بازگشت

شناخت و معرفت بارى تعالى




(86) ((يا خَيْرَ مَعْرُوفٍ عُرِفَ!)).

((اى بهترين شناخته شده !)).

(52) ((يا سُرُورَ الْعارِفينَ!)).

((اى مايه سرور و شادمانى عارفان !)).

(99) ((يا مَنْ هُوَ مُنْتَهى هِمَمِ الْعارِفينَ!)).

((اى نهايت همت عارفين !)).

(63) ((يا مَنْ لا يَبعُدُ عَنْ قُلُوبِ الْعارِفينَ!)).

((اى كسى كه از قلب كسانى كه تو را مى شناسند، دور نيستى !)).

(55) ((يا مَنْ لا تُدْرِكُ الاَْفْهامُ جَلالَهُ!)).

((اى كسى كه جلالت را، فهم ، درنمى يابد!)).

(55) ((يا مَنْ لا تَنالُ الاَْوْهامُ كُنْهَهُ!)).

((اى كسى كه وهم را به ذاتت راهى نيست !)).

(71) ((يا مَنْ لَهُ كَمالٌ لا يُدْرَكُ!)).

((اى كسى كه كمالش قابل دستيابى نيست !)).

(88) ((يا مَنْ لا تَحْوِيْهِ الْفِكَرُ!)).

((اى كسى كه افكار به او دست نمى يابند!)).

در تفسير آيه شريفه :

(وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالاِْنْسَ اِلاّ لِيَعْبُدونِ ).(37)

((خلق نكردم جن و انس را مگر براى آنكه عبادت كنند مرا)).

گفته شده است كه غرض از ((لِيَعْبُدُونِ))، ((ليعرفون )) مى باشد؛ يعنى عبادت كنند تا به معرفت الهى نايل شوند. بنابراين ، غرض نهايى از خلقت آدمى آن است كه انسان به معرفت خداوند متعال برسد. حال ببينيم اين معرفت پروردگار، چيست كه رسيدن به آن ، غرض اصلى و نهايى خلقت قرار گرفته است .

بايدگفت كه ((معرفت بارى تعالى ))جز با((رسيدن )) به پروردگار متعال ، حاصل نمى شود. و رسيدن به حق تعالى نيز جز با دستيابى به اوصاف الهى (آن مقدارى كه در حد و شاءن آدمى است ) به دست نمى آيد. و از آنجايى كه صفات الهى ، بهترين ، بالاترين ، والاترين و كاملترين هستند،بنابراين ،معرفت الهى و عارف شدن به ((اللّه )) به معناى دارا شدن بهترين خصوصيات و اوصاف مى باشد. و اين همان سعادتى است كه تمام آدميان به دنبال آن مى باشند. در واقع تمام انسانها در پى به دست آوردن ((بهترينها)) و ((كاملترينها)) هستند، هرچند ممكن است در تشخيص مصاديق ، اشتباه نمايند (كه اكثرا هم ، چنين است ). و يكى از رسالتهاى مهم انبيا، همين معرفى مصاديق حقيقى خوبيها و برتريها بوده است .

بنابراين ، ((معرفت )) به خداوند متعال صرفا يك ((دانستن )) كه با آموزش و تعليم و تعلّمهاى معمولى به دست مى آيد نيست ، بلكه يك ((داشتن )) است كه با تلاشهاى مخصوص و اعمال ويژه اى كه ((عبادت الهى )) نام دارد، حاصل مى گردد.

O ((يا خَيْرَ مَعْرُوفٍ عُرِفَ!)).

((اى بهترين موجود شناخته شده !)).

چرا خداوند متعال بهترين شناخته شده و بهترين معروف مى باشد؟ در پاسخ بايد گفت : علت آن است كه از شناخت اين معروف ، چيزى براى عارف حاصل مى شود كه از شناخت هيچ معروف ديگرى ، چنين چيزى حاصل نمى شود.

