بازگشت

اسم اعظم




قرآن كريم خودبانام مبارك پروردگارعالميان آغازمى شود:(بسم اللّه الرحمن الرحيم ) و اين سرآغازى است براى همه سوره هاى قرآن كريم (بجز سوره برائت ).

همانگونه كه اوّلين آيه اى هم كه بر پيامبر اكرم (صلّى اللّه عليه و آله ) نازل شد، فرمان قرائت به اسم پروردگار را مى دهد:(اِقْرَاء بِاسْمِ رَبِّكَ ... ).(24)

پس اسم مقدس پروردگار متعال بايد سرآغازى باشد براى همه كارها و تمام امور. و اين آغاز به اين معناست كه ما مى خواهيم كارها داراى محتوايى الهى باشند و از هرنقص و عيبى پاك و دور باشند.

و اما در دعاها نيز در بسيارى موارد، سؤ ال و درخواست از خداوند تبارك و تعالى به واسطه اسمهاى مبارك پروردگار متعال انجام مى گيرد. عباراتى نظير:((اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِاسْمِكَ ...)) در دعاها فراوان است . كه در حقيقت سؤ ال كننده متناسب با سؤ ال و درخواست خود، اسمى از اسامى مبارك پروردگار متعال را در نظر مى گيرد و خداوند را به آن اسم مى خواند و از او تقاضا مى كند.

درباره تعدد و كثرت اسامى پروردگار متعال ، بايد گفت : خداوند حقيقت واحدى است ، اما به اعتبارات گوناگون و از جهات مختلف ، اسامى متعددى بر پروردگار متعال صدق مى كند كه البته تمام اين اسامى ، ((احسن )) مى باشند؛ مثلاً از اين جهت كه خداوند ديگر موجودات را آفريده است ، او را ((خالق و آفريننده )) مى ناميم ، از آن جهت كه به همه چيز آگاه است ، او را ((عالم ))، از آن جهت كه تدبير عالم به دست اوست ، او را ((مدبر))، از آن جهت كه بخشنده است ، او را ((رحمان و رحيم ))، از آن جهت كه گناهان بندگان را مى آمرزد، ((غفور))، از آن جهت كه داراى مجازاتى سنگين است ، ((شديدالعقاب )) و از آن جهت كه به بندگانش نزديك است ، او را ((قريب )) و... مى ناميم .

پس خداوند متعال ، كمال مطلقى است كه در بردارنده همه كمالات در حد اعلاى خود مى باشد.به عبارت ديگر: همه اسمهاى پروردگار متعال را مى توان به يك اسم بازگشت داد كه همان ((اسم اعظم ))پروردگار است و همه اسمها از آن سرچشمه گرفته اند.

درباره تعداد اسمهاى الهى نيز مى توان گفت كه خداوند متعال به اعتبارى داراى يك اسم است كه همان ((اسم اعظم )) مى باشد و به اعتبارى ، داراى اسمهاى بى شمارى مى باشد؛ زيرا هر اسم را مى توان به تعداد فراوانى اسمهاى جزئى تر تقسيم نمود؛ مثلاً خداوند متعال از آن جهت كه ديگر موجودات را آفريده است ، ((خالق )) نام دارد، اما اين خلقت را مى توان به هر مخلوقى نسبت داد و خداوند را به آن اسم ناميد؛ مانند:((خالق نور، خالق سماوات ، خالق ارض ، خالق بشر، خالق لوح و قلم و ...)).

البته براى خواندن پروردگار متعال ، خصوصا هنگام دعا كردن ، بهترين راه آن است كه انسان به ادعيه مباركه معصومين (عليهم السّلام ) مراجعه نمايد؛ چه اينكه آن بزرگواران ، بهتر از هركس مى دانند كه براى هركارى ، خداوند را به چه اسمى و چگونه بايد خواند. به عبارت ديگر، نامهايى را كه زيبنده پروردگار متعال است ، بايد از خود او و از اولياى الهى اخذ كرد.

