بازگشت

بازگشت همه چيز به سوى خداوند است




(37) ((يا مَنْ كُلُّ شَىْءٍ صائِرٌ اِلَيْهِ!)).

((اى كسى كه هرچيزى به سوى او در حال تحول است !)).

(37) ((يا مَنْ كُلُّ شَىْءٍ مُنيبٌ اِلَيْهِ!)).

((اى كسى كه همه چيز به سوى او باز مى گردد!)).

(42) ((يا مَنْ فِى الْمَماتِ قُدْرَتُهُ!)).

((اى كسى كه در مرگ ، قدرت او نهفته است !)).

(42) ((يا مَنْ فِى الْقُبُورِ عِبْرَتُهُ!)).

((اى كسى كه در قبرها، پند و عبرت او وجود دارد!)).

(41) ((يا مَنْ اَماتَ وَاَحْيى !)).

((اى كسى كه جان مى ستاند و جان مى بخشد!)).

(90) ((يا مَنْ لا يُحْيِى الْمَوْتى اِلاّ هُوَ!)).

((اى كسى كه مردگان را جز او كسى زنده نمى سازد!)).

(94) ((يا مُحْيِىَ كُلِّ شَىْءٍ وَمُميتَهُ!)).

((اى حياتبخش همه چيز و گيرنده حيات از هرچيز!)).

(24) ((يا مُحْيِىَ الاَْمْواتِ!)).

((اى زنده كننده مردگان !)).

(93) ((يا مُحْيى !)).

((اى حياتبخش !)).

(93) ((يا مُفْنى !)).

((اى فنا كننده !)).

(7) ((يا باعِثَ الْبَرايا!)).

((اى برانگيزاننده خلق !)).

(32) ((يا باعِثُ!)).

((اى برانگيزنده !)).

(9) ((يا جامِعُ!)).

((اى جمع كننده !)).

(94) ((يا مُبْدِئَ كُلِّ شَىْءٍ وَمُعيدَهُ!)).

((اى آفريننده هرچيزى و بازگرداننده آن !)).

(73) ((يا مُبْدِئُ!)).

((اى آغاز كننده !)).

(73) ((يا مُعيدُ!)).

((اى برگرداننده !)).

(58) ((يا مَنْ يَبْدَءُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ!)).

((اى كسى كه خلق را آفريدى و سپس آن را بازمى گردانى !)).

(42) ((يا مَنْ فِى الْقِيامَةِ مُلْكُهُ!)).

((اى كسى كه در قيامت ملك و سلطنت از آن اوست !)).

(72) ((يا مالِكَ يَوْمِ الدّينِ!)).

((اى مالك و صاحب اختيار روز جزا!)).

(56) ((يا مَنْ لَهُ الاْخِرَةُ وَالاُْولى !)).

((اى كسى كه جهان دنيا و آخرت از آن اوست !)).

(85) ((يا اَوَّلُ!)).

((اى اوّل !)).

(85) ((يا اخِرُ!)).

((اى آخر!)).

(94) ((يا اَوَّلَ كُلِّ شَىْءٍ وَاخِرَهُ!)).

((اى اوّل هرچيز و آخر آن !)).

انسان در مسيرى كه هستى بخش ، ترسيم نموده است ، در حال حركت مى باشد؛ مسيرى كه ابتدايش از هستى آفرين و انتهايش هم به سوى اوست .

و او براى طى اين مسير، عبث و بيهوده آفريده نشده بلكه با برنامه و دستور كارى بسيار دقيق ، مدبرانه و حكيمانه خلق شده است . و انتهاى اين مسير هم نه به جايى مبهم و نامعلوم بلكه به قرارگاهى كاملاً مشخص و معيّن ، پايان مى پذيرد.

مسير زندگانى داراى دوبعد ((مادى و معنوى )) است . و اصالت با بعد معنوى است ؛ زيرا انسانيت انسان را در آن بعد مى توان يافت ، بُعد مادى نيز خدمتكار و وسيله اى است براى معنويت .

آدمى در پيمايش مسير زندگانى ، داراى آزادى ، اراده و قدرت انتخاب است ، اما اين قدرت انتخاب به اين معنا نيست كه هرآنچه را انتخاب نموده ، صحيح است بلكه در اين ميان تنها يك انتخاب درست وجود دارد. اين انتخاب صحيح كدام است ؟ بايد گفت همان هستى بخشى كه به انسان هستى بخشيده است ، انتخاب درست و نادرست را به آدمى نشان داده است و البته نتايج و عواقب هر انتخابى را هم براى انسان تصوير نموده است .