به عبارت ديگر: هركس كه نسبت به چيزى معرفت پيدا مى كند به ثمره اى متناسب با آن معرفت دست مى يابد، حال ثمره و فايده اى كه از معرفت خداوند متعال براى آدمى حاصل مى شود، ثمره اى انحصارى مى باشد كه از هيچ معرفت ديگرى به دست نمى آيد.

O ((يا سُرُورَ الْعارِفينَ!)).

((اى مايه سرور و شادمانى عارفان !)).

((سرور))، زمانى براى آدمى حاصل مى گردد كه انسان به خواسته هاى خويش نايل گردد؛ مثلاً كسى كه رسيدن به مقامى (علمى يا سياسى يا ...) خواسته اوست ، با دستيابى به آن مقام ، مسرور مى گردد. و يا اهل دنيا كه دنيايشان خواسته نهايى شان مى باشد، زمانى به مسرت مى رسند كه به دنياى خود رسيده باشند.

و اما عارف باللّه از آنجايى كه تحقق تمام خواسته هاى خود را در خداى خود مى بيند و خدايش براى او تمام خواسته اش مى باشد، بنابراين ، مايه سرور او هم پروردگارش ‍ مى باشد. براى همين ، ملاحظه مى كنيم كه اهل معرفت ، هيچگاه از امورى كه رنگ الهى ندارند، مسرور نمى شوند، هرچند آن امور بسيار بزرگ و چشمگير جلوه نمايند، اما چيزهايى كه رنگ و بوى الهى دارند، موجب مسرت آنان مى شوند، هرچند آن چيزها حقير و كوچك بنمايند.

به هرحال ، اين قضيه محك خوبى است براى آنكه آدمى ، خود را بهتر بشناسد و ببيند كه با چه چيزى خوشحال يا ناراحت مى شود. و به همين جهت است كه در ((مناجاة الذاكرين ))، حضرت از هر سرورى كه منشاء غيرالهى دارد، استغفار مى نمايند و در واقع آن را گناه بزرگى براى خود مى دانند:

O ((وَاسْتَغْفِرُكَ ... مِنْ كُلِّ سُرُورٍ بِغَيْرِ قُرْبِكَ)).

((بارالها! براى هر سرورى كه جز با قرب و نزديكى به تو برايم حاصل شود، طلب مغفرت مى كنم )).

O ((يا مَنْ هُوَ مُنْتَهى هِمَمِ الْعارِفينَ!)).

((اى كسى كه نهايت همّت و خواسته عارفان هستى !)).

همّت انسان نيز هميشه به چيزى تعلق مى گيرد كه مورد علاقه اوست . و از آنجايى كه تمام علاقه اهل معرفت مربوط به پروردگار متعال است . بنابراين ، نسبت به هيچ چيز ديگرى جز خداى خود همت نمى گمارند. در واقع اهل معرفت غيرخدا را پست تر و ناچيزتر از آن مى بينند كه همّ خود را مصروف آن نمايند. و همين همت عالى موجب مى شود كه هيچ چيز نتواند آنان را از خدايشان منحرف نمايد.

O ((يا مَنْ لا يَبْعُدُ عَنْ قُلُوبِ الْعارِفينَ!)).

((اى كسى كه از دل آنانكه تو را مى شناسند دور نيستى !)).

انسان نسبت به چيزى كه آن را ((مى شناسد))، نزديك و از چيزى كه برايش ((مجهول )) است ، دور مى باشد.

و ((قلب )) هم محل حقيقى ادراكات و معارف آدمى و در نتيجه محل دورى و نزديكى انسان از امور ديگر است .

بنابراين ، كسى كه به خداوند متعال معرفت دارد، قلبش به او نزديك و كسى كه فاقد معرفت است ، قلبش از او دور مى باشد. و از آنجايى كه دوچيز متضاد در قلب آدمى نمى گنجد، بنابراين ، بايد گفت كه اهل معرفت توجه قلبى خود را از غيرخدا سلب مى كنند تا مبادا غيرخدا در قلبشان جايگزين شود.

