

گويم : باتوجه به معناى آيه بنگر آيا بين علما جاى دارى ؟ و كدام علم چنين خصوصيت را به شخص مى دهد كه خشيت براى وى به ارمغان آورد. در بين علوم متعارف و غير آن جستجو كن شايد به نتيجه برسى .

19 ص 75 سطر 4 :

مراد از تصديق كردار گفتار!! را آن است كه هر كس داراى علم و شناخت ثابت و مستقر است هواى نفس بر او پيروز نمى شود و همانگونه كه معرفت ثابت مستقر، به گفتار و اقرار به زبان مى خواند به كردار و عمل به اركان (يعنى با دست و زبان ) نيز مى خواند و دانشمند به اين معنا از خداى تعالى مى هراسد و چنين علمى وى را به طاعت و پيروى قولى و فعلى وادار مى سازد.

20 ص 76 سطر 5:

شرح حديث : مرحوم مجلسى مى فرمايد: اول آنست كه به اندازه توان ، وجود و صفات كمالى و ذاتى و فعلى خداى تعالى را بشناسى ،دوم آنكه كارهايى كه خداى براى تو انجام داده بشناسى ،نظير اينكه به تو عقل و حواس و توان داده و به تو لطف فرموده است ، و انبيا را فرستاد و از راه ايشان برنامه زندگى تو را يعنى كتاب را براى تو نازل كرده است ، و نيز ديگر نعمت هاى بزرگش را بدانى . سوم بدانى كه خدا چه چيز از تو خواسته همانرا بخواهى و انجام دهى يا چه چيز را از تو باز داشته آنرا انجام ندهى . و در مورد تو چه مى خواهد اين معرفت و شناخت ازراه ماخذ عقلى و نقلى بدست مى آيد.

چهارم آنكه بدانى كه چه چيز تو را از دين بيرون مى كند، مثل پيروى از پيشوايان گمراه و گرفتن دستور العمل از غير اهلش و انكار ضرورى دين و در اين قسم شناخت اصول دين غير از شناخت خدا نيز داخلند.

21 ص 86 سطر 3:

و نيز حضرت فرمود:الصبر راس الايمان . مرحوم مجلسى مى فرمايد :صبر خود نگهدارى از ناليدن به هنگام حوادث مولمه مى باشد و باعث مى گردد كه باطن انسان از اضطراب و جنب و جوش ساكن شود و زبان رااز شكايت در كشد واعضا و جوارح از حركت هاى غير عادى بپرهيزد. و صبر به صبر بر بلا و برطاعت و بر ترك معصيت و بر بد اخلاقى مردم منشعب مى شود. و اينكه در حديث فرمود كه صبر سر ايمان است در واقع تشبيه فرموده غير محسوس را به محسوس . زيرا انسان در دار حوادث زندگى مى كند و از طرفى مكلف به معامله با مردم و فعل طاعات و ترك منهيات و مشتبهات مى باشد لذا امر بر نفس انسان دشوار است زيرا بايد از اشتهاى خود دست بكشد. پس نيروى ثابت مى خواهد كه در وى وجود داشته و وى را قادر بر نگهدارى از ارتكاب اين امور كند واين نيرو همان صبر است و پر واضح است كه ايمان كامل بلكه اصل ايمان با بقاى صبر باقى مى ماند و با فناى صبر از بين مى رود بنابراين صبر در ايمان به منزله سر در جسد است .

22 ص 99 سطر 6:

بدانكه مذمت دنيا بدون شناخت دنياى مذموم كافى نيست . هر چه كه در آن حظ و بهره و شهرت و لذت دنيايى قبل از مرگ باشد همان در حق تو دنياست ، ولى مراد آن نيست كه از هر چه حظ و بهره و نصيبى ببرى دنيا باشد بلكه دنيا سه قسم است : اول آنكه در دنيا باتوست و ثمره آن پس از مرگ نيز با تو همراه مى باشد و آن دانش و عمل است ، و اين را از دنياى مذموم و ناپسند نمى شماريم .

دوم :مقابل قسم فوق و آن اينكه هر بهره دنيوى بدون آنكه در وى حظ اخروى باشد مثل لذت بردن از معاصى و استفاده از مباحثات اضافه بر مقدار ضرورت و نياز، اين دنياى مذموم است .

سوم : متوسط بين آندو به اينكه هر بهره دنيايى كه كمك كار اعمال اخروى باشد از دنيا نيست و اگر انگيزه آن بهره مندى دنيايى تنها باشد ولى به قصد استعانت بر تقوى نباشد همان قسم دوم يعنى دنياى ناپسند است و از زمره دنيا محسوب مى شود.

از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمود: سر همه گناهان دوستى دنياست مرحوم مجلسى در مرآة مى فرمايد: زيرا خوى هاى زشت در دوستى دنيا پنهان است و همه زشتى هاى شهوت و غضب در ميل به دنياست و خلاصى از دوستى دنيا ممكن نيست مگر آنكه زشتيهاى دنيا و خوبيهاى آخرت شناخته شود و نفس انسانى تصفيه گردد، و قواى شهوى ، غضبى تعديل شود.

شماره 23 ص 103 سطر 20 :

آيا فقير و غنى در صورتى كه هر كدام به وظايف خويش عمل كنند، ولى غنى به دليل تمكن مالى خيرات و مبرات بيشترى نمايد در رتبه مساويند، يا آنكه چون آنچه از اعمال كه فقير انجام مى دهد غنى نيز انجام مى دهد و اضافه بر آن خيرات ديگر هم مى نمايد پس غنى افضل باشد؟ روايت على بن ابراهيم از امام صادق عليه السلام كه در آن شكايت فقرا مطرح شده است كه اغنيا به دليل تمكن مالى مى توانند بنده آزاد كنند و حج نمايند و ساير اعمال بر را انجام دهند ولى ما نمى توانيم قابل توجه است حضرت رسول خدا(ص ) فرمود كه هر كس صد بار تكبير گويد و صد بار تحميد نمايد و صد بار تسبيح كند بهتر از همه آنهاست ، چنانكه تهليل در روز قيامت بهتر از همه آن اعمال است اغنيا با شنيدن آنها تكبير وتهليل و تسبيح و تحميد گفتند حضرت فرمود: ذلك فضل الله يوتيه من يشاء بر طبق اين روايت غنا و غنى افضل است .

مرحوم مجلسى مى فرمايد :(224)فقر و غنا سلامتى و بيمارى و عزت و ذلت و شهرت و گمنامى و ساير اين حالات جهات زيادى دارند و به لحاظ اشخاص و احوال وازمنه احكامى متفاوت دارند و تنها خداى تعالى عالم به همه تفاصيل است ،ولى چون خداى تعالى به لطف عميم خويش آنچه را كه مصالح عباد در آن است انجام مى دهد لذا بنده بايد همه آنها را به به مولايش واگذار كند وراضى به قضا و صابر بر بلاى وى باشد و نعمت هاى او را شاكر باشد، و لذا حالى را كه عاقبت آنرا نمى داند اختيار نكند بنابراين غنا براى غنى بهتر است و الا مولايش با وى چنين نمى كرد، و فقر براى فقير اصلح است و الا خداى تعالى با وى چنين نمى كرد با اينكه مربى همه اوست . پايان كلام مرحوم مجلسى . رواياتى را مرحوم صاحب عده در اين موضع نقل فرموده است كه فقرا قبل از همه به بهشت مى روند، و اغنيا به خاطر حساب معطل مى مانند، و نيز حتى حضرت سليمان عليه السلام با آن همه جلالت و شان بعد از همه انبيا وارد بهشت مى شود چون سلطنت دنيا داشته است بنابراين اگر ورود به بهشت معيار افضليت باشد دو شخص هم مرتبه كه يكى فقير و ديگر غنى بوده و از جهت طاعات برابر بودند جز آنكه غنى در مبرات ماليه بهتر بوده و فقير در صبر و تحمل شدايد فقر بهتر بوده است فقير زودتر به بهشت مى رسد و غنى دچار حساب و مواقف ديگر مى شود، بله اگر صلاح غنى در غنا بوده به اينكه اگر همان غنى فقيرى مى شده ايمان خود را از دست مى داده است در اين صورت بايد رضا به غنا بدهد اصلح به حال وى همان غنا مى باشد و يا بر عكس در اين سخنى نيست و نيز رضايت به سرنوشت نيز كلام ديگرى است .



شماره 24 ص 104 سطر 20

در لنالى الاخبار آمده است :

كبودى از پوست صفاق شكم حضرت موسى (ع ) پيدا بود زيرا لاغر شده بود و گوشتهايش آب گشته بود و وى علاوه بر پيامبرى 64 سال حكمران و سلطان بر بنى اسرائيل بوده و خانه و غذايى نداشته است كه به هنگام شب در آن استراحت كند و از آن غذا بخورد بنى اسرائيل به نوبت غذاى وى را تهيه مى كردند. يك روز مردى غذايش را دير آورد ،عرضه داشت : پروردگارا! براى من خفت آور است كه اينگونه غذاى من به دست ديگران باشد خداى تعالى به او وحى فرمود :اندوه به خود راه مده !من روزى دوستان خويش ‍ را به دست بيكاره هاى خلقم قرار دادم تا ايشان ماجور شوند و سعادتمند گردند.

شماره 25 ص 105 سطر 16

لنالى الاخبار

روزى حضرت عيسى به مادرش گفت اى مادر من از علومى كه خدايم به من آموخت فهميدم كه اين خانه خانه زوال و فناست و خانه آخرت خانه اى است كه هر گز خراب نمى شود مادر! جوابم ده آيا اين دنياى خالى آخرت باقى را نگيرم ؟

بنابراين هر دو به كوه لبنان رفتند و در آنجا روزه مى گرفتند و شبها را بر پاى مى داشتند واز برگ درختان مى خوردند. و از آب باران مى نوشيدند .مدتى در آنجا ماندند تا آنكه مادر آن حضرت از دنيا رخت بر بست .

ياد داشت هاى باب سوم

شماره 26 ص 125 سطر 10 :

مراد از حلال و طيب (پاكيزه ) چيست ؟

بدانكه مشهور بين فقها آن است كه حلال و طيب مترادفند، يا آنكه حلال آن است كه شارع حلال كرده و منهى نيست و طيب و پاك آن غذايى است كه نفس خوشش مى آيد و از آن لذت مى برد و گفتند: غذاى طيب به چند معنا اطلاق مى شود :

اول :لذت بخش ،دوم :آنكه شارع حلال كرده ،سوم غذايى كه پاك است ، چهارم :غذايى كه مضر به نفس و بدن نيست .

و غذاى خبيث يا ناپاك معنايش مقابل اين اقسام است .

شماره 27 ص 125 سطر 27 :

بحثى در غذاى حلال و حرام و شبهه ناك داير است كه در مرآة العقول چنين آمده است (225): به اينكه بين اصحاب اختلاف است كه آيا بين حلال و حرام واسطه اى موجود است عده اى گفتند: بين آندو واسطه اى نيست هر چه دليل ، برحرمت آن دلالت كند حرام است و هر غذايى كه دليل ، بر آن دلالت بر تحريم نكند حلال است مگر آنكه نهى كراهتى به آن بخورد.

حلال و حرام تنها در ظاهر و شريعت معنى مى دهند و حلال حقيقى و حرام حقيقى معنا نداردمثل طهارت و نجاست كه تابع ظاهر شريعت است پس هر چه را كه نجاستش معلوم نباشد طاهر است اگر چه در نزد شخصى كه به نجاست آن عالم است نجس باشد، نجاست واقعى معنايى ندارد به همين خاطر پيامبر و ائمه عليهم السلام با منافقين معاشرت مى كردند و جز آنچه ظاهر شريعت حكم مى كند عمل نمى كردند.

عده اى از علما گفتند كه بين حرام و حلال واسطه موجود است و آن شبهات است چنانكه در اخبار وارد شده است كه :حلال بين و حرام بين وشبهات بين ذلك فمن ترك الشبهات نجامن المحرمات و من اخذ بالشبهات ارتكب المحرمات و هلك من حيث لايعلم : حلال روشن و حرام مشخص و شبهاتى كه بين حلال و حرام است هر كس از شبهات پرهيز كند از محرمات سالم مى ماند و هر كس مرتكب شبهات شود داخل در محرمات مى شود و از راهى كه نمى داند

28 ص 125 سطر 15 :

پيامبر (ص ) فرمود: كسى از شما دستش را به سوى آسمان بلند مى كند و مى گويد: يا رب يا رب ولى طعام و لباس وى از حرام است كدام دعاى وى به اجابت مى رسد؟ و اگر صدقه دهد به مال حرام صدقه مى دهد و اگر ازدواج كند، به حرام ازدواج مى كند و اگر روزه بگيرد بر حرام افطار مى كند. واى بر وى ! آيا نفهميد كه خداى تعالى پاك است و جز پاك را نمى پذيرد و در كتاب خويش فرمود: انما يتقبل الله من المتقين (226)مائده خداى تنها از پرهيزگاران مى پذيرد. لئالى الاخبار ج 5 ص 88 و نيز حضرت امير (ع ) فرمود: هر كس لقمه اى از حرام بخورد چهل روز نمازش قبول نمى شود و چهل روز دعايش اجابت نمى گردد و غذاى حرام هر گوشتى را كه بروياند آتش سزايش مى باشد و يك لقمه نيز گوشت را مى روياند. لئالى ج 5 ص 88

ياد داشت هاى باب چهارم

شماره 29 ص 129 سطر 11:

مرحوم مجلسى كه در مرآة فرمود: معناى آن گمان خوش به آمرزش است كه به هنگام استغفار گمان داشته باشد كه وى را مى آمرزد و به هنگام توبه گمان قبولى توبه داشته باشد و به هنگام دعا گمان اجابت داشته باشد و به هنگام كفيل كردن خداى تعالى در كفايت از وى ظن به كفايت حق سبحان داشته باشد اين صفات جز با حسن ظن به خداى تعالى پيدا نمى شود و نيز وقتى كارى براى خدا انجام مى دهد گمان پذيرش آنرا داشته باشد. بنابراين مستغفر و تايب و نيايشگر و عامل بايد اين اعمال را با يقين به اجابت انجام دهند، و وعده خداى تعالى را راست بدانند زيرا خداى تعالى به پذيرش ‍ توحيد حقيقى و اعمال صالح وعده فرمود. ولى اگر وى اين اعمال را انجام دهد، و گمان داشته باشد كه مورد قبول و پذيرش قرار نمى گيرد، و نفعى به حال وى ندارد اين نااميدى از رحمت خداى تعالى است و نااميدى و قنوط از گناهان كبيره است . و نيز در مرآة آمده است كه معناى حديث كه من در نزد حسن ظن بنده ام هستم يعنى من در حسن عمل وسوء عمل در نزد وى مى باشم ، زيرا اگر اعمالش نيكو باشد ظن وى هم نكوست و اگر كسى اعمالش بد باشد گمان بد پيدا مى كند.

