بازگشت

خداوند، مونس دلها




(12) ((يا اَنيسَ الْقُلُوبِ!)).

((اى مونس و آرامبخش دلها!)).

(28) ((يا اَنيسَ مَنْ لاْاَنيسَ لَهُ!)).

((اى مونس آن كس كه مونسى ندارد!)).

(91) ((يا اَنيسَ الاَْصْفياءِ!)).

((اى مونس پاكان و برگزيدگان !)).

(87) ((يا اَنيسَ الذّاكِرينَ!)).

((اى مونس آنان كه به يادت هستند!)).

(43) ((يا مَنْ بِهِ يَسْتَاءْنِسُ الْمُريدُونَ!)).

((اى كسى كه خواستارانت به تو انس گيرند و آرام يابند!)).

(52) ((يا اَنيسَ الْمُريدينَ!)).

((اى مونس خواهندگان !)).

(39) ((يا خَيْرَ الْمُسْتاءنِسينَ!)).

((اى بهترين موجودى كه به او انس گرفته مى شود!)).

(95) ((يا خَيْرَ مونِسٍ وَاَنيسٍ!)).

((اى بهترين همدم و مونس !)).

(11) ((يا مُونِسى عِنْدَ وَحْشَتى !)).

((اى مونس من به هنگام و حشتم !)).

(66) ((يا مَنْ انَسَنى وَاوانى !)).

((اى كسى كه مرا آرامش و قرار بخشيدى !)).

((انس )) به معناى ((خوگرفتن و همدم شدن )) است . و خوگرفتن هم يكى از حالات روحى انسان مى باشد. حال ببينيم چه امرى موجب انس گرفتن آدمى با ديگرى مى شود؟

در پاسخ مى توان گفت كه انسان داراى يك سرى نيازهاى روحى مى باشد كه اگر اين نيازها و احتياجات از سوى شخص يا چيزى برآورده بشود، انسان خود به خود با آن چيز انس مى گيرد و ماءنوس مى شود؛ مثلاً مادر و كودكى كه نيازهاى عاطفى يكديگر را برآورده مى سازند نسبت به هم داراى انس و الفت مى باشند و به همين ترتيب دودوست ، دو همسر، استاد و شاگرد و... با همديگر ماءنوس مى باشند. بايد توجه داشت كه انس ‍ گرفتن انسان اختصاص به انس گرفتن با انسانهاى ديگر ندارد، بلكه انسان ممكن است با جمادات هم انس بگيرد، آن هم انسى بسيار عميق و ناگسستنى ، كما اينكه ملاحظه مى شود بعضيها نسبت به ماديات مانند طلا و نقره يا اشياى عتيقه و گرانبها و يا حتى اشياى بى ارزش و معمولى ، چنين انسى دارند.

و از سوى ديگر، انسان مى تواند با چيزهاى مافوق طبيعى هم ماءنوس شود كه نمونه بارز آن انس آدمى با خداى خويشتن است .

يكى ازشرايطلازم براى انس گرفتن باچيزى ،آن است كه انسان نسبت به آن چيز داراى ((معرفت و شناخت )) باشد، به همين جهت انسان نسبت به امورى كه برايش ((مجهول )) است ، ((ناماءنوس )) مى باشد و يا حتى ممكن است با آن دشمنى هم بنمايد. و از آنجايى كه شناخت افراد از چيزهاى ديگر بسيار متفاوت و مختلف است ، مشاهده مى كنيم كه نوع مونسهايى هم كه بشر براى خود انتخاب مى كند متفاوت و غير همسطح مى باشند.

((يا اَنيسَ الْقُلُوبِ!)).

((اى مونس و آرام دلها!)).