حال ببينيم آن بزرگان چگونه در دعاهاى خود، خداوند متعال را به ((اسماءالحسنى )) مى خوانند، مى توان گفت كه اين خواندن به دو صورت انجام مى شود.

صورت اوّل آن است كه :

اسمهاى مبارك پروردگار متعال صريحا ذكر مى شود؛ دعاهايى مانند ((جوشن كبير، مشلول و مجير)) از اين دسته هستند. اين دعاها مملوّ از اسماءالحسناى پروردگار است كه دعا كننده با ذكر اين اسامى مقدس ، از خداوند متعال حاجات خود را مى طلبد؛ مثلاً دعاى شريف ((مشلول )) چنين آغاز مى شود:

((اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِاسْمِكَ بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمن الرَّحيم يا ذَاالْجَلالِ وَالاِْكْرامِ يا حَىُّ يا قَيُّومُ ... يا مَلِكُ يا قُدُّوسُ يا سَلامُ يا مُؤْمِنُ ...)).

و در دعاى شريف ((مجير)) چنين آمده است :

((سُبْحانَكَ يا اللّهُ تَعالَيْتَ يا رَحْمنُ اَجِرْنا مِنَ النّارِ يا مُجِيرُ سُبْحانَكَ يا رَحيمُ تَعالَيْتَ يا كَرِيمُ، اَجِرْنا مِنَ النّارِ يا مُجِيرُ ...)).

و در دعاى شريف ((جوشن كبير)) چنين آمده است :((اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِاِسْمِكَ يا اللّهُ يا رَحْمنُ يا رَحيمُ يا كَرِيمُ يا مُقِيمُ يا عَظيمُ يا قديمُ يا عَليمُ يا حَليمُ يا حَكيمُ)).

همانطور كه قبلاً گفته شد، ((معرفت )) به حقيقت اين اسما و صفات و ((اخلاص )) در دعا، دو ركن اساسى براى خواندن دعا مى باشند. و هركسى بر حسب اين ميزان ، از اين ادعيه بهره مند مى شود. البته بايد توجه داشت كه اين نوع خواندن و خطاب قرار دادن پروردگار متعال ، اختصاص به آن سه دعاى مذكور ندارد، بلكه در لابلاى ادعيه ديگر هم ، اينگونه خطاب قرار دادن پروردگار متعال ، فراوان است .

صورت دوّم آن است كه :

اسمهاى مبارك پروردگار متعال صريحا ذكر نمى شود بلكه خصوصيات و صفات اين اسمها ذكر مى شود و بر طبق اين خصوصيات ، خداوند خوانده مى شود.

در دعاى جوشن صغير چنين آمده است :((اَسْئَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذى وَضَعْتَهُ عَلَى السَّماءِ فَاسْتَقَلَّتْ وَعَلَى الاَْرْضِ فَاسْتَقَرَّتْ وَعَلَى الْجِبالِ فَرَسَتْ وَعَلَى اللَّيْلِ فَاَظْلَمَ وَعَلَى النَّهارِ فَاسْتَنارَ اَنْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وَالِ مُحَمَّدٍ وَاَنْ تَقْضِىَ لى حَوائِجى كُلَّها وَتَغْفِرَ لى ذُنُوبى كُلَّها صَغيرَها وَكَبِيرَها وَ...)).

((بارالها! از تو سؤ ال و درخواست مى كنم به واسطه اسمت ؛ اسمى كه به سبب آن ، آسمان را بنيان نهادى و زمين را آرام و قرار بخشيدى و كوهها را استوار و شب را ظلمانى و روز را روشن نمودى ، به چنين اسمى از تو مى خواهم كه بر محمد و آل محمد درود فرستى و همه حاجتهاى مرا برآورده سازى و همه گناهان كوچك و بزرگم را ببخشى و ...)).

