بازگشت

شناخت ذكر


((ذكر)) چيست ؟ منشاء آن چيست ؟ چه نتايجى در پى دارد؟ بايد به دنبال چه نوع ذكرى رفت و از چه ذكرهايى بايد پرهيز نمود؟ اين ، سؤ الاتى است كه پاسخ به آنها در اين بحث لازم است .

((ذكر)) به معناى به ((ياد آوردن )) و ((در ياد داشتن )) است . اما چه چيزى موجب اين ((يادآورى و يادداشت )) مى شود؟

در پاسخ بايد گفت : عواملى كه موجب يادآورى يك چيز مى شوند، فراوان و مختلف هستند، اما همه آنها را مى توان تحت يك عنوان جمع كرد. و آن عبارت است از:((جلب توجه و متوجه نمودن ))؛ به اين معنا كه هرعاملى كه موجب يادآورى و يادداشت چيزى در انسان مى شود، با جلب توجه انسان به سوى آن چيز، سبب اين يادآورى مى شود. بنابراين ، لازم است آدمى قبل از يادآورى چيزى ، داراى نوعى شناخت و معرفت از آن چيز باشد. پس از شناخت ، باقى ماندن آن چيز در ذهن و ياد آدمى و همچنين به ياد آمدن و يادآورى دوباره آن ، بستگى به اين دارد كه آن چيز تا چه اندازه توانسته توجه آدمى را به خود جلب نمايد و در قلب آدمى جاى گيرد. و در همين رابطه است كه گفته شده ((ذكر)) عبارت است از:((حضور شى ء در قلب آدمى ))، و همانگونه كه قبلاً گفته شد، مقدار و كيفيت اين حضور، بستگى به مقدار و كيفيت ((شناخت و معرفت )) آدمى از آن شى ء دارد.

بنابراين ، كسى كه داراى هيچگونه شناختى از چيزى نمى باشد، طبعا آن چيز هم هيچگونه جايى در قلب و ذهن او ندارد. اما اگر داراى شناخت باشد، به تناسب نوع و اندازه شناخت ، آن چيز در ((ياد)) او جاى باز مى كند و توجه قلبى او را به خود جلب مى نمايد؛ مثلاً كسى كه چيزى را مفيد تشخيص داده و بر اساس اين شناخت ، نسبت به آن چيز علاقه مند گرديده است ، بر حسب اينكه اين علاقه چه مقدار باشد، توجهات قلبى و فكرى او نسبت به آن چيز، مشغول مى شود، اين ((مشغوليت )) را ((ذكر)) مى گوييم .

O ((يا خَيْرَ الْمَذْكُورينَ!)).

((اى بهترين ياد شده !)).

ذكر يك چيز چه نتايجى به دنبال دارد؟ و به عبارت ديگر: فوايد و مضرات يك ((ذكر)) در چيست ؟

بايد گفت كه ((ذكر يا مشغوليت قلبى )) انسان به يك چيز، تاءثير مستقيمى بر ((افكار و اعمال )) آدمى دارد. به طورى كه باعث ((جهت دادن )) به افكار و اعمال انسان مى شود؛ مثلاً كسى كه به مقامى علاقه پيدا كرده است (مقام علمى ، سياسى ، نظامى و...) اين علاقه ، موجب مى شود كه توجهات قلبى و درونى اين شخص به آن مقام ، معطوف شود. و دايم درباره آن مقام و چگونگى دستيابى به آن فكر كند. يعنى اين توجه قلبى باعث توجه فكرى او مى شود پس به فكر كردن درباره راههاى دستيابى به آن مقام مى پردازد و پس ‍ از آنكه بر طبق افكار و نظريات خود، راه مناسب را پيدا كرد، اقدام به عمل و پيمودن آن راه مى نمايد و كارهايى را كه براى طى كردن آن راه و رسيدن به مقصود لازم است انجام مى دهد. حال اگر اين علاقه بسيار شديد باشد به طورى كه رسيدن به آن مقام ، تمام توجه شخص را به خود جلب كند و - يگانه ذكر حقيقى او را تشكيل دهد، در اين صورت تمام چيزهاى ديگر از دايره ذكر و توجه آن شخص خارج مى شود. و تمام افكار و اعمال آن شخص در راه تحقق آن هدف به كار مى رود.