((قلب آدمى )) مركز اصلى انس او با ديگر چيزهاست . اين قلب اگر شرايط لازم را داشته باشد، مى تواند با خداى خويش انس بگيرد و خداى را انيس خود قرار بدهد. يكى از شرايط مهمّ همانگونه كه قبلاً گفته شد آن است كه اين قلب ، نسبت به خداى خود معرفت داشته باشد و او را بشناسد. آنگاه كه قلب نسبت به پروردگار متعال شناخت و معرفت داشته باشد، آدمى احساس مى كند كه تمام نيازهاى روحى ، روانى و قلبى او از سوى خدايش برآورده و تاءمين مى گردد، احساس مى كند كه روحش از جانب خدايش ‍ سيراب مى شود و آنچنان نسبت به او احساس عشق و علاقه مى نمايد كه نمى تواند با غير او به سر برده و همنشين و همراز گردد. و اين همان انسى است كه چنين قلبى با خدايش ‍ پيدا مى كند.

O ((يا اَنيسَ مَنْ لا اَنيِسَ لَهُ!)).

((اى مونس آنكه مونسى ندارد!)).

اين جمله را در واقع مى توان يكى ديگر از شرايط مهمّ انس با پروردگار متعال دانست ؛يعنى قلبى كه مى خواهدباخدايش انس داشته باشد،بايد تمام مونسهاى ديگر را كنار بگذارد تا بتواند خدايش را مونس خود قرار بدهد. به عبارت ديگر: قلب آدمى نمى تواندبادوچيزمتضادماءنوس شود،بنابراين ،بايدهرآنچه را كه غيرخدايى است از خود دور كند تا بتواند به خداى خود نزديك شود. (البته انس با چيزها و كسانى كه رنگ الهى دارند، منافاتى با انس الهى ندارد و در طول همان انس با پروردگار متعال قرار مى گيرد).

بنابراين ، انسانى كه هركس و هرچيزى را مونس خود قرار داده است چگونه مى تواند با خداى خود انس بگيرد و ماءنوس شود؟ و شايد به همين معنا باشد اين جمله كه در ((اعمال شب عرفه )) آمده است :

((يا مُونِسَ كُلِّ وَحيدٍ!)).

((اى مونس هر تنها!)).

O ((يا اَنيسَ الاَْصْفِياءِ!)).

((اى مونس پاكان و خالصان !)).

يكى ديگر از شرايط، ((خلوص و پاكى )) است به عبارت ديگر: انسان با چيزى مى تواند انس بگيرد كه از لحاظ قلبى و درونى ، تناسبى با آن چيز داشته باشد؛ مثلاً انسانى كه داراى قلب ناپاكى است ، طبعا با اشخاص و اشياى ناپاك ماءنوس مى شود. و در مقابل ، انسان پاك هم با پاكها و پاكيها انس مى گيرد.

به بيان ديگر: انسان براى ماءنوس شدن با خداى خود بايد قابليتهاى لازم را داشته باشد و يكى از اين قابليتها پاكى و صفاى باطن آدمى است . چه اينكه پروردگار متعال ((پاكترين پاكان )) است . و جز پاكان با او ماءنوس نگردند.

O ((يا انيسَ الذّاكِرينَ!)).

((اى مونس آنانكه يادآورت هستند!)).

((ذكر حقيقى )) عبارت است از ((توجه قلبى )) و انسانى كه توجهات قلبى او همواره معطوف به چيزى باشد، كم كم با آن چيز انس مى گيرد. عكس اين مطلب نيز صادق است ؛ يعنى انسانى كه با چيزى ماءنوس است ، همواره به ياد و متوجه آن چيز است .

بنابراين ، آنانكه ذاكر حقيقى خداى خود هستند، خدايشان انيس و مونس است . و آنانكه خداوند مونس آنان است ، ((ذاكرين حقيقى )) خداوند هستند.

اينان هرمقدار كه بر ذكر خويش بيفزايند، انس شان افزوده گردد و هرقدر كه انس ايشان بيشتر شود، ذكرشان بيشتر مى شود. اينان دايما بر ((ذكر الهى )) خويش مواظبت مى كنند؛ چون نيك مى دانند كه اگر چيز ديگرى ذكر آنان را بربايد، مونس بى همتاى خود را از دست خواهند داد و آنگاه اسير مونسهاى ذلّت آور خواهند شد.

O ((يا مَنْ بِهِ يَسْتَاءنِسُ الْمُريدُون !)).

((اى كسى كه خواستارانش به او انس و آرام گيرند!)).