همانگونه كه ملاحظه مى شود و قبلاً نيز گفته شد، اسم پروردگار متعال صرفا يك لفظ و كلمه نيست ، بلكه حقيقتى است كه چنين امورى از آن برمى آيد.

و در ((دعاى سمات )) نيز درباره برخى از خصوصيات اسم اعظم پروردگار متعال ، چنين است :((اَللّهُمَّ اِنِّى اَسْئَلُكَ بِاسْمِكَ الْعَظيِم الاَْعْظَمِ الاَْعَزِّ الاَْجَلِّ الاَْكْرَمِ الَّذى اِذا دُعيتَ بِهِ عَلى مَغالِقِ اَبْوابِ السَّماءِ لِلْفَتْحِ بِالرَّحْمَةِ انْفَتَحَتْ وَاِذا دُعيتَ بِهِ عَلى مَضائِقِ اَبْوابِ الاَْرْضِ لِلْفَرَجِ انْفَرَجَتْ وَاِذا دُعيتَ بِهِ عَلىَ الْعُسِر لِلْيُسرِ تَيَسَّرَتْ وَاِذا دُعيتَ بِهِ عَلَى الاَْمْواتِ لِلنُّشُورِ انْتَشَرَتْ وَاِذا دُعِيتَ بِهِ عَلى كَشْفِ الْبَاءْساءِ وَالضَّرّاءِ إِنْكَشَفَتْ)).

((بارالها! به بزرگترين اسمت از تو درخواست مى كنم ؛ بزرگترين اسمى كه عزيزترين و باشكوهترين و گراميترين اسم تو است ؛ آن اسمى كه هرگاه براى گشوده شدن درهاى بسته آسمان ، به آن اسم خوانده شوى ، درهاى رحمت آسمان ، باز مى شوند، و هنگامى كه به آن اسم براى رفع تنگناهاى روى زمين خوانده شوى ، اين تنگناها و مشكلات برطرف مى شوند. و هنگامى كه به آن اسم براى تبديل سختى به آسانى و راحتى خوانده شوى ، سختيها، آسان شوند. و چون براى زنده شدن مردگان ، به آن اسم خوانده شوى ، مردگان زنده شوند، و چون براى برطرف شدن شدايد و مصايب به آن اسم خوانده شوى ، اين گرفتاريها، برطرف شوند)).

بنابراين ، در اين دعا ما در واقع از خداوند مى خواهيم كه به وسيله حقيقت اسم اعظمش ‍ كه چنين امورى از آن ساخته است ، حاجتهاى ما را برآورده سازد.

هرچند در اينجا جاى هيچگونه مثال و تشبيهى نيست ، اما بد نيست براى تقريب ذهن به چند مثال عرفى و عقلايى بپردازيم .

فرض مى كنيم براى رفع برخى از نيازمنديهاى خود به نزد شخصى مراجعه مى كنيم . معلوم است كه اين شخص داراى اوصاف فراوانى است ، از قبيل اينكه فرزند كيست ، در كجا متولد شده است ، در چه زمينه هايى و چه مقدارى علم و آگاهى دارد، داراى چقدر ثروت است ، قدرت بدنى او چه مقدار است ، از نظر اخلاقى چه اوصافى دارد و ... حال در اينجا ما بر طبق نيازى كه داريم ، اين شخص را به صفتى از اوصافش كه متناسب با نياز ما مى باشد، مى خوانيم و از او تقاضاى كمك و يارى مى نماييم ؛ مثلاً اگر نياز ما در زمينه هاى مالى باشد، در اين صورت اوصاف مالى و ثروتى او را مطرح مى كنيم و مثلاً چنين مى گوييم : شمايى كه داراى فلان مقدار زمين و خانه هستيد، شما كه فلان مقدار اندوخته داريد، شما كه وضع درآمدتان چنان است و ...

و يا مثلاً اوصاف اخلاقى او را در اين زمينه مطرح مى كنيم : شما كه هميشه به فكر محرومان هستيد، شما كه هميشه بخشنده بوده ايد، شما كه پدرى آنچنان بخشنده داشتيد، شما كه اين قدر دل رحم و مهربان هستيد و ...