بنابراين ، ملاحظه مى شود، چيزى كه مورد ذكر و مذكور آدمى قرار مى گيرد، چگونه مى تواند به افكار و اعمال آدمى شكل بدهد.

يكى ديگر از نتايج و آثار بسيار مهم ((ذكر)) و توجه به يك چيز، اثرى است كه آن ذكر بر خود قلب باقى مى گذارد به عبارت ديگر: ذكر هرچيز، حالات روحى و روانى خاصّى براى انسان ايجاد مى كند و قلب آدمى را به گونه اى متناسب با آن ذكر، متحول مى سازد؛ بعضى از ذكرها قلب آدمى را مشوش و مضطرب مى كنند، بعضى ديگر دل انسان را شاد يا غمگين مى سازند، بعضى ديگر، به انسان آرامش و اطمينان مى بخشند، بعضى از ذكرها آدمى را غافل و از حقايق دور مى سازند و بعضى ديگر آدمى را متنبه و بيدار مى كنند. به عنوان مثال ، قرآن كريم نتيجه ذكر الهى را ((اطمينان و آرامش قلب )) بيان كرده است :

(... اَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ ).(45)

((... همانا به ياد خدا دل آرام يابد)).

اين اطمينان درونى ، جداى از تاءثيرى كه بر روى اعمال آدمى دارد، خود يكى از بزرگترين نعمتهاست ، هرچند تاءثير آن برروى اعمال انسان ، خود نعمت بزرگ ديگرى است .

بنابراين ، هر ذكرى به خلقيات و اوصاف و حالات درونى و اخلاق آدمى ، حالتى خاص ‍ مى بخشد.

حال ببينيم چگونه خداوند متعال ((خيرالمذكورين )) مى باشد؟

بايد گفت اثرات و نتايجى كه از ذكر اين مذكور براى ذاكر حاصل مى شود، از هيچ ذكر ديگرى حاصل نمى شود و معلوم است وقتى كه ((اثر)) بهترين باشد، ((مؤ ثر))، هم بهترين خواهد بود. البته بايد دانست كه اثر ذكر الهى در هر شخصى به مقدار معرفتى است كه آن شخص به خداوند متعال دارد. به عبارت ديگر: حضور پروردگار متعال در قلب آدمى (كه همان ذكر الهى است ) بستگى به مقدار و نوع ((شناخت و معرفت )) انسان از خداوند متعال دارد. و حضور پروردگار متعال در قلب آدمى ، به معناى حضور همه خوبيها و كمالات نزد انسان است ، به معناى در اختيار داشتن و دارا بودن بهترينها و برترينها است . و اين همان معناى ((خيرالمذكورين )) بودن پروردگار متعال است .

و اما چيزهاى ديگر، از آنجايى كه همه ناقص و ضعيف و محتاج هستند، ذكرشان جز نقص و فقر و ظلمت ، حاصلى براى آدمى ندارد. بسيارى از چيزها هستند كه ذكرشان باعث تلاطم روح و روان انسان شده ، اخلاق و اوصاف آدمى را به پستى و رذالت كشانده و اعمال و كردار را به تباهى و سياهى مى كشانند.

بسيارى از چيزها هستند كه ياد و ذكرشان آدمى را در درياى غم و اندوه فروبرده و جز ياءس و نااميدى ، چيزى نصيب انسان نمى كنند و بعضى ديگر، ذكرشان فريبنده و به ظاهر زيبا جلوه مى نمايد، اما جز غافل كردن انسان و دوركردن وى از حقايق و واقعيات ، نتيجه اى عايد انسان نمى كنند.

اما ياد پروردگار متعال ، اولاً انسان را از همه زشتيها و ناپاكيها حفظ مى كند و ثانيا در مراحل بالاتر، همه خوبيها و كمالات را نصيب آدمى مى نمايد. فكر و نيّت خوب ، اخلاق نيك ، روح پاك ، قلب آرام و كردار شايسته ، با ذكر حقيقى پروردگار متعال به دست مى آيد و تداوم مى يابد.