O ((يا مَنْ لا تُدْرِكُ الاَْفْهامُ جَلالَهُ!)).

((اى كسى كه فهم ، بزرگىِ منزلتش را در نيابد!)).

O ((يا مَنْ لا تَنالُ الاَْوْهامُ كُنْهَهُ)).

((اى كسى كه وهم ، به ذاتش راه نيابد!)).

O ((يا مَنْ لَهُ كَمالٌ لا يُدْرَكُ!)).

((اى كسى كه كمالش درك نشود!)).

O ((يا مَنْ لا تَحْوِيْهِ الْفِكَرُ!)).

((اى كسى كه فكر به او نرسد و او را درنيابد!)).

همانگونه كه قبلاً اشاره شد، استعداد و توانايى آدمى در معرفت پروردگار متعال تا حد معيّنى مى باشد به عبارت ديگر: مرتبه اى از شناخت خداوند هست كه مختص به خود اوست و دست غير او از آن مرتبه كوتاه است . حتى پيامبران بزرگ و ملائكه مقربين را به آن مرتبه راهى نيست . و اين نه بدان خاطر است كه اين افراد در شناخت پروردگار متعال كوتاهى نموده و استعداد آنان به فعليت نرسيده است بلكه از آن جهت است كه عظمت خداوند متعال بالاتر از آن است كه غير او را به او راهى باشد. اين مرتبه غيرقابل شناخت ، مرتبه ((كنه و ذات )) الهى است . غيرقابل شناخت بودن اين مرحله نيز بدان علت است كه هيچ موجودى غير از پروردگار متعال نمى تواند صاحب و داراى ((ذات )) الهى بشود تا نسبت به آن عارف و عالم گردد. و همانطور كه قبلاً گفته شد تا انسان داراى چيزى نباشد، نمى تواند نسبت به آن معرفت داشته باشد.

اما در مورد صفات الهى چنين نيست ، بلكه انسان مى تواند به اين صفات نايل شود و داراى صفاتى الهى گردد.

به هرحال ، انسان درباره معرفت الهى نبايد دچار ((افراط و تفريط)) بشود؛ يعنى نبايد گمان كند كه نسبت به پروردگار متعال ، جاهل مطلق است و هيچ راهى و امكانى براى دستيابى به معرفت الهى وجود ندارد، بلكه بايد دانست كه اين راه و امكان براى آدمى وجود دارد و خداوند متعال ، هم در درون ، چنين استعداد و توانايى را به انسان بخشيده است و هم در برون ، انبيا و پيامبران را براى شناساندن اين راه و چگونگى پيمودن آن ، فرستاده است و اصولاً سعادت و كمال آدمى هم در گرو پيمودن اين راه است . و با پيمودن اين راه است كه انسان مى تواند به بهترينها و برترينها و بالاترينها و در يك كلام به ((كمال نهايى )) و مطلق دست يابد.

اما از سوى ديگر هم ، انسان نبايد گمان كند كه با دانستن چهار كلمه از علوم يا انجام برخى اعمال و عبادات به ذات مقدس الهى راه پيدا كرده . و خداوند آن است كه او مى پندارد و تصور مى نمايد و گاه نيز چندان در اين غرور خيالى فرو رود كه دچار انحرافات فكرى و عملى گردد و يا حتى ادعاى خدايى بنمايد.

درباره اين مرتبه از شناخت و معرفت پروردگار متعال ، در دعاى ((روز عرفه )) چنين مى فرمايد:

((يا مَنْ لا يَعْلَمُ كَيْفَ هُوَ اِلاّ هُوَ! يا مَنْ لا يَعْلَمُ ما هُوَ اِلاّ هُوَ! يا مَنْ لا يَعْلَمُهُ اِلاّ هُوَ!)).

((اى خدايى كه نمى داند او چگونه است مگر او! اى كسى كه جز او نمى داند او چيست ، اى كسى كه نسبت به او علم ندارد مگرخود او!)).

پاورقي



37- ذاريات /56.