به هرحال ، انسان در طول مسير زندگانى ، به نقطه اى مى رسد كه پايان زندگانى اين جهانى او محسوب مى شود و سپس ، وارد مرحله اى مى شود كه كيفيت آن را خود از قبل و در زندگانى اين جهانيش تعيين نموده است . مرحله اى كه مى توان آن را ((ديدن داشته ها)) ناميد و ((يافتن كِشته ها)) دانست .

O ((يا مَنْ كُلُّ شَىْءٍ صائِرٌ اِلَيْهِ!)).

((اى كسى كه تمام چيزها در حال بازگشت و تحول به سوى او هستند!)).

ما از خدا هستيم ، همو كه ما را خلق نموده و به اين جهان روانه ساخته است ، مدتى هم در اين جهان باقى مانده و آنگاه دوباره بايد به سوى او بازگرديم اما اين بار با كوله بارى از عملكردهاى گوناگون ؛ همان عملكردهايى كه عاقبت ما را نزد خداوند مشخص ‍ مى كند؛ همان عملكردهايى كه روشن مى نمايد آيا رجوع و بازگشت ما به سوى خداوند، بازگشتى نيكو و فرجامى خير است يا مراجعتى بد و عاقبتى شر؛ در قرآن كريم نيز بارها ((بازگشت ))، به سوى خداوند بيان شده است :

(... وَاِلَى اللّهِ الْمَصيرُ ).(140)

((... و بازگشت (تمامى موجودات ) به سوى اوست )).

(... لا اِلهَ اِلاّ هُوَ اِلَيْهِ الْمَصيرُ ).(141)

((... خدايى جز اللّه نيست (و) بازگشت (هرچيز) به سوى اوست )).

اين جملات ، بيان كننده يك نوع دگرگونى و تحوّل در همه اشيا مى باشد. اين دگرگونى به سوى خالق اين اشيا مى باشد بايد دانست كه ((صير)) در لغت به معناى ((رجعت ، عاقبت ، منتها و تحول )) آمده است .

O ((يا مَنْ كُلُّ شَىْءٍ مُنيبٌ اِلَيْهِ!)).

((اى كسى كه بازگشت كننده است هرچيزى به سوى او!)).

((منيب )) به معناى رجوع كننده است ، اما رجوعى كه همراه توبه و پشيمانى باشد. در قرآن كريم نيز به معناى رجوع و بازگشت انسان به سوى خداوند در همين جهان ذكر شده است . در سوره ممتحنه ، مى فرمايد:

(... رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَاِلَيْكَ اَنَبْنا وَاِلَيْكَ الْمَصيرُ ).(142)

((... پروردگارا! بر تو توكل مى كنيم و به سوى تو باز مى گرديم و به سوى تو است رجعت و بازگشت نهايى )).

O ((يا مَنْ فِى الْمَماتِ قُدْرَتُهُ!)).

((اى خدايى كه در مرگ ، قدرت او نمايان است !)).

يكى از مواردى كه قدرت الهى در آن نمايان مى شود، ((مرگ )) است ؛ چه اينكه انسان ملاحظه مى كند چگونه اين ((مرگ )) انسانهاى قدرتمند را به زير مى كشد. هيچ قدرتمندى را ياراى ايستادگى در برابر قدرت مرگ نيست . مرگ ، همه را چه جوان يا پير، عالم يا جاهل ، خوب يا بد، قوى يا ضعيف و خلاصه همگان را از هستى اين جهان ساقط مى كند.

شايد اگر مرگ نبود، هيچ قدرتى نمى توانست گردن اين موجود گردنكش را فرود آورد، مرگ ، قدرت نمايى پروردگار است در مقابل موجودى كه گاه خود را از همه چيز و همه كس بالاتر مى بيند، اما زمانى كه به مرگ مى رسد، ضعف و ناتوانى خود را مى يابد. قرآن كريم خطاب به كسانى كه از مرگ فرار مى كنند مى فرمايد:

(قُل اِنَّ الْمَوتَ الَّذى تَفرُّونَ مِنهُ فَاِنَّه مُلاقيكُمْ ... ).(143)

((اى پيامبر!) بگو مرگى كه از آن مى گريزيد شما را ملاقات خواهد كرد)).