O ((يا اَعَزَّ مَذْكُورٍ ذُكِرَ!)).

((اى عزيزترين ياد شده !)).

عزّت در مقابل ذلّت و به معناى توانايى ، تسلط، چيرگى ، گرامى بودن و ارجمندى است ، موجودات ديگر اگر داراى عزّتى باشند اين عزت از سوى دارنده حقيقى عزت يعنى پروردگار متعال به آنان عطا شده است . به طورى كه خود آنان فى نفسه فاقد عزت مى باشند، همانگونه كه فاقد هرچيز ديگرى هستند. اما عزّت بارى تعالى از خود اوست .

نكته مهمّ در اينجا اين است كه وقتى ((شئ ياد شده )) (مذكور)، داراى عزّت باشد، اين عزّت به ((ذاكر)) سرايت نموده و او را هم عزّت مى بخشد، كمااينكه ذكر پستيها و پليديها، موجب پستى و ناپاكى ذاكر مى گردد (و بدين جهت از فكر گناه نهى شده است )، براى همين ملاحظه مى شود كه ذاكرين حقيقى پروردگار متعال ، داراى عزّت نفس هستند و از پستيها و ذلّتها به دور مى باشند.

O ((يا مَنْ ذِكْرُهُ شَرَفٌ لِلذّاكِرينَ!)).

((اى كسى كه يادش براى ياد كنندگانش مايه شرافت است !)).

((شرف )) به معناى ((علو و برترى )) است . چرا ذكر بارى تعالى مايه شرف براى ذاكرين است ؟؛ زيرا اين ذكر، ذكر موجودى است كه خود، شريفترين موجودات است در جمله اى از دعاى جوشن كبير درباره ((شرافت خداوند)) چنين آمده است :

((يا اَشْرَفَ مِنْ كُلَّ شَرِيفٍ!)).

((اى شريف تر از هر شريف !)).

همانگونه كه قبلاً گفته شد، ذكر هر چيز، اثرى مطابق با خصوصيات آن ((چيز)) بر روى ((ذاكر)) دارد؛ مثلاً آنان كه دنيا (با چهره ها و عناوين مختلفى كه دارد)، در قلبشان جاى گرفته و ((ياد شده )) (مذكور) حقيقى آنان را دنيا تشكيل مى دهد، اين افراد كم كم شرافتهاى انسانى و درونى خود را از دست مى دهند و به تبع آن ، اعمال برونى آنان نيز غير شرافتمندانه مى شود.

به عبارت ديگر: ياد و توجه آنان نسبت به دنيا، باعث فراموشى و بى توجهى آنان نسبت به ديگر حقايق شده و در واقع آنان را نسبت به واقعيات ، كور مى نمايد به طورى كه ديگر هيچ چيز را جز دنياى مورد آرزوى خود، نمى بينند و درك نمى كنند. به همين جهت ، ملاحظه مى كنيم كه اين افراد براى رسيدن به دنياى خويش ، به پست ترين ، فجيع ترين ، ناپاكترين و بدترين اعمال روى مى آورند و از انجام اين اعمال ، هيچ ابايى ندارند، اما آنانكه شريفترين و برترين موجود در قلبشان جاى دارد اولاً داراى شرافت قلبى و درونى هستند و ثانيا اعمال آنان نيز اعمال شرافتمندانه اى مى باشد.

اين صفت (يا مَن ذِكْرُهُ شَرَفٌ لِلذّاكِرينَ!) و صفت قبل (يا اَعَزَّ مَذْكُورٍ ذُكِر!) را در واقع مى توان بيان و دليلى براى ((خيرالمذكورين )) بودن پروردگار متعال دانست .

O ((يا مَنْ ذِكْرُهُ حُلْوٌ!)).

((اى كسى كه يادش شيرين و لذتبخش است !)).