و يا اگر مثلاً در زمينه هاى علمى به شخص عالمى نياز داريم ، چنين مى گوييم : شما كه داراى چنان تحصيلاتى هستيد، شما كه داراى چنان تاءليفاتى مى باشيد، شما كه چنان اساتيدى داشته ايد، شما كه در فلانجا تحصيل كرده ايد، شما كه روزانه اين مقدار مطالعه داريد، شما كه اين قدر به ترويج علم علاقه داريد، شما كه هميشه حلاّل مشكلات علمى بوده ايد، شما كه اين قدر دانش پژوهان را دوست داريد و ...

در واقع منظور ما از مطرح كردن اين اوصاف ، آن است كه اوّلاً به آن شخص بگوييم ما به وجود چنين اوصافى در او آگاهى و اعتقاد داريم و ثانيا بگوييم داشتن چنين اوصافى ، اقتضا مى كند كه آن شخص ، فلان كار را انجام بدهد و مثلاً فلان مشكل را حل بكند. يا فلان چيز را به ما بدهد.

در اينجا نيز واضح است كه آنچه به كار مى آيد، حقيقت اين اوصاف است نه الفاظ آنها؛ يعنى اگر شخص فاقد علم باشد، صد بار هم اگر او را عالم خطاب كنيم و به اين اسم او را بخوانيم ، اثرى نخواهد داشت و چيزى از علم او نصيب ما نخواهد شد؛ زيرا اصلاً علمى دراو نيست . بله ، اگر حقيقت علم در او باشد، آنگاه خواندن او به اسم ((عالم )) مى تواند چاره ساز باشد.

حال گاهى اوقات شخص داراى اسم و صفتى است كه تمام كمالات او را مى رساند و نمودار همه كمالات او به حساب مى آيد؛ مثلاً كسى كه حكومت و سلطنت مملكتى را عهده دار است ، اسامى و صفات گوناگونى را در اين زمينه دارا مى باشد؛ به عنوان مثال او فرمانده تمام نيروهاى مسلح است ، عزل و نصب كننده مقامات دولتى است ، بخشنده نشانها و مدالها به افراد است . بخشنده و عفو كننده زندانيان و مجرمين است ، بخشنده هداياى با ارزش به افراد گوناگون است ، و ...

اما وقتى كه گفته مى شود:((سلطان )) تمام اين كمالات و اختيارات در ذهن مجسم مى شود. بنابراين ، اسم ((سلطان ))، را براى چنين شخصى مى توان به عنوان ((اسم نمودار همه كمالات )) مطرح كرد؛ يعنى بقيّه اسامى و اوصاف او از اين اسم و صفت ناشى مى شوند و سرچشمه مى گيرند اين مثال از آن جهت گفته شد كه تا اندازه اى مفهوم ((اسم اعظم )) معلوم شود.

مطلب ديگر آنكه : با وجود چنين اوصافى در خداوند متعال ، ديگر چه نيازى به خواندن خداوند و دعا كردن به درگاه او هست ؟ و چرا خداوند به واسطه اين اسما و صفات ، همه نيازمنديهاى انسان را به او نمى بخشد و مسايل گوناگون او را حل نمى كند؟

هرچند پاسخ اين سؤ ال در مبحث دعا آمده است ، اما در اينجا بايد به نحو اختصار گفت كه خداوند متعال با هركسى بر اساس قابليت و لياقتى كه دارد، رفتار مى كند. و نقش دعا آن است كه موجب مى شود انسان لياقت كسب برخى از بخششهاى الهى را (بر طبق كيفيت دعايى كه انجام داده است ) پيدا كند و به آنها دست يابد.

به عبارت ديگر، همين الا ن هم خداوند متعال بر طبق اوصاف خود با ما معامله مى كند؛ مثلاً كسى كه الا ن گناهكار و مجرم است ، خداوند بر اساس شديدالعقاب بودنش ، با او رفتار مى كند نه بر اساس رحيم بودنش .