O ((يا انيسَ الْمُريدين !)).

((اى مونس خواستاران !)).

((مريد)) كسى را گويند كه ديگرى را به عنوان تمام خواسته خود، قرار داده است . حال ، كسى كه مريد پروردگارش باشد، معنايش اين است كه چيز ديگرى را جز خدايش ‍ نمى خواهد و نمى طلبد. و البته كسى كه واقعا ((خواهان )) چيزى باشد و به دنبال آن روان گردد و اراده اش به چيز ديگرى غير از آن تعلق نگيرد، با آن چيز ((انس )) خواهد گرفت و ماءنوس خواهد شد.

بنابراين ، كسانى كه اراده قلبى آنان به غير پروردگار متعال تعلق دارد، هيچگاه نمى توانند انس الهى را درك كنند؛ زيرا انسان چگونه مى تواند با چيزى كه خواستارش نيست ، خو بگيرد و ماءنوس شود؟ و البته بايد دانست كه علت اينكه انسان مريد چيزهاى ديگرى غير از خدا مى شود و با آنان انس مى گيرد، اين است كه چنين انسانى ، انس با پروردگار خويش را نچشيده و درك ننموده است ؛ زيرا امكان ندارد انسان با وجود چنين انسى به دنبال امور ديگر برود و مريد آنها بشود. در ((مناجاة المحبين )) مى فرمايد:

((اِلهى ... مَنْ ذَاالَّذى اَنِسَ بِقُرْبِكَ فَابْتَغى عَنْكَ حِوَلاً)).

((بارالها! آن كيست كه به نزديكى تو اُنس گرفت و آنگاه ديگرى را به جاى تو برگزيد)).

O ((يا خَيْرَ الْمُسْتَاءْنِسينَ!)).

((اى بهترين كسى كه به او انس گرفته مى شود!)).

O ((يا خَيْرَ مُونِسٍ وَاَنيسٍ)).

((اى بهترين آرام جان و راحت دل !)).

هر اُنسى نتايج و پيامدهاى خاص خود را دارد. و اين بستگى دارد به اينكه آن مونسى كه انسان با او اُنس گرفته است چه مونسى باشد. اگر اين مونس ، مونس ناقص و معيوبى باشد، از انس با او جز عيب و نقص براى آدمى حاصل نمى شود، اگر مونس ، مونس ناپاك و آلوده اى باشد، انس با او جز ناپاكى و آلودگى نتيجه اى براى انسان ندارد. اگر مونس ، فاسد و منحرف باشد و يا پست و بى ارزش ، اُنس با او سبب انحراف ، فساد، پستى و بى ارزشى آدمى مى شود.

اما در مقابل ؛ اُنس با مونسى كه داراى صفات پسنديده و نيكويى مى باشد، سبب نكويى و زيبايى صفات آدمى مى گردد.

حال ببينيم خداوند چگونه مونسى است ؟ خداوند مونسى است كه خالق ماست ، بر همه چيز قادر و به همه امور، عالم است . خداوند مونسى است كه داراى همه خوبيها و بخشنده آنهاست ، واجد تمام كمالات و دهنده آنهاست ، بنابراين ، اُنس با او سبب كسب طهارت و نور است ، سبب به دست آوردن علم ويقين است ، سبب رهايى از ظلمات و تاريكيهاست و خلاصه ، موجب كسب همه خوبيها و دفع تمام بديهاست .

بنابراين ، آيا مونسى بهتر از پروردگار متعال مى توان يافت كه خود داراى چنين صفاتى باشد و اُنس با او هم موجب چنين نتايجى بشود؟

در ((مناجاة العارفين )) يكى از نتايج اُنس با پروردگار متعال چنين بيان شده است :

((اِلهى فَاجْعَلْنا مِنَ الَّذينَ ... طابَ فى مَجْلِسِ الاُْنْسِ سِرُّهُمْ)).

((پروردگارا! مرا از كسانى قرار ده كه محفل انس شان با تو، موجب پاكى ضمير و باطنشان گرديده است )).

O ((يا مُونِسى عِنْدَ وَحْشَتى !)).