شيرينى و لذت حاصل از آن نيز، يكى ديگر از آثار ((ذكر الهى )) است ؛ يعنى جداى از آثارى كه ذكر پروردگار متعال بر اعمال و افكار و روح آدمى مى گذارد، اين ذكر، فى نفسه لذيذ و شيرين است . و اين از عواملى است كه ذاكر را به باقى ماندن بر ذكر الهى و تداوم آن ، تشويق و تحريص مى كند.

در اينجا لازم است به اين نكته توجه شود كه لذايذ و شيرينيها هرچند همگى در اسم شريك هستند، اما حقيقت آنها با يكديگر بسيار متفاوت و گاه متضاد است ؛ مثلاً برخى از شيرينيها را كه با حواس ظاهرى قابل حس مى باشند، همه درك مى كنند، اما در مراحل بالاتر، لذايذى وجود دارد كه درك آنها مستلزم وجود ادراكات و قواى خاصّى در انسان است ؛ مثلاً لذت علم تنها براى كسانى قابل درك است كه بتوانند به آن علم دست يابند و داراى آن علم بشوند. اين لذت ، گاه ممكن است به حدى شديد و فراوان باشد كه تمام لذايذ ديگر را تحت الشعاع قرار بدهد به طورى كه فرد عالم ديگر آنها را لذت به حساب نياورد و يا حتى از آنها متنفر بشود.

به هرحال ، هركس ياد محبوبش برايش شيرين و لذيذ است ، اما برحسب اينكه محبوب چه محبوبى باشد، نوع لذت و شيرينى آن فرق مى كند. برخى از لذتها جز فساد و تباهى ، نتيجه اى نصيب آدمى نمى كنند و برخى ديگر، انسان را از تباهيها رهانيده و او را به سوى رستگارى ، رهسپار مى كنند. به همين جهت ، حضرت در ((مناجاة الذاكرين )) از لذتهاى غيرالهى استغفار مى كنند:

((وَاسْتَغْفِرُكَ مِنْ كُلِّ لِذَّةٍ بِغَيْرِ ذِكْرِكَ)).

((پروردگارا! از هر لذتى كه جز با ذكر تو برايم حاصل شود، استغفار مى كنم )).

O ((يا اَنيسَ الذّاكِرينَ!)).

((اى مونس و آرام ياد كنندگان !)).

همانگونه كه در بحثِ ((انس )) گذشت ، ((انس )) و ((ذكر))، رابطه متقابلى با يكديگر دارند، به طورى كه انس با يك چيز، سبب ذكر آن و ذكر آن ، موجب افزايش انس با آن چيز مى شود. بنابراين ، براى آنكه انسان با خداوند ماءنوس باشد، بايد ذاكر خداوند باشد و ذكرهاى ديگر را از خود دور نمايد. و براى آنكه ((ذاكر)) خداوند باشد، بايد ((انس )) با غير او را ترك نمايد. اين مطلب ، در بحث ((انس )) گذشت .

O ((يا خَيْرَ الذّاكِرينَ!)).

((اى بهترين ياد كننده !)).

اينك به مطلب ديگرى مى رسيم و آن عبارت است از:((ياد خداوند از انسان )).

آنچه تاكنون مورد بحث قرار گرفت درباره ياد آدمى از خداوند متعال بود، اما براى اين ياد، عكس العملى هم هست و آن ياد خالق هستى از اين موجود ناچيز است . عجبا! آيا ممكن است اين موجود بى مقدار، به مقامى برسد كه خدايش از او ياد نمايد؟

آرى ، چه اينكه او خود فرموده :

(فَاذْكُرُونى اَذْكُرْكُمْ ... ).(46)

((به يادم باشيد (تا) به يادتان باشم ...)).

اما ياد خداوند متعال از آدمى به چه معناست ؟ چون واضح است كه براى خداوند مثل آدمى قلب و زبان و حافظه و ذهن نيست تا مانند انسان ياد و فراموشى داشته باشد.

