بازگشت

مقررات احوال شخصى كافر


كـافـر بـودن افراد به اين معنى نيست كه آنان هيچ گونه حقوقى نداشته باشند، بلكه قـوانـيـن آنان براى خودشان محترم است و ما نيز بايد بر اساس آن قوانين احكام را مترتب كنيم .

اگـر كـافـر ذمـى بـر اسـاس قـوانـيـن ديـن خـود مـالى بـه دسـت آورده بـاشـد، ايـن مال ملك اوست و تصرف در آن بدون اجازه وى حرام است .

و در صـورتـى كـه كـافر حربى باشد و پيمان عدم تعرضّى بين كشور اسلام و كشور كفر نباشد مال چنين كافرى احترام ندارد.

تـصـرف در امـوال كـفـار حـربـى بـدون اذن كـافـر مـمـكـن اسـت بـه دلايل ديگرى از جمله وهن اسلام و مسلمانان حرام گردد.

تصرف در اموال و وسايل كافرى كه اموالش محترم است ، بدون اجازه او حرام است .

دزديـدن امـوال كـافـرى كـه امـوالش مـحـتـرم اسـت غـصـب و حـرام اسـت و واجـب اسـت بـه او برگردانند و در صورت تلف شدن ضامن است .

نـبـايـد تـصـوّر شـود كـه چـون ايـن افـراد كـافـر هـسـتـنـد، بـه غـارت بـردن اموال آنان يا فريب دادن آنان در معامله و يا غش با آنان جايزاست .

اگـر زن و مـردى بـر اسـاس قـوانـيـن ديـن خـود ازدواج كـرده بـاشـنـد، فـرزنـدان آنـان حلال زاده اند و نسبت ناروا دادن به آنان جايز نيست .

به داستانى در اين مورد توجه كنيد.

دوستى اى كه بريده شد!

كـه هـمـيـشـه ملازم يكديگر بودند، روزى از هم جدا شوند. مردم ، يكى از آنها رابيش از آن اندازه كه به نام اصلى خودش بشناسند به نام دوست و

رفـيـقـش مى شناختند. معمولاً وقتى كه مى خواستند از او ياد كنند، توجه به نام اصلى اش نداشتند و مى گفتند: (رفيقِ ...)

آرى او بـه نـام (رفـيـق امـام صـادق عـليـه السلام) معروف شده بود، ولى درآن روزكه مـثل هميشه بايكديگربودند وباهم داخل بازاركفش دوزهاشدند، آيا كسى گمان مى كرد كه پيش از آنكه آنها از بازار بيرون بيايند، رشته دوستيشان براى هميشه بريده شود؟!

در آن روز او مـانـنـد هـمـيـشـه هـمـراه امـام بـود و بـا هـم داخـل بـازار كـفـش دوزهـا شدند. غلام سياه پوستش هم درآن روز با او بود و از پشت سرش حركت مى كرد. در وسط بازار ناگهان به پشت سر نگاه كرد و غلام را نديد. بعد از چند قدم ديگر، دو مرتبه سر را به عقب برگرداند.

سومين بار به پشت سر نگاه كرد، امّا هنوز هم از غلام ـ كه سرگرم تماشاى اطراف شده و از ارباب خود دور افتاده بود ـ خبرى نبود.

براى مرتبه چهارم كه سر خود را به عقب برگرداند، غلام را ديد و با خشم به وى گفت : (مادر فلان ! كجا بودى ؟)

تـااين جمله ازدهانش خارج شد، امام صادق عليه السلام به علامت تعجب ، دست خود را بلند كرد و محكم به پيشانى خويش زد و فرمود:

(سـبـحـان اللّه ! بـه مـادرش دشـنـام مـى دهـى ؟ بـه مـادرش نـسـبت كار ناروا مى دهى ؟! من خـيـال مـى كـردم تو مردى با تقوا و پرهيزگارى ، براى من روشن شد كه در تو، ورع و تقوايى وجود ندارد.)

ـ (اى فـرزنـد رسـول خـدا! ايـن غـلام اصـل و نـژادش سـِنـدى اسـت و مـادرش هـم از اهل سند است . خودت مى دانى كه آنها مسلمان نيستند، مادر اين غلام يك زن مسلمان نبوده كه من به او تهمت ناروا زده باشم .)

ـ (مادرش كافر بوده كه بوده . هر قومى ، سنّتى و قانونى در امر ازدواج دارند.

وقتى طبق همان سنت و قانون رفتار كنند، عملشان زنانيست و فرزندانشان زنا زاده محسوب نمى شوند.)

امام بعد از بيان اين مطلب ، به او فرمود:

(ديگر از من دور شو!)

بـعـد از آن ، ديـگر كسى نديد كه امام صادق عليه السلام با او راه برود، تااينكه مرگ بين آنها جدايى كامل انداخت .(46)

پاورقي



46ـ داستان راستان ، شهيد مطهرى ، ج 1، ص 158.