O ((يا مَنْ فِى الْقُبُورِ عِبْرَتُهُ!)).

((اى خدايى كه در قبرها، عبرتش وجود دارد!)).(عبرتى از رفتگان براى بازماندگان .)



در واقع در اين جمله نقش تربيتى ((قبر)) بيان شده است . بايد توجه كرد كه قبر، مهمترين اثرى است كه انسان را به ياد رفتن و رفتگان مى اندازد. در واقع ((قبرستان )) داراى دو نوع عبرت است ؛ يكى عبرتى كلّى و ديگر عبرتى جداگانه كه در هر قبر وجود دارد؛ عبرت كلى آن است كه انسان بنگرد چگونه زندگان ديروز، امروز در سكوتى محض گرد هم آمده اند، همانان كه در اجتماعات ديروز، آنچنان پر سر و صدا و فعّال و با هيجان بودند، در اجتماع امروزشان ، چگونه آرام و ساكت و بى تحرك هستند.

ونيزبداندكه براى اوهم دراينجاجايى معين است ،چه بخواهد يا نخواهد،خوشش بيايد يا نيايد، به فكر آن باشد يا خود را به فراموشى بسپارد، به هرحال ، گريزى از آن نيست .

و اما هنگامى كه انسان بر هر قبرى جداگانه عبور مى كند، در هريك عبرتى جداگانه مى يابد، انسان مشاهده مى كند كه مرگ به هيچ سن و سالى رحم نكرده است . از هيچ شخصى سؤ ال نكرده است كه چند سال دارى ، اهل كجا هستى ، به چه كار مشغول هستى ، از كدام خانواده و طايفه اى مى باشى ، چه پست و مقامى دارى ، براى آينده خود چه برنامه اى دارى ، گذشته ات چگونه بوده و ... خلاصه مرگ هيچ سؤ الى نمى كند و بدون سؤ ال مى آيد و انسان را با خود مى برد. و همچنين عبرتهاى فراوان ديگر.

اما نكته مهم اين است كه براى عبرت گرفتن لازم است انسان داراى چشم بينا و گوش ‍ شنوا و دل بيدار باشد، اما دريغا كه بسيارى از ما زندگان فاقد آن هستيم و با وجود قرار گرفتن در چنين مدرسه هايى ، از درسهاى آن بى بهره ايم .

O ((يا مَنْ اَماتَ وَاَحْيى !)).

((اى خدايى كه مى ميراند و زنده مى سازد!)).

O ((يا مَنْ لا يُحْيِى الْمَوتى اِلاّ هُوَ!)).

((اى كسى كه جز او مردگان را زنده نمى كند!)).

O ((يا مُحْيِىَ الاَْمْواتِ!)).

((اى حياتبخش مردگان !)).

O ((يا مُحْيِىَ كُلِّ شَىْءٍ وَمُميتَهُ!)).

((اى حيات دهنده ، به همه چيز و گيرنده حيات از هرچيز!)).

زندگى ، مرگ ، زندگى ، دو واژه اوّل براى انسان آشنا و قابل درك است ؛ زيرا انسان آنها را مشاهده نموده و با آن دو، سرو كار دارد، آن هم به صورت روزمرّه ، اما مساءله بر سر واژه سوم است يعنى ((زندگى پس از مرگ )). اينجاست كه راهها از يكديگر جدا مى شود. گروهى آن را پذيرفته و بدان ايمان مى آورند و گروهى هم با رد حيات پس از مرگ ، نسبت به آن كافر مى شوند.

نكته مهم درباره زندگى پس از مرگ آن است كه اين زندگى در حال حاضر براى ما ((غيب )) است ؛ يعنى هيچ طريقه مادى و معمولى براى درك و دريافت آن وجود ندارد.

و نكته مهم ديگر آنكه اين زندگى ، يك زندگى هميشگى و دايمى است كه پايانى براى آن نيست به همين جهت ملاحظه مى كنيم كه يكى از وظايف و مسؤ وليتهاى سنگين انبيا (عليهم السّلام ) تبيين اين زندگى براى انسان و بيان وظايف انسان در قبال آن است .

البته بايد توجه كرد كه غيب بودن زندگى اخروى به آن معنا نيست كه انسان نمى تواند به هيچ باورى در اين زمينه دست يابد، بلكه برعكس ، انسان از لحاظ درونى داراى چنان قدرت فهم و دركى در اين زمينه است كه مى تواند به ((يقين كامل )) در امور غيبى نايل شود و اينگونه حقايق را مانند روز روشن دريابد و ملاحظه نمايد. اما رسيدن به اين مرحله از درك و باور، خود داراى شرايط و مقدماتى است كه قسمت بزرگى از تعليمات انبيا را تشكيل مى دهد و در جاى خود بيان شده است .