همانگونه كه قبلاً گذشت ، حقيقت ((ذكر))، عبارت است از توجه انسان به يك چيز و حاضر بودن آن چيز نزد ادراكات آدمى و تمام اعضا و جوارحى هم كه از آنان نام برده شد، وسايلى براى همين منظور مى باشند. اما خداوند براى عالم بودن و توجه داشتن ، نيازى به ابزار و وسايل ندارد. بنابراين ، ياد خداوند متعال از آدمى را مى توان ((توجه خاص )) خداوند نسبت به انسان دانست . به اين معنا كه هيچ موجودى در عالم هستى وجود ندارد كه خارج از دايره علم و توجه خالق هستى باشد، اما بعضى از موجودات به لحاظ اعمالى كه انجام مى دهند و لياقتى كه به دست مى آورند، از ((توجه خاص الهى )) بهره مند مى شوند و خداوند متعال را نسبت به آنان به گونه اى ديگر ((نظر)) هست .

به عنوان مثال ، معلم به همه شاگردانش توجه دارد و علم خود را در اختيار همه آنان قرار مى دهد. اما اگر شاگردى پيدا شد كه داراى لياقتى خاص و برتر بود، معلم هم نسبت به او رفتار ديگرى نشان مى دهد؛ مثلاً علوم بيشترى را كه براى ديگران قابل فهم نيست در اختيار او مى گذارد و يا علاقه بيشترى نسبت به او پيدا مى كند و ... حال اين لياقت و قابليت در ميان بندگان ، چگونه به دست مى آيد؟

بر طبق آيه شريفه اى كه گذشت (فَاذْكُرُونى اَذْكُرْكُمْ ... )، بايد گفت اين لياقت با ذكر پروردگار متعال حاصل مى شود؛ يعنى بنده اى كه ذكر غيرخدا را كنار گذاشته است و تمام فكر و ذكر خود را متوجه خالق هستى نموده است ، به مقامى مى رسد كه ((قابليّت توجهات خاص ‍ الهى )) را به دست مى آورد. و اين همان ذكر خداوند از اوست . البته واضح است كه هر مقدار ذكر انسان از خداوند متعال حقيقى تر و بيشتر باشد، ذكر پروردگار از انسان هم بيشتر خواهد بود.

لازم است گفته شود كه توجه خاص الهى به گونه هاى مختلفى مى تواند رخ بنمايد؛ مانند حل مشكلات و گرفتاريهاى مختلف آدمى ، هدايت انسان و حفظ او از لغزشها و گمراهيها، نماياندن حقايق و واقعيتها به انسان ، دستگيرى از انسان در زمانى كه هيچ دستگيرى نيست ، يارى نمودن انسان در جهان پس از زندگى دنيوى و در روز قيامت ، يعنى روزى كه هيچكس به ياد ديگرى نيست و نمى تواند باشد و خلاصه هرآنچه كه به معناى واقعى كلمه براى انسان مفيد باشد، مى تواند مصداقى از ذكر خداوند از آدمى باشد.

البته بايد گفت كه در همان زمان كه انسان مشغول ذكر الهى است ، در همان موقع هم خداوند متعال ذاكر انسان است ، بلكه مى توان گفت ذكر انسان از خداوند متعال از نتايج ذكر خداوند از انسان است ؛ يعنى چون او ما را ياد كرده ، به ياد او افتاده ايم و شايد به همين معنا باشد اين جمله از دعاى روز عرفه كه مى فرمايد:((اَنْتَ الَّذاكِرُ قَبْلَ الذّاكِرينَ بارالها! تو ياد كننده هستى قبل از ياد كنندگان )).

حال كه خداوند متعال ((ذاكر)) است ، چرا ((خيرالذاكرين )) است ؟ زيرا از ذاكريّت پروردگار متعال ، فوايدى نصيب انسان مى شود كه از ذاكريت هيچ موجود ديگرى چنين فوايدى به دست نمى آيد. انسانهاى ديگر اگر به ياد كسى باشند، در حد توان محدود خود مى توانند به او كمك و خوبى نمايند و بسيارى از اوقات هم كارى از دست آنان ساخته نيست . گاهى هم به جاى خوبى ، بديها را نصيب آدمى مى نمايند. در اينجا بايد گفت كه ياد ديگران از انسان هم مى تواند از نتايج ياد پروردگار متعال از انسان باشد؛ يعنى چون خداوند متعال به ياد انسان بوده ، ديگرى را به ياد او مى اندازد تا نسبت به او خير و خوبى بنمايد.