كلينى ره ظن را به يقين حمل كرده است و ممكن است به معناى ظاهر آن حمل كرد ،زيرا يقين به اجابت مشكل است مگر آنكه بگوييم :مراد يقين به وعده الهى كه اجابت است مى باشد. زيرا دعا را با شرايط آورده است و اجابت اعم از اجابت دنيوى يا عوض آن در آخرت مى باشد.

شماره 30 ص 129 سطر 14 :

معاذبن جبل از رسول خدا (ص ) نقل مى كند كه آن حضرت فرمودند: اگر خدا را به حقيقت مى شناختند به دعاى شما كوه از بين مى رفت .

مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد (227)

چون انسان به مقام حق و قدرت ربوبى جاهل است و ميل به اسباب پيدا مى كند همين باعث مى شود كه تنها اسباب و علل عادى معهود را علل اشيا بداند حتى اگر انسانى به اين اعتقاد برسد كه اسباب معهود تاثير ندارد، ولى باز بن مايه اين اعتقاد در وى باقى مى ماند كه اگر چه موثر حقيقى حق سبحان است ، ولى خدا از راه همان وسايل عادى كارش را انجام مى دهد مثلا اگر معتقد باشد كه سير، انسان را به مقصد برساند سپس معتقد شود كه خداى تعالى انسان را به مقصد مى رساند و مسافت علت حقيقى نيست بلكه حق تعالى موثر حقيقى است ولى اين اعتقاد در وى باقى است كه خداى تعالى ايشان را از راه مسافت به مقصد مى رساند و اگر سير نباشد انسان به مقصد نمى رسد. همين اعتقاد باعث مى شود كه انسان مقام خدا و قدرت وى را از اسباب عادى محال بداند، مثل سنگينى و جذب كه از جسم مى باشد، و سيرى از خوردن حاصل مى شود، وسيرابى از نوشيدن مى باشد ؛ و قبلا در باب اعجاز گذشت كه قانون علت و معلول و توسط اسباب بين حق سبحان و مسببات حق است و چاره اى از آن نيست ، ولى اين باعث نمى شود كه حوادث تنها از همان اسباب عادى جريان پيدا كند، بلكه عقل نظرى و كتاب حق سبحان و سنت حضرت رسول (ص ) سببيت را قبول دارند ولى نمى گويند كه اسباب عادى اسباب منحصره هستند. البته اين مساله مورد قبول است كه محال عقلى محال است و امكان وجود ندارد، و اين مطلب كه روشن شد معلوم مى شود كه علم به خداى سبحان باعث اعتقاد به اين حقيقت ميشود كه هر چه محال ذاتى نيست ولى عادتا محال است دعا در آن مستجاب است چنانكه عمده معجزات انبيا به استجابت دعا بر مى گردد. پايان كلام ايشان .

و مراد از اينكه يقين به استجابت دعا دارد آنست كه در حال دعا حالتى داشته باشد كه مستحق اجابت باشد و آن اينكه معروف را بياورد و منكر را ترك كند و مراعات امثال اين شرايط را بنمايد تا آنكه اجابت بر قلبش غالبتر از رد و عدم اجابت دعا باشد دوم آنكه بگوييم : او را بخوانيد در حالى كه معتقد به وقوع اجابت هستند.

مجلسى (ره ) در مرآة فرمود: در اين دو روايت اشاره به اين شده كه حسن ظن به خدا معنا و مقتضايش عمل نكردن و جرات بر گناهان به اتكال بر رحمت خدا نيست ،بلكه معناى آن اين است كه با اينكه عمل مى كند بر اعمالش تكيه نمى كند و پذيرش آنرا از فضل و كرم الهى مى داند و ترس از گناه و قصور عملش دارد، نه از پروردگارش .پس حسن ظن به خدا منافات با ترس ندارد بلكه ناچار از ترس و رجا و حسن ظن هستيم .

31-129 سطر 19 :

عنوان فصل در جاى خود قرار ندارد با آنكه قبل و بعد آن در يك سياق آمده است .

32 ص 131 سطر 3 :

تفصيل آن در باب چهارم در فصل يارى برادران و التماس دعا از ايشان آمده است .

32 ص 131 سطر 3 :

مرحوم مجلسى در مرآة مى فرمايد: اين مناجات با آنچه كه بعدا مى آيد منافات ندارد كه د رعرش ندا در داده مى شود كه صبر هزار برابرش مال تو باشد زيرا اضافه به مقتضاى دعاى وى است و اضافه تفضل حق سبحان به بعضى مى باشد يا اينكه دو برابر كمترين مرتبه است ، و صد هزار برابر بيشترين آن است و بين اين دو مرتبه به حسب تفاوت مراتب داعى و مدعو مراتب مختلف مى باشد.

و گفته شده است كه علت دو برابر شدن آن است كه دعا براى غير، متضمن دو عمل صالح است (1) دعا (2) دعاى بر برادرش و دوستى با وى و طلب خير براى وى ، به همين خاطر اين دعا مستجاب است و دو برابر اجر مى برد.

33 ص 132 سطر 18:

از سفيان عيينه وارد شده كه گفت : من از امام صادق عليه السلام كه مى فرمايد: حسن ظن به خدا آن است جز از خدا به كسى اميدى نبندى و جز از گناهت نترسى .

شماره 34 ص 133 سطر 11 :

و فرمود: خداى تعالى رحمت را به صد جزء تقسيم كرد يك قسم را بين خلايق تقسيم كرد كه به واسطه همان يك جزء مرد فرزندش را دوست مى دارد و مادر به طفل خود عشق مى ورزد ولى نود ونه جزء ديگر را باقى گذاشت كه خلايق را در روز قيامت به آن رحم كند.

شماره 35 ص 134 سطر 1:

در مرآة مرحوم مجلسى فرمود: اگر چيزى از آينده در قلبت خطور كرد و بر قلبت غالب شد، به آن انتظار و توقع گويند. و اگر مورد توقع مكروه و ناپسند باشد دردى در قلب ظاهر ميشود كه به آن ترس و اشفاق گفته مى شود. واگر امر پسنديده و محبوب باشد از انتظار و ارتباط قلبى و خطور در دل لذتى و راحتى در دل مى آيد كه به اين راحتى رجا و اميد گفته مى شود، ولى بايد اين اميد سببى داشته باشد پس اگر انتظارش به خاطر اين است كه اكثر اسباب آن شى ء مورد نظر حاصل است به آن اميد صادق گويند. واگر بدون آماده كردن اسباب و ناهماهنگى آنها اميدوار باشد نام غرور و حماقت بر اين اميد سزاوارتر است .

خوب است كه خوف و رجا در نفس كامل باشند و منافاتى بين آندو نيست ،زيرا نگاه به وسعت رحمت خدا و بى نيازى و بخشش و لطف بر بندگان علت اميد مى شود و نگاه به شدت كار و گرفتن خدا و وعيدهاى وى به بندگان عاصى موجب ترس مى شود با آنكه علل ترس به نقص عبد و تقصير و بد عملى و قصور از رسيدن به مراتب قرب و وصال و فرو رفتن در موجبات خسارت و وبال باز مى گردد و اسباب رجاء به لطف خدا ورحمت و عفو و غفران و احسان فراوان وى بر مى گردد و هر كدام در بالاترين مدارج كمال واقعند ،پايان .

علت تساوى خوف و رجا آن است كه بسط فوق العاده باعث افتادن در جانب اباحه گرى مى گردد وادب مع الله را از بين مى برد و قبض و ترس فوق العاده انسان را نااميد كرده و وى را از فيض پروردگار محروم مى سازد، ولى در مرض موت بسط اميد آثار فوق را ندارد و بسيار مطلوب است ، و محتضر را بايد اميدوار ساخت . شاهد آن حديث امام است : مخصوصا اين جمله كه فرمود:

ايشان شيعيان و مواليان ما نيستند ،زيرا دوستى به گفتار تنها نيست و ايندو از هم جدايى ندارند، مرحوم مجلسى مى فرمايد :خلاصه آنكه احاديث وارده در باب سعه عفو الهى و رحمت فراوان و مغفرت فراوان است ،ولى بايد از عمل خالص كه زمينه رحمت را آماده مى كند اميد وتوقع به رحمت الهى داشت و در معاصى كه اين استعداد رااز بين مى برد فرو نرفت پس بترس از اينكه شيطان تو را بفريبد و از عمل بازت دارد وتو را تنها به اميد و آرزو قاتع سازد و به حال انبيا و اوليا نظر كن و بنگر كه چگونه در طاعات كوشش مى كردند و عمرشان را شب و روز در عبادت صرف مى كردند. آيا اميد عفو و رحمت به خدا نداشتند؟ بله به خدا قسم آنها بهتر از سعه رحمت الهى خبر داشتند و اميد بيشترى از تو و از ديگران داشتند ،ولى فهميدند كه اميدوارى به رحمت بدون عملى ، غرور محض و سفاهت صرف است ، پس عمرهايشان را در عبادات صرف كردند. وشبانه روز را بر عبادات مقصور كردند.

شماره 36 ص 135 س 17 :

از ابوبصير آمده است كه مردى به امام باقر عليه السلام عرض ‍ كرد من كم كار هستم و روزه كم مى گيرم ، ولى اميد وارم كه جز حلال نخورم ابو بصير گفت :امام صادق در پاسخ فرمود:كدام كوشش بهتراز عفت بطن و فرج است .

مجلسى ره در مرآة گفت : مراد از تقوى ترك محرمات مى باشد و مراد از ورع ترك شبهات مى باشد و مراد از كوشش و اجتهاد بذل كوشش در فعل طاعات مى باشد.

شماره 37 ص 136 سطر 10:

خداى تعالى در حاجات بنده سايل خود مى باشد و در صدد اجابت آن بر مى آيد و اسباب آنرا آماده و تسهيل مى كند مادامى كه بنده استعجال نكند به اينكه وقتى حق تعالى حاجتش رابر نياورد از خدا اعراض كند و گمان نمايد كه خداى تعالى حاجتش را بر نمى آورد و يا معناى روايت آن باشد كه عجله در دعا كردن يعنى اهتمام به دعا نكرد و براى كار خود بلند شد قبل از آنكه اصرار در دعا كند. بنابراين نيايشگر بايد در دعا مبالغه و اصرار نمايد و گمان خويش به خدا را نيكو كند و به واسطه تاخير مايوس نشود، زيرا ممكن است خداى تعالى دوست داشته باشد كه صدايش را بشنود و يا اكنون مصلحت در برآورده شدن حاجت وى نيست پس ‍ عجله نيست زيرا عجله از شيطان است و خداى تعالى عجله را در قرآن كريم ناپسند داشت چون عجله مقتضاى قوه شهويه است ، و به همين خاطر در كل قرآن مذموم و ناپسند شمرده شده است .

شماره 38 ص 136 سطر 11:

استعجال در نماز يعنى در تعقيب نماز تعجيل كند، و يا آنرا ترك نمايد و يا به اندكى از تعقيبات اكتفا كند تا به كارهايش ‍ برسد يا مراد آنست كه مايوس از اجابت شود، زيرا در اجابت آن كندى شد. و دعا را ترك كند و به طرف حاجت خود برود تا خود تلاش كند و آنرا تحصيل كند قول اول اظهر است .

شماره 39 ص 137 سطر 7:

مرآة گويد :مراد از قضاى حاجت حتمى وى يا محمول بر اين است كه غالبا خدا حاجت وى را بر مى آورد يا وقتى شرايطش محقق شد.

شماره 40 / 139 / 10 :

مرآة آمين بالمدو القصر و المداكثر و آن اسمى مبنى بر فتح است ومعناى آن اين است كه اللهم استجب لى و بعضى گفتند: تشديد هم لغتى است اين غلطى ريشه دار است .

41 / 139 / 18 *

در مرآة گويد: زنده دل يعنى دلت حاضر باشد و ساهى و غافل نباش ، زيرا قلب غافل از ياد خدا و ادارك حق تعالى مرده است و زنده اش كرديم . و انك لا تسمع الموتى تو مردگان را نمى توانى بشنوانى مراد اين قلب هاست .