((اى آرامش بخش من به هنگام وحشتم !)).

((وحشت )) به معناى ترس و هراس است . ترس و هراسى كه از تنهايى و بى كسى ، و بيگانگى ناشى مى شود و يا از ضعف و ناتوانى حاصل مى گردد. و يا به خاطر هجوم سختيها، بلاها، گرفتاريها و ... به وجود مى آيد. در تمام اين موارد، انسان احتياج به كسى يا چيزى دارد كه به او آرامش و راحتى خيال ببخشد. و اساسا يكى از علل مهم انس ‍ گرفتن و گرايش به مونس همين است كه آدمى احساس مى كند با وجود آن مونس ، به آرامش و راحتىِ دست مى يابد كه بدون آن مونس هرگز چنين آرامشى را به دست نمى آورد. و از آنجايى كه علل و عوامل هراس و وحشت همواره در زندگى آدمى وجود دارند، بنابراين ، انسان همواره به دنبال مونسهايى مى گردد كه بتوانند او را در مقابل ترسها و وحشتها يارى نمايند و به او آرامش خاطر و راحتى خيال ببخشند.

و اينجاست كه هركس طبق آگاهى و تمايلات و شناختى كه دارد مونس خاصى را براى خود برمى گزيند. در اين ميان ، آنانكه معرفتى الهى و قلبى نورانى دارند، با خداى خود ماءنوس مى شوند. اُنسى كه در سخت ترين حوادث وحشت آور، موجب آرامش و اطمينان آنان مى شود، و آنان را در برابر بزرگترين ترس و هراسها حفظ مى كند. به همين جهت ، ملاحظه مى شود كه مردان بزرگ الهى ، در برابر سهمناكترين طوفانها و گردبادهاى زندگى ، به آرامى و با اطمينان خاطر، ايستادگى مى كنند و استوار باقى مى مانند.و اين تنهااُنس با پروردگار متعال است كه مى تواند چنين اثرى داشته باشد و بس .

قرآن كريم درباره چنين افرادى مى فرمايد:(اَلا اِنَّ اَوْلِياءَ اللّه لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاهُمْ يَحْزَنُونَ ).(42)

((دوستان پروردگار را نه خوف و ترسى هست و نه حزن واندوهى ))(چه اينكه ترس و اندوه ،هردوازنتايج وحشت مى باشند.و اولياى الهى در وحشت ،بهترين مونس را دارند.)

در ((مناجاة المريدين )) نيز حضرت چنين درخواست مى نمايند:

((فَكُنْ اَنيسى فى وَحْشَتى )).

((در وحشت من ، مونس من باش )).

يعنى پروردگارا! من نمى خواهم براى دفع وحشت خود، به مونسهاى ديگرى جز تو پناه ببرم و با آنان اُنس بگيرم ، بلكه از تو مى خواهم كه به من توفيق و قابليت انس با خودت را عنايت نمايى تا به وسيله اُنس با تو، از تمام وحشتها در امان باشم .

O ((يا مَنْ انَسَنى وَاَوانى !)).

((اى كسى كه مرا آرامش و قرار بخشيدى !)).

و اين سخن كسانى است كه با خداى خويش ماءنوس هستند؛ يعنى بارالها! اين تو بودى كه در اين جهان پرآشوب و غوغا، انس خودت را بر دلم نشاندى و مرا از انس با غير خودت كه نتيجه اى جز خسران ندارد، حفظ نمودى . بسيارند كسانى كه لحظه اى از اُنس ‍ تو را درك نكردند و با تو آرام نگرفتند، آرامش را در غير تو جستجو كردند و هرگز بدان دست نيافتند، ذلّت هر انسى را پذيرا شدند و به عزّت انس تو نرسيدند.

بنابراين ، آدمى بايد اُنس با خداى را از خود او بطلبد چه اينكه هم اوست كه ((مقلب القلوب )) است . محبتها را بر دل مى نشاند يا از آن بر مى ستاند. دلها را با چيزى ماءنوس مى كند و يا از آن متوحش مى سازد.

پاورقي



42- يونس /63.