در آخرين دعاى امام حسين (عليه السّلام ) كه هنگام تنهايى و در نهايت سختيها در عصر روزعاشورا خوانده اند و در ((اعمال روز سيم شعبان )) وارد شده است ، چنين آمده :((اَللّهُمَّ اَنْتَ ... شَكُورٌ اِذا شُكِرْتَ وَذَكُورٌ اِذا ذُكِرْتَ)).

((بارالها! تو ... به آن هنگام كه شكرت كنند، شكرگزارى و در آن هنگام كه يادت نمايند، يادآورى )).

همانگونه كه - گفته شد، ياد خداوند از انسان به معناى توجه خاص الهى به انسان است ، در همين رابطه در ((مناجاة شعبانيه )) چنين مى فرمايد:((اِلهى ... لا تَجْعَلنى مِمَّنْ صَرَفْتَ عَنْهُ وَجْهَكَ)).

((بارالها! مرا از كسانى كه روى خود را از آنان برگردانيده اى ، قرار مده )).

O ((يا خَيْرَ ذاكِرٍ وَمَذْكُورٍ!)).

((اى بهترين ياد كننده و ياد شونده !)).

O ((يا ذاكِرُ!)).

((اى ياد كننده !)).

اين دو عبارت نيز با عبارات گذشته ، قريب المعنى مى باشند.

O ((يا مُذَكِّرُ!)).

((اى به يادآورنده !)).

در قرآن كريم ، از پيامبر اكرم (صلّى اللّه عليه و آله ) به عنوان ((مذكِّر)) نام برده شده است :

(فَذَكِّرْ اِنَّما اَنْتَ مُذَكِّرٍ ).(47)

((تذكر بده و يادآورى كن كه تو تذكر دهنده و يادآورى كننده هستى )).

همانگونه كه گفته شد ((ذكر)) به معناى ياد و توجه است ،اما براى اين ياد و توجه ، علل و اسبابى وجود دارد. از جمله اين علل و اسباب ((تذكر دادن )) و يادآورى كردن ديگران است . بسيارى از اوقات هست كه انسان به مساءله اى اصلاً توجه ندارد، اما با بيان و تذكر شخص ديگر، توجه آدمى به آن امر جلب مى شود. و گاه ممكن است كه اين تذكر به گونه اى باشد كه توجه آدمى را به صورت دايمى به آن امر معطوف نمايد به طورى كه توجه انسان از چيزهاى ديگر سلب شود.

به همين جهت يكى از وظايف اصلى و مهمّ انبيا و اولياى الهى ، تذكر دادن است ، كمااينكه وظيفه همگان چنين است .

اما در راءس همه تذكر دهندگان ، خود ((پروردگار متعال )) قرار دارد. اين خداوند متعال است كه قرآن كريم را براى متوجه ساختن بشر به حقايق هستى ، براى او نازل فرموده است ، باشد كه بشر متذكر شود و در ياد بدارد:

(وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرانَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ )(48) (مذتكر).

((و به تحقيق ما قرآن را براى ذكر (و متوجه ساختن بشر) آسان نموديم (تا همه افراد بشر بتوانند از آن استفاده نمايند) پس آيا كسى هست كه متذكر شود؟ (و توجه نمايد)).

در واقع قرآن كريم براى آن است كه همه ذكرهاى آدمى ، ذكرهاى الهى بشوند و بشر از ذكر غيرخدا فاصله بگيرد، باشد كه ره يابد و سعادتمند گردد. و براى همين جهت يكى از اسامى قرآن كريم ، ((ذكر)) است كه بارها در آيات شريفه بدان اشاره شده است :

(وَما هُوَ اِلاّ ذِكْرٌ لِلْعالَمينَ ).(49)

((و نيست قرآن كريم مگر تذكرى براى همه عالميان )).