شماره 42 / ص 140 / سطر 12:

مدح درموردى استعمال مى شود كه در شخص صفات نيكو، خواه غريزى فطرى ، و خواه اختيارى باشد به همين خاطر مدح اعم از حمد است .

43 / 140 / 17 :

تمجيد ذكر بزرگى حق و توصيف به صفات نيكو را گويند.

44 / 140 / 20:

يا من هو اقرب اليه من حبل الوريد اشاره به آيه نحن اقرب اليه من حبل الوريد مى باشد يعنى ما از رگ گردنش به وى نزديكتريم با آنكه رگ گردن مستولى و نزديك به شخص است و كلمه يا من يحول اشاره به آيه واعلموا ان الله يحول بين المرء و قلبه دارد و تمثيل براى نهايت قربت و نزديكى حق به عبد است زيرا حايل بين شى و غير آن نزديكتر از غير است .

وكلمه منظر اعلى به معناى درجه رفيع معنوى است كه به لحاظ امكنه مرتفع در اينجا استعمال فرموده پس ‍ اين جمله كنايه از اطلاع بر همه مخلوقات است يا اينكه مراد آنست كه عقل هم به محوطه شناخت وى راه نمى يابد.

شماره 45 ص 141 سطر 1:

شايد مراد از مدح كلماتى است كه بر عظمت ذات و صفاتش ‍ نمايد بدون آنكه نعمت وى را در نظر گرفته باشد و مراد از ثنا اعتراف به نعمت ها و آلا و شكر بر آن باشد.

شماره 46 ص 141 س 17 :

از امام حسن عسكرى از پدرش از پيامبر (ص ) آمده است كه فرمود:خداى تعالى مى فرمايد: بندگانم هر كس كه به شما نيازمند است و دوست شما را شفيع قرار دهد شما نيازش را بر مى آوريد بدانيد كه دوستدارترين و با كرامت ترين بندگان نزد من محمد (ص ) و على و ولى من مى باشند هر كس نيازى به من دارد ايشان را واسطه قرار دهد، من سئوال كسى را كه ايشان و عترت پاكشان را واسطه قرار دهد رد نمى كنم .

هر كس ايشان را در نزد من شفيع قرار دهد، من دعاى وى را رد نمى كنم . چگونه دعاى كسى را كه به دوست و برگزيده و ولى و حجت و روح و نور و آيه و باب و رحمت و وجه و نعمت مرا شفيع قرار داده است رد كنم ؟ بدانيد كه ايشان را از نور عظمت خودم خلق كردم ، و ايشان را اهل كرامت و ولايت قرار دادم ، و هر كس با شناخت حق ايشان از من درخواست كند، به خاطر ايشان اجابت را بر خود لازم كردم و اين حق است .

مراد از آل و اهل بيت عترت طاهره و ائمه معصومين عليهم السلام هستند.

مشهور آن است كه درود خداى سبحان رحمت است ، و درود ملايكه استغفار و درود عبد دعاست . صاحب وافى مى گويد: معناى درود خدا بر پيامبر(ص ) بخشش انواع كرامت و نعمت هاى لطيف به وى مى باشد، ولى درود ما و ملايكه بر آن حضرت درخواست تضرع است و آن كرامت مى باشد و بيان رغبت و ميل مسمان به افاضه رحمت بر آن حضرت مى باشد معناى صلوات درود بر رسول خدا كه در دنيا بزرگداشت آن حضرت مى باشد به اينكه كلمه لا اله الا الله بلند گردد، و شريعت آن حضرت رواج پيدا كند و مراد از درود بر پيامبر در آخرت آن است كه ثواب وى مضاعت گردد و درجه وى بلند شود. گفتند :نتيجه صلوات به خود مصلى بر مى گردد، زيرا خداى تعالى اعلاى كلمه و علو درجه ورفع منزلت آن حضرت كرده است به طورى كه صلوات و دعايى در آن تاثير نمى كند و آنرا بالاتر نمى برد.

عده اى قايل شدند كه مقصود از صلوات زيادتى كمال آن حضرت و نزديكى به خداست ، زيرا مراتب استحقاق نعمت هاى الهى بيكران است . مرحوم مجلسى مى فرمايد: اكثر علما مى گويند كه چون نفوس پاك ايشان به نهايت كمال رسيده و فعليت محضه شده است پيش از آن متصور نيست لذا نفع صلوات به خود ما مى رسد و ما مامور به صلوات شديم تا آنكه دوستى و ولايت خود مان را نسبت به ايشان اظهار كنيم .

بلكه خود همين ، ايجاد اخلاص و دوستى ماست و مقصود درخواست چيزى براى ايشان نيست ، اثر اين اظهار دوستى ، افاضه فيوضات و مواهب و عطاياى الهى است ، چنانكه اگر كسى محبوبى داشته باشد كه سخت وى را دوست داشته باشد با ثناى محبوب به او نزديك مى شود، و آنگاه اگر چيزى بخواهد با اين اظهار دوستى مستحق عطا مى شود.

سپس مرحوم مجلسى مى فرمايد: اين سخنى نادرست است اولا: صلوات باعث زيادى قرب و كمالات ايشان مى شود و دليلى وجود ندارد كه ايشان در اين بى نهايت درجات در حدى توقف كرده باشند و بالاتر از آن ممكن نباشد و بسيارى از اخبار بر خلاف آن دلالت دارند، چنانكه در بسيارى از اخبار تفويض آمده است كه وقتى خداى سبحان بخواهد چيزى را بر امام عصر عليه السلام افاضه بفرمايند ابتدا بر رسول خدا(ص ) افاضه مى كند آنگاه به على مرتضى (ع ) مى رسد به جهت اينكه آخرين معصوم (ع ) اعلم از اولين معصوم نباشد و همانطور كه بين ما و ائمه اطهار عليهم السلام درجاتى بى نهايت وجود دارد و هر چه كه به قرب و كمال حق برسيم به پايين ترين منازل آنها نمى رسيم بين ايشان و حق سبحان و حضرت رب درجاتى غير متناهى است كه هر چه با بالهاى رفعت و كمال به آن منازل قرب و جلال برسند، باز آن درجات طى نمى شود و خويش را در مقابل ساحت مقدس ‍ الهى ذره اى يا كمتر از آن مى دانند در مورد استغفار پيامبر و ائمه اطهار عليهم السلام نيز وجهى صحيح آمده كه با اين وجه مناسبت دارد و آن اينكه چون ايشان دايما در حال ترقى در پلكانهاى معرفت و كمال و قرب هستند، هر لحظه اى براى ايشان معرفتى تازه و قربى بيشتر و كمالى محكمتر حاصل مى شود كه با آن خويش را در مرتبه قبل مقصر در معرفت و قرب وكمال و طاعت مى بينند و از آن استغفار مى كنند و همينطور تا بى نهايت و شاهد آن روايات زيادى است ك مى آيد. اشرف علومنا ما يحدث بالليل و النهار آنافانا و ساعة فساعة : بهترين علوم ما علومى هستند كه در شب و روز و آن به آن و ساعت به ساعت تازه مى شود و شاهد آن روايتى است كه در تفسير اين كلام حق سبحان آمده كه فرمود: ولد ينا مزيد و آن اينكه اهل بهشت هر روز جمعه در موطنى جمع مى شوند و خداى تعالى با انوار جلال خود بر آنها متجلى مى شود و مومن هفتاد برابر آنچه كه بوده مى گردد و نور و ضياى وى مضاعف مى شود و اين كنايه از زيادتى قرب و معرفت اهل بهشت است .

وجه دوم :صلوات علت براى زيادتى ثوابهاى اخروى مى شود گر چه باعث زيادتى قرب و كمالشان نشود و اين درمورد ايشان ممنوع نيست . و در اخبار فراوان در مورد اينكه آثار صدقات جاريه و اولاد و قرآن وتعليم علوم و عبادات به اموات مومنين و مومنات مى رسد و كدام دليل مى گويد كه ايشان استثناى از اين فضايل و مثوبات هستند، بلكه ايشان پيروان دين امت مرحومند و امت عبيد ايشانند، و به بركت آنها امت به سعادت نايل شدند، و از هلاكت رستند هر خير و سعادت و طاعتى كه از امت صادر شود، نفع و بركتش به آنها مى رسد، كمبودى از اين جهت دامنگير ايشان نمى شود. علاوه آنكه اينها از دستاوردهاى كوشش زياد آنهاست .

وجه سوم :صلوات باعث ترويج دين و كثرت امت و استيلا و غلبه قائم عليه السلام و تعظيم ائمه و ذكر ايشان در ملاى اعلى به خوبى و بزرگى و عظمت مى گردد و در بعضى از اخبار در معناى سلام بر ائمه وارد شده است كه مراد سلامت ايشان و سلامت دين ايشان و شيعه ايشان در زمان قائم است :

اشكال :همه اينها در مورد صلوات بر ايشان بود ولى در مورد لعن بر اعداى ايشان چه مى گوييد؟ آيا لعنت باعث دورى دشمنان خدا مى شود آيا اين شدنى است كه كسى به كار ديگران عقاب شود در صورتى كه استحقاق عقاب را ندارد و اين منافى با عدالت است و اگر لعنت اثرى ندارد پس لغو و بيهوده مى باشد ؟

جواب : به وجوهى مى توان از آن جواب داد. گوييم : ما شق دوم را اختيار مى كنيم .

مى گوييم : لعنت اثرى بر ايشان ندارد، ولى لعنت باعث اظهار برائت از اعداى خدا مى شود و اين از بزرگترين اركان دين مى باشد وغرض از آن طلب عقاب نيست بلكه محض اظهار عداوت و تبرى از ايشان و اعمالشان مى باشد واز اين بابت مستحق عقوب عظيم مى گردد چنانكه در ذكر كلمات توحيدى كه از ضماير خبر مى دهد نيز همين كلام مى آيد.

دوم :شق دوم را اختيار مى كنيم و مى گوييم عقاب ايشان زياد مى شود، زيرا مقدار عقوبت ها از ناحيه تقرير و تبين شارع معين شده است ، اگر مولى به بنده خود بگويد كه اگرفلان كار را انجام دهى صد درهم به تو مى دهم و اگر تركش كنى صد ضربه شلاق مى زنم ؛ اگر آن كار را انجام داد مستحق صد درهم مى شود و اگر ترك كرد مستحق صد ضربه شلاق مى شود. واگر شارع بگويد: اگر نمازهاى پنجگانه را آوردى به تو چنين ثواب و چنان درجه از بهشت مى دهم و اگر ترك كردى هزار سال تو را عذاب مى كنم مع الوصف وى را ترك كند با آنكه مى داند در اين صورت مستحق آن عقوبت است . و نمى تواند بگويد كه چرا به خاطر ترك يك نماز مرا اين مقدار عذاب مى كنى زيرا وى بنده اش مى باشد و اطاعت مولى بر وى واجب است ، پس اگر عقوبتى را در صورت مخالفت معين كرد آنگاه با اختيار آنرا ترك كرد و مولى وى را به همان عقوبت معين عقاب كرد خردمندان اين عقوبت را ظلم نمى دانند در اين نيز چنين مى گوييم : چون خداى تعالى مقرر فرمود كه هر كس با اولياى وى مخالفت كند و حقوق ايشان را غضب كند يا انكار نمايد و ياامثال آن ،

عقابى را به دليل اين كار و عقابى را به دليل لعن ديگران بر ايشان مى نمايد.

پس عقاب مترتب برلعن جزيى از عقوبت مقرر بر اعمالشان مى باشد و اگر ايشان را به هنگام لعن لاعنين عقاب كند بيشتر از استحقاق آنهاعقاب نفرموده است و ايشان مستحق همه اين عقوبت ها هستند.

سوم :اعمال اين اشقيا يك بدى ذاتى دارد چون امر خدا رامخالفت كردند و يك بدى از جهت ظلم و ستم بر ديگران دارد و آن از اين جهت كه شيعه اهل بيت عليهم السلام را از فوايدى كه بر اقتدار و غلبه و ظهور ائمه (ع ) ياد شد منع كردند مثل منافع دنيوى و اخروى هدايت و دفع ستم از ايشان و نادانى و تحير در احكام دينى و دنيوى ايشان و هيچ يك از آحاد شيعه نيست كه اين ظلم به ايشان نرسيده باشد چنانكه دراخبار ائمه عليهم السلام وارد شده است كه هيچ سنگى از سنگى برداشته نشد و هيچ خونى ريخته نشد مگر آنكه در گردن آن دو نفر است . پس همه شيعيان به جهت ظلم ايشان مظلوم واقع شده اند، و ايشان حقوق خود را از ايشان مى خواهند و هر لعنتى طلب حقى است و داد خواهى از ظلم ايشان مى باشد بنابراين به اندازه لعنت ، لعنت كنندگان عذابشان زياد مى شود.

چهارم :ايشان به دليل جرات بر خدا و ستم بر اهل بيت عصمت و طهارت سلام الله عليهم مستحق بى نهايت عقوبت هستند و هر چه خدا عقوبتشان كند باز كمتر از استحقاق آنهاست پس هر چه به نسبت لعن لاعنين در عقاب ايشان بيافزايد. باز به مقدار استحقاق ايشان نمى رسد. لعنة الله عليهم الى يوم الدين .