مساءله ديگرى كه در اينجا مطرح مى شود اين است كه اين مرگ و زندگى براى چيست ؟ چرا خداوند مى ميراند و دوباره زنده مى سازد؟ چرا همين زندگى فعلى ادامه پيدا نمى كند و يا چرا از ابتدا انسان در حيات آن جهانى خود خلق نگرديد؟ و خلاصه به اين جهان آمدن و سپس به جهانى ديگر رفتن و اينهمه تغيير و تحولات و دگرگونيها براى چيست ؟

در پاسخ بايد گفت تمام اين آمد و رفتها و تغيير و تحولات ، حساب شده ، حكيمانه و برنامه ريزى شده است وقتى كه به خلقت اوليّه انسان نگاه مى كنيم ، مشاهده مى نماييم كه اتفاقا اوّلين انسان نه در اين كره خاكى بلكه در جايى ديگر و آن هم در نوعى بهشت (يعنى در بهشتى آسمانى كه با بهشت آخرت فرق دارد؛ زيرا خروج از بهشت آخرت ممكن نيست ) خلق مى شود اما ظاهرا لياقت و قابليت ماندن در آنجا را از خود نشان نمى دهد.

پس به اين جهان پرآشوب آورده مى شود تا امتحانها و مراحل گوناگون را از سر بگذراند تا آنگاه ، تنها كسانى كه لياقت دارند به بهشت ابدى و هميشگى قدم نهند و در آن مستقر شوند؛ چرا كه اين دنيا حقيرتر از آن است كه قابليت بقاى هميشگى انسان را داشته باشد. به هرحال ، در تمام اين آمد و رفتها تكليف و وظايف انسان از سوى خالق هستى بخش ، مشخص و بيان شده است ، بنابراين ، بر آدمى است كه ملاحظه تكليف خود را نموده و بر طبق آن عمل نمايد. قرآن كريم ، هدف از مرگ و زندگى را چنين بيان مى فرمايد:

(اَلَّذى خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ اَيُّكُمْ اَحْسَنُ عَمَلاً ... ).(144)

((همان كسى كه مرگ و زندگى را پديد آورد تا معلوم شود چه كسانى از شما نيكوكارند...)).

O ((يا مُحْيى !)).

((اى حيات دهنده !)).

نكته قابل ذكر در اينجا اين است كه هرچند مصداق بارز محيى بودن خداوند، مربوط به زنده نمودن مردگان در جهان آخرت است ، اما مى توان گفت كه اختصاصى به آن ندارد، بلكه يكى از موارد مهم آن در همين دنيا عبارت است از ((زنده كردن دلهاى مرده )) و اين مورد از جهتى مهمتر از زنده كردن اخروى مى باشد؛ زيرا زنده نمودن در جهان آخرت اختصاص به اشخاص معين ندارد بلكه خداوند همگان را زنده مى سازد تا به سوى سرنوشت ابدى خويش كه با دست خود ساخته اند روانه شوند.

اما زنده كردن دلهاى غير زنده ، توفيق و سعادتى است كه تنها نصيب عده اى خاص ‍ مى شود و از اين گذشته زنده بودن يا نبودن دل در اين دنيا امرى است كه كيفيت زندگانى اخروى انسان را معين مى كند. بنابراين ، انسان در اين جهان بايد به دنبال حيات بخشيدن به دل و جان خود برآيد و از هيچ كوششى در اين راه دريغ ننمايد. و مى توان گفت كه اين امر، چيزى است كه خداوند، پيامبران را براى آن مبعوث فرموده است بدين جهت در قرآن كريم خداوند انسانها را به سوى تعاليم ((حياتبخش )) الهى دعوت مى كند. در سوره مباركه انفال ، مى فرمايد:

(يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا للّهِِ وَلِلرَّسُولِ اِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ ... ).(145)

((اى ايمان آورندگان ! اجابت كنيد خدا و رسولش را هنگامى كه شما را به سوى چيزى مى خوانند كه زنده مى كند شما را...)).