با اين حال ، تذكر دادن پروردگار متعال ، اختصاص به كتاب آسمانى قرآن ندارد، بلكه خداوند از طرق ديگرى هم آدمى را متذكر مى سازد كه مهمترين آن را مى توان ((الهام )) دانست . آرى ، پروردگار متعال ذكر و ياد خود را به بندگان لايق و شايسته اش ، ((الهام )) مى فرمايد. در ((مناجاة المحبين )) چنين مى فرمايد:

((اِلهى فَاجْعَلْنا مِمَّن ... اَلْهَمْتَهُ ذِكْرَكَ)).

((بارالها! مرا از كسانى قرار ده كه ذكر خود را به آنان الهام نموده اى )).

و مشابه اين مطلب در دعاى كميل است :

((اَسْئَلُكَ ... اَنْ تُلْهِمَنى ذِكْرَكْ)).

((پروردگارا! از تو مى خواهم كه يادت را بر من الهام نمايى )).

و در ((مناجاة العارفين )) آمده است :

((اِلهى ما اَلَذَّ خَواطِرَ الاِْلْهامِ بِذِكْرِكَ عَلَى الْقُلُوبِ)).

((بارالها! چقدر خطور الهام ذكرت بر قلبها لذيذ است )).

و در ((مناجاة الذاكرين ))، الهام ذكرى فراگير در تمام اوقات و احوال ، از خداوند طلبيده مى شود:

((اِلهى فَاَلْهِمْنا ذِكْرَكَ فى الْخَلاَّءِ وَالْمَلاَّءِ وَاللَّيْلِ وَالنَّه ارِ وَالاِْعْلا نِ وَالاِْسْر ارِ وَفى السَّرّ اءِ وَالضَّرّ اءِ)).

((پروردگارا! ياد خودت را در خلوت و جلوت ، شب و روز، نهان و آشكار و راحتى و سختى ، بر ما الهام فرما)).

و در ((مناجات شعبانيه )) آمده است :

((اِلهى وَاَلْهِمْنى وَلَهَاً بِذِكْرِكَ اِلى ذِكْرِكَ)).

((پروردگارا! شيدايى يادت را به من الهام كن تا با آن به سوى يادت روان باشم )).

بنابراين ، آدمى بايد ياد خدايش را از خود او بطلبد چه اينكه اوست كه ياد خويش را بر قلبهاى شايسته مى افكند و يادهاى ديگر را از آن خارج مى سازد.

همچنين بايد بسيارى از حوادث و جريانات تلخ و شيرين زندگى خود و ديگران را از تذكرات پروردگار متعال به شمار آورد. تذكراتى كه گاه انسان را از خوابها و غفلتهاى عميق بيدار مى كند و حقايق را به او مى نماياند. اما دريغا كه چشم و گوش عده اى آنچنان بسته است كه با اين تذكرات ، متذكر نمى شوند. در سوره اعراف ، چنين مى فرمايد:

(وَلَقَدْ اَخَذْنا الَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنينَ وَنَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ ).(50)

((و فرعونيان را به سختى و قحطى و تنگى معاش و نقص و آفت در كشت و زرعشان مبتلا كرديم تا شايد متذكر شوند (و از اعمال خلاف خود دست بردارند)).

O ((يا مَنْ لَهُ ذِكْرٌ لايُنْسى !)).

((اى كسى كه فراموشى در ياد او نيست !)).

ياد و ذكر انسان داراى آفتى بزرگ است كه ((فراموشى )) نام دارد. اما ذكر خداوند متعال منزه از اين آفت است . بنابراين ، انسان بايد مطمئن باشد كه اگر شايسته آن شد كه مورد ذكر پروردگارش قرار گيرد، خدايش هرگز او را فراموش نخواهد كرد. در ((دعاى روز جمعه )) چنين مى فرمايد:

((اَلْحَمْدُ للّهِِ ... الْعَليمِ الَّذى لا يَنْسى مَنْ ذَكَرَهُ)).

((حمد و ستايش خداوند عالمى را كه ذاكر خويش را فراموش نمى كند))


پاورقي



45- رعد / 28.

46- بقره /152.

47- غاشيه /21.

48- قمر/17.

49- قلم /52.

50- اعراف /130.