چرا پيامبر از امت خواست كه بر وى درود و صلوات فرستند ؟

اول :دعا عاملى در پايين كشيدن فضل و نعمت و رحمت الهى است ، و رسيدن به مقام موعود پيامبر نظير حوض ، شفاعت ،وسيله وامثال آن از مقامات محمود به وجهى كه غير قابل زياده باشد، صحيح نيست و با استمداد از ادعيه اضافه بر آن ممكن است .

دوم :خوشحالى آن حضرت از صلوات و عطف توجه امت به وى . به همين خاطر حضرت (ص ) فرمود: انى اباهى بكم الامم يوم القيامة .

سوم :دلسوزى بر امت به اينكه آنچه ايشان را تشويق بر خوبيها مى كند و آنها را كامل مى سازد و به خدا نزديكشان مى كند بيان مى كرد (لذا چون صلوات نقش بسيار عظيمى در دستگاه رحمت الهى دارد و آثار مهمى بر آن بار است نخواست امت از آن محروم بماند) اما چراصلوات به نسبت به ساير ادعيه ثواب مضاعف دارد:

زيرا صلوات متضمن تجديد ايمان به خدا و پيامبر و بزرگداشت آن حضرت و توجه به آن حضرت مى باشد و در مقام دعا تجديد ايمان به روز جزا و تذكر آن مى باشد و در نهايت آنكه بايد متذكر اين نكته شد كه پيامبر گر چه عظمت دارد و درجات فوق العاده اى را واجد است ، ولى محتاج به فضل و رحمت الهى و دعاى امت مى باشد و كار در دست وى نمى باشد چنانكه د رمورد اهل بيت وى نيز همين وجوه مى آيد.

مرحوم مجلسى مرآة العقول

شماره 47 ص 143 سطر 26:

ميزان چيست و مرحوم مجلسى گويد: مراد از اعمال غير صلوات است مراد از سنگينى ميزان كثرت حسنات و رجحان بر سيئات مى باشد و در وزن اعمال اختلاف كردند آيا كنايه از عدل و انصاف و برابرى است يا وزن حقيقى است . پايان

گويم :مراد از موازين و ترازو آن نيست كه براى توزين چيزهاى سنگين از آن استفاده مى شود همانطور كه همه اقسام ترازوها براى توزين اجسام يك جور نيست بعضى از اقسام ترازو براى اجسام بسيار وزين بكار مى رود مثل قپان و بعضى براى اجسام متوسط مثل ترازوهاى معمولى كه با كيلو و امثال آن كار مى كند و بعضى با قيراط و امثال آن سرو كار دارند مثل ترازوهاى كه براى توزين طلا و اشياى قيمتى به كار مى رود چنانكه ترازوى زمان وقت شمار(ساعت ) است و ترازوى مسافت كيلومتر و متر مى باشد.

براى اشعار اوزان شعرى در نظر گرفته شد. با آنكه اين ترازوها وميزان ها همه يك جنس نيستند پس ترازو در همه جا دو كفه ندارد بلكه الفاظ براى معانى اعم وضع شده اند، و مراد از كفه در حديث اشاره و تشبيه معقول به محسوس بوده است و الا ترازوى عالم معانى غير از اين ترازوهاست ،بلكه ائمه اطهار موازين قسط هستند و جلو افتادگان از آنها و مقصرين در حق آنها در روز قيامت مواخذه مى شوند.

شماره 48 ص 144 سطر 99 :

راز محجوب بودن دعا بدون صلوات بر پيامبر و آل (ص ) چند چيز است .

اول :آنكه وقتى بنده ،دعا را با

دوم :هر كس حاجتى به پادشاه دارد از آداب مقرر در عقل و عادت آن است كه هدايايى براى مقربين پادشاه مى برد تا شايد شفاعت كنند، و پادشاه اگر آن را بفهمد خوشحال مى شود و حاجت وى را بر مى آورد.

سوم :صلوات بر محمد (ص ) و آلش (ع ) باعث پوشاندن گناهان مى شود و گناهان محجوب كننده و مانع از قبول دعا بودند.

چهارم :دوستى و ولايت و اقرار به فضل ايشان از بزرگترين اركان ايمان است با صلوات و توسل به ايشان ايمان كامل مى شود و شكى نيست كه كمال ايمان باعث نزديكى به حق سبحان مى شود.

پنجم : مقصود ا زايجاد ثقلين (جن وانس ) رسول خدا و اهل بيت معصوم وى بودند و به واسطه ايشان رحمت ها نازل مى شود و ايشان پذيراى همه فيوضات قدسى اند، وقتى بر ايشان فيض نازل شود با تلطف ايشان بر ساير موجودات فيض نازل مى شود وقتى نيايشگر مى خواهد رحمت را از خداى تعالى به سوى خود جلب كند بر ايشان درود مى فرستد و چنين دعايى رد نمى شود زيرا مبدا و حق سبحان فياض است و محل كه معصومين (ع ) باشند پذيراى اين فيض هستند و به بركت ايشان اين فيض به فرد نيايشگر هم مى رسد.

ششم :ائمه اطهار عليهم السلام وسايط بين ما و بين پروردگار در رساندن احكامند، زيرا ما به درگاه جبروتى وى راهى نداريم پس بايد بين ما و بين حضرت سفرا و حجت هايى باشند كه داراى جهات قدسى باشند و از طرفى داراى حالات بشرى باشند كه با جهات نخست مرتبط با جناب حق تعالى باشند و از او بگيرند و با جهات دوم كه مناسب با خلق است آنچه را كه از پروردگار گرفتند به بشر برسانند، در ديگر فيوضات هم همينطور است پس هر فيض وجودى از ايشان شروع مى شود سپس بر ساير خلايق تقسيم مى شود، پس درود بر ايشان جلب رحمت حق از معدن آن است تا آنكه بين جميع خلايق تقسيم شود.

مرآة العقول ، مرحوم مجلسى

شماره 49 ص 145 سطر 17:

فضايل :مراد همان اجابت دعا و نزديكى به حق سبحان و محبت خدا به نيايشگر و جهنمى نشدن و فرياد رسى خدا گريه نكردن در روز قيامت مى باشد.

مرآة العقول مجلسى

شماره 50 ص 146 سطر 4 :

چشمى كه بيدار بماند يعنى خواب را به مقدارى عادت و اضافه بر عادت در اطاعت خدا مثل نماز و تلاوت قرآن و دعا و مطالعه علوم دين و جهاد و زيارات و طاعات خدا، ترك كند.

شماره 51 ص 146 سطر 27:

زهد در دنيا يعنى ميل نكردن به اموال و عناوين و اعتبارات دنيوى و آنچه كه انسان را از خدا باز دارد و به خود مشغول كند معناى دنيا چيست ؟ و دنياى ناپسند كدام است ؟ دنيا بر بسيارى مشتبه شده است زيرا گاهى امر درستى را دنيا مى نامند و آنرا مذمت مى كنند و چيزى را كه عين دنياست انتخاب مى كنند و آنرا زهد مى نامند و كار را بر نادان ها مشتبه مى سازند.

بدانكه :دنيا به سه معنا اطلاق مى شود:

اول :زندگى دنيا، و اين به كلى نكوهيده نمى باشد و لازم نيست كه آنرا دشمن داشته باشيم و تركش كنيم بلكه دنياى نكوهيده آنست كه انسان بقاى در دنيا را براى انجام معاصى و امور باطل دوست داشته باشد و آروزهاى طولانى نمايد و به آن اعتماد كند و توبه و طاعات را امروز و فردا كند و مرگ را از ياد ببرد و معاصى و ملاهى بپردازد، به اين گمان كه در اخر عمر به هنگام پيرى توبه مى كند به همين خاطر اموال زيادى جمع آورى مى كند و بناهاى بلندى مى سازد و از مرگ بدش مى آيد، زيرا به اموال وابسته است و زن و فرزندان را دوست دارد و جهاد و كشته شدن در راه خدا را دشمن دارد، زيرا دوست دارد كه باقى بماند يا آنكه روزه و قيام شب را ترك كند كه مبادا از عمرش كم شود نتيجه آنكه هر كس زندگى و بقاى عمر را براى اغراض باطل دوست داشته باشد كار ناپسندى كرده است و هر كس براى طاعات و كسب كمالات و تحصيل سعادت ها دوست داشته باشد حب بقاى ممدوح است واين عين آخرت مى باشد به همين خاطر انبيا و اوصيا عليهم السلام طول عمر و بقا در دنيا را دوست داشتند.

دوم :مراد از دنيا دينار و درهم واموال دنيا و امتعه دنيوى باشد، اين به كلى ناپسند نيست ، بلكه اموال نكوهيده آن اموالى است كه از حرام و شبهه باشد و يا راهى براى حرام و شبهه باشد و به سوى آنچه كه انسان را از ذكر باز مى دارد و عبادت خدا را منع مى كند يا آنرا طورى دوست دارد كه حقوق واجب و مستحب را روا نمى كند و در راه طاعت خدا خرج نمى كند چنانكه خداى تعالى عده اى را مدح كرده فرمود رجال لا تلهيهم تجاره و لا بيع عن ذكر الله و اقام الصلوه و ايتاء الزكوة (228)مردانى كه تجارت و داد و ستد را از ذكر خدا و بر پايى نماز و دادن زكات باز نمى دارد.

سوم :بهره مندى از لذت هاى دنيا نظير ماكولات و مشروبات و زنان و البسه و مركوب ها، خانه هاى وسيع ونظاير آن و اخبار زيادى در لذت بردن از آنها وارد شده تا مادامى كه به حرام يا شبهه يابه اسراف يا به تبذير منجر نشود و ترك آنها و رهبانيت مذمت شده است .

وقتى اين مقدمه را دانستى پس بدانكه آنچه از مجموع آيات و اخبار بنابر آنچه كه ما مى فهميم بر مى آيد آن است كه دنياى ناپسند ا زمجموعه امورى تشكيل يافته است كه انسان را از طاعت خدا و دوستى وى و تحصيل آخرت منع مى كندپس ‍ دنيا و آخرت دو هوو متقابل هستند و هر چه باعث رضايت و نزديكى حق سبحان شود از آخرت مى باشد گر چه به لحاظ ظاهر از اعمال دنياست رياضت هايى كه بدعت شده و كارهاى ريايى گرچه بارهبانيت و انواع مشقت توام باشد از دنيا مى باشد.

مرآة العقول مجلسى

51 ص 152 سطر 17

علت اينكه نيايشگر بايد قبل از نزول بلا و قبل از بروز حاجت و نياز دعا كند چيست ؟مرحوم علامه در ذيل حديث سفارش ‍ پيامبر(ص ) به اباذر مى فرمايد (229)زيرا هر كس خداوند را در فراخى فراموش كند و دعا نكند اذعان كرده است كه اسباب در زمان فراخى مستقلا كار مى كند اما وقتى كه در حال تنگى و سختى خداى را بخواند اذعان داشته كه خداى تعالى فقط در حال تنگى ربوبيت عالم را به عهده دارد پس چنين شخصى ربوبيت خدا را در زمان تنگى قبول دارد ولى در زمان فراخى و وسعت قبول ندارد. در صورتى كه حق تعالى رب همه در همه حالات است و پرورش دهنده همه مى باشد چنين شخصى دعا و خواست حقيقى ندارد.

52 ص 155 سطر 24

من احب الله يعنى هر كس به خاطر خدا دوستى كند معناى آن اين است كه هر كس به خاطر اينكه خدا كسى را دوست دارد،زيرا خدا انبيا و اوصيا عليهم السلام و صلحا و مومنين را دوست دارد و دوستى آنها به خاطر اغراض دنيوى نيست ، در چنين صورتى ايمانش كامل مى شود، زيرا ولايت اولياى خدا و دشمنى با دشمنان خدا و اخلاص براى خدا عمده ايمان و بلكه اعظم اركان آن است .

53 ص 156 سطر 8

مومن اخ المؤ من و هو عينه و مرآته .

مومن چشم مومن است يعنى چشم وى را بر معايب بينا مى كند و آينه مومن است ، يعنى خوبيهاى وى را روشن مى كند و متلبس به آن خوبيها شود و بديهاى وى را به وى گوشزد مى كند تا از آن دورى گزيند چنانكه آينه چنين است زيرا انسان از عيوب خويش غافل است و مؤ من راهنماى وى مى باشد يعنى راهنماى به خيرات دنيوى و اخروى مى باشد و خيانت مالى نمى كند و در راز و آبروى وى خيانت نمى كند به اينكه راز وى را افشا كند و يا آبروى وى را ببرد و در جان واهل و ساير حقوق به وى ستم روا نمى دارد.

به تلخيص از مرآة العقول

54 ص 159 سطر 7

آنكه درك درد و الم مى كند نفس است و با مفارقت نفس از بدن هيچگونه ادراكى ندارد بنابراين عذاب قبر و اژدهايى كه در قبر بر انسان مسلط مى شود چيست ؟ مرحوم مجلسى چند احتمال مى دهد.

احتمال اول :انگشتى كه خاك گرديده همان خاك درك درد مى كند شايد خدا در وى خصوصيتى قرار مى دهد كه درك الم مى كند.

احتمال دوم :گزيدن و عذاب در اجساد مثالى باشد.

احتمال سوم :گزش در ابتدا صورت گيرد و درد براى روح تا ابد باقى بماند پايان كلام ايشان . احتمال دوم همانست كه روايت بر آن دلالت دارد و عقل و شهود مويد آنند و احتمال اول كه بسيار سخيف است و احتمال سوم منافات با احتمال دوم ندارد.