معلوم است كه منظور از حيات و زندگى در آيه شريفه ، زندگى مادى نيست ؛ زيرا همگان آن را دارا مى باشند بلكه حيات روحى و معنوى مراد است . و در سوره نحل ، چنين مى فرمايد:

(مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ اَوْ اُنْثى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً ... ).(146)

((هر مرد و زن با ايمانى كه عمل صالح انجام دهد، هرآينه او را حيات و زندگى مى بخشيم ! حياتى طيب و پاكيزه ...))، كه در اينجا نيز مراد، حيات معنوى و انسانى مى باشد.

O ((يا مُفْنى !)).

((اى فنا كننده !)).

((فنا)) به معناى نيستى و نابودى و عدم است . بنابراين ، از آن جهت كه خداوند انسان را در اين جهان معدوم مى كند و بلكه كل جهان مادى را نابود مى سازد، مى توان خداوند را ((مفنى )) ناميد.

O ((يا باعِثَ الْبَرايا!)).

((اى برانگيزاننده خلق !)).

اين عبارت با ((يا مُحْيِىَ الاَْمْواتِ!)) قريب المعنى است .

در سوره مباركه حج ، مى فرمايد:(... اَنَّ اللّهَ يَبْعَثُ مَنْ فى الْقُبُور ).(147)

((... خداوند كسانى را كه در قبرها هستند برمى انگيزاند!)).

O ((يا جامِعُ!)).

((اى جمع كننده !)).

يكى ازاسامى روزقيامت كه درقرآن كريم آمده است ((يوم الجمع )) مى باشد. و اين بدان خاطر است كه در روز قيامت مردگان پس از زنده شدن در پيشگاه الهى ، جمع مى شوند. و به همين جهت ، خداوند درقرآن كريم ((جامع الناس )) ناميده شده است .

(رَبَّنا اِنَّكَ جامِعُ النّاسِ لِيَوْمٍ لا رَيبَ فيهِ اِنَّ اللّهَ لا يُخْلِفُ الْميعادَ ).(148)

((پروردگارا! تو جمع كننده آدميان هستى در روزى كه هيچ شكى در آن روز (قيامت ) نيست به درستى كه خداوند از وعده هاى خود، تخلف نمى كند)).

O ((يا باعِثُ!)).

((اى برانگيزاننده !)).

يكى از كسانى كه پروردگار متعال ((باعث )) آنان مى باشد، اموات و مردگان مى باشند كه بيان آن گذشت ، اما بايد دانست كه ((باعث )) بودن پروردگار متعال ، اختصاصى به اين مورد ندارد، بلكه خداوند، پيامبران را هم براى پيامبرى و رسالت مبعوث مى كند و همچنين موارد ديگرى كه در قرآن كريم ، ذكر آن به ميان آمده است . در سوره آل عمران ، مى فرمايد:

(لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤْمِنينَ اِذْ بَعَثَ فيهِمْ رَسُولاً مِنْ اَنْفُسِهِمْ ... ).(149)

((هر آينه خداوند بر مؤ منين منّت نهاد از آن جهت كه پيامبرى از ميان خودشان برانگيخت ...)).

البته در قرآن كريم ((بعث )) بيشتر در همان مورد برانگيختن روز قيامت استعمال شده است .

O ((يا مُبْدِئَ كُلِّ شَىْءٍ وَمُعيدَهُ!)).

((اى پديد آورنده هرچيز و بازگرداننده آن !)).

O ((يا مَنْ يَبْدَءُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ!)).

((اى كسى كه خلق را مى آفريند، سپس آنان را بازمى گرداند!)).

O ((يا مُبْدِئُ!)).

((اى پديد آورنده !)).

O ((يا مُعيدُ!)).

((اى بازگشت دهنده !)).

در سوره يونس ، مى فرمايد:

(اِلَيْهِمَرْجِعُكُمْجَميعاً وَعْدَاللّهِ حَقّاً اِنَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ ... ).(150)

((به سوى اوست بازگشت شما همگى ، اين وعده حق الهى است . خداوند مخلوقات را آفريده و سپس آنها را (بعد از مرگ ) باز مى گرداند ...)).

و در سوره روم ، مى فرمايد:

(اَللّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ ثُمَّ اِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ).(151)

((خداوند خلق را آفريد سپس آن را باز مى گرداند پس از آن به سوى او بازگشت مى كنيد)).