مطلب ديگر، درباره شناخت و معرفت اسما و اوصاف پروردگار متعال است .در اين باره بايد گفت : مرتبه اى از اين شناخت و معرفت ، مختص ذات مقدس الهى است . در پايان ((دعاى سمات )) و پس از ذكر برخى از اسماى الهى ، چنين آمده است :

((اَللّهُمَّ بِحَقِّ هذَاالدُّعاءِ وَبِحَقِّ هذِهِ الاَْسْماءِ الَّتى لا يَعْلَمُ تَفْسِيرَها وَلا يَعْلَمُ باطِنَها غَيْرُكَ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَالِ مُحَمَّدٍ وَافْعَلْ بى ما اَنْتَ اَهْلُهُ وَلا تَفْعَلْ بى ما اَنَا اَهْلُهُ)).

((بارالها! به حق اين دعا و به حق اين اسمهايى كه تفسير و باطن آنها را كسى جز تو نمى داند، بر محمد و آل محمد درود فرست و با من چنان كن كه تو سزاوار آنى نه آنگونه كه من سزاوار آنم )). و در دعاى ((شب عرفه )) چنين آمده است :

((اَسْئَلُكَ بِاسْمِكَ الْمَخْزُونِ فى خَزائِنِكَ الَّذِى اسْتَاءْثَرْتَ بِهِ فِى عِلْمِ الْغَيْبِ عِنْدَكَ لَمْ يَظْهَرْ عَلَيْهِ اَحَدٌ مِنْ خَلْقِكَ لا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَلا نَبِىُّ مُرْسَلٌ وَلا عَبْدٌ مُصْطَفىً)).

((ودرخواست مى كنم از تو،به آن اسمى از تو كه در گنجينه هاى تو وجود دارد،آن اسمى كه در علم غيب براى خود انتخاب نمودى و به خود اختصاص دادى ، به طورى كه احدى ازخلق برآن اسم آگاه نيست ،نه ملك مقرّبى ،نه نبىّ مرسلى و نه هيچ بنده برگزيده اى )).

(درضمن بايد دانست كه در اين دعا؛يعنى دعاى شب عرفه ، اسامى پروردگار متعال بيشتر به صورت دوّمى كه قبلاً بيان شد، آمده است و از اين لحاظ شايان توجه است )

و در دعاى امام حسين (عليه السّلام ) در روز عرفه ، در اين باره چنين آمده است :

((يامَنْلايَعْلَمُكَيْفَهُوَاِلاّ هُوَ! يا مَنْ لا يَعْلَمُ ما هُوَ اِلاّ هُوَ! يا مَنْ لا يَعْلَمُهُاِلاّ هُوَ!)).

((اى كسى كه نمى داند او چگونه است مگر خود او! اى كسى كه نمى داند او چيست مگر خود او! اى خدايى كه او را نمى شناسد مگر خود او!)).

البته مراتبى ديگر از اين معرفت و شناخت براى همگان وجود دارد و هركس مى تواند به مرتبه اى از مراتب اين شناخت و معرفت ، به مقدار توان ، استعداد و لياقت خود، دست يابد و نايل شود.

در پايان ، سخن را با كلامى از مولاى متقيان اميرمؤ منان (عليه السّلام ) در ((دعاى كميل )) به آخر مى رسانيم :((يا مَنِ اسْمُهُ دَواءٌ وَذِكْرُهُ شِفاءٌ!)).

((اى كسى كه نام مقدست دواى (همه عيوب و نقصهاى ) ماست و يادت شفاى (همه بيماريهاى روحى و قلبى ) ماست !)).

چرا نامت دوا نباشد در حالى كه همه خوبيها و كمالات در آن است و چرا يادت شفا نباشد در حالى كه اين ياد، حضور همان خوبيها و كمالات در قلب آدمى است .

پاورقي



24- علق /1.