ش 55 ص 173 سطر 13

مراد از استغفار ائمه عليهم السلام از گناهان چيست ؟ آيا ايشان معصوم نبوده اند ؟

اشكال : اگر پيامبر اكرم و ائمه اطهار عليهم السلام معصوم بوده اند و خداى تعالى از ايشان عفو فرموده پس چرا استغفار مى كرده اند؟

پاسخهايى به اين سئوال داده اند:

جواب اول :براى آمرزش مردم و رساندن عبوديت و خوف از پروردگار

جواب دوم :چون گاهى غفلت از ذكر پيدا مى كرده اند در صورتى كه مى بايست دايم الذكر بوده باشند لذا اين غفلت را گناه ناميده و از آن غفلت ها استغفار مى كرده اند.

جواب سوم :استغفار آن حضرت براى خويش نبوده است بلكه براى امت بوده است زيرا بر احوال امت مطلع شده بود چنانكه مروى است كه آن حضرت فرمود خداى تعالى گناهان شيعه را بر من حمل فرموده و آنرا به خاطر من بخشيد.

جواب چهارم :علت استغفار اين بود كه آن حضرت به دليل مباشرت در رسيدگى به مصالح امورات و جنگ و صلح با دشمنان و تاليف قلوب آنها و مباشرت با زنان و خورد و خواب و امثال اينها از مقامش محجوب مى شده اند و محجوب شدن از آن مقام بلند كه همان حضور در درگاه ربوبى و مشاهده و مراقبه و مجالست با حق سبحان است گناه شمرده مى شود و به همين خاطر استغفار مى كند گر چه اين امور خود از طاعت هاى عظيم هستند.

جواب پنجم : علت آن ورود سكينه و آرامش قلبى در آن حضرت است كه فرمود: فانزل الله سكينته على رسوله (230)خداى آرامشش را بر پيامبرش فرو فرستاد. پس استغفار براى اظهار عبوديت و نيازمندى و شكر بر نعمت حق تعالى است .

جواب ششم :علت آن حالات خوش اظهار نيازمندى بوده است و استغفار ،شكر آن حالات است لذا مجلسى گفته كه ترس ‍ مقربان ترس اجلال واعظام است .

جواب هفتم :علت آن واردات نفسانى از قبيل ملال و حديث نفس ‍ و غفلت است كه عارض بر دلهاى صاف مى شود و مشوشش ‍ مى سازد.

جواب هشتم :چون كفار وى را گناهكار مى دانستند در اينكه ادعاى رسالت نموده رفع آن حالت را به منزله استغفار دانسته است .

جواب نهم :به خاطر ترس از مكر خدا استغفار مى كرده است آنگاه مرحوم مجلسى مى فرمايد: دو وجهى كه به خاطرم خطور كرده بهتر از اين وجوه است

و آندو عبارتند از :

وجه اول :چون ايشان پيوسته در ترقى به مراتب قرب و دوستى وعرفان و ايقان بوده و شايد اين حركت قربى و حبى در روز هفتاد مرحله و درجه و يا بيشتر بوده است وقتى به درجه اى مى رسيد از درجه گذشته استغفار مى كرده اند گر چه آن درجات هم بالاتر از متمنيات عارفان و واصلان ديگر بوده است .

وجه دوم :چون ممكن به همه احوال و اعمال ممكن الوجود و در درجه نقصان قرار دارد هر كمالى كه دارند از حق سبحانه است وقتى به درجه بلند حق سبحان و تجلى او در مراتب عرفان خود نگاه مى كند خود را در معرفت و عبادت مقصر مى بيند لذا مى فرمود:

سبحانك ما عرفناك حق معرفتك و ما عبدناك حق عبادتك

منزهى از اينكه تو را به معرفت به سزا بشناسيم و حقيقت عبادت را در حق تو نياورديم . لذا خود را د رمرحله تقصير مى يابد و از آن استغفار مى كند.

شماره 56 ص 174 سطر11:

در اينكه گناهان باعث مردود شدن دعاست و دعاى مردمى كه گناه مى كنند و اصرار در گناه مى ورزند وكسانيكه حرام خوارند پذيرفته نيست ، چنانكه درآداب دعا آمده است علت مردودى دعا ومحجوب شدن آن به نزد پروردگار با توضيحى كه در مورد كيفيت استجابت ادعيه داده شد روشن شد، زيرا اگر دعا با ارتباط و تماس با مبادى عاليه و تحقق به اسماى الهى و با تحقق يگانگى و وحدت داعى مستجاب است شخص گناهكار با قلبى كه متعلق به گناه است بين خود و آن مبادى حجاب هايى كشيده كه بسان ابرهاى متراكمى كه جلوى افاضه واستفاده نور خورشيد را مى گيرند و نمى گذارند نفس صافى شود تا مرتبط گردد. همانطور كه گذشت مناسبت نيايشگر با عالم بالا سر استجابت دعاست اين مناسبت با صفا و زلال بودن نفس مى سازد نفس تيره كه تعلق به عادت ها و گناهان دارد اين زلالى را از دست داده و مناسبت وى با ملكوت از بين رفته است اما در صورت استغفار و توبه واقعى و كندن تعلق نقس از مشتبهات ، اين توحد و يگانگى و مناسبت بر مى گردد مخصوصا گريه بر گناه و اصرار در خواست مناسبت عظيم را موجبند كه دعا باآن مستجاب است . همينطور ساير گناهان هر كدام آثارى تكوينى در اجتماع دارند كه ارتباط آنها چندان روش نيست ، ولى نظام تكوين بر طبق اين سنت ها مى گردد گر چه بر اهل دل پوشيده نيست اما مامحجوبان از اين امر بى اطلاعيم و تنها آثار آنها و بروز آنرا مى بينيم و تنها مى دانيم كه چنين ارتباط موجود هست و صحيح است .مولوى در اين زمينه اشعارى سخت مناسب دارد، در مثنوى دفتر اول بيت 77-92 آمده است .

از خدا جوييم توفيق ادب

بى ادب محروم شد از لطف رب

بى ادب تنها نه خود را داشت بد

بلك آتش در همه آفاق زد

مائده از آسمان در مى رسيد

بى شرى و بيع و بى گفت و شنيد

در ميان قوم موسى چند كس

بى ادب گفتند كو سيرو عدس

منقطع شد خوان و نان از آسمان

ماند رنج زرع و بيل و داسمان

باز عيسى چون شفاعت كرد حق

خوان فرستاد و غنيمت بر طبق

باز گستاخان ادب بگذاشتند

چون گدايان زلها (231)برداشتند

لابه كرد عيسى ايشانرا كه اين

دايمست و كم نگردد از زمين

بد گمانى كردن و حرص آورى

كفر باشد نزد خوان (232)مهترى

زان گدايان ناديده (233)ز آز

آن در رحمت برايشان شد فراز

ابر نايد د رپى منع زكات

وز زنا افتد وبا اندر جهان

هر چه بر تو آيد از ظلمات و غم

آن ز بى باكى و گستاخيست هم

هر كه بى باكى كند در راه دوست

رهزن مردان شد و نامرد اوست

از ادب پر نور گشت اين فلك

وز ادب معصوم و پاك آمد ملك

بد زگستاخى كسوف آفتاب

شد عزازيلى (234)ز جرات رد باب

شماره 57 ص 175 سطر 18:

مراد از مباهله نفرين كردن دو نفر همديگر راست . بهل به معناى لعن كردن يعنى دور كردن است و عليه بهلة الله يعنى بر وى لعنت خدا وباهلت فلانى مباهله با فلانى مباهله كردم يعنى بر ستمكار بين من و او ،نفرين كرديم . و مباهله در صورتى انجام مى گيرد كه دو نفر كه با همديگر بحث مى كنند به جايى نرسند و هيچكدام نتواند ديگرى را قانع كند در صورتى كه مدعى قطعيت مدعاى خود هستند امر را به خدا واگذار مى كنند به اين ترتيب كه ازخدا مى خواهند كه مدعى ستمكار و ناحق را نابود كند.

شماره 1-58 ص 177 سطر 11 :

ريا از رويت و اصل آن خواستن جايگاه در قلوب مردم است به اينكه خود را به خصال خوب نشان مردم دهد. ريا كننده ها در پنج چيز ريا مى كنند:

بنده خود را براى ديگران زينت مى دهد و زينت وى (1) در بدن (2) يا در لباس (3) وگفتار (4) و عمل (5) و اتباع و پيروان و دوستانش مى باشد.

اما ريا دردين از جهت بدن به اين است كه خود را لاغر و كوچك نشان مى دهد تا آنكه نشان دهد كه خيلى كوشش ‍ مى كند و حزن زيادى براى دين دارد و خوف آخرت بر وى غلبه كرده است ولى اهل دنيا در مورد چاقى و روشنى پوست و اعتدال قامت ريا مى كنند يعنى خود را در اين موارد نشان مى دهند.

رياى لباس و هيات وشكل براى اهل دين به اين كه موى سر پريشان باشد و شارب رابگيرد و در حال راه رفتن سر را پايين بياندازد و نشانه سجود در پيشانى داشته باشد، ولى اهل دنيا در اين ريا مى كنند كه لباسهاى قيمتى و سعه زندگى خود را به رخ ديگران بكشند.

ريا در گفتار براى اهل دين در اين است كه موعظه مى كند، و ذكر گويد و حرف حكمت آميز مى زند و حفظ اخبار و آثار مى نمايد تا آن كه آنرا در گفتگوهايش استفاده كند.

ولى رياى اهل دنيا در گفتار اين است كه اشعار و امثال را حفظ نمايند و عبارات فصيح و بليغ و داستانها در گفتار مى آورند.

و ريا در عمل براى اهل دين آنست كه مثلا نماز گزار با طول دادن قيام و سر پايين انداختن و قدم را مساوى نگه داشتن و در كلام سنگينى و وقار را حفظ كردن ريا كند.

ولى رياى اهل دنيا در عمل آن است كه تكبر و بزرگ منشى كنند و دست تكان دهند.

ريا در اصحاب وپيروان در اهل دين آن است كه متكلفانه عالمى را زيارت كند تا بگويند كه فلانى عابد و عالم را زيارت كرده است .

و رياى اهل دنيا كه به آن واسطه جمع حطام دنيوى و كسب مال نمايد گر چه از اموال اوقاف و اموال يتيمان باشد.

ملخص مرآه

شماره 2-58 ص 180 سطر 2:

روايت از ائمه معصومين عليهم السلام وارد شده كه : ضع امر اخيك على احسنه يعنى اگر سخن يا عملى از برادر مومنت انجام يافته به بهترين صورت ممكن حملش نما گر چه آن صورت مرجوح باشد و تجسس نبايد كرد. مگر آنكه آن سخن و عمل غير قابل تاويل باشد زيرا خداى تعالى فرمود ان بعض الظن اهم بعضى از گمانها گناه است چنانكه بخشش همه به لسان كتاب و سنت منهى ااست خداى تعالى فرمود، و لا تجسسوا / حجرات 12

مرحوم مجلسى فرمود: بدانك همانطور كه گفتار زشت در مورد مومن روا نيست پندار و گمان بد همه در مورد مومن روانيست به اينكه عمل او را با خود حديث نفس كند.

مراد از سوء ظن حرام انست كه بدون آنكه يقين كند، حكم كند و معتقد شود كه فلانى چنين كرده است : ولى خاطره ها و حديث نفس بخشوده مى شود.

شماره 59 ص 185 سطر 13 :

روايت ديگر از زراره نقل شده كه از ابى جعفر عليه السلام پرسيد :

مردى كار خيرى را انجام مى دهد و كسى ديگر او را مى بيند و او خوشحال مى شود فرمود: عيبى ندارد هيچكس نيست كه دوست دارد كار خيرش بر ملا شده اگر براى اظهار و نشان دادن به مردم انجام نداده باشد. در مرآة العقول مى فرمايد: چون جبلى و فطرى انسان خوشحالى از ان است و تكليف ترك آن ما لا يطاق است .

اشكال :و اين حديث منافى با روايت است كه فرمود ما بلغ عبد حقيقة الاخلاص حتى لا يحب ان يحمد على شى عمله لله . بنده به حقيقت ايمان نمى رسد مگر آنكه دوست دارد كه بر هيچكدام از كارهايى كه براى خدا كرده مدحش ‍ نكنند.

جواب :بعد از نقل وجوه اين دو حديث از عده الداعى فرمود: شايد به اعتبار مراتب و درجات مردم چنين باشد زيرا تكليف اينطورى ك در دل هم خوشحال نشود به نسبت به اكثر مردم محال است ولى مردم به دليل اختلاف استعداد مختلفند (زيرا عده اى به دليل وسعت روح و غرق در بحار عظمت حق ، خود و اعمال خويش را نمى بينند و عده اى با يك نماز انتظار دارند كه كفششان راملايكه برگردانند.)

بعضى از محققين در بيان اين كه عبد در مورد چه چيز مواخذه ميشود و از چه چيز وى عفو مى شود سخنى دارد فرمود: بدانكه اين امر مشكلى است و آيات و اخبار متعارضه فراوان در اينجا آمده است كه جمع آنها مشكل است حق دراين مساله آن است كه جز با فهميدن و احاطه بر تفصيل اعمال قلوب از ابتداى ظهور خاطر تا مرحله اى كه عمل مطابق با آن خاطر بر اعضا ظاهر شود ممكن نيست (مراد آنست كه مراتب پيدايش تصوير مطلوب تا تحقق آن يعنى پيدايش اراده و ظهور آن در اعضا كدامست ؟)

اولين چيزى كه بر قلب وارد مى شود خاطرات است ، مثلا صورت زنى در خاطر آمده است .