((بداء)) آفرينش اولى را گويند كه قبل از آن آفرينشى نبوده است و ((عود)) آمدنى را گويند كه قبل از آن رفتنى بوده است . و ((اعاده )) هم ((آوردنى )) است كه قبل از آن ((بردنى ))بوده باشد به هرحال ،اين عبارات نيز مانند((يا مُحْيِىَ الاَْمْواتِ!)) و نظير آن است .

نكته اى كه در اينجا وجود دارد اين است كه قرآن كريم بر ((اعاده ))، يعنى بازگرداندن همان چيزهايى كه قبلاً بوده اند تكيه مى كند، به عبارت ديگر، خداوند مى فرمايد كه ما خلق را براى اوّلين بار آفريديم ؛ يعنى قبل از آن چنين خلقى وجود نداشته است سپس در روز قيامت ، دوباره اين خلق را كه گرفتار موت شده اند، بازمى گردانيم يعنى حياتى را كه در اين خلق بوده و با موت ، آن حيات رفته است ، دوباره ما حيات رفته را بازمى گردانيم . در ادامه از سوره يونس ، علت اين بازگشت چنين بيان شده است :

(... لِيَجْزِىَ الَّذينَ امَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ بِالْقِسْطِ وَالَّذينَ كَفَرُوا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَميمٍ وَعَذابٌ اَليمٌ بِما كانُوا يَكْفُرُونَ ).(152)

((... تا آنانكه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، به عدل و احسان جزاى خير داده شوند و براى آنانكه كفر ورزيدند به جهت كفرشان برايشان شرابى سوزان و عذابى دردناك باشد)).

يعنى اين بازگشت براى آن است كه افراد مؤ من جزاى عمل صالح خود را ببينند و افراد كافر، هم به عذاب خود برسند.

نكته ديگر آنكه بر طبق عبارت :((يا مبدِئَ كُلِّ شَىْءٍ وَمُعيدَهُ!)) و همچنين ((يا مُحْيِىَ كُلِّ شَىْءٍ وَمُميتَهُ!)). اين مرگ و زندگى و آمد و رفت ، اختصاصى به انسان ندارد بلكه امرى كلى مى باشد همانگونه كه در عبارت ((يا مَنْ كُلُّ شَىْءٍ صائِرٌ اِلَيْهِ!)) بازگشت همه اشيا به سوى خداوند دانسته شده است . اما آنچه براى انسان مهم است اين است كه به فكر بازگشت خويشتن باشد، لذا در آيه قبل خداوند به ((انسان )) خطاب مى كند كه :

(اِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَميعاً ... ).(153)

((بازگشت همه شما به سوى پروردگار است ...)).

مناسب است در اينجا كلام مرحوم علاّمه طباطبائى صاحب تفسير شريف الميزان رضوان اللّه تعالى عليه - ذكر شود. ايشان در ذيل آيه چهارم از سوره يونس بعد از بيان مطالبى چنين مى فرمايند:

((فَنَفادُ وُجودِ الا شياء وَانتهائها اِلى اءجلها ليس فَناء منها وَبطلاناً لها على مانتوهمه ، بل رجوعاً وعوداً منها الى عنده وقد كانت نزلت من عنده ، وما عنداللّه باقٍ فلم يكن الابَسطاً ثم قبضاً فاللّه سبحانه يَبْدَؤُا الا شياء بِبَسط الرحمة ، وَيُعيدها اليه بقبضها وهو المعاد الموعود)).(154)

و در ذيل آيه شريفه شصت و چهارم از سوره نمل مى فرمايند:

((وَما يتضمنه الاية من لطائف الحقائق القرآنية يفيد ان لابطلان فى الوجود مطلقاً بل ما اءوجده اللّه تعالى بالبَدء سَيرجع اليه بالاعادة وما نشاهده من الهلاك فيها، فِقدانٌ منا له بَعد وِجدانه )).(155)

مرحوم علاّمه ابتدا ضمن مطالبى مى فرمايند: خداوند موجودات را هستى مى دهد و هستى را به رحمت خودش آنقدر افاضه مى كند و مى بخشد تا موجود به حد كمال خودش برسد و اين ادامه دارد تا مدت معين . بعد از آنكه آن مدت به سر آمد، آن موجود به انتهاى اجل معين خود مى رسد، اما اين رسيدن به معناى نابود شدن و فنا نيست ؛ زيرا فانى شدن به معناى باطل شدن رحمت الهى است ، همان رحمتى كه اين موجود به وسيله آن به وجود آمده و از انواع نعمتها برخوردار گرديده بود.