دوم : جوشش ميل به سوى وى و حركت شهودى كه در طبيعت انسان است و اين از خاطر اول متولد مى شود به اين ميل طبيعت مى گويم و به بروز خاطر حديث نفس مى گويم .

سوم :حكم قلب است به اينكه اين كار مورد تصور را بايد انجام داد زيرا با تمايل طبيعى و همت و نيت شروع به كار نمى كند به اين مرحله اعتقاد مى گويد واين مرتبه به دنبال خاطر و ميل مى آيد.

مرتبه چهارم :تصميم قطعى بر توجه و نيت جزمى است و اين را همت به فعل و نيت و قصد مى گوييم بنابراين احوال قلبى قبل از عمل اعضاء اين است :حديث نفس و ميل و اعتقاد، و همت در مورد خاطر كه همان حديث نفس است بايد گفت كه مواخذه آن معنا ندارد :زيرا تحت اختيار معنا ندارد، زيرا بر فعل اختيارى مكلف مواخذه مى شود و اين فعل اختيارى ملكف نيست و اين دو مرحله مراد حديث استكه مى فرمايد :حديث نفس امت من معفو است .

ولى مرتبه سوم كه اعتقاد و حكم قلبى است بين اضطرار و اختيار مردد است ؛اختيارى آن مواخذه مى شود و غير اختيارى آن مواخذه نمى شود. و چهارمين مرحله كه همت به فعل است ولى انجام نداده است بايد جستجو شود اگر ترك عمل به خاطر ترس از خدا بوده است حسنه اى براى وى نوشته مى شود زيرا اراده وى به گناه بود ولى اكنون با نفس ‍ خود مبارزه كرده و بر آن پيروز شد، پس حسنه اى داده مى شود. ولى اگر انجام ندادن فعل به خاطر مانع بود يا عذرى داشته نه اينكه از خدا بترسد بر وى گناهى نوشته مى شود زيرا ارده وى فعلى اختيارى براى قلب بوده است .

شماره 60 ص 185 س 19 :

وسوسه شيطان و وسوسه هاى نفسانى با قلب انسان چه مى كنند؟

قلوب بر سه قسمند:

قسم اول :قلبى كه همانند اقيانوس بى پايان هر لحظه اسماى الهى در آن جولان دارند و از افق قلب طلوع كرده و پيوسته مى درخشند تا نوبت به اسم ديگر برسد، دراين قلوب امر به دست خدا و ملايكه الهى است و ايشان هر لحظه از خزاين رحمت روزيى تازه به وى مى رسانند. بنابراين اگر گويى وى ملكى و ملكوتى است و در اين قلوب نه وساوس نفس و نه وساوس شيطان راهى ندارد.

قسم دوم :قلوبى كه جايگاه شياطين است ، وروى به ملكوت اسفل دارند، هر لحظه وسوسه اى و شيطنتى در آن خطور مى كند و شياطينى در بر آورده شدن متمنيات گوناگون باهم در نزاعند به همين خاطر وى آرام و قرار ندارد ،مانند برگ گاهى به دنبال هوسهاى گوناگون در حركت است اگر چه با وجود نفس كه تابع و پيرو شيطان شده نيازى به وسوسهاى ديگر از شيطان نيست زيرا اين قلب و نفس خود شيطان شده است و به زبانى مى توان گفت كه شيطان از ايشان آسوده خاطر است ، چنانكه شيطان به بارگاه ملكوتى قلوب اولياكه دسته نخست هستند راه ندارد و خبر از آن قلوب ندارد و از متمنيات آنها اطلاعى ندارد و يقذفون من كل جانب از هر طرف شهابهايى ذكر بر سرشياطين فرود مى آيند.

قسم سوم :قلوبى كه سهمى از دو طرف دارند گاهى محل شك و شبهه و وسوسه شياطين هستند و گاهى خاطرات رحمانى و ملكى در آنها موج مى زند در صورت تذكر و تداوم ذكر و ورع و تقوى مى توان اين جهت قوى شود و كم كم شياطين از وى مايوس شوند.

در صورتى اين آروز جامع عمل مى پوشد كه همكار داخلى شيطان سركوب شود. دشمن داخلى نفس است و تمايل و تعشق وى با خاك و خاكى ها باعث نفوذ شياطين مى شود و با خلع صلاح كردن نفس رويش وسوسه از مزبله آلوده خاطرات نفسانى قطع مى شود پس نفس تا آلوده خاك است از آن وسوسه مى رويد و تعلق دنيايى منشا اين خاطرات مى باشد

غلام همت آنم كه زير چرخ كبود

زهر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است

گاهى در مجالس تذكر مى نشيند و وعظ و خطابه مى شنود تصميم مى گيرد كه بر گردد و تعلقات را بزند ولى ولم نجدله عزما تصميم وى با ديدن متمنيات شكسته مى شود در هر صورت با تداوم تذكر و فكر و ذكر و جوع و شكستن نفس خاطر دوست رحل اقامت مى افكند و فردى الهى مى شود وقتى علم و كتل سلطان وجود پيدا شود لشكريان شيطان فرارى مى گردند. و اين همراه با تجليه و تحليه صورت مى گيرد.

ديو چو بيرون رود فرشته در آيد.

ش 61 ص 185 س 24 از مراة العقول

اخلاص تنها اين نيست كه به هنگام نماز و روزه و تعليم با تصور مبانى و توجه قلبى بگويى : نماز مى خوانم و روزه مى گيرم يا درس مى گويم به خاطر نزديكى به خدا قربه الى الله ، ابدا چنين نيست ،اين تنها چرخش زبان و حديث نفس است ولى نيت معتبر آنست كه نفس و ميل و توجه خود را به سوى غرض و مطلب دنيايى و آخرتى بكشانى و اگر اين انگيزش و ميل نباشد با توجه و احضار معانى و گفتن آنها نيت و اخلاص در عمل حاصل نمى شود، و اين داستان مثل داستان سيرى است كه با گفتن اينكه : اشتها به طعام دارم ومايل به آن هستم انتظار ميل و اشتهاى واقعى داشته باشد بنابراين اين راه ،راه تحويل قلب به سوى چيزى و يا ميل و توجه به سوى آن نيست . مگر آنكه قلب را به سوى آن از راه اسباب سازنده نيت به طرف مطلوب يعنى ميل واشتهاى واقعى ببريم . و آن اينكه از كارهاى منافى و مضاد با آن دورى شود (و تعلق به دنيا از دل زدوده گردد و حق سبحان در دل جاى گيرد آنگاه اطاعت از فرامين دوست شيرين مى شود). بنابراين اگر بر دل مدرسى حب شهرت غلبه كند نمى تواند با نيت قربت الى الله تدريس و نشر علم كند.

بلكه تدريس وى جز براى آن مقاصد سست و نا چيز نيست گرچه به زبان بگويد كه من براى نزديكى به خدا تدريس ‍ مى كنم .حاصل آنكه نيت و اخلاص كامل براى جنابعالى حاصل نمى شود مگر آنكه قلبت را از امور دنيوى برگردانى و نيت را از صفات نكوهيده پست پاك كنى و نظرت را از لذت هاى دنيايى به كلى بردارى .

شماره 62 ص 188 سطر 23 :

الا من اتى الله بقلب سليم

مراه العقول :يعنى قلب سالم از شرك و شك . بعضى گفتند از فساد و معاصى و علت اينكه تنها سلامت قلب را (در نجات از مهالك ) ذكر كرد، آنست كه وقتى قلب سالم شود ديگر اعضا از فساد پاك مى شوند زيرا همه ى فسادى كه به اعضا دامنگير انسان مى شود جز از راه قصد قلبى نيست ، بنابراين بهترين اعضا و بدترين اعضا قلب است و الناس على دين ملوكهم همين است پادشاه بدن قلب است اگر پادشاه عادل شود جوارح و اعضا عدالت پيشه كند واگر وى فاسد شود همه اعضا فاسد شوند. لذا اشتباه و خطا بخشوده مى شود،زيرا باسلامت قلب زنگارى از ناحيه اعضا بر وى نمى شيند و گويى كار اعضا معتنابه نيست ولى اگر قصد از قلب باشد و عمدا بخواهد كارى انجام دهد اين معصيت و نافرمانى است و ماداميكه قلب تعلق به آن دارد بخشودگى در كار نيست و لذا توبه نصوح يعنى تامين سلامتى قلب از مقاصد سوءو با آن گناه جوارح سنجيده مى شود فتبصر.

شماره 63 ص 192 سطر 10:

شكى نيست كه هر كس اعمال صالح از قبيل روزه وشب زنده دارى انجام دهد به وى مسرت و ابتهاج دست مى دهد اگر از آن نظر كه خداى تعالى به وى اين نعمت را عطا فرموده است و مع الوصف از خودش مى ترسد ترس از اينكه مبادا اين نعمت زايل شود و از خداى تعالى مى خواهد كه بر اين نعمت بيافزايد چنين مسرتى عجب و خود پسندى نيست ،ولى اگر مسرت وى آنست كه چنين صفتى دارد و حالت كذايى را واجد است و به پيشگاه خود آنرا بزرگ بشمارد و به آن ميل كند و خودش را از حد تقصير در عبارت خارج بيند و طورى خود را ببيند كه منت بر حق سبحان دارد كه عبادت مى كند اين شخص خود پسند و معجب به خويش است .

اين روايت مى فهماند كه عج بدتر از گناه اعضا است زيرا عجب گناه قلب است زيرا گناه به توبه زايل مى شود و طاعت مكفر آن است ! ولى عجب صفتى نفسانى است كه از بين بردن آن دشوار است و طاعت را از بين مى برد و آنها را از درجه قبول مى اندازد و به كبر و خود بزرگ بينى مى رساند و انسان را به فراموشى از گناهان وا مى دارد يعنى گناهان را بخ كلى از خاطر مى برد. آن گناهانى را كه در خاطرش هستند كوچكشان مى پندارند و در تدارك آنها نمى كوشد، ولى اعمال و عبادات خويش را بزرگ مى شمارد و به آنها افتخار مى كند، و در اينكه اعمال صالح انجام داده بر خدا منت مى گذارد، و توفيق الهى را كه نعمتى خدا دادى است فراموش مى كند، اكنون كه خود پسند شد ا زآفات اعمال غافل مى گردد، و هر كس از آفات اعمال غافل شود ،بيشتر كوششهاى وى هدر مى رود و خود پسند به خود و خداى خود مغرور مى گردد و از مكر خدا غافل مى شود.

پسند نفس و فكر و علم و عقل خويش باعث استفاده نكردن و مشورت ننمودن و پرسش ننمودن از داناتر از خود مى شود و چه بسا از فكر غلط خوشش مى آيد و نيز بر آن اصرار مى ورزد و آفات خود پسندى و عجب بى شمار است .

از مراة العقول

64 ص 193 سطر 14 :

مسرت به حسنه مستلزم عجب نمى شود ،زيرا چه بسا خودش را مقصر در طاعت به شمار مى آورد ولى مسرتش به اين است كه به كلى تركش نكرده و اين از بهترين مراتب ايمان است . علاوه آنكه مسرت حقيقى از حسنه مستلزم كوشش ‍ براى آوردن همه حسنات است ، و كراهت واقعى از گناه باعث نفرت از گناهان مى شود و موجب همت گماردن بر ترك آن مى باشد و اين هر دو از كمال ايمان محسوب مى شود

مراه العقول

ياد داشت هاى باب پنجم

شماره 1-65 ص 203 سطر 6 :

غزالى گويد:اشكال چرا ارزش ذكر خدا با آنكه به راحتى بر زبان جارى مى شود و رنجى اندك دارد بهتر و نافعتر از همه عبادات مى باشد باآنكه مشتقت آن عبادات بيشتر است .

جواب : تحقيق اين حقيقت بدون علم مكاشفه ممكن نيست آن مقدارى كه مى توان آنرا به زبان آورد آنست كه در علم سلوك آن ذكر مفيد و مثمر ثمر است كه مداوما باحضور قلب گفته شود، ولى ذكر خدا درصورتى كه حضور نباشد و دل از آن بى خبر باشد نفعى ندارد. و اخبار نيز بر همين مطلب دلالت دارند، از طرفى اگر كسى در زمان ذكر حضور قلب داشته باشد، ولى وقتى به كارهاى دنيايى پرداخت ا زخدا غافل شود آن نيز ثمره چندانى ندارد بلكه حضور مداوم يا در اكثر اوقات بر همه عبادات مقدم است بلكه بالاتر از اين آنكه همه عبادات شرف از ذكر دارند و نهايت ميوه عبادات عملى همان ذكر و ياد خداست . ذكر ابتدايى دارد و انتهايى . در ابتدا ذكر باعث انس و دوستى مى گردد و در آخر انس و دوستى خدا باعث مى شود و مطلوب همان انس است .

شعر

در اول ذكر آرد انس با يار

در آخر ذكر از انس است و ديدار

چنانكه مرغ تا بيند چمن را

نيارد بستنش آنگه دهان را

شود مرغ حق آن فرزانه سالك

كه با ذكر حق است اندر مسالك

خوش آنگاهى دل از روى تولى

شرف يابد از انوار تجلى

چگونه مرغ حق نايد به حق حق

چو مى بيند جمال حسن مطلق

علت اين رابطه بين ذكر و انس را غزالى بيان مى كند :

چون مريد د رابتداى سلوك خود را به زحمت مى اندازد تا قلب و زبان خود را از وساوس به ذكر خداى تعالى باز گرداند اگر موفق به مداومت شود انس مى گيرد و در جانش دوستى مذكور جاى مى گيرد. اين تعجبى ندارد، زيرا عادتا چنين است كه نام شخص غايب غير مشاهد پيش كسى برده مى شود و خلق و خوى در نزدش مذكور مى شود، آنگاه به وى علاقمند مى شود و گاهى به واسطه وصف خلق و خوى و ياد آورى ، عاشقش مى شود وقتى مريد با ياد آورى و ذكر زياد كه در ابتدا بادشوارى توام بود عاشقش شد اكنون ناچار و مضطر به ياد آورى و ذكر زياد معشوق مى شود به طورى كه نمى تواند صبر كند زيرا هر كس چيزى را دوست داشته باشد زياد يادش ‍ مى كند و هر كس ولو به تكلف ياد كسى كند دوستدارش ‍ خواهد شد، در مورد ذكر نيز چنين است ابتدا به زحمت و متكلفانه ذكر حق مى نمايد تا آنكه انس با مذكور نمايد و دوستدارش شود سپس نمى تواند صبر كند بنابراين علت عشق خود معلول عشق مى شود و ميوه خود درخت مى گردد كه به وى ميوه مى رويد و اين معناى سخن بعضى از اهل دل است كه گفته است :

با قرآن بيست سال كوشش توان فرسا كردم آنگاه با قرآن بيست سال در نعمت به سر بردم و در تنعم بودن بدون انس و دوستى نمى شود. و انس و حب بدون مداومت طولانى وكوشش توانفرسا نمى شود تا آنكه تكلف طبيعت شود.

اين مطلب غير قابل انكار است زيرا بسا مى شود كه انسان از غذايى بدش مى آيد و با تكلف آنرا مى خورد و مواظبت مى كند كم كم موافق با طبيعت وى مى شود و هى النفس ‍ ماعودتها تتعود . نفس است به هر چه كه عادتش دهى عادت مى كند آنگاه كه انس با خدا گرفت از غير خدا منقطع مى شود و غير خدا همانست كه به هنگام مرگ از وى جدا مى شود و با وى در قبر نمى آيد و آنها عبارتند از خانواده و مال و فرزند ومقام . مگر ذكر خدا كه اگر با آن مانوس شده باشد از آن تمتع و لذت مى برد زيرا در آن حال موانع جلوگيرى ا زذكر برطرف مى شود و اين موانع طورى است كه انگار بين وى و بين دوستش جدايى افكنده است ولى بعد از مرگ اين موانع كنار مى رود و وى از مرگ بهرمند مى وشد واز زندان خلاصى مى يابد. به همين خاطر فرمود: جبرئيل در من دميد (وحى كرد) كه آنچه را كه من دوست دارم دوست بدار زيرا از همه چيز جدا مى شوى مراد از اين حديث دنياست به واسطه مرگ فانى مى شود، و از انس حاصل شده به هنگام مرگ متنعم ميشود و مراد از در حفره آتشين بودن و يا بستان در زمان برزخ و قبر همين است .

ج 2 / ص 277 /احياء الاحياء

شماره (2-65) ص 208 سطر 16:

روايتى از امام صادق وارد شده و آن اينكه : داناترين مردم به حق سبحان راضى ترين آنها به قضاى الهى است در مرآة العقول مى فرمايد: حديث دلالت مى كند كه رضا به قضاى الهى تابع علم و معرفت است و شدت و ضعف مى پذيرد چنانكه علم و معرفت شدت و ضعف مى پذيرد زيرا رضا بر اين باور متكى است كه خداى تعالى قدرتمند و قاهر و عادل و حكيم و لطيف به بندگان خود مى باشد و جز آنچه كه شايسته حال ايشان است انجام نمى دهد و وى سرپرست جهان و در دست وى نظام عالم قرار دارد هر چه معرفت به اين امور عميق تر باشد رضا به قضاى حق سبحان بيشتر و كاملتر است و نيز رضا به قضاى حق سبحان از ميوه هاى درخت محبت است و محبت تابع معرفت است و اگر محبت كامل و تمام شود و به عشق بدل شود هر چه كه از محبوب به وى مى رسد از آن لذت مى يابد و اين بلندترين مرحله كمال است .

اگر با ديگرانش بود ميلى

چرا ظرف مرا بشكست ليلى

شماره 66 ص 208 سطر 24 :

خداى تعالى بشر را از گناهان پاك مى كند بلكه گناهان را به حسنات بدل مى نمايد مرحوم علامه طباطبايى در الميزان فرمود: آنچه كه ظاهر آيه فاولئك يبدل الله سيئاتهم حسنات (235)خداى تعالى گناهان آن ها را به حسنات بدل نمود دلالت مى كند با توجه به ذيل آيه كه مى فرمايد و كان اله غفورا رحيما و خداى تعالى آمرزنده مهربان است آن است كه هر گناهى خودش بدل به حسنه مى وشد و مراد از گناه ،متن كار صادر شده از فاعل نمى باشد، يعنى آن حركت هاى مخصوصى كه مشترك بين گناه و طاعت است مثل عمل جماع و مباشرت با زنان كه مشترك بين زنا و نكاح است بلكه صفت فعل است از آن جهت كه با امر خدا موافق است و يا مخالف مى باشد مثلا از آنرو كه انسان از آن متاثر مى شود و در وى مى ماند، ولى آن فعلى كه عبارت از مجموع حركت هاى فناپذير و از بين رفتنى مى باشد و عنوانش چنين مى باشد و قايم به وى مى باشد و به فناى وى فنا مى شود سيئه و گناه نيست و اين آثار گناهى است كه پشت سر آن عقاب مى آيد يعنى گناهان لازمه انسانند تا آنكه با دميده شدن يوم تبلى السرائر عقاب مى شود و اگر آميختگى اين شقاوت و زشتى در ذات انسان نبود از وى عمل زشت صادر نمى شد و وقتى با توبه و عمل صالح تطهير شود ذات وى سعادتمند و پاك مى شود كه آثار لازمه آن كه همان گناهانند متبدل مى شود.



شماره 67 ص 213 سطر 12 :

فرق بين شكر و حمد چيست ؟ شكر بزرگداشت با تمام جوارح است و حمد بزرگداشت با زبان است و هر دو سپاسگزارى از نعمت هايى است كه حق سبحان داده است ، ولى مدح بر نيكويى هايى است كه ممدوح دارد.

شماره (2-65) ص 208 سطر 16 :

حديث دلالت مى كند كه بعضى از درجات بهشت با كار و كوشش و تلاش به دست مى آيد ولى بعضى از درجات بدون ابتلا قابل دسترسى نيستند.

مراه العقول

شماره 68 ص 212 سطر 2:

چرا هنگام بين الطلوعين و غروب آفتاب تا مغرب شرعى ساعت غفلت شمرده شده است ؟ روايت جابر از امام صادق عليه السلام تصريح دارد كه : شيطان دراين ساعت لشگريانش ‍ را پراكنده مى سازد لذا بايد در اين اوقات ذاكر خدا بود آيات و اخبارى بر فضل دعا و ذكر مخصوصا تهليل داريم ظاهر بعضى از آنها وجوب است ، ولو كسى از علما به وجوب ذكر و دعا در اين اوقات قايل نشده است . علت اين اصرار و ابرام در اين دو وقت ممكن است همه با و يا بعضى از وجوه زير باشد.

اول :شكر نعمت هاى روز يا شب گذشته .

دوم :روز و يا شب جديدى را شروع مى كند كه از حوادث و بلايا و يا فوايد دنيوى و اخروى خالى نيست ، لذا بايد با استمداد از حضرت حق دفع مضرات و جلب خيرات نمود، و براى آنها آمادگى كسب نمود.

سوم :دراين اوقات هنوز به كارهاى روزانه مشغول نشده ، و يا به هنگام غروب آفتاب از كارهاى روزانه فراغت يافته ، لذا فراغتى دارد كه مى تواند ذكر حق تعالى كند.

چهارم :چون هنگام قدرت نمايى حق سبحان است ، به اينكه حق سبحان سبى را روز مى نمايد و روزى را شب مى نمايد و همين دگرگونى و تحول منشا خيرات فراوان مى وشد، لذا ثنا و حمد و شكر تازه اى را مى طلبد .

پنجم : در اين دو ساعت روشن مى شود كه عالم د رحال دگرگونى و تغيير است ، و هرگز بر حالى باقى نمى ماند ولى آنكه باقى مى ماند و هميشه و دايمى است حق سبحان مى باشد لذا به همانند خليل الرحمن مى گويد : انى لا احب الافلين من غروب كنندگان را دوست نمى دارم و عارف متنبه مى شود كه حق سبحان مستحق تسبيح و تهليل و تحميد و تمجيد است .

ششم :در اين دو ساعت همه مخلوقات در آسمانها و زمين با زبان حال خود مى گويند كه مربوب حق سبحان هستند و نيازمند وى مى باشند ان من شى الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم در اين دو وقت اين تسبيح روشنتر و ظاهرتر است .

هفتم :شايسته است كه انسان در همه اوقات خود را محاسبه كند ولى در اين دو وقت چون ملايكه شب عروج مى كنند و ملايكه روز مى آيند و يا برعكس ، محاسبه بهتر است و قصور و تقصير خود را در نظر گيرد و استغفار كند و بر طاعات شكر و سپاس گويد.

با تصرف از ص 22 مراة ج 12

شماره 69 ص 215 سطر 9 :

چرا تسبيح نصف ميزان است .

گفتند شايد سر آن اين باشد كه خداى تعالى صفات ثبوتيه جماليه و صفات سلبيه جلاليه دارد و ميزان عبد بااتيان به هر دو پر مى شود بنابراين تسبيح كه صفات سلبيه جلاليه را متضمن است تنها نصف ميزان است ولى حمد خداى تعالى تمام ميزان را پر مى كند زيرا همه كمالات را ثابت مى كند ولى تكبير چون اجمالا برترى حق را بر همه اشياء ثابت مى كند بين آسمان و زمين را پر مى كند.

مراة

شماره 70 ص 217 سطر 14 :

خير الدعا الاستغفار : بهترين دعا استغفار است زيرا آمرزش از مهمترين مقاصد و خواسته هاى بشر است يا آنكه چون غفران باعث بخشوده شدن گناهان مى شودكه جلوى اجابت دعا را مى گيرند.

استغفار در سحرها باعث مى شود كه انسان ملزم شود كه در سحرگاه بيدار شود و سنت مى فرمايد كه نماز شب بگذاريد و در قنوت نماز وتر استغفار كنيد و خداى تعالى فرمود كه راه انسان بر پروردگار خويش از همين راه است چنانكه سوره مزمل و دهر بعد از ذكر قيام شب و تهجد شبانه مى فرمايد : ان هذه تذكرة فمن شاء اتخذ الى ربه سبيلا (236)

اين ياد آورى وتذكر است كه هر كه خواهد آنرا راهى به پروردگارش قرار دهد.

الميزان

شماره 71 ص 220 سطر 10:

تفويص چيست ؟ گفتند: كه تفويض نوعى لطيف از توكل است و تعريف آن اين است كه بنده فرمان خداى تعالى را به جاى آورد و امور دنيوى و اخروى خود را به وى بسپارد و مبادرت به حوادث نازله بر خود نداشته باشد.

لا اله الاانت سبحانك انى كنت من الظالمين : در اين آيه اقرار به توحيد مطلق الهى است و اعتراف به ظلم به نفس ‍ خود در آن موجود است . و عبد مقر مى آيد كه بلاها و غمها نتيجه كارها و دست آورد اعمال وى مى باشد و اين اقرار مقتضى ازاله بلاها و غمهاست چنانكه فرمود: ما اجابت كرديم فنجيناه من الغم .

ماشاء الله يعنى حوادثى كه مصلحت واقعى در آن است .

ماشاءالناس : يعنى آنچه كه مردم بخواهند چه بسا مصلحت در آن باشد.

ماشاءالله و ان كره الناس : مردم از امراض و بلاها و مصايب و فقر و امثال آن بدشان مى آيد و در اين حديث اشاره به رضا به قضاى الهى است و دلالت دارد كه استجابت دعاها تابع مصالح است .

مراه العقول

شماره 72-225 سطر 23 :

مرحوم مجلسى مى فرمايد: اظهر آنست كه مومن آل يس باشد چنانكه در ساير اخبار آمده است زيرا يا قوم اتبعوا المرسلين در سوره يس (237)مى باشد و در قصه مومن ال يس واقع شده است پس اين اشتباه از راوى بوده است .

شماره 73 ص 228 سطر 19:

مراد از افضل خدا چيست ؟ راغب مى گويد: هر عطيه اى كه معطى بدون آنه بر وى لازم باشد ببخشد فضل است .

ونيز مراد از طيب آنست كه حواس و نفس از آن خوشش آيد غذاى پاكيزه و طيب در شريعت آن است كه از راه درست و به اندازه و از مكان درست به دست آيد چنين غذايى خوش ‍ آيند دنيايى و آخرتى است و باعث درد سر نمى شود.

در غير اين صورت اگر خوش آيند و طيب دنيايى باشد آخرت آن خبيث و ناخوشايند است و مراد از كلوا من طيبات ما رزقناكم از آنچه از پاكيزه ها كه روزيتان كرديم بخوريد يعنى از آنچه كه حلال است . و مراد از حلال واسع كه در ادعيه آمده همان حلالى است كه در ظاهر شريعت حلال باشد. و الا حلال واقعى جز براى او حدى از مردم و برگزيدگان خدا ميسور نيست .