در حالى كه رحمت الهى باطل نشدنى است بنابراين رسيدن به نقطه آخر، به معناى قبض ‍ و گرفتن رحمت الهى است ، پس آن رحمت ، قبض و گرفته مى شود نه اينكه باطل و نابود گردد. سپس به جمله اى به عنوان نتيجه گيرى مى رسند كه ابتدائاً نقل شد و ترجمه اش ‍ چنين است :

((پس به وجود آمدن اشيا و سپس رسيدن آنها به اجل خود، به معناى فنا و نابودى و باطل شدن آن اشياء و موجودات نيست - آنچنانكه ما تصور مى كنيم - بلكه بازگشت و مراجعت آن موجودات به سوى خداوند متعال محسوب مى شود؛ يعنى همان جايى كه از آنجا به وجود آمده و نازل شده بودند.

وازآنجايى كه هرآنچه نزدخداونداست باقى مى باشد،پس اين موجودات هم كه به نزد بارى تعالى باز مى گردند باقى هستند، پس در واقع اين آمد و شد و زندگى و مرگ ، دادن و گرفتن ، از سوى خداوند رحمت است ، خداوند اشياء را با دادن رحمتش ايجاد مى كند و با گرفتن آن ، آنها را به سوى خود باز مى گرداند. و اين همان معاد موعود است )).

و در جمله بعد، اين مطلب را با عبارتى ديگر بيان مى فرمايند:

((از آيه شريفه كه متضمن يكى از حقايق لطيف قرآنى است ، چنين برمى آيد كه بطلان و نابود شدن در هستى ، مطلقا وجود ندارد، بلكه آنچه را كه خداوند متعال ابتدائا آفريده است ، دوباره (پس از موت )به سوى خداوند باز مى گردد. و آن هلاكت و نيستى كه ما در موجودات ملاحظه مى كنيم در واقع نيست شدن از نزد ماست (نه نيستى مطلق )).

و بالا خره در پايان مى توان چنين گفت : خداوند متعال انسان را از هيچ ، خلق نمود؛ يعنى موجودى را كه وجود نداشت ، به او هستى بخشيد و سپس توان و قوه رسيدن به مراحل بالاترهستى را هم به او عنايت فرمود، حال اين انسان است كه با عملكردش چه سرنوشتى براى خود تعيين نمايد؛ بالا برود و كمال يابد يا سقوط نمايد و به پستى برسد.

O ((يا مالِكَ يَوْمِ الدّينِ!)).

((اى صاحب روز جزا!)).

O ((يا مَنْ فِى الْقِيامَةِ مُلْكُهُ!)).

((اى كسى كه در قيامت ، حكومت از آن اوست !)).

اينك به روزى مى رسيم كه آدميان بازگشته اند، حياتى دوباره يافته و سر از آرامگاههاى خود برداشته اند، اين روز چه روزى است ؟ در پاسخ بايد گفت اين روز، روز رسيدن به نتيجه عملكردهاست ، روز ((عمل ))، ديگر گذشته است ، آنچه در پيش رو است در واقع پاسخ و جواب اعمال است ، در چنين روزى حاكميت و مالكيت از آن كيست ؟ از آن يك موجود، همو كه تمام اين تشكيلات و آمد و شدها را حكيمانه برقرار ساخته است ، اين روز هم در قبضه و تسلط اوست .

آيا مگر قبل از اين و در حيات دنيوى ، مالكيت از آن او نبود؟ در پاسخ بايد گفت : آرى ، در دنيا هم مالك حقيقى خداوند بود، اما با اين تفاوت كه در دنيا خداوند بر طبق مصلحت و حكمت ، به انسان آزادى و اراده داده بود و اين موجب مى شد تا انسانهاى كوردل و كم ظرفيت ، خود را مستقل از همه چيز تصور كنند و مالكيت و حاكميت مطلق را از آن خود بدانند و خداوند حكيم و مقتدر را فراموش نمايند.

اما در روز قيامت ، ديگر چنين آزادى و - حق انتخابى براى انسان وجود ندارد و تنها چيزى كه به چشم مى خورد، حاكميت و اقتدار الهى است . و اين همان آيات مباركى است كه هر روز در نماز آنها را تكرار مى كنيم :(... اَلرَّحْمنِ الرَّحيمِ # مالِكِ يَومِ الدِّينِ # اِيّاكَ نَعْبُدُ وَاِيّاكَ نَسْتَعينُ ... ).