مرآة العقول

شماره 74 ص 232 سطر 8:

فرق بين رويا و احلام آن است كه رويا از خداست و حلم از شيطان است ومراد از هر دو صحنه ها و صورتها و تمثلاتى است كه انسان خوابيده آنرا مشاهده مى كند و رويا در مورد امور نيك و حلم در امور بد به كرا مى رود گر چه گاهى در جاى هم استعمال مى شود. و بازى شيطان با انسان كنايه از آن است كه خيالاتى باطل را كه مضر به حال انسان است و مفيد نمى باشد در انسان ايجاد مى كند و يا تسويلات و نيرنگهاى شيطانى كه باعث ارتكاب معاصى مى شود درمخيله انسان صورت گيرد. انگار شيطان انسان رامسخره كرده وبا وى بازى مى كند.

مرآة العقول

شماره 75 ص 232 سطر 19 :

مراد از بما عاذت به الملائكه : يعنى به اسماى حسناى الهى يا به پيامبر (ص ) و اوصياى آن حضرت عليه السلام چنانچه بعضى از اخبار به آن اشاره مى كند.

مرآة العقول

شماره 76 ص 234 سطر 16 :

مراد از بادها و رياحى كه كودكان را مى آزارد چيست ؟

چون اجنه به صورت و شكلهاى گوناگون در مى آيند و به همانند باد مى مانند دراينكه به سبكى جابه جا مى شوند. چنانكه رواياتى در مورد بازى اجنه و شياطين به اطفال آمده كه فرمود در خانه كبوتر نگهداريد تا شياطين و اجنه با فرزندان شما بازى نكنند.

شماره 77 ص 125 سطر 4

بزرگى فرمود كه حروف مقطعه قرآن هر كدام اسرار و حقايقى از عالم بالا هستند كه اينگونه از عالم الفاظ بروز كردند و بزرگى ديگرفرمود: اگر قران را بشكافيد همه حروف متصله هم مقطعه خواهد شد لذا در اين روايت براى قرائت هر حرف ده حسنه فرمود.

شماره 78 ص 250 سطر 3

چرا از شش جهت استعاذه مى كنيم :

گفتند چون سالك الى الله از راهزنى شيطان و نفس اماره مى هراسد زيرا شيطان از جهات شش گانه به واسطه وسوسه ها و شبهات مى آيد و نفس هم در روش خود دچار مشتبهات نفسانى مى شود بنابراين انسان از سر تا به پا در درياى تاريكى فرو رفته و در فضاى غبار آلوده و دود آلود كه از آتش شهوات ظلمانى متراكم برخاسته نفس مى كشد بنابراين چاره اى و خلاصى ندارد مگر آنكه به خدا پناه ببرد و از وى خلاصى جويد و حفظ خودش را از اين دشمنان بخواهد.

در بعضى روايت استفاده از نفس و شياطين آمده و بيشتر تكيه بر آن دشمنان است گر چه شر از ما خلق الله و شر از ناس در بسيارى از روايت آمده ولى عمده دشمن انسان كه دشمن خانگى است نفس وى مى باشد كه گندم اعمال چهل ساله را به يغما برده لذا ابتدا از نفس استعاذه به خدا مى جويم و آنچه از جلو و پشت سر مى آيد علت اينكه ابتدا جلو را ذكر كرد زيرا دشمن قوى از جلوى روى مى آيد و دشمن ضعيف از پشت سر.

مرآة العقول

شماره 79 ص 253 سطر 12:

مراد از آويزه عرش بودن چيست ؟ شايد كنايه از تنزه و ترفع از زشتى گناهان باشد يا مراد ملايكه موكل به اين آيات باشد كه در عرش بودند يا ارواح حروف اند كه در آنجا هستند و حق اين است كه اين امور از اسرار علوم و مشكلات حكمت هاى ائمه مى باشد و مكلف به تصديق اجمالى آنها هستيم و مكلف به جستجوى از حقايق آنها نيستيم .

مرآة العقول ج 12

شماره 80 ص 260 سطر 5:

ورع چهار درجه دارد:

اول :ورع توبه كاران و آن ورعى است كه ايشان را از فسق بيرون آورد و اين ورع مصحح شهادت (در محاكم و امثال ) آن مى باشد.

دوم :ورع صالحان كه آن اجتناب از شبهات مى باشد و ترس آنكه در محرمات نيافتند .

سوم :ورع متقين و پرهيزگاران و آن ترك مباح ترس آنكه مبادا به حرام بيفتد مثل ترك سخن از احوال مردم مبادا به غيبت منجر شود.

چهارم :ورع سالكين و آن رويگردانى از غير خداست ترس از آنكه ساعتى عمر خويش را بيهوده صرف كند كه براى وى قرب به سوى خدا نمى آورد و لو بداند كه منجر به حرام نمى شود.

مرآة ج 12

شماره 81 ص 260 سطر 13 :

مرحوم علامه در الميزان مى فرمايد :تقواى دين به يكى از امور زير حاصل مى شود :

ترس و اميد و دوستى خداى تعالى فرمود و فى الاخره عذاب شديد و مغفره من الله و رضوان و ما الحيوه الدنيا الا متاع الغرور / حديد 20 /.

در آخرت عذابى دردناك مى شود و يا آمرزش ورضايت الهى نصيب وى مى گردد و زندگانى دنيا جز متاعى فريبنده نيست .

بنابراين مومن بايد حقيقت دنيا را دريابد و آن عبارت است از اينكه بداند كه وراى آن دارى است كه به نتايج اعمال خود مى رسد كه عذابى دردناك براى گناهان مى باشد كه نتيجه آن خوف است و يا آمرزشى كه نتيجه آن اميد است و طبيعت هاى مردم در اين اهداف مختلف آمده است .

عده اى كه غالب و اكثرى مردم هستند برايشان ترس ‍ حكمفرماست و به همين انگيزه و از ترس عذاب الهى عبادت حق سبحان مى كنند عده اى ديگر اميد برايشان غالب است و هر چه بيشتر در وعده هاى الهى از نعمت ها و كرامت هاى وى فكر كند اميدش بيشتر مى گردد و به همين جهت در تقوى مى كوشد و اعمال صالح را انجام مى دهد.

دسته سوم كه علما بالله هستند خدا را از ترس عقاب و طمع و در ثواب عبادت نمى كنند بلكه چون شايستگى عبادت دارد او را مى پرستند ،زيرا اسماى حسناى الهى و صفات علياى ابوبى را شناختند پس ايشان به حقيقت خداى تعالى را عبادت مى كنند و جز وجه الله چيزى را نمى خواهند و به عقاب توجهى ندارند تا از آن بترسند و به عذاب اعتنايى ندارند تا به نجات از آن اميد بندند.

مرآة العقول ج /11/ 173

گويم :در حقيقت اين دسته خدا پرستان واقعى هستند و آن دو دسته نهايت هدفشان خودشان مى باشند. گر چه اعمال آنها صحيح است و قول به عدم افعال عبادى و بطلان آن نادرست است ولى در واقع خودشان محور هستند. بدان كه امر دقيق و نافذ بصير است چه بساكسانى كه توهم دارند كه از دسته سوم هستند اگر خوب بشكافند خود محور عبادت خويشند صدق اين مقال با اين فرض ممكن است كه شبان و روزان عبادت كنى و با توحيد كامل بميرى و فرض كنى كه خداى تعالى عذاب نمرود و شداد را بر تو فرود آورد آيا چه به خدا مى گويى آيا همانند حضرت امام سجاد (ع ) مى گويى : انالا انسى اياديك

ش 82 ص 269 سطر 25 :

بدانكه حسد تنها بر نعمت متصور است وقتى خداى تعالى به برادرت نعمتى داد دو حالت متصور است .

اول :يا از آن بدت مى آيد و دوست ندارى كه زايل شود چه آنكه خودت بخواهى به آن نعمت برسى يا نخواهى ، اين حالت را حسد گويند.

دوم دوست ندارى زايل شود و وجود و رواج آن نعمت را بد نمى دانى ، ولى براى خودت مثل آن نعمت را مى خواهى و به اين غبطه مى گويند، و گاهى منافسه و مسابقه اش نامند، اما حالت اول را مطلقا چه اظهار نكنى و در دل نگهدارى ، مشهور علما قايل به حرمت آنند.

ولى از بضى از اخبار استفاده مى شود كه اظهار مافى الضمير و امر قلبى حرام است نه آنكه انسان در دل حسد داشته باشد ولى در زبان و افعال مطابق آن كارى انجام ندهد در اين صورت معنايش اين است كه امر قلبى چون كارش دست خود آدم نيست معفو است .

با اندكى تصرف مراه العقول باب حسد

ياد داشت خاتمه كتاب

شماره 83 ص 275 سطر 1:

چرا اسماى حسنى گفته ميشود:

مراد بهترين اسماى است زيرا معناهايى را مشتمل است كه بعضى به صفات ذات بر مى گردند مثل عالم و قادر وحى و الله و بعضى به صفات فعل بر مى گردند مثل خالق و رزاق و بارى و مصور و بعضى افاده تمجيد و تقديس مى دهد مثل قدوس و غنى و واحد

شماره 84 ص 277 سطر 6

توقيفيت اسماى الهى :اسما به نسبت به ذات حق تعالى سه قسمند :

اول :اسمايى كه اطلاقش بر حق سبحان درست نيست و آن اسمايى است كه عقل اطلاقش را بر حق سبحان محال مى داند مثل اسمايى كه دلالت بر جسميت و امور جسمانى دارند و يا نقص و حاجت را مى رسانند.

دوم : اسمايى كه عقل اطلاق آنرا بر حق تعالى روا مى دارند و تسميه حق سبحان به آن از طريق اخبار وارد شده ، عيبى ندارد كه حق تعالى را به آن نامها بخوانيم و لازم است كه امر شرعى را در چگونگى اطلاق به لحاظ حالات و اوقات و عبادت :هاى وجوبى و ندبى امتثال شود.

سوم :اسمايى كه عقل اطلاق آنرا بر حق سبحان روا مى داند ولى در كتاب و سنت وارد نشده مثل جوهر كه يكى از معانى آن قيام به ذات بدون اتكا به ديگران است قطعا به اين معنا خدا جوهر است ولى ادب اقتضا مى كند كه بر خداى تعالى اطلاق نكنيم گر چه عقلا جايز است . و شايد از جهتى ديگر كه عقل نمى فهمد روا نباشد كه بر حق سبحان اطلاق كنيم زيرا عقل بر همه مناسبت هاى ممكنه احاطه ندارد و اين معناى كلام علما است كه اسماى خدا توفيقى است يعنى موقوف بر نص ‍ است .

نقل از مجمع البيان

شماره 85 ص 277 سطر 12

مراد از احصا و شمارش كه با آن داخل بهشت مى شود ايمان آوردن به اين است كه حق سبحان به آنها متصف است .

شماره 85 ص 278 سطر 3

بدانكه اسماى حق سبحان يا بر ذات تنها بدون در نظر گرفتن چيزى دلالت مى كند يا با اعتبار چيزى و ان چيز يا اضافى ذهنى است يا سلبى و يا اضافى و سلبى با همديگر است . پس چهار قسم شد.

اول :آنكه تنها بر ذات دلالت مى كند و آن را لفظ الله است زيرا ذات موصوف به جميع كمالات دلالت مى كند.

دوم :آنكه بر ذات به اضافه و نسبتى دلالت مى كند مثل قادر كه به اضافه و نسبت به مقدورى كه قدرت به وى تعلق گرفته دلالت مى كندن

سوم :آنكه دلالت بر ذات به اعتبار سلب غير از وى مى كند مثل واحد كه به اعتبار سلب نظير و شريك دلالت بر ذات مى كند و نيز نظاير آن .

چهارم :به اعتبار هر دو اضاف و سلب با همديگر دلالت بر ذات دارند مثل حى زيرا معناى آن مدرك فعالى است كه فاسد شدنى نيست چنانكه نظير آن چنين است .

مجمع البيان گويى ماخوذ از كلمات شيخ در الهيات شفاست

حمد خداى سبحان را كه توفيق داد تاتعليقات بر اين كتاب

شريف در صبح پنجشنبه 19 ذى القعده / 1415 به اتمام رسد.

پاورقي



211-شعراء 78 تا 82

212-رياض السالكين ، ص 30، سيد على خان مدنى ، چاپ سنگى .

213-الميزان ص 31 ج 2 ،علامه طباطبايى ،انتشارات جامعه مدرسين

214-38 / ص ،60.

215-56 / واقعه ، 85.

216-14 / ابراهيم ، 34

217-55 / الرحمن ، 29.

218-25 / فرقان ، 77.

219-6 / انعام ، 41.

220-6 / انعام ، 64.

221-40 / مومن ، 60 غافر.

222-6 / انعام ، 40.

223-2 / بقره ،40.

224-مراة العقول ،ج 12 ص 160 چاپ اسلاميه .

225- مرآة العقول ، جلد 12، علامه مجلسى .

226-5 / مائده ، 27 .

227-الميزان ، ج 2 ص 43، چاپ انتشارات جامعه مدرسين ، قم

228-24 / نور ،37 .

229-الميزان ، ج 2.

230-48 / فتح ،26.

231-زلها:ته مانده سفره .

232-خوان :سفره

233-ناديده :مراد اين مثل است :نديد بديد وقتى كه ديد

234-عزازيل :شيطان

235-25 / فرقان ،76 .

236-73 / مزمل ، 19.

237-36 / يس 20 .