O ((يا مَنْ لَهُ الاْخِرَةُ وَالاُْولى !)).

((اى كسى كه هر دو جهان آخرت و دنيا از آن اوست !)).

((اولى ))، دنياست و ((آخرت )) هم جهان پس از دنيا مى باشد.

در سوره نجم ، مى فرمايد:

(فَلِلّهِ الاْخِرَةُ وَاْلاُولى ).(156)

((آخرت و دنيا از آن خداوند متعال است )).

و در سوره ليل ، با بيانى ديگر، همين مطلب آمده است :

(وَاِنَّ لَنا لَلاْخِرَةَ وَاْلاُولى ).(157)

((و هرآينه آن جهان و اين جهان از آن ماست )).

به هرحال ، مطلب همان است كه قبلاً گفته شد:

حاكميت مطلق در اين جهان و آن جهان از آن اوست هرچند بشر به علت غفلتها و جهالتهايش اين حقيقت را درنيابد.

اينك كه همه چيز از آن او و تحت سيطره اش مى باشد بايد از وى پيروى نموده تا آنچه را مى خواهيم به دست آوريم . چرا كه ما انسانها چيزهاى حقيقى را كه نزد اوست ، نمى بينيم از اين رو به سراغ چيزهاى خيالى و توهمى خود روانه مى شويم .

نكته ديگر آنكه درست است كه ((اُولى و آخرت )) هردو از آن اوست ، اما بايد توجه كنيم كه خداوند هريك را به چه منظورى آفريده و جايگاه ما در هريك از آنها چگونه تعيين شده است ، خداوند متعال دنيا را وسيله كسب آخرت بهتر قرار داده است ، لذا حيات دنيوى را جداى از آخرت ، لهو و لعبى بيش نمى داند، خداوند در اين دنيا به انسان مرتبه اى از هستى را بخشيده است اما بر اساس توان داده شده به انسان ، از او خواسته است تا در همين دنيا خود را به مراتب بالاتر هستى برساند؛ زيرا انسان با هر مرتبه اى از هستى كه دارد، وارد جهان آخرت خواهد شد و بر طبق همان مرتبه از هستى به دست آورده در دنيا، در جهان آخرت به زندگى دايمى و هميشگى خود خواهد رسيد. و قرآن كريم ، اين مطلب را با زبانهاى گوناگون بيان مى نمايد. در سوره مباركه اعلى ، مى فرمايد:

(وَالاْخِرَةُ خَيْرٌ وَاَبْقى ).(158)

((و آخرت بهتر و پايدارتر است )).

و در سوره مباركه ضحى ، مى فرمايد:

(وَلَلاْخِرَةُ خَيْرٌ لَكَ مِنَ اْلاُولى ).(159)

((و مسلّما آخرت براى تو بهتر از دنياست )).

O ((يا اَوَّلُ!)).

((اى اول !)).

O ((يا اخرُ!)).

((اى آخر!)).

O ((يا اَوَّلَ كُلِّ شَىْءٍ وَاخِرَهُ!)).

((اى اوّل و آخر هرچيز!)).

در دعاى روز جمعه چنين آمده است :

((اَلْحَمْدُ للّهِِ الاَْوَّلِ قَبْلَ الاِْنْشاءِ وَالاِْحْياءِ وَالاْ خِرِ بَعْدَ فَناءِ الاَْشْياءِ)).

((حمد خدايى را كه (از لحاظ ابتدا) اوّل است قبل از خلقت و زندگى دادن و (از لحاظ انتها) آخر است بعد از نيستى همه چيز)).

و اين بيانگر احاطه الهى بر كل هستى است ؛ زيرا اگر چيزى قبل يا بعد از خداوند باشد (حتى زمان ) آن چيز بر خداوند احاطه دارد و ذات مقدس الهى منزّه است از اينكه تحت احاطه چيزى قرار گيرد.

پاورقي



140- نور / 42.

141- غافر / 3.

142- ممتحنه /4.

143- جمعه /8.

144- ملك / 2.

145- انفال /24.

146- نحل /97.

147- حج /7.

148- آل عمران /9.

149- آل عمران / 164.

150- يونس /4.

151- روم / 10.

152- يونس /4.

153- يونس /4.

154- الميزان ، ج 10، ص 11.

155- الميزان ، ج 15، ص 384.

156- نجم /25.

157- ليل /13.

158- اعلى /18.

159- ضحى / 4.